«

»

Print this نوشته

عرفی / محمد علی فروغی

در این که با بدان نباید معارضه به مثل کرد جای تردید نیست و همۀ عقلا و خیرخواهان عالم انسانیت در این باب متفق بوده‌اند آنچه محل اختلاف است این است که چگونه خود و دیگران را از شر بدان محفوظ باید داشت و چگونه باید مردم بد را نیک گردانید آیا باید کشت و انتقام کشید؟ آیا سرزنش و ملامت باید کرد؟ آیا باید دستش را بست که بد نتواند بکند؟ آیا باید نصیحت و تربیتش کرد و به مهربانی او را آرام نمود؟ آیا باید معترض نشد و به خدا گذاشت و…

foroughi1

عرفی*

محمد علی فروغی

چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی

مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

این جانب عرفی را از شعرای بزرگ نمی‌دانم شعری را هم که سرآغاز این مقاله و در نمرۀ پیشین مجلۀ ارمغان موضوع انتقاد آقای میرحسین شباهنگ به عنوان بوجار لنجان واقع شده است از اشعار عالی نمی‌شمارم نه از جهت این که مضمون خوبی نیست یا معنی آن بدست، بلکه از آنرو که استحکام کلام استادان سخن را ندارد و شاید بتوان گفت در ادای مراد قاصر است و به همین سبب است که مورد انتقاد می‌شود  زیرا من غیر از آقای شباهنگ کسان دیگر هم دیده‌ام که بر این شعر خرده می‌گیرند ولیکن در عالم انصاف و برای رفع اشتباه این مختصر را می‌نگارم که آقای شباهنگ را خشنود کنم چون در مقالۀ انتقادیه اظهار میل کرده‌اند که معنی شعر برای ایشان بیان شود.

مراد عرفی آن قسم که آقای شباهنگ معنی شعر را معین کرده‌اند نبوده است که باید بوجار لنجان بود و از هر دزد تبه‌کار وطن‌فروش تملق گفت و با آن که گوینده را قاصر می‌دانم عقیده ندارم که شعر این اندازه متحمل این تأویلات باشد بلکه معنی ظاهرترش این است که می‌خواهد بگوید راست راه برو و در ادای تکالیف انسانیت که خدا یا عقل یا وجدان به تو حکم می‌کند مستقیم باش و نگاه مکن که طرف تو نیک یا بد و مسلمان یا کافر است.

البته تا می‌توانید باید از معاشرت با بدان بپرهیزید اما همیشه اختیار به دست شما نیست و بسا می‌شود که با مردم بد معاشر می‌شوید چنان که یقین دارم آقای شباهنگ این گرفتاری را بسیار داشته‌اند و میل داشتم بدانم آن هنگام چه کرده‌اند اما عرفی می‌گوید: بد اگر بد است تو بد مباش چون کسی بد می‌کند اگر تو هم بد بکنی مثل او هستی با دزد اگر طرف شدید البته لازم نیست از او تملق بگویید اما جایز می‌دانید که شما هم مال او را بدزدید و اگر کسی به مردم گرسنگی بدهد چون خود او گرسنه شود آیا روا می‌دارید که با توانایی بگذارید از گرسنگی بمیرد. اگر جایز نمی‌دانید و روا نمی‌دارید به دستور عرفی رفتار کنید و چون به طور کلی همه وقت این شیوه را داشته باشید همان نتیجه که عرفی می‌گوید حاصل می‌شود یعنی مسلمان و کافر همه شما را حقاً دوست خواهند داشت و ننگین هم نیستید بلکه سرفراز خواهید بود.

در این که با بدان نباید معارضه به مثل کرد جای تردید نیست و همۀ عقلا و خیرخواهان عالم انسانیت در این باب متفق بوده‌اند آنچه محل اختلاف است این است که چگونه خود و دیگران را از شر بدان محفوظ باید داشت و چگونه باید مردم بد را نیک گردانید آیا باید کشت و انتقام کشید؟ آیا سرزنش و ملامت باید کرد؟ آیا باید دستش را بست که بد نتواند بکند؟ آیا باید نصیحت و تربیتش کرد و به مهربانی او را آرام نمود؟ آیا باید معترض نشد و به خدا گذاشت و شاید همۀ این دستورها در جای خود صحیح و هر کدام موردی داشته باشد ولی چون این فقره موضوع بحث نیست از آن می‌گذریم. غرض توضیح معنی شعر عرفی بود که هر چند به عقیدۀ من به قدری که طرفدارانش معتقدند تعریف ندارد آن اندازه هم که آقای شباهنگ قبیح دانسته‌اند نیست.

از خصایص شعرای متوسط این است که چون مضمونی به ظاهر فریبنده به نظرشان می‌رسد مجذوب آن می‌شوند و به اطراف کلام توجه نکرده به بیان قاصری به شعر درمی‌آورند و کسانی را که چندان ممیز شعر نیستند به اعجاب می‌اندازند اما چون به دست نقاد سخن می‌افتد هزار عیب بر آن می‌گیرد.

عرفی بیچاره تقابل مسلمان و به آب زمزم شستن را با هندو به آتش سوزاندن بیاد آوردن و از ذوقی که به این مضمون پیدا کرده غافل شده است که شعرش فصیح نیست و رندان برایش دست می‌گیرند اما این جانب برای این که از جهت لطف کلام روی عرفی سفید شود این شعر را یادآوری می‌کنم که می‌گوید:

بهوش باش دلی را به قهر نخراشی‌                          ‌بناخنی که توانی گره‌گشایی کرد

معنی شعر البته بسیار خوب است اما گذشته از این که فصیح نیست گوینده فراموش کرده است که معنی مجازی به کار بردن وقتی پسندیده است که با حقیقت منافات صریح پیدا نکند آن‌چه به معنی مجازی دل می‌خراشد سخن تلخ یا منظر زشت است و دل خراشیدن ناخن به معنی حقیقی است و کار چنگال پلنگ است و نه ناخنی که گره‌گشایی می‌کند. اما من کسانی دیده‌ام که به این شعر عاشقند نظیر این شعر دیگر که می‌گوید:

بعد از این در عوض اشک دل آید بیرون‌              ‌آب چون کم شود از چشمه گل آید بیرون

کسانی را می‌شناسم که از این شعر مست و مدهوش می‌شوند ولیکن من هر وقت آن را بیاد می‌آورم دلم بهم می‌خورد اما شاید ذوقم کج و فهمم نارسا باشد بنابراین در امضای مقاله به رمز اکتفا می‌کنم تا عاشقان این قبیل اشعار را کمتر آزار کرده باشم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*نقل از مجلۀ ارمغان شماره ۹ و ۱۰ سال ۱۹ صفحات ۶۲۱ ـ ۶۲۳

منبع: مقالات فروغی