«

»

Print this نوشته

دشواریِ ساختن آیندة خالی از خشونت، به آسانیِ زنده نگه داشتنِ گذشتة خونین می‌ارزد! / فرخنده مدرس

برای ما پس از آن همه تجربه‌های گران، شانزدهم شهریور ۶۷ جز آنچه داریوش همایون در آخرین خطوط مقاله خود نوشته است، نیست:

«روز بیداری ما بر بیهودگی خونبار همه اندیشه‌های مطلق‌گرایانه و حق‌مدار است. کسانی را که گلویشان از عربده‌های انتقام‌جوئی خسته نمی‌شود باید واگذاشت که همچنان بر فاصله خود با ملتی که از جهان مردة مرگ‌پرور آنان بیرون می‌آید بیفزایند.»‌

DH

دشواریِ ساختن آیندة خالی از خشونت، به آسانیِ زنده نگه داشتنِ گذشتة خونین می‌ارزد!

فرخنده مدرس

پنجم مهرماه ۱۳۹۲

هشتادوپنج سال پیش در چنین روزی داریوش همایون پا به جهان ما گذاشت. جا می‌داشت در یادی از آن فرزانه همروزگارمان، بر زاویه‌ای از دیدگاه‌های وی انگشت می‌گذاشتیم که با رویکرد‌ها و افکاری که امروز در ایران و برای حفظ و تعالی میهن سر برآورده‌اند همسو و با اراده‌های به حرکت آمده و روندهای امیدبخشی که در آن سرزمین آغاز شده‌اند پیوندهای روشنگرانه‌ای می‌داشتند. چنین یابودی بی‌تردید با روحیه امیدوار او به ملت ایران و استعداد و توان انتلکتوئلی سرآمدان امروز این ملت، زبان مثبت و مشوقانه‌ و اندیشیدة رو به آینده‌اش سازگاری بیشتری می‌داشت. در این روز‌ها، داریوش همایون، اگر زبان نقدی هم می‌داشت، بی‌تردید در سخن با افراد و گرایش‌هائی بکار می‌گرفت که یا گرفتار در درکی نادرست از سیاست، درصدد تضعیف چنین اراده‌ها و روندهائی هستند، و یا بی‌اعتنا به اهمیت آنچه در درون کشور می‌گذرد، همچنان به خود مشغول و به بهانة هر مناسبتی بر سر گذشته و رخدادهای آن، به روال نزدیک به سه دهه‌ونیم سپری شده، عقاید گذشته را تکرار می‌کنند و از ایفای نقش و ادای سهم خود در بدر آمدن از این گذشته ناتوانند. داریوش همایون در نوشته‌های خود هرگز تأسف خویش را از این نوع رفتار‌ها پوشیده نداشت؛ از اینکه ما هنوز نتوانسته‌ایم رخدادهای گذشته را از انگیزه‌ها، عاطفه‌ها و اغراض فردی، سیاسی و منافع تنگ گروهی خویش و زخم‌هائی که خود یا پیشینیانمان برداشته‌اند جدا نماییم و اینکه هنوز نتوانسته‌ایم با نگاهی از فرای رخداد‌ها رابطه میان پدیدار‌ها و ریشه‌ها را دریابیم و یا با غلبه بر گذشتة خویش از آن بدر آییم.

بحث‌هائی که در چند هفته گذشته در محافل تبعیدی، بار دیگر به دو مناسبت؛ یکی به مناسبت شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد و دیگری به مناسبت بیست‌وپنجمین سالگرد اعدام‌های دسته‌جمعی اعضا و هواداران احزاب سیاسی مخالف حکومت اسلامی در شهریور ۶۷، و در میان بازماندگان سیاسی آن‌ها درگرفت، انسان را در این ماندگاری در گذشته به شگفتی می‌اندازد؛ تجدید‌‌ همان سخنان نشأت گرفته از‌‌ همان افکار ثابت که سال‌ها تکرار آن‌ها سخنگویان را به جائی نرسانده‌اند. گوئی در ایران هیچ چیز تغییر نکرده است و هیچ نوری از آگاهی، از دل آن همه تجربه‌های عبرت‌آموز کافی نبوده است تا بر رابطه میان گفتمان، عمل اجتماعی و فرهنگ سیاسی پرتوی بی‌افکند و ما را روشن ساخته و به تأملی بر رویکردهای پیش و پس از انقلاب وادارد.‌‌ همان سخنان بر پایه‌‌ همان عقاید پا برجا!

این نیز یکی دیگر از هسته‌های اصلی گرفتاری‌هایمان است که برای دسته‌هائی میان عقیده، که پایه تصمیم و سیاست امروز است و تاریخ که سیاست گذشته، مرز روشنی کشیده نشده است. روی دیگر این سخن آنست که چون بسیاری از دیدگاه‌ها و نظرات از نوع‌‌ همان افکار و عقاید گذشته است، ناگزیر از گذشتة خود، همچون حفظ اعتبار و حیثیت امروز خویش دفاع می‌کنند و هم با توقف در گذشته‌ و سعی در زنده نگاه داشتن آن، فرصت‌ها و لحظه‌های عمر را می‌سوزانند. و در این پابرجائی و تکرار از پیش آمدن با دگرگونی روزگار، شرایط و امکانات که در تغییر عقاید و افکار مؤثرند و به سهم خود تصمیم‌های تازه و متفاوتی را می‌سازند، بازمانده‌اند.

امروز، از میان آن دو رخداد، گذاشتن کشتار شهریور ۶۷ در جائی که بدان تعلق دارد، یعنی گذشته و از آن بدر آمدن از بغرنجی و دشواری‌های بیشتری برخوردار است. زخم‌ها هنوز چنان تازه و عواطف چنان برانگیخته‌اند که گشودن راه یک بررسی مستقل و انتقادی، به معنای طرف نگرفتن و از سهم طرف‌های درگیر سخن گفتن، آن هم بی‌هیچ ملاحظة سیاسی و به زبان آوردن نتیجه‌ها بدون پروای متهم شدن به کاستن از بار و زشتی جنایتی که رفته است، بدون آنکه احساس‌ها جریحه‌دار‌تر شده و احیاناً بر درد زخم‌های التیام نیافتة قربانیان و بازماندگان بیافزاید، تقریباً به مرز ناممکن می‌رسد. علاوه بر آن بر قرار بودن رژیمی که مسئولیت آن کشتار‌ها را بر عهده دارد و ادامه سکوت در بارة آن‌ها بر سنگینی بار رنج می‌افزاید. از سوی دیگر، به گونه‌ای که از برخی سخنان برمی‌آید؛ وسوسه بسیج سیاسی عاطفه‌های برانگیخته از ظلمی که رفته است و بهره‌بری ابزاری از آن در مبارزه علیه رژیم اسلامی همچنان وجود دارد و‌ گاه بیان چنین نیت‌ها و وسوسه‌هائی در گوش‌ها طنینی آزار دهنده‌ و هراس‌آور می‌یابند. اما به رغم همة این دشواری‌ها برای جامعه‌ای که بخواهد از تکرار فاجعه‌های خشونت‌بار و سراسر آلوده به خون پیشگیری کند و نقطه پایانی بر سیر سلسله‌وار آن‌ها بگذارد، رفتن به عمق ریشه‌های پایدار و زمینة گفتمانی و بستر فرهنگی که به چنین جنایتی بدین ابعاد کشیده‌اند گریز ناپذیر می‌نماید.

روشنگری در باره چنین الزامی یعنی ضرورت پرداختن به سیاست و فرهنگ سیاسی ایران از منظر آلودگی آن به خون و خشونت، موضوعی بود که در سراسر تلاش‌های نظری و نوشته‌های داریوش همایون جایگاه پراهمیتی داشت، به ویژه در سال‌های پایانی عمر از دلمشغولی‌های مهم وی شد و در تکوین و تکامل خود، این تلاش‌ها، به پایة اصلی که طرح کلی اصلاح فرهنگ سیاسی ایران بر آن بنا نهاده شده بود بدل گردید. امیدواریم مروری بر آن پایه‌ها و بر این طرح کلی، یادبودی شایسته‌ از آن سیاست‌گر اهل نظر و دلبسته آن سرزمین باشد.

«لحظه روبرو شدن فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی با حقیقت خود» تعبیریست که داریوش همایون در باره انقلاب اسلامی و پیامدهای خونین آن از جمله کشتار شهریور ۶۷ بکار برده است. و این عبارت مقدمة بحث پردامنه‌ای است که وی آن را در نوشته‌ای تحت عنوان «زمانی برای یادآوری و زمانی برای بازنگری» باز و برای نخستین‌بار زاویة یک بررسی تاریخی و فرهنگی را بر آن کشتار‌ها می‌گشاید و رابطه آن فاجعه مرگبار را با گفتمان مسلط و فرهنگ عمومی همچون بستری که وقوع آن را ممکن ساخت، می‌نمایاند. وی در این باره در آن نوشته گفته است:

«انقلاب اسلامی، و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی بطور کلی، در شهریور ۱۳۶۷ با لحظه حقیقت خود روبرو شد…. این فرهنگ سیاسی که در آن شب‌های فراموش نکردنی در برهنه‌ترین صورتی معنی واقعی خود را یافت، چنانکه در جای دیگری نوشته‌ام، با ورود ایران به عصر تجدد شکل گرفت. خشونتی که تاریخ ایران را پوشانیده است با برآمدن آفتاب مدرنیته در بالا پوش ترور و خشونت تا پایان، به عنوان ابزار سیاست و مولفه اصلی برنامه‌های سیاسی ظاهر گردید.»

برای مروری صحیح بر این گفته و دریافتی عمیق‌تر از رابطه آن کل یعنی فرهنگ سیاسی جامعة ایرانی و آن جزء یعنی کشتار بخشی از نیروهای شرکت کننده در انقلاب به دست «پیروزمندان» آن، می‌بایست ابتدا بر مهم‌ترین عناصر گفتاری آن نقل و تکیه‌ای که در این نوشته به اجمال به آن‌ها اشاره می‌شود و در مقالات و رساله‌های دیگری به تفصیل به آن‌ها می‌پردازد توجه نمود.

داریوش همایون، کشتارهای ۶۷ و همچنین رخدادهای خشونت‌بار دیگر تاریخ دو دهه و نیمة عمر نظام اسلامی (در تاریخ نگارش مقاله، از اعدام‌های نخستین سران و کارگزاران رژیم سابق گرفته، تا بمب‌گذاری‌ها و ترورهای چهره‌های نظام در سال‌های نخست به دست مخالفین رژیم اسلامی، به انضمام درگیری‌های نظامی گروه‌های چپ و جدائی‌خواه در گنبد و کردستان و خوزستان) را که در‌‌ همان خطوط نخست به آن‌ها اشاره‌ای داشته است، نه مواردی استثنائی و نه موضوعی یکباره تلقی نمی‌کند. او نمونه‌های دیگری از خون‌ریزی و خشونت، هرچند در ابعاد کوچکتری، اما با‌‌ همان نفس، آن هم نه تنها در دوران حکومت اسلامی و نه تنها در نظام گذشته (ترور عشقی و کشتن ارانی و تیمورتاش در زندان در دوران رضاشاه، ماجرای شرم‌آور به رگبار بستن گروه نه نفره جزنی و اعدام گلسرخی در دوره محمدرضاشاه، به اضافه اقدام به جنگ چریکی بدست مخالفین در دهه‌ای پیش از انقلاب اسلامی) بلکه از دوران مشروطه و‌گاه بدست مشروطه‌خواهان (ترور صدراعظم مخالف و اعدام شیخ فضل‌الله) برمی‌شمرد تا با سخن مستند به تاریخ، راه بر هر گونه تصور و توجیهی بربندد که فرهنگ آلوده به خشونت را منحصر به رژیم اسلامی و برخاسته از ایدئولوژی مذهبی آن قلمداد می‌کنند و تنها در کشتارهای ۶۷ متوقف می‌مانند.

 از آنجا که بستر فرهنگی یکباره بافته و ساخته نمی‌شود و هر فرد و هر دسته در عمل اجتماعی و حتا در محدودة شخصی خود، در ریشه دواندن، گستردن و استحکام آن سهم دارد، بنابراین داریوش همایون، بر پایة چنین دریافتی وقوع چنین وقایعی به دست انسان آن هم در چنین ابعادی را تنها بر یک زمینه فرهنگی و گفتمانی ممکن می‌شمارد که در فراهم و مستحکم شدن آن روحیه و باور همگانی در طول تاریخی دراز دست داشته است. در بررسی و پی‌گیری رشته و رنگ خشونتی «که تاریخ ایران را پوشانیده است» داریوش همایون در نوشته‌های دیگری، از دوران مشروطه نیز فرا‌تر و به اعماق سده‌های گذشته می‌رود، که باید از آن نوشته‌ها در کنار مقالة فوق به عنوان مجموعه‌ای به هم پیوسته از یک طرح کلی روشنگری در بارة تاریخ ایران یاد نمود؛ از جمله رساله‌های «تراژدی نه، همه فاجعه» و «آن سوی بنی‌ آدم اعضای یک پیکر» است که هر دو نوشته در بخش سوم کتاب «بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم» آمده است؛ به بهانة برخورد به دو کتاب یکی در باره کشتار ۶۷ و دیگری کشتار بهائیان و سایر اقلیت‌های دینی در طول تاریخی دراز. البته به انضمام کتاب «صدسال کشاکش با تجدد» که گذر و مرور تاریخی جز جدائی ناپذیر آن است و ما را اساساً با نگاه تاریخی وی به پاره‌ای از مهم‌ترین مشکلات ایران آشنا می‌سازد.

عنصر مهم دیگر آن گفته که به صورت تنگاتنگی با کشتارهای شهریور پیوند دارد و در نوشته فوق آمده است، اشاره به مقطع «برآمدن آفتاب مدرنیته» ایران است که رشته تاریخ و فرهنگ خشونت‌آلود آن در تداوم حرکت خود، این بار به دست سرآمدان تابی برداشته و معنای تازه‌ای می‌یابد. آن معنای تازه، که داریوش همایون از آن به استعاره «بالاپوش ترور و خشونت تا پایان» یاد می‌کند، در واقع آگاهی یافتن به قهر و کارکرد خشونت در پیشبرد اهداف سیاسی و در حذف مخالفین و رقیبان سیاسی بود؛ یعنی بکارگیری قهر و خشونت، به جای مبارزه سیاسی و به نام سیاست، و آن هم برای نخستین‌بار توسط نیروهای بیرون از قدرت. این ارمغان با حضور فعال نیروهای مارکسیست ـ لنینیست ضد رژیم پادشاهی پهلوی به عنوان تنها شیوة مبارزه و یا روش ناگزیر، موجه، تعمید و گسترش یافت و باز شدن پای آن به شعر و ادب انقلابی بدست «فرهنگ‌سازان» نقابی مطهر، قهرمانانه و «ستایش‌انگیز» بر چهره آویخت. بدیهی‌ست که تا پیش از «برآمدن آفتاب مدرنیته» و تا انقلاب مشروطه، کاربست آگاهانه خشونت به عنوان «مؤلفه برنامه سیاسی» در ایران معنا نداشت. اساساً «برنامه سیاسی» و قالب مفهومی آن شناخته نبود. ابزار و قهر حکومتی و در انحصار آن به صورتی «طبیعی»، «بدیهی» و نی‌آگاه در ضمیر جامعه و حاکمان و حتا سرآمدان، بی‌هیچ اما و اگری پذیرفته بود. اما صورت تدوین و تئوریزه شده آن بر پایة تئوری‌های انقلابی و انقلاب‌های قهرآمیز و «به عنوان ابزار سیاست و مولفه اصلی برنامه‌های سیاسی» در ایران پیش از انقلاب اسلامی گسترشی بی‌سابقه یافت.

بنابراین بیان اینکه کشتارهای ۶۷ نقطه تلاقی و لحظه رودرروئی فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی بود، و روشنگری در بارة ریشه‌های تاریخی خشونت و گفتمان خشونت‌زای پیش از انقلاب، نه به سود رژیمی است که سوار بر گفتمان انقلابی و آشتی‌ناپذیر و رفتن تا انتهای حذف خونین مخالفین بر مصدر نشست و نه از مسئولیت آن در قبال چنین جنایتی می‌کاهد، همچنین نه به زیان بازماندگان آن کشتار‌ها تمام می‌شود و نه به منطور بستن چشم‌ها بر عاطفه‌های رنج‌برده و نادیده گرفتن روان‌های زخم‌ خورده است و نه در کار ضایع‌کردن حقی از احدیست و نه بی‌آزار جلوه دادن ظلمی، بلکه تنها دست در کار عریان کردن حقیقت آن فرهنگ سیاسی‌ بر کسانی‌ دارد که خود سال‌ها آگاه یا نی‌آگاه دست در کار بافتن گفتمان «انقلاب قهرآمیز» شدند و به تبلیغ جنگ مسلحانه و به اشاعة سخنانی بر ضد تفکر و عقلانیت و از جنم «رد تئوری بقا»، به تافتن و بافتن فرهنگ آشتی‌ناپذیری، ناسازگاری به هر قیمت پرداختند، و بی‌هیچ باکی از پیامد‌ها، و بی‌هیچ احتمالی بدآنکه کسانی پیدا خواهند شد و دست بالا را در انقلابیگری و آشتی‌ناپذیری خواهند گرفت و در رقابت و دشمنی با رقیب تا آخر خونبار چنین افکار بیمارگونه‌ای خواهند رفت. داریوش همایون با آن مقاله و نوشتن مقاله‌ها و رساله‌های متعدد تکمیلی دیگر خواسته است بگوید؛ که پیش از آن کشتار‌ها و کشتارهای پیش از آن هیچ کس ـ جز استثنائی ـ پیدا نشد تا نگاهی به جوهرة آن انقلاب و ایدئولوژی‌هایش بی‌افکند و پیش از فاجعه مقراض شجاعت اخلاقی را بدست گیرد و رشته را قطع کند و بساط خشونت و فرهنگ سیاسی آلوده به خون و بستر فکری و گفتمانی آن را برچیند. بر پایه آن فرهنگ، گفتمان و ایدئولوژی‌های انقلابی‌‌ همان شد که می‌بایست. در گذشته نه می‌توان دست برد و نه ریشه‌ها را تا ابد می‌توان پنهان داشت. تنها می‌توان آن را شناخت، از آن عبرت گرفت و از آن بدرآمد؛ از راه شکل دادن و قوام بخشیدن به «اراده‌ای سیاسی» برای آنکه این گذشته در هیچ صورت تازه‌ای تکرار نشود.

در بخش انتهائی‌‌ همان مقاله داریوش همایون می‌نویسد:

«زمان آن رسیده است که همه نیروهای سیاسی به پیام ریشه‌کنی خشونت از فرهنگ و سیاست بیمار ایران بپیوندند.»

او از این پیام و پیوستن بدان، فراخوان اکبر گنجی مبنی بر «ببخش و فراموش نکن» را مد نظر داشت و در حمایت از آن فراخوان و در دفاع از نویسنده‌اش که در معرض حملات، ناملایمات و ناسزاگوئی‌های سخت قرار گرفته بود، مقاله‌هائی نوشت از جمله رساله‌ای تحت عنوان «بخشودن و فراموش نکردن» و مقالات دیگری در ضرورت «لغو مجازات اعدام»، «پایان دادن به مقوله جرم سیاسی»، «عاری کردن اجرای عدالت از عنصر مجازات و انتقامجوئی» و در واپسین ماه‌های عمر نشاندن «مبارزه به جای سرنگونی»…. و مقالات و رسالات پرشمار دیگری که در بن‌مایة درونی و در به هم‌پیوستگی‌شان دلالت بر طرحی یکپارچه برای اصلاح فرهنگ سیاسی خشونت‌زده داشته و به برون‌ رفت جامعه ایران از آن «گذشته‌های ناشاد» یاری می‌رسانند.

مقاله «بخشودن و فراموش نکردن» ـ همچون فراخوان گنجی ـ در زمان خود مورد هیچ عنایتی از سوی تبعیدیان قرار نگرفت. امروز هم هنوز هم‌آنان که در صدد خونخواهی‌اند در برابر طرح اصلاحی و در مقابله با اراده سیاسی مبتنی بر «بخشودن و فراموش نکردن» ـ طرح و اراده‌ای که در عمل ملت ایران در اکثریتش و سرآمدان درون بدان پیوسته‌اند ـ همچنان فریاد می‌زنند: «نه می‌بخشیم! و نه فراموش می‌کنیم!»

نوشتة «زمانی برای یادآوری، زمانی برای بازنگری» نیز چه به هنگام نخستین انتشار و چه در زمان بازنشرهای بعدی تا به امروز، هرگز از سوی‌‌ همان بازماندگان سیاسی کشتارهای ۶۷ به چشم تأملی ژرف مورد توجه قرار نگرفت. هر دوی این مقاله‌ها به دنبال هم در بخش چهارم کتاب «پیشباز هزاره‌ سوم ـ رساله‌هائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ» آمده است که داریوش همایون در پیشگفتار این کتاب، در باره آن بخش می‌نویسد:

«بخش چهارم چالش روحیه‌ها و باورهائی است که در کام بسیار کسان مزه تلخی به جا خواهد نهاد.»

و در‌‌ همان «بخشودن و فراموش نکردن» خطاب به تلخ‌کامان می‌گوید:

«آن‌ها که با افتخار می‌‌گویند نه می‌بخشائیم نه فراموش می‌کنیم زود درخواهند یافت که کشوری به پهناوری ایران نیز ظرفیت آنهمه انتقام‌گیری را که صد‌ها هزار خانواده کین‌خواه تازه، به دنبال خواهد آورد نخواهد داشت.»

چنان که خیلی زود پس از فردای «پیروزی» انقلابی که «در راهش آن همه از جان خود مایه‌ گذاشته بودند» باید در می‌یافتند! به بهای خون هزاران جوان پرشور آماده و جان برکف برای انقلابی دیگر! آیا دریافته‌اند؟

برای ما پس از آن همه تجربه‌های گران، شانزدهم شهریور ۶۷ جز آنچه داریوش همایون در آخرین خطوط مقاله خود نوشته است، نیست:

«روز بیداری ما بر بیهودگی خونبار همه اندیشه‌های مطلق‌گرایانه و حق‌مدار است. کسانی را که گلویشان از عربده‌های انتقام‌جوئی خسته نمی‌شود باید واگذاشت که همچنان بر فاصله خود با ملتی که از جهان مردة مرگ‌پرور آنان بیرون می‌آید بیفزایند.»