«

»

Print this نوشته

صد سال از روزنامه نگاری به سیاست ـ اندیشه‌هائی دربارة دو «کاریر» یک زندگی / داریوش همایون

انتلکتوئل چاره ای ندارد که «دیگری» را بالا بکشد. گفتن و نوشتن بخشی از چنین کوششی است، عمل سیاسی بخشی دیگر از آن.

‌‌

صد سال از روزنامه نگاری به سیاست ـ اندیشه‌هائی دربارة دو «کاریر» یک زندگی

 

داریوش همایون

…این عصر و این جهان، سیاسی است. سیاست در جهان نوین اهمیتی بیش از گذشته یافته و در همه زندگی رخنه کرده است. در هیچ عصری توده های مردم این چنین در پهنه عمل سیاسی نبوده اند. امر عمومی‌ هرگز این اندازه به عموم ارتباط نداشته است. سیاست بایست منتظر تکنولوژی می‌ماند تا معنی کامل خود را بیابد و در سده بیستم این تکنولوژی پیدا شد و همراه آن قدرت و ثروت در ابعاد جهانگیر.

سده ما بیش از همه عصر توده‌هاست که با همگانی شدن آموزش و ارتباطات، به میانه میدان افکنده شده اند. آن خلق که روشنفکر قرون وسطای ما از آن کناره می‌جست امروز کمتر از همیشه او را آسوده می‌گذارد. «دیگری» در سراپای هستی انتلکتوئل راه یافته است ــ فرهنگ «پاپ»، سیاست توده گیر، اقتصاد بهم پیوسته جهانی. انتلکتوئل چاره ای ندارد که «دیگری» را بالا بکشد. گفتن و نوشتن بخشی از چنین کوششی است، عمل سیاسی بخشی دیگر از آن.

این جهانی که این گونه به تصرف «دیگری،» توده، در آمده است، که در آن هر پیامبر دروغین می‌تواند در کوتاه مدتی هزاران روشنفکر را در کوره های گاز بسوزاند یا آواره سازد یا “شکر را در کام‌شان زهر کشنده کند،” در عین حال بهترین جهانی است که انسان در این پنج هزار سال تاریخ از ساختن‌ش بر آمده است. ما تنها در عصر فرهنگ پاپ زندگی نمی‌کنیم. عصر ما عصر تمدن جهانگیر نیز هست ــ فلسفه سیاسی دمکراسی لیبرال، اقتصاد بازار اجتماعی، شیوه ها و تکنولوژی تولید و پخش انبوه، دسترسی نامحدود به آگاهی‌ها، علمی‌ که می‌تواند بلای گرسنگی و بیماری را از توده های میلیاردی دور کند، و هیچ کدام از اینها دیگر انحصار به غرب ندارد. تمدنی که غربی بود در پنجاه سال گذشته جهانی شده است.

انسانیت سرانجام به جایی رسیده است که می‌تواند «پویش خوشبختی» را که اعلامیه استقلال آمریکا در یک شعله نبوغ در کنار زندگی و آزادی، حق طبیعی فرد انسانی شناخت، از یک شعار و آرزو فراتر ببرد. اگر در پایان سده بیستم سه چهارم آدمیان در بینوائی مادی و فرهنگی بسر می‌برند به دلیل شکست سیاست، و در ایران ورشکستگی سیاسی، است. میدان را میدان داران بد فرا گرفته اند. آنچه نمی‌گذارد مردمان از بهترین پدیده هایی که پنج سده پیشرفت پیگیر و شتابنده علم و تکنولوژی به جهان داده است برخوردار شوند، بند و زنجیرهایی است که دست و پای مردمان را بسته است و سیاست می‌تواند بگشاید. در این رهگذر سیاست نیز در سده ما ابعاد و معنی واقعی خود را یافته است. آزاد کردن توده های مردم از زنجیرهایی که نظام‌های سیاسی و فرهنگی بر آنها نهاده است: آزاد کردن مردمان از خودشان که بدترین دشمنان خویش‌اند.

این همه رهبری می‌خواهد، نه رهبران فرهمند که توده‌ها را با ساده کردن قضایا و متبلور کردن خواست‌ها و عواطف آنان به هیجان آورند و به دیو درون‌شان بسپارند، یا از رنج اندیشه و عمل مستقل رها کنند. در نبود انتلکتوئل این “دیگری” است که جای‌ش را می‌گیرد. روشنفکر امروز در عصر توده ها توانائی ها و وظیفه بزرگ‌تری در راهنمائی جامعه دارد. وزنه او اگر بر ترازوی عمل سیاسی نهاده شود سنگینی بیشتری دارد. او بیش از هر زمان می‌تواند نه تنها کوتاهی ها و پلیدی های زمان را نشان دهد، بلکه از کمک به برطرف کردن آن نیز بر آید. شاید به همین ملاحظات هامرشولد که بهترین دبیر کلی است که سازمان ملل متحد به خود دیده است گفت “سیاست عبادت عصر ماست.” در این عصر همگانی شدن همه چیز، از جمله مرگ ناکهانی در محشر اتمی ‌و نابودی تدریجی بر روب زمینی که به تندی از مایه‌های زندگی (آب و هوا و خاک سالم) تهی می‌شود، بالا ترین تقدس ، حتی تقدس، در کار سیاسی دست می‌دهد. کدام مرد خدائی در دنیای ما به پای گاندی یا مارتین لوتر کینگ (جایگاه او به عنوان یک رهبر مدنی بسیار بالا تر از مقام او به عنوان کشیش پروتستان بود) یا نلسون ماندلا می‌رسد؟ کلیسای کاتولیک در آلمان آیا از گوشه‌ای از آنچه “سبزها” برای مردم، و نه تنها در آن کشور، کرده‌اند برآمده است؟

سیاست بدترین دشمن انسانیت در سده ما بوده است. ولی این دلیل دیگری بر آن است که سیاست بیش از آن اهمیت دارد که به سیاستگران واگذاشته شود و توده‌ها بیش از آن قدرت یافته اند که شکارگاه متعصبان و عوام‌فریبان و پیشوایان باشند. در کشور ما، که انگیزه و ضرورت کار سیاسی از بسیاری جامعه ها بیشتر است، سیاست آشکارا چهره جنایت به خود گرفته است. سیاست از اجتماع، از گرد آمدن مردم پدید می‌آید؛ از آن پرهیز نمی‌توان کرد. می‌باید سیاست بهتری داشت.

کنار گذاشتن مردم از سیاست که پیش از انقلاب اسلامی ‌روال اصلی جامعه ما بود به نزاری atrophy سیاست و جامعه انجامید. پرتاب شدن آنان به سیاست انقلابی شیرازه کشور را از هم گسیخت و گریختن‌شان از سیاست به پایندگی رژیمی ‌که نمی‌خواستند کمک کرد. پاسخ مسئله نه در انحصار کردن سیاست بوده است، نه سیاست زده شدن و رمه وار در پی رهبر فرهمند افتادن، نه از سیاست گریختن. شکست سیاسی ما پس از یک سده تکاپوی پیشرفت و تلاش امروزی شدن، ما را به این شرمساری جهانی و تاریخی انداخته است. می‌باید سیاست خود را بهتر کنیم.

عصر روشنفکر- روزنامه نگار- سیاستگر در ایران تازه آغاز شده است. چهارمین نسل پس از انقلاب مشروطه، که انتخابات ۲ خرداد ۷۶ گوشه ای از ضرب شصت های آن بود، بر این راه کوفته از صد سال گام زدن های نافرجام، هموار تر خواهد رفت.

 ‌‌‌

*متن کامل این رساله در کتاب پیشباز هزاره سوم، رساله هایی در سیاست، تاریخ، فرهنگ ـ نشر تلاش، ۲۰۰۹، در دست است.