«

»

Print this نوشته

خلط میان «اندیشه ایرانشهری» و «نظریه ایرانشهری» / مصطفی نصیری

‌ ‌

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت که نظریه ایرانشهری عبارت از تداوم نوع اندیشیدن ایرانی در آگاهی ملیت ایرانی به تمایز خود با دیگر قومیت‌ها ـ بویژه عربیت ـ و فهم و ایضاح منطق گفتاری آن در ادوار مختلف تاریخی است.

‌ ‌

خلط میان «اندیشه ایرانشهری» و «نظریه ایرانشهری»

مصطفی نصیری

همه کسانی که کوشیده‌اند از نمد نقد آقای دکتر طباطبایی برای خود کلاهی دست‌ وپا کنند، در یک اشتباه فاحش مشترک هستند و آن خلط میان «اندیشه ایرانشهری» با «نظریه ایرانشهری» است. در میان این افراد تاکنون مشاهده نشده است که احدی از آن‌ها به این تمایز تفطّن یافته باشد که جزء مشترک «ایرانشهری» در این دو ترکیب، دلیلی بر «این‌همانی» آن دو نیست. در میان این خیل پرشمار، حتی یک کس را نمی‌یابیم که چنین مفروضی نداشته و به‌جای نظریه ایرانشهری به نقد و رد اندیشه ایرانشهری نپرداخته باشد، یا از مقدماتی در اندیشه ایرانشهری حکمی علیه نظریه ایرانشهری صادر نکرده باشد. این‌که می‌بینیم «ایرانشهری» را گاهی به سلطنت‌طلبی، گاهی به باستان‌گرایی، گاهی به دیکتاتوری و … متهم می‌کنند، همه به این دلیل است که فرقی میان ایرانشهری به عنوان یک اندیشه که سنتی (قدرمتیقّن) دو هزار ساله بوده و ایرانشهری به عنوان نظریه‌ای که می‌کوشد پلی و نسبتی میان آن سنت دیرپا و نظام سنت جدید برقرار سازد، نمی‌بینند، غافل از آن‌که؛ نظریه ایرانشهری، مساوق با اندیشه ایرانشهری نیست، بلکه بحثی در باره آن است. اندیشه ایرانشهری عبارت از اندیشه ایرانیان یا نوع اندیشیدن آن‌ها (اعم از اللهیاتی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و ….) در ادوار تاریخی است. کسی که به‌ضرورت علمی، مبانی و مختصات این اندیشه را در ادوار مختلف نشان و یا توضیح می‌دهد، الزاماً به این معنی نیست که به اندیشه مذکور دربست اعتقاد دارد و یا خواهان بازگشت به آن است. اما نظریه ایرانشهری عبارت از توصیف، تحلیل و نقادی نوع اندیشیدن ایرانیان در ادوار تاریخی با هدف ایضاح منطق گفتاری آن و ایضا ایضاح منطق شکست و یا کامیابی آن اندیشه در ادوار تاریخی خود است. شکی نیست که «توأمانی دین و مُلک» و یا «سلطنت» و «فرّه ایزدی» از جمله مبانی و عناصر اندیشه ایرانشهری است. توصیف این مبانی در قالب نظریه ایرانشهری، الزاماً زمینه‌سازی برای بازگشت مجدد به این مبانی تاریخ منقضی نیست، بلکه نظریه ایرانشهری عبارت از ایضاح این واقعیت تاریخی است که نوع اندیشیدن ایرانی در ادوار مختلف تاریخی چه بوده؟ چه نسبتی میان اندیشه مذکور و خودآگاهی تاریخی وجود داشته؟ این اندیشه در چه شرایطی کامیاب بوده و در چه شرایطی شکست خورده؟ و …،

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت که نظریه ایرانشهری عبارت از تداوم نوع اندیشیدن ایرانی در آگاهی ملیت ایرانی به تمایز خود با دیگر قومیت‌ها ـ بویژه عربیت ـ و فهم و ایضاح منطق گفتاری آن در ادوار مختلف تاریخی است.

کسانی‌که نظریه ایرانشهری را بازگشت به ایران باستان و سلطنت و ناسونالیسم و …. می‌نامند، به عمد یا به سهو، دچار چنین خلطی هستند. وگرنه چطور می‌شود که نظریه ایرانشهری از یکسو به دنبال سلطنت باشد که آخرین نمونه تاریخی آن سلطنت لائیک پهلوی بوده و از سوی دیگر دل در گرو احیاء توأمانی دین و مُلک داشته باشد که جدیدترین نمونه آن جمهوری اسلامی است؟ چطور می‌تواند هم باستان‌گرا باشد و هم به‌دنبال تجدد غربی؟ برخی از روشنفکران وطنی (البته همنوا با روشنفکران عربی)، چنان اندیشه ایرانشهری را به دیکتاتوری و مطلق‌گرایی متهم می‌کنند که انگار می‌بایست واجد سویه‌های «مردمسالاری» در دنیای کهن می‌بود و به‌همین دلیل دیگر به درد نمی‌خورد.
این تناقضات تنها در یک حالت باهم جمع می‌شوند، این‌که ندانیم و یا نخواهیم بدانیم که نظریه ایرانشهری همان اندیشه ایرانشهری نیست. این‌که نفهمیم اندیشه ایرانشهری به‌مثابه مصالحی است که نظریه ایرانشهری سعی دارد با آن‌ها طرحی نو دراندازد.