Author's posts

پیام شاهزاده رضا پهلوی

maxresdefault (3)

‌ ‌

جمهوری اسلامی از زمان تاسیس، تروریست‌پروری را سرلوحه سیاست خارجی خود قرار داده است و با این تروریست‌پروری، تمام منطقه را درگیر جنگ و تنش کرده است.

‌ ‌

پیش از فاجعه ۵۷، رابطه پاکستان و ایران بر اساس دوستی و احترام متقابل بود. ایران نه تنها میانجی صلح میان هند و پاکستان بود بلکه در موقع دشواری‌های اقتصادی به کمک این همسایه شرقی می‌رفت. آن احترام، برآمده از اقتدار اقتصادی، نظامی، دیپلماتیک و فرهنگی ایران بود.

‌ ‌

چهار دهه بعد، جمهوری اسلامی با ماجراجویی‌هایی منطقه‌ای سپاه پاسدارانش و با بی‌کفایتی اقتصادی و سیاسی و امنیتی، ایران را دچار چنان فلاکتی کرده که پاکستان کیلومترها درون مرزهای ایران عملیات نظامی می‌کند و در صداوسیمای ضدملی بابت آن خدا را شکر می‌گویند.

‌ ‌

موشک‌پراکنی دیوانه‌وار جمهوری اسلامی به کشورهای همسایه و ناتوانیش در محافظت از مرزها و شهروندان، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور، دو روی یک سکه‌‌اند و محکوم.

‌ ‌

راه حل روشن است: مُهرِ پایان نهادن بر رژیمِ برآمده از فاجعه ۵۷، بازگرداندن قطار ایران به روی ریل ترقی و تمدن، بازسازی اقتدار اقتصادی، دیپلماتیک، نظامی و فرهنگی کشور و برقراری روابط صلح آمیز و دوستانه با همسایگان بر اساس منافع ملی، و بازگرداندن ثبات و آرامش به منطقه.

‌ ‌

‌ ‌ @OfficialRezaPahlavi

ادامه‌ی مطلب

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی / بخش هفدهم / جواد طباطبایی

نخستین بار در تاریخ معاصر ایران است که نسلِ جدید آن در حسرت کربلاهای بسیار گذشته نیست، بلکه، «یک دست جام باده و یک دست زلف یار»، به میانۀ میدان آمده و آمادۀ دست‌افشانی است. آن‌چه در این پدیدار شدن نسل جدید شگفت‌انگیز است، و البته درافتادن با او را مشکل می‌کند، این است که ساحت جهانی و تجددخواه او مانع از بسط ساحت آگاهی ملّی او نشده است. نسل متفاوتی از ایرانی پا به میدان گذاشته است، از او شگفتی‌ها پدید خواهد آمد؛ آن‌چه من می‌توانم بگویم این است که از میدان بیرون نخواهد رفت!

ادامه‌ی مطلب

ایران‌ به‌عنوان ایران‌شهر / سخنرانی دکتر جواد طباطبایی

‌ ‌

سیاست خواجه ایرانی است نه اسلامی

خواجه نظام‌الملک که یکی از بزرگ‌ترین عالمان و امیران ایرانی است، اولین فردی است که در باب اندیشه ایران‌شهری، وارد شده و با تفکیک نظام‌نامه شریعت از نظام‌نامه سیاست، طریق ایجاد دولت، بر اساس نظام‌نامه‌های سیاسی را تدوین کرده است. بررسی‌های بنده نشان می‌دهد که خواجه نظام الملک طوسی، صرفاً یک کارگزار نبوده است؛ او با اینکه هم علوم روز را می‌دانسته و هم به علوم دینی؛ تسلط داشته و هم به شدت دیندار بوده؛ ولی زمانی که در باب سیاست صحبت می‌کند، از اسلام نمی‌گوید، بلکه از ایران می‌گوید.

ادامه‌ی مطلب

دست بکار بازسازی چپ از کژراهه / فرخنده مدرّس

آنچه که گفتیم، تنها تا حد تعارفی بود، در بارۀ گذشتۀ «صادقانۀ» چپ. و برای این‌ بود که نیکفر تنها پیش قاضی نرود تا از خود راضی بازگردد و چپ نگونبختِ در انتظار «رستگاری» را در کژراهه و در دروغ و در غرور کاذب غرق کند. اما همۀ عالم آدم و از جمله تاجزاده و نیکفر می‌دانند که داد و دادخواهی مردم ایران تنها برای آنچه بر میهن گذشته است نیست، بلکه دل‌ها در گرو آیندۀ ایران هم هست. و ایران‌گرایان به جد می‌دانند که این آینده نه بر «ادا و اطوار» و تظاهر به میهن‌دوستی بنا می‌شود و نه بر طرح‌هایی که از گذشته‌هایشان خطرناک‌ترند.

ادامه‌ی مطلب

زنان دلاور ایران از فرخ‌رو پارسا تا فاطمۀ سپهری به مناسبت 17 دی 1314 / فرخنده مدرّس

جنبش بیداری زنان، پا به پا با تحولات تاریخی و مدرن شدن ایران، پس از پیروزی انقلاب مشروطه و با آمدن رضاشاه بزرگ پیش رفت. آمدن رضاشاه، همچون نیروی «مشیت» و «قهر طبیعت» در تحقق برنامۀ مشروطه‌خواهی و بنای ایران نو و نقطۀ آغاز تحقق آرمان‌های آزدیخواهانه و حق‌طلبانه زنان بود. مخالفت و مقاومت ارتجاعی را برنمی‌تافت. و در آن مناسبات پس‌مانده، چه خوب، چه سترگ، چه با شکوه، چه  مقتدر و چه ستایش‌انگیز آمد!

ادامه‌ی مطلب

پیام شاهزاده رضاپهلوی

کشته شدن تعداد زیادی از شهروندان ازجمله کودکان در انفجارهای تروریستی کرمان به دست داعش، نشانه دیگری از مرگ‌خویی و آدم‌خواری اسلامگرایی جهادی از یک‌سو، و بی‌کفایتی و بی‌لیاقتی جمهوری اسلامی از سوی دیگر است. داعش و جمهوری اسلامی دو روی سکه تروریسم بنیادگرایانه اسلامی هستند.

ادامه‌ی مطلب

ایرانگرایی و دشواری‌های فهم آن / فرخنده مدرّس

در ایراندوستی؛ وقتی فرزندان آن آب و خاک، و محاط در میان همان سه رأس مثلث، را به جرم آن‌که به لباس رزم و ایجاد امنیت درآمده‌اند، با کمترین امکانات حتا برای دفاع از جان خود، چه رسد برای دفاع از امنیت ملت و مردمان، به رگبار تروریست‌های حرامزادۀ اسلامی بسته می‌شوند، نمی‌توان مغموم نشد! مگر آن‌که بگوییم؛ آن مملکت مالِ ما نیست، تا وقتی که در دست فرقۀ تبه‌کار باشد!

ادامه‌ی مطلب

با اندیشۀ طباطبایی اسلام از صدر به ذیل آمد! / فرخنده مدرّس

‌ ‌

تقدیم بیاد جاودان استاد ارجمند دکترجواد طباطبائی که یک سالی‌ست دیگر در میان ما نیستند، تا در خجسته سالروزِ میلادشان شادمان باشیم. اما پیمان ما با ایشان پابرجاست، چه آنچه، که در دفاع از ایرانیت خود می‌گوئیم به سپاس آموخته‌هایمان از ایشان است. اگر نابسندگی و کاستی در این دفاع هست، که هست، عذر آن می‌داریم و با یاد ایشان تجدید پیمان می‌کنیم که از کوشش در آموختنِ بیشتر از آثار ایشان برای دفاع استوارتر از ایرانی بودن خود تا زنده‌ایم، دست نشوئیم.

ادامه‌ی مطلب

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌‌ ‌

بمناسبت 21 آذر روز نجات آذربایجان

به نقل از: سامانه سازمان مشروطه ایران

‌ ‌

در هفتادوهفتمین سالگرد روز نجات آذربایجان، و به نشانۀ بزرگداشت آن رخداد مهم تاریخی، که آن را، بی‌تردید، باید ذیل «پارادایم برنده» در تاریخ معاصر ایران ثبت نمود، سایت «سازمان مشروطه ایران» با اتکا به توان تحقیقی و داوریِ اعضا، کادر نویسندگان و یارانِ خود، دست به بازخوانی آن واقعۀ پراهمیت زده و مجموعه‌ای فراهم آورده و تقدیم کرده است.

ادامه‌ی مطلب

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌

‌ ‌

 

برای روزشمار 21 آذر 1325 روز یجات آذربایجان

روزشمار 21 آذر 1325 روز یجات آذربایجان

 ‌ ‌

باوجود شکست بزرگ دو دهۀ انتهایی سدۀ بیستم، یعنی تحقق انقلاب 57، که تنها فاجعه و فلاکت را با خود آورده است، اما سدۀ بیستم برای ایران تنها در این شکست انتهایی قرن خلاصه نمی‌شود. نجات آذربایجان، در دهه‌های آغازین همین قرن، یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ پیروزی‌ ما است که با عنوان «21آذر» یا «روز نجات آذربایجان» در حافظۀ تاریخی ملت ایران پیوند خورده است. هرچند با تاریخ‌نگاری حزبی و ایدئولوژیک نیروهای چپ و سایر نیروهای ضدایرانی، طی دهه‌های تدارک گفتمان انقلاب 57، بسیار تلاش شد که این رخداد مهم پیروزمند، که یادآور بازگشت آذربایجان و کردستان به دامن ایران و قطع دست بیگانگان از بخش‌های مهم خاک ایران است، را زیر خاکستر فراموشی مدفون گشته یا حداقل از تلألؤ و جلوه‌گری کامیابانه خود بیافتد، اما سال‌هایی‌ست که آن تاریخ‌نویسی ضدایرانی رنگ به رخش نمانده و عرضِ و آبرو باخته و در ازای آن 21 آذر 1325 درخشش پرتو خود را به عنوان «پارادایم پیروزی» از سر گرفته است. در آستانۀ هفتادوهفتمین سالگرد این روز پیروزی نگاهی می‌اندازیم به «روزشمار نجات آذربایجان» از مقدمات و فراهم آوردن شرایط تشکیل حکومت‌ یک‌ساله و وابسته غلام‌یحیی پیشه‌وری تا رانده و تارانده شدن وابستگان بیگانگان از خاک کشور و روز تاریخی 21 آذر 1325.

‌ ‌ ‌‌‌ ‌

از اشغال ایران تا انعقاد قرارداد سه جانبه

‌‌ ‌‌ ‌

سوم شهریور 1320 (25 آگوست 1941): دولت ایران، به‌رغم آن‌که در جنگ جهانی دوم اعلام بی‌طرفی کرده بود، از سوی متفقین و توسط نیروهای نظامی بریتانیا و اتحادجماهیر شوروی، از شمال، غرب و جنوب کشور اشغال گردید. هدف اصلی این اشغال؛ سهولت در رساندن تجهییزات نظامی، کمک‌ها و آذوقه به نیروهای نظامی شوروی که درگیر جنگ مستقیم با نیروهای آلمان نازی بودند، از کوتاه‌ترین راه یعنی از طریق ایران، از خلیج فارس تا شوروی بود.

پنجم شهرویور 1320: علی منصور، نخست‌وزیر رضاشاه استعفا داد و شاه کشور، که متفقین مخالف وی و خواستار برکناریش بودند، محمدعلی فروغی را به نخست‌وزیری برگزید و وی را مأمور سامان دادن کشور در شرایط بحرانی ناشی از اشغال و جنگ نمود.

از ششم شهریور 1320 (28 آگوست 1942): محمدعلی فروغی تلاش‌های گسترده‌ و خستگی‌ناپذیری را در جهت، جلوگیری از فروریزی کامل حاکمیت ملی، به رغم اشغال بخش‌های مهم و وسیعی از کشور توسط بیگانگان، نمود و در کنار آن کوششی وثیق را در جهت ترک مخاصمه و تدبیر لازم برای تخلیۀ خاک کشور و استقرار دوبارۀ حاکمیت ملی ایران آغاز نمود. یکی از مهمترین اقدامات دولت فروغی عبارت بود از مذاکرات گسترده با نمایندگان کشورهای اشغالگر برای «تنظیم و انعقاد یک سند حقوقی بین‌المللی که می‌توانست تضمینی برای کاهش خطرات ناشی از حضور قوای بیگانه باشد.» و همچنین به مثابۀ پایه‌ای حقوقی باشد برای ترک ایران پس از پایان جنگ توسط متفقین.

24 آذرماه 1320: تلاش‌های فروغی نتیجه داد و دولت‌های ایران، بریتانیا و شوروی بر سر انعقاد پیمانی که به «قرارداد سه جانبه» معروف گردید، به توافق رسیدند. این قرارداد، همان‌گونه که پیش‌بینی شده بود، بعدها پایۀ استنادات حقوقی حکومت‌های بعدی برای احقاق حقوق ایران، از جمله خواست تخلیۀ خاک مشور از قوای بیگانه قرار گرفت.

ششم بهمن 1320 (29 ژانویه 1942): قرارداد سه‌ جانبه پس از تصویب مجلس سیزدهم شورای ملی، به امضای نهایی وزیر امورخارجۀ ایران، علی سهیلی، سفیر اتحادجماهیر شوروی، اسمیرنوف، و سفیر بریتانیا، بولارد، رسید. در یکی از بندهای این قرارداد در نظر گرفته و تعهد شده بود که نیروهای نظامی کلیۀ کشورهای اشغالگر، ظرف شش‌ماه پس از خاتمۀ جنگ، خاک ایران را تخلیه نمایند. همین بند، بعدها در غائلۀ آذربایجان و قصد ادامۀ اشغال ایران توسط اتحاد جماهیر شوروی نقش مهمی به نفع ایران ایفا نمود. و جلوه‌گاه ژرف‌اندیشی و نگاه بلند دولتمردان وقت ایران در پاسداری از منافع و مصالح کشور در یکی از بحرانی‌ترین شرایط آن گردید.

18 اردیبهشت 1324 (8 مای 1945): رسماً خاتمۀ جنگ جهانی دوم اعلام گردید و مطابق قرارداد سه جانبۀ (ششم بهمن 1320) نیروهای نظامی سه کشور، احادجماهیر شوروی، بریتانیا و همچنین ایالات متحدۀ آمریکا، موظف به ترک خاک ایران در تاریخ 11 اسفند 1324 (2 مارس 1946) بودند. البته آمریکایی‌ها از مدتها پیش از رسیدن این تاریخ خواهان بیرون بردن نیروهای خود از ایران بودند و استدلال آنان مبنی بر این بود که حضور آنان و انگلیس در ایران بهانه‌ای بدست شوروی‌خواهد داد تا نیروهای خود را در نواحی شمالی و شمال غربی ایران نگه‌دارند.

‌ ‌ ‌

اوضاع نابسامان کشور در سال 1324و مقدمات تشکیل «دولت» وابسته پیشه‌وری

‌ ‌‌ ‌

سال 1324 برای ملت ایران سالی سخت و ناگوار بود. جنگ رو به خاتمه داشت، اما در اثر پیامدهای هولناک آن اعم از قحطی و کمبود مواد غذایی و بیکاری طبقات و اقشار مختلف در فشار و مضیقه بسرمی‌بردند. تمام خاک ایران در عمل تحت اشغال نیروهای بیگانه قرار داشت. اوضاع سیاسی کشور آشفته و نابسامان، عمر دولت‌ها کوتاه و در عمل بازیچه‌ای در دست نمایندگان مجلس دورۀ چهادهم مجلس شورای ملی بود، که به نام اقلیت، به رهبری دکتر مصدق و اکثریت به هدایت علی دشتی و سیدضیاء‌الدین طباطبایی، از یک‌سو با یکدیگر و از سوی دیگر با کابنیه‌ها دست در گریبان بودند. به‌طوری‌که هنوز به خاتمۀ فروردین نرسیده، از شهریور 1320 مردم سقوط ششمین کابینه، به ریاست سهام‌السلطان بیات را، با رأی عدم اعتماد مجلس، شاهد بودند. اما دولت ابراهیم حکیمی نیز تنها به مدت یک ماه بر سر کار بود. در چنین شرایطی بود که چرچیل نخست‌وزیر انگلستان و ترومن رئیس‌جمهور آمریکا خاتمۀ جنگ را اعلام نمودند.

در ماه‌های آغازین سال 1324: به پشتیبانی اکثریت مجلس شورای ملی محسن صدر (صدرالاشراف) به نخست‌وزیری رسید. صدر از همان آغاز به شدت مورد حملات نشریات حزب توده قرار گرفت. در خلال درگیری‌های شدید مجلس در این روزها اوضاع بیشتر شهرهای ایران رو به وخامت می‌گذاشت. اولین درگیری مسلحانه در لیقوان زنجان میان اعضای حزب توده، که برای برگزاری میتینگ و سخنرانی به آنجا رفته بودند و مالکان و رعایا صورت گرفت که به کشته شدن 8 تن انجامید.

چند روزی بعد از واقعۀ لیقوان زنجان: تعدادی از افسران و درجه‌داران و سربازان لشکر خراسان، موسوم به هواداری از حزب توده، با مقدار قابل توجه‌ای اسلحه از پادگان فرار و در سر راه پادگان دیگری را خلع سلاح و افرادی را با خود همراه ساختند. مقارن همین روزها در شهرهای مازندران بین اهالی و هواداران حزب توده درگیری‌هایی صورت گرفت که به تصمیم مسئولین محلی برای اعزام نیروهای ژاندارمری انجامید. اما قوای نظامی از اعزام این نیروها جلوگیری به عمل آورد.

سوم شهریور 1324: سیدجعفر پیشه‌وری مدیر روزنامۀ آژیر که اعتبارنامۀ وی در مجلس شورای ملی رد شده بود، وارد تبریز شد و با صدور اعلامیه‌ای، در دوازدهم شهریور، اعلام داشت؛ ترویج زبان ترکی و خودمختاری آذربایجان از اهداف وی است. پس از چند روز از ورود پیشه‌وری به تبریز تشکیل هیت مؤسسان حزب دمکرات آذربایجان تشکیل این حزب را اعلام و پیشه‌وری در مقام رهبری قرار گرفت و شبستری را به معاونت خود برگزید.

پیشه‌وری در یادداشت‌های خود راجع به تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان این طور می‌نویسد:

«در آن موقع در آذربایجان جز حزب توده تشکیلات دیگری وجود نداشت. این سازمان درنتیجه مبارزه چند ساله خود فرسوده و بد نام شده بود.

جبهه آزادی که بر اثر زحمات من و شبستری بوجود آمده بود و عده‌ای از آزادی‌خواهان قدیمی و مشروطه چپ‌ها عضویت آن را داشتند، با آن که آلودگی نداشت معهذا فاقد قدرت مبارزه بود.

پس از مذاکرات مفصلی که سه روز تمام بین من و شبستری و صادق پادگان ادامه یافت، بالاخره تصمیم گرفتیم فرقه دمکرات آذربایجان را ایجاد کنیم و قبل از همه صادق پادگان را مأمور کردم با روسأی حزب توده و اتحادیه کارگران آذربایجان وارد مذاکره شود و مقدمات الحاق آن‌ها را به این فرقه فراهم آورد.

روز دوازدهم شهریور بیانیه معروف فرقه را صادر کردیم. در این بیانیه دو ماده که یکی مربوط به زبان ترکی و دیگری مربوط به خودمختاری آذربایجان بود، در بین فارس‌ها و طرفداران آنها اثر سوئی کرد.»

اثر سوء در میان سایر ایرانیان بیش از هر امر دیگری برخاسته از مواد اول و چهارم اعلامیه مزبور بود که به‌هیچ معنایی جز نیت فرقۀ دمکرات در محو زبان فارسی و آثار ایرانی و تجزیه آذربایجان نداشت.

21 مهرماه 1324: وزیر امورخارجۀ شوروی، خلاف توافقنامۀ سه جانبه، عدم موافقت خود را با خروج نیروهای نظامی این کشور، از ایران را اعلام نمود. البته بهانه نیز انتصاب سیدمهدی فرخ به استانداری آذربایجان از سوی دولت صدرالاشراف بود.

در اواخر مهرماه 1324: کابینۀ صدر، به‌رغم برخورداری از اکثریت مجلس، اما به دلیل ناتوانی در آرام کردن آشوب‌ها در کشور که یک سوی آن حزب توده با حمایت نیروهای شوروی در شهرهای مختلف از جمله تهران و شهرهای استان‌های گیلان و مازندران و آذربایجان بود، از کار کناره گرفت. و ابراهیم حکیمی جای وی را گرفت. حکیمی طی نامه‌ای به سفارت شوروی خواست که عوامل این کشور از دخالت در امور داخلی ایران خودداری کنند و متذکر شد که قوای ارتش سرخ در ایران مانع نیروهای نظامی ایران در سرکوب شورش‌ها و حفظ امنیت کشور هستند. اما آشوب‌ها و درگیری‌ها در شهرهای شمال و غرب ایران همچنان ادامه یافت.

در آبان 1324: نشر مطبوعات غیرمجاز در تمام نواحی ایران، سید ماهی در گرگان با انفجار دینامیت، ورود نیروهای نظامی شوروی، البته در لباس شخصی، از طریق بندر شاه و اعزام آنان به تبریز، فروش و پخش اسلحه در مهاباد کردستان و همچنین در رضاییه توسط نیروهای ارتش سرخ، صورت علنی به خود گرفت. علاوه بر این ماه‌ها بود که نیروهای نظامی ارتش سرخ از هرگونه فعل و انفعال و هر اقدام نیروهای ارتش ایران و اعزام آنها به آذربایجان جلوگیری به عمل می‌آوردند. چنانچه ماه‌ها لشگر جدید تأسیس یافتۀ لشگر آذربایجان را در شریف‌آباد قزوین متوقف ساخته و اجازۀ حرکت آن به سوی آذربایجان را نمی‌داد.

26 آبان 1324: کنگرۀ سراسری حزب دمکرات آذربایجان با شرکت نمایندگان کلیۀ شهرها و بخش‌های این استان در تبریز تشکیل شد و تا سی‌ام آبان ادامه یافت. پس از آن طی اعلامیه‌ای پیشه‌وری خواست این کنکره مبنی بر خودمختاری این استان ایران را به اطلاع دولت ایران و «دول معظم آمریکا، انگلیس، اتحاد جماهیر شوروی، فرانسه و چین» رساند.

21 آذر ماه 1324: شهر تبریز توسط نیروهای مسلح حزب دمکرات آذربایجان ـ «دمکرات فرقه‌سی» ـ محاصره و از ورود و خروج مردم به شهر ممانعت به عمل آمده و ساعت 9 بامداد مجلس ملی آذربایجان افتتاح گردید. ابتدا شبستری به ریاست مجلس انتخاب و سپس پیشه‌وری اعضای کابینۀ و همچنین رئس دیوانعالی و دادستان کل خود را به آن مجلس معرفی نمود. بعد به موجب قراردادی به امضاء پیشه‌وری و سرتیپ علی اکبر درخشانی لشگر سه آذربایجان که مرکب از یک تیپ پیاده، یک تیپ سواره و یک هنگ توپخانه بود، تسلیم بلاقید گردید. مرتضی‌قلی بیات که از طرف دولت به سمت استاندار آذربایجان منصوب و به تبریز اعظام شده بود، به تهران بازگشت. در همان روز حزب کومله کردستان هیئتی را از سنندج برای عرض تبریک به پیشه‌وری به تبریز اعزام داشت و چند روز بعد به دستور قاضی محمد پرچم ایران از فراز عمارات دولتی پایین کشیده و پرچم استقلال کردستان به جای آن افراشته شد. تیپ رضاییه پس از پنج روز درگیری و با بجاگذاشتن کشته‌های زیادی از پای درآمد و سرهنگ زنگنه و سرهنگ نوربخش به زندان دمکرات‌ها افتادند.

30 دی 1324: به دنبال اوج گرفتن شورش و آشوب و ناتوانی دولت در کنترل اوضاع کابینۀ ابراهیم حکیمی در مجلس استیضاح شد و کناره‌گیری نمود. اما پیش از آن شکایتی علیه دخالت‌های شوروی در شئونات کشوری ایران را تسلیم سازمان ملل و شورای امنیت نمود.

‌‌ ‌  ‌

آغاز نخست‌وزیری و دیپلماسی قوام‌السلطنه

 ‌ ‌

از اوایل سال 1324 که قوام‌السلطنه فعالیت‌های خود را برای احراز مقام نخست‌وزیری دوباره آغاز کرده بود، با پیدایش خلأ قدرت و افزایش آشوب و شورش در کشور، به این فعالیت‌ها افزود. از سوی دیگر حمایت برخی از چهره‌های سیاسی و مطبوعاتی از وی به شانس وی در احراز این مقام می‌افزود. بار دیگر مردم ایران به دنبال دست مقتدری در ادارۀ امور کشور، به ویژه در شرایطی که کشور در اشغال و بحران آذربایجان با دخالت نیروهای نظامی شوروی تشدید می‌شد، بر احتمال انتخاب قوام به این مقام افزوده می‌گشت. مجلش شورای ملی، بعد از اعلام برکناری حکیمی در اول بهمن، تصمیم گرفتن در اجلاس روز ششم بهمن 1324 موضوع انتخاب نخست‌وزیر جدید را در دستور کار خود قرار دهد.

ششم بهمن 1324: قوام رأی اکثریت مجلس را به خود اختصاص داد و روز هفتم به دربار احضار شد و قصد سفر خود به شوروی را به محمدرضاشاه اعلام و در همان جلسه نیز فرمان تشکیل دولت خود را دریافت نمود. انتخاب قوام در آن روز بسیار مهم بود. از عمر مجلس چهاردهم چیزی نمانده بود و پس از پایان آن دوره، طبق تصمیم به تغییر قانون انتخابات، اجازۀ برگزاری انتخابات مجلس، تا زمانی که کشور تحت اشغال بیگانگان می‌بود، ممنوع اعلام شده بود. نخستین اقدام قوام در پست نخست‌وزیری مخابرۀ تلگرامی به لندن مبنی بر مسکوت گذاشتن شکایت ایران از شوروی ـ به دستور نخست‌وزیر سابق ابراهیم حکیمی در تاریخ 25 دی ـ به سازمان ملل. به عبارت دیگر شکایت در بررسی معوق گذاشته، اما از دستور خارج نگردید. زیرا قوام خواهان حل مسالمت‌آمیز مسئلۀ آذربایجان و تخلیۀ خاک کشور توسط شوروی، از طریق مذاکرات مستقیم با این کشور بود. لذا قرار بر آن شد که تا پایان مذاکرات میان ایران و شوروی در شورای امنیت سازمان ملل متحد تعقیب نشود.

هشتم بهمن 1324: احمد قوام تلگراف‌هایی با مضمون یکسان برای استالین، نخست‌وزیر انگلستان ـ کلمنت اتلی ـ و وزیر امورخارجه آمریکا ـ جیمز اف. بیرنز ـ ارسال داشته، بدون آن‌که مستقیماً به امر تخلیۀ خاک ایران اشاره نماید، اما می‌نویسد: «…منویات شخصی اینجانب در تحکیم روابط حسنه ملتین یقین دارم که…از مساعی ذیقیمت و گرانبهای خود برای کمک بملت ایران در حصول به آرزوی مشروع و حقه‌اش دریغ نخواهد فرمود.» مقامات سه کشور نیز، در پاسخ، بدون هرگونه اشاره به تعهد به خروج نیروهای نظام کشور خود، ضمن ابراز تشکر از دریافت تلگرام نخست‌وزیر همچنین از ابراز احساسات مودت‌آمیز ملت ایران نسبت به کشورهای خود ابراز قدردانی نمودند.

14 بهمن 1324: رسماً از سوی دولت اتحادجماهیر شوروی به دولت ایران اطلاع داده شد که مقامات شوروی با مسرت منتظر اعزام هیأت ایرانی به مسکو هستند و تعیین تاریخ این مسافرت را به عهدۀ دولت ایران واگذار کردند.

18 بهمن 1324: قوام‌السلطنه، مظفر فیروز مدیر روزنامۀ رعد را، که به نفع قوام در رسیدن به مقام نخست‌وزیر تلاش‌های بسیاری کرده بود، به معاونت سیاسی خود برگزید. این اقدام در محافل وابسته به شوروی با عکس‌العمل مثبتی مواجه شد.

23 بهمن 1324: دکتر محمد مصدق که از چهره‌های مخالف دولت قوام بود، با دلیل مخالفت با دورۀ فترت مجلس و عدم امکان کنترل بر تصمیمات و دولت، به ایراد نطق مفصلی در مجلس دست زد و طرح ویژه‌ای برای انتخابات محدود نمایندگان مجلس داد، که مورد تأیید قرار نگرفت. طبق مصوبۀ مجلس شورای ملی، انجام انتخابات مجلس تا زمانی که کشور تحت اشغال بیگانگان بود، ممنوع اعلام شده بود. دکتر مصدق که در همان زمان نیز مخالف این تصمیم بود، در خاتمۀ دورۀ چهارسالۀ مجلس چهادهم، ضمن مخالفت با تمدید دوره، اما خواهان انتخابات محدود بود، که مورد تأیید قرار نگرفت. اما همین دورۀ فترت مجلس در حقیقت در مذاکرات میان ایران و شوروی امکان بسیار خوبی را برای احمد قوام در پیشبرد سیاست‌های خود، در برابر خواست‌های شوروی، فراهم نمود. دکتر مصدق به تلاش‌های خود برای جلوگیری از فترت مجلس، ادامه داد و بار دیگر طی سخنرانی در 16 اسفند، در روزهای آخر مجلس، از طرح خود دفاع نمود، که مورد تصویب قرار نگرفت و انتخابات مجلس پانزدهم شورای ملی، تا بعد از خروج قوای نظامی شوروی از آذربایجان، به تعویق افتاد.

25 بهمن 1324: نخست وزیر احمد قوام کابینۀ خود را به مجلس معرفی نمود و بامداد 29 بهمن در رأس هیئتی 27 نفره عازم مسکو پایتخت شوروی گردید.

30 بهمن 1324: هواپیمای هیئت اعزامی ایران به سرپرستی نخست‌وزیر در فرودگاه مسکو به زمین نشست و مورد استقبال مقامات بلندپایۀ شوروی، از جمله مولوتف کمیسر امورخارجه این کشور قرار گرفت.

‌ ‌‌ ‌

آغاز مذاکرات دشوار در مسکو

‌ ‌

2 اسفند 1324: نخستین ملاقات قوام‌السلطنه با استالین در کاخ کرملین برگزار گردید. احمد قوام در آغاز سخنان خود در تمجید از دلاوری‌های نیروهای نظامی شوروی در جبهه‌های جنگ به تعریف از اصلاحات و تحولات درونی و نقش استالین، به عنوان مظهر این دگرگونی‌ها، پرداخت. سپس از استالین مستقیماً درخواست کرد که با ارادۀ خود به حل مسئلۀ آذربایجان و خاتمۀ وضع خلاف حق حاکمیت ایران یاری نماید.

استالین ضمن پاسخ رد به درخواست قوام در مورد تخلیه ایران، و ضمن اعلام این‌که مسئلۀ آذربایجان یک امر داخلی ایران است، اما خواهان دادن حق خودمختاری به این بخش از خاک ایران شد، همچنین در همین نشست خواهان انعقاد قراردادی در مورد امتیاز نفت شمال گردید. قوام تصور می‌کرد که نقش و حضور نیروهای چپ و حزب توده و همچنین استقبال سفارت شوروی از انتخاب قوام، استالین را نیز راضی کرده و از تقاضای قوام در مورد تخلیۀ ایران و حل مشکل آذربایجان حمایت خواهد کرد. استالین نیز انتظار داشت که قوام به دلیل همان حمایت‌ها، قوام تن به منویات شوروی بدهد، به ویژه در مورد امتیاز نفت شمال. به دلیل همین سوء‌تفاهم دوجانبه، این نخستین دیدار و مذاکره به سردی برگذار شد و به نتیجه نرسید.

4 اسفند 1324: در ملاقات مجدد اعضای هیئت ایران به ریاست قوام با مولوتف کمیسر امور خارجۀ شوروی، وی سیاست ایران در قبال شوروی و در قیاس با رفتار ایران در دادن امتیاز نفت جنوب به انگلستان، را تبعیض‌آمیز خواند. قوام در پاسخ این ایراد را رد کرد و گفت که امتیاز به انگلستان مربوط به تاریخ قبل از انقلاب مشروطه بازگشته و شامل سیاست‌های دولت مشروطه نمی‌شود. و اعلام داشت که مطابق قوانین مشروطه، هرگونه امتیازدهی به خارجی‌ها موکول به نظر و رأی مجلس شورای ملی خواهد بود. به دنبال این ملاقات و مذاکرات از سوی مولوتف تذکاریه‌ای تسلیم قوام گردید که طی آن اعلام شده بود که با توجه به مشکلاتی که در حال حاضر وجود دارد، شوروی خاک ایران را، به‌طور کامل، ترک نخواهد کرد. در مورد آذربایجان هم لازم است که دولت آذربایجان تشکیل یافته، به استثناء وزیر جنگ و وزیر امورخارجه، بقیه مقامات هم توسط رئیس این دولت، که همان استاندار از جانب دولت مرکزی‌ست، انتخاب و منصوب شوند. از زبان فارسی نیز فقط در مراسلات رسمی با دولت مرکزی ایران استفاده شود. در مورد نفت نیز شوروی از دریافت امتیاز نفت شمال صرفنظر کرده، به جای آن از طرح تأسیس شرکتی با سهم 51 درصدی شوروی و 49 درصدی دولت ایران حمایت گردد.

سه روز بعد از این تذکاریه که از جانب دولت ایران بی‌پاسخ گذاشته شده بود، یادداشت دیگری به قوام تسلیم شد که شوروی طرح تأسیس شرکت را به دلیل رأی منفی دولت ایران معلق گذاشته، در ازای آن خواهان امتیاز نفت شمال شد. قوام در پاسخ به این یادداشت اعلام داشت که تقاضای شوروی مبنی بر تأسیس مشترک شرکت رد نشده بلکه موکول به بررسی و تصویب مجلس شورای ملی‌ست. چنانجه شوروی نیروهای خود را از ایران خارج نماید، انتخابات مجلس شورای برگزار و طبعاً طرح تأسیس این شرکت، از سوی دولت، برای تصمیم به مجلس شورای ملی تقدیم خواهد شد.

با فرارسیدن 2 مارچ 1946 که موعد تخلیۀ خاک ایران از قوای بیگانه، مطابق قرارداد سه‌جانبه بود، قوام که هنوز در شوروی بسر می‌برد، انتظار داشت که شوروی خاک ایران را ترک گوید، اما شوروی در ازای آن تنها اقدام به ترک نقاط محدودی از خاک ایران، شاهرود، مشهد و سمنان، یعنی مناطقی در شرق ایران، نمود. این امر موجب خشم هیأت ایرانی گردید، به‌طوری که قوام تصمیم به بازگشت به ایران را گرفت. اما در این میان از سوی مقامات شوروی اعلام شد که قوام و هیأتش به ضیافت شامی از سوی شخص استالین، که به افتخار آنان برگزار می‌شود، دعوت شده‌اند. قوام این دعوت را به نشانۀ نزاکت دیپلماتیک پذیرفت. در آن ضیافت استالین سفیر خود شادچیکف را با اختیارات وسیع برای مذاکرات با ایران و رفع مشکلات به قوام معرفی نمود. در آن مجلس قوام از پیوند دیرینۀ آذربایجان به عنوان بخش جدایی‌ناپذیر ایران دفاع کرد و همچنان خواهان ترک نیروی شوروی از ایران گردید. در عین حال خاطرنشان کرد، که در صورت ترک خاک ایران از سوی قوای شوروی، برخی اختیارات محلی را به انجمن ایالتی آذربایجان واگذار خواهد نمود.

11 اسفند 1324: در این تاریخ دولت انگلیس و آمریکا مطابق قرارداد سه‌جانبه خاک ایران را ترک کردند. این خبر، در حالی که قوام در مسکو بسر می‌برد، از رادیو مسکو پخش کردید. در همین روز هیأت اعزامی ایران به مسکو، یادداشتی رسمی به وزارت امور خارجۀ شوروی ابلاغ و بر اساس همان پیمان سه‌جانبه خواهان ترک خاک از سوی نیروهای شوروی گردید. ایران گردید.

12 اسفند 1324: دکتر محمد مصدق به ایراد نطقی در مجلس شورای ملی پرداخت، که طی آن به عدم تخلیۀ خاک ایران توسط شوروی اعتراض نمود. اما از پیمانه سه‌جانبه‌ای که ارتش‌های اشغالگران را موظف به ترک ایران، شش ماه پس از خاتمۀ جنگ، می‌نمود انتقاد کرده و آن را برای بنیۀ ضعیف کشور کمرشکن تلقی نمود. وی همچنین به عدم ترک شوروی توسط هیأت ایرانی به ریاست قوام، پس از اطلاع از عدم ترک کامل قوای شوروی از ایران، انتقاد نموده و به این‌که سفر و توقف این هیأت در مسکو به درازا کشیده و از ارائۀ گزارش به مجلس خودداری شده، اعتراض نمود.

16 اسفند 1324: قوام و هیأت نمایندگی ایران، بدون گرفتن نتایج روشنی از این اقامت و مذاکرات طولانی با شوروی، به ایران بازگشتند.

19 اسفند 1324: هواپیمای هیأت ایرانی در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست و مورد استقبال پرشور مردم قرار گرفت. قوام از همان فرودگاه به ملاقات شاه رفته و گزارش این ملاقات را به استحضار ایشان رساند.

29 اسفند 1324: سادچیکف سفیرکبیر شوروی، با اختیارات کامل، برای انجام مذاکرات و حل مسئلۀ ایران، وارد تهران شد.

1 فروردین 1325: بازداشت سیدضیاالدین طباطبایی به دستور قوام صادر گردید. وی درست به مدت یک‌سال در حبسی بسر برد که به یک میهمانی اجباری بیشتر شباهت داشت. اما دستگیری وی و همچنین تعداد بیشتری از افراد معروف به هواداری انگلستان، بیش از آن‌که امر سیاسی داخلی باشد، در واقع برای بدست آوردن رضایت خاطر شوروی‌ها در مذاکرات و بستن قرارداد با شوروی بود.

2 فرودین 1325: از رادیو مسکو اعلام گردید که شوروی اقدام به تخلیۀ نیروهای نظامی خود از ایران خواهد نمود و آغاز این اقدام 24 مارچ 1946 و مدت زمان آن 5 تا 6 هفته اعلام گردید. انتشار این خبر زمانی صورت گرفت که قوام و سادچیکف در حال مذاکره و تنظیم قرارداد میان ایران و شوروی بودند. از طرف دیگر شورای امنیت سازمان ملل متحد، زیر فشار انگلیس و آمریکا، خواهان بررسی مسئلۀ ایران گردید. اما گرومیکو نمایند شوروی در این شورا، به این اقدام اعتراض نمود و اعلام داشت که ایران و شوروی در حال مذاکره هستند، و تا وقتی این مذاکرات ادامه دارد، هیچ دلیلی برای طرح موضوع در شورای امنیت نیست. تقاضاهای گرومیکو برای تعویق بررسی موضوع در شورای امنیت پذیرفته نشد. نمایندگان شوروی جلسه را ترک کردند. سپس با وساطت آمریکا نمایندۀ ایران ـ حسین اعلاء ـ برای ارائۀ گزارشی از جانب ایران به این شورا دعوت گردید.

8 فروردین 1325: در چهارمین جلسۀ شورای امنیت سازمان ملل، به‌رغم گزارشات حسین اعلا به این شورا مبنی بر این که، هیچ قرارداد پنهانی میان ایران و شوروی منعقد نشده، بلکه برعکس دولت شوروی پیشنهاداتی به دولت ایران داده که خلاف اصل استقلال حاکمیت ایران است، اما به تقاضای نمایندۀ ایالات متحدۀ آمریکا، قرار شد بررسی و تصمیم مسئلۀ ایران، توسط شورای امنیت، تا ششم ماه می 1946 به تعویق افتد.

17 فرودین 1325: اطلاعیه‌ای از سوی دولت مبنی بر به سرانجام رسیدن مذاکراتی که در مسکو آغاز و در تهران به امضاء قرارداد شامل سه ماده رسید، صادر گردید: مادۀ یک؛ شروع تخلیۀ ایران توسط قوای شوروی از تاریخ 24 مارچ 1946 یا 4 فروردین 1325 که ظرف یک ماه‌ونیم به اتمام خواهد رسید. مادۀ دو؛ توافق بر روی قرارداد تأسیس شرکت نفت مختلط میان ایران و شوروی، به منظور تجسس و بهره‌برداری اراضی نفت‌خیز در شمال ایران، که تأثید و تصویب آن قرارداد به برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس شورای ملی، دورۀ پانزدهم، ظرف 7 ماه موکول شده بود. مادۀ سه؛ مسئلۀ آذربایجان امر داخلی دولت ایران شناخته و دولت ایران موظف به انجام اصلاحاتی با روح خیرخواهی نسبت به اهالی آذربایجان نموده بود. این قرارداد به امضاء رئیس دولت ایران، احمد قوام و سفیرکبیر شوروی در تهران سادچیکف رسید.

پس از انعقاد آن قرارداد، طی ارسال پیام‌ها و نامه‌های متقابلی میان سادچیکف، قوام و استالین، بر رضایت از مفاد آن قرارداد و تداوم دوستی و روابط مودت‌آمیز میان ایران و شوروی تکیه و تأکید شد که قوای شوروی در تابخ نهم می 1325 به طور کامل خاک ایران را ترک خواهد نمود

20 فروردین 1325: قوام دستور بازداشت سرلشگر حسن ارفع رئیس سابق ستاد ارتش را صادر کرد که با حزب توده مبارزات قاطعی نموده بود. همچنین اقدام به دستگیری برخی از چهره‌های سیاسی که معروف به نزدیکی به انگلیس بودند، نمود مانند دکتر هادی طاهری از سران اکثریت مجلس 14، حسام دولت‌آبادی، برادران لنکرانی و میرزاکریم‌خان رشتی و… با این نوع اقدامات قوام در صدد آن بود که خوش‌نیتی خود را به مقامات شوروی نشان داده و مراتب آسودگی خیال آنها را در پیشبرد امر تخلیۀ ایران فراهم سازد. در همین زمان نیز حکم رزم‌آرا را برا ی ریاست بازرسی منطقۀ آذربایجان و کردستان صادر نموده و وی را به آن مناطق اعزام نمود. سپس در تیرماه 1325 حکم ریاست ستاد ارتش را نیز برای رزم‌آرا به تأیید و امضای شاه رساند.

1 اردیبشت 1325: احمد قوام، از آنجا که به مقامات شوروی قول داده بود که مسئلۀ آذربایجان به صورت مسالمت‌امیز و اعطای برخی امتیازات به مردم آذربایجان حل نماید، اعلامیه‌ای صادر نمود که شامل اعطای برخی امتیازات اداری و محلی به استان آذربایجان و انجمن ایالتی این استان بود همچنین ارائۀ طرح افزایش نمایندگان آذربایجان در مجلس شورای ملی را، پس از انجام انتخابات و تشکیل مجلس پانزدهم را وعده نمود.

8 اردیبهشت 1325: مطابق دعوت دولت هیأتی از آذربایجان به ریاست سیدجعفر پیشه‌وری برای انجام مذاکراتی با دولت وارد تهران شد. این هیأت به مدت 15 روز در تهران بسر برده و با دولت مذاکره نموده اما مطالباتی را مطرح نمود که مفاد هفتگانۀ اطلاعیه دولت فراتر رفته و مورد قبول واقع نشد. لاجرم هیأت فوق بدون اخذ نتیجه‌ای به تبریز بازگشت.

هیأت آذربایجان در همۀ موارد و مفاد اطلاعیۀ دولت، اصل پیشنهاد مقامات اداری، نظامی و امنیتی استان آذربایجان را از سوی حزب دمکرات کردستان و تأیید دولت مرکزی مطالبه می‌کرد که مورد قبول واقع نشد. مورد اختلاف دیگر؛ خواست تنفیذ تصمیم تقسیم خالصجات دولتی و انتقال آنها به زارعین این منطقه، توسط مجلس شورای ملی بود، و چون مجلسی در آن تاریخ وجود نداشت، تصمیم در این زمینه بدون نتیجه‌گیری به بعد معوق گردید.

قوام روز بعد از ترک تهران، توسط هیأت مذکور، طی اطلاعیه‌ای موارد مورد مذاکره و نتایج آن را به اطلاع عموم رساند و همچنین، در همان اصلاعیه، از مقامات این هیأت خواست که شرایط و تسهیلات برگزاری انتخابات سراسری مجلس شورای ملی در این ناحیه را نیز فراهم نمایند.

27 اردیبهشت 1325: از طرف قوام‌السلطنه هیأتی به آذربایجان اعزام می‌گردد تا از پیشروی و نتایج تخلیۀ خاک ایران در منطقۀ آذربایجان توسط ارتش سرخ گزارشی تهیه و ارسال نماید.

4 خرداد 1325: پس از دریافت این گزارش و تأیید تخلیۀ نیروهای نظامی ارتش سرخ از منطقۀ آذربایجان قوام طی اعلاعیه‌ای تأیید مراتب تخلیه را از طریق سفارت کبرای دولت شاهنشاهی ایران به اطلاع شورای امنیت سازمان ملل می‌رساند. به ضمیمۀ این اطلاعیه همچنین نامۀ سادچیکف سفیرکبیر شوروی مبنی بر تأیید رسمی تخلیه ایران را نیز ارسال می‌نماید.

21 خرداد 1325: یک هیأت سیاسی نظامی، به ریاست مظفر فیروز معاون نخست‌وزیر، از سوی قوام به تبریز اعزام گردید تا به مذاکره با مقامات حزب دمکرات حاکم بر آذربایجان بپردازد. حاصل این مذاکرات صدور موافقت‌نامه‌ای بود که در اصل تکمیلیه‌ای بر همان اطلاعیه 7 ماده‌ای نخست‌وزیری در یکم اردیبهشت بود که امتیازات بیشتری را در بر می‌گرفت و بیانگر حسن‌نیت دولت مرکزی در حل مسالمت‌آمیز اشغال و بحران آذربایجان، در انطباق با قولی که به شوروی داده بود.

23 خرداد 1325: موافقنامه‌ای به امضای مظفر فیروز و جعفر پیشه‌وری رسید. یکی از مواد این موافقت نامه این بود که ارتش آذربایجان بخشی از ارتش شاهنشاهی ایران شود. پیشه‌وری درخواست کرد که بودجه ارتش آذربایجان از سوی بودجه دولت در تهران پرداخته شود و هم‌چنین خواست که همه افسران ارتش آذربایجان با درجه‌ای که او بدانها داده به رسمیت شناخته شوند و به ارتش شاهنشاهی ایران بپیوندند. شماری از افسران ارتش شاهنشاهی، زمانی که پیشه‌وری جمهوری دموکراتیک آذربایجان را به فرمان استالین راه انداخت از ارتش شاهنشاهی ایران فرار کردند و به ارتش جمهوری دموکراتیک آذربایجان پیوستند. این افسران فراری از سوی پیشه‌وری درجه‌ بالاتر گرفتند، برای نمونه افسران فراری که در ارتش شاهنشاهی ایران درجه سروانی داشتند از سوی پیشه‌وری سرهنگ شدند. قوام درخواست پیشه‌وری را با شاهنشاه درمیان گذاشت. شاهنشاه گفتند:

«من هرگـز چنین قدرت و اختیـاراتی ندارم که برخلاف قانون اساسی مشروطه ایران به افسرانی که از خدمت فرارکرده و برضد ارتش و میهن خود شوریده‌اند، درجه بدهم و یا درجاتی که از جای دیگر و از راه دیگر بدست آورده‌اند را به رسمیت بشناسم، و در کنار افسرانی بازگردند که به سوگند خود برای حفظ مملکت وفادار مانده‌اند، بهتر است که من دست راستم را ببرم پیش از اینکه این درجه‌های گرفته شده را به رسمیت بشناسم. من عملی برخلاف مصالح مملکت در جهت از هم پاشیدن ارتش ایران مرتکب نمی‌شوم…»

احمد قوام به پیشه‌وری گفت که شاهنشاه که فرمانده کل قوا هستند و این درخواست را امضا نخواهند کرد. پیشه‌وری گفت در این صورت گفتگوها با حکومت مرکزی به پایان رسید

اما قوام برای جلب اطمینان بیشتر شوروی‌ها، ضمن دادن آزادی عمل وسیع‌تر به حزب توده، همچنین در ترمیم کابینۀ خود سه وزیر توده‌ای، دکتر مرتضی یزدی، ایرج اسکندری و فریدون کشاورز، و یک تن از حزب ایران، که با حزب توده ائتلاف کرده بود، یعنی الهیار صالح، را به هیأت دولت خود وارد نمود.

اما سیاست ملاحظه‌کارانه قوام در قبال شوروی به علاوۀ حضور وزرای توده‌ای در کابینه و همچنین دادن آزادی عمل به این حزب، دو پیامد نامطلوب برای کشور داشت. نخست ایجاد ظن و تردید انگلیس به سیاست قوام و نسبت به قدرت‌گیری توده‌ای‌ها که منجر به تحریکات آنها در میان عشایر فارس و جنوب ایران گردید. از سوی دیگر توده‌ای با نفوذ گسترده‌ای که در میان مناطق تازه صنعتی شدۀ ایران، موجب تحریک در میان کارگران و ایجاد ناآرامی در برخی از شهرهای ایران شدند.

14 مهرماه 1325: فرمان انتخابات دورۀ پانزدهم مجلس شورای ملی صادر شد. اما، به سبب نابسامانی‌ها در کشور، این انتخابات به طول انجامید و سرانجام در تاریخ 25 تیر 1326 این مجلس افتتاح گردید.

25 مهر 1325: قوام‌السلطنه پس از موفقیت در سرکوب این شورش‌ها و ناآرامی‌ها و به بهانۀ آنها دست به ترمیم کابینۀ خود زد. به عبارت دیگر ابتدا استعفای خود را تقدیم محمدرضاشاه نمود، اما بلافاصله نیز فرمان تشکیل کابینۀ جدید را دریافت و در کابینۀ جدید خود وزرای توده‌ای را کنار گذاشت.

1 آذر 1325: قوام به فرمان شاه، دستور حرکت قوای ارتش را به زنجان صادر نمود. پیش از آن، مطابق قراردادی که میان نخست‌وزیر ایران و سادچیکف امضا شده بود، اجرای عهد پیش‌بینی شده در آن مبنی بر تأسیس شرکت نفت شمال، موکول به نظر و تصویب مجلس شورای ملی شده بود. اما از آنجا که مجلس در فترت بسر می‌برد و برگزاری انتخابات دور پانزدهم آن مقید به تخلیۀ خاک ایران توسط کلیۀ نیروهای متفقین از جمله نیروهای نظامی شوروی شده بود، روس‌ها برای بدست آوردن امتیاز نفت شمال، ترجیح دادند خاک ایران را ترک و دست حمایت خود را از پشت حزب دمکرات در آذربایجان بردارند.

از سه ماه پیش از صدور فرمان عزیمت ارتش به زنجان، سرهنگ بواسحقی در سِمَت نمایندگی نخست‌وزیر و فرمانداری نظامی در زنجان بسر می‌برد. برادران ذوالفقاری با نیروهای خود وارد زنجان شده و زنجان در عمل زیر فرمان حکومت مرکزی بود. با ورود ارتش به زنجان و خمسه پیشه‌وری و سران حزب دمکرات به وحشت افتادند. پیشه‌وری در رادیو و روزنامه‌های خود، به تبلیغات گسترده‌ای علیه قوام و دولت مرکزی ایران دست زد. دولت‌ها آمریکا و انگلیس نیز از اعزام ارتش و بازگرداندن آذربایجان به ایران استقبال و قول حمایت و مساعدت دادند.

نیروهای ارتش از زنجان راهی میانه و قافلانکوه و تبریز شد. نیروهای نظامی در مسیر تبریز با دسته‌هایی از فرقه دمکرات مواجهه و درگیر شد.

20 آذر 1325: نیروهای ارتش وارد شهر میانه شدند و اعضای فرقۀ دمکرات به همراهی غلام‌یحیی پیشه‌وری ضمن جنگ و گریز و سرقت بانک‌ها، به سمت تبریز گریختند.

و روز 21 آذر 1325: نیروهای ارتش ایران به دروازه‌ تبریز رسیده و قرارگاه خود را در آنجا بناگذاشتند. سران فرقه از تبریز به خاک شوروی متواری شدند و پیشه‌وری که پیش از این در تبلیغات خود علیه دولت ایران، به تهدید گفته بود؛ «مرگ هست بازگشت نیست» در این فرار سران متواری فرقۀ دمکرات را همراهی می‌کرد. بدین ترتیب حق حاکمیت ایران بار دیگر، پس از یکسال، در خطۀ آذربایجان محقق و مستقر گردید.

27 آذر 1325: در این تاریخ تقدیرنامه‌‌ای از سوی پادشاه کشور، محمدرضاشاه به نخست‌وزیرش احمد قوام اعطا گردید. متن آن تقدیرنامه به نقل از «میرزااحمدخان قوام‌السلطنه در دوران قاجار و پهلوی» نوشتۀ باقرعاقلی» به شرح زیر، است:

تهران ـ کاخ مرمر ـ 27 آذر 1325

جناب اشرف احمد قوام ـ نخست وزیر

در این موقع که به یاری خداوند متعال غائلۀ آذربایجان مرتفع و موفقیت بزرگی نصیب کشور گردیده است، لازم می‌دانم خوشنودی و رضایت قلبی خود را به شما اظهار نمایم. بدیهی است در تهیه موجبات این موفقیت مساعی و اهتمامات شما تأثیر مهمی داشته است. زیرا با وجود مشکلات فوق‌العاده استقامت شما که محرک آن احساسات میهن‌پرستانه بوده است به وضع ناگوار آذربایجان خاتمه داد و بر افتخارات شما افزود.

انتظار داریم با همان لیاقت و شایستگی که در کارها دارید با تکمیل اصلاحات و تهیه وسایل سعادت و ترقی کشور بر مراتب رضامندی ما بیفزائید. محمدرضا پهلوی

25 تیر 1326: مجلس شورای ملی دورۀ پانزدهم با سخنان محمدرضاشاه افتتاح گردید و سپس احمد قوام در مقام نخست‌وزیر گزارش مبسوطی از دورۀ نخست‌وزیری خود و اوضاع نابسامان کشور، غائلۀ آذربایجان و تلاش‌های بسیار برای نجات این خطه از کشور از دست نیروهای بیگانه و عامل و بازوی بیگانه، به مجلس ارائه نمود. قوام در بخشی از سخنان خود گفت:

«من اعتراف می‌کنم هیچگاه در صد سال اخیر ملت ایران تا این درجه عشق به میهن و وطن‌پرستی و وحدت و اتفاق در مقابل مصائب خارجی خویش را آشکار نکرده بود. این تجلی روح وطن‌پرستی دنیا را به تحسین واداشت و همین نیروی عظیم و غیر قابل انکار ملی است که به ما اطمینان می‌دهدکه در تمام مبارزات در میدان حیات و بقاء خود فاتح و پیروز خواهیم بود.» (به نقل از میرزااحمدخان قوام‌السلطنه در دوران قاجاریه و چهلوی نوشتۀ باقر غاقلی)

29 مهرماه 1326: در این جلسه مجلس مقاوله‌نامۀ نفت شمال بین ایران و شوروی رد شد. قوام در این جلسۀ مجلس شورای ملی سیاست چرخش ماهرانه خود را اجرا و طی نطق مفصلی در مجلس از این طرح و تبعات آن در آذربایجان انتقاد کرد و با پیشنهاد عده‌ای از نمایندگان طرح دو فوریتی به صورت ماده واحده تصویب و عملاً قرارداد و طرح مربوط به آن ملغی شد. درقسمت الف ماده واحده آمده‌است:

نظر به اینکه آقای نخست‌وزیر با حسن نیت و در نتیجه استنباط از مفاد ماده دو قانون ۱۱ آذرماه ۱۳۲۳ اقدام به مذاکره و تنظیم موافقت نامه مورخ ۱۵ فروردین ماه ۱۳۲۵ در باب ایجاد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نموده‌اند و نظر به اینکه مجلس شورای ملی ایران استنباط مزبور را منطبق با مدلول و مفهوم واقعی قانون سابق‌الذکر تشخیص نمی‌دهد مذاکرات و موافقت نامه فوق را بلا اثر و کان لم‌یکن می‌داند. ماده سوم ابلاغیه مورخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۵ نیز کان لم‌یکن می‌باشد.

هرچند دولت شوروی بخاطر این مصوبه به دولت ایران شکایت نمود ولی عملاً قوای شوروی خاک ایران را ترک کرده بودند و دستور لشکر کشی به آذربایجان از طرف قوام صادر شده بود.

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌ ‌

‌ ‌

HT2

۲۱ آذر ستاره‌ی درخشان عصر پادشاهی مشروطه، عصر حفظ و تثبیت تمامیت ارضی

‌ ‌

حسین تاجیک

‌ ‌

۲۱ آذر ۱۳۲۵ در تاریخ معاصر ایران روزی شگفت‌ و حماسه‌ای بسیار بزرگ است. گام‌ نهادن محمدرضا شاه بر خاک تبریز و ورود یگان‌های ارتش شاهنشاهی ایران به آذربایجان در میان استقبال باشکوه مردم آذربایجان، پایانی بر یکی از خطرناک‌ترین توطئه‌های بیگانگان در تاریخ معاصر بود. توطئه‌ و سودایی که برای تجزیه و پاره پاره کردن ملت ایران و تبدیل آن به خلق‌ها و ملیت‌ها در سَر سران شوروی بود و در پی جنگ دوم جهانی و اشغال ایران، زمینه کافی برای برنامه‌ریزی و اجرا را پیدا کرده بود. ۲۱ آذر را نه تنها باید روز نجات آذربایجان از چنگال اهریمن و بازگشت خطه‌ای گرانقدر از خاک میهن به ایران دانست، بلکه باید آن را روز نجات ایران نیز نام نهاد. این روز را باید نتیجه پایداری ملت بزرگ ایران به ویژه اهالی آذربایجان، با فرماندهی خردمندانه و دلیرانه آریامهر به همراه کاردانی کارگزاران اجرایی نظام مشروطه دانست که باعث شد تا دیار مینووش آذرآبادگان، آن عزیز نگین ایران به دست اهریمن رها نشود و بار دیگر به ایران عزیز برگردد. اگر به سوداهای تاریخی روس و انگلیس در شمال و جنوب ایران و سیاست‌های شوروی در دوران پساجنگ جهانی توجه کنیم، به پیچیدگی شرایط و میزان خطری که بر ایران تحمیل شده بود، پی خواهیم برد. برای درک عظمت آنچه در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ رخ داد، کافیست همین نکته را بدانیم که از میان بیش از ده کشوری که پس از جنگ جهانی و با اشغال شوروی به بخشی از جهان سوسیالیستی شوروی بدل شدند، تنها ایران بود که توانست خود را از هاضمه شوروی نجات دهد. این شاهکار تاریخی‌ که در جهان نیز بی‌مانند است، یادآور اهمیت نقش نهاد شاهنشاهی و همچنین روح ملی و هویت ایرانی در گذار از بحران‌های سهمناک تاریخی است. شاهکار تاریخی نجات آذربایجان و حفظ تمامیت ارضی ایران را باید نتیجه همبستگی ملی ایرانیان تحت فرماندهی شجاعانه و با درایت محمدرضا شاه در همراهی با کاردانی سیاست‌مدارانه قوام در دستگاه دولتی و هنر دیپلماسی حسین علا و تقی‌زاده در مجامع جهانی و نقش آفرینی نظامیانی چون رزم‌آرا در ارتش شاهنشاهی دانست. هر آنچه از بزرگی این حماسه تاریخی گفته شود، کافی نخواهد بود. اما این مقاله قصد بررسی بیشتر جزئیات این حماسه تاریخی را ندارد، بلکه این روز شگفت را بهانه‌ای کرده است تا به اهمیت روایت‌ و گفتمان تاریخی اشاره‌ای گذرا داشته باشد.

اگرچه انتشار اسناد تازه شوروی درباره فرقه دموکرات در کنار نوزایش آگاهی ملی از پس چهاردهه حاکمیت ایدیولوژیک به ایجاد روایت‌های تاریخی نو و آشکار شدن حقایق پیرامون فرقه دموکرات آذربایجان کمک بسیاری کرده است، اما هنوز هم آنچنان که بایست نتوانسته‌ایم روایت و شرح دقیقی از این حماسه بزرگ در تاریخ معاصر ایرانی ارائه بدهیم.

هر رخداد تاریخی با روایت بیان می‌شود و روایت تاریخی نوعی متنی کردن و شرح بر گذشته است. تاریخ‌نگاری و تاریخ‌نویسی در ایران اگرچه توانسته است گاهی به تاریخ‌نگاری علمی و آکادمیک نزدیک شود، اما همچنان تاریخ‌نویسی ایدئولوژیک از رایج‌ترین شیوه‌های تاریخ‌نویسی معاصر ایران است. این تاریخ‌نویسی که از سوی حزب توده و ‌جریان چپ و متاثر از شوروی با نویسندگانی مانند طبری در ایران گسترش یافت، با روایتی ایدئولوژیک از تاریخ ایران در میان بسیاری از روشنفکران ایرانی دهه‌ چهل و پنجاه مورد پذیرش قرار گرفت و گفتمان تاریخی غالب در آن دهه‌ها را شکل داد. همان روایت ایدئولوژیک و گفتمان تاریخی بود که به شکل‌گیری خطاهای تاریخی و دیدگاه‌های حامیان انقلاب ویرانگر ۵۷ منجر شد. این تاریخ‌نویسان ایدئولوژیک پس از انقلاب ۵۷ نیز با کسب اعتباری کاذب از حضور در فضای دانشگاهی غرب و با ظاهری علمی توانسته است تا حدودی رواج خود را حفظ کند. این شیوه تاریخ‌نویسی و روایت‌سازی ایدئولوژیک از تاریخ را در بسیاری از حوادث تاریخی معاصر می‌توان مشاهده کرد. این روایت سیاسی چپی و اسلامی در ستیز با تاریخ ایران و نمادهای آن از دوران کهن تا دوران معاصر قرار می‌گیرد. در این روایت برآمدن رضاشاه را تعطیلی مشروطه، جمهوری گیلان و جدایی‌طلبی کوچک جنگلی را آزادی‌خواهی، نجات خوزستان و حفظ تمامیت ارضی و برقراری امنیت و یکپارچگی کشور توسط رضاشاه را سرکوب خلق‌های ایران، بازسازی ایران را دیکتاتوری، ۲۸ امرداد را کودتا و بسیاری از حوادث دیگر تاریخ‌معاصر ایران را در تحلیل‌های سیاسی ایدئولوژیک چپی و اسلامی تعریف می‌کنند.

نجات آذربایجان در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و آنچه در آن تاریخ بر آذربایجان و ایران گذشت نیز یکی از همین حوادثی است که با روایت‌های ایدئولوژیک مواجه شده است.

پس از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ حزب توده و ارگان‌های مطبوعاتی آن به ارائه روایتی دروغین و جعلی از این روز شکوهمند تاریخی پرداختند. در این روایت فرقه دموکرات را نهضتی ضدامپریالیستی و دموکراتیک معرفی کرده که در راستای منافع خلق‌های ایران علیه فاشیسم و استبداد داخلی حرکت می‌کند. نشریه رزم ماهانه ارگان حزب توده در ۱۳۲۷ در گزارشی به قلم رادمنش به وضعیت آذربایجان پرداخته و از سرکوب اهالی، دستگیری‌های گسترده، قتل عام، اجبار به مهاجرت و یا مقابله با زبان و فرهنگ خلق آذربایجان! سخن می‌گوید. نمونه همین گزارش را به تکرار در تاریخ‌نویسی حزب توده و دیگران جریانات چپ می‌بینیم که با آمارسازی‌های دروغین و در جهت اهداف تبلیغاتی از کشتار و تبعید هزاران نفر و گاه حتی نسل‌کشی در آذربایجان، روایتی ایدئولوژیک، وارونه و جعلی از تاریخ ارائه‌ می‌دهند.

پس از سال ۵۷ در روایت انقلابیون پیروز، روز نجات آذربایجان هیچ جایگاهی ندارد. روایت چپی ـ اسلامی انقلابیون که امت و خلق را در مرکز اندیشه خود دارند، میانه‌ای با ملت ایران و هر آنچه ارتباطی با شکوه این ملت داشته باشد، ندارد. در این روایت از تاریخ، ۲۱ آذر و حماسه‌ شکوهمندی که ملت تاریخی ایران در کنار دستگاه دولت ملی و شاهنشاه خود به تصویر کشیده‌اند، جایی ندارد.

تلاش رژیم برآمده از انقلاب ۵۷ برای افشاندن گرد فراموشی بر این روز شکوهمند تاریخی، راه را برای بازماندگان فرقه و حزب توده در نشر همان روایت ایدئولوژیک و دروغین در قالب جدید گشود. در این روایت که با اغماض و همراهی جمهوری اسلامی و با سوءاستفاده از امکانات و ابزارهای مالی و اقتصادی ملت ایران به شکل گسترده ترویج می‌شود، همان اندیشه‌های ضدایرانی فرقه در شکل هویت‌طلبی قومی و اندیشه‌های پانترکیستی با هدایت و پشتیبانی دولت‌های بیگانه مطرح شده تا به وسیله همین روایت‌ها با حمله به وحدت ملت ایران فضای فکری را برای تجزیه‌طلبی آماده کنند.

امروز پس از چهاردهه می‌توان مشاهده کرد که فکر و روایت انقلاب ۵۷ در نزد جامعه شکست خورده است و آکاهی ملی بار دیگر توانسته است از پس خاکستر‌های ایدئولوژیک چپی ـ اسلامی، ققنوس‌وار برخیزد و بسیاری از روایت‌های تاریخی را به چالش بکشد. در سالیان اخیر جریان ملی با انجام کارهای پژوهشی و علمی کوشیده است تا با رهایی از تاریخ‌نویسی ایدئولوژیک، روایت درست تاریخ ازین حادثه شکوهمند را مطرح کند و باید گفت تا حدود زیادی نیز در این زمینه موفق بوده است. همین موفقیت‌ها شماری از تاریخ‌نویسان ایدئولوژیک را به عقب‌نشینی از مواضع پیشین و یا تغییر آن واداشته است. این تغییر اما بیش از آنکه در جهت پذیرش حقیقت تاریخ باشد، بهره‌گیری از آگاهی‌های تازه در خدمت همان اهداف سیاسی پیشین بوده است. در روایت تاریخی جدید که از سر ناتوانی از انکار و تحریف واقعه برگزیده‌اند، با برجسته کردن عوامل بین‌المللی و سایر عوامل تاثیرگذار و نقش کارگزاران دستگاه دولتی، اعتبار هر موفقیت تاریخی به پای آن کارگزاران نوشته می‌شود. در حماسه‌ی ۲۱ آذر نیز عوامل بین‌المللی را مورد توجه قرار داده و اولتیماتوم آمریکا را عامل اصلی شکست فرقه دموکرات و نجات آذربایجان برمی‌شمارند و یا با برجسته کردن نقش قوام، همه امتیاز این حماسه را به نخست‌وزیر اختصاص می‌دهند. این ستایش از کارگزاران کارآمد دستگاه دولتی بیش از آنکه برای توجه به خدمات آنان باشد، حربه‌ای برای تقابل با شاه و نهاد پادشاهی و بی‌اهمیت جلوه دادن نقش ملت ایران است. در این روایت‌ها به عنوان مثال امتیاز نجات آذربایجان به پای قوام، امتیاز توسعه اقتصادی دهه چهل و پنجاه به پای علینقی عالیخانی، اعتبار حفظ شرایط امنیتی کشور به ثابتی نوشته می‌شود. در حالیکه استفاده از کارگزاران کارآمد و کاردانی که در پیش‌برد امور مملکت و حل بحران‌ها تاثیرگذار باشند، از امتیازات برجسته نظام مشروطه و حکومت پیشین به شمار می‌رود.

حماسه شکوهمند ۲۱ آذر ۱۳۲۵ بزرگترین و درخشان‌ترین اقدام ‌در جهت حفظ تمامیت ارضی و نجات ایران در تاریخ معاصر و چند قرن گذشته ایران به شمار می‌آید. جایگاه این حماسه در میان جامعه ایران و حضور و بروز آن در اشکال مختلف علمی، ادبی و هنری و خاطره اجتماعی مردم نشان‌دهنده آن است که بسیار کمتر از ارزش واقعی به آن توجه شده است. نقش تاریخ‌نگاری و روایت تاریخی و شرح گذشته تاریخی در شکل گیری آگاهی ملی و عمومی را نمی‌توان نادیده گرفت. آنچه باید بیش از گذشته مورد توجه نیروهای ملی قرار بگیرد. تلاش برای ایجاد تاریخ‌نگاری علمی و دقیق ملی بر پایه آگاهی و شناخت از گذشته ایران است. در این تاریخ‌نگاری، روایتی تاریخی بیان خواهد شد که آینده سیاسی ایران را از خطرات تاریخ‌نویسی ایدئولوژیک حفظ کند.

آذر ۱۳۲۵ را باید در امتداد اقدامات رضاشاه بزرگ دانست. اقداماتی که با شکست جمهوری گیلان، نجات خوزستان آغاز شده بود و در دوران شاهنشاه آریامهر با شکست جمهوری مهاباد و حکومت فرقه و نجات آذربایجان و بازپس‌گیری جزایر سه‌گانه و اعمال حاکمیت ایران بر اروند ادامه یافته بود. در این روایت پس از دو سده شکست‌های تلخ و پر از داغ و درد که با جدایی و از دست دادن بخش‌هایی از سرزمین‌های میهن، روزگاری نو به میان آمده بود‌، روزگاری که آن را می‌توان عصر حفظ تمامیت ارضی، تثبیت و اعمال حاکمیت سرزمینی، احیای هویت و فرهنگ و تلاش برای بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته معرفی کرد.

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌

‌ ‌

Shervin

خوی کشورگشایی روسی و غائلۀ آذربایجان

شروین محبی

ساقيا لبريز كن اكنون كه ماه آذر است

ساغرى زان آب آذرگون كه بس جان پرور است

باده پيش ‏آور، كه در آذرمَهِ فرخنده فال

مُلك «آذربايجان» آسوده از شور و شر است (اديب برومند)‌ ‌ ‌ ‌

photo_2023-12-11_21-56-21‌‌ ‌

در این تصویر، برخی از اعضای فرقه دموکرات آذربایجان دیده می‌شوند که عکسی قاب شده از “ژوزف استالین” یا به قول مارکسیست‌ها “دایی یوسف” را در دست دارند. شاید امروز برای ما جای تعجب باشد که مگر می‌شود جنایتکاری را، که میلیون‌ها نفر را کشته است، ستود!

پس از مائو رهبر چین کمونیست که قاتل میلیون‌ها تن چینی می‌باشد، استالین در رتبه دوم جنایتکارترین رهبر سیاسی تاریخ است. مطابق آمار، این دو نفر به تنهایی بیش از ۱۰۰ میلیون نفر را به کام مرگ فرو فرستاده‌اند. بر این اساس و با درنظر گرفتن جریانهای سیاسی در آمریکای لاتین و حتی آفریقا، می‌توان گفت که در سرتاسر جهان، بزرگترین جنایتکاران از دل ایدئولوژی چپ بیرون می‌آمدند. اما تقریباً اغلب جهانیان هیتلر را بزرگترین و تنها رهبر جنایتکار می‌دانند. شاید بتوان گفت که بزرگترین دلیل القای این تصور، رسانه‌ها بوده­‌اند. طبیعتاً در کشورهای بلوک شرق و بر اساس ماهیت تمامیت‌خواهانه کمونیسم، دولت‌ها همواره دروغ‌ها و شایعات مورد نظرشان را با جعل اخبار و دستکاری آمار به مردم ارائه می‌دادند. اما باید پرسید که چرا در کشورهای جهان غرب، که اسماً به سردمداری دموکراسی، حقوق بشر و آزادی افکار و عقاید مشهور بود­­­­ه‌­اند، مردم هنوز تصوراتی برخلاف واقعیت‌های تاریخی دارند. از نظر من نمی­‌توان نقش رسانه‌ها و سازمان‌هایی را نادیده گرفت که اکثرا ارتباطات و تمایلات چپگرایانه داشته و در تمام این سال‌ها از طریق شبکه‌های خود سعی در هدایت افکار عمومی جهان به سمت و سوی مورد نظر خود را داشته‌اند.

امروزه در کشورهای غربی مانند آلمان صحبت کردن از نازیسم کاری مذموم و حتی در مواردی غیرقانونی است که می‌تواند باعث دستگیری و دریافت حکم زندان شود. حتی استفاده از علائم نازی‌ها مانند علامت سواستیکا یا صلیب شکسته که، اساسا یک نماد شرقی و برخاسته از تمدن‌های هند و ایرانی است، که توسط نازی‌ها دزدیده شده بود، می‌تواند با اتهام تبلیغ نازیسم مواجه و به حبس در زندان منتهی شود. در این شرایط اما استفاده از علامت داس و چکش و تبلیغ کمونیسم و انواع چپ‌گرایی و تکریم رهبران آن که برای دهه‌ها باعث کشته شدن میلیون‌ها انسان بی‌گناه در سرتاسر جهان شده‌­اند، آزاد بوده و گاهی هم به نام‌های دیگری مانند سوسیالیسم، دولت رفاه و برابری و … هنوز تبلیغ می‌گردد. (حتی در فیلم‌­های سینمایی نیز خبری از جنایات سربازان متفقین که پس از پیروزی آنها در جنگ جهانی دوم بر مردم آلمان فرود آمد نیست.)

اصولاً برای چپگرایان، استفاده از شعارهای جذاب یکی از روش‌های جذب افراد به شمار می‌رود. چرا که باطن هر فردی پذیرنده ارزش‌های اخلاقی و انسانی می‌باشد و این راه یکی از ساده‌ترین روش­‌ها برای جذب افراد می‌باشد.‌ ‌

photo_2023-12-11_21-56-21‌ ‌‌ ‌

و اما دوباره به عکس بالا برگردیم.

این تصویر برخی از افراد فرقه دموکرات آذربایجان را نشان می‌دهد که هر یک همچون پروانه‌ای به گرد شمع آمده‌اند. (مسلماً تشبیه بسیار بی‌جایی‌ست. اما از آنجا که ادب نویسنده ایجاب می‌کند که واژگانی مانند مگس و یا فضولات را برای به کارگیری در آرایه‌های ادبی استفاده نکند، ناچار به بکارگیری واژگانی در شأن زبان پارسی­‌ست.)

ماجرای نجات آذربایجان داستان یکی از بحرانی‌ترین دوره­‌هایی­‌ست که برای تمامیت ارضی ایران پیش آمده است. حمله سه ارتش بزرگ جهان به ایران و سپس تلاش یکی از آنها برای جداسازی بخشی از ایران.

من ریشه‌های این بحران را نمی‌توانم تنها در رخ دادن جنگ جهانی دوم و ورود نیروهای متفقین به ایران بدانم. بلکه آن را در وصیت‌نامه پطر(ملقب به کبیر)، تزار روسیه می‌دانم. امروزه از این سند چیزی در دست نیست و حتی شایع کرده‌اند که چنین سندی تنها برای تحریک افکار عمومی بر ضد روسیه ساخته شده است. اما تلنگر تاریخ، سیاست‌های تجاوزگرایانه روس‌ها را برای کشورگشایی به ما یادآور می‌شود. به طوری که حتی انقلاب کمونیستی روسیه که طبق معمول جنبش‌های چپ با شعارهای مردم پسند مبتنی بر ارزش‌های انسانی تبلیغ می‌شد هم نتوانست حتی برای کوتاه‌ مدت و به جهت ظاهرسازی جلوی آن را بگیرد.

تجاوزگری روسیه نه تنها در برابر ایران بلکه در مورد دیگر همسایگانش نیز وجود داشته ­است. دست کم در سه قرن گذشته این سیاست‌ها جنگ‌های گوناگونی را آغاز کرده­‌اند که به تصرف بسیاری از سرزمین‌های کشورهای دیگر مانند عثمانی نیز انجامیده است. البته این دشمنی‌ها همواره با پیروزی روس‌ها تمام نمی‌شد. از جمله جنگ با ژاپن که به شکست خفت بار روسیه منجر شد. رقبای اروپایی روسیه با درک خطر روسیه برای کشورهایشان، با سیاست­‌های نرم‌­تری سعی در کاهش این خطر داشتند. روش­‌هایی مانند فرستادن افرادی چون راسپوتین که برای درخت امپراتوری روسیه مانند یک موریانه عمل کرد. ابتلای روسیه به ویروس کمونیسم، که به نظر می‌رسید کار را تمام کند، نیز نتوانست بر خوی سلطه‌گرایانۀ روس‌ها چیره گردد و زمین خواری آنها در شکلی جدید و با اتکا بر ایدئولوژی کمونیسم ادامه یافت تا جایی که بخش شرقی اروپا را در خود بلعید.

باردیگر تلاش کشورها برای فروپاشی شوروی باعث می‌شد این امید زنده گردد که با مرگ دیو سرخ، همسایگانش نفسی آسوده بکشند. اما به نظر می‌رسد تنها چیزی که در سه قرن اخیر در میان روس‌ها تغییر نکرده است خوی کشورگشایی است.

بنابراین از دید من چه در حوزه فرهنگ، چه در حوزه مفهوم دولت ـ ملت، چه در زمینه ژئوپلیتیک و منافع ملی، روسیه همواره بزرگترین دشمن ایران و ایرانی بوده ­است. اما دست کم در قرن اخیر با موفقیت توانسته است که با سیاستی فرافکنانه­‌ی خود را در نگاه ملت ایرانیان، پشت کشورهایی مانند انگلیس و آمریکا و پس از آن آلمان و فرانسه پنهان نماید. به طوری که اگر در صد سال گذشته از مردم ایران پرسیده می‌شد که دشمن خارجی ایران را کدام یک از این کشورها می‌دانند معمولاً در لیست پاسخ آنان یا نامی از روسیه دیده نمی‌شد و یا اگر هم بود در رده‌های پایین‌تر از کشورهای غربی دیده می‌شد. البته باید سوزنی به حافظه ضعیف تاریخی خودمان نیز بزنیم!

اگر به تاریخ همسایگی­‌مان با روسیه نگاه کنیم، تجاوزهای روسیه به ایران دست کم از دوران نادرشاه کاملاً برجسته است. این تجاوزها در دوره نادرشاه تقریبا ظاهری آزمون و خطاگونه دارند. روسیه به مانند کفتاری که اطراف شیری­‌ست که شکاری را در چنگ دارد، هرازگاهی به شکار نزدیک شده اما با واکنش شیر چند قدمی دور می­‌شود ولی به دلیل گرسنگی نمی‌­تواند از شکار دست بردارد. مسلماً زمانی که این شیر کم توان‌تر باشد کفتار به نتایج بهتری نیز دست خواهد یافت. هر هنگامی که حکومت و مردم ایران ضعفی از خود نشان داده‌اند، روسیه را پشت در خانه‌های خود دیده‌اند. برای خانه منافع ملی ما تمایزی نیست که خود استالین یا پوتین در آن باشد یا مارکسیستی ایرانی که آنها را الگو قرار داده است.

این کشور مستقیما و با جنگ و زور تقریباً مساحتی برابر با مساحت امروزی ایران را از سرزمین مادری ما جدا کرده و به خود پیوند زده­ است و تا جایی که توانسته، در روسی‌سازی و تخریب فرهنگ ایرانی این سرزمین‌ها کوشیده است.

روسیه در ۲۰۰ سال گذشته پهنه بزرگی از مساحت دامان مادرمان ایران را، چه در پهنه خاک و چه هوا و چه دریا، به همراه مردم، مفاخر ملی، منابع طبیعی و معادن نفت و گاز بُریده است.

شاید قراردادهای گلستان و ترکمانچای به دلیل جدا کردن آبادترین این سرزمین‌ها با جمعیتی بالا و منابع غنی، بیشتر مد نظر ما فرزندان ایران قرار گرفته‌اند، اما بخش بزرگی از این جداسازی در پهنه شرقی ایران از نگاه‌ها دور مانده­‌ است. حتی اگر وجبی از این دامان رنگارنگ پُرچین پاره شود، چه گلی روی آن باشد و چه خالی از حیات، آن را ناقص می‌کند.

روسیه افزون بر همه مواردی که گفته شد، توانست با نفوذ در میان دربار قاجار در سیاست ایران نیز به نفع خودش دخالت نماید. همچنین توانست به جذب بخشی از افراد تحصیل کرده به ایدئولوژی کمونیسم بپردازد تا بذر تشکیل احزاب سیاسی را بر پایه منافع خود در ایران بکارد.

این کشور نه تنها به تجزیه ایران با حمایت از جریان‌هایی تحت عناوینی مانند جمهوری سوسیالیستی گیلان به دست میرزا کوچک خان ادامه می‌داد، بلکه توانست با سازماندهی مزدورانش، پِی سازمانی چپگرا را در ایران بریزد که به منافع روسیه خدمت کند. حزب توده به عنوان نماینده رسمی روس‌ها در ایران در صدسال گذشته، دشمنانه‌ترین فعالیت‌ها را بر علیه ایران و مردمش انجام داده‌­است. این حزب تقریبا مادر همه سازمان‌ها و گروه‌های تروریستی شد که بعدا به فعالیت‌های مسلحانه و بمبگذاری و جنایت پرداختند. خطر این سازمان‌ها نه صرفا به دلایل ایدئولوژیک بلکه به دلیل توجیه ماکیاولیستی اهدافشان بود که معمولا هم در چند واژه­‌ی “مبارزه با امپریالیسم و استکبار و کاپیتالیسم” خلاصه می‌شد (البته افراد باسوادترشان دایره واژگان قوی­تری داشتند که شامل “بورژوازی و پرولتاریا” هم می‌شد!) این باعث می‌شد که جواز هرگونه جنایتی را برای خودشان صادر کنند، حتی اگر فرد مظنون هم مسلک خودشان بوده که قوانین درون سازمانی مانند ممنوعیت داشتن رابطه عاشقانه را رعایت نکرده باشد.

در فضای آزاد دهه 20 که فعالیت هیچ گروه و حزبی ممنوع نبود، فرصتی برای رشد تصاعدی حزب توده به وجود آمد. به طوری­که بعدها در دوره محمد مصدق، شمار افسران توده‌ای نفوذ دادهِ شده در ارتش آنچنان زیاد شده بود که به کودتای 25 امرداد در سال 1332 انجامید. به نظر من پس از رویداد “نجات آذربایجان”، “شکست خوردن کودتای 25 امرداد” دومین پیروزی ایران بر روسیه در دوره تاریخی پس از استقرار قاجاریه محسوب می‌شود.

در سرسپردگی حزب توده همین بس که با وقاحت تمام در جنبش ملی شدن صنعت نفت (صرف نظر از روش نادرست اجرای آن) تنها تا جایی همراه بود که به ملی شدن نفت جنوب مربوط بود و آشکارا اصرار به سپردن امتیاز نفت شمال به شوروی می­‌کرد!

از دیگر نکاتی که به آن پرداخته نشده است نقش روسیه (شوروی) در رویدادهای 57 است. در سال 56 سرلشکر مقربی به عنوان یکی از جاسوسان کا گ ب در ایران دستگیر می‌شود. ساده‌لوحانه است اگر بگوییم این شخص تنها جاسوس روس‌ها در ایران بوده است. در گزارش مربوط به دستگیری او عنوان می‌شود که مشکوک شدن اتفاقی ماموران ساواک به او، باعث زیر نظر گرفتن وی و در نهایت دستگیری او می­‌گردد. در جریان ناآرامی­‌های سال 57، روشن می‌شود که گروه‌های مارکسیستی در ارتش ایران نفوذ خوبی داشته­‌اند. ضمن اینکه فضای دانشگاه‌ها و رسانه‌ها (به ویژه تلویزیون ملی) نیز به چپ متمایل بود. بنابراین از سرمایه‌گذاری­‌های روس‌ها در این بخش‌ها برای به زانو درآوردن همسایه ثروتمند جنوبی‌ش نمی‌توان صرف نظر کرد. از دیدگاه من حتی فروختن کارخانه ذوب آهن توسط شوروی به ایران (به رغم عدم تمایل غرب) نیز می‌تواند صرفا به جهت ظاهرسازی بوده باشد. با پیروزی گفتمان 57، همه اتفاقات منطبق بر ایدئولوژی چپ‌گرایانه و فضای رسانه‌ها نیز الگوبرداری از ادبیات کمونیستی با چاشنی مذهب است. نامه‌نگاری­‌های پی در پی سازمان‌های مارکسیستی به رییس دولت موقت و دفتر امام و … برای درخواست افزایش شمار و سرعت اعدام‌ها در آغاز انقلاب، نشان از هدایت جریان 57 توسط کمونیست­‌هاست. اعدام کارآفرینان، مصادره اموال، دولتی کردن کارخانجات، صنایع و بنگاه‌های اقتصادی و هر آنچه که کمونیسم می‌توانست برای ایران به ارمغان آورد در چند ماه نخست انقلاب در ایران پیاده شد. گروگانگیری در سفارت امریکا نیز که ظاهری مذهبی داشت، بار نخست توسط چریک‌های مارکسیست انجام شد و برای بار دوم توسط گروه‌های چپ اسلامی.

فشار روز افزون از هر نظر بر قشر متوسط و در نهایت نابودی آن در راستای مبارزه با بورژوازی همواره از اهداف مارکسیسم بوده است که در ایران همواره اجرا شده است. رسانه‌ها و به ویژه تلویزیون که پیش از انقلاب مشخصا در دست چپ‌ها بود، با فضایی کاملا مارکسیستی به کار خود ادامه دادند. حتی برنامه‌های کارتونی برای کودکان نیز از نمایش کارتون‌های غربی و والت دیزنی به سمت نمایش کارتون‌های بلوک شرقی چرخید که محتوایی مبتنی بر مارکسیسم فرهنگی و نمایشی از فقر و زجر پرولتاریا برای کودکان داشتند.

از سویی دیگر انقلاب فرهنگی نیز عامل تعطیلی فضای فکری و فرستادن دانشجویان بیکار به جبهه‌های جنگ شد! پیرامون این جنگ باید به ارتش روسی عراق نگاه کرد که ایران را هدف قرار داد. ارتش مدرن ایران با سلاح‌های غربی (اغلب امریکایی) در طول 8 سال نابود شد. حجم صادرات نفت ایران از 6 میلیون بشکه در روز، آنچنان سقوط کرد که هنوز هم پس از 44 سال در حدود 2 میلیون بشکه در روز باقی مانده است و به دلیل تحریم‌های پیاپی و خروج سرمایه‌گذاران در صنعت نفت ایران، نه تنها پالایشگاه آبادان دیگر بزرگترین پالایشگاه جهان نیست بلکه شرکت ملی نفت ایران تقریبا ویرانه­‌ای بیش نیست. صادرات گاز ایران نیز از سال 58 متوقف ماند و تا امروز هم با روش‌های گوناگون در راه صادرات آن سنگ‌اندازی می‌گردد. صنعت توریسم که در حال رشد بود عملا تعطیل شد تا ایران درآمدی از این راه نیز نداشته باشد. به نظر من بخش از اتفاقی که در سال 57 در ایران افتاد شکست دوباره ما از روسیه بوده است. شکستی که تنها یک اتفاق نبود. بلکه یک فرآیند است. شکستی که در این چهاردهه هر روز و هر ساعت تکرار شده است.

پس از رویداد 57 و پایان جنگ میان ایران و عراق، در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی، تلاش برای افزایش صادرات غیرنفتی افزایش یافت. اما بر چند آیتم صادراتی تاکید بیش از اندازه گردید. فرش، پسته و محصولات باغی. تاکید بر صادرات محصولات کشاورزی برای کشوری کم آب با رشد جمعیتی که در 40 سال گذشته دو برابر شده، آشکارا گونه‌ای از بلاهت است. همانطور که بارها گفته‌­ام چپگرایی و در صدر آن مارکسیسم از مفاهیم وسوسه‌انگیز و ارزشمند استفاده می‌کند. مثلا خودکفایی. تصمیم بر خودکفایی در تولید گندم (که بی‌نتیجه ماند) نیز از دیگر ضرباتی است که چپ‌گرایی به ایران زده است. اشتباه سدسازی بی‌رویه به تنهایی، باعث خشک شدن یک کشور نمی‌شود. این سیاست­‌ها و تصمیمات اشتباه در حوزه کشاورزی و عدم آینده‌نگری در زمینه تامین منابع آبی است که بحران آب را به وجود آورده ­است. در زمینه صادرات فرش، به عنوان بخش مهم دیگری از صادرات نفتی نیز با ورود دیگر کشورها و از جمله چین کمونیست به بازار جهانی فرش، سهم ایران کمتر و کمتر شد و به نقل از آمارهای دولتی امروزه نزدیک به صفر رسیده است.

در این فاصله ظاهرا کمونیسم در روسیه فروپاشید. اما تجربۀ «شیرین» روش‌های جنایتکارانه مارکسیستی برای تجاوز به کشورها باعث شد که نظام مافیایی حاکم بر روسیه شیوه‌های گذشته را ادامه دهد.

مادرمان ایران امروز کشوری‌ست با اقتصادی ورشکسته و مردمی فقیر. اما روسیه برنده بی‌رقیب سود بردن از همه بلایایی بود که بر سر ایران و ایرانی آمد. به طوری که، وقتی که روسیه در حال بلعیدن اوکراین بود، اروپا از هراس خالی ماندن ذخایر گازیش به خاطر بازار نفت و گاز بدون حضور ایران، به مدارا با روس‌ها پرداخته و به اوکراین حق‌السکوت پرداخت می‌کرد!

آنچه که برای من روشن است، این است که اتفاقات ناگواری که در این سال‌ها برای ایران‌مان رخ داده است تنها به دلیل سوءمدیریت یا تصمیمات اشتباه نیست. بلکه در برخی از حوزه‌ها به روشنی و عمدا بدترین و آسیب زننده‌ترین تصمیمات گرفته می‌شود. اینکه بگوییم در این چند دهه این حجم از شکست از هر جنبه‌ای فقط و فقط ناشی از مدیریت نادرست بوده است کتمان حقیقت به نظر می‌رسد. انتخاب بدترین‌ها بدون برنامه و آگاهی امکان‌پذیر نمی‌باشد. هر روز نیز این کوه فساد و ناکارآمدی و تصمیمات اشتباه و ضد ایرانی مرتفع‌تر شده است.

بدین ترتیب بوده است که همسایه ثروتمند جنوبی با ارتشی نیرومند و مردمی دلشاد که برای تعطیلات به هر جای جهان می‌توانستند سفر کنند، تبدیل به سرزمین فقیری شد که 44 سال است در آرزوی تورم یک رقمی باقی مانده است و مردمش حاضرند یا در خیابان جان بدهند، یا در سرمای جنگل‌های مرزی بلاروس و یا در آب‌های مدیترانه و کانال مانش.

به نظر می‌رسد برای درمان بیماری مادرمان ایران، باید عزم‌مان را جزم کرده و برای سومین بار در تاریخ معاصر دوباره بر روسیه پیروز شویم.

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌

‌ ‌

Isa

به یاد امیراصلان‌بیگ عیسی‌لو

 همچون پهلوان داستان‌های کهن ایرانی

‌ ‌

برگرفته از کتاب «از بادکوبه و چیزهای دیگر» نوشتۀ ناصر همرنگ

 ‌ ‌

… توی راه که می‌آمدیم در کمال احتیاط از یکی از همراهان فرقه‌ای پرسیدم: «کدام امیر؟» پیرمرد خنده کرد و دندان‌های ساخته‌گی و طلایی‌اش ریخت بیرون. «تو چطور نویسنده‌ای هستی که می‌خواهی در بارۀ آن وطن بی‌وطن باکو بنویسی اما هنوز نمی‌دانی این امیر کیست؟» بعد برای این‌که مرا بیشتر نرنجانده باشد، گفت: «ما یک امیر بیشتر نداریم.» و سپس نامش را برد. یکی دو روز دیگر خود او توی میدان آشنا و همیشه‌گیِ نظامی جایگاهی را به من نشان داد که او نخستین بار امیر را بر فراز آن دیده بود. «من فدایی بودم و یکی دو روز برای گذراندن دوره از اردبیل آمده بودم باکو. او اما آمده بود برای دیدن رژۀ نظامی یا برای یک چیز دیگر.» اما کدام چیز دیگر؟ پیرمرد همچنان خندید. بعد شروع کرد به یاد کردن از امیر. چنان این‌کار را می‌کرد که انگار آن امیر یکی از همرزمان او بوده و نه یکی از دشمنانش. بعد هم دامنۀ گفته‌هایش را برد سوی آن چیزهای دیگر. اما این کافی نبود. وطن بی‌وطن باکو هنوز نیز شگفتی‌های فراوانی از این دست در آستین گشاد خود دارد. بعد که پیر فدایی یکی دوبار نام او را تکرار کرد، ناگهان یادم آمد که من این نام را پیش از این کجاها و کی شنیده‌ام و چه پروپیمان.

امیراصلان‌بیگ عیسی‌لو نه فقط یک سرکرده و یک کدخدا و یک چهرۀ کاریزماتیک بلکه یک شخصیت بسیار جالب با توانایی‌های آدم‌هایی که خاص زاده می‌شوند، خاص می‌زیند و خاص می‌میرند. آدم‌هایی که نسل‌شان در حال انقراض هست. یکی از چهره‌های همیشه‌زنده و شگفت‌آسا در تاریخ همروزگار عشایر آذربایجان و ایران. برخی از دوستانش او را با امیرکبیر مقایسه کرده‌اند. گفته می‌شود زندگیِ پرفراز و نشیب امیر از دوران نوجوانی‌اش دستخوش چنان رخدادهایی بوده که تنها در بارۀ برخی از شاهان سرنوشت‌آفرین ایرانی می‌توان همانند آن را یافت. از سختی‌ها و مشکلات ناشی از درگیری‌های خانواده‌گی، منطقه‌ای و ایلی تا تعامل با دولت مرکزی و سپس درگیری و جنگ با بیگانه‌گان. با این‌حال امیر به برکت ویژه‌گی‌های ذاتی و شخصیتی، توانسته بود از همۀ آن‌ها سربلند بیرون بیاید و نه تنها در منطقۀ مغان و آذربایجان بلکه در نزد سیاستمداران تهران به عنوان مرجعی مهم و محبوب و شایان اعتماد و شاید مهمترین مرجع در کارهای سیاسی و مدیریتی و کشورداری برای منطقه‌های مغان و مشکین در نظر گرفته شود. در دورۀ پهلوی نخست، بی‌آن‌که وابستگیِ درباری و حکومتی داشته باشد، سرپرستی طایفۀ خود را برعهده گرفته بود و در سایۀ کاردانی و لیاقت و تیزبینی و هوش و سواد در بین دیگر طایفه‌های شاهسون نفوذ و جایگاه و منزلتی شگرف یافته بود. چنان‌که از آن پس برای سال‌های طولانی و در واقع تا زمان واپسین روزهایی که امیر زنده بود، تهران او را به درستی به عنوان مهم‌ترین و جدی‌ترین شخصیت سیاسی در منطقۀ دشت مغان و منطقۀ مشکین می‌شناخت. گفته شده است در این مقطع امیر هزاران جنگجوی آمادۀ رزم و همیشه مسلح از میان طایفه‌ی عیسی‌لو و دیگر طایفه‌های باشنده در مغان و مشکین و حتا اردبیل در اختیار داشته است. اگر حتا بخشی از این رقم‌های بی‌شکل نیز اغراق‌آمیز بوده باشد، از اهمیت نفوذ و کاریزمای او هیچ نمی‌کاهد. در جریان فرقۀ دمکرات آذربایجان امیر درست مانند قهرمان داستان‌های کهن ایرانی در برابر روس‌ها و نیروهای فرقۀ وابسته به آن‌ها ایستاده‌گی کرده بود و نشان داده بود که یکپارچگیِ سرزمینیِ ایران برای او تا چه اندازه مهم‌تر است. این ایستاده‌گی‌های افسانه‌گون هنوز نیز در نزد اهالیِ مشکین و مغان دست‌مایه‌های قصه‌ها و داستان‌های اسطوره‌مانند و فراوانی است. همزمان از سوی کنسول‌گری شوروی در تبریز وعده‌های فریبنده و بزرگی همچون ریاست دایمیِ طایفه‌های کوچندۀ شاهسون، وزارت کشور جمهوری شوروی باکو و مانند آن‌ها به امیر پیشنهاد شده بود. ولی امیر کجا بود و آن پیشنهادها کجا؟ اندکی بعد هنگامی که کارگزاران اطلاعاتیِ میرجعفر باقراف رئیس جمهور وقت آذربایجان شوروی و عنصرهای وابستۀ آن‌ها در تبریز و اردبیل علی‌رغم همۀ وعده‌ها نتوانسته بودند امیر را قانع سازند، به بهانه‌ای او را دستگیر و نخست در اردبیل زندانی کرده بودند و سپس به فرمان میرجعفر باقراف به باکو آورده بودند تا این‌بار او را با ترفندهای دیگر وادار به همکاری کنند. گفته شده است که یک روز امیر درحالت زندانی و زیر نظر کارگزاران امنیتیِ باکو به دیدار میرجعفر باقراف برده می‌شود. باقراف از هر گوشه و کنار سخن می‌راند و از ستم‌گری خاندان پهلوی به مردم آذربایجان، ایل شاهسون و بایستگیِ جداییِ آذربایجان از ایران سخن می‌گوید و سرانجام بالاترین مقام را در کشور خیالی و مستقل آذربایجان به وی پیشنهاد می‌کند. امیر نه فقط نمی‌پذیرد، بلکه برافروخته می‌شود و با بیان این سخن که یک‌پارچگیِ سرزمینیِ ایران برای او در حکم ناموس هست، جلسه را ترک می‌کند. برابر آن‌چه که امروز توی باکو از زبان برخی از فرقه‌ای‌های نزدیک به آن رخدادها بر زبان آورده می‌شود، امیر در آن جلسه به باقراف گفته است: «شما به نیروی خودتان غره شده‌اید. ولی منتظر روزهای نزدیکی باشید که دولت ایران مانند اجل معلق سر برسد و حاکمیت خود را بر سرزمین‌های از دست‌رفته بازیابد. آنگاه روسیاهی به ذغال خواهد ماند. هیچ دولتی هراندازه که قدرتمند باشد نمی‌تواند برای مدتی طولانی کشوری همانند ایران را در اشغال خود نگه بدارد.» امیر را یکی دو ماه در زندان هراسناک امنیتی در درون دریای کاسپی جایی نزدیکی‌های ساحل مردکان نگه‌می‌دارند و در این مدت او را با باورنکردنی‌ترین شکنجه‌های جسمی و روحی می‌نوازند. در همان اثنا یک روز به فرمان باقراف به گمان این‌که امیر در این مدت چنان نرم شده است که تن به پیشنهادهای آن‌ها خواهد داد، او را از زندان به باکو می‌آوردند و در جایگاه ویژه‌ای در میدان لنین و اکنون میدان آزادی که از آنجا رژۀ نیروهای مسلح باکو توسط مقامات تماشا می‌شده است، در کنار میرجعفر باقراف می‌نشانند تا اقتدار آهنین ابرقدرت اتحاد شوروی را به رخ او بکشند. هنگام گذشتن دسته‌ای از دحتران داوطلب از برابر جایگاه، یکی از افسران ارشد به امیر اشاره می‌کند و از او می‌پرسد که علاقۀ زنان و دختران ما را نسبت به کشور شوروی و مرام کمونیستی می‌بینی؟ امیر با ناراحتی و در عین حال با دلاوری پاسخ می‌دهد: «شما علاقۀ زنان و دختران خود نسبت به مرام بی‌ریشه و کشور نوین خود را به رخ من می‌کشید، چگونه از من انتظار دارید من به عنوان یک ایرانی به وطن کهن‌سال و باورهای دینیِ ریشه‌دار خودم خیانت کنم؟» این گفته‌ها آتش در وجود باقراف می‌زند. وطن بی‌وطن باکو نمی‌تواند در ایمان ایلیاتیِ کهنسال امیراصلان‌بیگ عیسی‌لو نسبت به مام وطن خللی بیافریند. امیر را به شکنجه‌گاه خود برمی‌گردانند و سپس باقراف فرمان کشتن او را می‌دهد. با این‌حال خبرهای رسیده از منطقۀ شمال باختری ایران به ویژه از مشکین و اردبیل و دشت مغان به گونه‌ای است که در عمل این‌کار را برای او نشدنی می‌کند. در صورت کشته‌شدن امیر، روشن نیست که دولت دست‌نشاندۀ پیشه‌وری که در شش‌ماهۀ نخست فرمانرواییِ خود در آذربایجان با دشواری‌های فراوانی روبه‌رو هست با جنگجویان آمادۀ رزم شاهسون در منطقۀ مشکین و اردبیل و دشت مغان چه خواهد کرد. به همین خاطر یک روز از روزهای سرد پاییز امیر را با دست‌ها و پاهایی پیچیده و چشمانی بسته و تنی رنجور و زخم‌آلود در یکی از جاده‌های لخت منتهی به اردبیل در منطقۀ نمین از ماشین به بیرون پرت می‌کنند و می‌گذارند و می‌روند. احیاناً برآورد نهادهای امنیتی دولتی شوروی در آن روزها از آن اقدام این بوده است که وجود یک امیر نیمه‌جان و ناتوان که بیشترین توش و توان خود را در عرض چند ماه گذشته در باکو زیر شکنجه از دست داده است، بهتر از سایه‌های اسطوره‌شدۀ یک امیر شهیدنما می‌تواند به کنترل کلنی‌های جنگ‌سالار و آمادۀ کارزار او در منطقۀ شمال باختری کمک کند. اما چنین نبود در برآورد آن‌ها یک موضوع نادیده گرفته شده بود. روحیۀ سرسخت و آسیب‌ناپذیر امیر. از این‌رو هنوز چندماهی از آن رخداد نگذشته بود که به ناگه باکو و مسکو هر دو ناگهان با تلخیِ آن خبرها روبه‌رو شدند. امیراصلان‌بیگ عیسی‌لو ناگهان توانسته بود همۀ جنگجویان خود را از سراسر مشکین و اردبیل و دشت مغان گرد هم بیاورد و بزند به کوه و کمر و در کوهستان‌های میان مشکین و مغان جانما شود. اندکی بعد گزارش‌هایی که از ایران می‌آمد، آن‌چنان تلخ و گزنده بود که باقراف ناچارشد گروهی را برای راستی‌آزماییِ آن به منطقه بفرستد. اما خبر درست بود. ناگهان سواران ورزیده و آمادۀ رزم امیراصلان عیسی‌لو مانند همان سایه‌های اجل معلق که امیر پیشتر وعده‌اش را داده بود، از دل تاریخ بیرون آمده بودند و در مدتی بسیار اندک و در خلال جنگ‌هایی که پیاپی و نفسگیر و نامتعارف و پارتیزانی در سرتاسر مشکین و دشت مغان داشتند، دمار از روزگار فدایی‌های تا بن دندان مسلح فرقۀ دمکرات در می‌آوردند. شب‌ها مانند سایه از دل تاریکی بیرون می‌خزیدند و برجان فدایی‌ها می‌زدند و درمی‌رفتند. آن‌چه از خود برجای گذاشته بودند، انبوه فراوانی از تلفات جانی و مالی بود که هر کدام مانند میخی بر تابوت فرقۀ رو به مرگ زده می‌شد. ناگهان پایان فرمانرواییِ فرقۀ دمکرات نزدیک شده بود. دست کم در منطقۀ نفوذ امیر. چندی بعد نیروهای وفادار او توانستند همۀ مرکزها و پادگان‌ها و سازمان‌های فرقه در منطقۀ مشکین و از جمله مشکین‌شهر را در دست بگیرند. بدین‌سان درست همان‌طور که لاهرودی گفته بود، پیش از آن‌که ارتش ایران بتواند از راه قافلانکوه وارد آذربایجان شود و همۀ شمال باختری کشور را از دست نیروهای فرقه برهاند، منطقۀ مشکین و بخش‌هایی از منطقۀ مغان به تصرف امیر و نیروهای وفادار او درآمده بود و امنیت در آن برقرار شده بود. برای مدت‌ها در ایران از امیراصلان‌بیگ عیسی‌لو به پاس رشادت و فداکاری‌هایش در پاسداشت از یکپارچگیِ سرزمینیِ ایران به عنوان مرزبانی سلحشور و جان برکف و قهرمان ملی یاد کرده می‌شد و حتا دولت وقت به پاس قدردانی از خدمت‌های ارزشمند او نشان درجه یک رشادت و افتخار نام امیری را به او اعطا نموده بود.

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌

‌ ‌ photo_2023-12-09_22-54-58قاضی محمد و صدر قاضی در کنار محمدرضاشاه پهلوی

 ‌ ‌

جمهوری مهاباد؛ پیش‌زمینه‌ها و تأسیس

کاوه میبدی

در جنگ جهانی دوم، با حمله‌ی نیروهای متفقین به ایران و تبعید رضاشاه، هرج و مرج در بحث داخلی و به‌شکل فیزیکی و عملی و همچنین تئوریک، به شکل چاقویی روی گردن ایران‌زمین رفته بود. ما در این دوره، با انسداد مسیر تکوین دولت مدرن روبرو هستیم و تقریباً می‌بایست گفت که تا بیش از یک دهه پس از آن نیز، با مشکلات فراوان بین‌الملل و داخلی، مخصوصا در باب تبلیغات کشورهای به‌اصطلاح تأثیرگذار در شکست آلمان نازی چنان شوروی، دست و پنجه نرم می‌کردیم. به واقع دهه بیست خورشیدی به‌عقیده‌ی من، برهه‌ای خائن‌زا بود که هریک به طریقی سعی بر لطمه زدن به ایران را داشتند. در این میان داستان دو جمهوری مهاباد یا کردستان به رهبری قاضی محمد و حکومت خودمختار آذربایجان به رهبری میرجعفر پیشه‌وری، از اساسی‌ترین اقدامات و عملیات‌ ضد ایران و تمامیت ارضی میهن‌مان است. در این‌جا بحث مدنظر بنده، بعنوان یک کرد زبان بیشتر حول جمهوری مهاباد بوده و به ریشه‌ها، اقدامات و اوضاع آن خواهم پرداخت.

در سال ۱۳۲۰ از طرف دولت آذربایجان شوروی، که مسئولیت پیشبرد اهداف مسکو را در ایران داشت، دعوتنامه‌ای برای برخی از سران عشایر و معتمدین کُرد منطقه مهاباد و حومه، یعنی استان آذربایجان غربی ارسال می‌کند. مسئولین شوروی و آذربایجان شوروی، به‌خوبی می‌دانستند که در آن منطقه تا عراق، عشایر و افرادی حضور دارند که در مواجهه با کاهش قدرت حکومت مرکزی، مدام رنگ عوض می‌کنند. و تجربه‌ی تاریخی مانند اسماعیل سمیتقو را در نظر داشتند. و از یک‌سو دانسته بودند که برخی از این گروه‌ها با نیروهای بریتانیا در ارتباط بوده و نمی‌خواستند از آن‌ها عقب بمانند در جهت پیشبرد اهداف خویش و همچنین الحاق به حکومت خود یا تسلط بر مناطق شمالی و شمال‌غرب. به همین علت ۲۰ نفر از عشایر و افراد معتمد منطقه را دعوت می‌کنند که عبارت بودند از:

1 ـ قاضی محمد 2 ـ حاجی بابا شیخ 3 ـ علی آقا علی‌یار(امیراسعد) 4 ـ قرنی آقا مامش 5 ـ مجیدخان میرمکری ۶ ـ علی خان نوذری منگور 7 ـ بایزید آقای عزیزی گورک 8 ـ محمدحسین قاضی 9 ـ رشید بیگ هرکی 10 ـ زیرو بیگ هرکی 11 ـ سرتیپ شکاک 12 ـ حسن تیلو شکاک 13 ـ حمزه قادری مامش 14 ـ عمر علی‌یار(فرزند علی آقا) 15 ـ حسن عمری شکاک 16 ـ احمدخان فاروقی فیض‌الله بیگی 17 ـ محمدامین بیگ فضل‌الله بیگی 18 ـ محمد آقا وثوق قاسملو (پدر عبدالرحمن قاسملو) 19 ـ قویطاس مامدی 20 ـ تروپسر سید طه.

افراد نامبرده از تبریز و به‌طریق قطار از راه سعاتلی و ینیجیان که جاده‌ی نظامی بود به‌همراه ژنرال آتاکشیوف که مامور اطلاعاتی روسیه در تبریز بود، به باکو سفر می‌کنند. آن‌ها بعد از دیدن از مراکز فرهنگی و صنعتی، در هتل اروپا نو مستقر می‌شوند. در آن‌جا و قبل از دیدار با باقروف، علی آقا علی‌یار، یک جلسه‌ای برگزار می‌کند که چه حرف‌هایی را به باقروف بگویند. در میان آن ۲۰ نفر، آن‌چه که مسلم است سه نوع بینش وجود داشت.

اول افرادی که می‌گفتند باید از آن‌ها نیروی نظامی و اسلحه بگیریم و درخواست کمک برای خودمختاری کنیم. قاضی محمد و حاجی بابا شیخ که یک زمانی معتمد رضاشاه در منطقه بود، متفکران اصلی این طرح بودند. دوم آن‌ها که می‌گفتند تنها باید از آن‌ها مایحتاج اصلی مانند قند و مواد خوراکی بگیریم که قرنی آقا مامش و بایزید آقا و علی خان نوذری دنبالش می‌کردند. و در نهایت فکر سوم، متعلق به علی آقا علی‌یار و پسرش بود که معتقدند بودند ما نباید اول چیزی درخواست دهیم، بلکه باید دید چه چیزی به ما پیشنهاد می‌کنند. این امر به ما می‌گوید که میان معتمدین آن منطقه نیز وحدت فکری موجود نبود. فردای آن روز که به دیدار باقروف می‌روند. فردای آن روز، معتمدین با میر جعفر باقروف دیدار کردند. در آن دیدار ژنرال آتاکشیوف نیز به‌همراه او حضور داشت. در آن دیدار باقروف رو به علی آقا علی‌یار کرده و می‌گوید: شما هر چه از ما بخواهید ما تلاش می‌کنیم که در اختیارتان بگذاریم. علی آقا پاسخ می‌دهد که در حال حاضر چیزی غیر از شکست آلمان نازی نمی‌خواهیم. بعد از این صحبت‌ها قاضی محمد از جا برخاسته و می‌گوید: ما استقلال می‌خواهیم. دولت شوروی برای استقلال کردها باید به ما کمک کند و پول و اسلحه در اختیارمان بگذارد. بعد از آن نیز حاجی بابا شیخ که عرض کردم یک زمانی معتمد رضا شاه در مهاباد و بوکان بود به زبان ترکی عثمانی بسیار تندتر از قاضی محمد صحبت کرده و او نیز می‌گوید که دولت شوروی باید به استقلال کردها کمک کند. باقروف در این میان توجه خود را به علی آقا علی‌یار می‌دهد و از او پرسید که نظر شما در باب صحبت‌های آقایان چیست؟ که پاسخ می‌دهد، من کرد هستم و چیزی غیراز تعالی مردمم نمی‌خواهم و خواسته‌ی آقایان همه کردها را شاید نمایندگی نکند و بدون توجه به مردم، این صحبت‌ها عجولانه است. در نهایت باقروف مجدد تأکید می‌کند که ما حاضریم به اکراد هر کمکی را بدهیم. چند روز بعد از آن دیدار، گروه ۲۰ نفره در بیستم آذرماه به ایران بازمی‌گردند. اولین اتفاقی که بعد از بازگشت می‌افتد این است که میان قاضی محمد که طرفدار روس‌ها بود با علی آقا علی‌یار اختلاف به‌وجود می‌آید. در همان سال و اسفندماه، علی آقا به این دلیل که معتمد دولت ایران بود، به تهران احضار می‌شود و پس از آن فرمانداری مهاباد و میاندوآب و حومه به ایشان داده می‌شود. قاضی محمد که از اوضاع ناراحت بود به تبریز می‌رود و با مأموران باکو نیز تماس برقرار می‌کند. شوروی که از حضور علی آقا ناراضی بود دست به دسیسه می‌زند. گروه‌هایی به حمایت از قاضی محمد و شوروی دست به خرابکاری و ایجاد آشوب در مهاباد زدند. فشار این گروه‌ها در نهایت باعث استعفای علی آقا در پنجم شهریور سال ۲۱ شد. که دولت نپذیرفت اما او از مهاباد به بوکان برگشت و فضا برای قاضی و مأموران شوروی در مهاباد باز شد. این قضیه بدان جهت مهم است که برای فعالیت قاضی محمد در سال ۲۱، زمینه فراهم شده و از طرفی اتفاقات مهم دیگری نیز رخ می‌دهد.

همسو با این اتفاقات سازمانی در مهاباد تشکیل می‌شود به اسم جمعیت احیای کرد(کومله.ژ.ک). این سازمان به‌واقع تحت تأثیر حزب هیوا که در عراق مستقر بود به وجود می‌آید. حزب هیوا در سال ۱۹۴۱ میلادی توسط «رفیق حلمی» و «محمود جودت» تأسیس شد. و دارای طیف‌های متعددی بود. که البته بیشتر حزب بر ناسیونالیسم قومی و از طرفی کمونیسم تأکید می‌کردند. در مردادماه سال ۱۳۲۱ سه نفر از اعضای حزب هیوا جهت تأسیس شاخه‌ی ایرانی آن به مهاباد می‌آیند. دو نفر از این افراد شناخته شده بودند. یعنی مصطفی خوشناو و سرهنگ میرحاج‌. میرحاج از افراد متمایل به سوسیالیست‌های شوروی بود. در ۲۲ همان ماه، اولین جلسه مذاکرات را برگزار می‌کنند. از مهم‌ترین افراد منطقه مهاباد که در آن جلسه حضور داشتند می‌توانیم به حسین فروهر، ملاقادر مدرسی، عبدالرحمن ذبیحی و محمد نانوازاده اشاره کنیم. سه فرد اول، از تاثیرگذارترین افراد در تشکیل و ادامه حیات کومله.ژ.ک بودند. بعد از چند دیدار در روزهای بعد، سرانجام در ۲۵مرداد سال ۱۳۲۱ کومله.ژ.ک تأسیس می‌شود. در ابتدا قرار بود آن‌ها شاخه‌ای از حزب هیوا باشند، اما در نهایت یک سازمان جدا را بنیاد نهادند و تقسیم کار کردند. در رابطه با کومله.ژ.ک و جشن سالروز تأسیس آن، عبدالرحمن شرفکندی(هژار) شاعر برجسته کردزبان که خود بعدها عضوی از آن سازمان می‌شود می‌گوید:

گەلاوێژەکەی بەختت لەئاسۆ

دەرکەوت چابوو نەبووی ڕەنجەڕۆ

نرخی ئەم مانگە پارەی گیانە

جێژنی سەرساڵی کۆمەڵی ژیانە

به‌واقع هدف این است که بگوییم، این شعر خود تاییدی بر ادعای تأسیس این سازمان در ماه مرداد است و شاعر به مرداد(گەلاوێژ) و نام سازمان تاکید می‌کند. از عجایب این سازمان این بود که اصول خود را بر اساس شریعت اسلام تعریف می‌نمود و از طرفی افراد سوسیالیست و متمایل به شوروی نیز داشت. برای مثال در صفحه 16 مجله نیشتمان(وطن) شماره شش، که مجله رسمی این سازمان بود، نوشته‌ بودند:

به دلیل متدین بودن اکثریت ملت کرد به دین اسلام، ژ.کاف در کردستان، تنها دین مقدس اسلام را به رسمیت می‌شناسد و برای ترویج شریعت پاک اسلام و اجرای تمامی آداب دینی تلاش می‌کند و با منافقین به شدت مخالفت می‌نماید.

یا هنگام ورود هر فرد به حزب، به قرآن سوگند خورده و موارد زیر را تکرار می‌کند:

1 ـ عدم خیانت به کردها به هیچ شکلی

2 ـ کوشش برای استقلال کردستان بزرگ

3 ـ افشا نکردن رازهای حزبی

4 ـ تا آخر عمر عضو حزب باقی ماندن

5 ـ بدون اجازه وارد هیچ حزب و دسته‌ای نشوند.

یا می‌توانیم به شماره‌های مجله نیشتمان رجوع کنیم و می‌بینیم که بر روی همه‌ی آنها و در کنار پرچمشان که یک خورشید به همراه J.K که همان نماد «احیای کرد/ژ،ک/ژیانه‌وه‌ی کورد» بود، نام الله یا آیه‌ای از قرآن وجود داشت. برای مثال در شماره‌ی سوم آن، آیه‌ی:

«نصر من الله و فتح قریب و بشر المومنین» نقش بسته بود. از طرفی اسناد و مدارک زیادی موجود است که این سازمان با وجود این‌که خود را در قالب قومی ـ مذهبی تعریف می‌نمود، با شوروی همکاری داشت و از خواسته‌های آن حمایت می‌کرد. برای مثال در نیشتمان شماره 6، سال ۱۳۲۲ آن‌ها به تعریف فراوان از شوروی و انقلاب اکتبر پرداخته و در صفحه ۱۰ آن، عکسی از لنین قرار داده بودند و برای او به کردی شعری نوشته بودند که درون‌مایه‌ی آن این بود که لنین هرگز نمرده است و تا روز قیامت نام و یاد او در دل ماست.

یا در اطلاعیه شماره 312 در ۲آبان ۱۳۲۳، آن‌ها حملات شدیدی به دولت ایران می‌کنند و می‌گویند:

در این روزها رادیو و مطبوعات ایران اعلام کردند که شوروی به منظور استخراج نفت درخواست نمود که منطقه‌ای از شمال ایران در اختیارش قرار گیرد و به او امتیاز داده شود، اما حكومت نمک‌نشناس ایران، نیكی‌های سه سال اخیر اتحاد شوروی را نادیده گرفت و این درخواست را رد كرده است و ملت كرد پس از تحمل این همه ظلم و ستم نمی‌تواند ببیند كه درخواست دولتی همچون دولت اتحاد شوروی كه پیوسته، ارتقای سطح زندگی و سرافرازی ملت‌های كوچك را وجهه همت خود قرار داده است، ازسوی مرد نفهمی چون ساعد، نخست‌وزیر ایران رد بشود و زمینه اغتشاش در كشوری كه سه‌میلیون نفر كرد در آن ساكن هستند فراهم گردد. جمعیت ژ.ک به اطلاع حكومت اتحاد شوروی می‌رساند كه 9 میلیون نفر ملت كرد بالاخص كردهای ایران مخالف تصمیم حكومت ایران دایر بر ندادن امتیاز نفت شمال هستند و تحت هیچ‌عنوانی با این نظر حكومت موافقت ندارند.

یا در تاریخ ۷ دی‌ماه ۱۳۲۳ نامه‌ای از کومله به کنسول شوروی در تبریز می‌فرستند و درخواست کمک می‌کنند که مهر ذبیحی را داشت.

همچنین در جریان فعالیت‌های این سازمان که خود را حامی صلح می‌نامید، ردپای مأموران امنیتی و نظامی آذربایجان شوروی پیداست. نماز علی‌اف مأمور اطلاعاتی ارتش سرخ که اهل باکو بود، ترورهایی را طراحی نمود که دست کومله در آن مشخص است. برای مثال ذر بهار ۱۳۲۲ آن‌ها، قاضی‌زاده رئیس آمار مهاباد را به قتل رساندند. محمد مولودیان که بعدها سرهنگ نیروی نظامی جمهوری مهاباد می‌شود، از حمله‌کنندگان به قاضی‌زاده بود. یا قتل مأموران غیربومی شهربانی بعد از نطق افراد زیر دست حسین فروهر که تمایلات سوسیالیستی داشت و کارمند شهربانی بود، مانند عزیز کرمانج صورت می‌گیرد. از این ماجرا دکتر آسود(محمود قادرزاده) که خود از اهالی مهاباد بود، پرده برداشته است. با این اوصاف ما متوجه می‌شویم که جمعیت احیای کرد یا همان کومله.ژ.ک با وجود تمایلات مذهبی، گرایشات سوسیالیستی و متمایل به شوروی داشت و در پیشبرد اهداف آنان نیز بارها کوشیده بود. جالب این جاست که در این شرح اثری از قاضی محمد نیست. در حقیقت قاضی محمد در همان هنگام فرد معروفی در مهاباد و کارمند دولت بود. برای بررسی نقش او در این مسیر باید ابتدا کوتاه به زندگی‌نامه‌اش بپردازیم. قاضی محمد سال 1279 به دنیا آمد به واقع جد او از گرجستان به ایران مهاجرت کرده بود. پدرش قاضی علی، قاضی شهر مهاباد یا ساوجبلاغ مکری بود. پس از او قاضی محمد قاضی شهر می‌شود. در 1315 رئیس اداره معارف و تا سال 1321 رئیس جمعیت شیروخورشید مهاباد بود. پس از قتل مأموران شهربانی، او برای توزیع قند و شکر و اداره امور انتخاب می‌شود. بنا بر اسناد باقی مانده‌ی وزارت دارایی، مبلغ ده هزار ریال به او برای درست کردن اوضاع مهاباد، از طرف دولت داده می‌شود.

با این اوصاف باید گفت قاضی محمد به این علت که توسط دولت، مأمور بود، به جمعیت احیای کرد نپیوست اما با آن‌ها آشنا بود. زیرا که با مأموران شوروی در منطقه ارتباط داشت و نیز قتل مأموران شهربانی که طراح آن علی‌اف بود، در نهایت باعث به قدرت رسیدن قاضی محمد جهت پخش و توزیع منابع می‌شود. از جهتی بنا به صحبت‌های ملاقادر مدرسی، قبل از این‌که نمایندگان حزب هیوا با ذبیحی و فروهر و امثالهم دیدار کنند، با قاضی محمد ارتباط گرفته بودند. اما چون قاضی کارمند رسمی دولت ایران بود، آن‌ها را به سمت ذبیحی و فروهر می‌برد، که ده روز بعد از تأسیس این جمعیت، علی آقا امیراسعد نیز با فشار طرفداران قاضی و شوروی که شامل افراد کومله.ژ.ک نیز بودند، استعفا می‌دهد. در حقیقت در تمامی این مدت قاضی محمد از کومله.ژ.ک آگاه بود و کمک‌های زیادی به آن‌ها و بالعکس انجام شد، اما به‌شکل رسمی عضو آن نبود. شاید مهم‌ترین نقطه‌ای که قاضی محمد در کومله.ژ.ک غالب می‌کند، داستان تأسیس انجمن فرهنگی شوروی و کردستان باشد. اتحاد جماهیر شوروی، برای پیشبرد اهداف و معرفی خود، بر روی کارهای فرهنگی بسیار متمرکز بود. از طرفی با تأسیس انجمن‌های گوناگون در ایران، سعی بر نفوذ داشت. اما آن‌ها به خوبی فهمیده بودند که برای تأثیر بیشتر بر مناطق کردنشین که اغلب تمایلات مذهبی داشتند، باید روی دین و دین‌داران و این دسته از افراد توجه بیشتری داشته باشند.

انجمن شوروی و کردستان در سال 1324 و در خانه قاضی محمد به‌شکل رسمی شروع به‌کار می‌کند. به واقع کنسول روس، از ارومیه به‌همراه شریف‌اف به مهاباد رفته و در جریان آن انجمن هستند. در آن جلسه، نشانه‌ای از پرچم و نمادهای دولت ایران نبود. به واقع این عمل و نام کردستان ـ شوروی جای ایران ـ شوروی ذیل نام انجمن، از پیشنهادهای سازمان وکس، یا همان تبلیغات شوروی بود و افرادی نظیر آرچی روزولت نیز چنین عقیده‌ای دارند. در مراسم افتتاحیه آن انجمن، نمایشنامه‌‌ای به اجرا در می‌آید به اسم مام میهن. در آن نمایشنامه به‌شکل واضح نقش شوروی و همچنین خواسته‌های افرادی چون قاضی محمد را می‌بینیم. در اجرای آن، زنی(نماد کردستان) مورد اذیت سه مرد گردن کلفت(نماد سه کشور ایران، ترکیه و عراق) قرار می‌گیرد. سپس دستی حامل داس و چکش با پس‌زمینه‌ی سرخ، که پرچم و نماد شوروی بود، بیرون می‌آید و آن زن را نجات می‌دهد و پرده‌ای روی سر او ظاهر می‌شود که نوشته بود: «زنده باد استالین، رهاننده ملت‌های کوچک.» بعد از این اتفاقات بود که قاضی محمد از طریق سازمان شیروخورشید سرخ، برای یک سری از افراذ کومله.ژ.ک اسلحه تهیه نمود و آن‌ها را به سمت تعلیمات نظامی برد. این انجمن نقطه‌ای بود که قاضی را کامل بر شهر و سازمان کومله.ژ.ک غالب نمود و مورد اعتماد کامل شوروی قرار گرفت تا اهداف الحاقی خود را پیش ببرد. بعد از این اتفاقات بود که فرقه دموکرات آذربایجان به دست پیشه‌وری و برخی از اعضای حزب توده نظیر کامبخش، و بعد از دیدار با باقروف تأسیس می‌شود. از این رو بسیاری از اعضای کمیته‌ی ایالتی حزب توده در آذربایجان به این حزب می‌پیوندند. قاضی محمد که برای مراسم تأسیس فرقه دموکرات به تبریز رفته بود، از آن‌جا به باکو دعوت می‌شود. او در ۲۱ شهریور ۱۳۲۴ به‌همراه چند تن دیگر، به باکو رفته و با باقروف دیدار می‌کنند. در آنجا باقروف پیشنهاد ملحق شدن مهاباد و جمعیت کومله‌.‌ژ.ک را به فرقه دموکرات آذربایجان، می‌دهد. اما قاضی به علت قدرت‌طلبی نمی‌پذیرد. و باقروف برای حفظ پتانسیل پراکنش تفکر تجزیه‌طلبی در مهاباد به‌اجبار، با قبول کردن مستقل بودن مهاباد و قاضی محمد از پیشه‌وری و فرقه دموکرات، به آن‌ها قول نیروی نظامی می‌دهد.

به واقع وقتی حزب کمونیست شوروی در تیرماه همان سال جلسه‌ای محرمانه برگزار می‌کند و تصمیم می‌گیرند که «تدابیر لازم جهت سازماندهی جنبش‌های جدایی‌طلبانه در آذربایجان و مناطق کردنشین و سایر شهرهای ایران انجام شود»، تأسیس یک حزب با پسوند دموکرات در مهاباد که پیش‌زمینه‌‌اش موجود بود، قابل پیش‌بینی به‌نظر می‌رسد. از این رو باقروف در مقابل کمک، یک شرط می‌گذارد که باید جمعیت کومله.ژ.ک را منحل نموده و یک حزب به اسم حزب دموکرات بسازند. در گزارشی که ستاد لشکر 3 آذربایجان از قاسم ایلخانی‌زاده گرفته است که در آن سفر از همراهان قاضی محمد بود، او می‌گوید:

«باقروف به ما دستور داد که همانند آذربایجانی ها در مهاباد و کردستان دست به فعالیت‌های جدایی‌طلبانه بزنیم و با آن‌ها همصدا شویم.»

پس از آن و برگشت به ایران، تدابیر لازم جهت، انحلال و سپس تأسیس حزب دموکرات کردستان در دستور کار قاضی محمد قرار می‌گیرد. در جلسه‌ای که او بعد از بازگشت به ایران با اعضای کومله.ژ.ک می‌گیرد، به آن‌ها می‌گوید که هیچ دولتی جز شوروی از آرمان ما حمایت نمی‌کند. از طرفی او می‌گوید که باید نام کومله را متناسب با شرایط بین‌الملل تغییر دهیم که با شعارهای ما مطابقت داشته باشد. بنا بر صحبت‌های غنی بلوریان، اولین کنگره حزب دموکرات در ۲آبان ۱۳۲۴ برگزار و در همان زمان نام کومله.ژ.ک به حزب دموکرات تغییر یافت و اعلام شد. بنابراین تاریخ تأسیس حزب دموکرات در اصل ۲آبان ۱۳۲۴ است نه ۲۵مرداد. در حقیقت این‌که می‌گویند تاریخ تأسیس حزب دموکرات ۲۵مرداد است، از یک طرف جعل و دزدیدن تاریخ تأسیس سازمان کومله.ژ.ک است و از طرفی دیگر سیاست امثال قاسملو. عبدالرحمن قاسملو از افرادی‌‌ست که بسیار تاکید می‌کرد که تاریخ تأسیس حزب دموکرات کردستان ۲۵ مرداد است. اما این سیاست او در این باب بود که بگوید، تأسیس این حزب ربطی به سفر قاضی محمد به باکو و اهداف شوروی ندارد. اما حتی اگر این را بپذیریم، اسناد و صحبت‌هایی که عرض شد، به ما می‌گوید که در تمامی این سال‌ها شوروی، در ارتباط با قاضی محمد و همچنین جمعیت احیای کرد بود. حتی افرادی چون سنار مامدی که پدر او(قویطاس مامدی) جزو افراد سفر سال ۲۰ برخی از اکراد به باکو بود، و خود نیز بعدها از پیشمرگه‌‌های مهم حزب دموکرات می‌شود، به این امر در کتاب خاطرات خود، اعتراف می‌کند که از سال ۲۰ تا ۲۵، شوروی در جریان و پشت پرده‌ی تمامی جریانات منطقه‌ی مهاباد و مناطق کردنشین بود. بنابر‌این حزب در آبان تأسیس می‌شود نه در مردادماه.

بعد از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان، گام‌های بعدی در جهت تشکیل حکومت‌های جدایی‌طلب برداشته می‌شود. در 21 آذر 1324 پادگان تبریز به دست فرقه می‌افتد و اعلام جمهوری خودمختار آذربایجان به نخست وزیری جعفر پیشه‌وری می‌شود. مدتی بعد در مهاباد و با ورود ارتش سرخ نیز قاضی محمد و یارانش که قبل از آن، توسط شوروی از طریق بازرگانی به اسم بابایف که وابسته به باکو بود، اسلحه گرفته و تجهیز شده و به دادگستری مهاباد حمله نموده و افراد زیادی را می‌کشند و تعدادی از کارمندان را نیز اخراج می‌کنند. سپس در دادگستری مهاباد پرچم جمهوری مهاباد که عبارت بود از:

رنگ‌های سرخ و سفید و سبز به همراه دوخوشه گندم که خورشیدی را احاطه کرده بودند، به جای پرچم شیروخورشید ایران برافراشته و در روز دوم بهمن‌ماه 1324 اعلام جمهوری خودمختار “مهاباد” بدون انتخابات، مجلس موسسان، قانون اساسی و… می‌کنند. قابل ذکر است که مردم زیادی در شهر مهاباد از شهر خارج می‌شوند زیرا خاطره‌‌ی خوبی از روس‌ها بخاطر قتل عام سال 1294 نداشتند. قاضی محمد بدون انتخابات و همچنین نادیده گرفتن تنها رقیب خود، رئیس جمهور می‌شود و کابینه‌ای تشکیل می‌دهد. از طرفی نیروهای نظامی خود را از ارتش سرخ و همچنین چریک‌های ملامصطفی بارزانی که ذر آن زمان به ایران گریخته بودند، تشکیل می‌دهد.

این جمهوری جز چند منطقه کم‌جمعیت، وسعت چندانی نداشت. برای مثال خبری از شهرهای بزرگ کردنشین همانند کرمانشاه و سنندج نیست. و فقط شامل بخش‌هایی از آذربایجان غربی و قسمت‌هایی از سقز است. قبل از اعلام جمهوری، قاضی محمد در آبانماه همان سال، یک جلسه‌ای برگزار می‌کند تا قوای ایلی مامش، منگور و دهبکری را با خود متحد کند. اما نمایندگان آنان یا خود رؤسای عشایر با این عمل مخالفت می‌کنند. مهم‌ترین مخالفان قاضی، ملاخلیل منگو میرآبادی، قرنی آغای مامش و عشایر دهبکری بودند. که در نهایت بعدها با دولت ایران کمک نموده و آسیب‌های زیادی را از جانب چریک‌های بارزانی که توسط قاضی محمد سراغ آن‌ها فرستاده شده بودند، می‌بینند. برای مثال چریک‌های بارزانی نیروهای مامش و منگور را تا سردشت می‌رانند و خود قرنی‌آغا به‌شدت زخمی می‌شود.

از دیگر سو و داخل شهر مهاباد حزب دموکرات و ارتش سرخ مخالفانی داشت و دست به اعدام بسیاری از آن‌ها، مخصوصا سرمایه‌دارها می‌زند. برای مثال میرزا غفور محمودیان از سرمایه‌دار‌های منطقه مکریان، که صاحب کارخانه برق و همچنین چند سالی مسئول پخش و توزیع موارد خوراکی در مهاباد بود را مرتجع خوانده و محکوم به اعدام می‌کنند. میرزا غفور محمودیان دستگاه‌های کارخانه را از آلمان وارد کرده بود و همچنین در آبادی منطقه و شغل‌زایی در مهاباد بسیار تاثیر داشت و مردم از او به خوبی یاد می‌کردند. اما دلایلی برای چنین حکمی به عقیده من وجود داشت: سرپیچی میرزا غفور از قاضی محمد و عدم پیوستن به او و از طرفی، میرزا غفور یک بورژوا بود و از نظر کمونیست های حزب دموکرات و ارتش سرخ دشمن طبقه کارگر و همچنین دستگاه‌های کارخانه‌اش را از آلمان وارد کرده و در آن زمان دشمنی میان نازی‌ها و بلشویک‌های شوروی در جریان بود، او را متهم به همکاری با حزب نازی کرده و سپس حکم اعدامش را صادر می‌کنند. میرزا غفور که متوجه این حکم شده است به خانه قاضی محمد می‌رود و از او درخواست می‌کند که اعدامش نکند. قاضی محمد به میرزا غفور قول می‌دهد که او را به خارج از جمهوری تبعید کند. قاضی به او یادآور می‌شود که چون شما به نهضت ما نپیوستید و پرچم ما را نبوسیدید، باید اعدام شوید ولی ما جرم شما را تخفیف داده و اجازه می‎دهیم به شهری که مورد انتخاب خودتان است بروید. سپس ماموران حزب دموکرات که مستقیما از کنسولگری شوروی دستور می‎گرفتند، میرزا غفور را به محله یهودیان در شمال شهر می‎برند و برخلاف قول‌های قاضی محمد؛ او را تیرباران می‌کنند. جالب این جاست که در این کشتار، باز هم رد نماز علی‌اف همان‌کس که طراح کشتار مأموران شهربانی بود، دیده می‌شود.

به لحاظ اقتصادی و بهداشتی نیز این جمهوری با وجود عمر کوتاهش دچار بحران بود. سوزاندن دستگاه‌های کارخانه برق و همچنین کشتن میرزا غفور، ضربه بزرگی به اقتصاد منطقه زد. سپس با ورود بیش از 10هزار نفر قوای بارزانی، قدرت اقتصادی و معیشتی با مشکلات زیادی روبرو شد. به شکلی که مردم برخی روستاها باید منابع و موادشان را با آن‌ها تقسیم می‌کردند و دیگر کالایی برای فروش نداشتند. همچنین هرج و مرج و محدودیت در آن منطقه باعث شد که تجارت و خریدوفروش توتون و تنباکو که راه اصلی کسب درآمد بود، از کار بیفتد. یا دیگر نیروهای جمهوری به روستاهای اطراف همانند هشت قسمت گورک حمله می‌کردند و منابع را غارت می‌نمودند.

از لحاظ بهداشت و درمان به سبب اخراج مانوران دولتی و پزشکان در مناطق بسیاری شاهد ظهور بیماری بودیم. به هرحال پرداختن به این مسائل مورد بحث اصلی ما ـ که بیشتر روی مسئله‌ی سیاسی آن متمرکز هستیم ـ نیست. بعد از بازی دیپلماتیک نفتی قوام‌السلطنه و قرارداد قوام ـ سادچیکف و همچنین تهدید شوروی توسط آمریکا، شوروی مجبور به خارج کردن نیروهایش از ایران شد. که در مجلس ایران حل مساله آذربایجان نیز به شیوه مسالمت‌آمیز تصویب می‌شود. ثبت این توافقنامه نگرانی‌ سران فرقه دموکرات و حزب دموکرات را افزایش داد و بلافاصله عهدنامه اتحاد این دو فرقه توسط پیشه‌وری و قاضی محمد امضا می‌شود. و هیئتی متشکل از صدرقاضی و پیشه‌وری و سیف قاضی برای مذاکره عازم تهران می‌شوند. در این مقطع قاضی محمد امورات این دو جمهوری را اداره می‌کند. در این دوره نیز حاج علی رزم‌آرا به مناطق کردنشین می‌رود. در این اتفاقات، مسئله‌ی کردستان و مهاباد بیشتر ذیل مسئله‌ی آذربایجان بررسی می‌شود که به حق تاکتیک جالبی برای حل و فصل مسائل بود. در دیدار ۲۱خرداد ۱۳۲۵، قاضی محمد قول می‌دهد که ارتش خود را کنترل و عقب براند. اما موازی با این دیدارها گزارش‌هایی از سمت رزم‌آرا به دولت می‌رسد که حاکی از بدقولی قاضی محمد است به این شکل که قوای آن‌ها همچنان به پادگان‌های ارتش و روستاهای مختلف حمله می‌کنند. و یکی از اهدافشان قطع راه ارتباطی سنندج با سقز است. همچنین آن‌ها به یکی از کامیون حامل شکر که داشت به منطقه کردنشین می‌رفت حمله کرده و موجب تشدید درگیری‌ها می‌شوند. در مذاکرات دوم یعنی تیرماه 1325 قاضی محمد به تهران رفته و با قوام‌السلطنه مذاکره می‌کند. برطبق اسناد حزب توده و مصاحبه‌شان با قاضی محمد او نسبت به گذشته آرام‌تر شده و می‌خواهد اوضاع را درست کند. او در این مصاحبه به شیوه‌ی شگفت‌انگیزی می‌گوید که هدف ما استقلال و آزادی ایران است. و از قوام بشدت سپاسگزاری می‌کند که قرار است به شکل دوستانه این بحران حل شود. خروح ارتش سرخ و از هم‌پاشیدن قوای نظامی جمهوری مهاباد، عصیان امیرخان(عَمر) شکاک که خود از فرماندهان نظامی قاضی محمد بود، علیه او و همکاری‌اش با قوای دولتی، فشار نیروهای عشایری بر بارزانی‌ها و فتوای عصیان علیه قاضی محمد توسط ملاخلیل، اوضاع را برای قاضی محمد سخت و سخت‌تر می‌کند. حرکت ارتش به تبریز و درهم شکستن قوای فرقه دموکرات بیش از پیش قاضی را به سقوط نزدیک‌ می‌کند. قاضی محمد برخلاف صحبت‌هایش در مقابل قوام و در مصاحبه با توده، یک جلسه میان افسران خود برگزار کرده و می‌خواهد مقاومت کند. اما یک روز بعد از این جلسه برادر او یعنی صدر قاضی می‌گوید که نمی‌توانیم عشایر را با خود متحد نماییم و آن‌ها به سمت ارتش رفته‌اند. عشایر شکاک و هرکی از سمت رضائیه و عشایر مامش و منگور از سمت نقده و از داخل مهاباد به نیروهای دموکرات حمله می‌کنند. از طرفی بارزانی‌ها نیز مجبور به ترک محل‌های خود می‌شوند. قاضی محمد یک هفته قبل از سقوط، در مهاباد جمع کرده و می‌گوید که تبریز تسلیم شده است. ما دو راه بیشتر نداریم یا مقاومت یا تسلیم شدن. حال شما بگویید مقاومت می‌کنید یا تسلیم می‌شوید؟ و مردم در سکوتی عمیق فرو می‌روند که نشانه‌ی انتخاب تسلیم شدن بود.

سرانجام قاضی محمد طی نامه‌ای خود را تسلیم نخست وزیر و سرتیپ همایونی می‌کند که آن نامه را توسط حاجی بابا شیخ، نخست وزیر خود به آن‌ها می‌دهد. بنابراین ارتش که قبل‌ترها هشدار داده بود نباید مقاومتی صورت بگیرد، در شهر بدون خون‌ریزی مستقر می‌شود. ارتش از قاضی و برادرش می‌خواهد که مهمات خود را تحویل دهند اما آن‌ها هر دفعه با بهانه‌ای طفره‌ می‌روند. برای مثال می‌گفتند که بخش زیادی از اسلحه ها را بارزانی‌ها برده‌اند. ماموران ارتش به این عمل مشکوک می‌شوند. توطئه‌ای توسط صدر قاضی و تعدادی از محلات مهاباد در حال پایه‌ریزی شدن بود‌. بر طبق اسناد کشف شده از دفتر قاضی قبل از ورود نیروهای ارتش به مهاباد، اسلحه‌ها میان تعدادی از محلات مهاباد و نیروها پخش می‌شود. که شامل 500 قبضه برنو، 150 قبضه کلت، 150 عدد نارنجک و 50000 فشنگ برنو و چندین و چند بمب دستی می‌شود. همچنین به نیروهای بارزانی دستور داده شده بود که در یکی از روستاهای نزدیک مهاباد به اسم محمدشاه رفته و خود را برای شبیخون آماده نمایند. اما با کشف این اسناد و اطلاعات در زمان کوتاهی افراد زیادی دستگیر و مورد بازجویی قرار می‌گیرند. قابل توجه است که بعدها ملامصطفی این پخش کردن اسلحه را، آن هم بدون هیچ جنگی توسط قاضی محمد و برادرش، خیانت تلقی می‌کند. البته عده‌ای چون عیسی پژمان معتقدند که پیش از سقوط جمهوری قاضی محمد، ملامصطفی او را به ارتش ایران فروخته بود. در نهایت ملامصطفی از ایران فرار می‌کند و قاضی محمد گیر میفتد. در این هنگام تلگراف‌های متعددی به دولت وقت ایران از جانب مردم مهاباد ارسال می‌شود که درخواست اعدام قاضی محمد، محمدحسین سیف قاضی و صدر قاضی را دارند.

دو تلگراف مهم به‌تاریخ‌های «۲۵/۱۱/۸ و ۲۵/۱۲/۱» به دولت وقت فرستاده می‌شود که افرادی نظیر ملاخلیل منگور، شیخ عبدالرحیم شمس برهان، سلیم آقا اجاق، برادران امیرعشایری، برادران قهرمانی و تعداد بسیار زیادی از مردم، آن را امضا نموده و درخواست اعدام قاضی و یارانش را دارند. از یک سو خانواده‌ی قاضی محمد نیز بیکار ننشسته و تلگراف‌های متعددی را برای دولت وقت و شخص قوام‌السلطنه ارسال می‌کنند و تقاضای بخشش دارند و به تعریف از قوام و همچنین این که او له خانواده‌هایشان با عدم اعدام آن افراد، رحم کند. اما سرانجام قاضی محمد بدون اطلاع محمدرضاشاه پهلوی و قوام‌السلطنه، توسط رزم‌آرا و نیروهای نظامی در مهاباد، اعدام می‌شوند. گفتنی است که قوام‌السلطنه بعد از این اتفاق، رابطه‌ی خود را با رزم‌آرا قطع نموده و از دوری می‌کند. آن‌چه که مسلم است، محمدرضاشاه و قوام بی اطلاع از اعدام آنان بودند. برخی از سیاست‌مدارن چون صادق‌وزیری، معتقدند اعدام قاضی محمد با فشار دولت انگلیس بر مأموران خود در دستگاه نظامی ایران صورت گرفته است. هرچه که هست، سرنوشت قاضی محمد و جمهوری مهاباد در زمان بسیار کمی، به تاریخ پیوست. قاضی محمد که خود کارمند دولت ایران بود، زندگی خود را در دستان شوروی و باقروف انداخت، اما در نهایت رها شد و جان باخت. آن‌چه که در بررسی این جریان اهمیت دارد، زمینه‌های تأسیس جمهوری‌ست، نه خود جمهوری. به این علت که کمتر از یک سال دوام آورد اما زمینه‌سازی برای تأسیس آن سال‌ها طول کشیده بود.

ـــــــــــــــ

بن مایه‌ها:

نگاهی به تاریخ مهاباد/محمد صمدی

اسرار محاکمه قاضی محمد و یارانش/محمدرضا سیف قاضی

ئاله کوک(کتاب خاطرات)/غنی بلوریان

خاطرات دکتر آسو/قادر محمود زاده

جمهوری مهاباد/ایگلتون

چهل سال مبارزه در راه آزادی/قاسملو

کردها و کردستان/کینان

اوضاع سیاسی کردستان/برزویی

جنبش ملی کرد/کوچرا

خاطراتم(بیره‌وه‌ریکانم/کریم حسامی

خاطرات دکتر هاشم شیرازی (داماد قاضی محمد)

حمله، اعدام، یورش و فهرستی از خاطرات سیاسی من/سنار مامدی

مرگ بود بازگشت هم بود/نجفقلی پسیان

حزب دموکرات کردستان/ محمود نادری

کردها و فرقه دمکرات آذربایجان/ کاوه بیات

تاریخ معاصر کرد/دیوید مک‎داول

جمهوری کردستان در آیینه اسناد/خوشحالی

نگرشی جامعه‌شناختی به تشکیل حزب دموکرات کردستان/هوشمند

تندباد حوادث/عرفان قانعی فرد

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌ ‌

‌ ‌

WhatsApp Bild 2023-07-04 um 06.36.18

قوم‌گرایی وارداتی فرقه‌ای و غائلۀ آذربایجان

‌ ‌

گفتگوی حسین تاجیک با مسعود دباغی

حسین تاجیک: آقای دباغی گرامی با سپاس از شما بابت قبول دعوت ما برای انجام این مصاحبه! در ابتدای بحث در مورد شکل‌گیری فرقه دموکرات آذربایجان توضیحاتی بفرمایید. آیا مباحث هویت‌طلبی و تجزیه‌طلبی پیش از فرقه دموکرات و حزب دموکرات کردستان در مناطق آذربایجان و کردستان دارای پیشینه‌‌ای بود؟

مسعود دباغی: درود بر شما، بابت دعوت‌تان سپاسگزارم.

پاسخ به این پرسش شاید بیش از آن‌که مربوط به حوزۀ مباحث تاریخی بشود، متعلّق به اندیشه در ایران و دستبردهایی است که به آن شده است. به کوتاهی می‌توان گفت که فهم درونی ما از خود کلمۀ قوم با آن برداشت در آغاز مارکسیستی، سپس اسلام‌گرایانه و در همین اواخر فاشیستیِ قوم‌گرایانه‌ای که رایج شد، کاملا متفاوت است‌. تصوّر ما از قوم در ادبیات پارسی به خویشاوندی و نزدیکی مربوط است. اما این کلمه طی محیّرالعقول‌ترین شعبده‌بازی‌ها در ادبیات چپ به عنوان مفهوم واحدی ناسیونالیستی مطرح شد که وجه اتصال آن به دیگر «قوم‌ها» بی‌شباهت به نصبِ موزائیکی در کنار دیگر موزائیک‌ها نیست. پس از ورود ایدئولوژی‌های جدیدتری چون پست‌مدرنیسم آن هم ذیل نقّادی‌های ادوارد سعیدی از شرق‌شناسی، متخصّصان اتنیک‌سازی به سلاح مخرّب‌تری مجهّز شدند که همانا بحث «هویّت» بود. ازین‌جا به‌بعد خویشاوندان سابق می‌بایست متوجه می‌بودند که آن پیوند عمیق خونی و فرهنگی جز توهّمی نبوده که حاصل مطالعه‌ی نسب‌نامه‌های تاریخی جعلی است. جمهوری اسلامی هم که مبتنی بر تصوّری امّتی از ایران بنانهاده شده، در هم‌صدایی با مارکسیست‌ها که تصوّر می‌کند وجوه ارتجاعی مشابهی دارند، طی توافقی پنهانی آن‌ها را واداشته تا طبق تز «حق تعیین سرنوشت ملل» لنین، ضمن حفظ محتوی به‌جای اصطلاح «ملل» از «اقوام» استفاده کنند. فلذا کلمه‌ی مارکسیستی اقوام محتوای مارکسیستی خود را در ظاهر آیه‌ای قرآنی حفظ می‌کند و تبدیل به سلاح موثّری علیه مفهوم مدرن دولت ملّت در ایران می‌شود.

اما به لحاظ تاریخی، قوم‌گرایی مربوط به دورۀ پس از اشغال ایران در شهریور 1320 می‌شود. شاید برخی بگویند خوب! پس شورش‌هایی که پیش از این تاریخ در مناطقی چون خراسان، آذربایجان، گیلان و … روی داد چه بودند؟ برای پاسخ به این پرسش ناگزیر بایستی گریزی به تحولات بین‌المللی، جنبش مشروطیت و شکل‌گیری دولت ملی و مدرن در ایران بزنیم.

پس از شکست ایران در جنگ‌هایی که با روسیه تزاری داشت و عهدنامه‌هایی که به ایران تحمیل شدند، گلستان و ترکمنچای، نفوذ سیاسی و حاکمیت ایران که البته دچار ضعف‌هایی بود، در آن منطقه از دست رفت اما همچنان نفوذ فرهنگی ایران در آسیای مرکزی و بویژه قفقاز پابرجا بود. از همین رو روسیه تزاری از اواسط قرن نوزدهم درصدد کاهش نفوذ فرهنگی ایران و مبارزه با آن برآمد. تمرکز آنها بر مقابله با زبان فارسی و تقویت زبان ترکی در منطقه بود. در نتیجۀ این تلاش‌ها و تحولات بعدی مانند فروپاشی امپراتوری عثمانی و برآمدن و تقویت جریان پان‌ترک و ترکان جوان در کشور جدید ترکیه، به تقویت هر چه بیشتر هویت ترکی، از طریق تقویت زبان ترکی انجامید که البته به دلیل اختلافات روس‌ها با عثمانی‌ها و ترک‌های بعدی، موجب پشیمانی روس‌ها از ادامه سیاست‌های پیشین‌شان شد. از سوی دیگر قدرت روزافزون سوسیالیسم و جنبش‌های سوسیالیستی در ابتدای قرن بیستم در روسیه و بویژه منطقه قفقاز شایان توجه است. به دلیل ضعف‌ و فساد گسترده و بی‌کفایتی حاکمان قاجار که منجر به ناامنی و وضع اسفبار معیشتی مردم ایران شده بود، ایرانیان بسیاری در مناطق شمالی و بویژه خطه آذربایجان، در جست‌وجوی کار و کسب درآمد به منطقه قفقاز روسیه مهاجرت کردند. این مهاجران بیشتر در منطقه باکو ساکن می‌شدند و در اثر فعل‌وانفعالات انقلابی، برخی از آنها جذب گروه‌های سوسیالیستی و انقلابی شدند که در دوره مشروطه و پس از آن در ذهنیت بخشی از روشنفکران و جامعه ایران تاثیرگذار شدند. افرادی مانند محمدامین رسول‌زاده که از بنیان‌گذاران حزب همت، مساوات، در قفقاز و حزب دموکرات ایران بود که خودش اهل باکو و قفقازی بود یا سید جعفر پیشه‌وری از بنیان‌گذاران حزب کمونیست و فرقه دموکرات آذربایجان که از جمله این مهاجران ایرانی به قفقاز بودند.

سرانجام پیروزی بلشویک‌ها و کمونیست‌ها در روسیه به تقویت گفتمان انقلابی‌گری و سوسیالیستی منجر شد. از این مثال‌ها می‌توان به اهمیت پیگیری و بررسی تحولات جهانی و منطقه‌ای پی برد و نشان داد که قدرت‌های خارجی روسیه تزاری، ترکان جوان، حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تاثیر مهمی در حرکت‌های جدایی‌طلبانه در ایران داشتند.

تحولات داخلی ایران مانند پیروزی جنبش اصلاحی مشروطیت که البته بعداً انقلابی شد نیز مؤثر بود. این مهاجران از قفقاز برگشته، به کمک قفقازی‌ها در حرکت بعدی، که انقلابی و در مواردی مبارزه مسلحانه بود نیز نقش داشتند. بر اثر ضعف حاکمان قاجار، حضور روس‌ها در مناطق شمالی ایران در دوره پس از مشروطه، و از سوی دیگر بریتانیا در مناطق جنوبی، و البته وقوع جنگ جهانی اول، وضعیت ایران در دوره پس از پیروزی مشروطیت و تدوین قانون اساسی، آشفته و بحرانی شد و هرج‌ومرج گسترده‌تر شد. پیش از مشروطیت، یا بهتر بگویم پیش از شکل‌گیری دولت ملی و تکوین آن، ایران جامعه‌ای سنتی و مبتنی بر کشاورزی و دامپروری داشت. نظام ایلیاتی و قدرت رؤسای ایل‌ها و خان‌ها در مناطق و البته ضعف قاجارها و البته چپاول کارگزاران قاجاری که به شیوه‌ی تیول‌داری حکومت می‌کردند و خود ایل بزرگی در شمال شرق ایران بودند نشانه‌هایی است برای آنکه علت شورش‌ها را دربیابیم. البته غارت‌گری و راهزنی ایل‌ها وجود داشت اما حضور نیروهای نظامی بیگانه به ضعف هر چه بیشتر حاکمان قاجار بر مناطق دامن زد و دامنه این غارتگری‌ها را گسترده‌تر کرد. رؤسای ایلات درصدد افزایش و حفظ قدرت خود بر اهالی از هرگونه اقدامی دریغ نمی‌ورزیدند. آن زمان مسئله این نبود که چون فلان ایل کرد است پس ایل کرد دیگر نباید به آن حمله کند و … یعنی هویت قومی مطرح نبود، مسئله بسط قدرت ایل بود و ثروت‌اندوزی رؤسای ایل. خب این نظام ایلیاتی و رؤسای ایل‌ها دست به شورش‌هایی زدند که اشاره کردم جنبه قومی نداشت و بیشتر جاه‌طلبانه و ماجراجویانه بود. این رؤسای ایلات (البته برخی‌شان و نه همه) به مقابله با دولت مدرن رو آوردند. دولت مدرن برای تکوین آن نیاز به انتقال وفاداری از ایل به دولت داشت و این خود موجب ضعف و کاهش قدرت رؤسای ایلات می‌شد.

یک مثال خوب از این مورد شورش اسماعیل‌آقا سیمکو است. انگیزه‌های قومی مطرح نبود اما افزایش قدرت البته مطرح بود.

همان‌طور که اشاره شد با پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه، و حمایت لنین و حزب کمونیست شوروی از به اصطلاح حق خودمختاری خلق‌ها، که البته صرفاً در ذیل استراتژی حزب کمونیست شوروی برای بسط نفوذ و قدرتش در منطقه و جهان قرار می‌گرفت، موجب دامن زدن به بحث‌های قوم‌گرایی و انقلابی‌گری در ایران شد.

با حضور سردار سپه، رضاشاه بعدی، در میدان قدرت در ایران، و اجماع روشنفکران و نخبگان مشروطه‌خواه در آن دوره برای وجود و نیاز به یک دولت مقتدر و قوی برای ایجاد ثبات، با برقراری نظم و امنیت در سراسر کشور که این خود موجب اعمال حاکمیت قانون می‌شد و امکان بسترسازی‌های لازم برای تحولات اقتصادی – اجتماعی و سیاسی جهت تکوین دولت ملی و مدرن در ایران را فراهم می‌کرد، واکنش نیروهایی را در پی داشت که منافع‌شان در گرو باقی ماندن ایران در نظم قبلی و سنتی ماندن جامعه می‌بود. در برابر بسط قدرت دولت مرکزی و تکوین دولت مدرن در ایران، که منجر به تمرکز قدرت، انتقال وفاداری از ایل و قبیله و مذهب و … به دولت می‌شد و نظام شهروندی معنا می‌یافت البته که برخی رؤسای ایلات دست به شورش زدند.

موفقیت دولت در دفع حملات مکرر ایلات به دهکده‌ها و راه‌های تجاری و مسیر کاروان‌ها از اقتدار سیاسی رؤسای ایلات، در داخل ایلات و نیز در ارتباط با دولت، کاست.

بنابراین این شورش‌ها جنبه قومی نداشت بلکه همان‌طور که گفته شد برای حفظ و بسط قدرت ایل و در حقیقت رؤسال ایل بود. در این استدلال من این موضوع که یک ایلی مثلا سورانی‌زبان شورش می‌کند اما ایل سورانی‌زبان دیگری در همکاری با دولت مرکزی در سرکوب آنان مشارکت می‌ورزد نکات مهمی نهفته است که بحث مرا تأیید می‌کند. یک نمونه‌ی مهم طایفه‌ی منگور در ساکن مهاباد و اطراف آن است. رؤسای مختلف ایلی بر سر کسب قدرت با یکدیگر به رقابت می‌پرداختند و بر همین اساس بود که حتی بسیاری از رؤسای ایلات ترجیح دادند به منظور حفظ قدرت خود در مناطق ایلی با دولت سازش کنند. به بیان دیگر، عامل وحدت در میان ایلات منفعت ایلی بوده و نه زبان! عامل زبان را نخبگان قومی بعدها متاثر از ادبیات چپ آن هم با فراموش کردن عمدی وجوه ماهیّت ایلیاتی عَلَم کردند. و خوب از آن‌جا هم‌چون دیگر مباحث روشنفکرانه ارتباطی واقعی با مسائل ایران ندارد، نتیجه‌ی چند دهه کوشش ویرانگر آن‌ها در ایران اگر حمایت دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی نباشد، تقریبا هیچ است.

در هر صورت رویارویی دولت و ایلات در دورۀ رضاشاه، مبتنی بر هویت قومی نبود و به جاه‌طلبی‌های افراد و رؤسای ایلات که مرتبط بود. ایلخان‌ها، خان‌ها، آقاها و سرداران، بیشتر در صدد گسترش اقتدار و منافع اقتصادی‌شان بودند.

بنابراین بله پس از کناررفتن رضاشاه از قدرت و اشغال ایران توسط بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی است که گروه‌هایی به قوم‌گرایی دامن می‌زنند و البته این با هدایت، تشویق و در پناه قوای اشغالگر ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی رخ می‌دهد.

حسین تاجیک: با توجه به آنچه که گفتید؛ شکل‌گیری فرقه دموکرات و جمهوری مهاباد و تحولات مناطق شمال غرب ایران را نمی‌توان جدای از حضور نیروهای شوروی در این مناطق بررسی کرد. اسنادی که در سالیان اخیر در اختیار داریم در این باره چه می‌گویند؟ تاثیرات تحولات بین‌المللی پس از پایان جنگ جهانی دوم در کنار مباحث ژئوپلتیک، اهداف، رقابت‌ها و تضاد منافع شوروی و دیگر قدرت‌ها را چگونه می‌بینید؟ چرا آذربایجان و کردستان به یکی از میدان‌های این رقابت‌ها تبدیل شده بودند؟

مسعود دباغی: برای پاسخ به این پرسش، به ادامه گفته‌های پیشینم برمی‌گردم که در واقع در سال‌های اولیۀ کناره‌گیری رضاشاه از قدرت بود که برخی گرایش‌های سیاسی – محلی در آذربایجان و کردستان ظهور کردند. موضوع مهمی است که مثلاً گروه‌هایی که بحث جدایی‌طلبی در کردها را مطرح می‌کنند ردپای همان سران ایلات و فرزندان‌شان را به وضوح می‌توان دید که با کمک کشورهای دیگر درصدد بازیابی قدرت و نفوذ خود در منطقه برآمدند. بنیان‌گذاران حزب دموکرات کردستان ایران همگی از نخبگان ایلی بودند. قاضی‌محمد، رهبر حزب دموکرات در سال ۱۳۲۵ یکی از نخبگان غیرایلی بود.

باقراف، دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان شوروی، در دیدار با کردها، از جمله با قاضی‌محمد عضو برجستۀ کومله، بر وحدت میان کردها و آذری‌ها تأکید و پیشنهاد کرد که کومله منحل شود و جای خود را به یک حزب جدید بدهد. چند روز پس از بازگشت هیئت کرد از باکو، قاضی‌محمد کومله را منحل و حزب دموکرات کردستان را تأسیس کرد.

این مورد در مورد آذربایجان البته به گونه‌ای دیگر است چون در خطه آذربایجان، بیشتر نخبگان غیرایلی و ایرانیانی که مدتی در قفقاز به سر می‌بردند مؤثر بودند و البته نخبگان منطقه قفقاز. در بحث آذربایجان تحولات روسیه و ترکیه مهم است چراکه نام‌گذاری منطقه اَران (باکو، گنجه) به نام آذربایجان در اتحاد جماهیر شوروی در جهت ایجاد بحث‌های جدایی‌طلبان در آذربایجان ایران است. بنابراین جمهوری آذربایجان شوروی با هدف پیوستن آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی شکل می‌گیرد و می‌بینیم که باقراف نقش بسیار مهمی در تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان مانند حزب دموکرات کردستان دارد.

نفر اول فرقه دموکرات آذربایجان، جعفر جوادزاده یا همان پیشه‌وری، یکی از بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایران بود که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در باکو تشکیل شده بود. پیشه‌وری در سال ۱۹۱۸، از طرف حزب کمونیست شوروی شاخۀ باکو به استان گیلان در ایران اعزام شد تا در تأسیس جمهوری شوروی ایران به کمونیست‌های ایرانی کمک کند.

پیشه‌وری که نتوانسته بود در بدنۀ اصلی سیاست‌های کشور مشارکت کند و در آن‌‌ها مؤثر باشد، از سال ۱۳۲۴ به بعد توجه خود را به آذربایجان به‌عنوان پایگاه مهم کسب حمایت و تأمین منابع مادی معطوف کرد. پیشنهادهای شوروی، که در پی رسیدن به اهداف اقتصادی و استراتژیک خود در ایران بود، برای پیشه‌وری جذاب و قابل‌قبول بود.

پیشه‌وری پس از محرومیت از نمایندگی مجلس، به تشویق مقامات شوروی به آذربایجان رفت و با هماهنگی مقامات آن کشور (به‌ویژه باقراف نخست‌وزیر جمهوری آذربایجان) در شهریور ۱۳۲۴ فرقۀ دموکرات آذربایجان را تأسیس کرد.

در واقع مسأله قومیت را روسیه تزاری، و تحولات حدفاصل ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ میلادی در روسیه، امپراتوری عثمانی و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آذربایجان شکل داده‌اند. بنابراین اشغال ایران در پیشبرد مقاصدی که زمینه‌چینی‌های آن از مدت‌های قبل آغاز و تدارک دیده شده بود مؤثر بود.

اشغال ایران توسط بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی دلایل مختلفی داشت. برای بریتانیایی‌ها حفظ مناطق نفتی ایران (که در جنوب غربی ایران متمرکزند) و عراق، و نیز حفظ امنیت شبه قاره هند به عنوان مستعمره آنها حایز اهمیت بود بنابراین حضور در مناطق جنوبی و غربی ایران برای دستیابی به اهداف‌شان اهمیت فراوان داشت. شوروی نیز چشم طمع به ایران دوخته بود و این در مذاکرات و پیشنهاداتی که میان آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی انجام شد مشخص است. در واقع ایران را حوزه نفوذ خود می‌دانستند و درصدد بودند که هرطور شده به بهانه‌های مختلف به ایران یورش بیاورند. یکی از این بهانه‌ها (در دوره‌ای که با آلمان نازی همکاری تنگاتنگ داشتند نمی‌شد بر تعداد محدود کارشناسان و مهندسان آلمانی در ایران را بهانه قرار دهند) می‌توانست این باشد که طبق مفاد پیمان 1921 م/ 1299 خ، میان دو دولت، هر گاه منافع شوروی از سوی گروه‌هایی در ایران تحت خطر قرار داشت می‌توانستند نیروهایی اعزام کنند، به بهانه احتمال حمله هوایی متفقین (که آنگاه بریتانیا و فرانسه بودند که پس از اشغال پاریس، عملاً بریتانیا تنها شده بود) به تاسیسات نفتی منطقه قفقاز (باکو) به اشغال ایران رو آورند. اما پس از درگیری و حمله آلمان نازی به شوروی بهانه حضور کارشناسان آلمانی و احتمال خرابکاری در تاسیسات نفتی باکو فرصت و بهانه را برای اشغال ایران برای شوروی فراهم کرد. چون بریتانیا متحد جدید و هم‌پیمان‌شان محسوب می‌شد و نیاز به همکاری و کمک آنان داشت دیگر نمی‌توانست هدف قبلی مبنی بر اشغال تمام ایران را اجرایی سازد به مناطق شمالی ایران اکتفا کرد. این موضوع شبیه همان قرارداد 1907 است که روسیه و بریتانیا، ایران را به حوزه نفوذ خود تبدیل کردند، شمال در اختیار روسیه، جنوب در اختیار بریتانیایی‌ها.

به هر روی اشغال ایران و زیر نفوذ قرار گرفتن مناطق شمالی توسط ارتش سرخ، فرصت را برای عوامل دست‌نشانده شوروی، حزب توده و دیگران فراهم ساخت تا در پناه آنان و البته با تشویق و هدایت آنان دست به ایجاد سازمان‌های جدایی‌طلب بزنند. فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان با هدایت و پشتیبانی کامل آنان بوجود آمدند.

حسین تاجیک: در حوزه‌ی داخلی موضع‌گیری و نگاه جریانات سیاسی فعال در آن دوران نسبت به فرقه دموکرات چه بود؟ از ارتباطات حزب توده یا دیگر جریانات با فرقه دموکرات چه می‌توان گفت؟

‌‌

مسعود دباغی: حزب توده بیشتر از دستگاه سیاست خارجی شوروی، یعنی تیم مولوتف پیروی می‌کرد. اما حزب توده در منطقه شمال غرب ایران برای ابراز حمایت، تصمیم به انحلال خود و ادغام با فرقه دموکرات آذربایجان گرفت. ارگان‌ رسمی حزب توده، روزنامه رهبر نیز حمایت و پشتیبانی کامل خود از این جریان را ابراز می‌کرد.

حزب توده البته در پشتیبانی از منافع شوروی، برای دادن و واگذاری امتیاز نفت شمال دولت ایران را تحت فشار می‌گذاشت و در پناه سربازان ارتش سرخ به تظاهرات و فشار به نمایندگان مجلس و کابینه‌های گوناگون می‌پرداخت.

هیأت حاکمه ایران شامل دربار و کابینه‌های مختلف و اکثر نمایندگان مجلس شورای ملی و برخی روزنامه‌ها که وطن‌پرستان در اختیار داشتند البته از پشت‌پرده تشکیل چنین گروه‌هایی آگاه بودند و دست شوروی را به‌طور آشکار در آن می‌دیدند و از ابتدا به مقابله با آن برخواستند.

حسین تاجیک: در دوران حکومت فرقه تا نجات آذربایجان دیپلماسی دولت در حوزه خارجی و داخلی به چه صورت بود؟ نقش شاه، ارتش و قوام برای نجات آذربایجان را چگونه می‌بینید؟

مسعود دباغی: به واقع درخشان، عملکرد دستگاه دیپلماسی و کارگزاران نظام مشروطه در بحران اشغال ایران و حضور ارتش سرخ شوروی که منجر به بحران آذربایجان شد، به واقع درخشان است. از نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی گرفته تا کابینه‌های مختلف محمدعلی فروغی که نقش بی‌بدیل در گرفتن تعهد از اشغالگران داشت و اهرم مهمی برای دعاوی بعدی ایران در اختیار دولت ایران قرار داد گرفته تا علی سهیلی، محمدساعد مراغه‌ای، ابراهیم حکیمی و البته احمد قوام‌السلطنه. محمدرضاشاه پهلوی علی‌رغم سن کمی که داشت، براساس حس وطن‌پرستی، با همراهی با کابینه فروغی برای تصویب پیمان سه‌جانبه در مجلس، تلاش برای همراه ساختن دولت‌های ایالات متحده امریکا و بریتانیا از طریق مذاکرات مداوم با سفرای آنها، همراهی با نخست‌وزیر حکیمی برای ارجاع پرونده شکایت ایران از شوروی به شورای امنیت سازمان ملل متحد و مجاب ساختن قوام برای اقدامات لازم جهت بازپس‌گیری و نجات آذربایجان از فرقه دست نشانده دموکرات آذربایجان. نقش رزم‌آرا در تجهیز و آمادگی ارتش ایران برای حفظ ثبات و امنیت هم حایز اهمیت است و همراهی‌اش با شاه برای فرستادن ارتش به آن خطه و بازپس‌گیری آذربایجان.

در داستان خروج ارتش سرخ شوروی گروه‌هایی به فراخور مقاصدشان تلاش می‌کنند نقش برخی بازیگران را پررنگ و برخی دیگر را کم‌رنگ سازند و برخی دیگر را به کل نادیده بگیرند.

عده‌ای بر نقش شاه و رزم‌آرا تأکید می‌کنند، عده‌ای دیگر قوام را بالا می‌کشند و تمام اعتبار را به پای او می‌ریزند، دیگرانی از اولتیماتوم ترومن و امریکا به شوروی مبنی بر نبرد نظامی سخن می‌گویند که پایه و سند معتبری برای آن نیست (آن‌چنان که آن‌ها مدعی‌اند) و دیگرانی اساسا به نقش مصدق در تصویب طرحی مبنی بر عدم مذاکره با بیگانگان برای امتیاز نفت دست می‌گذارند. اما حقیقتا چیز دیگری است. آنگونه که من به نظرم می‌رسد همه این بازیگران نقش داشتند و به نوعی آجر روی آجر گذاشته شد که کشور از این بحران خطرناک بیرون آورده شود.

در ابتدا بایستی به کابینه محمدعلی فروغی اشاره کرد که اگر نبود تلاش آنان برای انعقاد پیمان سه‌جانبه با اشغالگران و قبولاندن آن به نمایندگان مجلس و افکار عمومی، اقدامات بعدی اساساً ممکن نمی‌شد. پس از آن کابینه‌های مختلفی که مقاومت کردند مانند ساعد مراغه‌ای در قبال خواسته‌های شوروی حایز اهمیت است. نخستین‌بار اوست که عدم مذاکرات با دولت‌های دیگر را تا زمانی که ایران در اشغال است مطرح می‌سازد و فرستاده شوروی، کافتارادزه را مایوس می‌سازد. پس از این عمل است که مجلس شورای ملی با اکثریت آرا طرحی که محمد مصدق آن را ارایه کرد به تصویب می‌رساند در آذرماه 1323، که وزرا را از هرگونه مذاکراتی با بیگانگان در زمان اشغال کشور منع می‌کند و آن را جرم می‌داند. ابراهیمی حکیمی است که پافشاری می‌کند (در اینجا شاه هم به شدت با او همسوست) تا پرونده شکایت ایران در شورای امنیت برود و در انجا نمایندگانی همچون حسین علاء و سید حسن تقی‌زاده به‌خوبی و بادرایت از پس استدلال آوردن برای دفاع از حقوق دولت و ملت ایران برمی‌آیند. بعد می‌رسیم به اقدام درست دیگری از اعضای اکثریت مجلس ایران در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی که در مهرماه 1324، طرحی را تصویب می‌کنند که برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس را تا پیش از خروج قوای اشغالگر ناممکن می‌سازد. از این برگ‌ها، احمد قوام استفاده می‌کند تا در مذاکراتی که با مقامات شوروی دارد بتواند بازی را به سود ایران پیش ببرد. دیپلماسی فعال دولت ایران و همراه نمودن دولت‌های بریتانیا و ایالات متحده امریکا که البته منافع‌شان هم ایجاب می‌کرد ارتش سرخ ایران را ترک کند، موجب اعمال فشارهای دیپلماتیک زیادی به شوروی شد. یعنی وجود پرونده ایران در شورای امنیت سازمان ملل و همراهی دو دولت امریکا و بریتانیا بسیار در موفقیت سیاست قوام موثر بود. نهایتا شوروی در فروردین 1325 مجبور شد تا برای دستیابی به خواسته اصلی‌اش، به خروج ارتش سرخ از ایران تن دهد. خروج ارتش سرخ شوروی از ایران علی‌رغم تقویت تسلیحاتی شورشیان دست‌نشانده شوروی، موجب تضعیف انان گشت. برای همین تا پیش از خروج کامل ارتش سرخ، مقامات شوروی به اعضای فرقه دموکرات و حزب دموکرات کردستان فشار آوردند تا مذاکراتی با کابینه قوام داشته باشند تا به این ترتیب بتواند در زمان باقی‌مانده امتیازاتی از دولت ایران بگیرند.

حاصل گفت‌وگوهای مقامات کابینه قوام و فرستادگان فرقه دموکرات آذربایجان منجر به توافقی قابل اجرا نشد چراکه نه قوام چندان مایل به موافقت با خواسته‌های فرقه بود و نه محمدرضاشاه نتیجه مذاکرات را تایید کرد. اینجاست که شاه می‌گوید اگر دستم را هم قطع کنند حاضر نیستم پای این توافق را امضا کنم که در آن اعضای نظامی فرقه که به پاس خدمت‌شان به شوروی و فرقه دموکرات ترفیع‌ درجاتی گرفته بودند در ارتش ایران ادغام شوند آنهم کسانی که عمدتا از ارتش ایران به فرقه پیوسته بودند و خائن به شمار می‌رفتند.

نتیجه‌ای که می‌خواهم بگیرم این است که اگرچه شرایط خارجی همواره بر وضعیّت ایران اثر گذاشته، منتها مرکز ثقل نیروها در داخل آن هم حول محور شاه جوان بوده است.

حسین تاجیک: تجربه یکساله جدایی آذربایجان با چه واکنشی از سوی اهالی آذربایجان روبرو شد؟ نگاه مردم آذربایجان پیش از ظهور فرقه و در دوران حکمرانی آن‌ها نسبت به رخدادهای سیاسی آذربایجان و سایر مناطق ایران چه بود؟ آنچه در روایت‌های تاریخی نادیده گرفته شده یا کمتر دیده شده است، نقش مردم آن منطقه در نجات آذربایجان است. ارزیابی و نظر شما در این باره چیست؟

مسعود دباغی: اغلب شهروندان شمال‌غرب ایران مشتاقانه از ورود ارتش ایران در تبریز استقبال کردند. اساساً انتشار خبر حرکت قوای نظامی ایران به منطقه موجب تحرکات ایل‌های شاهسون و ذوالفقاری در منطقه شد و پیش از رسیدن ارتش ایران، فرقه‌ای‌ها پا به فرار گذاشته بودند. استقبال مردم آذربایجان به‌ویژه در روستاها و البته شهر تبریز از ارتش ایران چشمگیر بود. فرقه‌ای‌ها که ریشه‌ای در منطقه نداشتند و در پناه حضور ارتش سرخ شوروی قدرت گرفته بودند و با اعمال سرکوب گسترده مخالفان و مرعوب ساختن آنان دوام آورده بودند، زمانی که پشتیبانی بیگانه را از دست دادند، جملگی به شوروی گریختند. در واقع اکثریّت گزارش‌ها از نفرت مردم از متجاسرین حکایت می‌کند. در این باره شعرهای محلّی بسیاری سروده شده است. یکی که خودم شخصا از اهالی روستاهای اطراف شهرستان هشترود شنیدم چنین آغاز می‌شود:

پیشه وری دوز دوروب

یانیندا بیر قیز دروب

قارقا سیچیب چینینه

دیر به اولدوز وروب

پیشه‌وری بی‌حرکت ایستاده، با دختری در کنارش، فضله‌های کلاغی را بر دوش دارد، در حالی‌که فکر می‌کند ستاره (درجه نظامی) است!‌

‌ ‌

حسین تاجیک: نجات آذربایجان و پایان غائله فرقه دموکرات و جمهوری مهاباد و توانایی حفظ تمامیت ارضی ایران پس از جنگ جهانی از سوی شاه جوان چه تاثیری بر تحولات سیاسی آینده ایران گذاشت؟ بازمانده‌های‌ گروه‌های تجزیه‌طلب وابسته به بیگانه پس از شکست فرقه به چه مسیری رفتند و فعالیت آنها پس از این دوران چگونه بود؟

‌ ‌

مسعود دباغی: اتفاقات زیادی در منطقه و جهان بر روی دیدگاه شاه تاثیر داشتند که از ان جمله همین اشغال ایران و بحران آذربایجان است.

شاه متوجه شد که نمی‌تواند با وجود همسایه قدرتمند شمالی‌اش که چشم طمع به ایران دوخته روابط خصمانه‌ای داشته باشد و البته نیاز به همراه ساختن کشورهای جهان آزاد/غرب برای حفظ موازنه دارد. در این راستا است که تلاش می‌کند تا امریکا را به اهمیت ایران در منطقه متوجه سازد و همکاری گسترده ایران و امریکا که در دهه 40 و 50 بویژه دوره نیکسون از همین نگاه حاصل شده است.

درباره‌ی سرنوشت فرقه‌ای‌ها حرف بسیار است. بسیاری از آن‌ها با ابراز پشیمانی نسبت به گذشته کوشیدند تا به ایران بازگردند. نمونه همسر پیشه‌وری یا محمد بی‌ریا از آن جمله است. گروهی به مناطق فارسی زبان شوروی چون دوشنبه، سمرقند و بخارا و … فرستاده شدند که یادداشت‌های خاطرات‌شان موجود است و منابعی غنی برای تاریخ‌نگاران می‌تواند محسوب شود. عده‌ای دو دهه بعد به عراق رفتند و از آن‌جا علیه نظام پادشاهی به مبارزه پزداختند. اما با بررسی نوشته‌جات فرقه‌چی‌ها در کل می‌توان نوعی حسرت از بی‌وطن شدن را حس کرد. سختی‌هایی که اغلب در شوروی دیدند موجب شده بود که متوجه پوشالی بودن ایدئواوژی متبوع‌شان بشوند. نمونه‌ی مهم این‌ها یکی جهانشاه‌لوی افشار است.

حسین تاجیک: اگر بخواهیم به امروز بازگردیم از نظر شما روایتی که پس از فتنه ۵۷ از سوی جمهوری اسلامی نسبت به ۲۱ آذر ارائه شده است، چگونه است؟ کمرنگ شدن و حذف حماسه رهایی آذربایجان از چنگال بیگانه و نجات ایران در روایت جمهوری اسلامی در تقابل با روایت نیروهای ملی و ایران‌گرا را چگونه تعبیر می‌کنید؟ وضعیت امروز گروه‌هایی که با ارجاع به غائله پیشه‌وری در پشت نقاب هویت‌طلبی قومی و فدرالیسم، همان ایده‌ها را پیگیری می‌کنند، را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مسعود دباغی: جمهوری اسلامی برمبنای امت ـ امامت تاسیس شده و موضوعی که برای انقلابیان اهمیتی نداشت منافع ملی و تاریخ ایران بود. آنان از روزهای نخست قدرت‌گیری کمااینکه درصدد حذف و کم‌رنگ ساختن جشن‌های ملی مانند نوروز برآمدند، تلاش‌هایی جهت تحریف تاریخ ایران و تخریب وجهۀ چهره‌های تاریخی برجسته ایرانی نمودند و حتی به کسانی که ایران باستان را مورد تردید قرار می‌دادند، میدان دادند. جمهوری اسلامی بزرگترین تهدید و خطر برای بقای ایران محسوب می‌شود. شما می‌بینید که جریان پان‌ترک در دستگاه جمهوری اسلامی کاملا حضور دارد. از آن طرف سپاه عاشورا سپاه منطقه آذربایجان پر است از عناصر وابسته به دستگاه امنیتی ترکیه. از سوی دیگر طبیعی است برای ایرانیان که برخلاف دستگاه حاکم، ایران‌گرا و میهن‌پرستند، آگاه شدن از عملکرد درخشان کارگزاران نظام مشروطه و شاه فقید در نجات ایران از بحران و بازپس‌گیری آذربایجان که به‌درستی نجات آذربایجان نامیده می‌شود موجب بهبود نگاه‌شان به نظام مشروطه و عملکرد و کارنامه کارگزاران آن از جمله شاه فقید خواهد شد از این روست که تلاش می‌کنند آنرا به بوته فراموشی بسپارند یا کم‌اهمیت جلوه دهند. بویژه آنکه می‌دانیم جریان روشنفکری و دانشگاهی که مورد پشتیبانی مافیاهای جمهوری اسلامی هستند، چون گرایشات چپ‌گرایانه دارند و با فرافکنی و فرار از بررسی عملکرد 27 ماه کابینه مصدق تنها به سرنگونی کابینه مصدق می‌پردازند و در آن هم نقش امریکا (همان امپریالیسمی که با کشور شوراها در ستیز است) را برجسته می‌کنند و به افسانه‌سازی از کارنامه مصدق و سرنگونی‌اش می‌پردازند تا با جعل و تحریف تاریخ، نظریه غلط‌شان را صحیح جلوه دهند. این امپریالیسم‌ستیزی و خاصه امریکاستیزی دقیقاً از همان آغاز دهۀ بیست آغاز می‌شود و تبلورش را در چگونگی خروج ارتش سرخ شوروی از ایران و نجات آذربایجان از دست عوامل شوروی می‌بینیم. از آن زمان تلاش کردند تا وجهۀ مثبت امریکا در میان ایرانیان را خراب کنند و ناموفق بودند تا اینکه نحوه سرنگونی کابینه مصدق و افسانه‌سازی از آن، و از عملکرد کابینه مصدق توسط به اصطلاح روشنفکران، و وابستگان فکری ـ سیاسی کمونیسم روسی، آنان را برای مدتی که نحله‌های مختلف چپ بر فضای فکری جامعه ایران سیطره داشتند موفق گردانید و فضای روشنفکری به‌شدت ضدامریکایی شد. البته این می‌تواند موضوع گفت‌وگوی دیگری باشد که در اینجا به اجمال بیان شد.

در موضوع ارجاع هم بیشتر گروه‌های جدایی‌طلب کُردی را می‌بینیم که به دوره قاضی‌محمد اشاره می‌کنند و باز به نحوی به تحریف می‌پردازند و تلاش می‌کنند آن را دولت کردی معرفی کنند اما نمی‌گویند که اکثریت کُردها از این جریان حمایت نکردند.

حسین تاجیک: آقای دباغی عزیز با سپاس از شما

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌

‌ ‌

برای نوشته آریا زرنگار

آوردگاه ارادۀ یکپارچۀ ملی برای حفظ تمامیت ایران؛

اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و غائلۀ آذربایجان

آریا زرنگار

 

مقدمه

در مطلب پیشین، به تحولات دیپلماتیک و نظامی دولت‌های درگیر جنگ و همچنین به دلایل نقض بی‌طرفی و اشغال ایران توسط قوای نظامی بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی پرداخته شد. در آنجا به اهمیت کار کابینه محمدعلی فروغی با همکاری و همراهی بریتانیایی‌ها، در انعقاد پیمانی با دولت‌های اشغالگر بریتانیا و شوروی، که آن‌ها را متعهد می‌ساخت تا شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، ایران را از قوای نظامی خود تخلیه کنند، اشاره شد. در این بخش از نوشته، با بررسی بحران ناشی از حضور ارتش سرخ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در ایران، بر اهمیت تلاش‌های فروغی و کابینه‌اش در گرفتن ضمانتی از دولت‌های متفق، به‌عنوان عاملی مهم در حفظ استقلال و یکپارچگی سرزمینی ایران پرداخته و به تأثیر عملکرد هیأت حاکمه ایران و همراهی دولت‌های ایالات متحده امریکا و بریتانیا در اعمال حق حاکمیت ملی و خروج ارتش سرخ شوروی از ایران اشاره خواهد شد.

حضور ارتش سرخ شوروی و مداخله در امور داخلی ایران، موجب شکل‌گیری حرکت‌های قوم‌گرایانه و جدایی‌طلبانه، با هدایت و پشتیبانی کامل از سوی شوروی، گشت. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، برای بسط نفوذ خود در منطقه جنوبی قفقاز و دریای کاسپی، و، گرفتن امتیاز نفت شمال ایران، با شکل‌دادن و پشتیبانی از گروه‌های جدایی‌طلب، درصدد وارد آوردن فشار بر دولت ایران جهت تمکین‌کردن به خواسته‌هایش را داشت. در این مقاله، به کنش‌های هیأت حاکمه ایران و تلاش‌هایشان جهت التزام شوروی به اجرای تعهدات‌شان در پیمان سه‌جانبه و همراهی ایالات متحده امریکا و بریتانیا در این زمینه پرداخته می‌شود.

پرداختن به زمینه‌ حرکت‌های جدایی‌طلبانه در شمال غربی ایران، مستلزم بررسی مستقل و مفصل‌تری در فرصت دیگری‌ست. در اینجا، به اجمال به برخی نکات در این زمینه، با توجه به نقش شوروی، اشاره‌ای خواهد شد؛ شکست ایران در جنگ با روسیه تزاری و جدایی بخش‌هایی از ایران موجب گشت تا حاکمیت ایران در منطقه قفقاز از دست برود. برای تضعیف نفوذ فرهنگی ایران در منطقه قفقاز، روس‌ها به مقابله با زبان فارسی پرداختند. پس از برافتادن تزارها و پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه، از آغاز دهۀ نخست قرن چهاردهم خورشیدی، استراتژی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی برای جذب طرفداران بیشتر و افزایش قدرت‌ خود در منطقه و جهان، و ایجاد انقلابی جهانی، بنای سیاست‌های خود را بر حق استقلال و خودمختاری خلق‌ها گذاشت. به تبعیت از این استراتژی، حامیان‌ دولت سوسیالیستی شوروی در ایران، در کنگرۀ دوم حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۰۶ خورشیدی، بر چند ملیتی‌بودن ایران تأکید کرده و مسأله خلق‌ها را مطرح ساختند. خلق آذربایجان، یکی از خلق‌های جدیدی بود که حزب کمونیست شوروی مطرح و از بحث‌های قوم‌گرایانه و جدایی‌طلبانه در ایران، برای پیشبرد مقاصد خود بهره می‌گرفت. در ادامه با اشاره به چگونگی شکل‌گیری فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان، نقش شوروی در این امر کاملاً آشکار خواهد شد.

کنفرانس تهران و صدور اعلامیۀ تهران

در تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۹۴۳ م / ۶ آذر ۱۳۲۲ خ، نشست و کنفرانسی میان دولت‌های ایالات متحده امریکا، بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی در تهران برگزار شد که اثرات مهمی در سرنوشت جنگ دوم جهانی و تحولات پس از آن گذاشت. در ۱ دسامبر ۱۹۴۳ م / ۹ آذر ۱۳۲۲ خ، و در پایان کنفرانس تهران، اعلامیه‌ای که به اعلامیۀ تهران مشهور شد، توسط فرانکلین روزولت، رییس‌جمهور امریکا، ژوزف استالین، نخست‌وزیر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، و، وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا، به امضاء رسید که در آن رهبران دولت‌های متفق، کمک‌های ایران به متفقین را مورد تأیید قرار دادند و بر حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور تأکید کردند. صدور این اعلامیه، که در آن بار دیگر، مفاد پیمان سه‌جانبه مورد تأیید قرار گرفته بود، برای دولت ایران اهمیت زیادی داشت و در این زمینه تلاش‌ها و دیدارهای پادشاه ایران، محمدرضاشاه پهلوی، نخست‌وزیر، علی سهیلی و وزیر امور خارجه، محمد ساعد مراغه‌ای با دیپلمات‌ها و دیگر شخصیت‌های هیأت‌های اعزامی سه دولت پیروز، مؤثر بود.

ورود شرکت‌های نفتی وتلاش برای تحصیل امتیاز نفت شمال ایران

دولت ایران در دهۀ نخست قرن چهاردهم، توجه شرکت‌های نفتی امریکایی را، برای سرمایه‌گذاری در این صنعت، به امتیاز نفت شمال ایران جلب کرد. در این باره با شرکت‌های نفتی استاندارد نیوجرسی و سینکلر مذاکراتی انجام شد و سرانجام در فروردین ۱۳۰۳ خ، امتیاز استخراج نفت چهار استان شمالی به شرکت سینکلر واگذار شد. ترور کنسول امریکا، رابرت ایمبری، موجب گشت تا شرکت سینکلر از ادامۀ عملیات اکتشاف نفت، به دلیل عدم امنیت، صرف‌نظر نماید. نمایندگان شرکت‌ نفتی امریکایی سینکلر بار دیگر در اوت ۱۹۳۶ م / امرداد ۱۳۱۵ خ، هیأتی را به ایران فرستادند. در اثر مذاکراتی که نمایندگان سینکلر با دولت ایران داشتند، در ۳ ژانویه ۱۹۳۷ م / ۱۲ دی ۱۳۱۵ خ، قراردادی میان آنان به امضاء رسید. شرکت مختلط امریکایی و ایرانی، «آمیرانین»، جهت عملیات کاوش و اکتشاف، و بهره‌برداری از نفت برخی مناطق شرقی و شمالی، تنها دو سال دوام آورد. بر اثر دخالت وزرات امور خارجه امریکا و بنا به تقاضاهای دولت‌های بریتانیا و شوروی از آن دولت، شرکت سینکلر از ادامۀ فعالیت در ایران صرف‌نظر نمود.

در روزهایی که ایران به اشغال قوای متفقین درآمده بود، شرکت‌های رویال داچ شل، و، دو شرکت آمریکایی استاندارد وکیوم و سینکلر برای کسب امتیاز نفت به ایران آمدند. نمایندگان شرکت‌ نفتی امریکایی سینکلر، در سال ۱۳۲۳ خ، خواستار امتیاز نفت منطقه جنوب شرق ایران شده بودند. نخست‌وزیر ایران، ساعد مراغه‌ای، جهت بررسی و مطالعه پیشنهادها، دو کارشناس و متخصص امریکایی، هربرت هوور و ا. ا. کورتیس را استخدام نمود و آنها در اوایل تابستان ۱۳۲۳ خ، به تهران آمدند.

در چنین شرایطی، با بررسی و نظر مقامات شوروی، استالین نیز، هیأتی را به ایران فرستاد و خواستار واگذاری امتیاز نفت شمال ایران به شوروی شد. لاورنتی پاولوویچ بریا، از مهم‌ترین چهره‌های امنیتی شوروی، در شهریور ۱۳۲۳ خ، گزارشی دربارۀ نفت در اختیار استالین و مولوتف قرار داد که در آن به تعیین سیاست‌های نفتی شوروی پرداخته شده بود. بریا همراه با باقراف، دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان شوروی، در بحران‌های ناشی از اشغال ایران و حضور ارتش سرخ شوروی در ایران، نقش مهم و مؤثری داشتند. مقامات شوروی در ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۴ م / ۲۶ شهریور ۱۳۲۳ خ، هیأتی را به ریاست سرگی کافتارادزه، معاون ارشد وزارت امور خارجه شوروی، جهت گفت‌وگو برای گرفتن امتیاز استخراج منابع نفت شمال ایران به تهران فرستادند.

کافتارادزه با محمدرضاشاه پهلوی و نخست‌وزیر، ساعد مراغه‌ای دیدار و گفت‌وگو کرد و پیشنهاد خود را مطرح ساخت. ساعد مراغه‌ای، نخست‌وزیر، در تاریخ ۲۷ مهرماه ۱۳۲۳ خ، در مجلس شورای ملی نطقی کرد که طی آن، با اشاره به جریان مذاکرات با شرکت‌های خارجی در باب واگذاری امتیازات نفت، از تصمیم کابینه در تاریخ یازدهم شهریور ۱۳۲۳ خ، مبنی بر عدم اعطای هرگونه امتیاز، تا پیش از پایان جنگ جهانی دوم و برپایی صلح عمومی، پرده برداشت. اعلام این تصمیم موجب خشم هیأت اعزامی شوروی شد، و موجب برپایی تظاهرات توسط عوامل شوروی علیه کابینه ساعد مراغه‌ای گردید. ساعد مراغه‌ای که تسلیم خواسته شوروی‌ نشده بود، روز ۲ آبان ۱۳۲۳ خ، توسط کافتارادزه، در یک موضع‌گیری رسمی، مسئول اصلی شکست مذاکرات معرفی شد. از همین‌رو، عوامل شوروی در داخل نیز جهت تحت فشار قرار دادن دولت ایران، با پشتیبانی ارتش سرخ شوروی، تظاهراتی در تهران به نفع اتحاد جماهیر شوروی و واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی ترتیب داده شد. نخست‌وزیر، ساعد مراغه‌ای، در مصاحبۀ مطبوعاتی در روز ۶ آبان ۱۳۲۳ خ، و در واکنش به اظهارات کافتارادزه، بار دیگر سیاست و موضع دولت ایران را ابراز داشت: «ملت، مجلس و دولت ایران از اعطای هرگونه امتیازی به خارجیان قبل از پایان جنگ و بازگشت اوضاع به حال عادی، امتناع خواهند ورزید.» موضع نخست‌وزیر، مورد حمایت اکثریت نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی قرار داشت.

ساعد مراغه‌ای با توجه به موضعی که گرفته بود و زیر فشارهای وارده، به ناچار در ۱۸ آبان ۱۳۲۳ خ، کناره‌گیری کرد. پس از استعفای ساعد مراغه‌ای، مرتضی قلی بیات (سهام‌السلطان)، نخست‌وزیر شد. کافتارادزه که همچنان در تلاش برای گرفتن امتیاز نفت شمال در تهران به سر می‌برد، پیشنهاد جدیدی از سوی نخست‌وزیر، بیات، دریافت نمود، در این پیشنهاد بجای دادن امتیاز نفت، تشکیل یک شرکت مختلط با سهم (۵۱-۴۹) به نفع ایران برای بهره‌برداری نفت شمال در دستور کار قرارگرفته بود. این پیشنهاد از سوی مقامات شوروی رد شد.

در پی این فعل‌وانفعالات، نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، در تاریخ ۱۱ آذرماه سال ۱۳۲۳ خ، تصمیم و سیاست کابینه محمد ساعد مراغه‌ای را، مبنی بر عدم اعطای هر‌گونه امتیاز نفتی، تا پیش از پایان جنگ دنبال نمود. نمایندگان مجلس شورای ملی، طرحی را به تصویب رساندند که به موجب آن اعطای هرگونه امتیاز نفت به دولت‌های خارجی ممنوع و نخست‌وزیر و وزیران، از هرگونه مذاکره‌ی رسمی و غیررسمی با دولت‌های خارجی تا زمانی که نیروهای نظامی خارجی، خاک ایران را تخلیه نکرده باشند، منع می‌کرد.

پایان جنگ جهانی دوم و مناقشه بر سر عمل به تعهدات مندرج در پیمان سه‌جانبه

در ۸ مِی ۱۹۴۵ م / ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۴ خ، با تسلیم بی‌قیدوشرط آلمان نازی، جنگ در اروپا خاتمه یافت. پس از پایان جنگ در اروپا، دولت ایران و نخست‌وزیر، ابراهیم حکیمی در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۲۴ خ، خواستار اجرای پیمان سه‌جانبه شد. در مذاکرات وزیران امور خارجه دولت‌های ایالات متحده امریکا، بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی، در کنفرانس یالتا، که از تاریخ ۴ تا ۱۱ فوریه ۱۹۴۵ م / ۱۵ تا ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۲۳ خ، برگزار گردید، آنتونی ایدن، وزیر خارجه بریتانیا و ادوارد استِتینیوس وزیر خارجه امریکا، بر لزوم پای‌بندی قدرت‌های بزرگ به تعهدات‌شان تأکید کردند و از شوروی خواستند که به تعهداتش در پیمان سه‌جانبه عمل نموده و اعلامیه کنفرانس تهران را محترم شمرد.

بعد از آن در کنفرانس پتسدام، که از ۱۷ جولای تا ۲ اوت ۱۹۴۵ م / ۲۶ تیر تا ۱۱ امرداد ۱۳۲۴ خ، میان رهبران متفقین، رییس‌جمهور ایالات متحده امریکا، هری ترومن، نخست‌وزیر و دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، ژوزف استالین، نخست‌وزیر بریتانیا، وینستون چرچیل و پس از آن کلمنت اتلی نخست‌وزیر بعدی بریتانیا برگزار شد نیز مسأله تخلیه‌ی ایران از قوای نظامی بیگانه مطرح گردید. اما مقامات شوروی به بهانۀ این‌که جنگ با ژاپن پایان نیافته، با آن مخالفت کردند. با این کار شوروی تلاش کرد تا حضور قوای نظامی‌اش را جهت رسیدن به مقاصدی که دنبال می‌کرد تا حد امکان به تعویق بیاندازد.

۲ سپتامبر ۱۹۴۵ م / ۱۱ شهریور ۱۳۲۴ خ، ژاپن بی‌قیدوشرط تسلیم متفقین شد و جنگ جهانی دوم به پایان رسید. از این رو، دولت ایران در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۲۴ خ، بار دیگر خواستار خروج نیروهای اشغالگر و اجرایی شدن پیمان سه‌جانبه شد. مطابق پیمان سه‌جانبه و اعلامیۀ تهران، تاریخ نهایی خروج نیروهای متفقین از ایران ۲ مارس ۱٩۴۶ م / ۱۲ اسفند ۱۳۲۴ خ، تعیین شده بود. از این‌رو در کنفرانس وزیران خارجۀ دولت‌های بریتانیا، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا که در ماه سپتامبر در لندن برگزار شد، بار دیگر وزیر امور خارجۀ بریتانیا، ارنست بوین، با استناد به پیمان سه‌جانبه، دوم مارس ۱۹۴۶ م، را موعد نهایی خروج قوای اشغالگر از ایران مورد تأکید قرار داد. ایالات متحده امریکا پیشتر اقدام به خروج نیروهایش از خاک ایران را آغاز کرده بود، بعد از آن کنفرانس، بریتانیا نیز جهت اجرای مفاد پیمان سه‌جانبه، اقدام به بیرون بردن نیروهای خود از خاک ایران نمود. اما اتحاد جماهیر شوروی، همچنان از تخلیۀ نیروهای نظامی خود از ایران خودداری می‌کرد. استالین در نظر داشت با حفظ ارتش سرخ شوروی در خاک ایران و با راه‌انداختن و تقویت جریان‌های تجزیه‌طلبِ وابسته به شوروی، به گسترش نفوذ خود در منطقه جنوبی دریای کاسپی پرداخته و نیز، به امتیاز نفت شمال ایران دست یابد. از سویی دیگر، مقامات شوروی که پیش از مواجهه با حمله آلمان نازی، درصدد چیرگی بر ایران بودند، با تغییر شرایط و آغاز جنگ، با توجه به نیاز به بریتانیا و امریکا، در دوره جنگ، و درآمدن از در اتحاد با این دو کشور، به اقتضای زمان، و به دنبال اشغال ایران توسط متفقین، شوروی‌ها به انعقاد پیمان سه‌جانبه تمکین کردند. شوروی اما، با به تأخیر انداختن انجام تعهدات خود در پیمان سه‌جانبه و اعلامیه تهران تلاش داشت تا پیش از خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی از خاک ایران، با کمک به جریان‌های تجزیه‌طلب، دولت ایران را برای واگذاری امتیاز نفت شمال تحت فشار قرار داده و مجبور به پذیرش خواسته‌های خود نماید.

فرقه دموکرات آذربایجان

در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ خ، بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم، با پشتیبانی کامل شوروی، «فرقۀ دموکرات آذربایجان» توسط گروهی از کمونیست‌های طرفدار شوروی در ایران و قفقاز به رهبری سید جعفر پیشه‌وری یا همان جعفر جوادزاده، موجودیت خود را اعلام کرد. در مورد پیشینۀ جعفر پیشه‌وری و همکاری وی با حزب کمونیست شوروی لازم به اشاره است که وی از بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایران بود که پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ م، در باکو تشکیل شده بود. پیشه‌وری در سال ۱۹۱۸ م، از طرف حزب کمونیست شوروی، شاخۀ باکو، به استان گیلان اعزام شد تا در تأسیس جمهوری شوروی ایران به کمونیست‌های ایرانی کمک نماید.

نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار، معاون فرقه دموکرات آذربایجان می‌نویسد: «مردم ما نمی‌دانستند که برپادارنده و گرداننده‌ی حزب توده، بیگانگان هستند و آگاه نبودند که فرقه‌ی دمکرات آذربایجان را میرجعفر باقراوف، به اغوای آقای عبدالصمد کامبخش، در باکو طرح‌ریزی کرد.» [۱]

اعتراض دولت ایران به مداخله شوروی در امور داخلی ایران

با حضور ارتش سرخ شوروی و پس از اقدامات مداخله‌جویانه شوروی در امور داخلی ایران و کمک به جریان‌های تجزیه‌طلب، دولت ایران اعتراض خود را نسبت به این اقدامات به اطلاع سفارت شوروی رساند و یادآور شد که ارتش سرخ شوروی نباید از اعزام ارتش ایران جهت سرکوبی شورشیان جلوگیری بعمل آورد.

اواخر آبان ۱۳۲۴ خ، کابینه‌ ابراهیم حکیمی، تصمیم به اعزام قوای نظامی به مناطقی که توسط فرقه دموکرات آذربایجان اشغال شده بود، و به پادگان تبریز که در محاصره قرار داشت، گرفت و آن را به اطلاع سفارت شوروی رساند. اما روز ۲۹ آبان هنگامی‌که این ستون به شریف‌آباد (نزدیک قزوین) رسید با لشگر زرهی شوروی مواجه شد و سرهنگ «اسمیرنف» نمایندۀ فرماندۀ نیروهای شوروی در ایران، مانع عبور ارتش ایران شد. با این اقدام اتحاد جماهیر شوروی حمایت همه‌جانبه خود را از فرقۀ دموکرات آذربایجان نشان داد. ایالات متحده امریکا در ۳ آذر ۱۳۲۴ خ، پشتیبانی خود، از دولت ایران، را ابراز داشت.

ابراهیم حکیمی، نخست‌وزیر، در ۱۰ آذر ۱۳۲۴ خ، طی یادداشت‌هایی به کلمنت اتلی، نخست‌وزیر بریتانیا، جیمز بیرنز وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا، و استالین، نخست‌وزیر شوروی، بار دیگر خواستار تخلیۀ خاک ایران از قوای اشغالگر شد.

اشغال آذربایجان توسط دست‌نشاندگان شوروی

در نهایت و باوجود مقاومت‌های واحد ارتش در منطقه، بدلیل حمایت‌های تسلیحاتی و تدارکاتی ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی از فرقه‌ای‌ها و همچنین حضور مهاجرین قفقازی در میان آنان، در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ خ، تبریز به دست فرقه دموکرات آذربایجان، دست‌نشانده‌های شوروی افتاد و سید جعفر پیشه‌وری تشکیل دولت خودمختار آذربایجان ایران را اعلام داشت.

کنفرانس وزیران خارجه دولت‌های شوروی، بریتانیا، امریکا در مسکو

ابراهیم حکیمی، نخست‌وزیر ایران، در آستانه کنفرانس وزیران خارجه دولت‌های شوروی، بریتانیا، امریکا در مسکو، بار دیگر در اواخر آذر ۱۳۲۴ خ / اواسط دسامبر ۱۹۴۵ م، طی یادداشت‌هایی نسبت به مداخلات شوروی‌ها در امور داخلی ایران و خطر تجزیۀ کشور اعتراض کرده و از دولت‌های ایالات متحده امریکا و بریتانیا تقاضای کمک کرد.

دومین کنفرانس وزیران خارجه دولت‌های شوروی، بریتانیا، امریکا از ۱۶ تا ۲۶ دسامبر ۱۹۴۵ م / ۲۵ آذر تا ۵ دی‌ ۱۳۲۴ خ، در مسکو برگزار شد. در این کنفرانس وزیر امور خارجه بریتانیا، ارنست بوین، وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، ویاچسلاو میخایلوویچ مولوتف و وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا، جیمز فرانسیس بیرنز شرکت داشتند. بیرنز و بوین از خواسته ایران پشتیبانی و تخلیۀ خاک این کشور را از کلیۀ قوای بیگانه خواستار شدند ولی مولوتف، مسئلۀ آذربایجان را یک موضوع داخلی ایران دانست. در پایان کنفرانس، سفرای بریتانیا و امریکا در تهران طرحی به حکیمی ارایه دادند که توسط ارنست بوین ارایه شده بود. به موجب طرح بوین، می‌بایست کمیسیونی مرکب از نمایندگان سه دولت شوروی، بریتانیا و امریکا، جهت ایجاد شوراهای ایالتی و ولایتی به دولت ایران مشاوره داده و توصیه‌های لازم را برای تجدید نظر در بعضی از مواد قانون اساسی به‌ویژه در مورد انتخابات شوراهای محلی به دولت ایران بنماید. همچنین توصیه‌ها و پیشنهاداتی در جهت استفاده از زبان‌های عربی، ترکی و کُردی برای مقاصد تحصیلی و آموزشی به دولت ایران بنماید و اولین دوره انتخابات شوراهای ایالتی نیز تحت نظر این کمیسیون صورت گیرد.

به هر روی بر اثر پیشنهاد مطرح شده در کنفرانس وزرای خارجه متفقین در مسکو، مخالفت شدید نمایندگان مجلس شورای ملی، حکیمی در ۲۰ ژانویه‌ ۱۹۴۶ م / ۳۰ دی ۱۳۲۴ خ، به دلیل ناکامی در حل بحران آذربایجان و مذاکره مستقیم با اتحاد جماهیر شوروی، استعفا کرد.

شکایت ایران از شوروی به دلیل نقض پیمان سه‌جانبه، ارجاع پرونده به شورای امنیت سازمان ملل متحد

حکیمی، پیش از استعفا از سمت نخست‌وزیری، به سفیرکبیر ایران در لندن، حسن تقی‌زاده، دستور داد دربارۀ خودداری اتحاد جماهیر شوروی از تخلیه خاک ایران و عدم انجام تعهداتی که در پیمان سه‌جانبه داده و در اعلامیه تهران بر آن تأکید کرده بود و به دلیل مداخلات شوروی در امور داخلی ایران، شکایت دولت ایران را در سازمان ملل متحد مطرح و موضوع به شورای امنیت ارجاع داده شود. با این اقدام، دولت ایران می‌خواست تا در پناه سازمان ملل متحد و جلب حمایت قدرت‌های جهانی، مذاکره مستقیم با مقامات شوروی آغاز و به انجام برسد. تقی‌زاده نیز به خوبی از پس دفاع از منافع ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد برآمد و شکایت ایران را به شورای امنیت برد.

نخستین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد روز ۱۰ ژانویه ۱۹۴۶ م / ۲۰ دی‌ ۱۳۲۴ خ، در لندن گشایش یافت و اعتراض دولت ایران نسبت به حضور نیروهای اشغالگر ارتش سرخ شوروی و مداخلات شوروی در امور داخلی ایران، به نخستین موضوع و پرونده‌ای که در مجمع عمومی و شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح می‌شد، تبدیل گشت. تقاضای ایران با پشتیبانی ایالات متحده امریکا، بریتانیای کبیر و حکومت موقت فرانسه،‌ تحت ریاست شارل دوگل، در دستور کار شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار گرفت. شورای امنیت تاریخ ۲۸ فوریه ۱۹۴۶ م / ۹ اسفند ۱۳۲۴ خ، را برای رسیدگی به شکایت ایران از شوروی تعیین نمود.

فرقه دمکرات کردستان

در ۲۲ ژانویه ۱۹۴۶ م / ۲ بهمن ۱۳۲۴ خ، در بخش دیگری از شمال غربی ایران که تحت اشغال ارتش سرخ شوروی بود و با پشتیبانی کامل سیاسی ـ نظامی اتحاد جماهیر شوروی، قاضی محمد در مهاباد عَلَم شورش برداشت و “جمهوری مهاباد” (دولت خودمختار کُرد در مهاباد) را تأسیس کرد.

قوم‌گرایان کُرد، سازمان کوملۀ ژیان کردستان (کمیتۀ احیای کردستان) را در سال ۱۳۲۱ خ، ایجاد کرده بودند که پس از مدتی، قاضی‌محمد، قاضی شهر مهاباد به عضویت آن درآمد و در نهایت رهبری آن سازمان را به‌عهده گرفت. استالین، در ۶ جولای ۱۹۴۵ م / ۱۵ تیر ۱۳۲۴ خ، به میرجعفر عباس‌اویچ باقراف، دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی دستور داد تا اقداماتی به‌منظور سازمان‌دادن جریان‌های جدایی‌طلب در آذربایجان و سایر استان‌های شمالی ایران انجام دهد. باقراف در دیدار با کردها و قاضی‌محمد عضو برجستۀ کومله پیشنهاد کرد که کومله منحل شود و جای خود را به یک حزب جدید بدهد. از این‌رو، کومله، در اَمُرداد ۱۳۲۴ خ، بنا به دستور مقامات شوروی، نام حزب دموکرات کردستان را بر خود نهاد.

نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار معاون پیشه‌وری در رابطه با حمایت شوروی از فرقۀ دمکرات کردستان و عدم پشتیبانی ایل‌ها و طوایف کرد منطقه از تجزیه‌طلبی و قاضی محمد می‌نویسد:

«موضوع دیگری که آقای پیشه‌وری در میان گذاشت، روابط فرقه‌ی دمکرات آذربایجان، با کردها بود. روس‌ها برای برپا کردن حزبی به نام فرقه‌ی دمکرات کردستان و به وجود آوردن به اصطلاح کردستان دمکرات و آزاد، آقای قاضی محمد را انتخاب کردند… روس‌ها، پیش از آن‌که آقای قاضی محمد را به بر پا داشتن فرقه‌ی دمکرات کردستان برانگیزند، تلاش بسیاری کردند که دیگر کردها را نیز برای ایجاد کردستان واحد روسی، راضی کنند؛ اما تلاش آنان به جایی نرسید. چون از طرفی به کردهای بخش اساسی کردستان، چون سقز و بانه و مریوان و اورامان و گروس و کلهر و سنجابی و جاف و مندیمی و قلخانی و اردلان و جوانرود و روانسر، دسترسی نداشتند و فرستادۀ آنان نیز که به میان پاره‌ای ایلات کرد رفته بودند، با ناامیدی باز گشتند. از سوی دیگر، کردهای آذربایجان باختری، به ویژه کردهای شکاک که دلیرترین کردهای آذربایجانند، نیز به آنها روی خوش نشان ندادند. ناچار آنان همه‌ی امید خود را به آقای قاضی محمد و برادرش آقای صدر قاضی و کردهای مکری و قادری بستند.» [۲]

بخش‌هایی از تلگراف رابرت روسو، نایب کنسول امریکا در تبریز، که در تاریخ ۲ ژانویه ۱٩۴۶ م/ ۱۲ دی ۱۳۲۴ خ، تحت عنوان وضعیت سیاسی کردهای شمال ایران به وزارت خارجه امریکا ارسال کرده، بابت اهمیتی که دارد، آورده می‌شود:

«قاضی محمد رهبر خودخواندۀ کردهای شمال ایران و رئیس حزب برکشیدۀ شوروی کومله برای مدتی کوتاه در پایان هفتۀ گذشته مهمان جعفر پیشه‌وری نخست‌وزیر حکومت خودمختار آذربایجان بود… قاضی بعد از مراجعت صریحاً اعلان داشت که قصد دارد در عرض چند روز یک مجلس ملی کرد را در مهاباد افتتاح کند. این [بیانیه] مهم بود زیرا اظهارات قبلی کردها به قصد آنها برای [تأسیس] یک انجمن ایالتی محدود بود…. در میان کردها آگاهی‌های ملی آشکاری به‌نظر نمی‌رسد. وفاداری‌ها فقط به رؤسای عشایر یا آقاها معطوف است و آقاها نیز نسبت به هر قدمی در جهت یک دولت ملی، سوءظن داشته آن را تحدیدی بر اقتدار و امتیازات فئودالی خود تلقی می‌کنند.

با این حال تمام منابع بر این نکته اتفاق نظر دارند که عوامل شوروی در ارتباط دائم با کردها می‌باشند. حزب کومله معادلِ حزب انقلابی دموکرات آذربایجان، تحت حمایت غیرقابل کتمان شوروی قرار دارد. نفوذ شوروی از طریق ترکیبی از ارعاب و رشوه حاصل می‌شود… اگرچه قاضی [محمد] خود شخصاً هیچ هواداری ندارد (او یک رهبر ایلی نیست)، و حزب کوملۀ او نیز از لحاظ عقیدتی از حداقل حمایت برخوردار است، ولی در اثر حمایت فوق‌الذکر شوروی، هیچ‌یک از کردها جرأت مخالفت با او را ندارند. از این‌رو اقدام قاضی برای تأسیس یک حکومت خودمختار یا یک حکومت مستقل در ظل «حمایت» شوروی، با استفاده از این هستۀ حکومتی که از ترکیب کردهای فاقد نفوذی تشکیل شده است که برای کسب ثروت و قدرت به حزب کومله ملحق شده‌اند، فقط با تقبل هزینه‌ای امکان تحقق خواهد داشت.» [۳]

نخست‌وزیری احمد قوام‌‌السلطنه

حکیمی که در گشودن باب مذاکره مستقیم با شوروی، جهت انجام تعهدات مندرج در پیمان سه‌جانبه و خروج نیروهای ارتش سرخ از خاک ایران، و حل بحران آذربایجان‌ ناکام مانده بود، از سمت خود استعفا کرد. اتحاد جماهیر شوروی، حکیمی را، فردی نزدیک به بریتانیا و دارای تمایلات ضد شوروی می‌دانست، حاضر به انجام مذاکرات مستقیم با وی نبود. حکیمی پیش از استعفا، با ارجاع شکایت ایران به سازمان ملل متحد و شورای امنیت گام مهمی برای اعمال فشار دیپلماتیک بر شوروی برداشت. در چنین وضعیتی، احمد قوام‌السلطنه نخست‌وزیر ایران شد. قوام‌السلطنه در حرکتی زیرکانه، پیش از رسیدن به این مقام با کمک و تلاش‌های مظفر فیروز به عناصر داخلی تأمین‌کننده منافع شوروی مانند حزب توده و روزنامه‌های چپ‌گرا نزدیک شد و توانست اعتماد مقامات شوروی را به خود جلب کند. در واقع قوام‌السلطنه مورد توجه شوروی قرار گرفت و به نوعی، مذاکرات مستقیم و دوجانبه به انتخاب وی به عنوان نخست‌وزیر ایران منوط شد که از نظر مقامات شوروی می‌توانست‌ به خواسته‌های آن‌ها جامه عمل بپوشاند.

مجلس شورای ملی در ۶ بهمن‌ماه ۱۳۲۴ خ، با ۵۳ رأی در برابر ۵۱ رأی مؤتمن‌الملک پیرنیا، تمایلش را نسبت به نخست‌وزیری قوام‌السلطنه اعلام داشت. وی در ۷ بهمن‌ماه از طرف شاه مأمور تشکیل کابینه شد و فرمان نخست‌وزیری‌اش صادر گشت. قوام کابینه خود را ۲۵ بهمن به شاه و سپس در ۲۸ بهمن به مجلس شورای ملی معرفی کرد.

آغاز مذاکرات مستقیم دولت ایران با اتحاد جماهیر شوروی

روز ۴ فوریه ۱۹۴۶ م / ۱۵ بهمن ۱۳۲۴ خ، آندره ویشینسکی به اتفاق سفیران آن کشور در لندن و واشنگتن، شخصاً به سفارت ایران رفت و بدین ترتیب، مذاکرات مستقیم میان دو طرف آغاز شد. قوام‌، نخست‌وزیر، علی سهیلی، وزیر امور خارجه اسبق ایران را که در مذاکرات منجر به پیمان سه‌جانبه و اعلامیۀ تهران نقش مؤثری داشت و به زبان روسی آشنا بود برای یاری تقی‌زاده به لندن فرستاد.

سفر به مسکو و ملاقات با استالین و مولوتف

قوام‌السلطنه که هدف تشکیل کابینه‌اش، از اساس حل مشکلات میان دولت‌های ایران و اتحاد جماهیر شوروی با انجام مذاکرات مستقیم بود، بلافاصله پس از معرفی کابینه، جهت انجام مذاکرات مستقیم با مقامات شوروی پیرامون خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی از ایران، جلوگیری از مداخله شوروی در امور داخلی ایران در ماجرای «فرقۀ دموکرات آذربایجان» و «جمهوری مهاباد» و امتیاز نفت شمال ایران، عازم مسکو شد.

هیأت اعزامی ایران به ریاست نخست‌وزیر احمد قوام‌السلطنه، که هم‌زمان سِمَتِ وزیر کشور و وزیر امور خارجه را نیز عهده‌دار بود و افرادی چون جواد عامری، دکتر رضازاده شفق را همراه خود داشت، در روز ۲۹ بهمن ۱۳۲۴ خ، ایران را ترک و در روز ۳۰ بهمن، وارد پایتخت شوروی، مسکو شد و با استقبال گرم وزیر امور خارجه شوروی، مولوتف و هیأت همراهش، که در آن قائم‌مقام وزیر امور خارجه نیز حضور داشت، قرار گرفت.

روز ۲ اسفند ۱۳۲۴ خ، نخستین دیدار و گفت‌وگو میان قوام‌ و استالین انجام شد. قوام‌ در ابتدا شرط اساسی دوستی و همکاری میان دو دولت را تخلیه ایران از نیروهای ارتش سرخ شوروی عنوان و در مورد مسأله آذربایجان نیز به استالین قول انجام اصلاحات اساسی در کشور و همچنین دادن امتیازاتی به فرقۀ دموکرات آذربایجان، تا جایی که خلاف قانون اساسی مشروطه و حق حاکمیت ملی ایران نباشد، را داد. استالین که هدف اصلی شوروی‌ را اخذ امتیاز بهره‌برداری انحصاری از منابع نفت شمال ایران قرار داده بود، پیشنهادات قوام را رد کرد. استالین، با خودداری از اجرای تعهدات مندرج در پیمان سه‌جانبه و تخلیه ایران، از حضور ارتش سرخ شوروی در داخل خاک ایران و ایجاد و تقویت جریان‌های تجزیه‌طلب در شمال غرب ایران ـ فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان (جمهوری مهاباد) ـ به عنوان اهرم و برگ‌هایی در دست در جریان مذاکرات استفاده می‌کرد. استالین با استناد به مادۀ ششم پیمان مودت فوریه ۱۹۲۱ م / اسفند ۱۲۹۹ خ، که میان ایران و شوروی بسته شده بود با اشاره به ادعاهای ارضی ایران نسبت به شوروی ـ منطقه باکو ـ در کنفرانس پاریس که پس از پایان جنگ جهانی اول برگزار شده بود، اعلام کرد؛ شوروی بخشی از نیروهای نظامی خود را به دلیل وجود تهدیدات در داخل ایران نگه خواهد داشت. در مورد بحران آذربایجان و جریان‌های تجزیه‌طلب را امر داخلی دانست، اما به مسأله اعطای خودمختاری نیز اشاره کرد.

پس از آن استالین مسألۀ نفت شمال را مطرح کرد که قوام با اشاره به قانونی که در مجلس چهاردهم به تصویب رسیده بود و در آن دولت از هرگونه مذاکره جهت واگذاری امتیاز نفت با طرف خارجی منع شده بود، را مطرح و امکان مذاکره در این باره را قانوناً منوط به نظر مجلس شورای ملی نمود. با این پاسخ، قوام هر اقدامی در زمینۀ نفت را موکول به برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی نمود، که به موجب طرح پیشنهادی شماری از نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی (گروه اکثریت مجلس)، در ۱۹ مهرماه ۱۳۲۴ خ، و تصویب آن، شرط برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی را تخلیه ایران از نیروهای خارجی قرار می‌داد، که خودداری شوروی از خروج ارتش سرخ از خاک ایران مانعی در برابر آن محسوب می‌شد. به موجب این قانون، انتخابات پانزدهمین دوره مجلس شورای ملی به یک ماه پس از تخلیه خاک ایران از قوای بیگانه موکول می‌شد. قوام همچنین در پاسخ به استناد استالین به ماده ششم پیمان مودت ۱۲۹۹ خ، گفت: «حکم ماده مزبور و مراسله متمم سفیر شوروی در ایران در همان زمان با کمال صراحت حق اقامت به قوای شوروی را در موقعی می‌دهد که نیروهای دولت شوروی بوسیله دولت ثالثی از طریق ایران مورد تهدید واقع شود و پس از اخطار دولت شوروی دولت ایران نتواند از آن جلوگیری کند در صورتی‌که در حال حاضر چنین تهدیدی وجود ندارد.» [۴]

در روز ۴ اسفند ۱۳۲۴ خ، قوام و هیأت همراه دیدار و مذاکرات را با وزیر امور خارجه شوروی، مولوتف، ادامه دادند. در این دیدار، مولوتف مسأله نفت ایران را مطرح و از سیاست ایران در این زمینه که به زعم وی تبعیض‌آمیز بود، انتقاد کرد. استدلال مولوتف این بود که ایران، امتیاز نفت جنوب را در اختیار بریتانیا قرار داده اما از اعطای همان امتیاز به همسایۀ نیرومند شمالی خودداری می‌کند. قوام در پاسخ به تاریخ آن امتیاز که مربوط به دوره پیش از مشروطیت می‌شد اشاره و بار دیگر قانونی را که مجلس گذرانده و مقامات دولتی را از مذاکره درباره امتیاز نفت برحذر داشته بود، اشاره نمود و گفت: «اگر راه برای مذاکرات اقتصادی بواسطۀ سیاست دوستانه شوروی که از آن جمله تخلیۀ ایران است، بازشود، البته اقداماتی برای وارد شدن به مذاکرات اقتصادی بین دو کشور بعمل خواهد آمد.» [۵] با این تدبیر قوام نشان داد در صورت همکاری شوروی و اتخاذ سیاستی متفاوت با آنچه در این سال‌ها در پیش گرفته، تخلیه ایران از نیروهای ارتش سرخ و عدم دخالت در امور داخلی ایران، دولت ایران حاضر است در مورد امتیاز نفت شمال، با شوروی به توافق برسد. مقامات شوروی که در پی گرفتن امتیاز در حوزه نفت شمال ایران و حمایت از خودمختاری و ادامه بحران در آذربایجان با حفظ نیروهای ارتش شوروی در خاک ایران بودند، سرانجام، طی یادداشتی که مولوتف برای هیأت ایرانی فرستاد، به مانند استالین از ادامه حضور ارتش سرخ در ایران در عین تخلیه برخی مناطق سخن به میان آورد و در مسأله نفت نیز حاضر شد از درخواست امتیاز انحصاری نفت شمال صرف‌نظر و پیشنهادی که پیشتر نخست‌وزیر اسبق ایران، مرتضی قلی بیات مطرح کرده بود را به عنوان خواسته جدید شوروی مطرح و پیشنهاد نمود. مولوتف تأسیس یک شرکت مختلط نفتی ایران و شوروی با نسبت ۴۹ به ۵۱ به سود شوروی را پیشنهاد کرد.

قوام به این یادداشت پاسخی نداد از این‌رو سه روز بعد یادداشت دیگری از سوی شوروی به هیأت ایرانی تسلیم شد که چون طرف ایرانی پیشنهادهای شوروی را قبول نکرده است، دولت شوروی پیشنهاد خود را در باب شرکت نفت پس می‌گیرد و امتیاز نفت شمال ایران را می‌خواهد. در پاسخ به این یادداشت، قوام طی یادداشتی بار دیگر بر مصوبه مجلس مبنی بر منع هرگونه مذاکره‌ی رسمی و غیررسمی وزیران با دولت‌های خارجی تا زمانی که نیروهای نظامی خارجی، خاک ایران را تخلیه نکرده باشند، اشاره و بر ضرورت تأیید مذاکرات توسط مجلس شورای ملی که آن هم منوط به برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی بود، تأکید کرد. به موجب مصوبه دیگر مجلس در مهرماه ۱۳۲۴ خ، برگزاری انتخابات مجلس نیز بستگی به خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی داشت، از این‌رو قوام بر خروج ارتش سرخ شوروی از ایران به‌عنوان
پیش‌شرط مذاکرات و توافق دو طرف در زمینه تشکیل شرکت مختلط نفتی ایران و شوروی پافشاری نمود.

در خلال مذاکرات قوام با استالین در مسکو، دو واقعه مهم اتفاق افتاد. یکی آنکه، شکایت ایران در شورای امنیت مطرح شد و تقی‌زاده که در جلسۀ شورای امنیت به عنوان نماینده ایران، بدون داشتن حق رأی شرکت کرده بود، ضمن نطقی مفصل، با ارایه مدرک و مستندات دلایل شکایت ایران از اتحاد جماهیر شوروی را مطرح و توضیح داد. این امر با واکنش آندره ویشینسکی، رییس هیأت نمایندگی شوروی در سازمان ملل روبه‌رو شد. ویشینسکی درخواست کرد که موضوع به مذاکرات مستقیم بین ایران و شوروی احاله شود. در نهایت شورای امنیت با این شرط که شورا از چگونگی جریان مذاکرات مستقیم و درجه پیشرفت آن اطلاع داشته باشد، به اتفاق آرا تصمیم گرفت که اختلافات به مذاکرات مستقیم بین دولت‌های ایران و شوروی احاله شود. دیگر، آنکه با فرارسیدن تاریخ تخلیۀ ایران مطابق با پیمان سه‌جانبه فشار بین‌المللی بر شوروی جهت انجام تعهداتش افزایش یافت. بیرنز، وزیر خارجۀ امریکا در نطقی که در تاریخ ۲۸ فورية ١٩٤٦ م / ۹ اسفند ۱۳۲۴ خ، ایراد کرد، گفت:

«بعنوان يك دولت بزرگ و عضو دائمی شورای امنیت ما مسئولیت آن را داریم که نفوذ خود را بکار برده و جدیت نماییم که دیگران تعهدات خود را محترم شمارند. ما مصمم هستیم که این مسئولیت را بکار اندازیم… اگر دولت‌های بزرگ به دفاع قانون اقدام نکنند ملل متحد قادر به این نخواهد بود که از جنگ جلوگیری کند. ما باید قبلاً این نکته را واضح سازیم که ما قصد داریم از تجاوز جلوگیری کنیم و در عین حال باید بگوییم که برای قصد دیگری به اعمال قوه نخواهیم پرداخت…. منشور ملل متحد تجاوز را منع کرده است و ما اجازه نمی‌دهیم که به وسیلۀ فشار و با اقدامات حیله‌آمیزی مانند اعمال نفوذ سیاسی تجاوز انجام گیرد و توفیق حاصل کند.» [۶]

پس از اعلام نظر و تصمیم شورای امنیت، در خصوص ارجاع شکایت ایران از شوروی، به مذاکرات مستقیم بین دو دولت به شرط آنکه از پیشرفت آن آگاه شوند، و در حالی که نخست‌وزیر ایران در رأس هیأتی در مسکو به سر می‌برد، ارتش سرخ شوروی تحرکاتی را در داخل ایران آغاز کرد و بخشی از نیروهای‌اش را از مناطق اشغالی که از نظر آن‌ها تا اندازه‌ای آرام به‌نظر می‌رسیدند، خارج کرد. هرچند که حضور نیروهای شوروی در برخی نقاط پررنگ‌تر شد و تهدیدات بیشتری متوجه تهران، پایتخت ایران ساخت. شوروی همچنین نیروهای خود در منطقه آذربایجان را تقویت نمود و نیروهایی در مرز ایران با عراق و ترکیه مستقر کرد.

با فرارسیدن ۲ مارس / ۱۱ اسفند، قوام که در این انتظار بود که دولت شوروی فرمان تخلیه کامل ایران را صادر کند، تنها با خروج ارتش سرخ شوروی از برخی نقاط ایران مواجه شد. در پی آن قوام تصمیم به پایان سفر گرفت و این امر را به اطلاع مولوتف رساند. عدم خروج نیروهای ارتش سرخ از ایران واکنش دولت بریتانیا و ایالات متحده امریکا را نیز در پی داشت. در یادداشتی اعتراضی که از سوی دولت بریتانیا و توسط سفیر آن‌ها در مسکو تقدیم مولوتف شده بود، دولت بریتانیا این امر را نقض آشکار تعهدات شوروی نسبت به ایران و بریتانیا به موجب پیمان سه‌جانبه اعلام کرد. در کنفرانس مطبوعاتی وزیر امور خارجه ایالات متحده، جیمز بیرنز، در روز ۲ مارس ۱۹۴۶ م / ۱۱ اسفند ۱۳۲۴ خ، در مورد عدم تخلیه نیروهای نظامی شوروی از ایران گفت: «چنانچه ارتش سرخ خاک ایران را بطورکامل ترک نکند، ایالات متحده امریکا با شوروی به عنوان یک کشور ناقض عهدنامه‌ها به مقابله خواهد پرداخت.» [۷]

در پی این اتفاقات مقامات شوروی درصدد دلجویی از هیأت ایرانی برآمدند و مهمانی به افتخار آنان ترتیب دادند و در همین مهمانی قرار شد مذاکرات در داخل ایران ادامه پیدا کند و برای این منظور استالین، ایوان سادچیکف را به عنوان سفیر ویژه شوروی در ایران به قوام معرفی کرد. هیأت ایران در ۱۶ اسفند مسکو را ترک کرد.

همچنین وزارت امور خارجه دولت ایالات متحده، طی یادداشتی اعتراضی، نسبت به ادامه حضور ارتش سرخ شوروی در ایران واکنش نشان داد. جُرج کنان سفیر این کشور در مسکو این یادداشت اعتراضی را که در آن آمده بود: «تصمیم دولت شوروی مبنی بر نگهداری نیروهای نظامی خود در ایران بعد از تاریخ تعیین شده در پیمان سه گانه ۱۹۴۲ موقعیت و وضعیتی را بوجود آورده است که دولت ایالات متحده امریکا نمی‌تواند به هیچ عنوان آنرا نادیده گرفته و نسبت به آن بی‌تفاوت بماند» [۸] را تقدیم وزارت امور خارجه شوروی کرد.

بازگشت هیأت ایرانی به ریاست قوام از مسکو و ادامه مذاکرات در تهران

نخست‌وزیر ایران و هیأت همراه، با امید به شروع فرایند خروج ارتش سرخ شوروی در تاریخ ۲ مارس ۱۹۴۶ م / ۱۱ اسفند ۱۳۲۴ خ، که موجب کسب اعتبار سیاسی فراوانی برای آنان می‌شد، به مسکو سفر کرده بودند. هیأت ایرانی، در جریان مذاکرات تلاش خود را جهت تخلیۀ ایران از نیروهای شوروی و دستیابی به توافقی با مقامات شوروی و رهبر آن، استالین، ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور به کار بستند. اما در نهایت، در ۱۶ اسفند ۱۳۲۴ خ، بدون دستیابی به توافقی، به تهران بازگشتند.

از این‌رو، حسین علاء سفیر ایران در ایالات متحده امریکا که ریاست هیأت نمایندگی ایران را در سازمان ملل متحد به عهده داشت بنا به درخواست دولت ایران، در ۱۸ مارس ۱۹۴۶ م / ۲۷ اسفند ۱۳۲۴ خ، دومین شکایت رسمی ایران از شوروی را به دلیل خودداری از فراخواندن ارتش سرخ شوروی و مداخله در امور داخلی ایران به شورای امنیت تسلیم کرد. سادچیکف از قوام خواست تا از این تصمیم که توسط شوروی خصمانه تلقی می‌شد، خودداری ورزد اما قوام کار خود را پیش برد.

دولت ایران، با این اقدام، از یک‌سو با ادامۀ مذاکرات مستقیم و دوجانبه میان دو دولت، راه گفت‌وگو را باز می‌گذاشت و از سوی دیگر با طرح شکایت در شورای امنیت و جلب حمایت‌های بین‌‌المللی، اهرم‌هایی را در مذاکره بدست می‌آورد.

قوام در مصاحبه‌ای مطبوعاتی در اشاره به این اقدام گفته بود: «ما از راه مذاکرات مستقیم هم اقدام می‌کنیم، هدف تخلیه ایران از نیروی بیگانه است فرقی نمی‌کند این هدف به وسیله مذاکرات مستقیم یا از طریق شورای امنیت عملی شود» [٩]. همچنین دو نماینده ایران، تقی‌زاده و علاء، به خوبی از عهده دفاع از حقوق ملت ایران بر‌آمده و از منافع و موضع دولت ایران در قبال خروج بی‌قیدوشرط قوای شوروی مطابق با پیمان سه‌جانبه و اعلامیه تهران دفاع و نقشی مهم در احقاق حقوق ایران ایفا کردند.

در چنین شرایطی، ایوان سادچیکف سفیر جدید و ویژه شوروی در روز ۲۰ مارس ۱۹۴۶ م / ۲۹ اسفند ۱۳۲۴ خ وارد تهران شد. در آستانه سفر سادچیکف به تهران، به دستور قوام و جهت جلب اعتماد مقامات شوروی، شماری از سیاستمداران نزدیک به انگلیس همچون سید ضیاءالدین طباطبایی و علی دشتی که در برابر اعطای امتیاز نفت شمال و مداخلات شوروی در امور ایران معترض بودند بازداشت، و برخی روزنامه‌های دست راستی توقیف شدند.

سادچیکف با ابراز نارضایتی از طرح شکایت ایران به شورای امنیت، بار دیگر هدف اصلی شوروی را آشکار و مسأله نفت شمال را مطرح کرد. با توجه به تعهد شوروی در پیمان سه‌جانبه و‌ به موجب فصل پنجم آن که نیروهای متفقین ظرف مدت شش ماه پس از پایان جنگ می‌بایست خاک ایران را ترک کنند، پایداری و عدم تسلیم دولت و مجلس ایران در برابر خواسته‌های غیرقابل پذیرش شوروی، ارجاع شکایت ایران به شورای امنیت و اعمال فشارهای بین‌المللی، مقامات شوروی را واداشت تا تصمیم به اتخاذ رویه‌ای نرم‌تر گرفته و توجه را به قبولاندن خواستۀ اساسی‌شان در زمینه نفت معطوف سازند که امکان توافق بر سر آن با دولت ایران وجود داشت. در واقع برای حفظ اعتبار و وجهۀ اَبَر قدرتی، سادچیکف را برای دستیابی به توافقی فوری راهی تهران کردند.

سرانجام، استالین در ۲۴ مارس ۱۹۴۶ م / ۴ فروردین ۱۳۲۵ خ، دستور عقب‌نشینی و تخلیه ایران از نیروهای ارتش سرخ شوروی را صادر کرد. با وجود اعلام رسمی اتحاد جماهیر شوروی مبنی بر شروع فرایند تخلیه ایران از نیروهای نظامی شوروی، علاء، نماینده ایران در سازمان ملل متحد بر ماندن پرونده ایران در دستورکار شورای امنیت پافشاری می‌کرد. در جلسات شورای امنیت که از ابتدای فروردین (از ۵ فروردین ۱۳۲۵ خ)، به منظور رسیدگی به شکایت ایران از شوروی تشکیل شده بود، آندری گرومیکو، سفیر و نماینده شوروی در سازمان ملل متحد با اشاره به شروع فرایند خروج نیروهای ارتش شوروی از تاریخ ۲۴ مارس / ۴ فروردین، که بنا بود در مدت ۶ هفته انجام ‌شود، موضوع شکایت ایران را حل شده دانست و خواستار خروج پرونده از شورای امنیت شد که با واکنش و مخالفت نمایندگان ایالات متحده امریکا و بریتانیا روبه‌رو شد. در پی پشتیبانی ایالات متحده امریکا، کوشش‌های گرومیکو تلاش‌هایی جهت به تعویق انداختن نشست شورای امنيت و رسیدگی به پرونده شکایت ایران تا ۱۰ آوریل ۱۹۴۶ م / ۲۱ فروردین ۱۳۲۵ خ، بی‌نتيجه ماند.

توافقنامۀ قوام-سادچیکف

فشار شورای امنیت سازمان ملل متحد به عامل و برگ مهمی در دست طرف مذاکره‌کننده ایرانی جهت دستیابی به توافقی منصفانه‌تر بدل گشت و سرانجام، مذاکرات مستقیم و دوجانبه میان دولت‌های ایران و اتحاد جماهیر شوروی در ۴ آوریل ۱۹۴۶ م / ۱۵ فروردین ۱۳۲۵ خ، به نتیجه رسید و در کلیۀ مسایل زیر موافقت کامل حاصل گردید:

«۱. قسمت‌هایی از ارتش سرخ از تاریخ ۲۴ مارس ۱۹۴۶ یعنی یکشنبه چهارم فروردین ۱۳۲۵ در ظرف یک‌ماه‌ونیم تمام خاک ایران را تخلیه می‌نمایند.

۲. قرارداد ایجاد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی و شرایط آن از تاریخ ۲۴ مارس تا هفت ماه برای تصویب به مجلس شورای ملی پیشنهاد خواهد شد.

۳. راجع‌به آذربایجان، چون امر داخلی ایران است، ترتیب مسالمت‌آمیز برای اصلاحات بر طبق قوانین موجوده و با روح خیرخواهی نسبت به اهالی آذربایجان، بین دولت و اهالی آذربایجان، داده خواهد شد.» [۱۰]

با این توافق که به توافقنامۀ قوام- سادچیکف مشهور شد، بحران آذربایجان توسط شوروی به عنوان مسألۀ داخلی ایران تلقی گشت و تخلیه خاک ایران از ارتش سرخ شوروی از تاریخ ۲۴ مارس ظرف مدت ۶ هفته تعیین شد و توافق بر سر مسألۀ نفت شمال ایران به ایجاد یک شرکت مختلط نفتی ایران و شوروی که در آن ۵۱ درصد سهام شرکت نفت شمال ایران متعلق به شوروی می‌بود، منجر شد که کابینه قوام می‌بایست ظرف هفت ماه پس از شروع خروج ارتش سرخ از ایران به مجلس شورای ملی پیشنهاد و توسط مجلس به تصویب برساند. از آنجا که برگزاری انتخابات دورۀ پانزدهم مجلس شورای ملی پیش از تخلیه کامل ایران از نیروهای بیگانه ممکن نبود، این توافقنامه، دستاورد و موفقیت مهمی برای ایرانیان محسوب می‌شد.

در نهایت تلاش‌های کابینه‌های مختلف‌ و نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، در کابینه احمد قوام‌السلطنه به بار نشست و نخست‌وزیر ایران با درایتی که در مذاکرات دوجانبه با مقامات شوروی از خود نشان داد، و با همکاری، ایستادگی و دفاع نمایندگان ایران در سازمان ملل متحد، فرایند خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی از خاک ایران آغاز شد. در تخلیه ارتش سرخ شوروی از ایران بی‌تردید طرح شکایت ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد و حمایت دولت‌های ایالات متحده امریکا و بریتانیا از مواضع ایران و تأکید بر لزوم اجرای مفادی که متفقین در پیمان سه‌جانبه متعهد شده بودند نقشی مهم و اساسی ایفا کرد. بنابراین دیپلماسی هیأت حاکمه ایران در انجام مذاکرات مستقیم و دوجانبه همراه با طرح شکایت در شورای امنیت و ایجاد فشار بین‌المللی بر شوروی موجبات پیروزی بزرگ برای ایرانیان را فراهم کرد و ارتش سرخ شوروی سرانجام خاک ایران را ترک گفت.

دیدگاه‌های متفاوت و اختلاف‌نظر میان مقامات حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی

نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار درباره اختلاف دیدگاه در درون رهبری حزب کمونیست شوروی در مورد ایران به نکاتی اشاره می‌کند که توجه به آن‌ها در درک بهتر مواضع شوروی در قبال ایران و اقدامات‌شان، حائز اهمیت است. «در درون دستگاه رهبری حزب بلشویک و دولت شوروی آن زمان، سه گروه متمایز وجود داشت:

1-     گروه بریا – باقراوف که سر راست وابسته به استالین بودند و بعدها آشکار شد که استالین زیر تلقین پی‌گیر بریا بوده است.

۲- گروه اصولی حزب که ویچسلاو میخائیلویچ مولوتف در سر آن بود. او مردی اندیشه‌مند و متکی به مبانی حزبی و پای‌بند اصول بین‌المللی بود. اما این گروه هنگامی نظرشان در استالین و دستگاه رهبری اثر داشت که همه‌ی راه‌های دیگر، جز راه بین‌‌المللی بسته می‌شد. وگرنه، بریا پس از استالین و باقراوف پس از بریا، یکه‌تاز میدان شوروی بودند. به ویژه این که پلیس غدار روس، بدون چون چرا در دست آنان بود.

پس تا اندازه‌ای روشن می‌شود که چرا وزارت خارجه‌ی شوروی، از رخ‌دادهای آن زمان ایران، به ویژه آذربایجان بیم‌ناک بود. چون مولوتف می‌دانست که این جریان، چه عاقبت‌های ناگواری در سازمان ملل و مسایل بین‌المللی ممکن است، پدید آورد.» [۱۱]

جهانشاه‌لو افشار درباره کشمکش میان مقامات شوروی بر سر مسأله ایران و برتری دیدگاه هر کدام در مقاطعی می‌نویسد:

«دستگاه حزب و دولت، یک جا در دست استالین – بریا – باقراوف بود و دیگران خواه ناخواه، از این گروه پیروی می‌کردند. باقراوف همه‌ی نظریات خود را سر راست و یا نا سرراست، به دست بریا و استالین، تحمیل می‌کرد. از سوی دیگر چون استالین از اشغال اروپای خاوری و بر پا داشتن دولت‌های دست نشانده‌ی پوشالی سرمست شده بود، در ایران هم همان سودا را در سر می‌پروراند.

میر جعفر باقراوف از این هوس استالین، سود فراوان برد. چنان‌که چندین بار از خود میر جعفر باقراوف شنیدم که او رهبری جمهوری کوچک آذربایجان شوروی در خور شان خود نمی‌دانست و می‌خواست. جمهوری بزرگی در درون شوروی به نام آذربایجان باشد. از این رو، همواره از آذربایجان واحد دم می‌زد.

از سوی دیگر، مولوتف معاون نخست‌وزیر (استالین) و وزیر خارجه‌ی شوروی، هم مارکسیستی مومن و هم به قوانین و مقررات بین‌المللی و حیثیت شوروی در جهان سخت پای‌بند بود. از این رو درباره‌ی آذربایجان ایران و مساله‌ی نفت، همواره میان او و بریا و باقراوف کشمکش بود.

تا واپسین ماه‌های ۱۳۲۴ و آغاز سال ۱۳۲۵، همواره بریا و باقراوف، مولوتف را در تنگنا می‌گذاشتند و با این که مولوتف فشاری را که مقامات بین‌المللی، به ویژه آمریکایی‌ها، در سازمان ملل و دیگر مجامع به سبب تخلیه نکردن ایران به او وارد می‌آورند، به استالین منتقل می‌کرد، سودی نمی‌بخشید. اما مولوتف به استالین گوشزد کرد که چه بسا ممکن است ما در سر آذربایجان ایران ناچار شویم با آمریکا بجنگیم و ما اکنون توانایی این کار را نداریم.» [۱۲]

تورج اتابکی نیز در بررسی‌ خود درباره چرایی خروج ارتش سرخ شوروی از ایران بیشتر هم‌سو و هم‌نظر با کسانی است که نقش تحولات بین‌المللی و سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی را تعیین‌کننده می‌دانند. براین اساس «از سه قلمرو جغرافیایی، غرب، شرق و جنوب، که در همسایگی اتحاد شوروی واقع بود، آنچه برای اتحاد شوروی اهمیت داشت و نسبت به آن هیچ‌گونه گذشت و سازشی روانمی‌داشت، قلمرو غرب شوروی بود. در پایان جنگ دوم، در اروپای شرقی و در همسایگی اتحاد شوروی، دولت‌هایی پدید آمدند که خود را نه به لحاظ تحولات اجتماعی بلکه بنابر حضور و نفوذ سپاهیان اتحاد شوروی وابسته به «اردوگاه سوسیالیسم» می‌شمردند. این قلمرو جغرافیایی از بلغارستان تا شرق آلمان ادامه داشت و شوروی هیچ‌گونه گذشتی در مورد آن نداشت.

در مورد ایران هم، دولت اتحاد شوروی، در پی همین سیاستِ عمومی خود، تا جایی پیش رفت که دنیای غرب را علیه خود برنینگیزد. بنابراین، هنگامی که نزدیک بود «بحران تخلیه ایران» ابعاد وسیع‌تری بگیرد، اتحاد شوروی هم به سود آنچه در همسایگی مرزهای غربی خود به دست آورده بود، سپاهیان خود را از ایران بیرون بُرد.» [۱۳]

مذاکرات کابینه قوام‌السلطنه با فرقه دموکرات آذربایجان

همان‌طور که پیشتر اشاره شد در میان مقامات اتحاد جماهیر شوروی اختلافاتی بر سر مسایل ایران وجود داشت که سرانجام دیدگاه و نظر مولوتف، وزیر امور خارجه بر بریا- باقراف چربید.

از همین‌رو، نخست‌وزیر، قوام‌السلطنه بر اثر پافشاری سادچیکف و میانجی‌گری مظفر فیروز، در هشتم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۲۵ خ، پیشه‌وری و تعدادی از نمایندگان فرقۀ دمکرات آذربایجان را برای گفتگو به تهران دعوت کرد. باقراف که همچنان از فرقۀ دموکرات آذربایجان حمایت می‌کرد، آنها را به اتخاذ رویکرد و سیاستی خصمانه جهت مقابله با دولت ایران وامی‌داشت. از سوی دیگر مولوتف و سادچیکف درصدد ایجاد توافق میان دولت ایران و فرقه دموکرات آذربایجان و گرفتن امتیازاتی از تهران برای آنان بودند. از نظر آنان این توافق می‌بایست در زمانی که کابینه قوام روی کار است و ارتش سرخ شوروی هنوز به‌طور کامل از ایران خارج نشده، بدست می‌آمد.

در پی مذاکره میان کابینه قوام با نمایندگان فرقه دموکرات آذربایجان که محمدحسین خان سیف قاضی (برادرزادۀ قاضی محمد) نیز همراهی‌شان می‌کرد، کابینه قوام مصوبه‌ای هفت ماده‌ای دربارۀ آذربایجان صادر کرد که توسط پیشه‌وری رد شد. در برابر این مصوبه، پیشه‌وری و نمایندگان فرقه دموکرات آذربایجان طرحی ۳۳ ماده‌ای ارایه کردند که براساس آن، «تدریس در مدارس و نیز مکاتبات دولتی در ادارات آذربایجان می‌بایست به زبان ترکی بوده و اختیار عزل و نصب کلیۀ مأمورین لشکری و کشوری آذربایجان هم در صلاحیت حکومت آذربایجان باشد. او وصول مالیات را هم از وظایف حکومت آذربایجان شمرد.» [۱۴]

در رابطه با مسایلی که پیشه‌وری مطرح می‌کرد و واکنش نخست‌وزیر ایران، قوام، جهانشاه‌لو افشار به نکته جالبی اشاره می‌کند که نشان‌دهنده بی‌اعتباری و عدم محبوبیت فرقه دموکرات آذربایجان نزد مردم خطه آذربایجان است: «هنگامی که آقای پیشه‌وری با آب‌وتاب از خواست‌های مردم آذربایجان سخن می‌راند، آقای قوام‌السلطنه لبخند می‌زد و مقصودش این بود که این خواسته‌های شماست، نه مردم آذربایجان.» [۱۵]

علی‌رغم راهنمایی‌ها و تلاش‌های سادچیکف و همراهی مظفر فیروز جهت انعقاد توافقی که در آن حداکثر امتیازات ممکن برای فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان گرفته شود، از جمله توافقنامه‌هایی که در جریان ادامه گفتگوها در تبریز میان دو طرف مذاکره‌کننده صورت گرفته بود، سرانجام به دلیل آنکه منوط به تأیید و تصویب نهایی شاه، نخست‌وزیر و مجلس شورای ملی شده بودند، با مخالفت مقامات ایران روبه‌رو و مذاکرات بی‌نتیجه ماند.

«این قرارداد هم مانند دیگر قراردادها، همان‌جوری که انتظار می‌رفت، مورد تصویب آقای قوام‌السلطنه و شاه قرار نگرفت. آشکار بود که به ویژه، با یک ماده‌ی آن که می‌بایست، درجاتی را که حکومت فرقه‌ی آذربایجان به افسران داده است، مورد تصویب ستاد ارتش قرار گیرد، شاه به هیچ‌رو موافقت نخواهد کرد.» [۱۶]

قوام؛ تشکیل حزب دموکرات ایران و موضوع برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی

پس از امضای توافقنامۀ قوام – سادچیکف، دولت شوروی با فشاری بر دولت ایران مبنی بر برگزاری هرچه سریع‌تر انتخابات دوره پانزدهم مجلس، تلاش می‌کرد تا در زمان تعیین شده، توافقی بر سر ایجاد یک شرکت مختلط نفتی را به تصویب مجلس برساند. در وضعیتی که هنوز ارتش سرخ شوروی خاک ایران را ترک نکرده بود، فرقۀ دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان در شمال غرب ایران قدرت را در اختیار داشتند و همچنین، حزب توده با کمک اتحادیه‌‌های کارگری در تهران و برخی مناطق کشور مانند آبادان نفوذ داشت، و، احتمال افزایش تعداد نمایندگان وابسته به حزب توده و تجزیه‌طلبان و در نتیجه حضور افراد بیشتری که منافع شوروی را لحاظ می‌کردند، وجود داشت، قوام تلاش نمود تا با امکانی که نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی در مهرماه ۱۳۲۴ برای کابینه‌اش فراهم ساخته بودند، برگزاری انتخابات را منوط به خروج کامل ارتش سرخ از ایران نموده و شرایطی را فراهم آورد که طرفداران شوروی در وضعیت ضعیف‌تری قرار داشته باشند و از مداخله در روند انتخابات ناکام بمانند. «قوام در پاسخ درخواست سادچیکوف پیرامون برگزاری هرچه زودتر انتخابات، بر این نکته‌ی همیشگی تکیه کرد که به خاطر اشغال کشور، امکان برگزاری انتخابات وجود ندارد. این دیگر شوروی بود که می‌بایست با فراخواندن نیروهای خود، راه چنین انتخاباتی را هموار سازد و آخرین مانع در مقابل دستیابی به نفت شمال را از میان بردارد.» [۱۷] به دلیل‌های اشاره شده بود که قوام تلاش کرد برگزاری انتخابات را به تأخیر بیاندازد و در این راه حتی از روحانیان نیز کمک گرفت. «او پنهانی با آیت‌الله بروجردی تماس گرفت و از وی خواست تا انجام انتخابات را در صورت ادامه‌ی اشغال کشور توسط ارتش سرخ تحریم کند.» [۱۸]

با این شرایط اتحاد جماهیر شوروی می‌بایست میان حفظ ارتش سرخ در آذربایجان و البته تقابل با جهان آزاد (غرب)، و، تشکیل مجلس شورای ملی و در نتیجه بررسی و تصویب احتمالی نمایندگان مجلس جهت تأسیس شرکت مختلط نفتی ایران و شوروی، یکی را انتخاب می‌کرد.

قوام‌السلطنه، سیاستمداری واقع‌گرا و عمل‌گرا بود از این رو درصدد تشکیل یک سازمان سیاسی برای تحکیم قدرت خود و سازماندهی نیروی منسجم سیاسی‌ برآمد. قوام در ۹ تیر ۱۳۲۵ خ، به منظور آنکه بتواند در انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی پیروز شود و تبلیغات و اقدامات حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان را خنثی کند، دست به تشکیل حزب دموکرات ایران برای انجام اصلاحات در کشور زد.

قوام‌السلطنه خود در دفاعی که در تاریخ ۱۸ آذر ۱۳۲۶ خ، در نطقی که در جلسه رسمی دوره پانزدهم مجلس شورای ملی ایراد کرد، دلیل تشکیل حزب دموکرات ایران را چنین عنوان کرد: «حزب دموکرات ایران به منظور نجات مملکت از تجزیه و تفرقه بود و در قبال حزب دموکرات آذربایجان و سایر دسته‌های سیاسی که با آن همساز بودند، فقط یک حزب سیاسی و مبارزی که هدفش تجدید وحدت ملی و نجات مملکت باشد، می‌توانست اوضاع را به نحو شایسته در دست گیرد و به راه راست برگرداند، کارگران اغفال‌شده را متوجه حقایق امور کند، مردم روشنفکر و بی‌گناه را ارایۀ طریق نماید.» [۱٩]

در عین حال، قوام جهت حفظ وجهۀ مثبت در نزد شوروی‌ها در ترمیم کابینه خود در ۹ امردادماه ۱۳۲۵ خ، سه پست و وزارت‌خانه را در اختیار نمایندگان حزب توده و یک مقام وزارت را در اختیار حزب ایران، اللهیار صالح، مؤتلف حزب توده قرار داد. فریدون کشاورز، وزیر فرهنگ، ایرج اسکندری، وزیر بازرگانی و پیشه و هنر، مرتضی یزدی، وزیر بهداری از اعضای حزب توده در کابینه قرار گرفتند. همچنین مظفر فیروز معاون نخست‌وزیر به‌عنوان وزیرِ وزارت‌خانۀ جدید کار و تبلیغات قرار گرفت. عموی مظفر فیروز، محمدحسین فیروز نیز به وزارت راه منصوب شد. بدین‌ترتیب چهار عضو کابینه از حزب توده و حزب ایران که با حزب توده ائتلاف کرده بود، به همراه مظفر فیروز موجب شدند شمار افراد نزدیک و همسو با منافع شوروی قابل توجه باشد. البته در این کابینه، فردی چون سپهبد امیراحمدی که نزدیک به دربار بود نیز در پست وزارت دفاع قرار گرفت اما محمدرضاشاه به شدت از وجود افراد توده‌ای و نزدیک به شوروی در کابینه دلخور و نگران بود. در نهایت بر اثر مخالفت محمدرضاشاه پهلوی با کابینه و اعتراضاتی که در کشور به‌ویژه مناطق جنوبی شکل گرفت و درخواست آنان مبنی بر خروج اعضای حزب توده از کابینه، قوام به ترمیم کابینه دست زد که در آن حضور افراد نزدیک به دربار و حزب دموکرات ایران بیشتر شده بود. شاه «در یک جلسۀ بحث طولانی با نخست‌وزیر از او می‌خواهد که وزیران توده‌ای و مظفر فیروز را از کابینه اخراج کند. شاه در مورد فیروز، حتی بیش از وزیران توده‌ای اصرار می‌کند و می‌گوید بهتر است او نه‌تنها از کابینه، بلکه از ایران اخراج شود. قوام‌ و شاه بالاخره با انتصاب فیروز به سفارت ایران در مسکو به توافق می‌رسند و شاه در خاتمه می‌گوید «عیبی ندارد، برود در همان‌جا برای روس‌ها جاسوسی کند!»» [۲۰]

بازپس‌گیری آذربایجان از دست فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان

شاه، ۱۴ مهرماه ۱۳۲۵ خ، فرمان انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی را صادر کرد. در همین راستا و برای انجام انتخابات در منطقه آذربایجان، دولت ایران اعلام کرد که برای حفظ نظم و امنیت در فرایند انتخابات نیروی نظامی به آن منطقه اعزام خواهد کرد.

«تصمیم اعزام نیرو به آذربایجان قطعی بود، این تصمیم توسط نخست‌وزیر و شاه، در نیمه آبان گرفته شده و سرلشکر رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش، ترتیب اعزام نیرو را داده بود.» [۲۱]

فشار اتحاد جماهیر شوروی به کابینه قوام برای تسریع در برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی جهت بررسی و تصویب توافقنامه قوام – سادچیکف در مجلس که باعث دستیابی شوروی به نفت شمال ایران، و ایجاد شرکت مختلط نفتی می‌شد، موجب شد تا مقامات دولت ایران با آگاهی از این موضوع، موقعیت را برای اعزام نیروی نظامی و بازپس‌گیری آذربایجان از دستِ دست‌نشاندگان شوروی را مناسب ببیند و دستورات و آمادگی‌های لازم برای این امر را فراهم سازند.

محمدرضاشاه پهلوی در رابطه با تصمیم اعزام ارتش ایران به منطقه آذربایجان و بازپس‌گیری منطقه از دست‌نشاندگان شوروی، فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان، از جلب پشتیبانی ایالات متحده امریکا برای این اقدام می‌گوید: «در این هنگام مقاصد خود را با امریکاییان در میان گذاشتیم. جُرج آلن سفیر امریکا، که از دوستان صمیمی ایران بود، پشتیبانی کامل دولت ایالات متحده را از اقدام ایران به من اطلاع داد. ولی افزود که به خاطر ایران، امریکا با شوروی وارد جنگ نخواهد شد. من هم چنین انتظاری نداشتم، ملتم یکپارچه از قیام و اقدام برای نجات آذربایجان پشتیبانی می‌کرد…» [۲۲]

جُرج آلن سفیر ایالات متحده امریکا در ایران روز ۲۷ نوامبر ۱۹۴۶ م / ۶ آذر ۱۳۲۵ خ، اعلام کرد که: «سیاست دولت ایالات متحده امریکا در حفظ استقلال و حاکمیت ایران روشن و قاطع است… تصمیم دولت ایران جهت اعزام نیروهای امنیتی به تمام نقاط کشور، بخصوص نقاطی که تحت کنترل کامل دولت ایران قرار ندارند، به جهت حفظ نظم و امنیت، یک اقدام طبیعی و شایسته است.» [۲۳]

اظهارنظر و پشتیبانی سفیر امریکا، جُرج آلن، از اعزام ارتش ایران به منطقه آذربایجان و بازپس‌گیری آن ناحیه از دستِ دست‌نشاندگان شوروی، فرقه دموکرات آذربایجان پیشه‌وری و حزب دموکرات کردستان قاضی محمد، موجب خشم حافظان منافع شوروی در ایران شد و واکنش شدید آنان را در پی داشت. در این راستا، حزب توده در نشریه‌اش، روزنامه رهبر (ارگان مرکزی حزب توده ایران)، که مدیریت آن را ایرج اسکندری برعهده داشت، در مقاله‌ای تحت عنوان «تاریخ ایران مرتکبین کودتای حوت ۱۲۹۹ و لشگرکشی به ‌آذربایجان را در یک عرض قرار می‌دهد» در مورد اقدام دولت ایران برای اعزام ارتش به منطقه آذربایجان که با اعلام پشتیبانی ایالات متحده همراه بود چنین واکنش نشان داد: «تصمیم گرفته‌اند به‌بهانه «تامین آرامش» و «آزادی انتخابات» که اسمی بی‌مسمی است آخرین سنگر آزادی ایران یعنی آذربایجان را در هم شکنند… و سرتاسر ایران را تبدیل به مستعمره بی‌سروصدای آمریکا و انگلیس نموده زیر حکومت دیکتاتوری خشنی که کوچکترین آثار آزادی را برافکند بیندازند… آقای قوام و دوستان ایشان هم از نظر منافع خود و هم از لحاظ مصالح ملت ایران اشتباه بزرگی را مرتکب می‌شوند، امپریالیسم امریکا که ایشان خود را بدان تسلیم کرده و تاییدکننده سیاست خود می‌دانند و به‌عبارت صحیح‌تر خود را تاییدکننده سیاست آن به‌شمار می‌آورند، دولت استعمارطلب تازه به دوران رسیده‌ای است که می‌خواهد سیاست انگلستان را در هنگام کودتای حوت ۱۲۹۹ دوباره در ایران تجدید کند – این سیاست عبارت است از خفه کردن صدای ملت ایران و ایجاد دیکتاتوری سرتاسری، تبدیل کشور به مستعمره کامل و استثمار کامل از منابع ثروت و کار مردم این کشور و وارد کردن مملکت ما در زمره پایگاه‌های امپریالیستی که استعمارطلبان در جنگ برعلیه سوسیالیسم شوروی از آن استفاده نمایند.» [۲۴]

همچنین در مقاله‌ای که ۸ آذر ۱۳۲۵ خ، در روزنامه ارگان مرکزی حزب توده، رهبر، تحت عنوان «نقش امپریالیستی سیاست امریکا در ایران» نوشته شد، میهن‌پرستانی را که از لزوم برچیده شدن قدرت دست‌نشاندگان شوروی در آذربایجان و حفظ تمامیت ارضی ایران دفاع می‌کردند را «مزدور سفارت امریکا»، و قوام و اطرافیانش را به همراه آنچه «مقامات حساس»، – که منظور شاه و درباریان است – می‌خوانند را «مرتجعین ایرانی»ای که فریفته و دنباله‌رو سیاست‌های امپریالیستی ایالات متحده شده‌اند، معرفی می‌کند. در آخر مقاله هم با تهدید مقامات ایران از خطر «جنگ» و «تجزیه ایران» در صورت اقدام دولت ایران برای بازپس‌گیری آذربایجان از دستِ دست‌نشاندگان شوروی، آنان را از اعزام نیروی نظامی برحذر می‌‌دارد. «امروز امپریالیسم امریکا سعی دارد پایگاه‌های نظامی خود را در کشور ما برعلیه اتحاد شوروی تقویت کند و برای این منظور در زیر پرده، بدون آنکه افکار چندان متوجه باشد مشغول دسیسه‌های بزرگ و خونینی است… امپریالیسم امریکایی سعی دارد کادر تازه‌ای به‌میدان بیاورد. کادری که مانند خود سیاست امریکا در عین مرتجعانه‌بودن هویت و سابقه آشکاری نداشته باشد… آقای قوام‌السلطنه و «کادر رهبری» حزب ایشان و مقامات حساس و مرتجعین ایرانی که به دنبال این سیاست رفته‌اند فریب خورده‌اند بدین معنی که آنها حساب نمی‌کنند از این طریق … آنها وسایل تجزیه ایران را فراهم می‌آورند، چیزی که خواه امپریالیسم انگلستان و خواه سرمایه‌داری امریکا … خواستار آنند.

بدین ترتیب ایران نه فقط تجزیه می‌شود بلکه در جبهه جنگ و روی تپه باروت قرار می‌گیرد. این است آن خدمتی که مرتجعین ایرانی و مقامات حساس و آقای قوام‌السلطنه به ایران و ایرانی می‌کنند خدمتی که درخور لعنت ابدی است.» [۲۵]

در ابتدای آذرماه ۱۳۲۵ خ، «با توافقی که میان دولت و حکومت فرقۀ دموکرات در آذربایجان حاصل شده بود، زنجان از طرف نیروهای فرقه تخلیه شد و ارتش بدون زدوخورد وارد زنجان گردید.» [۲۶]

و سرانجام قوام، تحت‌تأثیر تلاش‌های محمدرضاشاه پهلوی و سپهبد رزم‌آرا، ۱۶ آذر ۱۳۲۵ خ، دستور اعزام نیروهای ارتش ایران به منطقه آذربایجان را تحت عنوان نظارت بر حُسن انجام انتخابات صادر کرد. نیروهای ارتش از زنجان و از راه قافلانکوه بدون مقاومت عمده‌ای از سوی فرقه دموکرات آذربایجان به سمت تبریز حرکت کردند. در پی رسیدن خبر حرکت ارتش ایران، اهالی منطقه علیه فرقه دموکرات قیام کردند. با پیشروی ارتش ایران، ترس پیشه‌وری و مقامات فرقه دموکرات آذربایجان موجب فرار آنان از تبریز به سمت مرز ایران و شوروی، پیش از رسیدن ارتش ایران شد. همچنین «علی شبستری رئیس مجلس ملی آذربایجان و سلام‌اله جاوید استاندار سر تسلیم فرود آورده و طی تلگرافی به شاه و نخست‌وزیر اعلام داشتند که در مقابل نیروهای نظامی دولت مقاومت نخواهند کرد.» [۲۷]

روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵ خ، دقیقاً در سالگرد تشکیل حکومت فرقه دست‌نشانده شوروی، بر اثر رسیدن خبر نزدیک شدن ارتش ایران، مردم منطقه آذربایجان و تبریز پیش از رسیدن آنان، عملاً منطقه و تبریز را از چنگ فرقه دست‌نشانده شوروی نجات داده بودند. محمدرضاشاه پهلوی درباره همراهی سپهبد رزم‌آرا با اعزام نیروی نظامی جهت برخورد با فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان و چگونگی سرنگونی فرقه دموکرات آذربایجان و واکنش عمومی مردم آذربایجان می‌گوید: «من و سپهبد رزم‌آرا، شخصاً بر اقدامات و نقل و انتقالات نظامی مراقبت می‌کردیم. ما مکرراً گاه با یک طیاره یک موتوره بیشکرافت که هر دو فاقد بی‌سیم و رادیو بودند، بر فراز صحنه‌های نبرد آینده پرواز می‌کردیم که دقیقاً طرح‌های نظامی را با اوضاع محل تطبیق دهیم. سرانجام بر اثر قیام شجاعانه مردم آذربایجان و پیشرفت قوای نظامی، نیروهای پیشه‌وری، که جیره‌خوار روس‌ها بود، متلاشی شد و خود وی به اتفاق هم‌دستانش به خاک شوروی گریختند.

بدین‌سان توطئه‌ای که برای اضمحلال ایران فراهم شده بود، با شکست مواجه گشت.» [۲۸]

«با مشاهدۀ سرنوشت فرقۀ دمکرات آذربایجان و نیز پی‌بردن به اینکه ایلات کرد غرب دریاچۀ ارومیه به ارتش ایران ملحق شده‌اند، قاضی‌محمد و مقامات بلندپایۀ دولت خودمختار کُرد به شهر آذری میاندوآب رفتند و در ۲۴ آذر ۱۳۲۵ خود را به ژنرال همایون فرمانده ارتش ایران تسلیم کردند… دادگاه نظامی، قاضی‌محمد و برادر او را به خیانت و کشتار نیروهای مسلح ایران متهم کرد. در ۱۱ فروردین ۱۳۲۶ آن‌ها را در میدان اصلی شهر مهاباد، همان محلی که قاضی‌محمد به همراهی ارتش سرخ شوروی تشکیل دولت خودمختار کُرد در مهاباد را اعلام کرده بود، به دار آویختند.» [۲٩]

برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی و رد توافقنامۀ قوام – سادچیکف

همان‌طور که اشاره شد محمدرضاشاه پهلوی، ۱۴ مهرماه ۱۳۲۵ خ، فرمان انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی را صادر کرد. همچنین‌ گفته شد که به همین دلیل بود که دولت ایران تصمیم به اعزام نیرو برای بازپس‌گیری آذربایجان از دست، دست‌نشاندگان شوروی گرفت تا مقدمات برگزاری انتخابات در آن خطه و سراسر کشور فراهم شود. فرایند انتخابات از دی ماه ۱۳۲۵ خ، آغاز شد و در نیمه‌های بهمن‌ماه بود که انتخابات تهران به پایان رسید. گشایش دوره پانزدهم مجلس شورای در ۲۵ تیرماه ۱۳۲۶ خ، اتفاق افتاد.

اکثریت دوره پانزدهم مجلس شورای ملی را افراد نزدیک به کابینه قوام و از حزب دموکرات ایران تشکیل می‌دادند. در جریان انتخابات قوام و حزب دموکرات ایران از فرصت در قدرت بودن برای گرفتن کُرسی‌های بیشتر مجلس استفاده کردند و حدود ۸۰ نماینده از حزب دموکرات ایران وارد مجلس شدند.

«امکانات دولتی و شبکه‌های حزب دموکرات را در سراسر کشور، امکان مداخله و اعمال نفوذ در آراء انتخاباتی را به سهولت برای وی فراهم می‌ساخت. با کنترل توأمان کابینه و مجلس و محدود کردن شاه، خواست قوام برای استقرار دولتی مقتدر و تک‌حزبی محقق می‌شد. تقلب گسترده‌ای که در انتخابات انجام گرفت، نیروهای سیاسی مختلف را مجبور به واکنش کرد.» [۳۰]

«قوام موفق شده بود با تکیه بر اعتبار و موقعیت خود، امکانات حزب دموکرات و دخالت در حوزه‌های انتخاباتی، پیروزی بزرگی را از آن خود سازد و مجلس را در حالی که از ۱۳۶ نماینده، ۸۰ نماینده عضو حزب او بودند در اختیار بگیرد.» [۳۱]

در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی، سردار فاخر (حکمت) از حزب دموکرات ایران به عنوان رئیس مجلس انتخاب شد. مهم‌ترین موضوعی که نمایندگان در آغاز دوره پانزدهم با آن روبه‌رو بودند، بررسی توافقنامه قوام-سادچیکف و مساله نفت شمال بود. پس از بررسی‌های انجام شده و بحث‌های مطرح شده از سوی کابینه، نمایندگان بر رد توافقنامه نفت بین ایران و شوروی رای دادند. «در جلسه چهارشنبه ۲٩ مهرماه ۱۳۲۶ مجلس شورای ملی طرحی از طرف پنجاه نفر از نمایندگان مجلس مبنی بر رد مقاوله‌نامه نفت بین ایران و شوروی تقدیم مجلس گردید. پس از تقدیم طرح مورد بحث، قوام‌السلطنه نخست‌وزیر گزارش مشروحی از مسافرت خود به مسکو و مذاکرات با سران کرملین را به مجلس گزارش داد؛ علت و انگیزۀ امضای مقاوله‌نامه را با سادچیکف بیان کرد.» [۳۲]

نخست‌وزیر، قوام، در نطقی که در جلسه ۲۹ مهرماه ۱۳۲۶ خ، مجلس شورای ملی داشت مسایلی را مطرح کرد مبنی عدم التزام دولت ایران برای اجرای توافقنامه قوام – سادچیکف و باز گذاشتن دست نمایندگان برای بیان نظر نهایی‌شان البته با لحاظ کردن هشدار و فشار مقامات شوروی برای تایید مجلس و اجرایی شدن آن، بنابراین از بابت اهمیتی که دارد، بخش‌هایی از آن آورده می‌شود:

«در موافقتنامه ۱۵ فروردین الزام و تعهدی نیست که چنین قراردادی حتماً از طرف دولت به شکل امضاءشده تقدیم مجلس شود و نیز در آخرین پاسخ سفیرکبیر شوروی که قرائت گردید اشاره شده بود که خودداری دولت ایران از امضاء و پیشنهاد قرارداد شرکت نفت مختلط شوروی و ایران و پیشنهاد آن برای تصویب مجلس شورای ملی نقض مستقیم موافقتنامه شوروی و ایران مورخ چهارم اوریل ۱٩۴۶ است و دولت شوروی کماکان در اجرای فوری و دقیق موافقتنامه مصر می‌باشد.» [۳۳]

پس از شنیدن نطق نخست‌وزیر، نمایندگان طرحی پیشنهاد کردند که در بند الف آن آمده بود:

«نظر به اینکه آقای نخست‌وزیر با حسن نیت و در نتیجه استنباط از مفاد ماده دوم قانون یازدهم آذرماه ۱۳۲۳ اقدام به مذاکره و تنظیم موافقت‌نامه مورخ پانزدهم فروردین‌ماه ۱۳۲۵ در باب ایجاد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نموده‌اند و نظر به اینکه مجلس شورای ملی ایران استنباط مزبور را منطبق با مدلول و مفهوم واقعی قانون سابق‌الذکر تشخیص نمی‌دهد مذاکرات و موافقتنامه فوق را بلااثر و کان‌لم‌یکن می‌داند.» [۳۴]

همچنین در بند ه نیز آمده بود که «دولت مکلف است در کلیه مواردی که حقوق ملت ایران نسبت به منافع ثروت کشور اعم از منابع زیرزمینی و غیر آن مورد تضییع واقع شده است بخصوص راجع به نفت جنوب به‌منظور استیفای حقوق ملی مذاکرات و اقدامات لازم را به‌عمل آورد و مجلس شورای ملی را از نتیجۀ آن مطلع سازد.» [۳۵]

«آقای نخست‌وزیر در قبال طرح تقدیمی نمایندگان با توضیحاتی راجع‌به حادثه آذربایجان اظهار نمودند ساعتی که موافقتنامه را امضاء می‌کردم معتقد بودم به صلاح مملکت است و بعد از این موافقتنامه بود که وضع ایران از حال مخاطره خارج شد قوای بیگانه کشور را ترک گفت، حوادث آذربایجان و کردستان پایان یافت، مملکت روی اطمینان و آرامش دید و صراحتاً می‌گویم رد موافقتنامه به طریقی که راه مجدد مذاکره با دولت شوروی را مسدود کند به صلاح کشور نیست و امیدوارم تصمیمی را که اتخاذ می‌کنند توأم با صبر و حوصله باشد، فوریت اول مطرح گردید.» [۳۶]

«سی‌ام مهرماه ۱۳۲۶، مجلس ایران پس از شنیدن گزارش مفصل نخست‌وزیر که روز قبل پیرامون مسئله‌ی آذربایجان و نفت ایراد شده بود، موافقتنامه‌ی مورخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۵ درباره‌ی ایجاد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی را رد کرد.» [۳۷]

اینچنین بود که نمایندگان مجلس ایران مخالفت خود را با توافقنامه قوام – سادچیکف ابراز داشته و قرارداد تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی برای نفت شمال ایران را بی‌اثر ساختند.

نتیجه‌گیری:

محمدعلی فروغی و کابینه‌اش در موقعیت خطیری که براثر اشغال، نیروهای نظامی متفقین، کشور در آن قرار گرفته بود و با وضعیت نامشخص آن روز‌های نبرد متفقین و متحدین، با تدبیر و درایتی کم‌نظیر نسبت به انعقاد پیمانی با نیروهای اشغالگر مبادرت ورزید و توانست برخی مخالفت‌ها که در داخل با انعقاد چنین پیمانی می‌شد را خنثی سازد. سرانجام، سندی مهم و مؤثر جهت حفظ استقلال کشور و خروج نیروهای اشغالگر پس از پایان جنگ جهانی دوم تنظیم شد. این پیمان، بارها در کابینه‌های بعدی و نیز توسط ایالات متحده امریکا و بریتانیا در مجامع و نهادهای بین‌المللی و در مذاکرات مستقیم میان ایران و شوروی مورد استناد قرار گرفت و عامل مهمی بود برای آنکه دولت ایران با ارجاع و استناد به آن، شکایت خود را در سازمان ملل متحد و شورای امنیت مطرح سازد و شوروی را تحت فشار افکار عمومی جهان و قدرت‌های بزرگ برای تخلیه قوای خود از ایران گذارد.

عملکرد کابینه‌ فروغی در انعقاد پیمان سه‌جانبه، تلاش سهیلی و کابینه‌اش در صدور اعلامیۀ کنفرانس تهران، پایداری کابینۀ ساعد مراغه‌ای در برابر شوروی و عوامل داخلی‌شان که درخواست‌ واگذاری امتیاز نفت شمال را داشتند و اتخاذ سیاست و تصمیمی مبنی بر خودداری از مذاکره و اعطای هرگونه امتیاز، تا پیش از پایان جنگ جهانی دوم و خروج قوای بیگانه از کشور که بعدتر با تلاش مصدق رهبر گروه اقلیت و با همراهی گروه اکثریت به رهبری سید ضیاالدین طباطبایی در آذرماه سال ۱۳۲۳، منجر به تصویب قانونی شد که وزرا را از هرگونه مذاکره جهت واگذاری امتیاز نفت تا زمانی که کشور اشغال است، منع می‌کرد، و، طرحی که گروه اکثریت دوره چهاردهم مجلس شورای ملی در مهرماه ۱۳۲۴ خ، از مجلس گذراندند و آغاز فرایند انتخابات دروه پانزدهم مجلس شورای ملی را منوط به تخلیه ایران از قوای بیگانه می‌کرد، ارجاع پرونده ایران به سازمان ملل متحد و شورای امنیت از سوی کابینه ابراهیم حکیمی و پیگیری، و دفاع عالی حسن تقی‌زاده و حسین علاء از منافع ملی و حقوق ایران در مجمع عمومی سازمان ملل و شورای امنیت و جلب پشتیبانی و همراهی دولت‌های امریکا و بریتانیا از ایران و هماهنگی سفارتخانه‌های آنان در تهران با دربار، نقش بسیار مؤثری در تصمیم شوروی برای تنظیم توافقنامه‌ای که در آن از خواسته‌های غیرعادی و تحمیل شروط نامناسب و ناقض قانون اساسی مشروطه و استقلال کشور پیشین خبری نبود، ایفا نمود.

در واقع فشار دیپلماتیک از طریق این دولت‌ها و سازمان ملل متحد و اختلافات داخلی مسئولان عالی‌رتبه شوروی و اولویت اروپای شرقی برای آنان، و همه دلایل ذکر شده موجب شد تا طرف مذاکره‌کننده ایرانی برگ‌های مهمی در دست داشته باشد و زیربار زور و فشار شوروی و عوامل داخلی‌اش نرود. این ایستادگی و پشتیبانی‌ها در کابینه قوام‌السلطنه به ثمر نشست و منجر به این شد که مسئولان شوروی تن به مذاکره و کوتاه آمدن از مواضع پیشین‌شان شود.

انصراف شوروی از درخواست امتیاز نفت شمال و موافقت با ایجاد شرکت مختلط نفتی ایران و شوروی به نسبت پنجاه و یک سهم شوروی و ۴٩ سهم ایرانی، که مشابه طرح کابینه مرتضی قلی بیات بود، که آن هم منوط به موافقت مجلس شورای ملی شده بود و شروع فرایند خروج ارتش سرخ شوروی، دستاورد بزرگ و مهمی برای هیأت حاکمه ایران به‌شمار می‌رفت و حاصل تلاش‌های کابینه‌های مختلف، نمایندگان مجلس، دستگاه دیپلماسی و دربار بود.

پس از آغاز فرایند خروج ارتش سرخ و تحت فشار آنان، مذاکراتی میان نمایندگان کابینه قوام و فرقه دموکرات آذربایجان انجام شد که نهایتاً حاصلی دربرنداشت. در این میان تشکیل حزب دموکرات توسط قوام و فرستادن نمایندگان نزدیک به خود در دور پانزدهم مجلس مانعی جهت تصویب توافقنامه قوام – سادچیکف گشت.

پس از آنکه شمال ایران از قوای ارتش سرخ شوروی خالی شد، ارتش ایران آماده اعاده حاکمیت دولت ایران در خطه آذربایجان گردید. پیش از رسیدن ارتش ایران به آن خطه، دست‌نشاندگان شوروی که دیگر حمایت همه‌جانبه حامیان اصلی‌شان را پشت خود نداشتند، با قیام اهالی پا به فرار گذاشتند. و اما، نقش پادشاه و ارادۀ تزلزل‌ناپذیر ایشان در تعهد نسبت به انجام وظیفۀ شاهی خویش در حفظ تمامیت ارضی ایران و حفظ یکپارچگی ملی در تمامی طول این رخداد مهم، به عنوان تکیه‌گاه و پشتیبان همۀ اقدامات هیأت حاکمۀ ایران، اغماض‌ناپذیر بود. و در فرجام کار، تلاش‌های محمدرضاشاه پهلوی و سپهبد رزم‌آرا، در اعزام ارتش ايران به خطه آذربایجان، همراه با شجاعت در پرواز بر بالای استحکامات نظامی و نیروهای دست‌نشاندگان شوروی، که موجب افزایش روحیه مردم و سربازان می‌شد، عامل مهمی در بازپس‌گیری و نجات آذربایجان بود.

ـــــــــــ

منابع:

[۱] ما و بیگانگان: خاطرات سیاسی دکتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار، به کوشش نادر پیمایی، انتشارات سمرقند، ۱۳۸۸، ص ۱۸۱

[۲] همان، صص ۱۳۳ و ۱۳۴

[۳] کردها و فرقۀ دموکرات آذربایجان: گزارش‌هایی از کنسولگری آمریکا در تبریز دی ۱۳۲۳ تا اسفند ۱۳۲۵، ترجمه کاوه بیات، تهران، پردیس دانش و شرکت نشر و پژوهش شیرازه کتاب، ۱۳۸٩، ص ۳٩-۳۷

[۴] قوام‌السلطنه، باقر عاقلی، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۹۹، ص ۳۷۸

[۵] همان، ص ۳۷۹

[۶] پنجاه سال نفت ایران، مصطفی فاتح، تهران، انتشارات پیام، چاپ دوم، ۱۳۵۸، ص ۳۷۴

[۷] ایران و قدرت‌های بزرگ در جنگ جهانی دوم، ایرج ذوقی، تهران، شرکت انتشاراتی پاژنگ، ۱۳۶۸، ص ۲۹۱

[۸] همان، ص ۲۹۳

[٩] قوام‌السلطنه، باقر عاقلی، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۹۹، ص ۳۹۸

[۱۰] از رضاشاه تا محمدرضا پهلوی: مشاهدات و خاطرات میرزا جوادخان عامری، هوشنگ عامری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۶، ص ۳۱۹

[۱۱] ما و بیگانگان: خاطرات سیاسی دکتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار، به کوشش نادر پیمایی، انتشارات سمرقند، ۱۳۸۸، ص ۱۱۳

[۱۲] همان، ص ۱۶۴ و ۱۶۵

[۱۳] آذربایجان در ایران معاصر، تورج اتابکی، ترجمه محمدکریم اشراق، تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۶، ص ۱٩۵ و ۱٩۶

[۱۴] از رضاشاه تا محمدرضا پهلوی: مشاهدات و خاطرات میرزا جوادخان عامری، هوشنگ عامری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۶، ص ۳۲۲ و ۳۲۳

[۱۵] ما و بیگانگان: خاطرات سیاسی دکتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار، به کوشش نادر پیمایی، انتشارات سمرقند، ۱۳۸۸، ص ۱۶۸‌

[۱۶] همان، ص ۱۷۴

[۱۷] در تیررس حادثه (زندگی سیاسی قوام‌السلطنه)، حمید شوکت، تهران، نشر اختران، ۱۳۸۶، ص ۲۱۶

[۱۸] همان، ص ۲۱۶

[۱٩] قوام‌السلطنه، باقر عاقلی، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳٩٩، ص ۵۳۸ و ۵۳٩

[۲۰] از رضاشاه تا محمدرضا پهلوی: مشاهدات و خاطرات میرزا جوادخان عامری، هوشنگ عامری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۶، ص ۳۳۰

[۲۱] همان، ص ۳۳۱

[۲۲] محمدرضاشاه پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۶

[۲۳] ایران و قدرت‌های بزرگ در جنگ جهانی دوم، ایرج ذوقی، تهران، شرکت انتشاراتی پاژنگ، ۱۳۶۸، ص ۳۲۲

[۲۴] روزنامه رهبر ارگان مرکزی حزب توده ایران، سال چهارم، ۷ آذر ۱۳۲۵، شماره ۸۷۲

[۲۵] روزنامه رهبر ارگان مرکزی حزب توده ایران، سال چهارم، ۸ آذر ۱۳۲۵، شماره ۸۷۳

[۲۶] از رضاشاه تا محمدرضا پهلوی: مشاهدات و خاطرات میرزا جوادخان عامری، هوشنگ عامری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۶، ص ۳۳۲

[۲۷] ایران و قدرت‌های بزرگ در جنگ جهانی دوم، ایرج ذوقی، تهران، شرکت انتشاراتی پاژنگ، ۱۳۶۸، ص ۳۲۳

[۲۸] محمدرضاشاه پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۶ و ۵۷

[۲٩] قومیت و قوم‌گرایی در ایران، حمید احمدی، تهران، نشر نی، ۱۳۹۷، ص ۹۷

[۳۰] آشوب: مطالعه‌ای در زندگی و شخصیت دکتر محمد مصدق، احمد بنی جمالی، تهران، نشر نی، ۱۳۹۷، ص ۲۶۷

[۳۱] در تیررس حادثه (زندگی سیاسی قوام‌السلطنه)، حمید شوکت، تهران، نشر اختران، ۱۳۸۶، ص ۲۲۰

[۳۲] قوام‌السلطنه، باقر عاقلی، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳٩٩، ص ۵۲۱

[۳۳] همان، ص ۵۲۴

[۳۴] همان، ص ۵۲۷

[۳۵] همان، ص ۵۲۸

[۳۶] همان، ص ۵۲۸

[۳۷] در تیررس حادثه (زندگی سیاسی قوام‌السلطنه)، حمید شوکت، تهران، نشر اختران، ۱۳۸۶، ص ۲۲۳

بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان

‌ ‌

‌ ‌

برای خرم سرشت

یکی داستان است پر آب چشم:

در پیرامون کتاب «از بادکوبه و چیزهای دیگر» اثر ناصر همرنگ

‌ ‌

فریدون خرّم سرشت

‌ ‌

 سخن گفتن از قفقاز جنوبی و مردمان ساکن در آن مناطق برای ما ایرانیان همواره دشوار و حتی دردناک بوده و هست، زیراکه از سویی یادآور تهاجم نظامی روسیه به خاک میهن و جنگ­های ایران و روس است که در نهایت به جدایی آن سرزمین­ها از پیکر ایران و داستان دلگداز 17شهر قفقاز ختم شد و از سوی دیگر داستان یک زخم تاریخی است که با توجه به پیوندهای دیرینه تاریخی و فرهنگی بین ایران و فرزندان جدا افتاده­اش در آن مناطق از دست رفته، باعث شکل­گیری یک نوع ادبیات حسرت بین مردمان جدا افتاده از همدیگر نیز شده است و همچنین چیزی که این زخم 200ساله و این داستان حسرت­بار را تحمل­ناپذیر و تلخ­تر می­کند، فرصت­هایی است که در جریان فروپاشی شوروی برای پیوند دوباره آن سرزمین­ها به ویژه سرزمین اران با مام میهن از دست رفت و در طی حدود سه دهه به تدریج به تهدید خطرناکی نیز برای ایران تبدیل شده است. بنابراین پرداختن به قفقاز و رصد و پیگیری تحولات آن از هر نظر از جمله منافع ملی، پیوندهای فرهنگی و تاریخی و سیاسی و مسائل ژئوپلوتیکی برای ما ایرانیان دارای اهمیت بسزایی است. بر همین اساس و برای فهم و درک بیشتر موضوع، مطالعه کتاب «از بادکوبه و چیزهای دیگر» اثر ناصر همرنگ برای هر ایرانی که دل در گروی ایران و سعادت ملت بزرگ ایران دارد، بسیار مهم و ضروری است. ناصر همرنگ نویسنده و روزنامه­نگار نام­آشنای اهل اردبیل که در آستانه برهه حساس فروپاشی شوروی و سال­های پس از آن، بارها به سرزمین اران (جمهوری موسوم به آذربایجان) سفر کرده و از نزدیک شاهد روند تحولات این سرزمین بوده است. ناصر همرنگ با دیدگاهی ایران­گرایانه که از سویی حاصل دانش و آگاهی او نسبت به گذشته و امروز ایران­زمین است و از سوی دیگر به ریشه­های نیاکانی او در سرزمین اران بازمی­گردد، نگاه و شناخت دقیقی از فضای سیاسی و اجتماعی آنجا و تحولات این کشور نو بنیاد دارد. این کتاب راوی خاطرات وی از سفرهای متعددش به جمهوری باکو است، اما نه خاطراتی از سنخ سفرنامه­های رایج که بیشتر به توصیف مناظر طبیعی و بناهای تاریخی و خلقیات مردمان می­پردازد، بلکه در واقع راوی داستانی است پر از آب چشم از روند تحولات آن سرزمین در حدود سه دهه گذشته که در فرصت سوزی تاریخی به دلیل غفلت­ها، حماقت­ها و خیانت­های پی­در­پی سران و مقامات رده­های گوناگون حاکمیت فرقه­گرا و ایرانستیز جمهوری اسلامی از دست رفت و اکنون نیز تبدیل به یک تهدید جدی برای ایران شده است. روز 21آذر سال1325 که با همت و تلاش­های میهن­پرستانه شاهنشاه آریامهر و ارتش شاهنشاهی و مردم دلاور و میهن­پرست خطه آذربایجان، فرقه استالین­ساخته دموکرات شکست خورد و بار دیگر آذربایجان، این دژ تسخیرناپذیری که در طول تاریخ، آتش جاویدان ایران را در دل خویش زنده نگه داشته به مام میهن بازگشت، تا ابد به عنوان یک روز پر شکوه تاریخی در ذهن و روح ملت ایران ثبت شد. از سوی دیگر این روز تاریخی به ما ایرانیان یادآور می­شود که دشمنان یگانگی ملت ایران همواره در کمین­ نشسته­اند تا در راستای اهداف شوم خویش، به این کشور و ملت تاریخی ضربه بزنند، بنابراین مطالعه این کتاب و آثاری از این دست، به ما در شناخت دقیق خطرات و تهدیداتی که موجودیت و وحدت ملت ایران را نشانه گرفته و اینکه ذره­ای غفلت و بی­توجهی نسبت به «امر ملی» می­تواند چه آسیب­هایی را برای ایران و ایرانی در پی داشته باشد و همچنین اتخاذ راهکارهای ملی و عاقلانه برای مقابله با چنین تهدیدات و خطراتی کمک شایانی می­کند.

کتاب مورد نظر که چاپ سوم آن در سال 1399 منتشر گردید، نتیجه آخرین ویرایشی است که نویسنده در پاییز سال 1390 انجام داده است. این کتاب شامل یک پیش­گفتار که نویسنده (ناصر همرنگ) از آن با عنوان «به جای دیباچه» نام برده و همچنین 10 فصل یا بخش به همراه بخشی مجزا با عنوان «پی­نویس­ها» در پایان کتاب می­باشد. در ادامه به ترتیب به بررسی فصل­های کتاب می­پردازیم.

‌ ‌

به جای دیباچه

آغاز گفتار نویسنده کتاب به نوعی تداعی­گر ادبیات حسرت است، او اشاره­ای به «سال­های بر باد رفته» می­کند و می­گوید «نوشتن پیرامون بادکوبه و بادکوبه­ای همواره برایم سخت و طاقت­فرسا» بوده است. به نظر می­رسد این سختی و طاقت­فرسا بودن گفتار پیرامون سرزمین اران، تا حد زیادی ریشه در اندیشه و نگاه ملی ناصر همرنگ دارد، زیراکه او از نزدیک شاهد از دست رفتن یک فرصت بی­مانند تاریخی برای پیوند دگرباره آن سامان به پیکر ایران بود و اینکه چگونه در طی تمامی این سالها و در غیاب یک ایران قدرتمند در منطقه، دولت ترکیه با پرورش و بسط ایدئولوژی شوم و ایرانستیز پانترکیسم در آن سرزمین، چگونه ترکتازی می­کند و به دنبال از بین بردن هویت و ریشه­های ایرانی آن خطه در راستای اهداف آن ایدئولوژی مسموم و توهمات خطرناک پان تورانی خویش بوده است. به همین دلیل است که او به مسئولیت ملی و یا ایرانی خویش اشاره می­کند و نگاهش به آن سامان بیش و حتی پیش از آنکه از منظر سرزمین آباء و اجدادی­اش باشد، از منظر ایران و منافع ملی ایران و پیوندهای مشترک تاریخی و فرهنگی بین ما و آنهاست. او به دغدغه­ها و دل­مشغولی­های خود در سال­های پایانی اتحاد جماهیر شوروی، زمانیکه کم کم زوال و خرد شدن استخوان­های کشور شوراها در دنیا پیچیده بود، می­پردازد و به وضعیت گرگ و میشی اشاره می­کند که در آن سالها در سرزمین اران مستولی بود و پیش­بینی نویسنده کتاب، حاکی از آن بود که هر دولتی در آن دیار پس از استقلال از شوروی پدید بیاید، حرکت و سمت کلی آن در راستای ترکیه خواهد بود و نه در امتداد ایران. رویکرد دولت جمهوری باکو در طی تمامی این سه دهه نشان داد که پیش­بینی همرنگ تا چه اندازه دقیق و درست بوده است. نویسنده این کتاب در سال 1368 جزو اولین خبرنگاران تلویزیونی بود که رهسپار سرزمین اران شده و طبیعتاً با اقشار مختلف مردم آن سامان دیدار و گفتگو داشته، از گروه گروه مردم عادی که در آستانه فروپاشی شوروی و به شوق اتحاد دوباره با سرزمین مادری خویش (ایران) خود را به نزدیکی­های مرز ارس رسانیده و آوای رهایی و همبستگی سر می­دادند تا جمعی از روشنفکران، شاعران و نخبگان آن سامان که اکثراً سودای دیگری داشتند. نویسنده کتاب پس از بازگشت از نخستین سفرش به باکو و براساس دیده­ها و شنیده­ها و گفتگوهایش با اقشار مختلف مردم در اران در پاسخی تأمل­برانگیز به سوال یکی از مقامات سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی که از او پرسیده بود؛ مردمان آنجا چه می­خواهند، گفته بود: «مردمانشان ما را می­خواهند، اما سیاستمداران و نخبگان و روشنفکرانشان ترکیه را». نویسنده اشاره می­کند که در همان برهه در باکو رویارویی جهان ایرانی و جهان تورانی به صورت ناگهانی آغاز شده بود، اما متاسفانه جهان ایرانی به دلیل تسلط حکام نادان و ایرانستیز، در بی­خبری و به نوعی بی­خیالی سیر می­کرد و آمادگی چنین رویارویی بزرگی را نداشت. از این رو، همرنگ چنین بیان می­کند که از سال 1368 ده­ها و ده­ها بار درباره لزوم اتخاذ تدبیرهای همه­جانبه و ملی برای رویارویی با پیامدهای رخدادی این­چنین بی­بدیل با مقامات سیاسی وقت گفتگو داشته که در نهایت همه این هشدارها بی­نتیجه بوده و جز واکنشی در حد چند چهره بهت­زده و بی­خیال و چند قمپز توخالی و خنده­دار از سوی مقامات و مسئولین وقت، عملاً چیزی در پی نداشته. برای مثال او به گزارشی اشاره می­کند که در همان برهه حساس فروپاشی شوروی خطاب به مقامات وقت می­نویسد و در آن ضمن برشمردن اسناد و مدارک تاریخی نام اران و اینکه هرگز آن سوی ارس نام آذربایجان نداشته، به درستی هشدار می­دهد که در صورت فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به رسمیت شناختن کشوری با نام آذربایجان در همسایگی ایران چه مخاطراتی برای وحدت ملی و یکپارچگی و تمامیت ارضی ما به دنبال خواهد داشت و تجزیه‌طلبان بیشترین بهره را این فرصت خواهند برد و همچنین نسبت به تقویت هویت ایرانی مردمان آن منطقه (اران) توصیه­هایی کرده بود که سرانجام همگی این هشدارها و توصیه­ها بی­اثر بود و با بی­توجهی کامل مقامات جمهوری اسلامی روبه­رو شد.

‌ ‌

1- شهر بی­نقاب، شهر بی­دروغ

این فصل تجربه سفر دیگر نویسنده به جمهوری باکو، سالها پس از فروپاشی شوروی است. او در آغاز به وضعیت نامطلوب اقتصادی جمهوری باکو و وضعیت اسف­بار زن در آن جامعه، می­پردازد. سپس اشاره کوتاهی به جنبش پر آوازه تالش به رهبری ژنرال علی­ اکرم همت­زاده در سال1372 می­کند. ژنرال همت­زاده و تالش­ها قیامی با درون­مایه­های ایرانگرایانه در آن سامان پدید آورده بودند که متاسفانه به دلیل بی­تفاوتی جمهوری اسلامی و خیانت یکی از یاران همت­زاده سرکوب و شکست خورد. اما بیشتر مبحث این فصل به نفوذ همه­جانبه اقتصادی و فرهنگی ترکیه در جمهوری باکو می­پردازد. به طوریکه برخی از اهالی ترکیه در جمهوری باکو علنی اظهار می­دارند که اینجا حیات خلوت ماست و اغلب نگاه از بالا به پایین به شهروندان این کشور نو بنیاد دارند، به طوریکه حتی در مواجهه با زنان این سامان چنین نگاهی بی­شرمانه دارند. یکی از زنان متصدی فروشگاهی در باکو در وصف خریداران ترک چنین می­گوید: «بی­تربیت، پُر رو و دارای حس مالکیت نسبت به زن­های ما». نویسنده بیان می­کند که این نگاه سرشار از تبختر و از بالا به پایین ترک­ها نسبت به اهالی جمهوری باکو حتی در مدیران دولتی آن سامان نیز تاثیراتی گذاشته، به طوریکه آنها نیز نسبت به ترک­ها حس خود کمتربینی و حس کوچکتر به بزرگتر و به نوعی حتی حس رعیت به ارباب دارند. نویسنده از قول یک بازرگان باکویی یادآور می­شود: «اقبالی که از ترک­ها به عمل می­آید، بیشتر جنبه دولتی دارد نه مردمی». در ادامه همین موضوع، نویسنده به خیابانی در باکو با نام یادواره شهیدان ترک که با نام و یاد 1400سرباز عثمانی که در سال 1297خورشیدی در باکو کشته شدند، اشاره می­کند. یکی از همراهان نویسنده که خود اهل آن سامان است، روایت تاریخی شگفتی را در این ارتباط نقل می­کند، مبنی بر اینکه سربازان عثمانی که به رهبری انورپاشا در راستای اهداف پانترکی خود و برای دفاع از جمهوری تازه تاسیس موسوم به آذربایجان که مساواتی­ها تاسیس کرده بودند وارد قفقاز و باکو شدند، در آغاز امر کشتار فراوانی از مخالفان دولت دست نشانده خود (دولت مساواتی­ها) به ویژه ارمنی­های شهر انجام دادند، سپس در خیابان­های شهر می­گشتند و به تجاوز و تعدی به زنان و دختران باکو می­پرداختند تا اینکه در نتیجه این اعمال شنیع، روزی کاسه صبر مردم در باکو سرریز شده و بر علیه قوای متجاوز ترک، می­شورند و به پادگان­ها و سربازخانه­های آنان هجوم برده و در حدود 1400 تن از سربازان ترک را سر می­برند. این همراه نویسنده با خشمی سرشار از جنایات و تعدی قوای عثمانی در باکو پس از پایان روایت این رویداد تاریخی و با اشاره­ای به نام آن خیابان می­گوید: «تف… حالا همان دزدان ناموس، شده­اند شهید». این ماجرا نشانگر اوج حقارت و وابستگی حاکمین جمهوری باکو به ترکیه است. ناصر همرنگ به موشکافی دلایل جاذبه سحرآمیز ترکیه برای دولت و شماری از مردمان جمهوری باکو می­پردازد و ارزیابی دقیقی از این موضوع دارد. او معتقد است که این مسأله ناشی از حفره­های اجتماعی و فرهنگی می­باشد که در پی کار نکردن تمدن ایرانی در باکو و قفقاز از پی وقوع فتنه57 پدید آمده است. در این ارتباط نویسنده به ناآرامی­های باکو در اواخر سال 1368 که به دخالت ارتش سرخ شوروی و فاجعه موسوم به 20ژانویه انجامید، اشاره­ای می­کند، او با مردمی که از آن کشتار گریخته و به مناطق مرزی ایران آمده بودند گفتگوهای فراوانی داشته، به طوریکه اغلب آنها به ایران، هنوز به عنوان یک حامی یا پشتیبان می‌نگریستند و دغدغه آنها این بود که در صورت نبود سایه­های یک ایران قدرتمند بر سر قفقاز، آیا دولت ترکیه از نهضت مردم آذربایجان (اران) در برابر روس­ها حمایت خواهد کرد یا نه؟ نویسنده در بیان نگاه آرمانی و مثبت مردمان آن سامان به ایران که ریشه در پیوندهای دیرینه نیز دارد، به یک مسأله شگفت‌انگیزی که خود شاهد آن بوده، اشاره می­کند، او می­گوید: «خود من همان روزها و در دوران پیش از استقلال این جمهوری و دست­کم در شهر باکو در بسیاری از خانه­های میزبانانم، پیکره­هایی از محمدرضاشاه پهلوی را در قاب­های درشت و کوچک و آویخته از درها و دیوارها دیده و شگفتی­ها کرده بودم». این حقیقت شگفت­انگیزی که نویسنده شاهد آن بوده، نشانگر این واقعیت است که بی­تردید در دوره شاهنشاه فقید، اقداماتی از سوی دولت ایران در جهت برقراری و تحکیم پیوندهای دگرباره مردمان آن سامان با ایران مادر انجام می­گرفته که همرنگ نیز در همین کتاب به بعضی از این کارها، از جمله برخی از اقدامات فرهنگی اشاراتی می­کند که این اقدامات شاهنشاه و دولت ایران را می­توان به عنوان تدارک و پیش­زمینه­ای برای پیوستن دوباره آن خطه به سرزمین مادر (ایران) در آینده قلمداد کرد که متاسفانه با وقوع فتنه57 ناکام ماند. اما وجود تصاویر شاهنشاه آریامهر در خانه­های مردم باکو و به طورکلی سرزمین اران در اواخر شوروی و یک دهه پس از فتنه57، نشانگر تعلق خاطر آنها به ایران و همان جاذبه سحرآمیز ایران بود که حتی حدود یک دهه پس از سقوط دولت ملی در ایران، هنوز در ذهن و روح مردمان آن سامان پایدار بود. دلیل دیگر این است که در غیاب حضور یک ایران قدرتمند در منطقه، ناسیونالیسم ترک­گرا در توهم یک جهان خیالی ترک یا همان جهان تورانی به سر می­برد، به صورت مرتب در حال هویت­سازی برای مردم جمهوری باکوست و این در حالی است که انگاره­هایی چون ایرانی­گری و جهان ایرانی به عنوان یک مشروعیت مستقر، موجود و تاریخی، دست کم در میان خاطره جمعی نسل کنونی باکوی هم­روزگار ما متاسفانه رنگ باخته و جایی ندارد. این در حالی است که نویسنده کتاب بر اساس شواهد موجود، بار دیگر به درستی اشاره می­کند که برعکس روزگار کنونی، از آغازین سال­های حاکمیت شوروی تا وقوع فتنه57 در ایران و حتی تا مدتی پس از آن، مردمان اران و باکو به شدت زیر سایه­های فرهنگی و سیاسی یک ایران قدرتمند بوده­اند که در همه این مدت بالای سر آنها حس می­شده است. سپس نویسنده در ادامه همین مطلب گریزی به سخن محمدامین رسول‌زاده از بنیانگذاران جمهوری موسوم به آذربایجان در سال1918 میلادی که پای پانترک­ها و قوای عثمانی را نیز به بهانه استقلال و رهایی اران به قفقاز کشید، می­زند، رسول­زاده اندکی پس از آن رخدادها با حسرت گفته بود که اگر چنان سایه­ای از یک ایران قدرتمند بر بالای سر باکو می­بود، روس­ها هرگز به آن آسانی نمی­توانستند وارد قفقاز شوند. در واقع افرادی نظیر محمدامین رسول­زاده که در آغاز امر، ایرانگرا بودند، اما به دلیل ضعف و آشفتگی اوضاع ایران در اواخر دوره قاجار متاسفانه به دامان عثمانی و پانترکیسم لغزیدند و آن رخدادهای تلخ به وقوع پیوست و شوربختانه این مسأله یکبار دیگر و در یک فرصت تاریخی بی­نظیر پس از فروپاشی شوروی، با وجود حاکمیت فرقه­گرا و ایرانستیز جمهوری اسلامی و در واقع در غیاب سایه یک ایران قدرتمند رخ داد. همرنگ یادآور می­شود که نگاه حسرت­بار مردم باکو و به طورکلی سرزمین اران به ایران، اندکی پس از روی کار آمدن دولت مقتدر ملی در ایران که به دست توانای رضاشاه بزرگ شکل گرفته بود، قوت گرفته و تقویت شده بود و برای دهه­های متمادی، نگاه چیره در میان اکثریت مردم آن دیار بود، اما آنچه رفته رفته و شاید برای همیشه چشمان حسرت­زده مردمان آن سامان را به روی ایران و ایرانی بست، پیشامد دو رخداد با فاصله اندک از همدیگر بود، نخست رخداد شوم فتنه57 در ایران و سپس فروپاشی شوروی. در پی این رخدادها و در خلاء یک ایران قدرتمند و پُرشکوه در منطقه، درست زمانیکه مردم اران در تلاش برای رهایی از چنگال شوروی، دنبال خویشان دور و نزدیک خود به هر دری می­زدند، متاسفانه این سامان به دامان ترکیه­ای خزید که روشنفکران باکو در حال ارائه تصویر اغراق­آمیزی از آن بودند. نویسنده کتاب اشاره­ای دارد به رودروریی جهان­های موازی در روزگار کنونی باکو از جهان ایرانی گرفته تا جهان روسی و ترکی و حتی جهان فرنگی یا غربی. او از قول یک روزنامه­نگار محافظه­کار اهل آن دیار به تشریح مناسبات این کشور نوپا با هر کدام از این جهان­ها می­پردازد و می­گوید که جهان ایرانی پیرامون باکو، اکنون چندی است که کار نمی­کند. از نگاه آن روزنامه­نگار «جهان ایرانی» که بادکوبه پیر می­توانست بخشی از گذشته­های خود، از جمله سنت­های مبتنی بر رواداری و شکیبایی و تسامح و تسأهل همیشگی خویش را به ویژه در رویارویی با مسأله­های تباری و نژادی و هویتی در آئینه او ببیند، «اکنون از کار افتاده است». نویسنده به درستی معتقد است که «جهان ایرانی، چندی است که در سرتاسر قلمروی خویش از خاورمیانه تا قفقاز و آسیای میانه و سرتاسر اوراسیا چیزی از کارکردهای تمدنی پیشین خویش را به نمایش نمی­گذارد. بادکوبه و جهان ایرانی از همان روست که اکنون همدیگر را نمی­شناسند». در ادامه به «جهان رمانتیک و توران­گرای ترکی شده» در آن دیار پرداخته و پرسش­های تأمل­برانگیزی را طرح می­کند مبنی بر اینکه «آیا بادکوبه پیر برای استوارسازی هویت نوپای خود، ناگزیر است یک چندی تن خود را در زهرابه تندی از ترکی­گرایی بشوید؟ در آن صورت آیا او (بادکوبه و سرزمین اران) خواهد توانست در برابر خوی درنده و گرگ­گونه جهان ترکی شده خود در رویارویی با موضوع­هایی چون خون و تبار و ملیت از خودش شکیبایی و بردباری نشان بدهد؟ و در این میان آیا همچنان خواهد توانست از عهده انجام یکی از سرنوشت‌سازترین آزمون­های پیش­رو برای آشتی دادن کهنه و نو در حیات اجتماعی خویش برآید و ناگزیر تسلیم عصبیت­های ترکی­گرایانه­اش نشود؟». در پیوند با این پرسش­ها آن روزنامه­نگار باکویی نیز اشاره‌ای به تاریخ 100سال گذشته سرزمین اران دارد، به طوریکه بیشتر خشونت­های انجام شده در باکوی معاصر در این 100سال اخیر، همه ریشه در نگاه تمام رخ آن سامان به یک جهان خیالی بنام توران دارد. یعنی این خشونت­های عریان در عرصه­های تباری و نژادی در این دیار تحت تاثیر ایدئولوژی مخرب و انسان­ستیزانه پانترکیسم است و متأسفانه الگوی جمهوری نوبنیاد باکو برای ملت شدن، الگویی است بر پایه جعل و انکار و حذف سیستماتیک که پیشتر با شدت و خشونت هرچه تمام در سرزمین آناتولی یا ترکیه کنونی به اجرا در آمده است. علاوه بر مسائل سیاسی، نویسنده اشاره می­کند که جمهوری باکو چگونه در سایر مسائل و زمینه­ها مانند مسائل اقتصادی، پوشش، خوراک، گویش مردم و استفاده از الفبای لاتین با اندک تفاوتی با الفبای رایج در ترکیه و مسائل فرهنگی مانند موسیقی و فیلم­های ترکی و…. نیز نه تنها به شدت تحت تاثیر ترکیه قرار گرفته، بلکه به نوعی در آن مستحیل شده. اما علاوه بر ترکیه بازیگر مهم دیگر در آن سرزمین، روس­ها نیز هستند، به طوریکه نویسنده به تعیین­کننده بودن روسیه در عرصه اقتصادی این کشور نوپا اشاره می­کند.

‌ ‌

2- حرمت

نویسنده کتاب در این فصل به سیستم فاسد نظامی و اداری جمهوری باکو می­پردازد. او به سنت رایج رشوه­گیری در این جمهوری نوبنیاد اشاره دارد که از رشوه با عنوان «حرمت» یاد می­کنند. او به بازگو کردن دیده­ها و تجربه­های خود درباره این مساله می­پردازد. پلیس، رتبه نخست رشوه­خواری در این جمهوری نوبنیاد را داراست. نویسنده به چهره منفور پلیس در بین مردم آن سامان اشاره می­کند و بیان می­کند که آنها آلت دست علی‌اف­ها برای سرکوب مخالفین می­باشد.

‌ ‌

3- علی­اف­ها

در این بخش از کتاب به خانواده علی­اف­ها (علی­اف پدر و پسر) و تبارشان و اینکه آنها از همان زمان شوروی تاکنون یک شبکه مافیایی عظیم در آن سامان راه انداخته و بر همه امور این کشور نوپا سلطه دارند و در واقع یک دیکتاتوری پیدا و پنهان را می­گردانند، پرداخته شده. نویسنده ابتدا به سرگذشت عجیب ابوالفضل ایلچی­بیگ (از رهبران حزب پانترکیستی جبهه خلق آذربایجان و دومین رئیس جمهور جمهوری باکو) اشاره می­کند. ایلچی بیگ در آغاز امر و در زمان شاهنشاه فقید، گرایش­های ایرانگرایانه داشت، به طوری­که حتی «یکبار، چند روزی را به خاطر سخنان تند و بی­پروایش درباره نقش تاریخی یک ایران بزرگ و نیرومند در منطقه و جهان که با گونه­ای از یک گفتار جانبدارانه از سیاست­های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی شاه ایران همراه بود در بازداشت و بازخواست یک سازمان جاسوسی شوروی که کارش باورپژوهی مخالفان می­بود، به سر برده بود و سپس با پادرمیانی عموزاده قدرقدرتش حیدر علی­اف، آزاد شده بود». حتی یکبار نیز درصدد فرار از اتحاد جماهیر شوروی و پناهندهشدن به ایران بود که البته این اتفاق به وقوع نپیوست. اما همان ابوالفضل ایرانگرا، پس از فتنه57 به کلی تغییر کرده بود، به طوریکه مدت­ها پس از آن فتنه شوم و ایران بر باد ده در دیداری با پورعباس که خود از کادرهای فرقه دموکرات پیشه­وری و همچنین زمانی استاد وی در دانشگاه بود؛ داشت، درباره ایران به او گفته بود که ایران که دیگر تمام شد و داره تکه تکه میشه! به واقع با بروز فتنه57 در ایران و سقوط دولت ملی و تاریخی ما و در پی آن در نبود یک ایران قدرتمند در منطقه، همه امیدهای ابوالفضل و کسانی نظیر او از هم گسسته و بر باد رفته بود و او به یک پانترک تندرو تبدیل شده بود، شبیه همان رویداد نامبارک و تأسف­برانگیزی که در اواخر دوره قاجار برای افرادی مانند محمدامین رسول­زاده افتاد و آنها به دامان پانترکیسم فرو افتادند. نویسنده کتاب در ادامه این فصل به سرگذشت حیدرعلی­اف و نقش بی­بدیل او در تثبیت جمهوری نوپای باکو می­پردازد. او از مهره­های کارکشته و شاخص امنیتی در نظام شوروی بود و در آن دوره، نقش کلیدی پیاده­سازی و اجرای اهداف اتحاد جماهیر شوروی بر ضد ایران را داشت. علی­اف از یکسو از حلقه­های اصلی پیوند دولت شوروی با مهره­های تجزیه­طلب و از سوی دیگر از عناصر کارکشته دستگاه­های امنیتی و جاسوسی اتحاد شوروی برای سازماندهی کمونیست­های کاربلد در ایران بود. واژه مجعول آذربایجان جنوبی از یادگارهای شوم حیدر علی­اف است. علی­اف به مفهوم واقعی کلمه یک ایرانستیز تمام عیار بود و این میراث تباه را نیز به خانواده­اش منتقل کرده. او مقامات بلندپایه شوروی را مدام به مداخله در امور داخلی ایران ترغیب می­کرد. عبارت «چند ایران کوچک بهتر از یک ایران بزرگ» از تئوری­های او بود. بر همین اساس دولت شوروی نیز از دولت متجاوز عراق در جریان جنگ با ایران حمایت می­کرد و علی­اف نقش مهمی را در این راستا به ویژه تضعیف و در نهایت تجزیه ایران ایفا می­کرد. همچنین نویسنده به نقش پشت پرده علی­اف در کشتار دهشتناک یا به تعبیری دیگر نژادکشی و پاکسازی قومی ارامنه شهرهای سومقائیت، باکو و سایر شهرهای سرزمین اران در اوضاع آشفته اواخر حکومت شوروی به دست اعضای سازمان پانترکیستی جبهه خلق آذربایجان، اشاره می‌کند. حیدر علی­اف برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری در آن اوضاع نابسمان سالهای اولیه پس از استقلال از اتحاد جماهیر شوروی، لازم بود که رضایت خاطر همسایه­های جمهوری باکو به ویژه ایران را نیز جلب کند. او با زیرکی و هوشمندی تمام و با استفاده از حماقت و خیانت و ایرانستیزی­های سران جمهوری اسلامی، توانست این کار را نیز به نحو احسن انجام دهد و به تثبیت اوضاع سیاسی، امنیتی و اقتصادی جمهوری باکو بپردازد. نویسنده کتاب این کامیابی بزرگ حیدر علی­اف را چنین توصیف می­کند: «اما از شوخی­های غریب و باورنکردنی تاریخ، یکی نیز آن است که همیشه مرزهای دوستی و دشمنی به طرز شکننده­ای دگرگون می­شود. به ویژه آنکه یک سوی این ترازوی نابرابر پر از آگاهی و زیرکی و تمرکز و شعور و شناخت بوده باشد (سوی علی­اف) و آن سوی دیگر (سوی جمهوری اسلامی) مالامال از ناآگاهی و بی­خردی و ناتوانی و سطحی­نگری. چه کسی می­توانست چنین روزی را پیش­بینی کند؟ شاید پیرمرد (حیدر علی­اف) حتی در خواب هم به فکرش خطور نمی­کرد که روزی خواهد توانست به یاری همان کشوری که او بخش عمده­ای از دستاوردها و کامیابی­های زندگانی­ سیاسی­اش را مدیون در افتادن و دشمنی کردن با او بوده است، به میز رئیس جمهوری آذربایجان برسد. اما از آنجائیکه در آن هنگام، دستگاه دیوانسالاری ایرانی کار نمی­کرد و تعطیل بود، این رخداد پیش آمد. بی­گمان اگر طرف داد و دهش او، آدم­هایی با تجربه­تر و آگاه­تر به تاریخ و نیز شخصیت­هایی مسئولیت­پذیرتر می­بودند، البته هرگز چنان نمی­شد که شد». بدون شک این اتفاقات شوم که بر علیه ایران در آن خطه به وقوع پیوست و آسیب­ها و خطرات جدی را برای کشور ما در پی داشت، در نبود یک دولت ملی نیرومند در ایران اتفاق افتاد و اگر در آن بزنگاه حساس و سرنوشت­ساز، دولت شاهنشاهی ایران که همانا دولت تاریخی و ملی ایرانیان است ادامه پیدا می­کرد و حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی وجود خارجی نداشت، طبیعتاً ایرانیان میهن­پرستی در صدر تصمیمات مهم کشوری قرار داشتند که روی زمین سفت ایران ایستاده بودند و فرهنگ و تاریخ و جغرافیای این کشور و مناطق پیرامونی آن را به خوبی می‌شناختند و از خطرات و جریانات شوم و ارتجاعی که همواره موجودیت کشور و ملت ایران را نشانه گرفته و تهدید می­کنند، آگاه بودند، هرگز چنین رویدادهای تلخی در پیرامون ما اتفاق نمی­افتاد که بعدها نیز پیامدهای آن رخدادهای شوم به داخل کشورمان کشیده شود و به تهدیدی جدی برای ایران و ایرانی تبدیل شود. اما افسوس که در آن هنگامه سرنوشت­ساز در قفقاز و به ویژه سرزمین اران، ایران ما توسط یک فرقه تبهکار و ایرانستیز اشغال شده، به طوریکه رهبر و بنیان­گذار این فرقه، از همان روز نخست ورود به ایران، احساسش به این سرزمین را «هیچ» عنوان کرد و بعد از آن نیز دشمنی خویش با مفاهیمی نظیر ملیت و ملی­گرایی را به صورت علنی بیان کرد و بقیه سردمداران جمهوری اسلامی نیز به همان میزان ایرانستیز و نادانند. اما این در حالی است که نویسنده در همین فصل اشاره­ای به نفوذ فرهنگی و معنوی ایران در دهه­های 30 و 40 خورشیدی در سرزمین اران دارد، به طوریکه گزارش­های نگران­کننده­ای برای شوروی از گرایش­های شدید ایرانخواهی در باکو و سرتاسر آن سامان به دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی در مسکو رسیده بود. نفوذ ایران و گرایش­های ایرانخواهی در آن خطه آن چنان گسترده و قوی شده بود که می­توان در توافقاتی که بین دو دولت ایران و روسیه، همزمان با سفر شاهنشاه فقید به مسکو در تیرماه 1344 خورشیدی رخ داده بود نیز مشاهده نمود. از جمله این توافقات که در پی­نویس شماره9 صفحه247 این کتاب به آن اشاره شده، توافقی است میان شاهنشاه آریامهر و برژنف مبنی بر اینکه دولت شوروی متعهد شده بود که هرگاه بخواهد در شهر باکو و سرزمین اران دست به تحولات ساختاری و بنیادینی در هر زمینه­ای بزند، بی­درنگ دولت ایران را در جریان امر قرار دهد و این تحولات با هماهنگی ایران انجام پذیرد.

‌ ‌

4- نگاه از بیرون؛ تماشا از درون

این فصل داستان جالب توجهی است از تجربه اولین سفر نویسنده کتاب به سرزمین اران در اواخر دوره اتحاد جماهیر شوروی. ناصر همرنگ در سال 1368 جزو نخستین خبرنگاران ایرانی بود که در آستانه فروپاشی شوروی به آن سامان سفر کرده بود. همرنگ در جریان این سفر به آن سرزمین، روایتگر داستان هولناک و تکان­دهنده­ای از نسل­کشی ارامنه باکو و شهرهای دیگر سرزمین اران است. بین سال­های 1988 تا 1990 این سامان شاهد کشتار وحشیانه و پاکسازی قومی سیستماتیک ارمنی­های سرزمین اران بود که از سوی حزب پانترکیست جبهه خلق آذربایجان در شهرهایی مثل سومقائیت، گنجه، نخجوان و باکو برنامه­ریزی و اجرا شد. این نسل­کشی وحشیانه همراه با مهاجرت اجباری و فرار هزاران ارمنی ساکن آن سامان با موافقت و حمایت مقامات بلندپایه­ای نظیر حیدر علی­اف و همچنین در سکوت و بی­تفاوتی و حتی تائید ضمنی مقامات بلندپایه نظام شوروی در مسکو همراه بود. اما برگردیم به داستان نویسنده کتاب از روایت یک جنایت هولناک، او که در آن زمان عازم باکو بوده، در راه با چند تن از کادرهای جبهه خلق همسفر شده و یکی از آنها با افتخار تمام، داستان کشتن وحشیانه و داعش­وار پدر و دختری ارمنی در یکی از محلات باکو را برای همرنگ و سایرین تعریف می­کند. این جنایت هولناک و جنایت­های دهشتناک و بی­شمار دیگری که از سوی جریان و ایدئولوژی مخوف پانترکیسم در طول این صد و اندی سال گذشته، طراحی و اجرا شده، عمق ستیز این ایدئولوژی متوهمانه، شوم و مخرب را با جهان و تمدن مدرن بشری و همچنین نهایت انسان­ستیز بودن آن را به خوبی نشان می­دهد. نویسنده تعبیر جالب و جملات تأمل­برانگیزی از این وحشی­گری­ها و عصبیت­های قبیله­گرایانه که در سرزمین اران رخ داد، ارائه می­کند، او با قلم و نثر شیوای خویش، چنین می­نویسد: «باکوی پیر ناگهان نقاب از چهره روادار و بردبار خود برگرفته بود و یکبار دیگر به جامه­ی زار و نزاری درآمده بود که هیچ او را نمی­زیبید و یکبار دیگر چهره تورانی خشن خود را نشان داده بود و اکنون دندان­های خون­آلود و خشمناک خود را از آن فاصله به رخ ما می­کشید. از چهره ایرانی و آشنای باکو که من آنهمه به آن امید بسته بودم، هیچ نشانه­ای نبود». اما این تصاویر هراسناک و تأسف­برانگیز از روزهای آشفته سالهای پایانی اتحاد جماهیر شوروی، یگانه چهره از باکو و سرزمین اران نبود، نویسنده به چهره دیگری از باکو و سایر شهرهای آن سامان در آن بحبوحه حساس و هراسناک نیز اشاره می­کند. بر اساس روایت­های متعددی از شاهدان عینی که نویسنده با آنها گفتگو داشته، در راهپیمایی­هایی که در آن روزها در باکو و چند شهر دیگر سرزمین اران رخ داده بود، تصاویری از فتحعلی­شاه قاجار به عنوان آخرین پادشاه ایرانی در قفقاز و سپس پیکره­ها و تصاویری از محمدرضاشاه پهلوی به عنوان واپسین پادشاه ایران البته تا آن زمان که مانند ملت ایران در خاطره جمعی مردمان آن سوی ارس نیز کماکان زنده بود و حتی تصاویری از خمینی به عنوان رهبری مذهبی در میان دستان انبوه مردمی که در این راهپیمایی­ها حضور داشتند، دیده و گزارش شده. همچنین نویسنده روایتی را شبیه به این موضوع نقل می­کند که در جریان سفر دیگرش به آن خطه (سال1369) یک سال پس از این رویدادها، خود شاهد عینی آن بود. همرنگ نقل می­کند در بیشتر خانه­هایی که مهمان آنها در باکو بوده، تصاویری از شاهنشاه آریامهر و همچنین خوانندگان مشهور ایرانی مانند هایده و گوگوش را بر دیوار خانه­های میزبانان خود دیده بود. نویسنده در قسمت­های دیگر کتاب نیز به دفعات با حسرت به این موضوع مهم می­پردازد و افسوس می­خورد که آن مردم ایران­خواه عموماً توده­های بی­شکلی بودند و شوربختانه تشکیلات و سازمانی نداشتند که بتواند خواسته­های ایرانگرایانه آنها را نمایندگی و حتی سازماندهی کند. از این سو نیز وجود یک حاکمیت فرقه­ای و ضد ملی در ایران نیز که هیچ درک و شناختی از تاریخ و فرهنگ ایران و منافع ملی نداشته و ندارد و با حماقت­ها و خیانت­های سردمداران و مقامات رده­های گوناگون آن، باعث شد چنین فرصت بی­نظیر تاریخی از دست برود و این فرصت به تهدید تبدیل شود.

هنگامیکه به برهه فروپاشی شوروی و اتفاقاتی که در آن بزنگاه سرنوشت­ساز تاریخی به ضرر جهان ایرانی افتاد می­اندیشیم، ناخودآگاه به یاد دیدگاهی مهم از روانشاد دکتر جواد طباطبایی در مقاله «دل ایرانشهر» می­افتیم که گفته بود: «با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایران ناحیه­هایی را که در دور دوم جنگ­های ایران و روس از دست داده بود، برای بار دوم از دست داد».

موضوع مهم، جالب توجه و تأمل­برانگیز نویسنده کتاب، خاطره دیدار او به همراه چند تن دیگر از اعضای جبهه خلق آذربایجان با شخصی بنام ضیاء بیگ بود. او یکی از نظامیان سابق شوروی و همچنین از شرق­شناسان و آکادمیسین­های مطرح خطه اران بود که به نوعی نیز از رهبران معنوی و فکری جریان شوم پانترکیسم در آن سامان محسوب می­شد. ضیاء بیگ در آن جلسه­ای که علاوه بر همرنگ چند ایرانی دیگر از مشکین­شهر و مغان نیز حضور داشتند، حرف­های تکان­دهنده­ای خطاب به ایرانی­ها در جهت برنامه­ریزی برای تجزیه آذربایجان از مام میهن می­زند. ضیاء بیگ به افراد حاضر در آن جلسه، به ویژه خطاب به ایرانی­ها گفته بود که یکی دو بار در پیش و پس از انقلاب شما (فتنه57) در ایران بوده و اذعان داشته که جمهوری اسلامی مانند حکومت شوروی یک نظام ایدئولوژیک است و به همان اندازه ضد ملی، البته بسیار شلخته­تر و پریشان­تر از آن. وی بر اساس همین شناخت دقیقی که از نظام­­های ایدئولوژیک مثل جمهوری اسلامی داشت به حاضرین در جلسه گفته بود که «اینگونه نظام­ها را با چند شعار ایدئولوژیک می­توان فریب داد». سپس توصیه می­کند که به درون دولت بروید و در جبهه دولتی نفوذ کنید و خودتان را به رنگ و دلخواه ایدئولوژیک آن (حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی) دربیاورید ولی در عمل اهداف و وظایف خود (اهداف قبیله­گرایانه و تجزیه­طلبانه) را پیش برید. یعنی یک کار گسترده در زمینه فرهنگ و اندیشه. همین تاکتیک نفوذ را هیأت حاکمه جمهوری باکو در دل اتحاد جماهیر شوروی نیز از همان زمان میرجعفر باقروف تا مقطع فروپاشی آن به کار بسته بودند. ضیاء بیگ سخنانش را با گفتن این نکته مهم ادامه می­دهد که «حکومت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، اکنون ملی­گرایی را خطر بسیار بسیار مهمی تلقی می­کند و با آن سر ستیز دارد» و این همان فرصت بادآورده تاریخی است که برای پیش بردن اهدافتان، نصیبتان شده. او در آن جلسه به لزوم تغییر در ذائقه آذری­ها در ایران در همه شئون فرهنگی و زندگی از فوتبال و شطرنج تا مد لباس زن­ها و از سوگ و عروسی تا رقص و نوحه تأکید کرده و همچنین به ایجاد دو قطبی کاذب میان فارس و آذری و اینکه مدام این توهم در آذری­ها ایجاد بشه که شما تحت ستم ملی فارس­ها! قرار گرفته­اید و آنها همواره حق شما را خورده­اند، تأکید می­کند؛ آنهم نه یکبار، بلکه هزاران بار. بنابراین بر اساس توصیه­ها و گفته­های او می‌بایست همه آذری­ها در معرض نوعی از بمباران شدید تبلیغاتی قرار می­گرفتند و از آنجائیکه او شناخت بسیار دقیقی از ماهیت جمهوری اسلامی داشت، به حاضرین در آن جلسه ­گفت که یک حکومت ایدئولوژیک و خواب­زده مانند جمهوری اسلامی، هم­اکنون این امکان را به صورت گسترده­ای در اختیار شما جنوبی­ها! قرار داده است.

سخنانی که ضیاء بیگ در آن جلسه زد و ناصر همرنگ به ذکر آنها در کتاب خویش پرداخته، در واقع مانیفست قبیله­گرایان پانتورک­اللهی در این سه دهه گذشته در ایران بوده است، به طوریکه وقتی نظری اجمالی به برنامه­ها و عملکرد تجزیه­طلبان پانترک در این سه دهه اخیر می­افکنیم، اجرا شدن مو به مو و دقیق آن مانیفست شوم برای ضربه زدن به وحدت ملی ایرانیان و اساس و موجودیت کشورمان را در جهت اهداف تجزیه­طلبانه آنها، به خوبی قابل مشاهده است.

‌ ‌

5- بادکوبه؛ به روایت دیگر

نویسنده در این فصل نیز به زوایای دیگری از ایران­زدایی در باکو و سرزمین اران، هم در زمان روس­ها و هم در روزگار کنونی که توسط ایدئولوژی مسموم و ویرانگر پانترکیسم در جریان است، می­پردازد و اشاره می­کند که نظام حکومتی باکو با کمک و حمایت­های ترکیه، به جای هویت راستین آن سرزمین (هویت ایرانی) به شدت در حال دست و پا کردن هویتی شاعرانه، رمانتیک و خیالی پان­تورانی برای باکو هستند که با عصبیت تمام در حال شمشیر زدن به خویشتن خویش باکو و هویت راستین آن سامان است. نویسنده توصیف دقیق و جالب توجهی از مسأله تورانی­گری یا جهان خیالی تورانی و به تعبیری دیگر، جهانی که غایت ایدئولوژی پانترکیسم رسیدن به آن رویاست، دارد. او می­گوید: «جهان تورانی شاعرانه شده باکوی ما از همان روست که چهره­ای این چنین شگفت­آسا دارد. این جهان در عین حال به شدت تند و متعصب و بی­تحمل و دروغین و بی­مبالات و بی­ملاحظه و زشت و زمخت و از همه اینها شگفت‌انگیزتر و دلخراش­تر آنکه به شدت گذشته­گریز و تاریخ­پرهیز و به همان اندازه ایران­ستیز است».

‌ ‌

6- مزه حیاء و پنجره­های خاموش خوشبختی

در این بخش از کتاب نویسنده به چالش­هایی که جوامع سنتی رو به توسعه با آنها روبه­رو هستند، می­پردازد. همچنین اشاره­ای به آزادی­های اجتماعی و رابطه بین سنت و تجدد در باکوی روزگار نو دارد.

‌ ‌

7- همه چیز به مویی بند است

این فصل گزارشی است از دیدار و گفتگوی نویسنده کتاب با جمعی از روزنامه­نگاران و اهالی رسانه که به وضعیت رسانه­ها و مطبوعات و چالش­هایی که روزنامه­نگاران و به طورکلی حرفه روزنامه­نگاری در جمهوری باکو با آنها مواجه هستند، می­پردازد. این گزارش احتمالاً به اوایل دهه80 خورشیدی برمی­گردد. در این بخش به شبکه مافیایی که توسط خانواده علیف در بخش رسانه­ها و مطبوعات اداره می­شود، می­پردازد. از شبکه آگهی­دهنده به نشریه­ها تا کاغذ در این کشور نوبنیاد تحت سیطره و کنترل خانواده علیف است. سانسور نیز در رسانه­های این جمهوری نوبنیاد به شدت تمام اعمال می­شود، به طوریکه یکی از روزنامه­نگاران با سابقه آن دیار در گفتگو با همرنگ در این باره معتقد بود که در این کشور، سانسور سفت و سخت و البته با نازک­کاری­های ویژه­ای انجام می­شود و آزادی­های سیاسی در حد یک شوخی بیش نیست. در ادامه به نقش رسانه­ها در ساختن یک هویت نوظهور در باکو پرداخته می­شود. یک وجهی از این هویت جدید یا نوظهور در جمهوری باکو، وجه مذهبی آن است و آن وجه مذهبی همانا سنی­گری حنفی است که در آن سرزمین از طریق سازمان امور دینی ترکیه و وابسته دینی سفارت ترکیه در این کشور نوبنیاد در قالب اعزام مبلغان حنفی ترک حمایت و به شدت تبلیغ و ترویج می­شود، رسانه­ها نیز در تبلیغ این امر نقش مهمی بر عهده دارند. الگوی جمهوری نوپای باکو در امور مذهبی نیز مانند امور دیگر، پیروی از الگوی ترکیه است یعنی بر عهده­داری و کنترل و اداره نهاد دین توسط دولت تأکید می­شود. ایدئولوژی پانترکیسم همواره مبتنی بر دو عنصر ترک و اسلام به ویژه از نوع سنی آن بوده و هست و دولت ترکیه که متولی این ایدئولوژی خطرناک می­باشد، در کشورهای هدف، این دو عنصر را اغلب در راستای هم در جهت دست و پا کردن هویتی نو برای مردمان آنها، بکار می­برد. بنابراین پانترکیسم و اسلام­گرایی درهم تنیده شده­اند. نکته جالب توجه دیگر درباره مسائل مذهبی در جمهوری باکو، آماری است که نویسنده در مورد مذهب اهالی آن سامان در سالهای1371 و 1383 خورشیدی ارائه می­کند، به طوریکه در سال1371 آمار شیعیان سرزمین اران بین 83 تا 85 درصد و شمار سنیان کمتر از 15درصد تخمین زده می­شد، در حالیکه بعد از گذشت 12سال (سال 1383)، این رقم از سوی مقامات رسمی، به صورت تقریبی نصف گفته می­شود. همرنگ در ادامه دیدار و گفتگوهایش با روزنامه­نگاران و مدیران شبکه­های تلویزیونی، به نظرات آنها درباره ایران و جایگاه این کشور در ذهن و روح اهالی سرزمین اران در گذشته و روزگار کنونی پرداخته است. برای مثال او با فردی بنام اعتبار محمداف، مدیر خبر شبکه آ.تی.وی دیدار می­کند. محمداف که در مدت مدیدی در ایران حضور و بنا به گفته­های خودش مفتون فرهنگ و تمدن درخشان ایران بود، به طوریکه حتی بر اساس گفته همرنگ، در روزنامه­های جمهوری باکو مقاله­های گوناگونی را نیز در جانبداری از ایران و پیوستگی­های گسست­ناپذیر سرزمینش با ایران نوشته، به نکته تأمل­برانگیزی درباره این ارتباط و پیوندها می­پردازد، او معتقد است زمانیکه دیوارهای آهنین نظام شوروی فرو ریخته بودند، برای کشوری مانند ایران از هر سو زمینه­های پیوند دوباره فراهم بود، «فرصت­های آن روز هرگز تکرارپذیر نیستند». اشاره او به همان فرصت­سوزی تاریخی است که مسبب اصلی آن، حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری بود. محمداف سخنان خود را با اشاره به اینکه دست ایران، روز به روز از سیاست، اقتصاد و فرهنگ سرزمین اران کوتاه­تر می­شود، ادامه می­دهد و می­گوید که ایران حتی در دنیای رسانه­های این آب و خاک نیز رفته­رفته رنگ می­بازد و جایی ندارد. سیف­الله مصطفی­اف مدیر یکی از شبکه­های تلویزیونی درباره ایران نظری مشابه دارد، او به ذکر خاطراتی از روزگار نوجوانی خود می­پردازد و اشاره دارد که در آن روزها، مهمترین سرگرمی او، تماشای شبکه یک تلویزیون ایران بوده است که مصادف بوده با دوره طلایی شاهنشاه فقید در ایران. مصطفی­اف می­گوید، نخستین بار از طریق تلویزیون ایران با جهان مدرن آشنا شده، از جمله کارتون­های جورواجور، فیلم­های سینمایی گوناگون و موسیقی، همه با زبان شیرین فارسی. او معتقد است که برای سالهای متمادی، نام ایران برای بیشتر مردم سرزمین اران یادآور پیشرفت، هنر و رفاه بوده است و این در حالی است که «در آن روزها بسیاری از ما، حتی نمی­دانستیم کشورهایی مانند ترکیه، عربستان، چین و یا فرانسه در کجای دنیا قرار دارند». همرنگ در ادامه به نظر فردی بنام راشد، نفر دوم سفارت ایران در جمهوری باکو می­پردازد و از قول او نقل می­کند که «ما معمولاً در طول ده سال اول پس از آن رخداد (فروپاشی شوروی)، در پیوند با قفقاز بی­برنامه بوده­ایم». حتی با گذشت حدود سه دهه از رخداد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کماکان نیز جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت ضد ملی و حماقت­های بی­پایان خویش، در ارتباط با قفقاز بی­برنامه و دچار انفعال و آشفتگی است. از جمله مباحث دیگری که نویسنده در این فصل به آن پرداخته، تبلیغات منفی است که رسانه­های جمهوری باکو به صورت مداوم بر علیه ایران انتشار می­دهند و ذهنیت اهالی آن سامان را با بمباران تبلیغاتی، مسموم می­کند. همرنگ اشاره می­کند که یک جنگ روانی اعلام نشده در جمهوری باکو بر علیه ایران وجود دارد.

‌ ‌

8- بادکوبه­ی با وطن­ها؛ بادکوبه­ی بی­وطن­ها

نویسنده کتاب در این فصل به فراری­­های فرقه دموکرات پیشه­وری که در جریان یکی از سفرهایش به باکو با برخی از آنها دیدار و گفتگو داشته و ماجرای تبعید شدنشان به سیبری می­پردازد. همچنین پس از نجات آذربایجان در روز 21 آذر سال1325 و فرار فرقه دموکرات از ایران، بابت رفتار عجیب و غریب و نامنتظره­ای که با فرقوی­ها در شوروی شده بود، اکثریت آنان، ناگهان به یک پشیمانی دسته­جمعی از خیانت­های خویش به میهن رسیدند نیز اشاره­ای می­شود. همرنگ در گفتگو با برخی از اعضای فراری فرقه دموکرات به فردی بنام منصور بخشایش از اهالی روستای بخشایش اشاره می­کند. او اواخر دوره شوروی را که از آن با عنوان «هنگام مرگ شوروی» یاد می­کند، بهترین زمان برای علنی کردن و اظهار این پشیمانی می­دانست به طوریکه به رویدادهای 30 دی 1368 یا همان 20ژانویه 1990 که پیش­تر نیز در این کتاب به آن پرداخته شده بود، اشاره می­کند و از آن روز تاریخی بنام «روز ایران» یاد می­کند و می­گوید که در آن روز همه چیز ناگهان به رنگ غلیظی از «ایران و ایرانی» درآمده بود و راهپیمایی بزرگی از سوی مردم باکو برای بیان خواسته­هایشان که از آن جمله، نه گفتن به روس­ها و پانترکیست­های جبهه خلق بود، راه افتاده بود. منصور بخشایش نیز به تصاویر شاهنشاه آریامهر محمدرضاشاه پهلوی، فتحعلی­شاه قاجار و حتی خمینی که از سوی شرکت­کنندگان در راهپیمایی حمل می­شد، می­پردازد و یادآور می­شود که خود او و یارانش که سابقاً از هموندان فرقه دموکرات بودند، با تصاویری از شاهنشاه آریامهر در این راهپیمایی شرکت کرده بودند. از نگاه او «این­ها بخش­هایی از زندگی زیر پوستی وطنِ بی­وطنِ باکو بود که ناگهان در یک فرصت تاریخی بیرون زده بود». نویسنده در بخشی از این فصل به دیدار و گفتگوهایش در باکو با شخصی بنام «قوتاز بیگ شاهین اجیرلو» معروف به «قوتاز شاهی» از سران نامدار، پُر آوازه و محبوب ایل اجیرلوی منطقه دشت مغان می­پردازد و از عشق آتشین و سرشار او نسبت به ایران می­گوید و به سرگذشت غریب این میهن­پرست ایرانی از خطه آذربایجان که عمری پای ایران ایستاده و برای دفاع از ایران مبارزه کرده بود، اما پس از فتنه57 مجبور به ترک کشور شد، اشاره می­کند. قوتاز شاهی نکات مهم و تأمل­برانگیزی را در جریان گفتگوهایش با همرنگ خاطرنشان می­کند؛ از نگاه او در آن روزگاران دوردست، همه «آن بی­وطن­ها» از چپی­ها و توده­ای­ها و از همه مهمتر فرقه­ای­ها، هرکدام به نوعی خواستار چیزی بودند که برای او از مرگ نیز بدتر بود و آن براندازی و فروپاشی ایران محبوب او و در این میان فرقه­های بی­وطن از همه بی­وطن­تر بودند، همه آنها بازیچه­های استالین و دولت شوروی برای تجزیه و فروپاشی ایران بودند. قوتاز شاهی علارغم گذشت ده­ها سال از رخدادهای شوم ترک­تازی­های روس­ها و غلامان حلقه به گوش آنها در قالب تشکیلات فرقه دموکرات در کشور، کماکان نیز معتقد بود که ته مانده­های فرقه دموکرات پیشه­وری، بزرگترین خطر ممکن برای آینده ایران و ایرانی شمرده می­شود. او در این باره می­گفت: «شنیده­ام در ایران، آنها (فرقوی­ها) همه­جا نفوذ دارند، در همه رگ و پی دولت، در بیشتر نهادهای قدرت». بر اساس دیدگاه او که از شناخت دقیق این جریان خطرناک و ایرانستیز ناشی می­شد، نفوذ ته­مانده­های فرقه دموکرات در ایران، می­تواند زمینه را برای بروز تنش­های قومی در کشور آماده کند و در یک شرایط ویژه ناشی از نبود دولت مرکزی، زمینه را برای تجزیه آذربایجان از مام میهن فراهم کند. نویسنده کتاب در جریان گفتگوهایش با قوتاز شاهی به نقل یکی از خاطرات وی در دیدار با شاهنشاه آریامهر می­پردازد که در پی­نویس شماره26 صفحه252 و 253 کتاب هم به آن اشاره شده؛ در این باره، قوتاز شاهی برای ناصر همرنگ چنین تعریف کرده بود که روزی در جریان یکی از سفرهای محمدرضاشاه فقید به منطقه مغان، همراه با قوتاز شاهی به بازدید از سد مرزی میل، مغان در مرز ایران و شوروی رفته بودند و در روی سد، شاهنشاه دوربین شکاری­اش را که از گردنش آویخته بود، بالا آورده و آنسوی آب، جایی حول و حوش شهر پوشکین که امروزه فضولی نامیده می­شود را با حسرت نگریسته بود و بعد دوربین را پائین آورده و دستش را انداخته بود روی شانه قوتاز شاهی و آهی کشیده بود و به وی گفته بود: «فلانی می­بینی؟ همه این سرزمین­ها روزگاری از آنِ ما بودند. دریغ که اکنون نیستند». شاهنشاه سپس گفته بود: «روزی خواهد آمد که ما زنده نباشیم ولی داستان هفده شهر از دست­رفته­ی قفقاز نباید بمیرد». این خاطره تأمل­برانگیز و در عین حال حیرت‌انگیز، حاکی از میهن­پرستی و هوش سرشار شاهنشاه آریامهر و همچنین توجه و نگاه دقیق و بلند مدت آن بزرگمرد نسبت به ایران و منافع ملی و جهان ایرانی بوده است. نویسنده در ادامه به ذکر دیدار و گفتگوهایش با امیرعلی لاهرودی دبیر اول فرقه دموکرات در باکو پرداخته است. همرنگ در جریان گفتگوهایش با برخی از اعضای فرقه دموکرات در باکو به سرگذشت امیراصلان­بیگ عیسی­لو، یکی دیگر از میهن­پرستان خطه آذربایجان و از سران پُرآوازه شاهسون می­پردازد. بر این اساس نویسنده اشاراتی به دلاوری­ها و رشادت­های امیراصلان­بیگ عیسی­لو در جریان مبارزه با سپاه اشغالگر شوروی و به ویژه نوکران آنها (فرقه دموکرات پیشه­وری) می­کند و اینکه حتی فرقوی­های ساکن باکو نیز ضمن تأیید رشادت­های این قهرمان میهن، بر این امر نیز صحه می­گذارند که پیش از رسیدن ارتش شاهنشاهی ایران به منطقه و نجات آذربایجان از چنگال بیگانگان و بیگانه­پرستان، امیراصلان و یارانش منطقه مشکین و بخش­های وسیعی از منطقه مغان را از قوای متجاسرین پس گرفته و نظم و امنیت را در کل آن منطقه برقرار کرده بودند. در پایان فصل نیز نویسنده به ذکر دیدارش با نفر دوم سفارت ایران در باکو اشاره می­کند و همه مسائلی که در این فصل به آن پرداخته شد و همچنین اهمیت دیپلماسی همگانی را برای او برشمرده بود، اما نفر دوم سفارت که مانند بقیه سفیران خائن و نادان اعزامی به آن سرزمین آنقدر پرت بود که چنین مسائل بسیار مهمی، برایش غریب و بی­اهمیت جلوه می­نمود.

‌ ‌

9- یک شهر و این همه سفیر

نویسنده در این فصل به عمق حماقت و پرت بودن سفیران جمهوری اسلامی در جمهوری باکو و خیانت‌های پی­در­پی آنان به ایران و منافع ملی کشور می­پردازد و در پایان فصل نیز از این تباهی­ها در دستگاه وزارت امور خارجه و سیاست خارجی و دیوان­سالاری زنگ­زده با عبارت «بیماری علاج­ناپذیر یک سیستم ناکارآمد» یاد می­کند. همرنگ بر اساس تجربیات سفرهای پیاپی خود به جمهوری باکو، معتقد است که سفارت فعلی ایران در باکو، حتی در حد و اندازه سفارتخانه­های اواخر قاجار هم نیست و نه­تنها نگاه تمدنی به حوزه قفقاز و به ویژه سرزمین اران ندارد، بلکه همه نهادهای فرهنگی و سیاسی وابسته به آن نیز هیچ چیزی از ایران و ایرانی برای باکو و باکویی با خود ندارند. نویسنده به زد و بندهای تجاری و اقتصادی دیپلمات­های اعزامی جمهوری اسلامی به باکو و این واقعیت تلخ مبنی بر آنکه، سفیران بدون داشتن کوچکترین درک و فهمی از اینکه کجا ایستاده­اند و می­بایست از منافع ملی ایران دفاع کنند، اما همواره به دنبال منافع اقتصادی خودشان هستند. نویسنده در بخشی از این فصل به ماجرای برگزاری همایش ایرانستیزانه آذری­های جهان در باکو و بی­توجهی سفیر وقت (افشار سلیمانی) به این امر می­پردازد. البته نویسنده به صورت مستقیم از افشار سلیمانی که از سفیران پانترک و فاسد جمهوری اسلامی در باکو بود، نام نمی­برد اما با توجه به شواهد و قرائنی که در این فصل از کتاب به آنها اشاره شده، معلوم می­شودکه منظور نویسنده خود وی بود. در جریان گفتگوها و بحث­هایی که بین همرنگ و افشار سلیمانی در می­گیرد، او اعتراف دردآور و تکان­دهنده­ای از وضعیت فشل و فاجعه­بار وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی و مأموریت­های سفرا خطاب به همرنگ گفته بود، مبنی بر اینکه هنگامیکه او (افشار سلیمانی) را به این سمت گمارده بودند و برای انجام مأموریتش عازم باکو بود، قبل از رفتن به باکو، مسئول میز جمهوری باکو در اداره کل قفقاز و آسیای میانه در وزارت خارجه که معمولاً حکم سفیر در باکو به پیشنهاد او به وزیر خارجه اعلام می­شود، سلیمانی را خواسته و به او چنین گفته بود: «ببین، ما نمی­دانیم باکو و قفقاز چه درازا و چه پهنایی دارد. هیچ برنامه­ای نیز حتی برنامه کوتاه مدت برای آنجا در وزارتخانه نداریم. خودت ببین چه کار می­کنی که نه سیخ بسوزد، نه کباب».!!!

‌ ‌

10- دوری و نزدیکی؛ مسأله این است

در این فصل از کتاب که فصل پایانی نیز می­باشد، نویسنده به ادبیات حسرت در فرهنگ مردمان آن سامان می­پردازد که ریشه در جدایی دویست ساله سرزمین اران از ایران دارد. در ادامه اشاره­ای هم به تلاش­ها و اقدامات روسیه تزاری و سپس شوروی برای ایران­زدایی در منطقه قفقاز و ترکی­سازی و جعل هویت ترکی در آن خطه می­شود. درباره چالش مهم هویتی در جمهوری باکو، نویسنده به نقل از یکی از استادان دانشگاه تهران می­گوید بیش از هر چیز، این گذشته و تاریخ و پیشینه­ی ایرانی این سرزمین است که در جریان فرآیند تولید هویت در این کشور بحران­زا شده است. حتی افرادی مانند رافیق ساوالان هموند سالخورده هیئت مدیره شبکه تلویزیون دولتی آذربایجان که نگاهی عاقلانه به مسأله هویت در این کشور نوبنیاد دارد، معتقد است که امروزه این کشور نوبنیاد در کنار چالش­های فراوان سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی خود با یک ابرچالش کلان دیگر نیز روبه­روست و آن تراژدی بی­هویتی و بی­ریشگی است. اما در عین حال نویسنده بیان می­کند علارغم اینکه باکو اکنون از گذشته خود می­ترسد، هنوز کسانی در آن سامان هستند که باور دارند، نزدیکی با ایران به عنوان سرچشمه هویتشان یک باید تاریخی است. همرنگ اشاره­ای به فردی بنام بالاش معلم می­کند که در باکو آرشیو فیلم فارسی دارد، معلم نیز مانند ما ایرانیان نگاهی حسرت­آمیز به روزهای پیش از فتنه57 دارد، او از دوره­ای در سرزمین اران صحبت می­کند که ایران برای اهالی آن سامان جذابیت بسیاری داشت و بر همین اساس فیلم­ها و موسیقی ایرانی هم در آن خطه بسیار محبوب بود و اینکه آثار فرهنگی ایران تا چه اندازه شور و غوغایی در بین مردم باکو و به طورکلی سرزمین اران ایجاد می­کرد، او در ادامه یادآور می­شود «ما واقعاً داشتیم نزدیک می­شدیم، خیلی نزدیک». روایت­هایی از سنخ جذابیت ایران، آنهم در جهت پیوندهای دوباره اهالی آن سامان در دوره شاهنشاهان ایران­ساز پهلوی در سرزمین اران فراوان است که به برخی از این روایت­ها در این کتاب پرداخته شده، از جمله نویسنده کتاب به محبوبیت «برنامه گل­ها» در کل قفقاز جنوبی از سرزمین اران تا ارمنستان و گرجستان اشاره می­کند.

چنین اقداماتی در آن دوره را باید در راستای اقدامات هوشمندانه فرهنگی دولت شاهنشاهی ایران تحلیل و ارزیابی کرد که پس از سالها جدایی، در راستای فراهم کردن مقدماتی برای پیوندهای دوباره آنها با سرزمین مادر (ایران) بود، اما شوربختانه این روند پس از وقوع فتنه57 متوقف شد و ایران به ویژه پس از فروپاشی شوروی، رفته­رفته جذابیت خود را برای مردمان قفقاز و به ویژه اهالی سرزمین اران از دست داد، زیراکه حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی نه در فکر پیوندهای دوباره بود و نه تولیدات فرهنگی قابل توجه و جذابی برای ارائه به اهالی آن سامان را داشت، بنابراین در نبود ایران، این خلاء توسط ترکیه و تولیدات فرهنگی مسموم آنها با هدف ایده خیالی و در عین حال خطرناک پان­تورانی پر شد.

نویسنده کتاب بار دیگر به روایت­هایی از راهپیمایی­های ایران­خواهانه اواخر دوره شوروی در باکو و سایر شهرهای سرزمین اران از جمله مناطق مرزی با ایران می­پردازد و در این باره اشاره­ای هم به روایت و گزارش خانم شیرین هانتر کارشناس مسائل قفقاز از آن روزهای حساس و سرنوشت­ساز دارد، تقریباً درونمایه همه روایت­ها و گزارش­ها یکی است و آن، دیده شدن تصاویری از شاهنشاه آریامهر، فتحعلی‌شاه قاجار و حتی خمینی بر دستان و دوش راهپیمایی­کنندگان آن چند روز است.

همرنگ در ادامه، پرسش­های مهمی را درباره چرایی دوری باکو و سرزمین اران از ایران در روزگار کنونی که در آن به سر می­بریم، طرح می­کند و همچنین به دلایل تبدیل شدن جمهوری نوپای باکو به خطر بزرگی برای ایران هم می­پردازد. نویسنده به این نکته تأمل­برانگیز نیز اشاره می­کند که دولت باکو می­داند، ایران تحت حاکمیت فرقه تبهکار و ایرانستیز جمهوری اسلامی، حتی نمی­تواند به عنوان یک تهدید نظامی جدی برای این جمهوری نوپا محسوب شود. به این نویسنده اشاره­ای به مطبوعات قبیله­گرا و بیگانه­پرستی که در شمال غرب به صورت علنی بر علیه ایران و موجودیت ملت ایران فعالیت می­کند و به بلندگوهای تبلیغاتی و ایرانستیزانه دولت ترکیه و جمهوری باکو تبدیل شده­اند اشاره­ای می­کند. در این رابطه، نویسنده از فردی بنام عباسعلی حسن­اف که از سفرای جمهوری باکو در تهران و زمانی هم رئیس میز ایران در وزارت امورخارجه کشورش بود، نام می­برد؛ او در جریان یکی از دیدارهایش با همرنگ صرحتاً به حمایت­های جمهوری باکو از نشریاتی با محتویات پانترکی و قبیله­گرایانه در شمال غرب ایران، صحه گذاشته بود.

نویسنده کتاب نبود نگاه تمدنی از جانب ایران (به دلیل وجود شوم حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی در ایران)، شرایط نامناسب جهانی، حساسیت­های قدرت­های بزرگ، کامیابی الگوهای رقیب (ترکیه)، بی­توجهی به واقعیت­های روی میز از سوی حکام خائن و نادان جمهوری اسلامی، جذاب نبودن شرایط کنونی ایران برای اهالی سرزمین اران و همچنین عامل اقتصاد را از عمده دلایل دوری جستن روز به روز جمهوری باکو از ایران و خزیدن به کام رقبا به ویژه ترکیه می­داند.

همرنگ به پیوندهای دیرینه مردمان آن سامان با سرزمین مادری خویش (ایران) و به طورکلی تعلق خاطر به جهان ایرانی را از زبان یکی از اهالی قره­باغ که با او گفتگو داشته، با اصطلاح «رنگ ایران» بیان می­کند و به درفش و نشان ملی و تاریخی شیر و خورشید نشان ایران که در اسناد و بناهای تاریخی سرزمین اران نقش بسته اشاره می­کند.

‌ ‌

سخن پایانی

داستان سرزمین اران (جمهوری باکو) داستانی است پُرحسرت از جدایی­ها، داستانی است پر اندوه از فراموشی تاریخی و گم­گشتگی و سرگشتگی هم­تباران ایرانی جدا افتاده از سرزمین مادری، داستانی است پر داغ و درد از ایران­زدایی و بریدن پیوندهای مردمان آن دیار توسط روسیه تزاری، شوروی و اوهام پانترکیسم، داستانی است تلخ از ضعف و پریشانی و بی­کفایتی دودمان ایران بر باد ده قاجاری، داستانی است سراسر افسوس از تلاش­هایی که برای احیای یگانگی تاریخی مردمان آن سرزمین با ایران در دوره شاهنشاهی پهلوی صورت گرفت که با وقوع فتنه57 ناکام ماند، داستانی است پر از خشم­ از فرصت سوزی­های تاریخی حکومت جمهوری اسلامی برآمده از خاکسترهای ایدئولوژیک چپی_اسلامی و آرمان­های ضدایرانی و ضد ملی و خیانت­بار جهان­وطنی مارکسیستی و امت­گرایی اسلامی­، داستان چگونگی ساخته شدن یک کشور بر پایه جعل و دروغ و انکار و ستیز با گذشته ایرانی خویش و در نهایت داستان نبرد جهان ایرانی با جهان­های انیرانی در آن سامان است و به مفهوم واقعی کلمه یکی داستان است پر از آب چشم.