اگر نگاهی کوتاه به موضوعاتی که مهرداد درویشپور در سه دهه گذشته در تلویزیونها و رادیوها و کنفرانسها و نشستهای سیاسی و مطبوعاتی در اطاقهای پالتاکی و… بدانها پرداخته، بیاندازیم مشاهده خواهیم کرد که تقریبا موضوع و مشگلی در ایران، نبوده که او بدانها نپرداخته باشد. او خود را در مقامی میبیند که بر تمام حوزههای فلسفی، علمی، جامعه شناسی، تاریخ، حقوق، اقتصاد، محیط زیست، زنان، کودکان، مسائل جنسی، ادبیات، الهیات، هنر، سکولاریسم، زیست شناسی، آموزش و پرورش، جرم شناسی، زبان شناسی، باستانشاسی، حتی تعلیم تربیت کودکان آگاهی دارد و مجاز است در بارۀ تمام حقایق باطنی و ظاهری مسائل گوناگون و بغرنج این حوزهها، نظر دهد. وی پرهیز از زیادهگویی را نیاموخته و حرص و ولعش در نمایش خود، اندازه نگرفتنیست. و با چنین نمایش سبکی از حد «بصیرت» و «دانش» شاید تنها بتوان به قولی مقام «فقیهالفقها» را به وی عطا کرد.
مهرداد درویشپور در مقام فقیهالفقها
علی کشگر
در حالی که با گذشت هر روز از عمر رژیم اسلامی، عمق پیامدهای فلاکتبار انقلاب اسلامی و شکست اخلاقی روشنفکران خادم آن انقلاب نمایانتر میشود و سنگینی رنج و مشقت بر گردۀ مردم میهنمان سنگینتر میگردد، انتظار میرفت و میرود که بجای خواندن پیامهای پر آه و ناله در تسلیت رفتگان چهرههایی از همان انقلابیون گذشته، پیامهای پوزشخواهی به سبب بیمسئولیتی و بیخردی، حداقل از سوی بازماندگان آن نسل در برابر ملت ایران فضای رسانههای پرشمار آنان را میانباشت، تا پیش از آن که نام و یاد این بازماندگان نیز در کنار بسیاری دیگر به گور تاریخ سپرده شود. اما دریغا از یک جُو حس مسئولیت و ذرهای احساس شرم.
متاسفانه انگشت اشارۀ بیمسئولیتی و بیآرزمی برخی از بازماندگان انقلابی نظیر اکبرگنجی و علی افشاری و همچنین برخی از همرزمان سابقشان در صف چپهای انقلابیِ گذشته همچنان به سوی ایراندوستان دراز است. بجای احساس شرم از گذشته خویش، حرافیها و بیهودهگوییهایشان در بارۀ دوران مشروطه ایران، علیه دورۀ بازسازی ایران نوین و دستاوردهای استوار دو پادشاه پهلوی، همچنان فضای رسانهای را انباشته و روانها را میآزارد. اما آنچه از رنج روح و روانِ ببیندگان و شنوندگانِ این نعرههای آزاردهنده میکاهد و آرامشی به ارمغان میآورد؛ ابتدا فریاد و داوری منصفانۀ تاریخی مردم ایران در خیابانها و در شعارهای پیکارگرانۀ آنان و دیگری، پدیدار شدنِ نسلِ جدیدیِ از روشنفکران و سخنگویانِ نسلِ تازۀ ملتمان است که دلاورانه، شکیبا و متین، و با برهانهای مستند به حقایق تاریخی و دانشی تحسینبرانگیز در بارۀ تاریخ ایران و معنای تاریخیِ انقلاب مشروطه و همچنین با تکیه بر دستاوردهای اصلاحات دگرگونکنندۀ دورۀ دو پادشاه پهلوی، در برابر آن نسل حامی انقلاب اسلامی، گردن افراشته و یک به یک «پردۀ پندارهای» دروغین آنان را از هم دریده و «پای چوبین استدلال» و قعر نادانی بازماندگان سخنگوی آن نسل گذشته را نمایان میکنند.
قدرِ فداکاریِ دلیرانۀ مردم ایران و منزلتِ نبردِ تن به تن و روشنگرانۀ نسل جدیدِ روشنفکران ایراندوست را باید شناخت و بدان امید بست و از تلاش در حمایت و تداوم خط روشنگری آنان باز نیایستاد. این نوشته نیز با همین نگاه به مواضع و حرافیهای اندازهنگرفتنی نمونهای از همان بازماندگانِ انقلاب اسلامی میپردازد. به سخنان بیاساس مهرداد درویشپور، عضو سابق گروه کمونیستی «پیکار برای آزادی طبقۀ کارگر» که در سخترویی آیتیست. و شگفتا که این عنصر ضد آزادی، ضد مدرنیته، ضد دمکراسی، در گذشته، امروز همنوا با افرادی نظیر اکبرگنجی و علی افشاری و… از موضع دفاع از «دمکراسی» به دو پادشاه پهلوی میتازد، که دمکراسی برای ایران نیاوردند. اما نمیداند که با این تاختوتاز، روشنتر از پیش نشان میدهد که از دمکراسی هیچ نمیداند.
باری، پیش از هر چیز، اگر نگاهی کوتاه به موضوعاتی که مهرداد درویشپور در سه دهه گذشته در تلویزیونها و رادیوها و کنفرانسها و نشستهای سیاسی و مطبوعاتی در اطاقهای پالتاکی و… بدانها پرداخته، بیاندازیم مشاهده خواهیم کرد که تقریبا موضوع و مشگلی در ایران، نبوده که او بدانها نپرداخته باشد. او خود را در مقامی میبیند که بر تمام حوزههای فلسفی، علمی، جامعه شناسی، تاریخ، حقوق، اقتصاد، محیط زیست، زنان، کودکان، مسائل جنسی، ادبیات، الهیات، هنر، سکولاریسم، زیست شناسی، آموزش و پرورش، جرم شناسی، زبان شناسی، باستانشاسی، حتی تعلیم تربیت کودکان آگاهی دارد و مجاز است در بارۀ تمام حقایق باطنی و ظاهری مسائل گوناگون و بغرنج این حوزهها، نظر دهد. وی پرهیز از زیادهگویی را نیاموخته و حرص و ولعش در نمایش خود، اندازه نگرفتنیست. و با چنین نمایش سبکی از حد «بصیرت» و «دانش» شاید تنها بتوان به قولی مقام «فقیه الفقها» را به وی عطا کرد.
تنها به عنوان نمونه از نمایش این روحیۀ ناپسند، سخنان وی در گفتگویی در برنامۀ «چشمانداز ایران اینترناسیونال» در بررسی «چرا شاه رفت؟» میباشد. درویشپور علاوه بر سخنان بیپایۀ خود در آن برنامه، از سر ولع نمایشِ خود در منظر عموم و نشان دادن درجۀ بالای بیبصیرتی و نادانی خود گزارشی مکتوب نیز از آن گفتگو در فیس بوک خود و سایت اخبار روز منتشر نمود.
مهرداد درویشپور در بخش دو آن متن مینویسد: «ضمن برشمردن جنبههای مثبت حکومت شاه نظیر اصلاحات ارضی و انقلاب سفید، بهبود حقوق زنان، توسعه صنعتی و رشد دستگاه خدمات و بوروکراتیک درایران، نادیده گرفتن استبداد سیاسی، کودتای سال ۳۲ و قطبی شدن جامعه پس از آن و دیگر دلایل بروز انقلاب را سادهاندیشی خواندم.»
او در این بخش از نوشته خود به «جنبههای مثبت» دوره پهلوی اشاره کرده و «بهبود حقوق زنان» را از جمله آن «جنبههای مثبت» قلمداد مینماید. با نگاهی به این جمله، به نظر میرسد درویشپور نه تنها از تاریخ ایران هیچ نمیداند بلکه از معنای حقوق نیز بی اطلاع میباشد. و علاوه برآن به معنای کلماتی که کنار هم ردیف کرده نیز اشراف ندارد. هر خواننده فارسی زبان و مطلع از تاریخ ایران، با خواندن این بخش از نوشته درویشپور بلافاصله به این نتیجه میرسد که درویشپور حتی معنای «بهبود» را نیز نمیداند. چرا که در دوران ماقبل مشروطه و حتی قبل از دروۀ پادشاهان پهلوی در مورد بسیاری از آن اصلاحات و این حقوق «بودی» وجود نداشته که «بهبودی» در آن حاصل شود. کسی که چنین امر بدیهی و پیشپا افتادهای را نمیفهمد، چگونه باید انتظار داشت که وی بفهمد؛ «حقی» که در حوزۀ حقوق، قانون، سیاست و… «نبوده» و وجود نداشته است، اگر کسی یا نهادی یا سازمانی آن «نبوده» را هست کند، و بنیادش را بگذارد، آن کس، آن نهاد و آن سازمان را «هستکننده» و «بنیانگذار» و «مؤسس» مینامند.
ما، پیش از هر بحث بیفایدهای با درویشپور در بارۀ اهمیت «قانون مدنی» و برخی دیگر از مجموعه قوانین که حاوی و پایهگذار «حقوقی» جدید در خدمت ارتقاء مقام مادی و معنوی آحاد ملت ایران و به ویژه زنان به عنوان پیامد عملی و منطقی قانون اساسی مشروطه بوده است، به وی، که فارسی و بار مهم کلمات این زبان گویا را نمیداند، توصیه میکنیم، بجای اینهمه پرگویی آنهم به زبان پرگوهر فارسی، در زبان بیگانهای که با آن تحصیلات عالیه کرده است، به دنبال تفاوت میان «بهبودی» و «بنیانگذاری» بگردد، شاید آنگاه بارقهای از اهمیت اصلاحات و بنیانگذاریهای در عملِ پادشاهان پهلوی، در ایران، از یک راه اروپایی به افق تنگ نگاهش برسد.
درویشپور در ادامه سخنان فوق در بخش ۳ نوشتۀ خود مینویسد: «نظامی که درپی مدرنیزاسیون ایران بود، اما مایل نبود به دمکراسی همچون رکن کلیدی مدرنیته تن درهد و بیشتر شیفته مدرنیته مثله شده و آمرانه بود.»
چنین به نظر میرسد مهمترین دلایل عقبماندگی ذهنی درویشپور و افرادی امثال وی، خودداری و سرسختی نابخردانهشان از دستیابی به دانش تاریخی و تاریخ اندیشه در ایران و همچنین نفهمیدن آنچه که از مفهوم «مدرنیته» و «دمکراسی»، در دانشگاههای اروپایی خوانده است میباشد. اگر درویشپور درسهای خود را در دانشگاه اروپایی درست خوانده بود باید میفهمید که پروسۀ تاریخیِ پدیداری دورانهای جدید با همۀ شاخصهای آن یعنی چه و چگونه ممکن میشود. و باید میفهمید که برای فهم چنین پروسه درهم تنیدهای علم جامعهشناسی و آنهم با برداشتی سطحی کافی نیست. برای کسب دانش و فهم آن باید پدیدههای درازدامن و پیوندشان با هم را در تأسیس دوران تازهای در یک جامعه یا یک تمدن در روندهای طولانی تاریخ و تاریخ اندیشه و بالطبع تاریخ اندیشۀ سیاسی و حقوقی و… آنهم با توجه به ویژگیهای هر کشور جستجو کرد. البته رشتۀ بحثها درباره این موضوعات و مسائل، وقتی به ایران میرسد، بسیار پیچیدهتر و بغرنجتر میشود و فهم آنها از ظرفیت ذهنیت تلنبار شده از ایدئولوژیهای گوناگون نسلهای ضدایران و ضد پروسۀ تجدد در ایران، نظیر درویشپور بیرون است. امثال درویشپور که تا قبل از انقلاب اسلامی، ضد مدرنیته، ضد آزادی، ضد دمکراسی و ضد حقوق زنان بودند و این حقوق را از آنِ بورژوازی و در خدمت کالای مصرفی ساختن زنان ایران میدانستند و ضدیت با آنها را موضع ستیز علیه پادشاهان پهلوی کرده بودند، نمیتوانند بفهمند که مفاهیمی در تاریخ اندیشۀ بشریت وجود دارند، که تحقق آنها در «پروسه» و روندهای تاریخی و بس طولانی ممکن شده و پیش از تحقق نیز به مقدمات و مقولات نظری و عملی بسیار دیگری موکول بوده، تا به تدریج در افق اندیشیدن انسانی نمودار شده و به صورت مطالبات جدید پدیدار گشته و به همتهای والا و اصلاحگرانه تحقق حقوقی و قانونی یابند. و در مورد خاص ایران، هرچند به تأخیر و با دشواریهای بسیار نیز چنین بوده است، که البته این تأخیر نیز موانع تاریخی مهم خود را داشته است. اما درویشپور با این تاریخ و دلایل آن تأخیر بیگانه است. شاید در اینجا بجا باشد که برای ارائۀ تصوری از آن تأخیر و دشواری، این سخن زندهیاد داریوش همایون را به نقل از «کتاب صدسال کشاکش با تجدد» یادآور شویم که گفته است:
«در ایران مدرنیته و تجدد از ژرفاندیشی در دین و فلسفه فرا نیامد.» آنچنان که در غرب صورت گرفت. در ایران «پیشروان تجدد.. با یک ضرورت عملی و فوری روبرو میبودند. آنها شکست خورده در رویاروئیهای خود با روسیه و انگلستان، موجودیت ملی را در خطر میدیدند و چاره را در نیرومندی نظامی و اقتصادی میجستند و از آنجا به ضرورت گرفتن دانشهای اروپائی میرسیدند. اندیشه ترقی بدین ترتیب با آنکه آزادی را در خود نهفته داشت، از همان آغاز جای بالاتر را گرفت و… دلمشغولی پدران جنبش مشروطه بیش از هر چیز بوجود آوردن یک قدرت دفاعی در برابر قدرتهای بیگانه و نیروهای گریز از مرکز در خدمت آنان بود.»
به عبارت دیگر در آغاز حرکت پیروزمندانۀ انقلاب مشروطه، و پس از تدوین نخستین قانون اساسی در ایران، به قول علیرضا کیانی «آن سر پرشکو ه» مشروطهخواهی، تا اطلاع ثانوی، یعنی تا زمانی که بتواند بر پاهای استوار و مقتدر رضاشاه در صحنۀ عمل، بایستد و آرمانهای خود را پیگیرد، مسئلهاش بیرون آوردن ایران از میدان جنگ مرگ و زندگی بود. مسئلهاش این بود که تصور و آرزوی خود را از ایران به عنوان یک کشور با اعتبار، یک ملت شایستۀ تاریخ خود و یک دولت مقتدر تحقق بخشد، که با تأسیس بسیاری از بنیادهای محکم و استوار جدید، بخشهای مهمی از آن آرزوها در دورۀ دو پادشاه پهلوی، متحقق شد، تا قبل از آنکه کسانی از نوع درویشپور سینهزنان به نفع انقلاب اسلامی به دنبال آیتالله خمینی، به ضدیت با آن بنیادهای مهم برخیزند و در صدد نابودیِ ناممکن آنها برآیند.
ما تردید بزرگی داریم که درویشپور حتا درس جامعهشناسی خود را درست آموخته و توانسته باشد بفهمد، که وقتی ملتی تجربهای را به زیست خود آورده و از آن خاطرهای مثبت در حافظۀ تاریخی خود ضبط کرده باشد، اولاً این حافظه را با دروغ و تبلیغ نمیتوان روبید و بالکل از میان بُرد. ثانیاً چنین مردمانی، حتا اگر به همت روشنفکران انقلابی «تاریک اندیشِ» خود گمراه شده و غفلتی بخرج داده باشند، خیلی زود به خود خواهند آمد و در برابر ارادههای ناپاکی که در جهت نابود ساختن آن دستاوردهای تجربی، عزم کرده باشند خواهند ایستاد. آیا نسل جوان امروز ایران ــ نسل چهارم ــ در برابر آن ارادۀ ناپاک نایستاده است؟
اگر درویشپور اندکی استعداد و ظرفیت آموختن داشت در همان جلسۀ مناظره، سعید قاسمینژاد این جوان برخاسته از نسل چهارم و از نسلهای بزرگ شده در دورۀ رژیم اسلامی، در پاسخ به درویشپور آنچه لازم و آموختنی و آموزنده بود گفت. از جمله اینکه: «من یک نکته را راجع به بحث آزادیها بگم. ببینید در بحث آزادیها دورۀ شاه، آزادترین دورۀ تاریخ ما بوده. از نظر آزادیهای زنان بینظیر است در کل تاریخ ما. از نظر آزادیهای مذهبی بینظیر است در کل تاریخ ما. از نظر این که شاه بخش مهمی از جمعیت ما جمعیت روستایی را از یوغ در واقع زمینداران بزرگ آزاد کرد. از نظر آزادی سبک سطح زندگی بینظیر است در کل تاریخ ما. بحث آزادیهای سیاسی که مطرح میشود من فقط یک نکته را بگویم. ببینید بله نظام شاهنشاهی پهلوی دمکراتیک به معنایی که الان ما میگوئیم نبوده اما بطور قطع از قبل و بعدش دمکراتیکتر بوده است و آزادیهای سیاسی بیشتر بود.» سعید قاسمی نژاد چیزی نماند که نگفته باشد. اما مشکل آنست که درویشپور و افرادی نظیر وی عزم کردهاند در شیفتگی به خود و به گذشتۀ انقلابی و در راه بیمسئولیتی خود تا انتهای بیرونق و غمانگیزِ خویش، پیش روند و یاد و نام خود را به گور تاریخ بسپارند