«

»

Print this نوشته

زندگی را شعله باید برفروزنده* / ماندانا زندیان

‌‌

در سرزمین ما، حنجرۀ آزادی بارها در مشت‌های استبداد پاره پاره شده است، ولی صدای آزادی‌خواهی ـ از بابک تا ستارخان، و از فرخی و قمر تا ندا و آریا آرام‌نژاد ـ از دست‌های خاک ایران آب خورده و باز به خیابان پرکشیده است؛ میهن دوستی گستره‌ای است که زورگویان هرگز نتوانسته‌اند بر آن چیره شوند.

‌‌

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرش کمانگیر، سروده‌ی سیاوش کسرایی، صدای فریدون فرح‌اندوز

زندگی را شعله باید برفروزنده*

 

شاملو می‌گفت:«نسل گذشته در رؤیای مبارزه می‌زیست، نسل جوان در میدان واقعی جنگ به دنیا آمده ‌است. تفاوت همین است.» نسل ما بر خاکی بالیده است که شاعرانش همیشه از عشق گفته‌اند و عشق همیشه در آن ممنوع بوده است ـ عشق به آزادی، عشق به برابری، عشق به زیبایی ـ عشق به انسان و انسانیت در معنای فراگیر آن. ما در رنگ‌ها و موسیقی‌ها،  لباس‌ها و نوشیدنی‌ها، اسم‌ها و صداها، و چهره‌ها و واژه‌های ممنوع  شکل گرفته‌ایم؛ تردیدها، پرسش‌ها، انتخاب‌ها و پیکارهای ممنوع ـ دشوارترین میدان پیکار تا ته ظرفیت این واژه چنان که شاملو می‌گوید. در دست‌های ما بهاری بود که نمی‌گذاشتند فاش شود، آرزویی ناب که تنها در نگاه ما رخ می‌داد.

هژدهم تیر هفتاد و هشت، صدای ما برای نخستین بار میان بهت گازهای اشک‌آور شعله کشید، خاموشی روشن شد و ما چهرۀ خود را زیر دست‌هایمان که صورت‌های ممنوعمان را می‌پوشاند دیدیم، و تردیدها و پرسش‌هایمان را به خیابان‌های شهر بردیم و دیگر بازنگشتیم ـ یک تنهایی ژرف تاریخی می‌خواست رها شود و خود را ببیند.

ده سال بعد نسلی تازه‌تر در آیینۀ خیابان‌های شهر این تنهایی را دریافت و فریاد زد: «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم.»  و دیگر بازنگشت.

معجزه رخ داده بود، امید بر بام‌ها و خیابان‌ها شعر می‌شد و ما مانند ساکنان همۀ سرزمین‌های استبداد دیده گستره‌ای امن‌تر و نیرومندتر از واژه برای بودن و شدن نمی‌یافتیم ـ حاکمان مستبد سخت در برابر واژه زبون‌اند، نه می‌توانند آن را بسازند، نه می‌توانند مجروح، ناتوان یا اشغال کنند. حاکمان سرزمین ما سرسخت‌ترین دشمنان واژه‌اند.

در سرزمین ما، حنجرۀ آزادی بارها در مشت‌های استبداد پاره پاره شده است، ولی صدای آزادی‌خواهی ـ از بابک تا ستارخان، و از فرخی و قمر تا ندا و آریا آرام‌نژاد ـ از دست‌های خاک ایران آب خورده و باز به خیابان پرکشیده است؛ میهن دوستی گستره‌ای است که زورگویان هرگز نتوانسته‌اند بر آن چیره شوند.

ما همۀ عمر در همسایگی واژۀ جراحت، سایه‌های درختان گلوله خورده را به همدیگر تعارف کرده‌ایم تا زخم‌های خود را ببینیم و آگاه باشیم؛ دشواری‌های ما کم نبود، گُم بود؛ سفره­های ما سال­ها کنار سفرهای بمب­های سیاه پر از هفت سین شدند، تا نوروز، که همیشه شبیه خودش بود، سال­های مسافر را با لبخند به آینه تحویل دهد.

این خاک، این ملت، این روزها را در یکپارچگی ابدی خود، به یاد خواهد داشت.

*آرش کمانگیر، سیاوش کسرایی