«

»

Print this نوشته

دربارۀ ترجمۀ متن‌های اندیشۀ سیاسی جدید / مورد شهریار ماکیاوللی / چهار / دکتر جواد طباطبایی

‌از زمانی که رسالۀ شهریار ماکیاوللی نخستین بار توسط محمود محمود به فارسی برگرانده شده، بیش از هفت دهه گذشته است. این نخستین ترجمه به سال ۱۳۱۱ انتشار پیدا کرده واز آن پس نیز در ۱۳۲۴ تجدید چاپ شده است. محمود محمود بر ترجمۀ خود دیباچه‌ای را نیز افزوده که حاوی اطلاعاتی دربارۀ تاریخ ایتالیا و فلورانس، زندگی و نوشته‌های ماکیاوللی، و خلاصه‌ای از اندیشۀ سیاسی اوست. در این صفحات در مواردی مطالبی سودمند برای خوانندۀ آن زمان آمده است، اما اطلاعات نادرست نیز در آن‌ها اندک نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دربارۀ ترجمۀ متن‌های اندیشۀ سیاسی جدید

مورد شهریار ماکیاوللی

چهار: دیباچه‌های بر ترجمه‌های شهریار ماکیاوللی

از زمانی که رسالۀ شهریار ماکیاوللی نخستین بار توسط محمود محمود به فارسی برگرانده شده، بیش از هفت دهه گذشته است. این نخستین ترجمه به سال ۱۳۱۱ انتشار پیدا کرده واز آن پس نیز در ۱۳۲۴ تجدید چاپ شده است. [۱] محمود محمود بر ترجمۀ خود دیباچه‌ای را نیز افزوده که حاوی اطلاعاتی دربارۀ تاریخ ایتالیا و فلورانس، زندگی و نوشته‌های ماکیاوللی، و خلاصه‌ای از اندیشۀ سیاسی اوست. در این صفحات در مواردی مطالبی سودمند برای خوانندۀ آن زمان آمده است، اما اطلاعات نادرست نیز در آن‌ها اندک نیست. مترجمان و نویسندگان پس از او نیز برخی از همین مطالب را تکرار کرده‌اند. محمود محمود در مقایسه‌ای میان رسالۀ شهریار و گفتار‌ها می‌نویسد که کتاب دیگر ماکیاوللی «دستور یا اندرزی … برای مملکت داری موسوم به دسکورسی – مباحث – است. در حقیقت، کتاب اولی را می‌توان یک قسمت از موضوع این کتاب فرض نمود.» (محمود محمود، ص. ۹) مترجم دوم شهریار نیز در مقدمه‌ای بر ویراست نخست، در مجموع به نقل از نویسنده‌ای امریکایی، که مقدمه‌ای بر ترجمۀ انگلیسی برخی نوشته‌های ماکیاوللی نوشته، اما با اجتهاد خود، ضمن برخی مطالب پراکنده، همین توضیح را آورده و نوشته است که شهریار «برکشیده‌ای است از کتاب بزرگ‌تر و اصیل‌تر (کذا!) وی، یعنی گفتار‌ها، یا حاشیه‌ای بر آن!» (آشوری۲، ص. ۲۹) [۲] بدیهی است که این عبارت معنایی ندارد، زیرا اگر نوشته‌ای خلاصه‌ای از اثری بزرگ‌تر باشد، نمی‌تواند حاشیه‌ای بر آن باشد. همین مترجم در ویراست دوم به نادرست بودن این اجتهاد پی برده و در بازنویسی، مقدمه آن را به این صورت آورده است: «اگرچه نامداریِ ماکیاوللی به سبب کتاب شهریار است، اما باید یادآور شد که کتابِ اصلیِ وی، که بیانگر بنیادهایِ نظریِ وی در بابِ ماهیتِ دولت و سیاست است، گفتارهاست.» (آشوری۳، ص. ۳۱) اگرچه این بیان دربارۀ گفتار‌ها به واقعیت نزدیک‌تر است، اما نسبت پیچیدۀ میان دو رساله را روشن نمی‌کند. شهریار رساله‌ای دربارۀ نظام‌های سلطنتی است، در حالی که گفتار‌ها، بیشتر – اما نه به انحصار – دربارۀ نظام‌های جمهوری بحث می‌کند، هم چنان که بنیادهای نظری اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی در هر دو رساله آمده است.

عمدۀ مطالبی که در دیباچۀ محمود محمود آمده، خلاصه‌ای از سخنان نه چندان درستی است که در یک سده پیش دربارۀ ماکیاوللی گفته می‌شد، و بویژه در نوشته‌های انگلیسی آمده است. یکی از این سخنان نادرست نسبت دادن این اصل به اوست که «هدف وسیله را توجیه می‌کند»، که در هیچ یک از رساله‌های ماکیاوللی نیامده است، و بیشتر نویسندگان یسوعی به او نسبت داده‌اند، اما شگفت اینکه خود آنان در دفاع از منافع دربار پاپ و مذهب کاتولیکی، درعمل به آن تردیدی به خود راه نمی‌داده‌اند. محمود محمود، به نقل از نویسندگان شرح حال ماکیاوللی، او را مردی شریف و میهن دوست می‌داند، اما در عین حال نمی‌تواند تعارض میان میهن دوستی و نیک فطرتی ماکیاوللی با اندرزهای پرمکر و حیلۀ او به جاه طلبان را دریابد. او، در دیباچۀ خود، ماکیاوللی را مردی «خوش قلب و نیک فطرت» دانسته و اظهار شگفتی کرده است که رجلی مانند او توانسته است «تمام راه‌های پرمکر و حیلۀ سیاست را به این صراحت لهجه بیان نموده و اصول جاه طلبی و وسائل رسیدن به آن را بدون ملاحظات اخلاقی تعلیم دهد و واضح بگوید: «نیل به مقصود اتخاذ هر نوع وسائل را مشروع می‌کند». این عقیده یک حربۀ بُرنده به دست مردان جاه طلب و سفاک می‌دهد که برای رسیدن به مقصود اتخاذ هر نوع وسائل را مشروع بدانند. با تمام این‌ها طرفداران ماکیاوللی اظهار می‌دارند ماکیاوللی از آن وطن پرستان با ایمان است که در عصر خود کمتر یا اینکه هیچ نظیر نداشته.» (محمود محمود، ص. ۱۲-۱۳)

به درستی نمی‌دانیم که چرا محمود محمود به فکر ترجمۀ رسالۀ شهریار افتاده است، اما از توضیحی که در مقدمه بر ترجمۀ خود آورده، و با توجه به دیدگاه سیاسی او در تدوین تاریخ معاصر ایران، که رد پای توطئۀ سیاست انگلستان را در همۀ اتفاقات ایران می‌دید، به نظر می‌رسد که هدف او از این ترجمه افشای رموز سیاست مبتنی بر قدرت انگلیسی بوده است. محمود محمود، پس از شرحی از اهمیت اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی، و اینکه هر کسی «با مطالعۀ دقیقی در سیاست‌های فعلی دول بزرگ اروپا… اذعان» خواهد کرد که او از مردان بزرگ جهان بوده است، می‌نویسد: «تاریخ سیاست خارجی ایران را در یک صد و سی سالۀ اخیر در نظر بگیرید، آن را به دقت مطالعه کنید، رفتار و مناسبات و معاملات دول معظم همجوار را با ایران در این مدت، یعنی از سال ۱۸۰۰ که سال رسالت سر جان ملکم به دربار فتح علی شاه است، تا عصر حاضر تحت دقت قرار دهید، ملاحظه خواهید نمود در تمام مناسبات خود با دولت ایران نکته‌ای از نکات دستور این شخص تاریخی فروگذار نکرده‌اند.» (محمود محمود، ص. ۱۵) وسوسۀ پیدا کردن رد پای توطئۀ انگلستان در همۀ اتفاقات تاریخ ایران موجب شده است که محمود محمود نفهمد که استعمار انگلستان ربطی به آن وجه از اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی، که او گمان می‌کرد استعمار انگلستان به آن عمل می‌کند، نداشت، بلکه سبب اینکه در دهه‌هایی، ایران به لعبتکی در دست لعبت بازان روسی و انگلیسی تبدیل شد، این بود که ایرانیان دیانت و معنویت و اخلاق در سیاست می‌آمیختند و از سیاست بی‌خبر بودند. سده‌ها پیش از آمدن سر جان ملکم انگلیسی به دربار فتح علی شاه که کانون شعر و ادبیات مبتذل و دین عجایز بود، در آغاز کار صفویان، شاه اسماعیل، در چالدران، در توهم این بود که با شمشیر مردانگی بر توپ‌های نامردانۀ ترکان عثمانی پیروز خواهد شد. این‌‌ همان زمانی است که ماکیاوللی در سرشت مناسبات سیاسی جدید تأمل می‌کرد، اما معلم علم سیاست ایرانیان، پنج سده پس از آن، حمید عنایت بود که گویا می‌خواست ماکیاوللی را اخلاق درمانی کند. ماکیاوللی، به خلاف آنچه در نوشته‌های ایرانی در صورت ساده شدۀ آن به تکرار گفته‌اند، سیاست را از اخلاق و دین جدا نکرد، بلکه در نسبت پیچیدۀ آن دو تأمل کرد. به عنوان مثال، او بر آن بود که در رم باستان، و نیز در ایتالیای زمان او، سیاست آنان عین دیانت بوده است. در حالی که رُمیان دینی داشتند که آنان را به کسب افتخار و پیروزی سوق می‌داد، مسیحیت کلیسایی، ایتالیاییان را به بی‌اعتنایی به امور دنیا رانده و دنیا و سیاست آنان را به تباهی کشانده است. خاستگاه دخالت دستگاه کلیسا و دربار پاپ در امر سیاست، که به گفتۀ ماکیاوللی نه توانایی آن را داشت که قدرتی مرکزی در ایتالیا ایجاد کند و نه به کسی اجازه می‌داد که ایتالیا را متحد کند، سیاستی که به بهانۀ دفاع از کیان مسیحیت دنبال می‌شد، در نظر ماکیاوللی، جز کوششی برای تأمین منافع ارباب کلیسا و پاپ و درباریان او نبود. اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی کوششی برای توضیح این مناسبات پیچیده است تا ورای ظاهر مناسباتی که پردۀ منافع خصوصی بر آن‌ها کشیده شده، بتوان مصالح «ملی» ایتالیا را دریافت. اندیشۀ سیاسی او از این حیث آغاز اندیشۀ سیاسی جدید است که توانست منطق مناسبات قدرت در ایتالیا را در نظام مناسبات میان دولت‌های اروپایی زمان خود به عنوان نظام منطق هر رابطۀ قدرتی توضیح دهد.

ماکیاوللی آغاز اندیشۀ سیاسی جدید و مرحله‌ای مهم در بسط آن است که برای فهم منطق مناسبات دوران جدید نمی‌توان آن را نفهمید. با نفهمیدن این نظریه، نظریه‌ای اساسی برای فهم مناسبات قدرت در دنیای جدید، که انحطاط را امری درونی می‌داند، و البته نظریۀ مخالف آن، که رابطۀ انسان و ابلیس را سرمشق مناسبات قدرت می‌داند، در سراشیب افسانه بافی از نوع ادوارد سعید سقوط می‌کنیم. محمود محمود از پیشگامان تدوین نظریۀ توطئه در ایران بود، سخت به آن نظریه اعتقاد داشت، و شیشۀ کبود این نظریه مانع از آن می‌شد که تاریخ انحطاط ایران و آماده شدن زمینه‌های درونی برقراری مناسبات نابرابر را تدوین کند. محمود محمود، در ادامۀ فقره‌ای که نقل کردم، می‌نویسد: «همسایۀ جنوبی ما بیست و پنج سال ما را با دولت روس برای حفظ هندوستان خود به جنگ مشغول داشت تا کاملاً خسته و فرسوده شده از هر حیث کوچک شدیم. بیست و پنج سال هم ما را به کشمش با خود سرگرم نمود، همین که زمین گیر شدیم، آن وقت، گرفتن امتیازات شروع گردید، که خود یک دستور جداگانه از اصول سیاست مکیاویلیزم می‌باشد. نظایر آن را در صفحات کتاب شهریار مکرر خواهید دید.» (محمود محمود، ص. ۱۵-۱۶) محمود محمود، مانند همۀ هواداران نظریۀ توطئه، که تصور روشنی از علت و معلول ندارند، گمان می‌کرد چون «آنان» ما را مشغول داشتند، «ما» کوچک شدیم. گفتن عبارت‌هایی از سنخ «… مشغول داشتند» و «… سرگرم نمودند»، سیاست نیست، در رسالۀ شهریار هم در این باره چیزی نیامده است. جای شگفتی است که محمود محمود، مانند بسیاری از مترجمان ایرانی، کتابی را ترجمه کرده که نفهمیده است. توصیف عامل بیرونی و توسل به اغوای ابلیسی در بیرون، برای توجیه أعمال بد سیاست نیست، بلکه نظریۀ توطئه است تا حجابی بر عوامل درونی انحطاط یک کشور باشد. دلیل اینکه عاملان سیاست انگلستان و روسیه می‌توانستند بر سر رجال دربار تهران کلاه بگذارند، جز این نبود که مردم ایران عوام، شاه احمق، و درباریان او شاعران و نمایندگان دین عجایز بودند و سیاست نمی‌دانستند. ماکیاوللی زمانی رسالۀ خود را می‌نوشت که ایتالیا میدان پیکار قدرت‌های بیگانه و بخش‌هایی از خاک آن در اشغال آنان بود، اما او رساله‌ای اخلاقی برای نفرین فرانسه و اسپانیا ننوشت؛ وضع ایتالیا را از دورن تحلیل کرد. نظریه‌های توطئه، استعمار و… نظریه‌هایی در سیاست نیستند؛ بلکه تعمیم نظریۀ دینی وسوسه‌های ابلیس به قلمرو مناسباتی است که برای تحلیل آن باید منطق متفاوتی را به کار برد.

باری، اگر محمود محمود رسالۀ شهریار را برای افشا کردن عملکرد استعمار انگلستان ترجمه کرده، به خطا رفته است. شهریار رساله‌ای در سیاست است نه بحثی دربارۀ وسوسه‌های ابلیس. اگر در دربار فتح علی شاه، به جای نفرین به ابلیس، تصوری از سیاست و ماهیت قدرت پیدا کرده بودند، سیاست استعماری جزیره‌ای در شش هزار کیلومتری ایران، در این کشور کارگر نمی‌شد. همسایۀ جنوبی و شمالی ایران از این حیث توانستند بر سر رجال دربار تهران کلاه بگذارند که آنان کلاه داری نمی‌دانستند و نمی‌توانستند. در‌‌ همان زمان، عباس میرزا، ولی عهد فتح علی شاه، در دارالسلطنۀ تبریز دستور داد گزارش راهب یسوعی دربارۀ سقوط اصفهان را با عنوان عبرت نامۀ به فارسی ترجمه کنند تا عوامل درونی انحطاط ایران شناخته شود، که خواننده‌ای نداشت.

در مقدمۀ مترجم توضیح داده نشده است که مبنای برگردان فارسی رسالۀ شهریار کدام ترجمۀ انگلیسی بوده است. در نخستین دهه‌های سدۀ بیستم، در زبان انگلیسی ترجمه‌های چندان معتبری از نوشته‌های ماکیاوللی وجود نداشت و پژوهش در اندیشۀ سیاسی او نیز پیشرفت چندانی نکرده بود. زبان فارسی هشتاد سال پیش نیز هنوز برای ترجمۀ نوشته‌های اندیشۀ سیاسی جدید چندان مناسب نبود. از اینرو، زبان و شیوۀ ترجمۀ محمود محمود ایرادهای آن زمان را دارد؛ مترادف‌های عربی و فارسی را به تکرار می‌آورد، در موارد بسیاری ترجمۀ دقیق متن اساس به توضیح شرح الاسمی تبدیل می‌شود، یعنی ترجمۀ او نوعی پارافراز متن است، و از نظر بسیاری از معادل‌ها از دقت کافی برخوردار نیست. وانگهی، مترجم تفسیر‌ها را نمی‌شناسد و، چنان که گفتم، با توجه به شهرت نویسندۀ به تدوین ایدئولوژی ماکیاولیستی یعنی به دلایل عقیدتی ترجمه می‌کند. البته، این ترجمه در زمان خود گامی برای انتقال اندیشۀ سیاسی جدید بود و بدیهی است که ایرادهای بسیاری دارد، اما در مواردی مزیت‌هایی نیز نسبت به ترجمه‌های بعدی دارد. محمود محمود اهل تتبعات ادبی نبود و کوشش کرده است متن را با توجه به امکانات زبان رایج و تلقی ایرانیان در سده‌ای پیش از ترجمۀ انگلیسی به فارسی برگرداند. از اینرو، او واژه‌ها را همچون ابزاری برای انتقال مطلب به کار گرفته و اجازه نداده است واژه‌ها چنان استقلالی نسبت به اندیشه پیدا کنند که بر جوهر اندیشه چیره شوند.

در بخش دیگری دربارۀ برخی از نمونه‌های ترجمۀ محمود محمود بحث خواهم کرد؛ پیش از آن اشاره‌ای به برخی از مطالب دیباچۀ آشوری بر ترجمۀ شهریار می‌کنم. در دیباچۀ ترجمۀ شهریار نخست خلاصه‌ای از مطالب دانشنامۀ بریتانیکا دربارۀ شرح احوال و آثار ماکیاوللی آمده که اهمیتی ندارد. ترجمه با دیباچۀ دومی نیز آراسته شده که برگرفته از مقدمه‌ای از ترجمۀ انگلیسی کتاب است که گویا می‌بایست شرحی از اندیشۀ سیاسی در آن بیاید. این دیباچه نمونه‌ای از نوشته‌ای فارسی دربارۀ یک بحث مهم تاریخ اندیشه در اروپاست، یعنی انباشته از کلی گویی‌هایی است که ربطی به مباحث اصلی اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی ندارد، به لحاظ نگارشی، سخت فاقد انسجام است و از آنجا که نویسندۀ امریکایی، که عمدۀ مطالب از مقدمۀ او برگرفته شده، نمی‌دانسته مباحث اصلی اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی کدام‌ها هستند، مترجم نکته‌هایی بی‌ربط را در کنار هم آورده و هیچ مطلب سودمندی نگفته است. وقتی مترجمی کتابی را ترجمه می‌کند، می‌تواند مقدمه‌ای بر آن ننویسد، بویژه اگر تصور کند که خواننده آشنایی‌هایی با مطلب دارد. به عنوان مثال، در ویرایش دوم ترجمه، می‌شد فرض را بر این گرفت که رسالۀ کوتاه اما کمابیش مهم اسکنیر برای آشنایی با ماکیاوللی کافی بوده و خواننده می‌تواند با آن مقدمات به متن اثر مراجعه کند. اما آن‌گاه که مترجم به معرفی اثر و نویسندۀ آن خطر می‌کند، اصل بر این است که به مطالبی اشاره کند که خواننده را کمابیش از مراجعه به اثری دیگری بی‌نیاز کند. لرنر، که مقدمه‌ای بر ترجمۀ انگلیسی دو رساله از ماکیاوللی نوشته، پنجاه سال پیش، استاد مطالعات امریکایی در دانشگاهی در ایالات متحده بوده و در مقالۀ خود نیز رطب و یابس را به هم بافته و حتی اطلاعات غلطی نیز به خواننده داده است که من پائین‌تر به یک نمونه از آن اشاره خواهم کرد.

دیباچۀ دوم، با عنوان «ماکیاوللی و جایگاه او در اندیشه‌یِ سیاسی»، با توضیحی دربارۀ ماکیاولیسم آغاز می‌شود و مترجم با اشاره‌ای به اینکه اثر مهم ماکیاوللی گفتارهاست، به خلاف آنچه پیش‌تر نوشته بود و من بالا‌تر نقل کردم، می‌نویسد: «کتاب شهریار نیز از نظر شکل تازگی ندارد، بلکه پیش از آن کتاب‌های بسیار به صورت اندرزنامه‌ها و سیاستنامه‌ها… می‌نوشته‌اند، اما سترگی اندیشۀ ماکیاوللی… در آن است که او خود را از پیشداوری‌های اخلاقی قرون وسطایی درباره‌یِ رفتار سیاسی‌‌ رها کرده و با جسارتی بی‌مانند چشم به واقعیت رفتار سیاسی دوخته و آنچه را که برای به دست آوردن قدرت و نگاهداشت آن ناگزیر است…» (آشوری۳، ص. ۳۱-۳۲) رسالۀ شهریار، با توجه به موضوع بحث، یعنی مناسبات قدرت، بویژه از «نظر شکل تازگی دارد». کافی است خواننده فصل نخست را از نظر بگذارند و آن را با یکی از رساله‌های پیش از او بسنجد: این فصل از چند سطر تجاوز نمی‌کند و کوتاه‌ترین فصل رساله است. به خلاف همۀ رساله‌های پیشین، ماکیاوللی قدرت را اصل دانسته، دربارۀ منشأ آن، که از مهم‌ترین مباحث رساله‌های سیاسی بود، بحثی نکرده، و بی‌هیچ مقدمه‌ای به بحث دربارۀ کسب قدرت و نگاه داشت آن پرداخته است. رسالۀ شهریار به لحاظ ظاهر آن هیچ نسبتی با سیاستنامه‌های پیشین ندارد و خواننده‌ای که چیزی دربارۀ اندیشۀ سیاسی بداند، با نخستین نگاه می‌تواند به «انقلاب» ماکیاوللی در اندیشۀ سیاسی پی ببرد. رسالۀ شهریار به لحاظ شکل با هیچ یک از سیاستنامه‌های سده‌های میانه، و حتی رساله‌های خطابی اومانیست‌های آغاز دورۀ نوزایش، که مطالعۀ چندانی دربارۀ آن‌ها صورت نگرفته است، از نوع رسالۀ اراسموس و گییوم بوده، نسبتی ندارد. در واقع، منطق قدرت در همۀ رسالۀ او جاری است و بدیهی است که بسط و ایضاح این منطق در سیاستنامه‌های سده‌های میانه ممکن نمی‌بود. کافی است خواننده نظری به یکی از بهترین نمونه‌های سیاستنامه‌های سده میانه، به عنوان مثال، دربارۀ پادشاهی اثر تماس قدیس، یا رساله دربارۀ پادشاهی اراسموس، بیاندازد. رساله با تعریف پادشاهی آغاز می‌شود که تالی اثبات خداوند در رساله‌های الهیات است، با بحثی دربارۀ خودکامگی ادامه پیدا می‌کند، آن‌گاه، با اشاره‌ای به وظایف پادشاه، به تفصیل شرحی دربارۀ اجر مادی و معنوی پادشاه می‌آورد و بحث را با مفاسد خودکامگی به پایان می‌برد. در این رساله‌ها هر بحثی با ارجاعی به مفهوم عدالت، به عنوان مفهوم بنیادین سیاستنامه نویسی، انجام می‌شود در حالی که ماکیاوللی هیچ جایی، از مفهوم عدالت بحثی نمی‌کند. وانگهی، رایزنی از مهم‌ترین مباحث سیاستنامه هاست، زیرا اصل بر این بود که پادشاه، که بیش از هر چیز باید مجری عدالت باشد، نیاز به دانشی دارد که خود او نمی‌داند و رایزنان پادشاه به عنوان عقل منفصل می‌توانند او را راهنمایی کنند، در حالی که ماکیاوللی از وزیر و رایزنان بحثی نمی‌کند. در نظر ماکیاوللی، آنچه او «ویرتو» می‌نامد، هنرهای مردانگی خود شاه، مهم‌ترین عامل به دست آوردن قدرت و نگاه داشت آن است. رسالۀ شهریار با بحثی دربارۀ انواع شهریاری‌ها و شیوۀ به دست آوردن آن‌ها، چنان که گفتم حتی به ده سطر نمی‌رسد، آغاز می‌شود و با مباحثی دربارۀ چگونگی نگاه داشت قدرت ادامه پیدا می‌کند، که یکی از مهم‌ترین مباحث آن مسئلۀ ارتش، جنگ افزار‌ها و جنگ است. افزون بر این، در آغاز رساله، ماکیاوللی، برای اینکه از پیش راه را بر مفسرانی که شهریار را سیاستنامه خواهند فهمید، و آن را «کهن شیوه» ترجمه خواهند کرد، ببندد، می‌نویسد که کتاب خود را به صنایع ادبی و آرایه‌های کلامی نیاراسته است. به خلاف همۀ سیاستنامه‌ها، که به زبان نصیحت نوشته شده‌اند و رساله‌هایی ادبی هستند، شهریار رساله‌ای دربارۀ به دست آوردن قدرت و جنگ افزارهایی است که برای نگاه داشت آن ضروری است.

در دومین بند از‌‌ همان دیباچه گفته شده است که ماکیاوللی «فرزند روزگارخویش» بود و اهمیت او نیز در آن است که قدرت آرمانی را توضیح نداده، بلکه «برای نخستین بار عمل و رفتار سیاسی را در پهنهٔ واقعیت و نمود بی‌پرده‌یِ آن می‌نگرد و می‌خواهد آن را آن چنانکه هست فراچشم نهد.» بار دیگر، پس از نه سطر، تکرار می‌کند که روزگار ماکیاوللی اوج عصر نوزایش بود و او «از این جهت نیز فرزند روزگار خویش است، یعنی روزگار اوج نوزایش…» (ص. ۳۲) اگر نمایندگان مهم دورۀ نوزایش را اومانیست‌هایی مانند اراسموس و گییوم بوده بدانیم، در قلمرو اندیشۀ سیاسی، ماکیاوللی استثنایی است، نه قاعده، زیرا زمان او هنوز زمانۀ سیاستنامه نویسی بود که اومانیست‌ها صورتی نو به آن داده بودند. لو‌تر و اندکی پس از او ژان کلون نیز در اندیشۀ سیاسی به سیاستنامه نویسان نزدیک بوده‌اند. بیش از نیم سده پس از مرگ ماکیاوللی ژان بدن فرانسوی و نظریه‌پرداز حاکمیت، پیوندی با اندیشۀ نوآیین او برقرار کرد. موضوع در بند بعد نیز تکرار‌‌ همان مطلب است با این بیان که «نوشته‌ها و گزارش‌های ماکیاوللی… آئینۀ روزگار او نیز هست…» یعنی تجزیۀ ایتالیا، زیرا ماکیاوللی شاهد صحنۀ «نظام قرون وسطایی دولتشهر‌ها که ایتالیا را میان خود بخش کرده بودند»، بود. (ص. ۳۳) نظام دولت شهرهای مستقل ایتالیا هر ایرادی که داشت، قرون وسطایی نبود. هیچ نویسنده‌ای چنین توصیفی از آن‌ها نکرده است؛ اگر ماکیاوللی فرزند زمانه‌ای بود که به گفتۀ مترجم «اوج دورۀ نوزایش» بود، معلوم نیست این اوج نوزایش در قرون وسطی ممکن شده بوده است؟ خواننده در نمی‌یابد که مترجم چگونه ماکیاوللی فرزند زمانۀ خود و رعیت دولت شهرهایی قرون وسطایی را به اوج دورۀ نوزایش ربط داده است؟ و دولت شهرهای قرون وسطایی چگونه به کانون نوزایش و اوج آن تبدیل شده‌اند؟ او اگر حتی مقدمۀ محمود محمود را از نظر گذرانده بود، می‌توانست بداند که فلورانس، زادگاه ماکیاوللی، چگونه دولت شهری بود و چه فاصله‌ای با قرون وسطی داشته است. خلاف گفتۀ مترجم، تاریخ نویسان جمهوری ونیز را «کارگاه تجدد» خوانده‌اند، و فلورانس ماکیاوللی نیز از دو سده پیش از زمان او یکی از مهم‌ترین کانون‌های تجربۀ سیاست جدید و نظریه‌پردازی دربارۀ آن بود – البته، اگر نخواهیم چیزی دربارۀ هنر‌ها و ادبیات و… بگوییم. خوانندۀ علاقه‌مند کافی است یکی از تاریخ‌های اندیشۀ سیاسی سده‌های پانزده و شانزدهم را از نظر بگذارند تا بداند که چنین کلی بافی‌هایی تا چه پایه‌ای بی‌معنا هستند.

در بند بعدی (ص. ۳۴-۳۵) بار دیگر آمده است که رسالۀ شهریار «دستورنامه یِ قدرت»، «رهیافت کلی به سیاست» و روش ماکیاوللی نیز «واقع نگری» است، اما هم چنان گفته نمی‌شود که قدرت از نظر ماکیاوللی چیست و در گسست از منطق سیاستنامه‌ها سرشت قدرت چگونه دگرگون شده است؟ چون موضوع رسالۀ ماکیاوللی را فهمیدیم، مترجم در بند بعدی به سبب بدنامی ماکیاوللی می‌پردازد ونام نویسندگانی را می‌آورد که از او تأثیر پذیرفته‌اند یا ردیه‌ای بر او نوشته‌اند، اما هیچ نامی از نویسندگان سیاسی، که نظرات ماکیاوللی را بسط داده‌اند، نمی‌آورد، گویی ژان بدن، تامس هابز، اسپینوزا، منتسکیو و روسو وامدار میراث فکری ماکیاوللی و هر یک فصلی از تاریخ اندیشۀ سیاسی نبوده‌اند. در صفحۀ ۳۸ اشاره‌ای نیز به «اندیشه ورزان آلمانی» و «دانشورانی» آمده که «در پیشگاه وی سر فرود آوردند» و گویا پیشگام آنان فیشته بود که «در فصلی از کتاب نامدار خطاب به ملت آلمان به تحلیل ماکیاوللی پرداخت». (ص. ۳۸) من پیش‌تر در نقدی بر چاپ نخست شهریار نوشته بودم که این سخن یکسره نادرست است، زیرا در آن کتاب حتی یک بار هم نام ماکیاوللی نیامده است. چون مترجم فارسی با این مطلب آشنایی نداشته و آن را از مقدمه نویس امریکایی ترجمۀ انگلیسی دو رسالۀ ماکیاوللی گرفته، به توضیح من بهایی نداده و مانند همۀ مقلدان گمان کرده است که مرجع او – بویژه اگر امریکایی باشد – خطا نمی‌کند. تکرار می‌کنم که مارک لرنر امریکایی، که گویا استاد فرهنگ و تمدن امریکایی بوده، در این باره چیزی نمی‌دانسته و اشتباه کرده است. نسخه‌ای از ترجمۀ انگلیسی آن کتاب فیشته در هر کتابخانه‌ای وجود دارد و می‌توان به آن مراجعه کرد. من در مقاله‌ای که بر ویراست نخست ترجمۀ آشوری نوشته بودم، توضیح داده‌ام که فیشته در کجا از ماکیاوللی بحث کرده است، و نشانه‌های کتاب‌شناختی آن را آورده بودم. در پایان دیباچه چند سطر نیز دربارۀ «دلیل سیاسی» (کذا! گویا به جای «مصلحت نظام» یا reason of State)، «سیاست واقع گرایی» و مقدمۀ مهرآمیز کامنف، «بولشویک قدیمی»، آمده که به حق بی‌معنا، سخت سطحی و از سنخ ملاحظاتی است که در درسنامۀ حمید عنایت آمده و من پیش‌تر به آن اشاره کردم. (ص. ۳۸-۳۸)

همۀ این مطالب در ویراست دوم نیز تکرار شده است، اما مترجم بر این ویراست جدید، افزون بر اینکه متن ترجمه را «کهن شیوه‌تر» کرده، یعنی درست خلاف آن چیزی عمل کرده است که در ماکیاوللی در آغاز رسالۀ شهریار دربارۀ شیوۀ نوشتن خود گفته بود، مقدمه‌ای نیز دربارۀ ترجمۀ مفهوم virtù افزوده است. من در بخش‌های بعدی ضمن توضیح اشتباه‌های اساسی ترجمه‌های فارسی در این باره نیز بحث خواهم کرد، اما آنچه شگفت انگیز می‌نماید، این اشارۀ مترجم است که گویا در نصیحت الملوک غزالی و مرصاد العباد نجم الدین رازی نیز «هنر» به‌‌ همان معنای virtù در رسالۀ ماکیاوللی به کار رفته است. (آشوری۳، ص. ۱۷) گویا شاهد این معنا این عبارت غزالی است که نوشته است: «نبینی که چون از شهری صفت کنند که آباد است و مردم آن آسوده و راحت و از پادشاه خویش بی‌رنج، بدان که آن از هنر و نیکونیتی پادشاه است نه از رعیت.» و نیز این عبارت نجم الدین: «حکیمی گوید: هرکه هنر نورزد، به چه ارزد؟ و هرکه بی‌هنر بود، درخت بی‌بر بود…» «هنر» ماکیاوللی در نزد حکیم نجم الدین عین بی‌هنری است، زیرا هنر ماکیاوللی آن نیروی مردانگی است که شهریار «به ضرب و زور آن بر بخت، که بانویی است، دست می‌یابد» و او نیز خود را «به چنین مردانی وامی گذارد». (واپسین عبارت فصل ۲۵ از شهریار، آشوری، ص. ۱۴۵) ماکیاوللی مفهوم ویرتو را در پیوند دیالکتیکی آن با بخت به کار می‌گیرد و اگر این پیوند فهمیده نشده باشد، آن دو مفهوم فهمیده نخواهد شد. این مباحث پیچیده را نمی‌توان با بحثی دربارۀ لغت‌ها، و بویژه با نفهمیدن معنای آنچه غزالی و نجم الدین رازی نوشته‌اند، فهمید. کوشش برای فهمیدن معنای اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی با لغت‌های غزالی و نجم الدین – البته بدون فهم مطلب آنان – نسبتی با جمع میان دولت شهرهای قرون وسطایی و اوج دورۀ نوزایش دارد و از معجزات دانش ایرانی است. برعکس، نخست باید معنای اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی را فهمید. «انقلاب» ماکیاوللی با گسستی از مبنای حکیمِ نجم الدین، که‌‌ همان مبنای الهیات مسیحی است، ممکن شده است. مترجمی که تصوری از مبانی اندیشۀ ماکیاوللی نداشته باشد، با پای چوبین لغت‌هایی که نمی‌فهمد از کنار جوهر اندیشه می‌گذرد. لغت بازی تنها یکی از وجوه و از نمودهای نفهمیدن مترجم ایرانی است؛ مشکل اصلی نفهمیدن اندیشه است و، چنان که خواهم گفت، مترجم ایرانی نمی‌داند متنی را که ترجمه می‌کند نمی‌فهمد!

توضیح: ترجمۀ سومی نیز از رسالۀ شهریار به فارسی با نشانه‌های کتاب‌شناختی زیر در دست است. شهریار، ترجمۀ احمد زرکش، تهران، نشر پژواک ۱۳۸۹.

ـــــــــــــــــــــــ

 [۱] نشانه‌های کتاب‌شناختی آن دو چاپ نخست چنین است: ماکیاولی، شهریار، ترجمه محمود محمود، تهران، بنگاه آذر ۱۳۱۱؛ چاپ دوم، تهران، بنگاه آذر ۱۳۲۴. ارجاعات من از همین چاپ دوم گرفته شده است.

 [۲] ترجمۀ شهریار آشوری نخست در سال ۱۳۶۶ انتشار پیدا کرد. آن‌گاه همین ویراست نخست با حروف چینی جدیدی در سال ۱۳۷۴ به چاپ مجدد رسید. ویراست دومی از آن رساله نیز در سال ۱۳۷۵ منتشر شد. من ارجاع به چاپ دوم ویراست اول را با علامت (آشوری۲) و ویراست دوم را با علامت (آشوری۳) مشخص کرده‌ام.