«

»

Print this نوشته

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / افق‌ها‌ی گسترده تر پیکار ما

 

بخش ۱

حزبی برای دگرگونی

افق‌ها‌ی گسترده تر پیکار ما

شش ماهی پیش ما نام خود را به حزب مشروطة ایران برگرداندیم. در این تصمیم عواملی دست در کار بودند که شاید در آن زمان همه آنها را به درستی نمی‌شناختیم ولی احساس می‌کردیم که چیزی دگرگون شده است و ما را نیز می‌باید دگرگون کند. با این همه تردید نیست که جدی‌تر گرفتن وظیفه‌ای که برای خود قرار داده بودیم و گسترش دادن افق سیاسی‌مان در آن تصمیم، جای بالاتر را داشت.

در این شش ماه ما بیشتر و بیشتر به جایگاهی که یک گرایش مشروطه‌خواه در شرایط کشوری مانند ایران دارد آگاه شده‌ایم. آنچه در پیرامون ما می‌گذرد و دورنمایی که در برابر است، نیاز به نگرش تازه‌ای را بر موقعیت و رسالت ما برجسته‌تر می‌سازد. اگر حزب مشروطه‌ای در کار نمی‌بود، اکنون زمان‌ش رسیده بود که پایه‌گذاری شود.

دو دهه پس از انقلاب اسلامی ‌و حکومتی که فرا آمد طبیعی آن بود، ما با چنان منظرة دگرگونی روبروئیم که به آسانی می‌توانیم سخن از دوران تازه‌ای به میان آوریم: دوران تازه‌ای در پیکار، دوران تازه‌ای که حزب خود را می‌طلبد.

سرنگونی جمهوری اسلامی‌ و تلاش برای برقراری پادشاهی مشروطه در ایران، هدف‌ها‌یی بودند که در این بیست سال می‌توانستند همة تلاش سیاسی گروه‌ها‌ی بزرگ از ایرانیان را در برگیرند. مسائل همیشه در ساده‌ترین وضع خود طرح می‌شد. در ایران گروهی حکومت می‌کرد که با همه کشاکش‌ها‌ی درونی خود، در سرکوبگری مردم و تاراج منابع کشور یکپارچه می‌نمود و به نظر می‌رسید با مخالفت پردامنه‌ای دست کم در سطح، روبرو نیست. مردم خم شده در زیر بار تورم و بینوایی، فرصت پرداختن به سیاست و امور عمومی ‌نداشتند و خشم و تلخی خود را چندان بروز نمی‌دادند. مقاومت‌ها‌ بیشتر جنبه منفی و غیرفعال داشت. روشنفکران اگر هم از سانسور جان بدر می‌بردند، با حمله اوباش و جوخه‌ها‌ی آدمکشان روبرو بودند و جوانان، فرآورده‌ها‌ی یک نظام آموزشی که بجای دانش و فرهنگ، تبلیغات به خورد آنان می‌داد، فرض بر این بود که مغزشویی شده‌اند و در فضای ساخته و پرداخته رژیم بسر می‌برند.

مسئله جایگزینی رژیم بیشتر در ابعاد سیاسی آن بررسی می‌شد: بجای جمهوری اسلامی، پادشاهی مشروطه، و بجای ولایت فقیه یک حکومت عرفی‌گرای تعریف نشده. سازمان‌ها‌ی هوادار پادشاهی مشروطه عموماً در چنان چهارچوبی و با چشم اندازی محدود به کل پیکار می‌نگریستند.

تنها با سازمان مشروطه‌خواهان ایران بود (حزب مشروطه ایران کنونی) که برنامه سیاسی مشروطه‌خواهی و کوشش برای پایه‌گذاری یک جهان‌بینی سیاسی مشخص و پاسخگوی مسایل امروز و آیندة ایران، به پیکار سیاسی راه یافت. امروز آن همه هست. اما با ظرافت و پیچیدگی بیشتر و ابعاد بزرگ‌تر، با میدانی فراخ‌تر و میداندارانی اندک‌تر. ازدحام آن دو دهه به ویژه ده پانزده سال نخست، رفته است و در عوض، واقعیات ایران گروه‌ها‌ی هرچه بزرگ‌تری را به نوعی همرائی هر چند به ندرت و کناره‌جویانه رسانده است.

پیکار امروز در سطحی به مراتب بالاتر از پنج سال و ده سال پیش جریان دارد و آگاهی و ظرفیت اخلاقی و فکری بیشتری می‌خواهد. تکامل و پختگی نمایان جامعة ایرانی در دو دهة گذشته تأثیر خود را بر مخالفان رژیم گذاشته است. آنها که بر همان حال و هوای پیشین می‌روند، عناصر حاشیه‌ای و کم اهمیتِ جریان اصلی نیرومندی هستند که بیش از پیش می‌داند که چه می‌خواهد. در آنچه که به سرنگونی رژیم اسلامی ‌ارتباط دارد، منظره سیاه و سفید مأنوس و خوکرده گذشته دیگر در برابر نیست. جای آن را طیفی از رنگ‌ها‌ی گوناگون گرفته است. مبارزان، برآورده شدن پاره‌ای آرزوی‌ها‌ی همیشگی خود را می‌بینند. آنها مردم را می‌خواستند که به پیکار بپیوندند. مردم از دو سال گذشته از مرحله مقاومت منفی و مبارزه غیرفعال به مبارزه فعال وارده شده‌اند. دختران و پسران جوان که پویاترین لایه‌ها‌ی اجتماعی هستند، دانشگاه‌ها‌ را صحنة پیکار پیگیر با ولایت فقیه کرده‌اند. روشنفکران با گشودن جبهه مطبوعات، یکی از بهترین دوره‌ها‌ی تاریخ روزنامه‌نگاری ایران را می‌گذرانند.

***

نبرد قدرت و پراکندگی جناح‌ها‌ در یک نظام فاسد و بسته آرزوی دیگر مبارزان بود. امروز مبارزه‌ای که همواره بر سر تقسیم غنیمت‌ها‌ در می‌گرفت، به شکافی پرنشدنی تبدیل شده است و بخشی از حکومت آشکارا می‌کوشد به مردم بپیوندد و از آنها نیرو بگیرد. بسیج سیاسی جامعه که از بیرون سخت دشوار می‌نمود، اکنون برنامه و سلاح بخشی از دستگاه حکومت است که در پشت آن سپر گرفته است و به نیروی آن می‌خواهد، هواداران وضع موجود را واپس بنشاند.

گفتمان discours سیاسی، دیگر به شکل حکومت یا جدایی دین از دولت که برای بسیاری هنوز رنگ تند دینی یا عوامفریبی داشت، محدود نمی‌شود. جامعة مدنی در مفعوم گسترده‌اش شعار مردم شده است و تجدد و ترقی‌خواهی جای مرکزی شایسته خود را در گفتمان ملی یافته است. جامعة سنتی ـ مذهبی دارد می‌آموزد که نه تنها به کوتاه کردن دست آخوند از حکومت، و دین از قانونگزاری بیندیشد، بلکه ذهن خود را از تفکر دینی آزاد کند. روشنفکری مذهبی ــ واپسین خط دفاعی تفکر دینی ـ سنگرهای‌ش را می‌آراید ولی امواج آزادی و ترقی از هم اکنون به آن سنگرها می‌خورد.

ما امروز با جامعه‌ای سر و کار داریم که به تندی شباهت‌ها‌ی‌ش را با آنچه می‌شناختیم از دست می‌دهد؛ و با یک موقعیت سیاسی سر و کار داریم که دیگر در زنده باد و مرده باد خلاصه نمی‌شود. حتا مسئله‌ای به حساسیت شکل حکومت در کشوری مانند ایران که پادشاهی موضوع تندترین عواطف از موافق و مخالف بوده است، دیگر در جای نخستین قرار ندارد. مردم ایران، آغاز کرده‌اند که به سرتاسر موقعیت خود و به ریشه‌ها‌ بیندیشند و فرمول‌ها‌ی آسان و شعارها را بسنده ندانند. گروه یا حزبی که می‌خواهد ایران را اداره کند، می‌باید نگاه خود را بلندتر بگیرد. سرنگونی رژیم اسلامی‌ نیز با همة جنبة حیاتی آن، جز مرحله‌ای در پیکار ملی ما برای بازسازی جامعه و کشور ایران نیست. بالیدن سازمان ما به حزب مشروطة ایران، پاسخ به نیازی است که شرایط تازة مبارزه و جامعة ایرانی بطور کلی پیش آورده است. ما دیگر نمی‌توانیم تنها یک سازمان هوادار پادشاهی باشیم ـ با همة اعتقادی که به مناسب بودن این شکل حکومت برای ایران و سودمند بودن نهاد پادشاهی در پیکار رهایی بخش داریم. ما حتا نمی‌خواهیم به برنامة مشروطه‌خواهی در محدودة صدسالة گذشته آن بسنده کنیم.

نقش ما تنها پیکار با جمهوری اسلامی ‌و برقراری پادشاهی مشروطه نیست. به عنوان وارثان سُنت مشروطه‌خواهی، ما با هیچ چیز کمتر از دادن تکان نهایی به جامعة ایرانی، کندن آن از زمین واپس‌ماندگی، و گذاشتن‌ش در مدار تجدد و ترقی روبرو نیستیم. در میان گرایش‌ها‌ی سیاسی ایران، هیچ گرایشی مانند ما تأکید خود را بر تجدد نگذاشته است. هیچ گرایشی چنین تعهدی به اندیشة آزادی و ترقی ندارد. در گذشته ما از آزادی غفلت کردیم و به ترقی نرسیدیم. اکنون از پیروزی‌ها‌ و شکست‌ها‌ی خود درس گرفته‌ایم و می‌دانیم که آزادی و ترقی جز پا به پای هم نمی‌آیند. اما مسئله باز ژرف‌تر است. کار اصلی هنوز در پیش است و ما می‌توانیم بهتر از هر کس دیگر، کاری را که صد سال پیش آغاز کردیم به پایان بریم.

***

برای یک حزب سیاسی، اولویت دادن به مسائل فلسفی و فرهنگی توسعه در کنار اولویت‌ها‌ی پیکار سیاسی، شاید غریب بنماید. احزاب سیاسی را ما بیشتر در رابطه با قدرت می‌شناسیم، قدرتی که اگر سالم است، برای اجرای برنامه‌ای به قصد خیر عمومی، و اگر ناسالم است تنها برای خود است. اما زمان‌ها‌یی می‌رسد که سراسر بافت اجتماعی و فرهنگی یک جامعه در بحران می‌افتد و سیاست را به سطح‌ها‌ی بالاتر و ابعاد گسترده‌تری می‌کشد. در جامعة امروزی ایران که همه چیز زیر پرسش افتاده است، ما با چنان بحرانی روبروئیم. مسئله تنها در جابجایی یک گروه حاکم یا یک رژیم با دیگری نیست. جامعة ایرانی، خسته و زخم خورده از آزمایش‌ها‌، می‌خواهد از واپس‌ماندگی تاریخی خود رها شود. در سُنتی‌ترین لایه‌ها‌ی این جامعه نیز گروه‌ها‌ئی پذیرفته‌اند که شیوة زندگی و شاید تفکرشان متناسب با جهان امروز نیست. روشنفکران در بدیهی‌ترین باورهای رایج شک می‌کنند و در جستجوی پاسخ‌ها‌ تا همه‌جا سر می‌کشند. رهبران سیاسی که از پس امروز به فردایی نیز می‌اندیشند، در تلاشی نومیدانه برای نوسازی مذهب سیاسی‌اند. سیاست در همه سطح‌ها‌، از فرمانروایان تا مخالفان، با مسائل فرهنگی و اجتماعی درآمیخته است. امروز فرهنگ عین سیاست است.

ما احتمالاً زودتر از بسیاری دیگر دریافتیم که فرهنگ قلب مسئله ما است ـ فرهنگ در اینجا در گسترده‌ترین مفهوم خود بکار می‌رود و همة عرصه‌ها‌ی اندیشه و نظام ارزش‌ها‌ را در بر می‌گیرد. پیکار ما هیچ‌گاه تنها بر یک گروه فرمانروا تمرکز نیافت. پیشینیان ما از پایان سدة نوزدهم دریافته بودند که مسئله ایران تنها سیاسی نیست و سیاست تنها یکی از جبهه‌ها‌ی پیکار را تشکیل می‌دهد. برنامة سیاسی ما و جهان‌بینی آن دنبال همان سُنت را گرفته است. با این همه ما نیز دربرابر جوشش بی سابقه جامعة ایرانی ــ بی سابقه پس از جنبش مشروطه‌خواهی ــ خود را در فضای فکری تازه‌ای می‌یابیم. انرژی تازه‌ای به پیکار ما داده شده است. میل به دگرگونی از ریشه، هیچ‌گاه پس از آن جنبش به سرتاسر جامعه راه نیافت. دگرگونی آمد، و گاه بیش از انتظار آمد ولی از پایین نبود. امروز دگرگونی از پایین است ــ در برابر سخت‌ترین و وحشیانه‌ترین مقاومت‌ها‌ از بالا. هیچ کس نباید خود را از بابت میزان روشنفکری و آگاهی توده‌ها‌ی مردم ایران فریب دهد و به خوش‌بینی افتد، ولی هیچ‌کس نیز نمی‌تواند جهت درست خواست‌ها‌ی مردم عادی را، که از بینوایی آموزشی جمهوری اسلامی ‌بدر می‌آیند، یا درجه پختگی و روشن‌بینی روشنفکران برجسته ایرانی را دست کم بگیرد.

در چنین موقعیتی یک حزب سیاسیِ شایستة چالش‌ها‌ی امروز و آینده ایران، راهی جز این ندارد که پیکار خود را از ریشه آغاز کند و تا همه گستره جامعه ایرانی ببرد. ما در زمینه‌ها‌ی سیاسی و اقتصادی این مشکلات به سهم خود کار کرده‌ایم و باز باید به همان اندازه کار کنیم، ولی مسئله فرهنگی ایران است که نیاز به نگرشی تازه دارد. اگر ایران در پایان سدة بیستم، هنوز در چنگال یک حکومت دینی دست و پا می‌زند ــ ما در اینجا به صفات دیگر این حکومت و آنچه بر سر ایران آورده است نمی‌پردازیم ــ محافظه‌کاری و کژاندیشی چهار نسل ایرانیان در آن مسئولیت اصلی را دارد. از همان جنبش مشروطیت، ما راه را به درستی نشناختیم و آن را هم تا نیمه رفتیم. تجربه صد ساله کمک می‌کند که پرسش‌ها‌ی اصلی را بشناسیم. تلاش برای یافتن پاسخ‌ها‌ی درست مشکل تاریخی واپس‌ماندگی جامعة ایرانی، به همان اندازه وظیفه یک حزب سیاسی مشروطه‌خواه است که هر ایرانی روشن‌اندیش دیگری. ما این تلاش را در متن اصلی پیکار سیاسی خود برای رهایی و بازسازی ایران می‌بینیم. نوسازندگی ایران در صد سال گذشته، در پاسخ به سه پرسش اصلی فروماند. امروز می‌توان این گرهگاه‌ها‌ را به درستی شناخت، زیرا هم آگاهی بیشتر شده است و هم تقدس تابوها کمتر است.

نخستن گرهگاه، رابطه فرهنگ با هویت بوده است. آیا فرهنگ با هویت یکی است و اگر در پیِ تغییر فرهنگ باشیم، به هویت آسیب خواهیم زد؟ این یکی از مهم‌ترین سنگرهای دفاعی سُنت‌پرستان بوده است و سراسر بر تعبیر نادرستی از فرهنگ و هویت نهاده شده است. ما یگانگی فرهنگ و هویت را رد می‌کنیم. هویت یعنی حافظه و تاریخ، و هر چه آگاهی بیشتر باشد، نیرومندتر می‌شود. اما فرهنگ، که کارکرد ذهن انسانی است، گذراست و گاه گاه ــ و در مورد ما به فراوانی ــ می‌باید آن را دگرگون کرد و این دگرگونی هیچ آسیبی به خودآگاهی ما به عنوان یک ملت (تعریف هویت در بافتاری ویژه) نخواهد رساند. ما می‌خواهیم فرهنگ خود را ـ همچنان که تاریخ خود را ـ از نزدیک به دیده انتقادی بنگریم و هر چه در آن به کار زندگی انسانی در سدة بیست و یکم نمی‌خورد، تغییر دهیم. در عین حال بیشترین کوشش را برای آشنایی و فهم بیشتر ادبیات و فلسفه و تاریخ خود و نگهداشت رسم‌ها‌ و سُنت‌ها‌ی ملی سودمندمان خواهیم کرد.

دومین گرهگاه، نگرش به تجدد و غرب بطور کلی بوده است. ما می‌خواهیم نو شویم، که از آنچه هستیم بهتر نگهداری کنیم، یا می‌خواهیم از آنچه هستیم بدرآییم و بهتر شویم؟ در پنج سده‌ای که از آشنایی ما با اروپا و غرب و پدیده‌ها‌ی اصلاح و تجدد می‌گذرد، ما بیشتر کوشیده‌ایم از اروپا افزارهای نگهداری آنچه را که بوده‌ایم بگیریم، غافل از اینکه مشکل ما در خود ما بوده است و تا خودمان را دگرگون و بهتر نکنیم و از خودمان آزاد نشویم، پیش نخواهیم رفت و افزارهای دفاع و نگهداری خود را بدست نخواهیم آورد. تجدد و اصلاح بخودی خود و برای دگرگون کردن آنچه هستیم لازم است و چنان که دیدیم، هیچ آسیبی به هویت ما نمی‌زند. کدام ملت پیشرفته‌ای است که هویت خود را از دست داده باشد؟ بستگی ما به سُنت‌ها‌ ـ که همه هم سودمند و قابل زندگی نیستند سبب شده است که ما سُنت و هویت و عادت را باهم در آمیزیم و از آن مانعی بزرگ بر سر راه تجدد و ترقی برافرازیم. ما اکنون بهتر می‌توانیم دریابیم که بسیاری از عادت‌ها‌ی ما، هرچه هم نام‌ها‌ی محترم‌تر سُنت و هویت را بر آن بگذاریم، زیان‌آور و دور از معیارهای پیشرفته عقل و اخلاق‌اند و می‌باید تغییر یابند.

سومین گرهگاه، رابطة دین با تجدد است. مردمی‌که عادت داشتند همه چیز را با معیار دین بسنجند، تجدد را هم خواستند از خود دین بیرون بکشند. صد و پنجاه سالی است که پاره‌ای از بهترین استعدادها در ایران و کشورهای اسلامی‌ دیگر، چه از راه تعبیر و تأویل و چه از سر پوزشگری با زیر و رو کردن و افزودن و کاستن واقعیت‌ها‌، خواستند اسلام را با پیشرفت و دمکراسی آشتی دهند و امروز در کار بیرون کشیدن جامعه مدنی از آن هستند.

جنبش‌ها‌ی احیاء اسلامی ‌و اصلاح اسلامی‌ ــ و امروز ــ روشنفکری اسلامی، همه واکنش‌ها‌ی فرهنگ و جامعه‌ای رو به به پایین بوده است که می‌خواهد بهر ترتیب در جهانی که دیگر به او تعلق ندارد، بماند. این تلاش‌ها‌ نتیجه‌ای جز کُند کردن سیر ناگزیر تجدد ندارد. اسلام و هر دین دیگری را نمی‌باید با تجدد یکی کرد. تجدد اصلاً به معنی جدا شدن از تفکر دینی است. کسی که از دین دمکراسی بدر می‌آورد، هنوز به تجدد باور ندارد. از این گذشته، ضد دمکراسی را نیز به آسانی بسیار بیشتر، از هر دینی می‌توان بیرون آورد. دمکراسی و جامعة مدنی را نمی‌توان بر تعبیرات لرزان، از متن‌ها‌ی دینی پایه‌گذاری کرد. پایه‌ها‌ی بسیار استوارتر را از هشت سدة پیش، اندیشه‌ورانی نهادند که آغاز کردند دین و حکومت را در مقوله‌ها‌ی جدا از یکدیگر بگذارند.

ما برای تجدد و ترقی، برای دمکراسی و جامعة مدنی، هیچ نیازی به تعبیرات دینی نداریم. مردم ایران می‌توانند همان اندازه شیعه و سُنی، مسیحی و زرتشتی، یهودی و بهائی، یا در هر دین دیگری که بخواهند باشند و در یک نظام عرفی‌گرا که فلسفه سیاسی خود را از عصر باززایی و روشنرائیِ اروپا و نیز آزمایش پیروزمند دمکراسی لیبرال ــ در اروپای باختری و آمریکای شمالی ــ گرفته است، بسر برند.

سرانجام زمان آن فرا رسیده است که واپسین بندها را از اندیشه و عمل مردم ایران بگشاییم و این هدفی است که از دیگر هدف‌ها‌ی ما، کمتر اهمیت نخواهد داشت. مشروطه‌خواهان از صد سال پیش راه را بر هر چه پیشرفت و نوآوری در جامعة ایرانی هست، گشودند. اکنون این وظیفة ما است ــ بیش از هر گرایش دیگر ــ که کم و کاستی‌ها‌ی صد ساله را جبران کنیم و راه را تا پایان، تا رسیدن به جهان پیشرفته امروزی، برویم. پیکار فرهنگی ما از پیکار سیاسی‌مان جدا نیست. ما به هیچ چیز کمتر از نوسازی همه سویه جامعه ایرانی، از فرهنگ تا نظام سیاسی و اقتصادی، خرسند نخواهیم بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس امریکائی، لوس آنجلس، ۱۹۹۹