«

»

Print this نوشته

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / به صف اصلی پیکار بپیوندیم

 

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

به صف اصلی پیکار بپیوندیم

 

دو سالی پیش یک حزب سیاسی در یک همایش بزرگ خود اعلام کرد که مشکل جامعه ایرانی، فرهنگی، به همان اندازه که سیاسی است و برای حزب، جبهه فرهنگی و فلسفی اهمیتی در ردیف جبهه سیاسی دارد. این اعلام در آن زمان ابروهای بسیاری را بالا برد. در فرهنگی که سیاست را در بندوبست خلاصه می‌کند و سیاستگر را واژه دیگری برای فریبکار می‌داند، چگونه می‌توان حزبی را در چالش با باورها و عادت‌ها و سنت‌هائی انداخت که “خرد متعارف” conventional wisdom به شمار می‌روند ــ به این معنی که از قبول همگانی برخوردارند و نمی‌باید زیر پرسش بروند؟ چگونه حزبی که قاعدتا می‌باید درپی افزایش اعضای خود باشد تصمیم گرفته است به مقابله طرز تفکرهائی برود که از سلطنت‌طلب دو آتشه و حزب‌اللهی تا چپ افراطی و ملی مذهبی میانه‌کار را در عوالم جهان سومی ‌خود به هم می‌رساند؟

آن حزب چاره‌ای جز رساندن خود به نتیجه منطقی اصول عقایدش نمی‌دید و از آنجا که تناقض و گریز از اصول و سرسری بودن در عین تعصب را یک کاستی بزرگ فرهنگی ایرانی می‌دانست، گام آخری را برداشت و جزمگرائی و یک سو نگری و نگرش مذهبی را از یک‌سو، و همه چیز برای همه کس بودن و هر لحظه به رنگی درآمدن را از سوی دیگر، آماج پیکار سیاسی ـ فرهنگی خود قرار داد. حزبی که نام‌ش را مشروطه ایران نهاده بود نه می‌توانست در سلوک خود به تجدد و نوکردن جامعه ایرانی، به سازش‌های سیاسی و ایدئولوژیک معمول تن دردهد و نه به نام احترام به مقدسات اصلا به تقدس در سیاست پایبند باشد.

امروز با رویاروئی همه سویه با تروریسم بین‌المللی، که از پس از ۱۱ سپتامبر شاهدش هستیم، اهمیت جبهه فرهنگی و فلسفی در همه جا آشکارتر می‌شود. رهبران سیاسی و سخنگویان چه در غرب و چه در کشورهای اسلامی ‌از تکرار این خسته نمی‌شوند که رویاروئی با تروریسم است نه اسلام؛ و جهان غرب بی تردید در پی آن نیست که با اسلام یا کشورهای اسلامی ‌بجنگد و از مسلمانان جهان جز معدودی در پی آن نیستند که هواپیماهای مسافربری و آسمانخراش‌های بازرگانی را به آتش بکشند و باکتری و ویروس و گازکشنده به سوی غیرمسلمانان رها کنند. ولی اگر هم به روی خود نیاورند، به چشم خود این واپسین جنگ یک فرهنگ رو به زوال را باجهانی که آن را نمی‌فهمد ولی همه چیزش را مرهون آن است می‌بینند. اینکه تندروترین و بنیادگراترین عناصر، مردانی در بالاترین درجات حق‌مداری righteousness ــ که از نادانی ژرف بر می‌خیزد و با درنده خوئی جز اندک فاصله‌ای ندارد ــ پرچمدار این جنگ شده‌اند طبیعی است. جریان عمومی ‌این فرهنگ و جهان رو به زوال، از میدان بدر رفته است؛ احساس‌ش به پیروزمندان هرچه باشد در درون خود پذیرفته است که جنگ را باخته است. مانند همیشه و همه‌جا، سرسخت‌ترینان تن به واقعیت نمی‌دهند. جنگ با فرهنگ است ولی جنگاوران فرهنگی، تنها مانده‌اند و با هرچه فروتر رفتن در کوره خشونت به جبران درماندگی خود می‌کوشند.

***

در نخستین روزهای پس از حمله، رئیس جمهوری امریکا به ضرورت دیپلماتیک، خط نامشخص میان آنها که با “ما” یا ائتلاف ضد تروریستی‌اند و یا با تروریست‌ها هستند کشید. برای مردم ایران دو دهه‌ای پیش این خط، همچنان نا مشخص، کشیده شد: یا رژیم اسلامی‌یا مردم؛ یا اسلام راستین و ارزش‌های اصیل، یا مردمسالاری و عرفیگرائی؛ یا سنت‌های مقدس یا نوسازندگی فرهنگی ایران. بیشتر سیاستگران و نویسندگان در این سال‌ها سعی در کمرنگ کردن این خط داشته‌اند. هنوز هم از موضع روشنفکری دینی، درآمیزی ملی و مذهبی، پیش انداختن مصلحت سیاستبازی به زیان رهائی و پیشرفت، می‌کوشند پیکار را از درونه خود تهی و از هدف خود منحرف کنند. اسلام در سیاست به ورشکستگی، و در حکومت به جنایت برهنه و بی پروا کشیده است و باز به نام جمهوریت و اسلامیت، یا خوانش (قرائت) تازه، به نام دوم خرداد عمر آن را دراز می‌کنند.

اگر منظور از اقدامی‌ روشن باشد بقیه‌اش به آسانی تعریف شدنی است. از هدف پیکار برای سرنگونی جمهوری اسلامی چیز زیادی در نمی‌آید. سرنگونی برای چه: برای به قدرت رسیدن گروهی دیگر، یا رفتن به سر خانه و زندگی خود، یا انتفام‌جوئی؛ و یا برای ساختن کشور و جامعه‌ای متفاوت؛ و آنگاه چگونه و چه اندازه متفاوت؟ پاسخ به هر یک از این پرسش‌ها سناریو دیگری را عرضه می‌دارد و پاره‌ای از آن سناریوها چندان ارزش مبارزه ندارد ــ اگر بد را بدتر نکند.

ممکن است بگویند این همه سخت‌گیری، کار را به جائی نمی‌رساند. این درست است و راه همکاری با بسیاری دیگر را می‌باید بازگذاشت. ولی تفاوت‌ها اهمیت دارند و می‌باید آنها را نگهداشت؛ و تفاوت‌ها از منظورها بر می‌خیزند. از نظر ما پیکار با جمهوری اسلامی اگر به پیش راندن جامعه ایرانی در مسیر تجدد نینجامد ارزش ندارد. ما برای رسیدن به قدرت به هر بها و با هر پیامد یا برگشتن به خانه و زندگی خود با جمهوری اسلامی ‌درنیفتاده‌ایم. ما می‌خواهیم آن تکان نهائی را به این جامعه و این فرهنگ بدهیم؛ فرصتی را که صد سال از ما گریخت به چنگ آوریم و این فرصت در دسترس ماست. ایرانیان سرانجام به جائی رسیده‌اند که می‌توانند مصالحه‌ها و چاره‌جوئی‌های نیمه کاره را رها کنند و گام‌های قطعی را برای دور شدن از گذشته‌ای که چند صد سالی در اکنون پیش آمده است بردارند. با همه محافظه‌کاری و تنبلی و بیمی ‌که هنوز در ایرانیان بی‌شمار می‌توان یافت هماوازی و همرائی بی‌سابقه‌ای در دو امر حیاتی پیدا شده است.

نخست، میل به زیستن مانند غربیان و برخورداری از آزادی‌ها و امکانات آنان. با آنکه هنوز بیشتر ایرانیان رابطه میان شیوه زندگی و تفکر را نمی‌دانند و می‌پندارند که می‌توان به همین صورت ایرانی ماند (به این معنی که همان کاستی‌های اخلاقی و فکری را نگهداشت) و مانند غربیان زیست، شوق تغییر شیوه زندگی در نهایت آنان را به آنجاها نیز خواهد رساند. دوم، دیگر حتا مادر بزرگان نیز خواستار بیرون بردن دین از حکومت هستند (مادر بزرگان ظاهرا مذهبی‌ترین لایه‌های جمعیت شمرده می‌شوند). در غرب عرفیگرائی، در آغاز به معنی گشودن بحث در مسائل ایمانی و مذهبی، بزرگ‌ترین پایه فکری توسعه سیاسی بود زیرا بند را از دست و پای گفتار و اندیشه گشود. هنگامی‌ که می‌شد درباره مقدسات و تابوهای مذهبی به آزادی سخن گفت، از امتیازات اشراف و شاهان چه می‌ماند؟ ما به این معنی تازه داریم عرفیگرا می‌شویم. بیرون بردن مذهب از حکومت شعار همگانی شده است و دیگر می‌توان معانی آن را شکافت.

                           * * *

برای آنکه جامعه‌ای عرفیگرا شود نوشتن یک قانون اساسی که مذهب رسمی و کنترل مقامات مذهبی نداشته باشد بس نیست. در ترکیه چنین قانون اساسی هست ولی برای اجرای نیمه‌کاره و پر از سازش آن سرنیزه ارتش لازم بوده است. جامعه عرفیگرا نیست و نزدیک شدن به تابوها و مقدسات را برنمی‌تابد. حکومت‌های پیاپی نیز به دلیل کمبود در زمینه مشروعیت (پاکیزگی، توانائی اداره کشور) درپی بهره‌برداری از مذهب بوده‌اند و آزادی گفتار را به سود متعصبان مذهبی محدود کرده‌اند. ترکیه فرهمندی دیرپای آتاتورک و حیثیت ارتش خود را داشته است و دست‌کم قانون اساسی‌اش را حفظ کرده است اکنون نیز پیوندهای روبه گسترش اروپائی را دارد که مانند مورد غیرقانونی کردن حزب تازه مذهبی، می‌تواند به‌یاری عرفیگرایان بیاید.

آنچه ایران را متمایز می‌سازد نزدیک شدن به تابوها و اندیشیدن درباره نیندیشیدنی‌هاست که روشنفکران پرچمدارش بوده‌اند ولی توده‌های مردم به ویژه جوان‌تران در بی پروائی خود بدان دامن می‌زنند. حکومت اسلامی نومیدانه می‌کوشد با دستگیری‌ها و سرکوب‌ها “حرمت مقدسات” را نگهدارد ولی جامعه درکار آن است که هر حرمت و مقدسی را از سر راه گفتار آزاد بردارد. سیاست در ایران رو به عرفیگرائی دارد و چنانکه در ترکیه نشان داده شد این مهم‌تر از عرفی شدن حکومت است. در اروپا نیز نخست سیاست، عرفی شد؛ گفتمان سیاسی و فلسفی از مذهب فاصله گرفت. در ایران نیز همین دارد تکرار می‌شود. جناح‌های حکومت، از انحصارجو تا اصلاح‌طلب، هرچه بتوانند برای “حرمت مقدسات” خود می‌کنند ولی خود بی‌حرمت‌تر می‌شوند.

آن تکان نهائی که می‌باید داده شود نیاز به بازوهای سیاسی دارد، به نیروهائی که نه تنها برسر پیکار با رژیم اسلامی بلکه با فرهنگی که چنان انقلاب و چنین حکومتی از آن برآمد همداستان شوند. صف مبارزه بیش از همیشه مشخص است: آنها که مسئله را صرفا در عرصه قدرت می‌بینند و حاضرند با بخشی از رژیم نیز همراه شوند؛ و آنها که مسئله را در همه گستره آن، ازجمله فرهنگی، می‌بینند و آشتی‌ناپذیر با همه عناصر و اندیشه‌های بازمانده از قرون وسطای جهان سومی ایران می‌جنگند. مانند صد سال پیش، جنگ در میان ترقی‌خواهان و تجددطلبان از یک‌سو و گذشته‌گرایان و اسلامیان گوناگون از سوی دیگر است.

تا اینجا حزب مشروطه ایران، روشن‌تر از بسیاری، صف‌ها را مشحص کرده است. با تمرکز صرف بر جابجائی قدرت، و در نبود بعد فرهنگی در پیکار، راه بر هر انحراف و سازشکاری گشوده می‌ماند. ما بیش از ده سال است سازمان‌ها و گروه‌های مخالف را می‌بینیم که یکی پس از دیگری عملا به رژیم نزدیک می‌شوند. اگر کارگزاران سازندگی از سکه می‌افتند ملی مذهبی‌ها و دوم خردادیان را بجای آنها می‌گذارند. مبارزه‌شان با رژیم هیچ‌گاه از یک مولفه اسلامگرا بی‌بهره نمی‌ماند. هرچه هست در پایان، امتداد دادن مشروعه به آینده است ــ تا هر جا که زورشان برسد.

پیام حزب روشن است: در دشمنی با ما و بیم از ما خود را به بی‌اثری محکوم نکنید؛ یا به جناح‌های رژیم که همه درپی برقرار ماندن حکومت مذهبی‌اند، نپیوندید. هرچه هم با ما مخالف باشید در هدف نهائی مبارزه که رساندن ایران به جهان امروز باشد به ما نزدیک‌ترید. بی ما نمی‌توانید حتا در مبارزه با جمهوری اسلامی به جائی برسید ــ اگر اصلا در مبارزه مانده‌اید. همه نیروهای آزادی و پیشرفت به هم نیاز دارند. همه ما برای سالم کردن و سالم نگهداشتن سیاست در ایران لازم هستیم. اگر امروز همراه نشویم فردا بیشتر ما تک تک و گروه گروه به هر فرصتی که خود را عرضه کند تسلیم خواهند شد. صف واقعی مبارزه نمی‌تواند از عرفیگرایان، دمکراتها، تجددطلبان با هر گذشته و گرایش سیاسی تهی باشد. حتا قبایل و تیره‌های افغانستان دارند به بیهودگی کشاکشهای خود پی می‌برند.

* * *

جهان پس از ۱۱ سپتامبر دیگر آن نیست که بود. ما نیز در مبارزه خود با موقعیت تازه‌ای روبروئیم. مجموعه‌ای از عوامل، پاره‌ای از آنها بی‌ارتباط به افغانستان، به سود پیکار کار کرده است. آغاز عملیات نظامی در افغانستان آشکارا رژیم اسلامی را به هراس انداخته است. با آنکه جمهوری اسلامی هیچ دستی در جنایت ۱۱ سپتامبر نداشت، ائتلاف سهمگین ضد تروریسم بین‌المللی و نبرد بیرحمانه‌ای که با طالبان و بن‌لادن آغاز شده همه مافیای حزب‌اللهی را به لرزه انداخته است. حکومتی که تظاهرات ضد امریکائی براه انداخت و رهبر و رئیس جمهوری‌اش، هریک به زبان خود امریکا را محکوم کردند هفته‌ای نگذشته، به اصرار و از مجاری گوناگون آمادگی خود را برای کمک به‌ جنگ امریکا اعلام داشت. رژیمی که دیپلمات‌های امریکائی را گروگان گرفت اکنون آماده یافتن و نجات دادن خلبانان امریکائی است که به خاک ایران می‌افتند. یک نتیجه احساس ناامنی سخت رژیم، کاهش سخت‌گیری‌ها به مردم و نمایش‌های خشونت آمیز بوده است. امروز احتمال اینکه پاسداران بر روی مردم تیراندازی کنند از همیشه کمتر است.

مردم نیز تغییر فضا را احساس کرده‌اند. در چند ماهه گذشته تظاهرات ضد رژیم فراوان‌تر و بی‌پرده‌تر شده است. دیگر نمی‌توان تصور کرد که گروه بزرگی از مردم به مناسبتی گرد آیند و کار به شورش و دست‌کم مرگ بر جمهوری اسلامی نکشد. نمایش‌های سازمان داده شده رژیم دربرابر جوشش خودبخود احساس عمومی بی‌رنگ است و اگر اثری داشته باشد خشمگین کردن مردم از جمله بسیاری شرکت کنندگان است که به زور برده می‌شوند. امروز مردم منتظر مسابقه فوتبال می‌مانند تا به خیابان بریزند، فردا بهانه‌های بیشتر خواهند یافت.

در این تظاهرات نام پهلوی گاه و بیگاه برده شده است. حضور پهلوی در جامعه ایرانی پدیده‌ای است که دیگر انکار نمی‌توان کرد. در آن سال‌های خاموشی که دشمنان و مخالفان به هر امکان مطرح شدن پادشاهی به عنوان گزیداری option برای آینده ایران می‌خندیدند و دوستداران و موافقان گله می‌کردند که پس کجاست و زمینه از دست می‌رود، می‌گفتیم که شش ماه قرار گرفتن وارث پادشاهی پهلوی در زیر نورافکن بس خواهد بود. از یک سالی پیش آن نور افکن اندک اندک افتاده است و دیگر هرچه از ایران می‌رسد توجه روزافزون مردم به وارث پادشاهی پهلوی است. سخنان او را از رسانه‌ها می‌شنوند و چهره او از تلویزیون‌ها به خانه‌ها می‌رسد و به قول فردوسی شهر از گفتگو پر می‌شود.

مخالفان و موافقان هردو بر آن بودند که با پیر شدن انقلاب اسلامی، نسلی که پیش از انقلاب را به یاد دارد در می‌گذرد و تمام است. ولی پادشاهی در ایران به یک نسل معین بستگی ندارد. نهادی است و پیشینه‌ای است و از آن بیشتر، جایگزین با اعتباری است؛ کامل‌ترین نفی جمهوری اسلامی است. زیر نام پادشاهی مشروطه یک طرح کامل بازسازی جامعه ایران و یک جهان‌بینی و فلسفه حکومتی است که بسیاری از بهترین عناصر در ایران هیچ مشکل جدی در آن نمی‌بیننند. کمتر کسی تردید دارد که با پادشاهی مشروطه می‌توان بهترین نیروی انسانی را برای اداره کشور گردآورد و با کمترین دشواری چرخ‌ها را به گردش انداخت. جایگزینان با ربط دیگر شاید باشند ولی یافتن‌شان آسان نیست.

برخلاف انتظار بسیار کسان، از نمایندگان نسل سالخورده‌تر و درد اشتیاق و نوستالژی آنان که بگذریم بیشترین توجه به پادشاهی مشروطه و وارث پادشاهی پهلوی را در میان جوان‌ترها می‌توان یافت. آنها ممکن است از نگریستن بر آنچه ایران پیش از این نکبت می‌بود آغاز کنند ولی بیشتر علاقه‌شان به چیزی است که امروز می‌بینند و می‌شنوند: مرد جوانی که از امروز و آینده می‌گوید و خود را از گذشته نه تنها آزاد که پاک کرده است؛ و مردان و زنان بسیاری که بجای زیستن در جهان تبعیدی به ایران می‌پردازند. تفاوت‌ها بیش از آن است که از ذهن نوجوی نسل تازه ایرانیان دور بماند.

* * *

تروریسم بین‌المللی، این چنین که با آن روبروئیم، در سایه پشتیبانی حکومتی عمل می‌کند. تروریست‌ها اگر هم از حکومت‌ها مستقل باشند به پشتیبانی آنان نیاز دارند. دولت تروریست یک شعار نیست. جمهوری اسلامی، لیبی، سوریه و عراق از حکومت‌هائی هستند که نه تنها مخالفان خود را ترور می‌کنند، بلکه تروریسم را به عنوان یک ابزار ایدئولوژی و دیپلماسی بکار می‌برند. (لیبی پس از بمبی که بر چادر قذافی افتاد آهسته آهسته خود را از این باشگاه بیرون کشیده است). بی‌افغانستان در اختیار بن‌لادن، او نمی‌توانست شبکه حهانی خود را اداره کند.

جمهوری اسلامی از بزرگ‌ترین دولت‌های تروریست جهان است و مسلما هیچ رژیمی مگر عربستان سعودی بیش از جمهوری اسلامی در این راه هزینه نمی‌کند. اما عربستان سعودی گروگان تروریست‌هاست و بازیگر فعال نیست. با گروگانگیری دیپلمات‌های امریکائی در تهران بود که کار تا نیویورک و واشینگتن کشید. دست ترور رژیم اسلامی از امریکا و اروپا تا خاورمیانه گشاده بوده است و از کنیسه بوئنوس آیرس تا فروشگاه بزرگ محله فقیرنشین پاریس تا پیتزا فروشی تل‌آویو شمار قربانیان ترورش به هزاران می‌رسد. کشورهای بسیار ترجیح داده‌اند جنایات رژیم را ندیده بگیرند ولی دست‌کم در دادگاه‌های برلین و پاریس ــ آری پاریس ــ محکومیت جنائی رژیم ثابت شده است.

اکنون که سرانجام جهان بر خطر تروریسم بین‌المللی و دولتی بیدار شده است پیکار با جمهوری اسلامی بعد تازه‌ای می‌یابد که می‌باید با تفاوت گذاشتن میان مصالح ملی ایران و مصلحت مبارزه با رژیم، آن را به کمال بکار گرفت. حکومت اسلامی می‌کوشد با دوچهرگی ژانوس‌وار معمول خویش ــ خاتمی و خامنه‌ای ــ هم دل امریکا را بدست آورد و هم فاصله را نگهدارد. نمی‌باید اجازه داد که ائتلاف ضد تروریستی، در حرارت خود برای گستراندن جبهه ائتلافی، مسئولیت و خطر رژیمی همچون جمهوری اسلامی را فراموش کند. ما به مصلحت ایران می‌باید با هر اندیشه حمله به خاک ایران مبارزه کنیم، ولی به مصلحت مبارزه دمی از یادآوری ماهیت تروریستی رژیم بازنایستیم. سرنگونی رژیم حزب‌الله اولویت ماست ولی نه با لشگرکشی بیگانه. برای ما همین بس که دست ترور رژیم در هرجا بریده شود.

سودی ندارد که بن‌لادن و طالبان از میان بروند یا ناتوان شوند ولی حکومت‌های تروریست و تروریست‌پرور به شیوه‌های خود ادامه دهند. با عزمی که پیدا، و نیروئی که بسیج شده است رژیم‌های نا استواری مانند حکومت آخوندی را می‌توان بی دست بردن به اسلحه واداشت که پیوندهای خود را با تروریسم ببرند. تاثیرات چنان تحولی بر سیاست‌های داخلی ایران و به سود بهروزی مردم ما بیش از آن است که به نظر می‌آید.

* * *

حضور دبیرکل و چند تن از اعضای کمیته مرکزی حزب وطن افغانستان در کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ایران بیش از اهمیتی نمادین دارد. سرنوشت افغانستان و ایران از ۱۹۷۹ به هم پیوسته بوده است. انقلاب اسلامی در ایران راه را بر هجوم شوروی گشود. اگر ایران فرو نریخته بود برژنف جرئت تجاوز به افغانستان نمی‌یافت ــ همچنان که عراق به ایران و سپس کویت لشگر نمی‌کشید ــ و این‌همه فاجعه‌ها روی نمی‌داد. جمهوری اسلامی در برهم زدن اوضاع افغانستان و جلوگیری از یک حکومت پایدار سهم بزرگی داشت و هنوز امیدوار است دست نشانده خود حکمتیار را که یکی از منفورترین چهره‌های افغانستان است از پناهگاه‌ش در تهران برای برآشفتن افغانستان پس از طالبان بفرستد.

پیروزی انقلاب اسلامی در بالاگرفتن خیزاب اسلامی در هر جا از جمله افغانستان، بزرگترین نقش را داشت و اسلامیان و تروریست‌های اسلامی هنوز از باده پیروزی‌های‌شان در ایران و افغانستان سرمست‌اند ــ هرچند در ایران آن پیروزی به رسوائی اسلام سیاسی رادیکال و شکست نهائی آن انجامیده است و در افغانستان بی کمک‌های امریکا چنان پیروزی بدست نمی‌آمد. اکنون شکست طالبان و شکار جهانی تروریست‌ها بسیاری از سرمستان را هشیار می‌کند و باد را از بسیاری بادبان‌ها می‌گیرد. تاثیرات چنان شکستی را در تهران و قم نمی‌باید دست کم گرفت. روابط خارجی و موازنه داخلی جمهوری اسلامی هم اکنون برهم خورده است. سرنگونی طالبان احتمالا سرنگونی رژیم همانندی را بیشتر پیش چشم‌ها خواهد آورد.

فاجعه ۱۱ سپتامبر بزرگ‌تر از آن بوده است که از پیامدهای مثبت آن بتوان دست کم به این زودی سحن گفت. ولی در فرهنگی که برخلاف فرهنگ‌های جهان سومی میانه‌ای با مویه و سوگواری ندارد چنین رویکردی غریب و نشانه سنگدلی نیست. از ۱۱ سپتامبر بسا تحولات سازنده می‌تواند بیرون آید. افغانستان و پاکستان مجالی یافته‌اند که از چنگال گذشته‌گرایان خون‌آشام خود بیرون بیایند؛ عربستان سعودی اندکی به نقش ویرانگر خود، از جمله برای خودش آگاه‌تر می‌شود. همه جامعه‌های عرب می‌توانند خیره‌تر به گزینشی که با آن روبرویند بنگرند.

ما در ایران احتمالا بهتر از این فرصتی در بیست و سه ساله گذشته نداشته‌ایم. مجموعه عوامل در بیرون و درون اوضاع را برای پیکار مردمی مساعدتر کرده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس اروپائی،‌ هامبورگ، اکتبر ۲۰۰۱