بخش ۱
حزبی برای دگرگونی
در راه یک جایگزین تمام عیار
به همه دوستان دور و نزدیک که امروز بخت دیدارشان نصیبم شده است درود میگویم. این گردهماییهای دو سال در میان ما که از سال ۱۹۹۴ آغاز شده است فرصتی بیش از بررسی کارکرد گذشته و تصمیمگیری دربار آینده این حزب است. در این کنگرهها و نیز در کنفرانسهایی که سالی یک یا دو بار در آمریکا و اروپا داریم همه موقعیت ایران، از گذشته تا اکنون و آیندهاش، خود را به ما عرضه میکند و به فراخور ظرفیت سیاسی و فکری ما چاره جوییها و روشنگریها میطلبد.
در مراحل شکلگیری و جاافتادن این حزب که تا ۱۹۹۸ کشید و ما چند بار پوست انداختیم طبعاً بیشتر توجه ما به خودمان و مسئله حیاتی تشکیلاتی بود ــ حیاتی از آن جهت که هویت و آینده حزب به آن بستگی داشت. (من نمیدانم جاندارانی که پوست میاندازند مانند ما درد هم میکشند یا نه؛ ولی اطمینان دارم که در پوست تازه خود بسیار احساس بهتری دارند) ــ ولی در دوساله گذشته ما سبکبارتر میرویم و از کنفرانسها تا کنگرهها، گردهماییهایمان معنی واقعی خود را یافتهاند و جایگاهی برای اندیشیدن درباره حزب و مبارزه و ایران شدهاند. امروز میخواهم کمی به ماهیت حزبی که ما هستیم، حزبی در بیرون ایران و از ایرانیان تبعیدی ولی نه با روحیه تبعیدی، بپردازم و از اینجا آغاز کنم. این در تبعید بودن ولی نه تبعیدی بودن را ما سالهاست داریم در اندیشه و عمل میورزیم و زمانش رسیده است که آن را به صورت منظمی بیان کنیم.
ایرانیان یکی از بزرگترین اجتماعات تبعیدی جهان و در بالاترین سطح چنین اجتماعاتی هستند؛ و از نظر دسترسی به سرزمین مادر، هیچ اجتماع تبعیدی دیگری به آنها نمیرسد. جز معدودی از آنان بقیه هرگاه بخواهند میتوانند به ایران بروند یا بازگردند. آن اقلیت کوچک که از ایرانِ زیرِ حکومتِ آخوند دل کنده است در اجتماع بیرون نیز حالت تبعیدی دارد؛ از پشتیبانی فعال آن اجتماع بیبهره است و گاه به حالت پاریا میافتد؛ کسانی که نگران گذرنامه و روادید یا اموال خود در ایراناند از او دستکم در جمع کناره میگیرند.
این اجتماع دوبار تبعید شده، در میان خود نیز با اختلافات و دشمنیها از همه گونه دست به گریبان است. اختلاف در استراتژی یکی از کمترین آنهاست. گروههای گوناگون این اقلیت، باز برخلاف بیشتر اجتماعات تبعیدی، شکستخوردگان و پیروزمندان انقلاب هر دو را در بر میگیرند؛ حتا از این نظر نیز یکدست نیستند. دشمنیهای سالهای انقلاب و پیش از انقلاب بر خشم و نامرادی شکست در انقلاب افزوده شده است. گذشتهها جایی بزرگ، گاه بزرگتر از اکنون و آینده، یافتهاند.
گردآمدن این عوامل، اجتماع تبعیدی یا طبقه سیاسی ایران در بیرون را دارای ویژگیهایی میسازد و به حالتی در میآورد که من سالها پیش به آن عنوان جهان محدود و به خود مشغول تبعیدیان نام دادم و به نظرم گویای همه آن ویژگیهاست. منظورم نگرش و روحیه افرادی است که به سبب دورافتادگی خود از صحنه اصلی، بیشتر به صحنه کوچک سیاستهای تبعیدی سرگرمند و توفانهایشان در فنجانهایشان به ناچار کوچک است، چون نمیخواهند زمینههای مشترکی بیابند، ولی کمتر متوجه این کوچکی میشوند ــ افرادی که بیش از جمهوری اسلامی به یکدیگر میپیچند و بیش از مردم ایران نگران پیرامونیان خود هستند.
ما زودتر از بسیاری دیگر خود را از عوالم تبعیدی بیرون آوردیم. با پاسخ ندادن به دشنامها و اتهامات؛ با خویشتنداری در روشنگری دروغها و سوءتفاهمها؛ و بیش از همه با برگرفتن نگاه خود از بیرون و دوختنش به درون، به پیکار خود آزادی و وسعت دیدی دادیم که نگذاشت هیچگاه از مبارزه اصلی، از مبارزه مردم، دور بیفتیم. برای ما آسان میبود که به رعایت «افکار عمومی» هواداران پراکنده و بیشمارمان، پایینترین مخرج مشترک و آسانترین مواضع را بیگریم ـ مواضعی که بیش از همه در بازار روز خریدار میداشت ـ ولی بیش از یک بار دیدیم که افکار عمومی بیرون میتواند زیر تأثیر سیاستهای تبعیدی، موقتاً به بیراهه برود. ما به امید باز براه آمدن افکار عمومی بیرون، که همواره برآورده شده است، به دنبال خواست مردم در ایران رفتیم، اما به محدودیت ناگزیر آن نیز تسلیم نشدیم. آزادی عمل و اندیشه خود را که بزرگترین مزیت زندگانی تبعیدی است نگهداشتیم. این سیاست در سه چهار ساله گذشته که حرکت قطعی را در پیکار آزادی خواهانه مردمی آغاز کرد و اکنون وارد مراحل تعیین کننده خود میشود بهترین آزمایش خود را داده است. ما از پیکار مردمی واپس نیفتادیم و به سهم خود آن را پیشتر بردیم.
یک سودمندی دیگر کنار گرفتن از روحیه و سیاستهای تبعیدی، در آوردن ما از یک سازمان صرف مخالف رژیم به یک جایگزین تمام عیار جمهوری اسلامی ــ یکی از جایزگزینان احتمالی آن ــ بوده است. این فرایند که از کنگره دوم (برلین، ۱۹۹۸) و تغییر نام سازمان مشروطه خواهان ایران به حزب مشروطه ایران، یک حزب راست میانه، آغاز شد در این دو ساله بسیار پیش رفته است و امیدوارم ما در دو روز آینده بتوانیم آن را پیشتر ببریم. کنفر انس امریکائی سال گذشته در لوس آنجلس بر این تأکید کرد که حزب تنها در زمینه سیاسی فعالیت ندارد؛ به جبهه فرهنگی و فلسفی همان اندازه اهمیت میدهد و در پی تابوزدایی از همه اعتقادات و ارزشهای جامعه ایرانی، و دگرگونی فرهنگی آن است. قرار دادن مسئله تجدد، که پیش از همه مربوط به عرصه فرهنگ است، در بالاهای برنامه کار حزب نه تنها بیش از همه به مشروطهخواهان میبرازید، دعوی حزب را بر جایگزینی نظام حکومتی و نیز جهانبینی رژیم استوارتر گردانید. رویارویی ما با جمهوری اسلامی با بقایای فرهنگی است که جهان را از پشت منشور مذهب مینگرد. ما جدایی دین از حکومت را از یک شعار خشک بدر آوردیم و به اصل مسئله یعنی چیرگی تفکر مذهبی بر امر عمومی، بر اندیشه سیاسی، پرداختهایم. ما بحث آزاد را به همه جنبههای دین، همچنان که فرهنگ ایرانی را ــ همه آنچه به غلط با هویت ملی ما آمیخته میشود ــ برای نوسازی جهانبینی و به زبان دیگر، فرهنگ و ارزشهای جامعه ایرانی در کنار پیکار سیاسی دنبال میکنیم.
گامهای مهم بعدی در دو کنفرانس اروپایی رتردام (اکتبر ۹۹) و مونستر (اوت ۲۰۰۰) برداشته شد. به عنوان نخستین فرا آمد آزاد کردن اندیشه از تفکر دینی، کنفرانس مونستر توصیه کرد که حزب پایان دادن به مقوله جرم سیاسی را اعلام کند. جرم، امری در قلمرو منطق نیست و آنچه را که درست نیست در بر نمیگیرد. جرم در قلمرو حق است، زیر پا گذاشتن حق است. اما سیاست اساساً امری است در قلمرو درست و نادرست. اعتقاد سیاسی، تصمیمگیری سیاسی یا گرفتن مقام سیاسی ممکن است درست یا نادرست باشد ولی به خودی خود حقی را زیر پا نمیگذارد. تنها در رژیمهای مذهبی یا شبه مذهبی ایدئولوژیک است که اعتقاد یا عمل سیاسی؛ داشتن یا نداشتن یک عقیده و گرفتن یا نگرفتن مواضع سیاسی به خودی خود حق یا باطل قلمداد میشود. تفکر غیرمذهبی، در امر عمومی حق و باطل نمیشناسد. افراد ممکن است در مقام سیاسی سوءاستفاده کنند یا دست به جنایات بر ضد بشریت بزنند یا جرائم و خلافهای دیگری از آنها سرزند و در آن صورت پیگرد و کیفر دادنشان لازم است. ولی خود مقام سیاسی یا تصمیمهایی که در سوءاستفاده و جنایات بر ضد بشریت نمیگنجد پیگرد و کیفر ندارد. اعتقادات سیاسی از هرگونه قابل پیگرد نیست و زندانی سیاسی یا پاکسازی انقلابی معنی ندارد.
***
باز نگری در فرهنگ ایران ناگزیر به پدیده خشونت میرسد که در اخلاق شخصی و به ویژه در فرهنگ سیاسی ما نمایان است. ما در همان رتردام به ریشه کنی خشونت در سیاست ایران اولویت دادیم. برچیدن مقولهای به نام جرم سیاسی، یک توصیه آن کنفرانس بود؛ هواداری از لغو کیفر اعدام یک توصیه دیگر آن. به نظر ما اهمیت این موضعگیریها برای آینده ایران کمتر از موضعگیری بر ضد جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی، بدترین جلوه بیماریهای سیاسی جامعه ایرانی است که خشونت در همه صورتهایش از بدترین آنهاست. جامعه ایرانی بیست و پنج سال پیش از نظر سیاسی و فرهنگی در سطحی بود که میتوانست انقلاب اسلامی را با چنان جهانبینی، و حکومت اسلامی را با چنان رهبرانی از مذهبی و غیرمذهبی، پذیره شود و تا سالها پشتیبانی کند. میتوانست فضای سینه زنی و قمه زنی و خون و شهادت و کشتن را بر سرتاسر سیاست و حکومت چیره سازد و انسانیت را از قلمرو عمومی بیرون ببرد.
خشونت با دید مانوی حق و باطل ارتباط نزدیک دارد. مخالف، نخست از حق و حتا انسانیت عاری میشود و آنگاه میتوان هر رفتاری بر او روا داشت. سرنگون کردن جمهوری اسلامی بی دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ما نیمه تمام خواهد بود. مسئله ایران تنها تورم و بیکاری و افتادن نیمی از مردم به زیر خط فقر نیست. ما میباید خود را از چنبر خشونت بیرون ببریم تا جامعه سیاسی و سیاستی داشته باشیم که میدان نبرد مرگ و زندگی حق و باطل نباشد و بتواند به سرمشقی که ارسطو دو هزار و چهارصد سال پیش از «شهر» به معنی جامعه سیاسی میداد نزدیک شود: شهر تنها برای زیستن نیست؛ برای خوب زندگی کردن است. برای آن است که انسان به ظرفیت خود برای خوشبختی برسد. خوشبختی در این معنی، زندگی کردن در فضیلت است. منظور اصلی سیاست، منش خوب و زندگی خوب است.
تشکیل دادگاه حقیقت، دادگاه محکومیت بیکیفر، برای سران و کارگزاران و مأموریان رژیم اسلامی، از روی نمونه افریقای جنوبی، که بخش دیگری از قطعنامه کنفرانس مونستر بود برای شکستن این چنبر خشونت، یک بار و برای همیشه است. پس از سرنگونی این رژیم، که خواهد آمد، با صدها و هزاران تنی که در طول سالها دست به تجاوز یا جنایات بر ضد بشریت زدهاند چه میباید کرد؟ عدالت حکم میکند که همه آنها کیفر یابند ولی مصلحت درازمدت جامعه در آن است که در یک حرکت دراماتیک که تکان آن تا نسلها احساس خواهد شد، جامعهای که جز انتقامجویی چیزی نشناخته به ژرفای خشونتی که آن را در خود فرو برده است آگاهی یابد؛ به گناهان، اعتراف و اموال تاراج شده ملی پس گرفته شود و آنگاه گناهکار را رها کنند. انقلاب و جمهوری اسلامی برای ملت ما یک «کاتارسیس» ارسطویی بوده است ـ تراژدیای چنان شگرف که اثر دراماتیک آن روان را پالایش میدهد. ما با دانستن حقیقت و اعتراف بدان، و دور از هر آلایش کینهجویی، حتا به نام عدالتی که بر حق است، این پالایش را کامل خواهیم کرد.
* * *
در برلین ما خود را یک حزب راست میانه اعلام کردیم و اصولی که در منشور حزب آمده است با برنامه سیاسی راست میانه سازگاری دارد. ولی خود برنامه سیاسی زیرعنوان «حزبی برای اکنون و آینده ایران» در مونستر طرح شد که از ریشههای تاریخی حزب آغاز میکند. این بیان نامهای است که رئوس برنامه ما را برای ایران پس از جمهوری اسلامی و استراتژی ما را برای رسیدن به چنان مرحلهای در بر دارد. برنامه کشورداری ما در مرحله کنونی نه میتواند نهایی باشد و نه لزومی به رفتن در جزئیات آن است. با اینهمه «بیان نامه» در عین گستردگی، تفصیلیترین سندی است که در این زمینه تاکنون انتشار یافته است. برنامهای است که بیباکانه به آینده مینگرد و برگرفته از بیش از یک سده تلاش ملی ما در راه تجدد، و تجربیات دویست ساله کشورداری و ایدئولوژیهای گوناگون در جهان است.
ما میخواهیم جهانگراییglobalisation را با ناسیونالیسم، اقتصاد بازار را با مسئولیت جامعه، و عدالت اجتماعی را با توسعه اقتصادی همراه کنیم؛ فرصت برابر را با تخصیص دادن بیشترین منابع برای آموزش و بازآموزی نیروی کار، و گشادگی بر رقابت خارجی را با سرمایهگذاری در زیر ساخت اقتصادی و «پژوهش و گسترش» امکانپذیر سازیم. تقویت سازمانهای جامعه مدنی و برقراری نظام حکومتهای محلی و اجرای میثاقهای حقوق فرهنگی و مدنی سازمان ملل متحد برای اقوام ایران، در کنار یک نظام انتخاباتی که از تضعیف دمکراسی جلوگیری کند و یک دادگستری که نگهبان قانون جامعه و حقوق افراد و حکومت باشد بخشهای دیگری از طرح کشورداری ماست. اندیشیدن در این موضوعات به معنی آن نیست که ما خود را در آستانه قدرت میبینیم؛ برعکس میخواهیم از این فرصت دور با نگاه آزادتری به موقعیت ایران و چاره جویی مسایل آن بپردازیم.
اگر کنگره کنونی قطعنامهها و توصیههای کنفرانسهای دو سال گذشته اروپا و آمریکا را تصویب کند دگردیسی ما به یک جایگزین (آلترناتیو) جمهوری اسلامی و حزب راست میانه با برنامهای عملی برای بازسازی ایران که پیشروترین عناصر جامعه ایرانی را میتواند جلب کند تا اینجا کامل خواهد شد.
***
این همه بستگی به آن دارد که مردم ما بتواند آزادانه درباره کشور تصمیم بگیرند و نیروهای سیاسی و گرایشهای گوناگون در فضایی آزاد و برابر با هم رقابت کنند. تا به آنجا برسیم پیکاری دراز در پیش داریم پُر از ناکامیها. نیروهای بسیار در این پیکار شرکت دارند. به ویژه در ایران یک جنبش عمومی شکل نگرفته است، ولی با درجه بالای هشیاری، که پر نفوذترین افرادش از دل انقلاب و حکومت آمدهاند، از چهارسالی پیش به راه افتاده است. این جنبش در بخش حکومتیاش پس از یک سلسه کامیابیهای پراهمیت، به بنبست خورده است. مکانیسمهای تو در توی جمهوری اسلامیکه برای متوقف کردن حکومت ساخته شدهاند امکان حرکت بیشتر را از بخش اصلاحگر حکومتی میگیرند. اما حرکت مردمی را به این آسانیها نمیتوان متوقف کرد و مبارزه برای دگرگونی در بیرون مخالف حکومتی دنبال میشود. ایران وارد مرحله رویاروییهای تعیین کنندهتری میشود.
تا آنجا که به مبارزه در بیرون ارتباط دارد دشوارترین مرحله آن تازه آغاز شده است. دیگر هیج چیز سر راست و آسان در این مبارزه نیست. سایه خاکستری بر منظره سیاه و سپید پیشین افتاده است. نخستین دشواری، همرنگ شدن تقریباً همه اجتماع ایرانی بیرون با مردم ایران است. ایرانیان بیرون به همان اندازه از رژیم بیزارند و به همان اندازه، اگر نه بیشتر، دست و پایشان بسته است. با گسترش مناسبات خارجی جمهوری اسلامیکه ناگزیر است، بسیاری از ایرانیان بیرون در شبکه انسانی، اگر هم نه مالی، این مناسبات پیچیده خواهند شد و گام در منطقه خاکستری خواهند گذاشت. رفت و آمد از ایران و به ایران در هر سطح چنان فراوان خواهد شد که به صورت عادی در خواهد آمد. استراتژی دگرگون سازی از راه گسترش تماسها، چه واقعی و چه بهانهای برای سودبری، شیوه همگانی خواهد گردید، ــ از حکومتهای بیگانه گرفته تا ایرانیان مهاجر. نیرو گرفتن غریزه دمکراتیک در ایرانیان، به ویژه جوانترها، به سود گفت و شنود، در برابر رویارویی، کار خواهد کرد. بسیج مردمی برای اقدامات اعتراضی با استقبال کمتری، مگر در آنجاها که پای امور استثنایی در میان باشد، روبرو خواهد بود.
تا چند سالی پیش آن اقلیت تبعیدی که طبقه سیاسی بیرون ایران از آن بر میخاست تنها با بیاعتنایی و بیاثری گروههای بزرگ مهاجر جا افتاده در فضای خود روبرو بود. از این پس میباید انتظار داشت که با بخش قابل ملاحظهای از مهاجران که در منطقه خاکستری مخالف ولی آماده مراوده و گفت و شنود، جا گرفتهاند روبرو گردد. بدترین واکنش در چنین موقعیتی برآشفتن و مبارزه را به جبههای نالازم و بی امید کشاندن خواهد بود. جلو گسترش مناسبات با کشوری به اهمیت ایران را نمیتوان گرفت. تنها کاری که از ما میآید فشار آوردن بر کشورهای آزاد است که به وعده خود وفا کنند و به نوبه خود بر جمهوری اسلامی فشار آورند. این واقعیتی است که زندگی بیش از رویارویی به سازش گرایش دارد. ما که رویارویی را تا پایان ادامه خواهیم داد در این دریای ناپذیرایی که بیش از پیش در میانمان میگیرد چه خواهیم کرد؟
اگر تصویر را نه با چشمان تبعیدی، بلکه جامعه بزرگتر ایرانی ببینیم از آنچه پیش رویمان است چندان نیز دلسرد نخواهیم شد. این همواره یکی از امتیازات پیکار بر ضد رژیم بوده است که صدا و گاه دستهای ایرانیان درون و بیرون به هم میرسید. تا سالها پیام بیشتر از برون به درون میرفت. اکنون بیشتر از درون میرسد و این روند رو به فزونی است. از آنچه توانایی جلوگیریاش را نیز نداریم میباید تا جایی که بشود به سود پیکار بهرهبرداری کنیم. استفاده ازدیدارهای مقامات برای جلب توجه افکار عمومی خارج به تجاوزات بر حقوق مردم ایران یک راه بهرهبرداری است؛ آشنا کردن ایرانیان دیگر به شرایط زندگی در محیطهای آزاد و پیشرفته (این دو تقریباً یک معنی میدهند) راه دیگر آن. تا اینجا بسیاری از مهاجران هوادار گفت و شنود را نیز میتوانیم متقاعد کنیم که دست کم به گفت و شنود فعال اروپاییان روی آورند.
دسترسی ایرانیان به حقایق تاکنون به زیان جمهوری اسلامی عمل کرده است و باز خواهد کرد. در اروپای شرقی نیز بسیاری زیروزبر شدنها به قول نظامی»بر پر مرغان سخن بسته» بود. آنها آگاهی خود را از رادیو تلویزیون میگرفتند؛ ایرانیان آشنایی دست اول را نیز دارند. دستمایه مبارزه ما همین مردماند، در گوناگونی بیاندازه منافع و باورهایشان. ما حتی از بسیاری باشندگان منطقه خاکستری نیز میباید در گسترش آگاهی مردم بهره بگیریم ــ مخالفانی که با همه بیزاری از رژیم، رفت و آمدشان را دارند و میتوانند تأثیر بگذارند. جمهوری اسلامی با توسل جستن به منافع این ایرانیان، از عاطفی تا مالی، با آنان در هر سطح ارتباط مییابد؛ و گرنه مدتهای دراز است که خودشان نیز از توسل به «پیام»شان دست شستهاند. عمده آن است که با داشتن یک استراتژی روشن، مبارزه را در همه حال به یاد داشته باشیم و وخودمان در این مطنقه خاکستری نپیچیم.
استراتژی ما از آغاز، تأکید بر پیکار سیاسی مردمی بوده است. ما میخواهیم در کنار مردم عرصه را بر مافیای جمهوری اسلامی تنگ و آن را سرنگون کنیم. این استراتژی مستلزم بسیج مردم است، یعنی آگاه شدن و سازمان یافتن آنها. نقش ما، همه ما، در بیرون کمک به این فرایند بسیج مردم است. به عنوان نیروهای مخالف و جایگزین رژیم، البته ما هیچ ارتباطی را با رژیم ـ درمرحله مبارزه، و نه آنگاه که در یک سناریو احتمالی، کار به انتقال آرام قدرت برسد ـ بر نمیتابیم و آنهایی را که در جامه مخالف، از رژیم کمک میگیرند طرد کردهایم و هیچ همکاری با گروهها و افرادی که در پی برقراری تماس با رژیم، با هر بخش از آن، هستند نداریم. ولی حساب تودههای مردم از گروههای مخالف جداست؛ و این نه تنها شصت میلیون مردم را در ایران، بلکه دو سه میلیون مهاجر ایرانی را نیز در بر میگیرد. این مردم در جریان زندگیشان تصمیمهایی میگیرند و الزاماتی دارند که ما به عنوان مخالف از آنها دست شستهایم ولی انتظار نداریم همه مانند ما رفتار کنند. تودههای بزرگ جمعیت در چهارچوبهای خودشان با این رژیم در مبارزهاند و امید ما نیز به همین مبارزه و شدت گرفتن آن است.
همه مسئله در شناختن واقعیات و در نظر گرفتن محدودیتها و امکانات است. برای ما نیز بسیار آسان میبود که حکومت در تبعید و شورای فرماندهی موقت یا دایمی تشکیل دهیم و هر روز در یک اعلامیه مردم را به قیام خونین فراخوانیم و هر کس را به ایران رفت و برگشت، یا گذرنامه خارجی گرفت محکوم بشماریم و پیوسته به سرمایهداران ایرانی دشنام بدهیم که چرا به ما کمک نمیکنند؛ یا گله کنیم که چرا این مردم به کنسرتهای خوانندگان ایرانی میروند و از فیلمهای ایرانی استقبال میکنند ــ همان فیلمها که در خود ایران اجازه نمایش ندارند. ولی، و در اینجا به آغاز سخنم باز میگردم، ما زندانی شدن در «گتو»ی تبعید را برنگزیدهایم؛ و به آسانی توانستهایم هم در مبارزه عملی بمانیم و هم با مردمیکه در چنین مبارزهای نیستند بمانیم. میتوان به استراتژی ما خرده گرفت. درست است: استراتژی ما بدترین استراتژیهاست، “به استثنای همه آنهای دیگر.”
ـــــــــــــــــــــــــــ
کنگره سوم، آرنج کانتی، ژانویه ۲۰۰۱