«

»

Print this نوشته

بازخوانی ده شب شعر گوته / ماندانا زندیان

goethe postert 1‌‌

پس از سی و پنج پاییز، در این فضای انگاری و آزاد پرونده‌ای برای بازنگری ده شب شعر گوته گشوده می‌شود تا همراه بازخوانی متن‌های ارائه‌ شده در آن شب‌ها، فضای چیره بر روشنفکری آن دوران و ذهنیت جامعه را از نگاه امروز روزنامه‌نگاران، شاعران و نویسندگان آن نسل و نسل جوان امروز ایران ارزیابی کنیم.

‌‌

‌*****

‌‌

بازخوانی ده شب شعر گوته


ماندانا زندیان

پاییز سال یکهزار و سیصد و پنجاه و شش خورشیدی، پیشنهاد برگزاری برنامه‌ای با حضور شصت شاعر و نویسنده، از سوی کانون نویسندگان ایران به دکتر هاینس بکر ـ مدیر انستیتو گوته در ایران ـ به شکل‌گیری ده شب شعر و سخنرانی در باغ سفارت آلمان در تهران، انجامید.

این برنامه که بنا بود با پی‌رنگی فرهنگی، در ستایش آزادی و پرداختن به مشکلات نویسندگان و شاعران در غیبت آزادی بیان تنظیم شود، با استقبال بی‌مانند مردم، به ویژه دانشجویان، از هر گوشۀ ایران روبه‌رو شد.

پوستر این برنامه که به دست «بزرگ خضرایی» ـ گرافیست و نقاش ـ و با تصویر نمادین «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی طراحی شده بود، دست به دست و بدون همراهی و همکاری رسانه‌ها تا دور‌ترین گوشه‌های کشور رسید و ایرانیان بسیاری را به جمع مخاطبان این شب‌ها پیوست؛ تا آنجا که حتی در برخی شب‌های بارانی بیش از ده‌هزار تن در فضای باز باغ سفارت آلمان، زیر چترهای گشوده و به‌هم‌پیوسته، به سخنرانی‌ها گوش می‌دادند.

دکتر اسماعیل خویی ـ از سخنران‌های آن شب‌ها ـ بعد‌ها آن ده شب شعر را فرصتی استثنائی نامید که کانون نویسندگان توانست دریابد و از آن بهرۀ به‌هنگام بَرَد.

گسترۀ پیام این حرکت، به تدریج، از مرزهای کشور نیز برون شد و روشنفکرانِ بسیاری از جمله ژان پل سار‌تر، سیمون دو بوار، موریس کلاول، ژان مینگو، لویی آراگون و… در نامه‌ای پشتیبانی و ستایش خود را از این حرکت شاعران، نویسندگان و شرکت‌کنندگان در برنامه اعلام داشتند. گرچه مطالب ارائه‌ شده در این شب‌ها به گفتۀ هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران بنا نبود لحن تند و ضد رژیم بگیرد، و بیانیۀ کانون نویسندگان نیز که شب نخست توسط رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای خوانده شد، نشان از چنان لحن و جهت‌گیری نداشت، سخنرانی‌ها از شب سوم به بعد به گونه‌ای دیگر پیش رفت:

نخستین برنامه در تاریخ هژدهم مهر، با این سخنان گشوده شد: «در گفتار‌ها غرض بیش از همه آن خواهد بود که کانون نویسندگان ایران بیشتر و بهتر شناسانده‌ شود و خواست اساسی آن، یعنی آزادی اندیشه و قلم، و راستای کوشش‌های آن به منظور آنکه این آزادی در عمل بنشیند و به صورت یکی از داده‌های عادی زندگی اجتماع ما درآید، به اطلاع همگان برسد»؛ در شب دوم دکتر منوچهر هزارخانی با طعنه از «قیم‌ها و مرشدان آزادی» سخن گفت و سایۀ دستگاه حاکم بر گستره‌های فرهنگی را زیر پرسش برد؛ شمس آل‌احمد در سخنانش در سومین شب برنامه از «لجن‌زار بی‌قانونی‌های تنگ چشمانۀ دولت و تلقیات و برداشت‌های فاشیستی حاکم بر جامعه» سخن گفت؛ در پنجمین شب، باقر مؤمنی به رغم خواست دستگاه حاکم در استفاده از واژۀ «ممیزی» بار‌ها واژۀ «سانسور» را به‌کار برد و حتی عنوان سخنرانی‌اش را «سانسور و عوارض ناشی از آن» برگزید و تأکید کرد که «طرفداران سانسور در هیأت حاکمه اخلاق و مذهب را دستاویز سانسور قرار می‌دهند.»؛ و در ‌‌نهایت سخنان سعید سلطان‌پور، که اخیراً از زندان آزاد شده‌ بود و صدای معترض، چریکی و انقلابی شعرش، هیجان بسیاری در جمعیت برانگیخت، و به‌آذین را مجبور به دعوت سخنرانان به اعتدال کرد.

دکتر بکر نیز در چند جملۀ کوتاه ضمن ادای احترام به هر برداشت و برخورد مردم ایران به مسائل سیاسی کشور خود، یادآور شد که شب‌های شعر گوته برنامه‌هایی فرهنگی است و دکتر باقر پرهام در بیانیه‌ای از سوی هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران از تندروی‌های پیش‌آمده ابراز تأسف کرد تا امکان ادامه ‌دادن برنامه‌ها برجای بماند.

به هر روی، ده شب شعر گوته، با حضور نیروهای انتظامی در پشت دیوارهای باغ سفارت، در حالی ادامه یافت که وزارت اطلاعات و جهانگردی، رسانه‌های درون کشور ـ از جمله روزنامه‌ها ـ را از پوشش خبری این ده شب منع کرده بود؛ با این وجود، به روایت سیروس علی‌نژاد ـ روزنامه‌نگار و معاون سردبیر روزنامه آیندگان در آن زمان ـ مطبوعات،‌ گاه، در اندازه‌هایی مانند دو یا سه ستون، که معاون وزارت اطلاعات و جهانگردی وقت ـ عطا‌ءلله تدین ـ هر شب شخصاً برای هر روزنامه تعیین می‌کرد، به این جریان می‌پرداختند.

دکتر بکر بعد‌ها گفت در آن ده شب، از شدت نگرانی، هشت کیلوگرم وزن کم کرده بود!

ده شب‌ شعر گوته، که در ‌‌نهایت بدون دخالت ساواک به انجام رسید، یک حادثۀ به یادماندنی در تاریخ فرهنگ همروزگار ما، و در نگاه برخی تحلیل‌گران، یکی از نمادهای حرکتی است که در ‌‌نهایت به انقلاب اسلامی انجامید.

محمد علی سپانلو، از اعضای کانون نویسندگان ایران، بر این باور است که استقبال پرشور و استثنائی مخاطبان از برخی شعر‌ها و سخنرانی‌ها، به ویژه سخنان انقلابی سعید سلطان‌پور، می‌تواند نشانی از ذهنیت و خواست آن روزگار جامعه باشد.

***

انسان‌ها با ارجاع‌ها و قیاس‌ها می‌اندیشند. توانائی دیدن منظرۀ کلی بستگی به درجۀ تحلیلی ‌بودن ذهن انسان دارد که گذشت زمان و تجربۀ سازنده از دستاوردهای پیشین در آن بی‌تأثیر نیست ـ بازنگریِ همانندی‌ها یا تفاوت‌هایی که آن قیاس‌ها یا ارجاع‌ها با یک موقعیت یا مسئلۀ ویژه دارند. هر چه آن قیاس‌ها و ارجاع‌ها بیشتر باشند، نظر فرد درست‌تر می‌شود. از اینجاست که ای‌گاست می‌گفت همه چیز تاریخ است ــ یعنی دانش، یعنی تجربه.

نسل جوان ایران مدت‌هاست به ضرورت فراتر رفتن از خود و باریک ‌شدن در افقِ داناییِ دورانی که هر حادثه در آن رخ داده، اندیشیده است؛ که برای دریافتن معناهایی که در هر پدیده هست، می‌باید به کل ارزش‌های جامعه در آن بازۀ زمانی نگریست، چنان که برای درک هر اثر می‌باید به افق زندگانی و جهان‌بینی و فرهنگ جامعه، و نه تنها آفرینندۀ آن اثر پرداخت. شاید با چیره‌ شدن بر فاصله‌ها و بیگانگی‌ها بتوان دریافت آنچه بر جامعۀ ایران رفت، اکنون برای ما چه معناهایی می‌تواند داشته باشد؛ و این یعنی درک مسئولیت اجتماعی و حساس بودن به امر همگانی، در کنار ارزش ‌گذاردن حق فردی.

از این رو و با این انگیزه، پس از سی و پنج پاییز، در این فضای انگاری و آزاد پرونده‌ای برای بازنگری ده شب شعر گوته گشوده می‌شود تا همراه بازخوانی متن‌های ارائه‌ شده در آن شب‌ها، فضای چیره بر روشنفکری آن دوران و ذهنیت جامعه را از نگاه امروز روزنامه‌نگاران، شاعران و نویسندگان آن نسل و نسل جوان امروز ایران ارزیابی کنیم.

متن کامل تمام سخنرانی‌ها و شعرهای خوانده ‌شده در آن ده شب، درسال ۱۳۵۷، به کوشش ناصر مؤذن ـ نویسنده و عضو کانون نویسندگان ـ و مؤسسه انتشارات امیرکبیر در تهران، در کتابی با عنوان «ده شب» منتشر شد.

متن‌های ارائه ‌شده در این سامانه، از این کتاب نایاب، که پس از انقلاب اسلامی هرگز اجازۀ چاپ دوباره نیافت، برگرفته شده‌اند.

ناصر مؤذن در وصف این شب‌ها گفته است «ده شب، تلاشی برای آزادی بیان و بیان آزادی بود.»

پاییز یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*اشاره‌ها و ارجاع‌ها به گفتاوردهای غیر مستقیم متن- مانند سخنان دکتر اسماعیل خویی، دکتر هاینس بکر، محمد علی سپانلو و …- از مستند «ده شب شعر گوته»، سامانه بی. بی. سی. فارسی برگرفته شده است.


**پوستر برنامه ده شب، اثر بزرگ خضرایی، نخستین بار بر سامانه بی. بی. سی. فارسی منتشر شده است.

‌***

متن سخنرانی افتتاحیه شب های شاعران و نویسندگان

رحمت الله مقدم مراغه ای

در آغاز سخن، اجازه می‌خواهم به نمایندگی کانون نویسندگان ایران، از انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان ـ انستیتو گوته تهران ـ و از رییس ارجمند آن آقای دکتر بکر سپاسگزاری کنم که فرصتی فراهم آوردند تا طی ده شب با گویندگان و نویسندگان معاصر و با حاصل اندیشه‌ها و تلاش‌ها و رویاهای سال‌های اخیرشان و در ضمن با دشواری‌ها و کارافزایی‌ها و احیانا گرفت‌و‌گیرهایی که متاسفانه تار و پود زندگی اندیشمندان و هنروران ما را به هم می‌بافد، آشنایی بیشتری حاصل کنیم. در این ده شب، به فراخور وقتی که به هر حال تنگ است و بهتر آنکه با صرفه‌جویی و رعایت دوستانۀ ضرورت‌ها و توجه به مصالح امر مشترک ما تقسیم شود ـ و به دلایلی که آسان می‌توان دریافت، امید است گوینده و شنونده، به رغم شور و گرمایی که متقابلا از یکدیگر کسب می‌کنند، هر دو به یک اندازه پاسدار این زمان‌بندی باشند، شاعران سروده‌های خود را تقریر خواهند کرد و نویسندگان نوشته‌ای از خود خواهند خواند یا سخنرانی کوتاه ایراد خواهند کرد. در گفتار‌ها، غرض بیش از همه آن خواهد بود که کانون نویسندگان ایران بیشتر و بهتر شناسانده شود و خواست اساسی آن، یعنی آزادی اندیشه و قلم، و راستای کوشش‌های آن به منظور آنکه این آزادی در عمل بنشیند و به صورت یکی از داده‌های عادی زندگی اجتماعی ما درآید به اطلاع همگان برسد.

بی‌آنکه خواسته باشم به جزییات تاریخ کانون بپردازم، همین قدر می‌گویم که، بر اثر فشار فزاینده و تجاوزهای مستمری که هم به حریم آزادی اندیشه و بیان و هم به حدود آزادی فردی نویسندگان شده است و می‌شود، و حاجت به گفتن نیست که این هر دو برخلاف صریح مواد قانونی اساسی ایران و اعلامیه جهانی حقوق بشر است، لزوم تشکیل سازمان صنفی مستقل اهل قلم پیوسته با شدتی بیشتر محسوس گشت و کوشش‌هایی صورت گرفت تا سرانجام در فروردین ۱۳۴۷، با صدور بیانیه و یا تصویب آیین‌نامۀ کانون در مجمع عمومی، کانون نویسندگان ایران رسما تشکیل شد و به فعالیت پرداخت. با وجود بدگمانی و کارشکنی رسمی که تا حد بدخواهی آشکار و سعی در برهم زدن اساس کانون پیش رفت، کانون نویسندگان ایران در حد مقدورات خویش اندکی بیش از دو سال فعالیت روی هم ثمربخشی داشت و توانست اهل قلم را به موضع همبستگی و تفاهم و پشتیبانی عملی از یکدیگر در آنچه مربوط به آزادی اندیشه و بیان است نزدیک کند. اما تشدید فشار و به زندان افتادن چند تنی از نویسندگان که با تهدید و ارعاب دیگر اهل قلم همراه بود، ادامه فعالیت کاملا مشروع و قانونی کانون را غیرممکن ساخت. کانون هفت سالی به حال تعلیق بود تا که باز، در شرایطی که همۀ شیوه‌ها و همۀ افزارهای اختناق همچنان موجود و در کار است، اما آن پشتوانۀ تایید یا سکوت بیرونی را به صورت پیشین ندارد، اعضای پراکندۀ کانون فراهم آمدند و با استفاده از مختصر گشایشی که دست داده است و با تکیه به روشن‌بینی و موقع‌شناسی رای درست و پشتیبانی فعال همۀ کسانی که خواستار و مشوق و پاسدار اندیشه و هنرند فعالیت از سر گرفتند. و اکنون، این شب‌های شعر و سخنرانی نموداری از حیات تازه کانون نویسندگان ایران است که امیدواریم هر چه نیرومند‌تر و بارور‌تر ادامه یابد.

در اینجا برای روشن شدن اذهان دور و نزدیک، مناسب می‌دانم که شمه‌ای نیز درباره هدف کانون نویسندگان ایران بگویم. کانون، گذشته از آنچه به حفظ حقوق مادی نویسندگان باز می‌گردد، تنها یک هدف دارد، و آن آزادی است که عموم افراد کشور، از موافق و مخالف، باید از آن برخوردار باشند و این اصلی است که قانون اساسی ایران و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر تصریح و تضمین کرده است. و اما در مورد اهل قلم، آزادی اختصاصا به آزادی اندیشه و بیان و آزادی چاپ و نشر آثار فکری و هنری اطلاق می‌شود. هر کس آزاد است که آنچه می‌اندیشد یا در قالب شعر و ادب ابداع می‌کند، بگوید و تقریر کند یا به چاپ برساند و به دیگران عرضه کند. و اگر در بهره‌مندی از این آزادی زیانی به دیگری یا به کل جامعه رسید، پس از اثبات وقوع زیان، درباره‌اش طبق موازین قانونی داوری شود و به کیفر متناسب برسد. پس، ممیزی قبل از چاپ و انتشار، مثلا به بهانه پیشگیری زیان‌های احتمالی ـ و تازه، تشخیص دهنده کیست و قدرت تصمیم خود را از که دارد؟ ـ عملی است منافی اصل آزادی و مخالف قانون اساسی. به این دلیل است که کانون نویسندگان ایران با سانسور کتاب و دیگر مطبوعات به هر شکلی که جلوه‌گر شود و عمل کند، مخالف است. کانون نویسندگان ایران خواستار لغو سانسور و انحلال همه ادارات و سازمان‌هایی است که برخلاف قانون اساسی به این کار مبادرت می‌کنند. این یگانه شرط داد و ستد طبیعی و ثمربخش اندیشه، یگانه شرط نمو استعداد‌ها و ارتقای سطح فرهنگ در ایران است. پیشرفت ما در گرو خلاصی از تنگنای پسند و ناپسند رسمی است. آخر، به سابقۀ کوشش هفتاد سالۀ ملت ایران برای کسب و استقرار مشروطیت، بی‌شک ملت ما به آن حد طبیعی رشد رسیده است که بتواند مانند هر جامعۀ بالغ و مستقل و صاحب رای خوراک اندیشه، خوراک علم و ادب و دین و فلسفه‌اش را خود انتخاب کند، همچنان که کالای بد و خوب در بازار است و هر یک خریداری دارد، همچنان که خورش‌های گونه‌گون هست و هر کدام به مذاقی خوش و به مذاق دیگر ناخوش می‌آید، بگذارید مردم در آنچه عرضه می‌کنند آزاد باشند و خریدار خود را بیابند. رونق بازارتان و رنگینی سفره‌تان به همین است. نترسید. اگر دست‌پخت هنروران و نویسندگان و اندیشمندان امروز ایران خام و ناگوار است ـ و که می‌گوید که خام‌تر و ناگوار‌تر از دست‌پخت شماست؟ ـ باری، بگذارید که مردم خود بچشند و داوری کنند.

دوشنبه ۱۸ مهر ماه ۱۳۵۶

***

مسائل هنر معاصر

سیمین دانشور

با این کلام متین آغاز می‌کنم که رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ویَفْقَهُوا قَوْلِی و دعایم برای همۀ شما این است که سینه‌هایتان گشاده باد و گفته‌هایتان حجت. قصد دارم مسائل هنر معاصر را در جهان و در کشورهای جهان سوم و از آنجمله کشور خودمان باختصار بررسی کنم. در اپانیشادها، تدوین شده در هزارۀ اول پیش از میلاد مسیح در هند، به این پرسش ازل و ابد بر می‌خوریم: عالم از چه بوجود می‌آید و به چه منتهی می‌شود؟ و این پاسخ ازل و ابد را هم می‌خوانیم که عالم از آزادی به وجود می‌آید، در آزادی می‌آساید و در آزادی منحل می‌گردد. دفاع از آزادی این سر وجود، مهمترین مساله‌ای است که در هنر معاصر مطرح می‌شود. هر هنرمندی در هر زمانی، و پیش از هر زمانی، در دوران ما، چشم به آزادی داشته است،  کوشیده است از آن دفاع کند، و به آن برسد، و هنرمند راستین امروز، رسالت دارد که برای احقاق این حق برگ نژاد شریف انسانی تا پای جان بکوشد. در بسیاری از کشورها و همچنین در کشور خودمان دیده‌ایم که هنرمندان واقعی با وجود عوامل بازدارنده، این رسالت مهم را از یاد نبرده‌اند و در حد توان خود کشیده‌اند تا سنگی از دیوارۀ بلند باروها بکنند و به آب روان دامنۀ قلعه بیفکنند به این امید که صدای آب، یعنی آزادی را بشنوند. سخنم را با ستایش آزادی فتح باب می‌کنم، به این امید که این حق برای هنرمندان و همگان همواره بازشناخته شود.

نگاهی می‌اندازم به جریان‌های هنری معاصر که ریشه در غرب دارد و به علت غربزدگی در شرق هم شاخ و برگ کرده است. ممکن است تعداد زیادی از شما آنچه می‌گویم بدانید، در این صورت با هم این مسائل را مروری کرده‌ایم. ضمنا در این گفتار از برداشت‌های هنری لوکاچ سود فراوان برده‌ام. ممکن است آثار لوکاچ را هم خوانده باشید، باشد، یکبار دیگر به رئوس مطالب نظر می‌اندازیم. اولین پرسشی که مطرح می‌شود این است: آیا هنر معاصر هنر زشتی است؟ چرا هنرمندان معاصر کاوش دربارۀ زیبایی را رها کرده‌اند و از نمایاندن زیبایی که تاکنون آفرینش آن ماموریت هنر بوده است امتناع ورزیده‌اند؟ آیا پاسخ این پرسش چنین نیست که زمانۀ ما زمانۀ زشتی است و خشونت و ترس و سلب آزادی و تنهایی و گمگشتگی و از خودبیگانگی بشری و پناه بردن به جنسیت و الزام مبارزۀ دایمی، و استعمار بر آن حکمرواست؟ هنر بطور کلی یک نوع بلاغت یعنی بیان است بر مبنای دریافت هنرمند از جهان و زندگی. آنچه در هنرمند حالت و احساس می‌انگیزد به بیان می‌انجامد و بیان هنرمند معاصر ناگزیر پر از تلخی است، اگر به علل بازدارنده هزارگونه سخن بر زبان و لب خاموش نداشته باشد.

سه جریان مهم هنری در جهان امروز وجود دارد که در خور مطالعه است. شک نیست که ممکن است شیوه‌های گذشته و حقی طرز تفکر و جهان‌بینی‌های دیرینه میان بسیاری هنرمندان وجود داشته باشد. در کشور خود ما هنوز تعدادی از هنرمندان، رمانتیک و خیال‌پردازند. سبک نئوکلاسیک، یعنی توجه به ایده‌آل‌های متعالی ریاضی، در همین زمان ما بسی هنرمندان شایسته به جهان عرضه داشته است. امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم و سمبلیسم و کوبیسم و سوررآلیسم هنوز کهنه نشده ـ در کشور خود ما خیلی‌ها را «تویست» داغ می‌کند.

مذهب هنوز ملهم بخش عظیمی از آفرینش‌های هنری در سرتاسر جهان است. مسیحیت، به ویژه کاتولیسیسم، اسلام، بودایی‌گری، مذهب یهود و جهان‌نگری‌های ابتدایی هنوز بسیار آثار هنری عرضه می‌دارند.

اما در این گفتار به سه جریان هنری معاصر اشاره می‌کنم که حاکم بر هنر زمانه، خاصه ادبیاتند. رآلیسم یا واقع‌گرایی انتقادی، رآلیسم سوسیالیسم، هنر مدرن. هنر مدرن، ضد رآلیست و نوگراست، هنر بورژوایی معاصر در ادبیات واقع‌گرا و در آخرین حد تکامل خود واقع‌گرای انتقادی است. رآلیسم روانی متاثر از مکتب روانشناسی فروید و پیروان او نیز به این جریان هنری وابسته است. اما واقع‌گرایی سوسیالیستی تحقق یافتن و گسترش سوسیالیسم را مد نظر دارد.

در هر جریان هنری به هر جهت انسان هستۀ مرکزی محتوای آثار هنری است. ارسطو گفته است: «انسان حیوانی است اجتماعی» راست است. «هستی فی‌نفسۀ انسان را از محیط اجتماعی و تاریخی او نمی‌توان متمایز شمرد.» این را هگل گفته است. انسانی که در هنر مدرن مطرح می‌شود ذاتا ناتوان و غیراجتماعی و تنهاست. در واقع‌گرایی انتقادی، انسان درگیر کشمکش‌های فردی در برابر تضادهای اجتماعی است. در واقع‌گرایی سوسیالیستی، انسان جستجوگر، امیدوار و آینده‌نگر است. در هنر مدرن کافکا پیشکسوت است. رآلیسم انتقادی در ادبیات، غولانی همچون تولستوی و بالزاک و تا حدی دیکنز پرورانیده است اما واقع‌گرایی سوسیالیستی هنوز در آغاز راه است.

در واقع‌گرایی بطور کلی هم برونگرایی و هم درونگرایی می‌تواند وجود داشته باشد. واقع‌گرایان برونگرا، فرد و کشمکش‌های شخصی او را به طور عینی نشان می‌دهند، اما درونگرایی به درون فرد و ذهنیات او در برابر خصلت‌های اجتماعی توجه می‌کند. رآلیست‌های انتقادی به هر دو شیوه نظر دارند و جالب این است که طبقه‌ای را که خود از آن برخاسته‌اند از درون و طبقات دیگر را از برون می‌نگرند. مثلا تولستوی هر چند کوشش دارد به درون دهقانان استثمار شده راه بیابد باز آنها را از بیرون نشان می‌دهد، اما به طبقۀ اشراف از درون می‌نگرد.

واضح است که ساختمان اجتماعی پدیده‌ای پویاست، چرا که گذشته و حال و آینده را در بر می‌گیرد. جالب این است که غالب هنرمندان تجارب زمان حال را از درون توصیف می‌کنند و گذشته و آینده را از بیرون بیان می‌نمایند. زمان حال کلید درک گذشته هست، اما پیش‌بینی آینده نیست. در واقع‌گرایی انتقادی دورنمای آینده را به سختی می‌توان مجسم ساخت، اما در واقع‌گرایی سوسیالیستی امکان تجسم این دورنما هست، چرا که موازین این طرز تفکر، علمی است و اساسا مبنای این طرز تفکر درک آینده است.

آرزوی هر هنرمند واقع‌گرا، توصیف تمامیت یک جامعه و عوامل تعیین‌کنندۀ آن جامعه است. اینگونه ادراک وقتی امکان می‌پذیرد که تمام جنبه‌ها، تمام الزامات، و تمام عوامل تعیین‌کنندۀ یک جامعه مورد بررسی قرار گیرد. این ادراک هم عمقی است و هم سطحی، هم به حقیقت مربوط است و هم به واقعیت، اما چنین ادراکی آسان نیست. تنها بالزاک موفق شد با کل آثارش جامعۀ فرانسوی زمان خود را تا حد زیادی توصیف نماید.

هنرمند به هر جهت یک نگرش فلسفی دارد. در زمان ما غیر از جهان‌بینی فلسفی مارکسیزم و سوسیالیزم، به نگرش فلسفی اگزیستانسیالیزم نیز باید اشاره کرد. هنرمند، گرایش فلسفی خود را در واقعیت بیکرانی منعکس می‌کند و احتمالا به کشف تازه‌ای دست می‌یابد و این کشف را بیان می‌دارد. در این بیان عوامل زیر موثر است:

جامعه‌ای که هنرمند در آن بالیده، سنت‌های آن جامعه، آثار هنری گذشته و میراث‌های فرهنگی آن جامعه که فضای فکری و روحی هنرمند را سیراب کرده. و اینک هدف هنرمند مطرح می‌شود. هنرمند راستین آزادیخواه است و علیه نابسامانی‌های جامعۀ خود مبارزه می‌کند و وقتی با عوامل بازدارنده مواجه می‌شود محکوم به خاموشی می‌شود و به هر جهت، دیگر نمی‌تواند واقع‌گرا باشد. هنرمند اینک به ابهام و سمبل پناه می‌برد و اقلیتی می‌شود که اکثریت حرفش را نمی‌فهمد و وقتی میان اقلیت و اکثریت فاصله افتاد درخت هنر می‌پژمرد. حکومت‌ها هر قدر هم که حسن‌نیت داشته باشند نمی‌توانند برای هنرمند تصمیم بگیرند و الگو و دستورالعمل تعیین نمایند. متاسفانه حتی در کشورهای سوسیالیستی اجازه انتقاد به هنرمندان نمی‌دهند.

اما واقعیت در هنر مدرن چگونه است؟ واقعیتی است رقیق، شبح‌آسا، تحریف‌شده و تغییر شکل یافته. هنرمند مدرن ممکن است جزئیات واقعی را برگزیند، اما در ذهن خود از این جزئیات یک دنیای کابوس‌زده و پر از دلهره می‌سازد.

در هنر مدرن تکیه بر تنهایی انسان است. تنهایی می‌تواند موضوع هنرهای واقع‌گرا هم باشد. در این جهانی که از هم گسیخته، یک شکل و ماشینی‌ شده، و ضمنا دورنمای انهدام بشریت با جنگ هسته‌ای در برابر چشم‌ ماست، تنهایی، یک پدیدۀ ناگزیر هستی همۀ ماست. اما تنهایی که در هنر نو مطرح می‌شود یک سرنوشت بی‌چون و چرای بشری است. هایدگر گفته است: «بشر به هستی پرتاب شده است.» انسانی که در هنر مدرن مطرح می‌شود واقعا به هستی پرتاب شده است و تنهایی یک واقعیت ‌گریزناپذیر هستی اوست. نمی‌تواند با دیگران و اشیاء خارج ارتباط برقرار نماید و اگر با دیگران تماس می‌یابد به شیوه‌ای سطحی است و در عین این تماس از افکار درونی خود متفک نیست. ضمنا تعیین هدف و اصل وجودی انسان تنها و ناتوانی که در هنر مدرن مطرح می‌شود غیرممکن است. اینگونه انسان تاریخ ندارد، زندگیش محدود به حدود تجربیات حسی خودش است. با تماس با جهان تکامل نمی‌یابد، به جهان شکل نمی‌دهد و خودش هم شکل نمی‌گیرد. و اینجاست که هنر، تجریدی و انتزاعی می‌شود، اینجاست که نیست‌انگاری مطرح می‌گردد و اینجاست که هیچ‌گرایان و نیست‌انگاران می‌گویند که: «ما محکوم در هیچی ابدی هستیم و چیزی بیش از حباب‌های صابون نیستیم که بر سطح یک حوض گل‌آلود می‌ترکد و صدای خفیفی ایجاد می‌کند که آن را هستی می‌نامیم.»

محتوای دیگر هنر مدرن دلهره است. تجربۀ سرمایه‌داری برای هنرمندان مدرن احساس دلهره، بیزاری، انزوا، نومیدی و انحراف ببار آورده است. اما آنها باید دلهره را به عنوان یک مشخصه اصیل انسانی امروزی و انحراف ببار آورده است. اما آیا باید دلهره را به عنوان یک مشخصه اصیل انسان امروزی بپذیریم یا به قول بودا، رستگاری را آزادی از اضطراب بدانیم؟ شک نیست که قبول دلهره به عنوان یک اصل حاکم بر زندگی فرد به بینوایی و حقارت و تحریف تصویر بشری می‌انجامد و فرد برای آزادی از اضطراب یا از یاد بردن آن به خوار شمردن کار، مخدرات و مخدرات یعنی جنسیت به عنوان علت وجودی هستی پناه می‌برد و اثر هنری حاصل از چنین راه‌حل‌هایی به قول لوکاچ «جهان هستی را مثل یک فیلم هزل‌آمیز نشان می‌دهد که غالبا ناتوانی یا انحراف جنسی درونمایه غم‌انگیز آن است.» متاسفانه در کشورهای جهان سوم غالبا اینگونه هنر و اینگونه راه‌حل‌ها تلویحا و گاه رسما تایید می‌شود.

محتوای دیگر هنر مدرن دردشناسی و بیمارگونگی است و این امر به علت کیفیت ملال‌آور زندگی در نظام سرمایه‌داری است. نگاهی به تاریخ هنر نشان می‌دهد که هنر غالبا از درد و رنج سرچشمه گرفته است. بودا گفته است: «اگر رنج را در قرون متمادی مورد توجه قرار دهید خواهید دید که اشک‌های مردم برای عدم رضایت‌هایشان و ناکامی‌هایشان برابر آب‌های چهار اقیانوس است.» اما همین بودا گفته است که: «حتی خدایان نمی‌توانند مردی را که برخود تسلط یافته است، شکست بدهند.» اما دردشناسی هنر مدرن نوع دیگری است. و تسلطی بر درد هم وجود ندارد. دردشناسی هنر مدرن ریشۀ روانی دارد و سرنخ این رشتۀ دراز به فروید می‌رسد. نابهنجاری‌های شخصیت، دلهره، انحراف جنسی، حالات روحی هنرمندان مدرن است و اعتراض به مفاسد جامعه میان هنرمندان مدرن به صورت گریز به بیماری روانی مطرح می‌شود که خود انحراف بدتری است.

کافکا شاید کاملترین هنرمند مدرن باشد اما انسانی که او به ما معرفی می‌کند مگسی است که به دام افتاده است. این که از بد حادثه به نومیدی پناه ببریم، هراس تازه‌ای را آزموده‌ایم. انسانی که امید را از دست می‌دهد و هدفی در زندگی ندارد و از واقعیت روی بر می‌گرداند و به دنیای ذهنیت انباشته از تنهایی و دلهره و هیچ‌انگاری پناه می‌برد و زندگیش در کسالت مطلق می‌گذرد، یا به یک حیوان درنده تبدیل می‌شود و یا به یک موجود پوچ بی‌حاصل. هنر چنین آدمی از پرسپکتیو محروم است. درحالیکه می‌دانیم کلید بهم‌پیوستگی اثر هنری پرسپکتیو است. پرسپکتیو جهت و محتوای هنری را روشن می‌کند، رشتۀ روایت یا جزئیات را به هم می‌پیوندد، و جهت رشد و تکامل شخصیت‌های روایت را تعیین می‌کند اما هنرمند مدرن با نادیده گرفتن پرسپکتیو به اجتماع پشت پا می‌زند و از چاه به چاله می‌افتد و در آخرین دست و پایی که می‌زند به تمثیل تن می‌دهد و تمثیل او توصیف حد کمال بیگانگی او از واقعیت عینی است، نفی هرگونه معنای ذاتی جهان و انسان است و اینجاست که پوچی مطرح می‌شود و مسالۀ دیگری که به این پوچی دامن می‌زند مسالۀ مواجهۀ بشر با جنگ‌های هسته‌ای است که یک تقدیر تاریخی انسان دوران ماست.

اما آیا زندگی انسان در واقع هیچ و پوچ است؟ زندگی که در آن وقوف و آگاهی و دریافت هنرمندانۀ واقعیت حتی نسبت به جنگ‌های اتمی موجود است نمی‌تواند پوچ باشد. زندگی که در آن امید و دوستی و عشق و گل و شعر و موسیقی هست نمی‌تواند پوچ باشد، زندگی که در آن مبارزه هست به شرطی که راه آن با حق و حقیقت سنگفرش شده باشد نمی‌تواند پوچ باشد.

بشر همواره در آرزوی یک جامعۀ ایده‌آلی بوده است، همواره دربارۀ وضع موجود شک کرده است، همواره خواسته است تعالی بیابد و ارزش‌های آینده را کشف بکند و اگر هنرمندان وضع موجود را صادقانه یا به انتقاد منعکس کرده‌اند، خواسته‌اند مصطبه‌هایی بسازند برای عروج به پلکانی بالاتر و بالاتر. نردبام آسمان است این کلام. مدت‌هاست که طغیان انسان‌دوستانه بر علیه سرمایه‌داری مطرح است، مدت‌هاست بشر چشم به سوسیالیزم دارد، مدت‌هاست که مردمگرایی، هنرمندان را به خود جذب کرده است. جذابیت مردمگرایی در هنر به علت تاکیدی است که این جهت فکری بر حق و عدالت و منطق و همدردی و دیگریابی می‌کند.

اما مسالۀ دوران ما دیگر حتی طرح تضاد میان سوسیالیزم و سرمایه‌داری نیست. تضاد عمدۀ فعلی تضاد میان صلح و جنگ است. نخستین وظیفۀ هنرمند امروزی طرد دلهره و گشودن راه نجاتی برای بشریت است. راه نجات بشریت الزاما گرویدن به سوسیالیزم یا ایسم‌های غربی نیست. راه نجات در بررسی همه جانبۀ کلیۀ نهادهای اجتماعی و راه و رسم زندگی بشر فعلی و شک دربارۀ هر روشی است که آزادی نژاد شریف انسانی را سلب می‌کند.

اما کشورهای جهان سوم که به علت استعمار، نزدیکی راه‌ها، نفوذ وسایل ارتباط جمعی و ترجمه‌ها، غربزده شده‌اند. و هنرهای سنتی و بومی خود را به دست فراموشی سپرده‌اند، باید به یاد بیاورند که راه هنر شامل گذشته و حال و آینده می‌شود. اشکالی نمی‌بینم که از دیگران بیاموزیم اما گذشتۀ خود را انکار نکنیم و نسبت به آن بیگانه نباشیم و دورنمای آینده را نه با فریفتگی نسبت به غرب و از خود بیگانگی، بلکه با آزادی و اعتقاد به شرافت و حیثیت انسانی طرح‌ریزی کنیم.

‌‌*****

‌‌

گفت‌و‌گو با جواد طالعی*

پیرامون

شب‌های شعر گوته

ماندانا زندیان

«امروز من اگر چنان تریبونی پیداکنم، بی‌تردید دربارۀ حقوق بشر و ضرورت قانونمندی؛ و مشکلات جامعۀ ایران برای هضم و درک حقوق بشر و دمکراسی، صحبت خواهم کرد.»

ماندانا زندیان ـ با در نظر داشتن شب‌های کوچک‌تر و کوتاه‌تر شعرخوانی و سخنرانی، حتی در انستیتو گوته، در سال‌های پیش از ۵۶، ایدهٔ برگزاری ده شب شعر گوته با حضور آن تعداد شاعر و نویسنده، بیشتر به ضرورت بیان حرف‌هایی از سوی سخنران‌ها باز می‌گشت یا شرایطی بود که حس می‌شد جامعه پذیرا، بلکه خواستار چنان حرکتی است؟

جواد طالعی ـ ترکیبی از هر دوی این‌ها بود؛ ولی انگیزۀ اصلی، بیشتر وجه سیاسی مسئله بود. به این ترتیب که کانون نویسندگان از بدو تأسیس، تلاش کرده بود از طریق مذاکره با حکومت و دستگاه دولتی خود را به ثبت برساند، رسمی شود، دفتری داشته باشد و بتواند فعالیت‌های خود را به صورت علنی دنبال کند؛ و هرگز با این کار موافقت نشده بود. در آن شرایط که جَوّ سیاسی کمی باز‌تر شده بود و احساس می‌شد حکومت در شرایط مناسب برای سرکوب شدید یا دستگیری‌های گسترده نیست، کانون نویسندگان فکر کرد با این حرکت مدنی احتمالاً می‌تواند حکومت را وادار کند کانون را به رسمیت بشناسد. این در حقیقت انگیزۀ اصلی بود که بیان نمی‌شد، تنها گفته می‌شد حالا که قرار است کاری انجام شود، بهتر است کاری بزرگ باشد ـ شصت شاعر و نویسنده و برای چندین شب.

البته من در آن زمان درگیر هیأت مدیره سندیکای روزنامه نگاران بودم، در روزنامۀ کیهان هم کار می‌کردم و فرصت چندانی نداشتم. ولی مسائل را از دور دنبال می‌کردم و می‌دانستم تفکری که وجود داشت، استفاده از موقعیت برای تحمیل کانون به حکومت به عنوان یک نهاد مدنی رسمی مانند کانون وکلا بود که در آن زمان قانونی بود و ثبت شده بود.

م. ز ـ شما در جایگاه روزنامه‌نگاری که در آن زمان عضو هیأت مدیره سندیکای روزنامه‌نگاران هم بودید، نگاه اعضای کانون نویسندگان ایران و عموم مردم را به نویسندگان روزنامه‌هایی مانند کیهان یا اطلاعات که به هر حال به دولت بستگی داشتند، چگونه می‌دیدید؟ آیا این پرسش ـ یا‌گاه حتی قطعیت ـ در ذهنیت جامعه وجود داشت که نویسندگان چنان روزنامه‌هایی در کانون نویسندگان و به ویژه در چنین برنامه‌هایی نمی‌گنجند؟

جواد طالعی ـ این تصور در بیرون از فضای روشنفکری وجود داشت و مردمی که به کم و کیف کار مطبوعات چندان آشنا و آگاه نبودند، فکر می‌کردند کسی که در مطبوعات کار می‌کند، الزاماً وابسته به رژیم است؛ ولی دوستان ما در کانون نویسندگان و به طور کلی در جامعۀ روشنفکری ایران به دلیل ارتباطی که برای ارائۀ کارهای خودشان با مطبوعات داشتند، می‌دانستند بخش قابل ملاحظه‌ای از بدنۀ مطبوعات، موافق رژیم شاه نیست و حتی تلاش می‌کند در گسترۀ امکانات خود، مشکلات و مسائل جامعه را طرح کند.

نگاهی به آرشیو مطبوعات در آن سال‌ها، به خصوص در بخش گزارش‌ها، تحلیل‌ها و بخش‌های ادبی و فرهنگی، نشان می‌دهد که در یک نگاه فراگیر مطبوعات حتی حالت آلترناتیو رژیم را داشت و از وضع موجود انتقاد می‌کرد. در نتیجه بین این بخش از بدنۀ مطبوعات که منتقد یا حتی مخالف حکومت بودند و روشنفکران بیرون از حوزۀ روزنامه‌نگاری، پیوند عمیقی وجود داشت.

از سوی دیگر در روزنامۀ کیهان ما تقریباً همیشه یک تا سه زندانی سیاسی داشتیم ـ از جمله آقایان رحمان هاتفی، فیروز گوران، صالح نیکبخت که در حال حاضر در ایران وکیل دادگستری است، مجتبی راجی، هوشنگ اسدی، علیرضا خدایی و بسیاری دیگر که به ندرت در رابطه با کار مطبوعاتی و بیشتر به دلیل تفکرات سیاسیِ مخالف رژیم، دستگیر می‌شدند. همۀ این موارد به ایجاد پیوند میان مطبوعات ـ به ویژه کیهان و آیندگان و البته بیشتر آیندگان ـ با جامعۀ روشنفکری کمک می‌کرد.

عضویت کانون نویسندگان هم در آن زمان رسمی و علنی نبود، چون کانون ممنوع بود و جلسات مخفیانه داشت و غیر از اعضای قدیمی کسی به آن پیوسته نبود، ولی ما گروهی بودیم که بین سال‌های ۵۰ تا ۵۶ در رستورانی جمع می‌شدیم و در حقیقت اعضای اعلام نشدۀ کانون نویسندگان بودیم و تفکرات همدیگر را می‌شناختیم.

م. ز ـ و آیا برگزاری این شب‌ها به تغییر یا دست کم تلطیف ذهنیت جامعه از روزنامه‌نگاران کمک کرد؟

جواد طالعی ـ بسیار کم؛ به دلیل اینکه مردم دقیقاً نمی‌دانستند سخنران‌ها و شاعران آن شب‌ها چه موقعیت یا سِمَتی داشتند؛ هیچ معرفی هم انجام نمی‌گرفت، تنها نام‌ها خوانده می‌شد و افراد برای شعرخوانی یا سخنرانی دعوت می‌شدند.

ولی نفوذی که جامعۀ روشنفکری در مردم داشت، توانست در فرصت‌هایی این مسئله را برای جامعه روشن کند و در حقیقت در ماه‌های نزدیک انقلاب که فعالیت‌های ما بر ضد سانسور گسترش یافت و به انتشار نامه‌های سرگشاده، ملاقات با نخست وزیر وقت، و در ‌‌نهایت، صدور منشور آزادی مطبوعات از سوی دولت انجامید، مردم دیگر ما را از خودشان می‌دانستند و حتی در جریان اعتصاب یا پس از آن، در گروه‌های بزرگ، با گل به دیدار ما می‌آمدند و ما را پشتیبانی و تشویق می‌کردند.

یعنی در آن زمان مردم دریافته بودند که بدنۀ اصلی مطبوعات در خدمت جامعه است. هر چند در هر روزنامه چند تن بودند که برای حفظ منافع خود از منافع رژیم حمایت می‌کردند، ولی بخش بزرگی از بدنۀ جامعۀ مطبوعات ـ می‌توانم بگویم تا هشتاد درصد آن ـ اگر مخالف دستگاه نبود، حتماً منتقد بود چرا که روزنامه‌نگار نمی‌تواند جامعه را نبیند.

م. ز ـ در بررسی روند سخنرانی‌ها و شعرخوانی‌های ده شب شعر گوته، به نظر می‌رسد که هر چه از شب یکم پیش می‌رویم، ساختار و مضمون و مفاهیم ارائه شده صریح‌تر، تند‌تر و برهنه‌تر شده،‌گاه حتی لحن شعارگونه می‌گیرد.

از سوی دیگر استقبال مخاطبان از این برنامه نیز هر چه می‌گذرد بیشتر و پرشور‌تر می‌شود.

آیا تغییر لحن مطالب ارائه شده، یک برنامۀ از پیش تعیین شده برای احتیاط و رعایت برخی نظارت‌ها بود؟ و آیا کانون نویسندگان انتظار چنین استقبال بی‌مانندی را داشت؟

جواد طالعی ـ برای پاسخ بخش دوم پرسش شما، ابتدا مختصری از چگونگی شکل گیری آن برنامه می‌گویم:

یک روز جلال سرفراز که دوست بسیار نزدیک من بود، به تحریرۀ کیهان آمد و به من گفت در کانون نویسندگان پیشنهاد برگزاری یک سلسله شب‌های شعر و قصه با حضور جمعی از اعضای کانون و با همکاری و همراهی روزنامۀ کیهان مطرح شده است. من بلافاصله گفتم که این پیشنهاد خوبی نیست چرا که کیهان در افکار عمومی، نزدیک به رژیم تصور می‌شود و کانون نویسندگان یک نهاد مستقل است که از‌‌ همان آغازِ تشکیل، در برابر رژیم ایستاده و در حقیقت مهد قلم معترض ایران است و این همکاری به زیان کانون تمام می‌شود و شاید حتی تصور شود این کار با موافقت دستگاه انجام شده است.

پیشنهاد من این بود که کانون مستقلاً این برنامه را برگزار کند و ما در مطبوعات به معرفی برنامه و اطلاع رسانی به مردم کمک کنیم و در عمل هم همین طور شد ـ کانون به طور مستقل این برنامه را برگزار کرد و ما، بی‌آنکه جایی گفته شود، هر چه از دستمان برآمد، برای کمک به آن انجام دادیم؛ مثلاً خود من‌ گاه حتی در پخش و نصب پوستر برنامه در دانشگاه‌ها همکاری می‌کردم، و دوستان ما در مطبوعات نیز تلاش می‌کردند تا آنجا که امکان داشت گزارش‌هایی از این شب‌ها تهیه کنند و به این ترتیب هر شب جمعیت بیشتری به برنامه پیوست.

در آغاز هیچ انتظار چنین استقبالی نمی‌رفت. حتی با «بِکِر» مسئول انستیتو گوته در آن زمان، صحبت کرده بودیم که محل همیشگی برگزاری چنین مراسمی را در اختیارمان بگذارد، محلی که حداکثر گنجایش هفتصد نفر را داشت، و تصور ما این بود که بیش از این هم شرکت کننده نخواهیم داشت. ولی پس از آغاز این حرکت، در تماس‌ها و ارتباط‌ها، به خصوص در دانشگاه‌ها و با جوان‌تر‌ها، متوجه شدیم آن محل نمی‌تواند جوابگو باشد و خواستیم باغ فرهنگی ایران و آلمان را در اختیارمان بگذارند که گنجایش بیش از ده هزار نفر را داشت؛ حتی آن زمان هم تصور می‌کردیم شاید هزار یا حداکثر دو هزار نفر بیایند، ولی از شب دوم جمعیت اوج گرفت، به خاطر اینکه در تاریخ معاصر ایران هرگز پیش نیامده بود که شصت شاعر و نویسنده گرد هم آیند و سخنرانی کنند و برای ده هزار نفر یا بیشتر، شعر بخوانند، و باید یادآور شوم که شاید نود درصد جمعیت شرکت کننده دانشجو بود.

شاید در فاصلۀ بین شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲ که مطبوعات و احزاب کمی آزاد‌تر بودند، برخی شاعران و نویسندگان توانسته بودند برای جمع‌های بزرگ کارگری یا دانشجویی صحبت کنند یا شعر بخوانند، ولی در ۲۵ سال پس از آن هرگز چنان امکانی پیش نیامده بود و بسیاری حرف‌ها و احساسات در این دوران سرکوب شده بود.

در تحلیل کیفیت سخنرانی‌ها و شعرخوانی‌ها، که همانطور که شما به درستی گفتید، به تدریج تند‌تر و شعارگونه‌تر و به تعبیر برخی، انقلابی‌تر شد، باید به ترکیب بسیار متنوع کانون نویسندگان ایران در آن دوران نگاه کرد. مثلاً در آن زمان من یک جوان ۲۵ ساله بودم و آقای به آذین یک مرد حدود شصت ساله؛ بعضی از اعضای کانون عضو جبهه ملی بودند، بعضی عضو جنبش یا نهضت آزادی، و در نتیجه تنوع اندیشه میانشان زیاد بود. در این بین سعید سلطان‌پور هم بود که همیشه یک پایش در زندان بود و فردی بود که، با تعاریف آن زمان، «انقلابی» خوانده می‌شد، یعنی معترض بود و اعتراض‌هایش هم بسیار شدید و تند بود و حتی شعر‌هایش شعارگونه بود و این وضع را نمی‌شد اداره کرد؛ البته در ‌‌نهایت، اداره کنندگان جلسه مجبور شدند بخواهند برای اینکه جلوی برنامه گرفته نشود، لحن صحبت‌ها خیلی تند نباشد، یعنی بی‌آنکه حرفی را سانسور کنند بخواهند کمی از شعارزدگی حرف‌ها کم شود.

از سوی دیگر سخنران‌ها فکر می‌کردند حضور ده هزار مخاطب، نیرویی بزرگ است که نمی‌توانند بیایند و جلوی آن، یک نویسنده را دستگیر کنند، در نتیجه می‌توان برخی شعر‌ها یا سخنانی که در جمع‌های کوچک‌تر از سر ترس ارائه نمی‌شود، اینجا خواند؛ ضمن اینکه برای بعضی از دوستان مانند نعمت آزرم یا محمد خلیلی یا سعید سلطان‌پور دستگیر شدن و به زندان رفتن، اصلا مهم هم نبود؛ خیلی ساده می‌پذیرفتند که شعرشان را بخوانند و بعد هم بروند زندان. در زندان‌های آن دوران شاعران و نویسندگان را شکنجه نمی‌کردند، شکنجه‌های سنگین برای بیرون آوردن اسرار از گروه‌های مسلح بود که علیه رژیم می‌جنگیدند، یک شاعر را مدتی در سلول انفرادی نگه می‌داشتند یا تهدید به قطع نان می‌کردند یا درِ گوشش می‌زدند و همین.

تازه‌‌ همان قطع نان هم واقعاً قطع نان نبود. خود من، شش ماه بعد از این شب‌ها، به خاطر نامه‌ای که همراه جمعی در اعتراض به سانسور، به جمشید آموزگار نوشته بودیم، ممنوع‌القلم شدم. در سرتاسر دوران ممنوع‌القلم بودنم، کیهان تمام حقوق و مزایایم را پرداخت کرد، حتی آقای مصباح‌زاده پیشنهاد داد بروم خارج از ایران، ادامه تحصیل دهم که من نپذیرفتم چون معتقد بودم آن دوران زمان آن کار نبود، تنها اجازۀ نوشتن یا ورود به روزنامه را نداشتم و این ممنوعیت تا پایان دوران نخست وزیری آموزگار ادامه داشت.

م. ز ـ بهرام بیضایی در سومین شب، شاید برای برای نخستین بار از حذف دگراندیشان از سوی روشنفکران، و نه تنها از سوی نهادهای دولتی، صحبت کرده و گفته است که جمعی با کمک تهییج افکار عمومی چنین می‌کنند و وقتی افکار عمومی را در سطح نگه دارند و اجازۀ رشد به آن ندهند، آن افکار خود به خود بدل به اهرمی برای سانسور می‌شود.

محمدعلی سپانلو در خاطراتش می‌گوید: «سه سال قبل از آن، سعید سلطان‌پور و رفقایش به تئا‌تر «سلطان مار» بیضایی حمله کرده بودند و تئا‌تر را به هم زده بودند. او خواسته بود افسانه قدیمی سلطان مار را اجرا کند که به مذاق این آقایان خوش نیامد و زدند و به هم ریختندش. وقتی که در سال ۱۳۵۸ بچه‌های حزب‌اللهی، تئا‌تر «عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال» سلطان‌پور را به هم زدند، تهران مصور مصاحبه‌ای با من کردند و همان‌جا گفتم ما می‌گوییم این کار درستی نیست ولی سلطان‌پور خودش بنای این کار‌ها را گذاشته و او حق اعتراض ندارد ولی ما همیشه می‌گوییم بهم زدن تئا‌تر کار بدی است.»

نگاهی به بسامد بالای واژه‌های «غربزدگی»، «امپریالیسم»، «سوسیالیسم»، و «فلسطین»؛ حتی چندین شعر که به فلسطین تقدیم شده است، در متن‌های خوانده شده در آن ده شب، و باز شدن صحبت نخستین سخنران ـ خانم دانشور ـ با آیه‌ای از قرآن، در کنار پرداختن به نبودن آزادی بیان برای نویسندگان که به نظر می‌رسد بنا بوده پی رنگ اصلی برنامه‌ها باشد؛ برای من بیشتر به ذهنیتی که حکومت اسلامی چند دهه کوشیده است به نسل من تلقین کند، مانند است.

 آیا ذهنیت چیره بر فضای روشنفکری آن دوران ـ بدون هر داوری بر آن ـ چنین بود یا اندیشه‌های دیگر به هر دلیل تمایل به ابراز نداشتند؟

جواد طالعی ـ من قبول دارم که برخی سخنرانی‌ها و شعرخوانی‌ها خیلی به سمت شعار پیش رفت یا بیش از حد هیجانی یا احساساتی بود؛ این را هم قبول دارم که در آن زمان برای جامعۀ روشنفکری ایران، و برای دانشجویان و معلمان نیز، مسئلۀ فلسطین بسیار مطرح بود، ولی شما باید این مسائل را در‌‌ همان دوران و با توجه به شرایط بین‌المللی آن دوران بررسی کنید.

در ایران به دلیل اینکه آمریکایی‌ها کودتای ۲۸ مرداد را سامان داده بودند و مصدق را که مورد تأیید اکثریت قریب به اتفاق مردم بود، برکنار و شاه را تبدیل به یک دیکتاتور کرده بودند، بغض نسبت به امپریالیسم آمریکا بزرگ و شدید بود.

ما در ایران آن دوران دو نوع هنرمند داشتیم، کتاب‌های زیادی در این باره نوشته شده است؛ ازجمله خسرو گلسرخی کتابی دارد با عنوان «سیاست هنر، سیاست شعر» که در آن توضیح می‌دهد گروهی از روشنفکران در سَمت منافع مردم حرکت می‌کنند و گروهی بزک کنندۀ چهرۀ حکومت‌اند. و این یک واقعیت بود؛ ما در بخش‌های گوناگون نهادهای حکومتی کسانی را داشتیم که همۀ تلاششان این بود هر کار می‌کنند در جهت خواست حکومت باشد، ولی کسانی هم بودند که اساساً مخالف حکومت بودند.

به نظر من، آنچه در شب‌های شعر ارائه شد، انعکاسی از واقعیت جامعۀ ایران آن دوران یا رنگین کمانی از تفکرات غالب آن زمان در جامعه بود؛ چرا که این شصت نفر، معرف حدود هفتاد یا هشتاد درصد شاعران و نویسندگان مدرن ایران آن روز بودند.

کسانی هم بودند مانند ابراهیم صهبا، رهی معیری، یا ابوالحسن ورزی که مشکلی با رژیم نداشتند و با محافل حکومتی هم در ارتباط بودند و شعری که ارائه می‌دادند رمانیتک یا‌‌ همان شعر گل و بلبل بود. ما آن‌ها را شاعران انجمنی می‌نامیدیم.

م. ز ـ یعنی نظر کانون نویسندگان برای انتخاب شاعران و سخنران‌های آن ده شب بیشتر متوجه آفرینندگان متن‌های اجتماعی و منتقد بود؟

جواد طالعی ـ نه، اصلاً چنین چیزی نبود. هیچ معیار و گزینشی در میان نبود، تلاش هیأت برگزار کنندۀ برنامه این بود که هر چه می‌تواند شاعران و نویسندگان بیشتری را گرد آورد. برخی هم آن دوران در ایران نبودند، مثلاً شاملو، که با نفوذ و محبوبیتی که داشت می‌توانست نقش بزرگی در آن شب‌ها داشته باشد؛ هرچند در‌‌ همان اروپا هم توانست توجه و حمایت گروه بزرگی از روشنفکران جهان را به این برنامه جلب کند که یک حرکت بسیار مهم بود.

البته بودند شاعرانی که بیشتر به عنوان شاعر رمانتیک شناخته شده بودند، ولی در فضای آن شب‌ها شعر انقلابی خواندند. مثلا آقای فریدون مشیری که با تصویر شعر کوچه در ذهن‌ها جای گرفته بود و بیشتر اشعارش هم در چنان فضایی بود، شعری خواند به نظر سیاسی.

در آن زمان بسیاری واژه‌ها، سمبل‌های سیاسی محسوب می‌شدند، مثلا شب، گل سرخ، رنگ سرخ، سپیده، سحر و… این‌ها در فهرستی بود با عنوان لغات ممنوعه که در اختیار سانسورچیان بود و در بررسی یک کتاب زیر کلماتی از متن که در این لیست بود، خط می‌کشیدند.

خود من چهار شعر خواندم؛ یک شعر تقدیم به خسرو گلسرخی، یکی در دعوت به همبستگی و وحدت و دو شعر دیگر هم در همین زمینه‌های اجتماعی ـ سیاسی. من البته آن زمان شعر تغزلی کم داشتم و به عنوان یک شاعر اجتماعی شناخته شده بودم. در حقیقت فضای برنامه‌ها طوری بود که خیلی از دوستان به اصطلاح «جَوّگیر» شدند.

شاید برای جمعی که برای سه دهه امکان حضور اجتماعی پیدا نکرده بود، طبیعی بود که در چنان جمعیتی و با چنان استقبالی، لحن کمی شعارگونه هم بگیرد. به ویژه که مردم هر چه شعر اجتماعی‌تر و منتقد‌تر بود بیشتر تشویق می‌کردند.

در مجموع، شاعرانی در آن شب‌ها بودند که پیش‌تر چندان درگیر مسائل سیاسی نبودند و شاعرانی هم بودند که همیشه درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی بودند ولی دلیل اینکه توانستند در آن شب‌ها کنار همدیگر باشند این بود که جریانات سیاسی آن اندازه صریح و روشن در میدان نبود و جبهه گیری‌های سیاسی هم مشخص نبود. مثلاً بعضی دوستان در دهه‌های بیست و سی خورشیدی عضو حزب توده بودند ولی در آن دوران که حزب توده فعالیتی نداشت این مسائل هم دیگر فراموش شده بود، دو سال پس از شب‌های شعر وقتی حزب توده دوباره فعال شد، این افراد دوباره توده‌ای شدند و با آن جبهه‌گیری به میدان آمدند و در واقع همین گروهی که شب‌های شعر گوته را با هم برگزار کرده بودند، اندکی پس از انقلاب اسلامی در یک بزنگاه تاریخی تجزیه شد و کانون نویسندگان ایران با کسانی باقی ماند که از نظر دیگران مخالف حکوت و لیبرال بودند و توده‌ای‌های عضو کانون شورای نویسندگان و هنرمندان را درست کردند که در حقیقت انشعاب یا شاخۀ هنری حزب توده بود.

م. ز ـ ولی عجیب نیست که هیچ نویسنده‌ای با نگاهِ تا اندازه‌هایی موافق با حکومت، یا مثلا موافق با دستاوردهای مثبت غرب، از جمله‌‌ همان آزادی بیان که پی‌رنگ برنامه‌های آن شب‌ها بود، یا در یک نگاه فراگیر، با ذهنیتی کاملاً متفاوت با ذهنیت چیرۀ آن شب‌ها، عضو کانون نویسندگان ایران یا میان سخنران‌ها نبود؟

جواد طالعی ـ این را ما می‌توانیم به حساب محدودیت و بسته بودن دانش، تجربه و ارتباط‌های جامعۀ روشنفکری ایران آن روزگار با جهان بگذاریم.

البته تعدادی از نویسندگان و شاعران هم از کنار بعضی کسان بودن پرهیز داشتند و ترجیح می‌دادند به دلیل حضور برخی دیگر در آن برنامه‌ها نباشند.

م. ز ـ برخی تحلیل‌گران بر این باورند که ده شب شعر گوته یکی از نمادهای حرکتی است که در ‌‌نهایت به انقلاب اسلامی انجامید. نظر شما در این باره چیست؟

جواد طالعی ـ من با این حرف موافقم. ولی در آن دوران کسی چنین فکری نمی‌کرد. یعنی حالت انقلاب یا حتی جنبش اجتماعی یا فکر تغییر رژیم در ذهنیت جامعه نبود.

ما هیچ آخوندی را نمی‌دیدیم که بر منبر‌ها حرف سیاسی بزند. آقای خمینی هم به رغم ارتباطاتی با مساجد و حوزه‌ها، از صحنۀ سیاسی حذف بود و در ذهن توده‌ها هم یک خاطره بود که رفته و تمام شده است.

در آن زمان در بعضی جمع‌ها مانند وکلا، روزنامه‌نگاران، یا جمع‌های گوناگون روشنفکری بیشتر خواست‌های صنفی مطرح بود که به تدریج خواست‌های سیاسی هم به آن‌ها افزوده شد، ولی این‌ها هیچ شکل جنبش اجتماعی نداشت. حتی بخش سیاسی جامعه، مانند اعضای جبهه ملی یا حزب توده بیشتر خواستار اصلاح اوضاع جامعه بودند. جامعۀ ایران در آن سال‌ها رشد اقتصادی شتابنده داشت، به عنوان نمونه من از سال ۱۳۵۰ که کار در کیهان را شروع کردم تا سال ۵۶ هر سال حدود بیست و پنج درصد افزایش حقوق داشتم!

ولی این رشد اقتصادی با توسعۀ سیاسی همراه نبود و بعد هم شاه دو اشتباه بزرگ کرد، یکی تک حزبی کردن کشور با تشکیل حزب رستاخیز و دیگری برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله با آن شکل بسیار مسخره که با وجود دل چرکینی‌ای که از ۲۸ مرداد نسبت به حکومت باقی مانده بود، مردم را از او دور‌تر کرد.

می‌توان گفت که شب‌های شعر گوته، یک جریان پویا ایجاد کرد. به عنوان نمونه، پس از آن شب‌ها سعید سلطان‌پور که نسبت به شاه کینۀ بزرگ و نیرومندی داشت و این را همه می‌دانستند، در دانشگاه پلی تکنیک برنامۀ شعرخوانی گذاشته بود تا بتواند حرف خودش را بزند که البته با دخالت ساواک نیز مواجه و دچار مشکل شد؛ ولی مهم ارتباط تنگاتنگی بود که میان لایۀ روشنفکر و جوانان تحصیلکرده ایجاد شده بود.

یعنی شب‌های شعر، جامعۀ روشنفکری و دانشجویی را با جسارات بیشتر رو در روی رژیم قرارداد.

م. ز ـ شب‌های شعر گوته، با وجود نگرانی‌های گوناگون، بدون دخالت نیروهای انتظامی یا ساواک به انجام رسید و پس از آن هم مشکلی برای هیچ یک سخنرانان و شاعران شرکت کننده پیش نیامد. دلیل این امر چه بود؟

جواد طالعی ـ دلیل این برخورد بسیار روشن است. در آن دوران جیمی کا‌تر در مبارزات خود برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، خیلی بر مسئلۀ حقوق بشر تأکید می‌کرد. شاه هم یکی از متحدین آمریکا در منطقه بود و آمریکایی‌ها به این تحلیل رسیده بودند که حکومت ایران باید در کنار رشد اقتصادی به رشد سیاسی هم اهمیت دهد و به حقوق بشر احترام بگذارد و جامعۀ ایران باید، به اصطلاح، به یک جامعۀ باز تبدیل شود.

آن روز‌ها به دلیل حضور قدرتمند کنفدراسیون در آمریکا و اروپا، مسئلۀ خشونت در زندان‌های ایران و اعدام مخالفان رژیم، در دنیا شناخته شده بود ـ هرچند بسیار بیش از آنچه بود، دامن زده می‌شد.

به هر حال تلاش برای بازکردن فضای سیاسی جامعه آغاز شده بود. کنار گذاشتن هویدا و آغاز کار جمشید آموزگار یکی از همین تلاش‌ها بود. چون دولتی که چهارده سال با آن تفکر و آن سیستم محافظه کارانه و سنتی پیش رانده بود، نمی‌توانست ناگهان بیاید و از حقوق مردم صحبت کند.

جمشید آموزگار یک تکنوکرات بود که برای بازتر کردن فضای سیاسی جامعه بر سر کار آمد؛ و می‌بینیم که او به عنوان نمونه آقای داریوش همایون را که روزنامه‌نگار و مدیر و مؤسس روزنامه آیندگان بود و بر بخش بزرگی از روزنامه‌نگاران نفوذ داشت، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینۀ خود می‌کند؛ یعنی سرنوشت مطبوعات را به چنان کسی می‌سپارد.

آقای همایون در یک مصاحبۀ مطبوعاتی با من، گفتند که این سِمَت را ابتدا با اکراه و در ‌‌نهایت به دو دلیل پذیرفتند؛ نخست، برای ایجاد باشگاه مطبوعات و سپردنش به سندیکای روزنامه‌نگاران که خودشان از بنیان گذارانش بودند؛ و دیگر اینکه گاردین اعلام کرده بود اگر رژیم شاه دستشان را باز بگذارد، حاضرند گاردین را در ایران چاپ و منتشر کنند و آقای همایون آرزو داشتند گاردین در ایران چاپ و مقدمۀ یک تحول بزرگ در سرنوشت مطبوعات ایران شود.

در نتیجه فضای نسبتا باز‌تر سیاسی که به سیستم تحمیل شده بود، باعث شده بود سیستم نتواند برخوردهای تند و سرکوبگر داشته باشد.

مثلاً ما در یکی از شب‌های برنامه از سوی گروهی از معتبر‌ترین روشنفکران جهان مانند ژان پل سار‌تر و سیمون دو بوار و لویی آراگون، یک نامه دریافت کردیم مبنی بر پشتیبانیشان از صدای اعتراض روشنفکران کشور ایران به سانسور. در برابر چنان پیامی از چنان افراد شناخته شده‌ای در آن سطح، و در شرایطی که حکومت می‌خواست نشان دهد در حال ایجاد گشایش در فضای سیاسی است، نمی‌توانست چند نویسنده را به دلیل سخنرانی دستگیر کند.

م. ز ـ فکر می‌کنید، اگر به فرض محال، امکان چنین حرکتی در فضای کنونی ایران پیش آید، و شما در آن برنامه شعر بخوانید یا سخن بگویید، به چه مضمونی خواهید پرداخت؟

 ممکن است شعری را از میان اشعارتان برای چنان شب خیالی برگزینید؟

جواد طالعی ـ من البته فکر می‌کنم تا پایان عمر جمهوری اسلامی فرصتی برای حرف زدن دگراندیشان ایجاد نخواهد شد، حتی بهترین گروه اصلاح‌طلبان درگیر مقولۀ خودی و ناخودی است.

زمانی در ایران همه می‌توانند حرفشان را بزنند که یک حکومت غیر ایدئولوژیک در این کشور شکل گیرد و نمایندگانی از همۀ طرز تفکر‌ها در آن باشند تا یک طرز تفکر غالب نشود.

برای من انتخاب مضمون در این شرایط یا شرایط سابق فرق نمی‌کند. من آنچه را فکر می‌کنم در هر زمان باید گفت، می‌گویم و به این فکر نمی‌کنم آنچه باید گفته شود، باید سیاسی باشد یا غیر سیاسی.

امروز من اگر چنان تریبونی پیدا کنم، بی‌تردید دربارۀ حقوق بشر و ضرورت قانونمندی؛ و مشکلات جامعۀ ایران برای هضم و درک حقوق بشر و دمکراسی، صحبت خواهم کرد.

برای شعرخوانی، فکر می‌کنم نمونه‌هایی از شعر‌هایم را با مضامین گوناگون، سوبژکتیو یا ذهنی، عاشقانه، شعرهای عینی‌تر، اجتماعی، و سیاسی بخوانم. یعنی دوست دارم در شعرخوانی مخاطب، سبک شعر مرا بشناسد، نه تفکر مرا.

ولی فکر می‌کنم این شعر را حتما در آن جمع می‌خوانم:

 ـ       هدیه تولد خودم

‌‌

گرچه بستت ره آشیانه

باورت کرد خواهد، زمانه

نان به خون دل آغشته خوردی

نامه اما به دشمن نبردی

 ‌

راه‌های خطا بی‌شماران

رفتی، اما نه بر دوش یاران

 ‌

آتشی ساختی از محبت

خود بسوزاندی، اما به غیرت

 ‌

رنج‌ها بردی از خویش و ناخویش

گاهگاهی هم از کیش و ناکیش

 ‌

باز اما به پندار و کردار

پاسبان در خانه یار

 ‌

شب نشستی، نه بیهوده اما،

در تکاپوی تنظیم فردا

 ‌

دست و دل تنگ، اما نظر باز

دشمن مرثیه، اهل آواز

 ‌

رفتی آرام و آرام کردی

در ره عاشقی پایمردی

 ‌

هرچه بد‌تر گذشتت زمانه

سخت جان‌تر شدی زین میانه

 ‌

اشکدانت پس پرده پنهان

شمعدانت سر کوی جانان

 ‌

تاج خوارت تو را خوش‌تر آمد

زان کلاهی که مزدوری آرد

 ‌

***

 ‌

گرچه امروز قدرت ندانند

روزگاری به نامت بخوانند:

 ‌

خوب یا بد، گنهکار یا پاک

هرکه بودی سرت سوی افلاک

 ‌

یاد من دادی عاشق شدن را

شرح مجنون و وامق شدن را

 ‌

سر به صحرا و دل در کف دوست

چشم در راه صبحی که نیکوست

 ‌

صبح بیداری ی جویباران

از یخ دیرجوش زمستان

 ‌

صبح پروانه‌ها، صبح مستان

صبح رنگین و رقصان ایران!

 ‌

۱۴. ۰۱. ۲۰۰۵

 ‌

دوم آذر یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی

ـــــ

*جواد طالعی، شاعر و روزنامه‌نگار، با پیشینۀ عضویت در هیأت مدیره سندیکای روزنامه‌نگاران، اندکی پس از انقلاب اسلامی در پی اعتراض به سانسور مذهبی از روزنامه کیهان اخراج شد و با جمعی از دوستان خود روزنامه «کیهان آزاد» را بنیاد گذارد؛ این روزنامه در ‌‌نهایت با یورش مأموران دادستانی انقلاب تعطیل شد.

آقای طالعی سال ۱۳۶۴ خورشیدی به آلمان مهاجرت کرد. وی در حال حاضر مدیر دفتر اروپایی نشریه «شهروند» و کار‌شناس امور خاورمیانه در بخش فارسی رادیو صدای آلمان (دویچه وله) و رادیو فرانسه است.

جواد طالعی در دهمین شب شعر گوته شعرخوانی داشته است.

*****

‌‌

فایل های شنیداری شب یکم: 

(هژدهم مهر یکهزار و سیصد و پنجاه و شش خورشیدی)

حمت الله مقدم مراغه ای،

سیمین دانشور

سیاوش مطهری

منصور اوجی

تقی هنرور شجاعی

مهدی اخوان ثالث