بیست و هفتم سپتامبر زادروز داریوش همایون است…
زبان ما، گویندگان بهتر میخواهد
داریوش همایون
زمستان ۱۳۸۹
زبان مهمترین و زندهترین میراث فرهنگی است؛ زنده به معنی لفظی. زیرا زبان در گویندگانش زنده است. ما هنگامی که از گسترش فارسی سخن میگوئیم تنها به امکانات خود زبان نظر نداریم.
آیا جامعههای فارسی زبان، و بیش از همۀ آنها ایران، آن نیروی زندگی را دارند که در این عصر جهانگرائی، زبان هزار و دویست سالهای را (در صورت کنونی آن) که بخش بزرگی از دوران زندگیاش در رکود و انحطاط گذشته است، سرزنده و آمادۀ رویاروئی با چالشهای تمدن پویای سده بیست و یکم نگهدارند؟ پاسخ من به این پرسش آری و با تأکید است و یک دلیل آن در خود فارسی است. ما همه زبانهای خود را شیرین و دوست داشتنی مییابیم، ولی ستایندگان فارسی بیشتر غیر ایرانیان بودهاند.
فارسی سدههای دراز از مهمترین و محبوبترین زبانهای جهان بوده است ــ یک lingua franca ی خاورزمینی ــ آن هم در دورههائی که خود ایران به عنوان یک قدرت سیاسی یا نظامی در شمار نمیآمد و میدان تاخت و تاز و تختگاه سلسلههای غیر ایرانی و غیر فارسی زبان بود. این نفوذ و محبوبیت را فارسی از ادبیات و خوش آهنگیِ خود داشت و از قدرت بیانی که در ساختِ زبان نهفته است و در دست نویسندگان و شاعران تحقق مییابد. (فردریک انگلس که فارسی آموخته بود آن را آسانترین زبان برای آموختن میدانست و مناسبترین زبان برای بین المللی شدن.) آن ادبیات که طبعاً تنها در فارسی میتوانست زاده شود ــ مانند هر ادبیات و زبان دیگری ــ و آن تاریخ، بالهای نفرسودنی پرواز این مردم و زبانشان هستند.
ملتی که سدهها در اندیشه زمینگیر و در عمل ناتوان شده بود، و به پشتگرمی و با الهام از آن تاریخ و با سلاح آن ادبیات در دست، همان «تیغ برنده پارسی» که فردوسی میگفت، از بیحرکتی سدهها برخاست؛ با همۀ انقلاب و حکومت اسلامی نه آن بالها را میبندد و نه آن تیغ برنده را از دست مینهد. نگاهی به پویندگی جامعۀ ایرانی در زیر بدترین حکومتی که میتوان در چنین کشوری داشت هر تردیدی را در باره آیندۀ این جامعه و همراه آن آیندۀ زبان فارسی از میان میبرد.
فارسی از زیر تسلط عربی به در آمده و همزیستی ناگزیر با انگلیسی جهانگیر را آموخته، و چنان دگرگون میشود که به عنوان نمونه ترجمۀ بسیاری کتابهای مهم سی سال پیش را میباید از نو به فارسی درآورد تا حق آنها گزارده شود. سیل کوچکی از واژههای نو عموماً پارسی بر زبان روان شده است و گوش فارسی زبانان دارد بر شیوههای نگارشی دور از ذهنها ولی متناسب با زندگی امروز و مفاهیم پیچیدهتر گشاده میشود.
ما هیچگاه اینهمه نمینوشتهایم. با درآمدن از زیر فرمانروائی شعر عروضی، ادبیات فارسی سراپا دگرگون شده است؛ چه در واژگان و شیوۀ بیان و چه در پرداختن به همۀ گونه (ژانر)های ادبی.
جامعۀ ایرانی با آن گنجینۀ فرهنگی و میراث تاریخی جز یک نظام سیاسی شایسته چیزی از اسباب پیش تاختن کم ندارد و آن نیز به رغم دشواریهای هراسآور در راه است؛ زبان فارسی به مدرنیته پای نهاده است و بسیار بیش از اینها خواهد رفت.
* * *
برای گسترش و نوسازی زبان عامل اصلی نه خودِ زبان که گویندگان آن هستند. با فارسی زبانانی که از یک سو با محافظهکاری بیش از اندازه، در را بر هر چه به گفتۀ خودشان زبان سعدی و حافظ نیست (یعنی به گوشهای آنان آشنا نمیآید) میبندند و با زمختی بیبند و بارشان ــ همچنان که در سیاست ــ هر تمایز و قاعدهای را برهم میزنند، و «چیز» به جای هر نام و مفهوم از زبانشان نمیافتد، زبان از پیشرفت میماند.
حافظ و سعدی، با همه جایگاه بلندشان، زبان فارسی نیستند که از آنها و از همۀ ما بلندتر و تواناتر است؛ و مردمان امروز نیستند که اگر میبودند بیش از همه این دژبانان باروهای ویرانه را به راه میآوردند. ما دیگر حافظ و سعدی نخواهیم داشت و نمیباید داشته باشیم. فارسی ادبیات و شاهکارهای ادبی تازهای میخواهد که در توانائی جامعه ما هست.
آن دوران دراز رکود فارسی از سدۀ چهاردهم تا پایان نوزدهم زبان را از پویائی ساختاریاش به مقدار زیاد تهی کرد و بینوائی تمدن مذهب زدۀ ایران دلاوری را از اندیشه و پسند ایرانی سترد. ما اکنون بیش از همیشه به آن پویائی در زبان و آن دلاوری در خودمان نیاز داریم. دلاورتر بودن، به این معنی که از امکانات زبان بیشتر بهره گیریم و دانش و سلیقۀ خود را معیار نشماریم، دست ما را در بهرهگیری از منابع بیپایان فارسی و زبانهای ایرانی بازتر میکند.
فارسی برای زندگانی و تمدن امروزی واژه به اندازه ندارد (آن اندازه را هم که دارد به کار نمیبریم) و میباید واژههای تازه، معادلهائی برای واژههای بیگانه که با تمدن و فرهنگ امروزی به زندگی ما راه مییابند، به فراوانی یافت و ساخت. سهمِ یافتن در این فرایند احتمالاً از ساختن هم بیشتر است. آثار نویسندگان و شاعران فارسی زبان که کتابخانهای را پُر میکنند؛ زبان پهلوی و زبان کردی که از فارسی به آن نزدیکتر است؛ دری و تاجیکی؛ زبانهای ایرانی دیگر؛ فرهنگهائی که گورستان زبان شدهاند و میباید بایگانی آن باشند؛ زبان کوچه و بازار، همۀ اینها منابع پایان ناپذیر واژهاند و با گشاده دستی میباید از آنها گرفت.
دستور زبان فارسی ــ که زبانی بسیار انعطافپذیر است و بیشتر ما خیال میکنیم آن را میدانیم ــ امکاناتی بسیار بیش از آنکه در ناآشنائی خود میپنداریم برای واژهسازی به ما میدهد؛ تنها میباید تصور محدود خود را از دستور زبان و گنجینۀ فراموش شدۀ واژگان آن، به کناری نهیم و به اهل فن اعتماد داشته باشیم. دستور فارسی در دوازده سدۀ گذشته دگرگونیها یافته است و باز میتواند بیابد.
عربی منبعی است که بسیار از آن گرفتهایم و همین اندازهاش نیز زیاد است. نیازی به پالودن زبان از عربی نیست. این کار ملتهائی است که به خود اطمینان ندارند و سیاست پیشگانی که در پی ملت سازی هستند. اما تا آنجا که بتوان میباید در برابر وام گرفتنهای تازه از عربی ایستادگی کرد. واژههای ما هرچه به دستگاه آوائی فارسی نزدیکتر باشد خوش آهنگتر و «شیک»تر است.
در این هنگامه زشتی حکومت اسلامی هیچ عیبی ندارد که کمی هم در اندیشه زیبائی و سبک و سلیقه باشیم. عربی با ساخت قالبی خود دیگر نمیتواند چندان کمکی به ما بکند.
احساس مسئولیت در زبان به جای بیبند و باری نمیگذارد که دارائی واژگانی خود را در مترادف شمردنها، در کاربردهای نابجا و در سخن گفتن سرسری و بیاندیشه هدر دهیم.
اهل قلم سنتی، شیوائی و رسائی گفتار را در به کار بردن مترادفها میشمردند ــ واژهها و اصطلاحات گوناگون برای بیان یک معنی. اما شیواترین نوشتههای ادبیات فارسی آنهائی است که یک واو اضافی به دشواری در آنها میتوان یافت.
در زبانهای اروپائی با پیچیدهتر شدن فرهنگی جامعه کمتر اثری از مترادفها ماند زیرا هر واژه تابش یا nuance ویژه خود را یافت و گفتار دقیقتر شد.
این هجومی که به هر واژۀ تازه میکنند و آن را به جای واژههای زیبا و گویای همیشگی خودشان میگذارند ما را به جای توانگر شدن زبان به آشفتگی بیشتر میاندازد.گاه انسان جرأت نمیکند واژۀ تازهای بسازد. فارسی زبان مردمانی با فرهنگها و زبانهای گوناگون است و مانند عربی یا چینی سخت نیازمند یک زبان معیار.
زبان معیار زبان نوشتاری است و اگر یک گویش با دستور به هم ریخته و واژگان تنگ و لحن عمومی نازل خود زبان نوشتار شود، دست و پای ذوق و اندیشه در جامعه بسته خواهد ماند. گویش تهرانی هر لطفی داشته باشد زبان اندیشه بلند و فرهنگ والا نیست. کسی با گویش تهرانی دشمنی ندارد ولی دریغ است که فارسی با آن شناخته شود. کمترین زیان نوشتاری کردن گویش تهرانی، پائین آوردن سطح به اندازهای است که نویسنده را از وام گرفتن از سعدی نکوهش میکنند ــ «ساده بنویسید.» اما چه اندازه میتوان در پائینترین مخرج مشترک ماند؛ آن پنج سده بس نبود؟
زبان رو به گسترش ما گویندگان بهتری میخواهد.