«

»

Print this نوشته

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / نیروئی برای تغییر جامعه و سیاست ایران

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

نیروئی برای تغییر جامعه و سیاست ایران

در یک کنگره حزبی از گفتن و باز گفتن درباره حزب و ویژگی‌های آن گزیری نیست. اگر من امروز می‌خواهم پاره‌ای از این ویژگی‌ها را برجسته‌تر کنم. قصد خودستائی یا دلگرم کردن دوستان و رنج دادن دشمنان فراوان حزب را ندارم. ولی ما در حزب مشروطه ‌ایران با پدیده تازه‌ای در سیاست ایران روبرو هستیم که نمی‌باید از روی فروتنی نادیده و ناگفته‌اش بگذاریم. امید من این است که آگاهی بیشتر از ویژگی‌های حزب به همرزمان و هواداران ما دید و روحیه تازه‌ای بدهد. همه ما طبعا بیشتر درگیر مسائل سیاسی هر روزه‌ایم؛ ولی چشمان ما می‌تواند به هدف‌های حزب و ماموریتی که برای خود قرار داده است دوخته باشد و خود ما را نیز ‌اندک ‌اندک در قالب آن هدف‌ها بریزد.

ده سال پیش هنگامی ‌که ‌این حزب پایه‌گذاری می‌شد نگاه خود را به جامعه ‌ایرانی، به سرتاسر موقعیت خود به عنوان یک ملت، ‌انداختیم و از آنچه دیدیم بهم برآمدیم. جمهوری اسلامی ‌دشمنی بود که بایست برانداخته شود؛ اقتصاد ایران حتا خمینی را هم نمی‌برازید (با حکم مشهوری که درباره اقتصاد کرده است) سیاست خارجی ایران وارونه بود؛ ولی اشکال اصلی از اینها درمی‌گذشت. ما بی‌سختی زیاد دریافتیم که همه‌چیز در فرهنگ و سیاست ایران ــ که مادر همه جنبه‌های دیگر زندگی ملی است ــ نیاز به خانه‌ تکانی دارد. من در اینجا وارد بحث زنگار گرفته زیربنا و روبنا نمی‌شوم. برای دریافتن طبیعت سیاسی انسان، چنانکه ارسطو گفت؛ و برتری و تقدم عامل سیاست در اجتماع انسانی همین بس که به رفتار کودکان در هر پیرامون اجتماعی و اقتصادی بنگریم. آنها از نخستین مرحله با هم و با بزرگ‌ترها رابطه‌ای سیاسی برقرار می‌کنند: جای هریک در پایگان(سلسله مراتب) کجاست؟

نگاهی به جامعه ‌ایران پیش از جمهوری اسلامی، به آنچه اکنون برسر مردم ما می‌آید، و به دورنمای جامعه‌ای که پس از جمهوری اسلامی ‌خواهد آمد به ما نشان داد که برانداختن رژیم آخوندی تنها یک گوشه پیکار است ــ اگر منظور از فعالیت سیاسی، تنها به قدرت رسیدن نباشد؛ اگر ما نیز مانند بیشتر دیگران درپی آن نباشیم که سوار شویم و سوار بمانیم. یکی از نخستین نوآوری‌های ما آن بود که به خود گفتیم سوار شدن ما به تنهائی مشکل ملی را نخواهد گشود. از آن پس نوآوری، به معنی‌اندیشیدن و عمل کردن در زمینه‌هائی نه چندان رایج، چالش کردن عادت‌ها و خرد متعارف، conventional wisdom و شناکردن برخلاف جریان، هرجا لازم می‌آمد، دلمشغولی ما شد. نوآوری‌های ما بیشتر، از آموختن شیوه‌هائی که صدها سال در پیشرفته‌ترین جامعه‌های غربی تکمیل شده است آمد. ما کمتر چرخی را دوباره اختراع کرده‌ایم ولی کوشیده‌ایم شاگردان خوب غرب باشیم.

این غربگرائی ما، در فضای ارزش‌های اصیل و نگهداری هویت ملی ـ اسلامی ‌ایران از یک‌سو، و غرب ستیزی روشنفکران تاریک‌اندیش چپ و راست ایران که ـ از این بابت برادران و خواهران احساسی و فکری حزب‌الله‌اند ــ از سوی دیگر، یکی از حساس‌ترین نقاط حمله به ما از هرسو، حتا از درون طیف هوادار خودمان، بوده است. ما بی‌تردید غربگراترین سازمان سیاسی ایرانی هستیم و با دیگران از نظر ژرفای فرورفتن در سنت سیاسی و ارزش‌های اخلاقی و فرهنگی غرب، و همچنین از نظر سیاست‌ها تفاوت‌هائی داریم. اما غربگرائی، علت وجودی ما به عنوان یک جنبش مشروطه‌خواه است. ما مشروطه‌خواهی را از کلیشه‌ها، بدآموزی‌ها و انحرافاتش پیراستیم، آن را به عنوان فلسفه تجدد ایران بازیافتیم، و در مرکز گفتمان خود نهادیم. تجدد و مشروطه‌خواهی را اگر از غربگرائی جدا کنند، همان می‌شود که در بیشتر دوران مشروطه در آن کوشیدند و اکنون در جمهوری اسلامی، با اشتباه گرفتن عمدی مشروطه با مشروط، می‌کوشند.

ما جامعه و فرهنگ و سیاست خود را، صرفنظر از هر نظام حکومتی، برای بهروزی ایرانیان زیان‌آور می‌یافتیم گذشتگان ما در پی تجدد ایرانی و نوشدن در عین کهنه ماندن، و نگهداری بسیاری ارزش‌های اصیل (که نه اصیل بود و نه به دردی می‌خورد) به نام حفظ هویت ملی، و سازگار کردن مدرنیته با آن ارزش‌ها بودند. ما بجای تکرار اشتباه آنان مشکل اصلی را در همان ارزش‌های اصیل، بیشتر آنها، دیدیم؛ و آنگاه به دانستن و آموختن آنچه دو هزار و پانصد سال، برخی از بزرگ‌ترین ذهن‌های بشری ‌اندیشیده بودند، و آنچه پانصد سال در پویاترین تمدن‌های جهان آزموده بودند برآمدیم، و با درس گرفتن از اشتباهات آنان و درنظر گرفتن ویژگی‌های جامعه خود، و برپایه تجربه ملی درازمان به عنوان یک ملت، راه‌حل‌هائی را که اساسا غربی بود برای مسائلی که اساسا جهانی هستند تدوین کردیم و این فرایندی است که پایان ندارد و ما همچنان در جستجو و آموختن خواهیم بود، و نه احساس فروتری می‌کنیم، نه خود را در بالاپوش برتری‌های دروغین و نامربوط می‌پیچیم. زمان‌هائی نوبت ما بود؛ تا دیگران که دچار احساس برتری دروغین ما نبودند و نادانی‌شان را از کار جهان با تکیه بر موقعیت ممتاز خویش از سر نمی‌گذراندند پیش افتادند. ما می‌توانیم به دیگران برسیم و باز در زمینه‌هائی پیش بیفتیم و جز آموختن از دیگران چاره‌ای نداریم

* * *

برنامه مشروطه‌خواهی در ابعاد ناسیونالیستی، آزادی‌خواهانه، ترقی‌خواهانه و عدالتخواهانه آن، پایه منشور حزب شد که هنوز هیچ اشکال جدی بر آن گرفته نشده است. منشور را چند سال بعد با بیان‌نامه (مانیفست) “حزبی برای اکنون و آینده” گسترش دادیم که فراگیرنده‌ترین و پیشروترین و عملی‌ترین برنامه سیاسی است که سازمان‌های سیاسی ایران تا کنون عرضه کرده‌اند. ترکیب آرمان‌های پیشرو پدران جنبش مشروطه با تجربه کشورهای فراوان در جهان در سده بیستم که آزمایشگاه ‌ایدئولوژی‌ها و مکتب‌های گوناگون بود، و نیز تجربه صد ساله خود ایران، به ما امکان داد که برای آینده پس از جمهوری اسلامی‌ دست‌کم از نظر برنامه عملی آماده باشیم. این برنامه‌ای است که بیشتر نیروهای آزادی‌خواه و ترقی‌خواه‌ ایران می‌توانند در اساس بر آن موافقت کنند.

حزبی که چنین برنامه سیاسی را نمایندگی می‌کند به خوبی در اردوی احزاب راست میانه اروپائی، حتا پاره‌ای احزاب سوسیال دمکرات، از جمله حزب “راست میانه” سوسیال دمکرات پرتغال که در دو انتخابات امسال آن کشور به پیروزی رسید، جا می‌گیرد. دمکراسی لیبرال، فلسفه سیاسی آن است؛ ابتکارخصوصی و حق فرد بر فعالیت آزادانه اقتصادی و برخورداری از میوه‌های فعالیت خود، فلسفه اقتصادی آن؛ و عدالت اجتماعی و مسئولیت دولت در جاهائی که بخش خصوصی کوتاه می‌آید یا زیاده می‌رود، فلسفه اجتماعی آن.

درست بودن پایه‌های نظری، و امروزی بودن جهان‌بینی، اصل کار است و از آنجا همه چیز آغاز می‌شود. ولی عمل سیاسی برای ما به همان‌ اندازه اهمیت دارد. ما همان سخت‌گیری را که در مدرن کردن نظریات خود نشان داده‌ایم به رفتار سیاسی خود نیز آوردیم. یک حزب سیاسی که در برابر موافق و مخالف، در آنچه دوست و دشمن می‌دارد رفتاری امروزی ــ غربی ــ داشته باشد و از روش‌های رایج سیاسیکاران ایران، از سنت ریشه گرفته در روانشناسی و سیاست ما، جدا شود، یکی از بدیع‌ترین پدیده‌های ایران پس از انقلاب اسلامی ‌بوده است و ما بی‌هیچ تردید از همان نخستین روزی که در بهار ۱۹۹۴ سازمان مشروطه‌خواهان آن روز را رسما پایه گذاشتیم چنین حزبی بوده‌ایم: در خویشتنداری در حمله و دفاع؛ دهانه زدن بر هیجانات عواطف؛ شناختن حق مخالف، حتا دشمن، در همه حال؛ آمادگی برای گفت و شنود با هر کس و هر گروه که به یک ایران یکپارچه و دمکراتیک و امروزی می‌اندیشد؛ در سیاه و سپید ندیدن جهان.

این انضباط و پابندی به اصول یک سیاست مدرن از همان پایه‌گذاری رسمی ‌سازمان آن روز ما جا افتاد و تا کنون از آن منحرف نشده‌ایم. انشعابی که همانجا در سازمان پیش آمد با دشمنی و کینه و تلخی معمول همه ‌این انشعابات همراه بود ــ اقلیت بجای پذیرفتن نتیجه برخاسته از قواعد بازی دمکراتیک، طغیان می‌کند، دوستان دیروز دشمنان امروز می‌شوند و خدمتگزاران در لحظه‌ای به صورت خیانتکاران در می‌آیند. ولی ما در همان‌جا راهی را که به دگرگونی و نوسازندگی فرهنگ سیاسی ایران خواهد رسید برگزیدیم. اتهامات را با دلیل و مدارک رد کردیم و وارد بازی همیشگی مبادله دشنام و اتهام نشدیم؛ حتا از حملاتی که بی دریغ به ما می‌شد سپاسگزاری کردیم. از آن پس هم هیچ دشمنی نتواسته است ما را به سطح خود پائین بکشد. به اتهامات، اگر ارزش داشته و لازم باشد، پاسخی روشنگرانه می‌دهیم و بس. بحث سیاسی با پرونده سازی و شخصیت‌کشی تفاوت دارد و شیوه‌های معمول در مبارزات سیاسیکاران ایران، شایسته ملتی که می‌خواهد از جهان‌های خود بیرون بیاید و پا به جهان تازه‌ای بگذارد نیست. ما حزبی هستیم که بیرون آوردن ایران را از جهان‌های آن، از جهان سوم، از جهان اسلامی، و از خاورمیانه، هدف پیکار سیاسی ـ فرهنگی خود قرار داده‌ایم.

متمدن کردن بحث، درامدی بر متمدن کردن جامعه است. اینکه می‌گوئیم عقیده فلان کس محترم است منظور، خود عقیده نیست که می‌تواند بسیار سخیف و حتا جنایتکارانه باشد. این حق او به داشتن هر عقیده است که محترم است. با عقیده می‌باید مبارزه کرد ولی صاحب عقیده را نباید نابود کرد. رسیدن به توحش یا تمدن، از همین‌جا سر می‌گیرد. در دو سوی اختلاف بر سر بزرگ‌ترین داوها و ژرف‌ترین تفاوت‌هاست که می‌توان به توحش رسید ــ چنانکه ما در بخش بزرگ تاریخ همروزگار خود بوده‌ایم ــ یا به یک جامعه امروزی چندگانه که منافع و نظریات گوناگون با هم در رقابت و همزیستی‌اند تحول یافت. نشانه‌های بحث در فضای متمدن چیست؟ پیش از همه شناختن حق برابر همه طرف‌هاست.

در بسیاری کشورها، با اعتبارنامة خدشه ناپذیر دمکراتیک، تبلیغ درباره عقاید معینی ــ فاشیسم، بنیادگرائی و اصولا مذهب سیاسی و بهره‌برداری سیاسی از مذهب ــ در قانونی که به شیوه دمکراتیک گزارده شده ممنوع است. ولی این ممنوعیت برای حفظ آزادی‌ها و حقوقی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است؛ مکانیسم دفاعی دمکراسی در برابر سوء‌استفاده گرایش‌های سیاسی و مذهبی توتالیتر از آزادی‌هائی است که کمر به نابودی‌شان بسته‌اند.

داشتن عقیده‌های گوناگون باخود روحیه تفاهم را می‌آورد ــ متقاعد کردن بجای حذف کردن ــ و هنگامی ‌که توافق بدست نیامد، موافقت کردن بر موافقت نکردن، که خود درجه‌ای از تفاهم است. این عبارت که نخستین‌بار در فرهنگ سیاسی لیبرال انگلیس سکه زده شد، احتمالا نخستین‌بار از سوی ما در واژگان سیاسی فارسی راه یافته است. ما شاید نخستین گروه سیاسی ایرانی بوده‌ایم که به مخالفان سیاسی و ایدئولوژیک خود این جایگزین را ــ در برابر وحدت کلمه یا دشمنی تا پایان ــ عرضه داشته‌ایم.

موافقت کردن بر موافقت نکردن به معنی تفاوت گذاشتن میان مخالفت با دشمنی است. مخالف کسی است که هرچه هم ناخوشایند، می‌توان با او همزیستی داشت. دشمن کسی است که هستی انسان را تهدید می‌کند و یا اوست یا ما، مانند جمهوری اسلامی. باز در این زمینه ما از نخستین گروه‌های سیاسی هستیم که ‌این تفاوت را شناخته‌ایم و بجای می‌آوریم؛ پیوسته مخالفان خود را فرا می‌خوانیم که در رقابت آزادانه با ما باشند. ما هرگز نمی‌خواهیم آنها را حذف کنیم و آنها تصور نمی‌رود که هرگز بتوانند ما را حذف کنند. در چنین شرایطی چه کاری درست‌تر و دمکراتیک‌تر که زمینه‌های مشترک خود را جستجو کنیم؟ این فراخوان را بیشتر گوش‌ها نشنیده‌اند ولی سخن درست را نمی‌باید به دلیل ناشنوائی دیگران پس گرفت.

** *

 چنین روحیه‌ای در فضای بیمار سیاست ایران که هر اختلاف نظر تاکتیکی نیز تا نابودی یک یا هر دو طرف می‌تواند کشیده شود، و همرائی consensus و رواداری یا مدارا tolerance هنوز معادل‌های جا افتاده‌ای در فارسی ندارند، ممکن است بیش از ‌اندازه دور از ذهن و آرمانی جلوه کند. ما ده سال است این روحیه را موعظه و عمل می‌کنیم و هنوز بازتاب گسترده‌ای در میان مخالفان چپ و راست خود نمی‌بینیم.

بخش گسترده‌ای از چپ، چپ تراژیک اصلاح نشده، به ما نگاه می‌کند ولی همان تصویر ذهنی خودش را در ما می‌بیند؛ سخن ما را می‌کوشد نشنود و اگر هم به ناچار بشنود، در گوشش همان است که خود می‌خواهد باشد، و نه آن‌گونه که منظور ماست. دو دهه و بیشتر در کشورهای پادشاهی دمکراتیک و پارلمانی نشسته است و باز می‌گوید پادشاهی یعنی دیکتاتوری؛ و جامعه ‌ایرانی تنها در یک جمهوری می‌تواند از نهادهای دمکراتیک نگهداری کند، و هر شکل دیگر حکومت دمکراتیک از رشد اجتماعی آن بیرون است. پیشینه پادشاهی در این زمینه برهان قاطع اوست، ولی سهم خودش و دیگران را، در جلوگیری از پرورش دمکراتیک ملی، و در گرداندن جمهوری اسلامی ‌به هیولای خونخواری که از روز نخست می‌شد دید، نمی‌شناسد. بخش مهمی ‌از راست، راست نستالژیک اصلاح نشده، از آن سو به ما که در پی درآوردن سیاست ایران از میدان جنگ مذهبی شصت ساله‌ایم و از همرائی و زمینه‌های مشترک با مخالفان خود دم می‌زنیم، به خشم می‌افتد و بی آنکه خود بداند، در ترکیبی از مرده‌پرستی و نگرش مذهبی سیاه و سپید؛ شخصیت‌پرستی به عنوان فلسفه سیاسی، و شخصیت‌کشی به عنوان شیوه مبارزه، فریاد خیانت سر می‌دهد و همانندی‌های فراوان خود را با حزب‌الله به نمایش می‌گذارد.

ولی ما که تا هرجا توانسته‌ایم سیر دگرگشت جامعه ‌ایرانی را رو به آزادی دنبال کرده‌ایم از تکان‌های عصبی بازماندگان یک دوران رو به مرگ باکی نداریم. پیام ما پیام پیشرفته‌ترین عناصر جمعیت ایران است و امروز برخلاف بیست و پنج سال پیش، پیشرفته‌ترین عناصر جمعیت ایران دست بالاتر را دارند. مذهب در سیاست در همه جلوه‌های چپ و راستش رو به نابودی است. نمی‌باید پنداشت که روحیه مذهبی را تنها در اسلامیان می‌توان یافت. چپ و راست اصلاح نشده‌ ایران با خردگریزی و پناه بردن به “میت”ها، و خشکی در‌ اندیشه و خشونت در عمل (هرجا دستش برسد) تفاوت بنیادی با اسلامیانی که با آنها در جنگی مرگبار است ندارد. ایرانیان، حتا مردم معمولی، با آزاد منشی خود که ما از نزدیک نمونه‌های‌ش را تجربه کرده‌ایم به‌خوبی آماده پشت سر گذاشتن جهان فروبسته دوران شصت ساله جنگ مذهبی در سیاست ایران، هستند. ما این را در استقبالی که از موضع‌گیری‌های حزب در لغو مجازات اعدام، پایان دادن به جرم سیاسی و اقلیت، و خشونت زدائی از سیاست ایران شده است بهتر دیدیم. لغو مجازات اعدام نخستین‌بار سال‌ها پیش از سوی وارث پادشاهی پهلوی پیشنهاد شد و ما از نخستین گروه‌های سیاسی بودیم که به آن پیوستیم. برای ما مجازات اعدام در جامعه خشونت‌زده‌ای مانند ایران از این نظر اهمیت دارد که خونریزی را کمتر می‌کند.

بیرون بردن مبارزه از قلمرو کینه‌جوئی و خونخواهی، و تشکیل دادگاه‌های حقیقت، دادگاه‌های محکومیت بی‌کیفر برای یکبار، گام دیگری در راستای خشونت‌زدائی از سیاست ایران است که حزب از سه سال پیش برداشت. مبارزه ما با جمهوری اسلامی ‌برای پاک کردن حساب‌ها یا گرفتن انتقام نیست. ملت ما بهای غیرقابل تصوری در این انقلاب پرداخته است و دیگر به هیچ نام و بهانه‌ای نباید سلسله خونخواهی و خونریزی را درازتر کرد و به نسل‌های آینده کشانید. روشن کردن جنایات و تاراج‌ها و محکوم کردن گناهکاران لازم است. تاریخ ایران می‌باید همواره به یاد داشته باشد که دستار بسران چه عناصری بودند و تا کجا می‌توانستند کشور را پائین بکشند، و دین در سیاست و حکومت چه ابعاد غیرانسانی دارد. ولی اینها همه می‌باید برای خدمت به‌آینده و نه پاک کردن حساب گذشته باشد. باید میراث خون رژیم اسلامی ‌را با خودش به گور سپرد. ما جایگزینی برای جمهوری اسلامی ‌عرضه می‌کنیم که نفی کامل آن است. تا اینجا هیچ گروه و برنامه سیاسی دیگری به ‌این ‌اندازه از جمهوری اسلامی‌ در همه ویژگی‌های بیزاری آورش، فاصله نگرفته است.

پایان دادن به مقوله‌های جرم سیاسی و اقلیت، دو نشانه دیگر فرهنگ قرون وسطائی را، همان که به نام فرهنگ اصیل به ‌ایرانی سده بیستم خوراندند، از سیاست ما پاک می‌کند. جرم سیاسی اصلا معنی ندارد که “آزادیخواهان”ی در درون و بیرون ایران بخواهند تعریف‌ش کنند. جرم سیاسی در واقع به معنی دگر‌اندیشی است، تفاوت داشتن با گروه حاکم است، و بهمین دلیل بستگی به زمان و مکان دارد. آنچه امروز جرم است فردا می‌تواند سند افتخار باشد. ما به یک جامعه شهروندی می‌اندیشیم که در آن فرد می‌تواند هر عقیده‌ای داشته باشد و هر تصمیم سیاسی بگیرد و هیچ گفتار و کرداری مگر به موجب قانون دمکراتیک جرم نیست. به همین ترتیب اقلیت به معنی تبعیض حقوقی در چنان جامعه‌ای جائی ندارد. در ایران زنان و غیرشیعیان از نظر تبعیض حقوقی، اقلیت بشمار می‌آیند و برخلاف کلیشه‌ها، ما هیچگاه اقلیت قومی، به معنی تبعیض حقوقی برای آنها، نداشته‌ایم.

* * *

متمدن کردن فعالیت و مبارزه سیاسی، ما را از آن سر به زیاده روی نینداخته است. استراتژی پیکار سیاسی مردمی، که باز ما به صورت مدون درآوردیم، راه بسیاری گروه‌های سیاسی سازشکار را به رهاکردن مبارزه هموارتر کرد. حزب نشان داد که می‌توان دمکراتیک ‌اندیشید و مبارزه کرد و تا پایان، تا سرنگون کردن رژیم ویرانگر نیز پیش رفت و آنها تا آنجای‌ش را آماده نبودند. در زمینه سیاست خارجی هیچ‌کس به‌اندازه ما در آنچه حقیقتا به رژیم آسیب زده نکوشیده است. دفاع ما از تحریم اقتصادی رژیم و دست‌کم محدود کردن و منجمد کردن روابط با آن نمونه‌های برجسته‌ای از این مبارزه تنهای ماست. پیکار دمکراتیک برای سرنگونی، نوآوری دیگری در یک فرهنگ سیاسی بود که سرنگونی را با دمکراسی در تضاد می‌دید. در گرایش راست تا همین اواخر علنا دمکراسی را به حال مبارزه زیان‌آور می‌شمردند ــ و احتمالا هنوز در محافل خود می‌شمرند ــ که وقت این سخنان نیست؛ در گرایش چپ هنوز در اینکه سرنگونی به معنی خونریزی و از آن مهم‌تر، دیکتاتوری نیست خود را به ندانستن می‌زنند.

ما از همان آغاز، تکیه را بر مردم گذاشتیم و از حال و هوای تبعیدیان بیرون آمدیم. فضای سیاسی و فکری تبعیدیان، هر چه هم در ‌اندیشه ‌ایران و تحولات آن باشند ــ که هستند ــ بیش از آن زیر تاثیر پیرامون بلافاصله آنهاست. “پیروزی‌ها و شکست‌ها” در فضای تبعیدی برایشان فوری‌تر، و در نتیجه مهم‌تر است. با اهمیت ندادن بیش از‌ اندازه به ‌این فضای تبعیدی، توانستیم به آنچه در جامعه ‌ایرانی می‌گذرد بهتر بنگریم و جنبش و جوششی را که در نسل انقلابی پدید می‌آمد و طغیانی را که در نسل جوان‌تر به چشم می‌خورد پایه محاسبات سیاسی خود سازیم. ایران آن نیست که راست نستالژیک یا چپ تراژیک یا جمهوریخواهان آرزو پرور در خیال خود می‌پزند. جامعه‌ای است در جستجو که هنوز تصمیم‌ش را برای پس از جمهوری اسلامی ‌نگرفته است؛ هر چند آن را برای یک روز دیگر هم نمی‌خواهد. جامعه‌ای است جوان شونده، چه از نظر سنی و چه فکری، که رهبری‌ش را ارتش انبوه روشنفکران گداخته در آتش رژیم اسلامی، و آشنا با راه و روش‌های جهان آزاد و پیشرو غیراسلامی ‌بدست گرفته‌اند. این جامعه را می‌باید متقاعد کرد و با تحریک احساسات و وعده‌های میان‌تهی و عوامفریبی، متقاعد نمی‌شود. این کالاها را آخوندها دو دهه است عرضه کرده‌اند و دیگر خریداری که به کار آید ندارد.

حزب بیشتر ترجیح می‌دهد با این بخش بیدار شونده جامعه‌ ایرانی در ارتباط باشد، تا خود را اسیر مهر و کین و خواب و خیال‌های کسانی کند که بیش از بیست سال، توفان‌ها در فنجان چای، خسته‌شان نکرده است و در جهان محدود و بخود مشغول خویش دمی ‌از پریدن به یکدیگر آسوده نیستند. پیام ما سرانجام به گوش آن جامعه می‌رسد و ما پیوسته در تلاش‌هاشان شریک هستیم و دنبال کارشان را در بیرون می‌گیریم. برای یافتن یک گفتمان مشترک، همان گفتمان آزادی و ترقی مشروطه که ‌این روزها در ایران جامعه مدنی نیز می‌نامند، باید از درون و بیرون، ذهن‌ها را به هم نزدیک کرد. برخلاف راست اصلاح نشده که هر صدائی را جز خودش می‌خواهد خفه کند ــ و البته نمی‌تواند ــ و هر مبارزه‌ای را که در دست خودش نباشد به بیهوده خیانت و فریب می‌نامد؛ و چپ اصلاح نشده که هرچه پسندیدنی را در ایران به خود می‌چسباند، ما قدر همه کوشش‌ها و فداکاری‌های آزادیخواهان را در ایران، اگرچه مخالف ما باشند، می‌گزاریم و دعوی مالکیت بر کسی نمی‌کنیم؛ ما حتا اکراه داریم برنقاط مشترک خود با پاره‌ای گرایش‌های فکری در ایران انگشت بگذاریم مبادا به خطر افتند. عمده ‌این است که گفتار چیره بر جامعه، گفتاری عرفیگرا، آزادیخواهانه، و ترقیخواهانه باشد ــ گفتاری که ما آرزو داریم، و سرانجام جامعه ما دارد به آن می‌رسد.

شکست اصلاح طلبان که با نویدهای بسیار به میدان آمدند، منظره را بسیار روشن‌تر کرده است. پس از رهبری فرهمند خمینی که دانه‌های فروپاشی را کاشت، و رهبری عملگرای میانه‌روان بساز و بفروش که حقیقت رژیم اسلام ناب محمدی را به مردم نمود، نوبت اصلاحگران بود که ورشکستگی ملی مذهبی و دمکراسی اسلامی ‌را بی پرده به نمایش گذارند. از آنجا که اکثریتی از رای دهندگان تا پایان بی شکوه دوم خرداد از آن پشتیبانی نمودند، جای چون و چرا و نظریه بافی‌ها نمانده است. دیگر کسی نمی‌تواند ادعا کند که رژیم اسلامی ‌اصلاح‌پذیر می‌بود اگر مردم پشتیبانی‌شان را از آن دریغ نمی‌کردند. مردم دیگر امیدی به هیچ جناحی از حکومت ندارند و اگرچه زیر ضربه سرکوبگری رژیم موقتا دم در کشیده‌اند ولی صحنه سیاسی ایران مانند منظره میدان نبردی غیرقطعی است؛ دو طرف دارند تاکتیک‌هاشان را دوباره ارزیابی، و نیروهاشان را برای نبرد‌های قطعی‌تر آینده تجدید سازمان می‌کنند. در این حال سیل بی‌امان میلیون‌ها جوان که نه گذشته‌ای برای‌شان گذاشته‌اند نه آینده‌ای برای‌شان مانده است و هیچ چیز ندارند که از دست بدهند، پشت سد بسجییان و نیروهای انتظامی، انبوه می‌شود. با توجه به‌اینکه در دهه هشتاد ۲۱ میلیون تن در ایران به دنیا آمده‌اند، اکنون سالی دو میلیون تن دارند به بازار کار می‌ریزند و در سه ساله آینده نه میلیون جوان وارد بازار کاری که نیست خواهند شد.

هیچ نیروئی نخواهد توانست جلو سی چهل میلیون جوان به جان آمده پر از بیزاری و دشمنی را بگیرد. رژیم پاسخی برای مشکلات کشور ندارد و از اصلاحات نیز به هر تعبیری و در هر جامه‌ای ناتوان است. هرکس تصور کند که بن‌بست کنونی همچنان ادامه خواهد یافت با شگفتی زندگی خود روبرو خواهد شد. ما چنان تصوری نداریم و می‌باید خود را آماده مراحل قطعی پیکار مردم ایران با این رژیم، با هر پسوند مذهبی در سیاست و حکومت، سازیم.

* * *

حزب، امسال نخستین دهه خود را به پایان برد، ده سالی که در شکل گرفتن و از بحران‌های ناگزیر بدرآمدن گذشت. سیاست در ایران ــ بازتاب بیماری فرهنگ ــ به‌اندازه‌ای آلوده است که از بحران، به ویژه در مراحل آسیب‌پذیر نخستینی، گریزی نمی‌بود. اکنون در آستانه دومین دهه حزب و روبرو با دورنمای درهم شکستن جمهوری اسلامی، ما از آن مراحل گذشته‌ایم و زمان آن است که بطور جدی به آینده خود به عنوان جایگزینی برای جمهوری اسلامی ‌بیندیشیم. امروز از نظر گسترش تشکیلاتی (ما بزرگ‌ترین حزب سیاسی همه‌ایرانیان در بیرون شده‌ایم) و غنای فکری(هیچ گروهی از نظر پرباری ‌اندیشه به پای ما نمی‌رسد) و زمینه مساعد در ایران (پادشاهی مشروطه و وارث پادشاهی در ایران، بویژه در میان جوانان، از محبوبیت روزافزون برخوردار است) حزب مشروطه ‌ایران خود را به پایه‌ای رسانده است که می‌تواند جایگزین تمام عیاری برای جمهوری اسلامی ‌باشد. حزب حتا درکار آن است که کمبود خود را از نظر کادرها (افرادی که بتوانند دیگران را بسیج کنند) جبران کند. در دو ساله گذشته به ویژه کادرهای حزبی افزایش قابل توجهی یافته‌اند و این روند به نظر می‌رسد ادامه داشته باشد. ما آماده‌ایم که در میدان آزاد برابر با هر نیروی سیاسی رقابت کنیم و همه مبارزه ما برای فراهم کردن چنان شرایطی در ایران است.

نمی‌باید پنداشت که کار تمام است و ما در چند قدمی ‌پیروزی هستیم. در بنای زیبائی که در اینجا تصویر کردم ترک‌ها و ریختگی‌هائی است که باید جدی بگیریم. من هیچ اطمینان ندارم که حزب توانسته باشد پیام خود را به توده اعضای حزبی نیز، چه رسد به توده‌های بزرگ هواداران و اعضای بالقوه ما، برساند. ما بسیار بیش از یک حزب هوادار پادشاهی مشروطه هستیم. ما نیروئی بسیج شده و سازمان یافته برای دگرگونی همه سویه جامعه‌ایم؛ ولی آیا همه اعضای حزب می‌توانند ادعا کنند که نمایندگان این جنبشی هستند که امیدوارم بتواند کاری را که صد سال پیش پدران جنبش مشروطه آغاز کردند به جائی برساند. این کار هنگامی ‌به جائی خواهد رسید که پیام ما دانسته شود و کردار ما معرف باورهای ما باشد. مشکل ما تنها مشکل ‌اندازه نیست؛ ما هنوزکوچک‌تر از آن هستیم که از کارهای بزرگ عملی برآئیم. مشکل بزرگ‌تر ما کیفیت است؛ نیازی که به کادرها داریم تا از بسیج گروه‌های بزرگ‌تری برآئیم. این دو مشکل بهم بسته‌اند و با هم گشوده می‌شوند.

دو ساله ‌آینده فرصت‌های بزرگ و چالش‌های بزرگ‌تری پیش روی ما می‌گذارد و ما درهمه سطح‌های حزب به پویائی و هماهنگی بیشتری نیاز داریم. بحران جمهوری اسلامی‌ دارد به مراحل خطرناک می‌رسد و ما داریم از نظر کمی ‌و کیفی گسترش می‌یابیم. بیشتر نیروهای مخالف رژیم در بیرون به دلیل آلودگی به دسته بندی‌های درونی رژیم؛ به دلیل نا آمادگی خود برای پس از جمهوری اسلامی، و در نتیجه ترسی که از سرنگونی آن دارند، و به دلیل درگیری در سیاست‌های تبعیدی بجای تمرکز بر مبارزه با رژیم، از جریان بیرون رفته‌اند. ما بی‌آنکه خود بخواهیم در این میدانی که از مبارزه و مخالفت واقعی تهی می‌شود تنهاتر مانده‌ایم. فراخوان همبستگی ما ــ به‌اینکه در عین نگهداشتن مواضع خود، با ما در اصولی توافق، و در زمینه‌های مشترکی همکاری کنند ــ گوش‌های شنوای کمتری می‌یابد. می‌توان انتظار داشت که هرچه ما نیرومندتر شویم دیگران در میان مخالفان ما انگیزه بیشتری برای دور شدن از ما و حتا نزدیک شدن به رژیم داشته باشند. این روندی است که در بیشتر دهه گذشته شاهدش بوده‌ایم.

ولی این روند تاسف‌آور را رسیدن دست‌های ما و نیروهای آزادی و ترقی در درون ایران به یکدیگر، بیش از جبران می‌کند. در درون ایران بر عکس بسیاری گروه‌های مخالف در بیرون، هر چه احتمال سرنگونی رژیم قوت می‌گیرد انگیزه تفاهم افزایش می‌یابد. اگر بسیاری از مبارزان چپ در سراشیب مسالمت‌جوئی تا همکاری با جناح‌های حکومت اسلامی ‌فرو افتاده‌اند؛ و بسیاری مبارزان راست در نشئه پیش از موقع پیروزی، دارند رنگ واقعی خود را نشان می‌دهند و بدگمانی‌هائی را که درباره‌شان بود به ثبوت می‌رسانند، در خود ایران گروه‌های بیشماری که در پی یک جایگزین موثر برای جمهوری اسلامی ‌به عنوان رژیم، و اسلام به عنوان یک فلسفه سیاسی و یک تمدن، هستند به جهان‌بینی و برنامه سیاسی ما نزدیک می‌شوند. فراخوان همبستگی ما گوش‌های شنوا را در نیروهای آزادی و ترقی درون ایران می‌یابد. ما با تکیه بر این جهان‌بینی و برنامه سیاسی پیشرو و عملی ــ و این دو به یک ‌اندازه اهمیت دارند ــ بیشتر می‌توانیم این روند را تقویت کنیم.

وارث پادشاهی پهلوی همه تکیه‌اش را برچنان همبستگی گذاشته است و بجای آنکه نیروی خود را صرف دفاع از گذشته یا ادعای پادشاهی در آینده کند می‌کوشد پیام آزادیخواهانه و ترقیخواهانه‌اش را به گوش ایرانیان که بیشتر جوانند و بیشتر به اکنون و آینده می‌اندیشند برساند. ما به عنوان یک حزب هوادار پادشاهی، وظایف گسترده‌تری داریم که روشنگری درباره گذشته و دفاع از شکل حکومت پادشاهی مشروطه و پارلمانی را از روی نمونه‌های اروپای باختری و کانادا و استرالیا نیز دربر می‌گیرد. ولی این بخش کوچک‌تر پیکار ماست. بخش بزرگ‌تر، کارکردن برای تحقق آن جهان‌بینی و برنامه سیاسی است که هر روز بیشتر حالت ایده‌ای را پیدا می‌کند که زمان‌ش رسیده است. یادم نیست چه کسی گفته بود که هیچ چیز نیرومندتر از ایده‌ای که زمان آن رسیده باشد نیست.

 ــــــــــــــــــــــــــــ

 * سخنرانی در کنگره چهارم حزب مشروطه‌ایران، دوسلدرف ۲ و ۳ نوامبر ۲۰۰۲