من قبول دارم که برخی سخنرانیها و شعرخوانیها خیلی به سمت شعار پیش رفت یا بیش از حد هیجانی یا احساساتی بود؛ این را هم قبول دارم که در آن زمان برای جامعۀ روشنفکری ایران، و برای دانشجویان و معلمان نیز، مسئلۀ فلسطین بسیار مطرح بود، ولی شما باید این مسائل را در همان دوران و با توجه به شرایط بینالمللی آن دوران بررسی کنید.
گفتوگو با جواد طالعی*
پیرامون
شبهای شعر گوته
ماندانا زندیان
«امروز من اگر چنان تریبونی پیداکنم، بیتردید دربارۀ حقوق بشر و ضرورت قانونمندی؛ و مشکلات جامعۀ ایران برای هضم و درک حقوق بشر و دمکراسی، صحبت خواهم کرد.»
ماندانا زندیان ـ با در نظر داشتن شبهای کوچکتر و کوتاهتر شعرخوانی و سخنرانی، حتی در انستیتو گوته، در سالهای پیش از ۵۶، ایدهٔ برگزاری ده شب شعر گوته با حضور آن تعداد شاعر و نویسنده، بیشتر به ضرورت بیان حرفهایی از سوی سخنرانها باز میگشت یا شرایطی بود که حس میشد جامعه پذیرا، بلکه خواستار چنان حرکتی است؟
جواد طالعی ـ ترکیبی از هر دوی اینها بود؛ ولی انگیزۀ اصلی، بیشتر وجه سیاسی مسئله بود. به این ترتیب که کانون نویسندگان از بدو تأسیس، تلاش کرده بود از طریق مذاکره با حکومت و دستگاه دولتی خود را به ثبت برساند، رسمی شود، دفتری داشته باشد و بتواند فعالیتهای خود را به صورت علنی دنبال کند؛ و هرگز با این کار موافقت نشده بود. در آن شرایط که جَوّ سیاسی کمی بازتر شده بود و احساس میشد حکومت در شرایط مناسب برای سرکوب شدید یا دستگیریهای گسترده نیست، کانون نویسندگان فکر کرد با این حرکت مدنی احتمالاً میتواند حکومت را وادار کند کانون را به رسمیت بشناسد. این در حقیقت انگیزۀ اصلی بود که بیان نمیشد، تنها گفته میشد حالا که قرار است کاری انجام شود، بهتر است کاری بزرگ باشد ـ شصت شاعر و نویسنده و برای چندین شب.
البته من در آن زمان درگیر هیأت مدیره سندیکای روزنامه نگاران بودم، در روزنامۀ کیهان هم کار میکردم و فرصت چندانی نداشتم. ولی مسائل را از دور دنبال میکردم و میدانستم تفکری که وجود داشت، استفاده از موقعیت برای تحمیل کانون به حکومت به عنوان یک نهاد مدنی رسمی مانند کانون وکلا بود که در آن زمان قانونی بود و ثبت شده بود.
م. ز ـ شما در جایگاه روزنامهنگاری که در آن زمان عضو هیأت مدیره سندیکای روزنامهنگاران هم بودید، نگاه اعضای کانون نویسندگان ایران و عموم مردم را به نویسندگان روزنامههایی مانند کیهان یا اطلاعات که به هر حال به دولت بستگی داشتند، چگونه میدیدید؟ آیا این پرسش ـ یاگاه حتی قطعیت ـ در ذهنیت جامعه وجود داشت که نویسندگان چنان روزنامههایی در کانون نویسندگان و به ویژه در چنین برنامههایی نمیگنجند؟
جواد طالعی ـ این تصور در بیرون از فضای روشنفکری وجود داشت و مردمی که به کم و کیف کار مطبوعات چندان آشنا و آگاه نبودند، فکر میکردند کسی که در مطبوعات کار میکند، الزاماً وابسته به رژیم است؛ ولی دوستان ما در کانون نویسندگان و به طور کلی در جامعۀ روشنفکری ایران به دلیل ارتباطی که برای ارائۀ کارهای خودشان با مطبوعات داشتند، میدانستند بخش قابل ملاحظهای از بدنۀ مطبوعات، موافق رژیم شاه نیست و حتی تلاش میکند در گسترۀ امکانات خود، مشکلات و مسائل جامعه را طرح کند.
نگاهی به آرشیو مطبوعات در آن سالها، به خصوص در بخش گزارشها، تحلیلها و بخشهای ادبی و فرهنگی، نشان میدهد که در یک نگاه فراگیر مطبوعات حتی حالت آلترناتیو رژیم را داشت و از وضع موجود انتقاد میکرد. در نتیجه بین این بخش از بدنۀ مطبوعات که منتقد یا حتی مخالف حکومت بودند و روشنفکران بیرون از حوزۀ روزنامهنگاری، پیوند عمیقی وجود داشت.
از سوی دیگر در روزنامۀ کیهان ما تقریباً همیشه یک تا سه زندانی سیاسی داشتیم ـ از جمله آقایان رحمان هاتفی، فیروز گوران، صالح نیکبخت که در حال حاضر در ایران وکیل دادگستری است، مجتبی راجی، هوشنگ اسدی، علیرضا خدایی و بسیاری دیگر که به ندرت در رابطه با کار مطبوعاتی و بیشتر به دلیل تفکرات سیاسیِ مخالف رژیم، دستگیر میشدند. همۀ این موارد به ایجاد پیوند میان مطبوعات ـ به ویژه کیهان و آیندگان و البته بیشتر آیندگان ـ با جامعۀ روشنفکری کمک میکرد.
عضویت کانون نویسندگان هم در آن زمان رسمی و علنی نبود، چون کانون ممنوع بود و جلسات مخفیانه داشت و غیر از اعضای قدیمی کسی به آن پیوسته نبود، ولی ما گروهی بودیم که بین سالهای ۵۰ تا ۵۶ در رستورانی جمع میشدیم و در حقیقت اعضای اعلام نشدۀ کانون نویسندگان بودیم و تفکرات همدیگر را میشناختیم.
م. ز ـ و آیا برگزاری این شبها به تغییر یا دست کم تلطیف ذهنیت جامعه از روزنامهنگاران کمک کرد؟
جواد طالعی ـ بسیار کم؛ به دلیل اینکه مردم دقیقاً نمیدانستند سخنرانها و شاعران آن شبها چه موقعیت یا سِمَتی داشتند؛ هیچ معرفی هم انجام نمیگرفت، تنها نامها خوانده میشد و افراد برای شعرخوانی یا سخنرانی دعوت میشدند.
ولی نفوذی که جامعۀ روشنفکری در مردم داشت، توانست در فرصتهایی این مسئله را برای جامعه روشن کند و در حقیقت در ماههای نزدیک انقلاب که فعالیتهای ما بر ضد سانسور گسترش یافت و به انتشار نامههای سرگشاده، ملاقات با نخست وزیر وقت، و در نهایت، صدور منشور آزادی مطبوعات از سوی دولت انجامید، مردم دیگر ما را از خودشان میدانستند و حتی در جریان اعتصاب یا پس از آن، در گروههای بزرگ، با گل به دیدار ما میآمدند و ما را پشتیبانی و تشویق میکردند.
یعنی در آن زمان مردم دریافته بودند که بدنۀ اصلی مطبوعات در خدمت جامعه است. هر چند در هر روزنامه چند تن بودند که برای حفظ منافع خود از منافع رژیم حمایت میکردند، ولی بخش بزرگی از بدنۀ جامعۀ مطبوعات ـ میتوانم بگویم تا هشتاد درصد آن ـ اگر مخالف دستگاه نبود، حتماً منتقد بود چرا که روزنامهنگار نمیتواند جامعه را نبیند.
م. ز ـ در بررسی روند سخنرانیها و شعرخوانیهای ده شب شعر گوته، به نظر میرسد که هر چه از شب یکم پیش میرویم، ساختار و مضمون و مفاهیم ارائه شده صریحتر، تندتر و برهنهتر شده،گاه حتی لحن شعارگونه میگیرد.
از سوی دیگر استقبال مخاطبان از این برنامه نیز هر چه میگذرد بیشتر و پرشورتر میشود.
آیا تغییر لحن مطالب ارائه شده، یک برنامۀ از پیش تعیین شده برای احتیاط و رعایت برخی نظارتها بود؟ و آیا کانون نویسندگان انتظار چنین استقبال بیمانندی را داشت؟
جواد طالعی ـ برای پاسخ بخش دوم پرسش شما، ابتدا مختصری از چگونگی شکل گیری آن برنامه میگویم:
یک روز جلال سرفراز که دوست بسیار نزدیک من بود، به تحریرۀ کیهان آمد و به من گفت در کانون نویسندگان پیشنهاد برگزاری یک سلسله شبهای شعر و قصه با حضور جمعی از اعضای کانون و با همکاری و همراهی روزنامۀ کیهان مطرح شده است. من بلافاصله گفتم که این پیشنهاد خوبی نیست چرا که کیهان در افکار عمومی، نزدیک به رژیم تصور میشود و کانون نویسندگان یک نهاد مستقل است که از همان آغازِ تشکیل، در برابر رژیم ایستاده و در حقیقت مهد قلم معترض ایران است و این همکاری به زیان کانون تمام میشود و شاید حتی تصور شود این کار با موافقت دستگاه انجام شده است.
پیشنهاد من این بود که کانون مستقلاً این برنامه را برگزار کند و ما در مطبوعات به معرفی برنامه و اطلاع رسانی به مردم کمک کنیم و در عمل هم همین طور شد ـ کانون به طور مستقل این برنامه را برگزار کرد و ما، بیآنکه جایی گفته شود، هر چه از دستمان برآمد، برای کمک به آن انجام دادیم؛ مثلاً خود من گاه حتی در پخش و نصب پوستر برنامه در دانشگاهها همکاری میکردم، و دوستان ما در مطبوعات نیز تلاش میکردند تا آنجا که امکان داشت گزارشهایی از این شبها تهیه کنند و به این ترتیب هر شب جمعیت بیشتری به برنامه پیوست.
در آغاز هیچ انتظار چنین استقبالی نمیرفت. حتی با «بِکِر» مسئول انستیتو گوته در آن زمان، صحبت کرده بودیم که محل همیشگی برگزاری چنین مراسمی را در اختیارمان بگذارد، محلی که حداکثر گنجایش هفتصد نفر را داشت، و تصور ما این بود که بیش از این هم شرکت کننده نخواهیم داشت. ولی پس از آغاز این حرکت، در تماسها و ارتباطها، به خصوص در دانشگاهها و با جوانترها، متوجه شدیم آن محل نمیتواند جوابگو باشد و خواستیم باغ فرهنگی ایران و آلمان را در اختیارمان بگذارند که گنجایش بیش از ده هزار نفر را داشت؛ حتی آن زمان هم تصور میکردیم شاید هزار یا حداکثر دو هزار نفر بیایند، ولی از شب دوم جمعیت اوج گرفت، به خاطر اینکه در تاریخ معاصر ایران هرگز پیش نیامده بود که شصت شاعر و نویسنده گرد هم آیند و سخنرانی کنند و برای ده هزار نفر یا بیشتر، شعر بخوانند، و باید یادآور شوم که شاید نود درصد جمعیت شرکت کننده دانشجو بود.
شاید در فاصلۀ بین شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲ که مطبوعات و احزاب کمی آزادتر بودند، برخی شاعران و نویسندگان توانسته بودند برای جمعهای بزرگ کارگری یا دانشجویی صحبت کنند یا شعر بخوانند، ولی در ۲۵ سال پس از آن هرگز چنان امکانی پیش نیامده بود و بسیاری حرفها و احساسات در این دوران سرکوب شده بود.
در تحلیل کیفیت سخنرانیها و شعرخوانیها، که همانطور که شما به درستی گفتید، به تدریج تندتر و شعارگونهتر و به تعبیر برخی، انقلابیتر شد، باید به ترکیب بسیار متنوع کانون نویسندگان ایران در آن دوران نگاه کرد. مثلاً در آن زمان من یک جوان ۲۵ ساله بودم و آقای به آذین یک مرد حدود شصت ساله؛ بعضی از اعضای کانون عضو جبهه ملی بودند، بعضی عضو جنبش یا نهضت آزادی، و در نتیجه تنوع اندیشه میانشان زیاد بود. در این بین سعید سلطانپور هم بود که همیشه یک پایش در زندان بود و فردی بود که، با تعاریف آن زمان، «انقلابی» خوانده میشد، یعنی معترض بود و اعتراضهایش هم بسیار شدید و تند بود و حتی شعرهایش شعارگونه بود و این وضع را نمیشد اداره کرد؛ البته در نهایت، اداره کنندگان جلسه مجبور شدند بخواهند برای اینکه جلوی برنامه گرفته نشود، لحن صحبتها خیلی تند نباشد، یعنی بیآنکه حرفی را سانسور کنند بخواهند کمی از شعارزدگی حرفها کم شود.
از سوی دیگر سخنرانها فکر میکردند حضور ده هزار مخاطب، نیرویی بزرگ است که نمیتوانند بیایند و جلوی آن، یک نویسنده را دستگیر کنند، در نتیجه میتوان برخی شعرها یا سخنانی که در جمعهای کوچکتر از سر ترس ارائه نمیشود، اینجا خواند؛ ضمن اینکه برای بعضی از دوستان مانند نعمت آزرم یا محمد خلیلی یا سعید سلطانپور دستگیر شدن و به زندان رفتن، اصلا مهم هم نبود؛ خیلی ساده میپذیرفتند که شعرشان را بخوانند و بعد هم بروند زندان. در زندانهای آن دوران شاعران و نویسندگان را شکنجه نمیکردند، شکنجههای سنگین برای بیرون آوردن اسرار از گروههای مسلح بود که علیه رژیم میجنگیدند، یک شاعر را مدتی در سلول انفرادی نگه میداشتند یا تهدید به قطع نان میکردند یا درِ گوشش میزدند و همین.
تازه همان قطع نان هم واقعاً قطع نان نبود. خود من، شش ماه بعد از این شبها، به خاطر نامهای که همراه جمعی در اعتراض به سانسور، به جمشید آموزگار نوشته بودیم، ممنوعالقلم شدم. در سرتاسر دوران ممنوعالقلم بودنم، کیهان تمام حقوق و مزایایم را پرداخت کرد، حتی آقای مصباحزاده پیشنهاد داد بروم خارج از ایران، ادامه تحصیل دهم که من نپذیرفتم چون معتقد بودم آن دوران زمان آن کار نبود، تنها اجازۀ نوشتن یا ورود به روزنامه را نداشتم و این ممنوعیت تا پایان دوران نخست وزیری آموزگار ادامه داشت.
م. ز ـ بهرام بیضایی در سومین شب، شاید برای برای نخستین بار از حذف دگراندیشان از سوی روشنفکران، و نه تنها از سوی نهادهای دولتی، صحبت کرده و گفته است که جمعی با کمک تهییج افکار عمومی چنین میکنند و وقتی افکار عمومی را در سطح نگه دارند و اجازۀ رشد به آن ندهند، آن افکار خود به خود بدل به اهرمی برای سانسور میشود.
محمدعلی سپانلو در خاطراتش میگوید: «سه سال قبل از آن، سعید سلطانپور و رفقایش به تئاتر «سلطان مار» بیضایی حمله کرده بودند و تئاتر را به هم زده بودند. او خواسته بود افسانه قدیمی سلطان مار را اجرا کند که به مذاق این آقایان خوش نیامد و زدند و به هم ریختندش. وقتی که در سال ۱۳۵۸ بچههای حزباللهی، تئاتر «عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال» سلطانپور را به هم زدند، تهران مصور مصاحبهای با من کردند و همانجا گفتم ما میگوییم این کار درستی نیست ولی سلطانپور خودش بنای این کارها را گذاشته و او حق اعتراض ندارد ولی ما همیشه میگوییم بهم زدن تئاتر کار بدی است.»
نگاهی به بسامد بالای واژههای «غربزدگی»، «امپریالیسم»، «سوسیالیسم»، و «فلسطین»؛ حتی چندین شعر که به فلسطین تقدیم شده است، در متنهای خوانده شده در آن ده شب، و باز شدن صحبت نخستین سخنران ـ خانم دانشور ـ با آیهای از قرآن، در کنار پرداختن به نبودن آزادی بیان برای نویسندگان که به نظر میرسد بنا بوده پی رنگ اصلی برنامهها باشد؛ برای من بیشتر به ذهنیتی که حکومت اسلامی چند دهه کوشیده است به نسل من تلقین کند، مانند است.
آیا ذهنیت چیره بر فضای روشنفکری آن دوران ـ بدون هر داوری بر آن ـ چنین بود یا اندیشههای دیگر به هر دلیل تمایل به ابراز نداشتند؟
جواد طالعی ـ من قبول دارم که برخی سخنرانیها و شعرخوانیها خیلی به سمت شعار پیش رفت یا بیش از حد هیجانی یا احساساتی بود؛ این را هم قبول دارم که در آن زمان برای جامعۀ روشنفکری ایران، و برای دانشجویان و معلمان نیز، مسئلۀ فلسطین بسیار مطرح بود، ولی شما باید این مسائل را در همان دوران و با توجه به شرایط بینالمللی آن دوران بررسی کنید.
در ایران به دلیل اینکه آمریکاییها کودتای ۲۸ مرداد را سامان داده بودند و مصدق را که مورد تأیید اکثریت قریب به اتفاق مردم بود، برکنار و شاه را تبدیل به یک دیکتاتور کرده بودند، بغض نسبت به امپریالیسم آمریکا بزرگ و شدید بود.
ما در ایران آن دوران دو نوع هنرمند داشتیم، کتابهای زیادی در این باره نوشته شده است؛ ازجمله خسرو گلسرخی کتابی دارد با عنوان «سیاست هنر، سیاست شعر» که در آن توضیح میدهد گروهی از روشنفکران در سَمت منافع مردم حرکت میکنند و گروهی بزک کنندۀ چهرۀ حکومتاند. و این یک واقعیت بود؛ ما در بخشهای گوناگون نهادهای حکومتی کسانی را داشتیم که همۀ تلاششان این بود هر کار میکنند در جهت خواست حکومت باشد، ولی کسانی هم بودند که اساساً مخالف حکومت بودند.
به نظر من، آنچه در شبهای شعر ارائه شد، انعکاسی از واقعیت جامعۀ ایران آن دوران یا رنگین کمانی از تفکرات غالب آن زمان در جامعه بود؛ چرا که این شصت نفر، معرف حدود هفتاد یا هشتاد درصد شاعران و نویسندگان مدرن ایران آن روز بودند.
کسانی هم بودند مانند ابراهیم صهبا، رهی معیری، یا ابوالحسن ورزی که مشکلی با رژیم نداشتند و با محافل حکومتی هم در ارتباط بودند و شعری که ارائه میدادند رمانیتک یا همان شعر گل و بلبل بود. ما آنها را شاعران انجمنی مینامیدیم.
م. ز ـ یعنی نظر کانون نویسندگان برای انتخاب شاعران و سخنرانهای آن ده شب بیشتر متوجه آفرینندگان متنهای اجتماعی و منتقد بود؟
جواد طالعی ـ نه، اصلاً چنین چیزی نبود. هیچ معیار و گزینشی در میان نبود، تلاش هیأت برگزار کنندۀ برنامه این بود که هر چه میتواند شاعران و نویسندگان بیشتری را گرد آورد. برخی هم آن دوران در ایران نبودند، مثلاً شاملو، که با نفوذ و محبوبیتی که داشت میتوانست نقش بزرگی در آن شبها داشته باشد؛ هرچند در همان اروپا هم توانست توجه و حمایت گروه بزرگی از روشنفکران جهان را به این برنامه جلب کند که یک حرکت بسیار مهم بود.
البته بودند شاعرانی که بیشتر به عنوان شاعر رمانتیک شناخته شده بودند، ولی در فضای آن شبها شعر انقلابی خواندند. مثلا آقای فریدون مشیری که با تصویر شعر کوچه در ذهنها جای گرفته بود و بیشتر اشعارش هم در چنان فضایی بود، شعری خواند به نظر سیاسی.
در آن زمان بسیاری واژهها، سمبلهای سیاسی محسوب میشدند، مثلا شب، گل سرخ، رنگ سرخ، سپیده، سحر و… اینها در فهرستی بود با عنوان لغات ممنوعه که در اختیار سانسورچیان بود و در بررسی یک کتاب زیر کلماتی از متن که در این لیست بود، خط میکشیدند.
خود من چهار شعر خواندم؛ یک شعر تقدیم به خسرو گلسرخی، یکی در دعوت به همبستگی و وحدت و دو شعر دیگر هم در همین زمینههای اجتماعی ـ سیاسی. من البته آن زمان شعر تغزلی کم داشتم و به عنوان یک شاعر اجتماعی شناخته شده بودم. در حقیقت فضای برنامهها طوری بود که خیلی از دوستان به اصطلاح «جَوّگیر» شدند.
شاید برای جمعی که برای سه دهه امکان حضور اجتماعی پیدا نکرده بود، طبیعی بود که در چنان جمعیتی و با چنان استقبالی، لحن کمی شعارگونه هم بگیرد. به ویژه که مردم هر چه شعر اجتماعیتر و منتقدتر بود بیشتر تشویق میکردند.
در مجموع، شاعرانی در آن شبها بودند که پیشتر چندان درگیر مسائل سیاسی نبودند و شاعرانی هم بودند که همیشه درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی بودند ولی دلیل اینکه توانستند در آن شبها کنار همدیگر باشند این بود که جریانات سیاسی آن اندازه صریح و روشن در میدان نبود و جبهه گیریهای سیاسی هم مشخص نبود. مثلاً بعضی دوستان در دهههای بیست و سی خورشیدی عضو حزب توده بودند ولی در آن دوران که حزب توده فعالیتی نداشت این مسائل هم دیگر فراموش شده بود، دو سال پس از شبهای شعر وقتی حزب توده دوباره فعال شد، این افراد دوباره تودهای شدند و با آن جبههگیری به میدان آمدند و در واقع همین گروهی که شبهای شعر گوته را با هم برگزار کرده بودند، اندکی پس از انقلاب اسلامی در یک بزنگاه تاریخی تجزیه شد و کانون نویسندگان ایران با کسانی باقی ماند که از نظر دیگران مخالف حکوت و لیبرال بودند و تودهایهای عضو کانون شورای نویسندگان و هنرمندان را درست کردند که در حقیقت انشعاب یا شاخۀ هنری حزب توده بود.
م. ز ـ ولی عجیب نیست که هیچ نویسندهای با نگاهِ تا اندازههایی موافق با حکومت، یا مثلا موافق با دستاوردهای مثبت غرب، از جمله همان آزادی بیان که پیرنگ برنامههای آن شبها بود، یا در یک نگاه فراگیر، با ذهنیتی کاملاً متفاوت با ذهنیت چیرۀ آن شبها، عضو کانون نویسندگان ایران یا میان سخنرانها نبود؟
جواد طالعی ـ این را ما میتوانیم به حساب محدودیت و بسته بودن دانش، تجربه و ارتباطهای جامعۀ روشنفکری ایران آن روزگار با جهان بگذاریم.
البته تعدادی از نویسندگان و شاعران هم از کنار بعضی کسان بودن پرهیز داشتند و ترجیح میدادند به دلیل حضور برخی دیگر در آن برنامهها نباشند.
م. ز ـ برخی تحلیلگران بر این باورند که ده شب شعر گوته یکی از نمادهای حرکتی است که در نهایت به انقلاب اسلامی انجامید. نظر شما در این باره چیست؟
جواد طالعی ـ من با این حرف موافقم. ولی در آن دوران کسی چنین فکری نمیکرد. یعنی حالت انقلاب یا حتی جنبش اجتماعی یا فکر تغییر رژیم در ذهنیت جامعه نبود.
ما هیچ آخوندی را نمیدیدیم که بر منبرها حرف سیاسی بزند. آقای خمینی هم به رغم ارتباطاتی با مساجد و حوزهها، از صحنۀ سیاسی حذف بود و در ذهن تودهها هم یک خاطره بود که رفته و تمام شده است.
در آن زمان در بعضی جمعها مانند وکلا، روزنامهنگاران، یا جمعهای گوناگون روشنفکری بیشتر خواستهای صنفی مطرح بود که به تدریج خواستهای سیاسی هم به آنها افزوده شد، ولی اینها هیچ شکل جنبش اجتماعی نداشت. حتی بخش سیاسی جامعه، مانند اعضای جبهه ملی یا حزب توده بیشتر خواستار اصلاح اوضاع جامعه بودند. جامعۀ ایران در آن سالها رشد اقتصادی شتابنده داشت، به عنوان نمونه من از سال ۱۳۵۰ که کار در کیهان را شروع کردم تا سال ۵۶ هر سال حدود بیست و پنج درصد افزایش حقوق داشتم!
ولی این رشد اقتصادی با توسعۀ سیاسی همراه نبود و بعد هم شاه دو اشتباه بزرگ کرد، یکی تک حزبی کردن کشور با تشکیل حزب رستاخیز و دیگری برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله با آن شکل بسیار مسخره که با وجود دل چرکینیای که از ۲۸ مرداد نسبت به حکومت باقی مانده بود، مردم را از او دورتر کرد.
میتوان گفت که شبهای شعر گوته، یک جریان پویا ایجاد کرد. به عنوان نمونه، پس از آن شبها سعید سلطانپور که نسبت به شاه کینۀ بزرگ و نیرومندی داشت و این را همه میدانستند، در دانشگاه پلی تکنیک برنامۀ شعرخوانی گذاشته بود تا بتواند حرف خودش را بزند که البته با دخالت ساواک نیز مواجه و دچار مشکل شد؛ ولی مهم ارتباط تنگاتنگی بود که میان لایۀ روشنفکر و جوانان تحصیلکرده ایجاد شده بود.
یعنی شبهای شعر، جامعۀ روشنفکری و دانشجویی را با جسارات بیشتر رو در روی رژیم قرارداد.
م. ز ـ شبهای شعر گوته، با وجود نگرانیهای گوناگون، بدون دخالت نیروهای انتظامی یا ساواک به انجام رسید و پس از آن هم مشکلی برای هیچ یک سخنرانان و شاعران شرکت کننده پیش نیامد. دلیل این امر چه بود؟
جواد طالعی ـ دلیل این برخورد بسیار روشن است. در آن دوران جیمی کاتر در مبارزات خود برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، خیلی بر مسئلۀ حقوق بشر تأکید میکرد. شاه هم یکی از متحدین آمریکا در منطقه بود و آمریکاییها به این تحلیل رسیده بودند که حکومت ایران باید در کنار رشد اقتصادی به رشد سیاسی هم اهمیت دهد و به حقوق بشر احترام بگذارد و جامعۀ ایران باید، به اصطلاح، به یک جامعۀ باز تبدیل شود.
آن روزها به دلیل حضور قدرتمند کنفدراسیون در آمریکا و اروپا، مسئلۀ خشونت در زندانهای ایران و اعدام مخالفان رژیم، در دنیا شناخته شده بود ـ هرچند بسیار بیش از آنچه بود، دامن زده میشد.
به هر حال تلاش برای بازکردن فضای سیاسی جامعه آغاز شده بود. کنار گذاشتن هویدا و آغاز کار جمشید آموزگار یکی از همین تلاشها بود. چون دولتی که چهارده سال با آن تفکر و آن سیستم محافظه کارانه و سنتی پیش رانده بود، نمیتوانست ناگهان بیاید و از حقوق مردم صحبت کند.
جمشید آموزگار یک تکنوکرات بود که برای بازتر کردن فضای سیاسی جامعه بر سر کار آمد؛ و میبینیم که او به عنوان نمونه آقای داریوش همایون را که روزنامهنگار و مدیر و مؤسس روزنامه آیندگان بود و بر بخش بزرگی از روزنامهنگاران نفوذ داشت، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینۀ خود میکند؛ یعنی سرنوشت مطبوعات را به چنان کسی میسپارد.
آقای همایون در یک مصاحبۀ مطبوعاتی با من، گفتند که این سِمَت را ابتدا با اکراه و در نهایت به دو دلیل پذیرفتند؛ نخست، برای ایجاد باشگاه مطبوعات و سپردنش به سندیکای روزنامهنگاران که خودشان از بنیان گذارانش بودند؛ و دیگر اینکه گاردین اعلام کرده بود اگر رژیم شاه دستشان را باز بگذارد، حاضرند گاردین را در ایران چاپ و منتشر کنند و آقای همایون آرزو داشتند گاردین در ایران چاپ و مقدمۀ یک تحول بزرگ در سرنوشت مطبوعات ایران شود.
در نتیجه فضای نسبتا بازتر سیاسی که به سیستم تحمیل شده بود، باعث شده بود سیستم نتواند برخوردهای تند و سرکوبگر داشته باشد.
مثلاً ما در یکی از شبهای برنامه از سوی گروهی از معتبرترین روشنفکران جهان مانند ژان پل سارتر و سیمون دو بوار و لویی آراگون، یک نامه دریافت کردیم مبنی بر پشتیبانیشان از صدای اعتراض روشنفکران کشور ایران به سانسور. در برابر چنان پیامی از چنان افراد شناخته شدهای در آن سطح، و در شرایطی که حکومت میخواست نشان دهد در حال ایجاد گشایش در فضای سیاسی است، نمیتوانست چند نویسنده را به دلیل سخنرانی دستگیر کند.
م. ز ـ فکر میکنید، اگر به فرض محال، امکان چنین حرکتی در فضای کنونی ایران پیش آید، و شما در آن برنامه شعر بخوانید یا سخن بگویید، به چه مضمونی خواهید پرداخت؟
ممکن است شعری را از میان اشعارتان برای چنان شب خیالی برگزینید؟
جواد طالعی ـ من البته فکر میکنم تا پایان عمر جمهوری اسلامی فرصتی برای حرف زدن دگراندیشان ایجاد نخواهد شد، حتی بهترین گروه اصلاحطلبان درگیر مقولۀ خودی و ناخودی است.
زمانی در ایران همه میتوانند حرفشان را بزنند که یک حکومت غیر ایدئولوژیک در این کشور شکل گیرد و نمایندگانی از همۀ طرز تفکرها در آن باشند تا یک طرز تفکر غالب نشود.
برای من انتخاب مضمون در این شرایط یا شرایط سابق فرق نمیکند. من آنچه را فکر میکنم در هر زمان باید گفت، میگویم و به این فکر نمیکنم آنچه باید گفته شود، باید سیاسی باشد یا غیر سیاسی.
امروز من اگر چنان تریبونی پیدا کنم، بیتردید دربارۀ حقوق بشر و ضرورت قانونمندی؛ و مشکلات جامعۀ ایران برای هضم و درک حقوق بشر و دمکراسی، صحبت خواهم کرد.
برای شعرخوانی، فکر میکنم نمونههایی از شعرهایم را با مضامین گوناگون، سوبژکتیو یا ذهنی، عاشقانه، شعرهای عینیتر، اجتماعی، و سیاسی بخوانم. یعنی دوست دارم در شعرخوانی مخاطب، سبک شعر مرا بشناسد، نه تفکر مرا.
ولی فکر میکنم این شعر را حتما در آن جمع میخوانم:
ـ هدیه تولد خودم
گرچه بستت ره آشیانه
باورت کرد خواهد، زمانه
نان به خون دل آغشته خوردی
نامه اما به دشمن نبردی
راههای خطا بیشماران
رفتی، اما نه بر دوش یاران
آتشی ساختی از محبت
خود بسوزاندی، اما به غیرت
رنجها بردی از خویش و ناخویش
گاهگاهی هم از کیش و ناکیش
باز اما به پندار و کردار
پاسبان در خانه یار
شب نشستی، نه بیهوده اما،
در تکاپوی تنظیم فردا
دست و دل تنگ، اما نظر باز
دشمن مرثیه، اهل آواز
رفتی آرام و آرام کردی
در ره عاشقی پایمردی
هرچه بدتر گذشتت زمانه
سخت جانتر شدی زین میانه
اشکدانت پس پرده پنهان
شمعدانت سر کوی جانان
تاج خوارت تو را خوشتر آمد
زان کلاهی که مزدوری آرد
***
گرچه امروز قدرت ندانند
روزگاری به نامت بخوانند:
خوب یا بد، گنهکار یا پاک
هرکه بودی سرت سوی افلاک
یاد من دادی عاشق شدن را
شرح مجنون و وامق شدن را
سر به صحرا و دل در کف دوست
چشم در راه صبحی که نیکوست
صبح بیداری ی جویباران
از یخ دیرجوش زمستان
صبح پروانهها، صبح مستان
صبح رنگین و رقصان ایران!
۱۴. ۰۱. ۲۰۰۵
دوم آذر یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی
ـــــ
*جواد طالعی، شاعر و روزنامهنگار، با پیشینۀ عضویت در هیأت مدیره سندیکای روزنامهنگاران، اندکی پس از انقلاب اسلامی در پی اعتراض به سانسور مذهبی از روزنامه کیهان اخراج شد و با جمعی از دوستان خود روزنامه «کیهان آزاد» را بنیاد گذارد؛ این روزنامه در نهایت با یورش مأموران دادستانی انقلاب تعطیل شد.
آقای طالعی سال ۱۳۶۴ خورشیدی به آلمان مهاجرت کرد. وی در حال حاضر مدیر دفتر اروپایی نشریه «شهروند» و کارشناس امور خاورمیانه در بخش فارسی رادیو صدای آلمان (دویچه وله) و رادیو فرانسه است.
جواد طالعی در دهمین شب شعر گوته شعرخوانی داشته است.