اصلاً توجهی به جور بودن و سازگاری اعضاء مختلف کابینه با هم نمیشد. کابینه بعنوان یک هیئت در نظر گرفته نمیشد، کابینه یک نخستوزیر بود و یک عده وزیر که با او ارتباط داشتند و اگر با هم میانه آنها خوب نبود، شاید نخستوزیر در ته دل خیلی خوشحال میشد. برای اینکه نظام حکومتی بیشتر برداشت سنتی آن در نظر گرفته میشد. میبایستی مقامات مختلف صاحب قدرت همدیگر را خنثی و تعدیل میکردند تا کسانی که مقامات بالاتری داشتند به راحتی بتوانند حکومتشان را ادامه بدهند.
گفتگو با داریوش همایون / برنامه تاریخ شفاهی / بخش چهارم
مصاحبه کننده: بهروز نیکذات
واشنگتن دی سی: ۱۱ سپتامبر ۱۹۸۲
بخش چهارم
- سئوال: آقای همایون مشارکت شما یا دعوت به مشارکت شما با این حزب چطور بود؟
آقای همایون: روز یازده اسفند و شاید چند روز قبل از یازده اسفند از ما دعون کردند که در دربار حاضر بشویم در سال ۱۳۵۳، و اعلیحضرت صحبتهائی خواهند کرد. در حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر با دو اتوبوس رفتیم به کاخ نیاوران، آنجا آن سالن را آماده کرده بودند ما نشستیم، نخستوزیر بود، وزیر دربار بود، چند تن از درباریان بودند، و شاه وارد شد و حزب رستاخیز را اعلام کرد. من در همان جلسه چند سئوال اساسی را در زمینه کار حزب مطرح کردم، بخصوص از نظر ارتباط حزب با انتخابات مجلس، برای اینکه کار اصلی حزب ترتیب دادن انتخابات بود و وظیفه اصلی احزاب این است که انتخابات را اداره کنند و این فکر را که چندین کاندیدا در یک حوزه انتخاباتی معرفی بشوند تا مردم آزاد باشند که هریک از آن کاندیداها را که خواستند انتخاب بکنند، این فکر را من همان روز و در همان جلسه پیشنهاد کردم و بعداً پذیرفته و عملی شد و انتخاباتی که در تابستان ۱۳۵۴ در ایران انجام گرفت یعنی انتخابات مجلس و سنا، به نظر من در تمام ۲۵ سال دوره دوم سلطنت محمدرضاشاه بهترین و آزادترینش بود. در بیشتر حوزهها کاندیداها حقیقتاً مبارزه کردند و مردم رای دادند و صندوقی پُر نشد، در تعدادی حوزهها صندوق پُر شد، حوزههائی که بعضی مقامات خیلی متنفذ دربار کنترل روی آنها داشتند مثل خراسان یا فارس، و در تهران بسبب اینکه باز یک مقام خیلی متنفذ وابسته به دربار و یک نخستوزیر اسبق آنجا تسلط کامل برقرار کرده بودند، ولی در بیشتر حوزههای انتخاباتی، خیلی انتخابات خوبی انجام گرفت. بهرحال در آن جلسه من یک مداخلاتی باصطلاح فرنگیها کردم و اظهارنظر و پیشنهادهائی کردم و همان شب تلویزیون ایران از من دعوت کرد که در باره حزب صحبتی بکنم و من خطوط اصلی را که این حزب بعداً بر اساس آن سازمان پیدا کرد، در همان بحث گفتم و فردایش هم یک مقاله در آیندگان نوشتم که عنوانش بود حزب فراگیرنده ملت و این اسم روی حزب ماند و آنرا حزب فراگیر میگفتند. بعداً همینطور در باره حزب مینوشتم چون یک مفهوم کاملاً تازه بود، حتی در میان حزبهای واحد هم این حزب استثنائی بود برای اینکه چنان که شاه اعلام کرده بود همه ایرانیها میتوانستند و حتی میبایست او گفت عضو باشند. احزاب واحد لازم نیست همه افراد ملت را در بر بگیرد، ولی این حزبی بود که همانطور که من اصطلاح کرده بودم واقعاً فراگیرنده ملت بود و اینطور تصور شده بود. بهرحال طبعاً این نوع مسائل تشکیلاتی بکلی بیسابقهای را پیش میآورد، برخلاف احزاب واحدی که من میشناختم و همه ما میشناختیم فاشیستی یا کمونیستی. پس اصلاً میبایستی ما یک چیزهای تازهای را فکر میکردیم و من از همان روز در باره این حزب شروع کردم به فکر کردن و نوشتن. از نخستوزیری یک روز دعوت کردند که در ماه همان اسفند ۵۳ که برویم و رفتیم و در حدود ۸۰ یا ۹۰ تا ۱۰۰ نفری بودند، ما را دو دسته کردند، یک دسته مسئول رسیدگی به طرح اساسنامه حزب شدند که تهیه شده بود، یک دسته هم برای طرح مرامنامه که تهیه شده بود. همه اینها را هم گفتند از تصویب شاه گذشته است. معلوم نبود وقتی که از تصویب گذشته ما را چرا دعوت کردند و بهتر بود ما را اول دعوت میکردند و بعد از تصویب شاه میگذشت. بهرحال اساسنامهای که در آن جلسه مطرح شد و من هم در آن کمیسیون عضوش بودم یک اساسنامهای بود که به سیستم اضافی متکی بود، مملکت را تقسیم بر ده صنف کرده بودند و این اصناف تشکیلاتی داشتند و این تشکیلات با هم یک فدراسیونی تشکیل میدادند که آن حزب رستاخیز میشد. خوب این یک نمونه بود که در ایتالیای موسولینی و اسپانیای فرانکو تجربه شده بود و من سخت با آن مخالفت کردم و بعد از یکی دو هفته بحث مفصل یک اساسنامهای تصویب شد که دیگر جنبه اضافی نداشت و بیشترش پیشنهاد خود من بود. از آنجا نفوذ من در حزب زیاد شد و هیئت اجرائی حزب تعیین شد و من یکی از اعضایش شدم و در هیئت اجرائی هم یک عضو خیلی فعال بودم و بعد در ۱۳۵۵ که هویدا از دبیرکلی حزب کنار رفت، دبیرکل جدید مرا دعوت کرد به سبب سوابق حزبی و مشارکتی که در کار این حزب جدید داشتم، و شدم قائم مقام دبیرکل و همانطوری که عرض کردم عملاً همه کارها را من میکردم چون تجربه حزبی من بیشتر بود از بقیه و در کار آن حزب بخصوص هم یک نظرهائی پیدا کرده بودم که بیشتر سازگار بود با طبیعت یگانه آن حزب، ولی بعد که آموزگار بعنوان نخستوزیر تعیین شد من انتظار داشتم که دبیرکلی حزب به من واگذار بشود و نظر شاه این بود که کس دیگری این سمت را بگیرد، و من دعوت شدم به عضویت کابینه و من آن کار را پذیرفتم، هرچند آن موقع ترجیح میدادم که کار حزب را ادامه بدهم.
- سئوال: راجع به کابینه صحبت کردید و با آشنائی هم که قبلاً داشتید خواهش میکنم که یک کمی راجع به ارتباط اعضاء کابینه، وزیران با همدیگر، چه در کابینه هویدا و چه در کابینه آموزگار صحبت بفرمائید؟
آقای همایون: در کابینه هویدا رابطه حاکم، رابطه رقابت و مبارزه بود. بخصوص که در طول سالهای نخستوزیری هویدا گرایشی پیدا شده بود به اینکه سازمانهای موازی تشکیل بدهند و کارها و وظائف معین را بیش از یک سازمان انجام بدهد، مثلاً کشاورزی مملکت که یک وزارتخانه بود تبدیل به چهار وزارت خانه شد و این چهار وزارتخانه طبعاً با هم دائماً در مبارزه بودند. بعد آن چهار وزارتخانه دو وزارتخانه شد و آن دو وزارتخانه دائماً با هم مبارزه میکردند. سازمان برنامه با همه وزارتخانههای دیگر در کشاکش و مبارزه بود، نمونهها بسیار است. علاوه بر طبیعت کار که وزراء با هم ممکن بود از لحاظ شخصی چندان سازگار نباشند چون اصلاً توجهی به جور بودن و سازگاری اعضاء مختلف کابینه با هم نمیشد. کابینه بعنوان یک هیئت در نظر گرفته نمیشد، کابینه یک نخستوزیر بود و یک عده وزیر که با او ارتباط داشتند و اگر با هم میانه آنها خوب نبود، شاید نخستوزیر در ته دل خیلی خوشحال میشد. برای اینکه نظام حکومتی بیشتر برداشت سنتی آن در نظر گرفته میشد. میبایستی مقامات مختلف صاحب قدرت همدیگر را خنثی و تعدیل میکردند تا کسانی که مقامات بالاتری داشتند به راحتی بتوانند حکومتشان را ادامه بدهند. این طور از کار حکومت برداشت میشد. کابینه به هیچوجه در دوره هویدا دارای روحیه تیمی نبود و مبارزات داخلی وزراء با هم طبعاً سهم بزرگی در کند شدن کار حکومتی داشت. در کابینه آموزگار بیشتر توجه شد باینکه کابینه حالت تیمی داشته باشد و اکثریت اعضاء کابینه کسانی بودند که با هم توافق فکری و سازگاری کلی داشتند و اختلاف سطح خیلی زیاد بین آنها نبود از نظر سیاسی قطبهای مختلفی را تشکیل نمیداند و در طول مدتی که کابینه آموزگار روی کار بود جنبه تیمی و همکاری و کمک وزارتخانهها به همدیگر بصورت نسبتاً بیسابقه عمل شد. البته نمیتوانم بگویم که در کابینه آموزگار هم رقابت نبود و مبارزات داخلی نبود، ولی مقدارش خیلی کمتر بود و در حدی بود که از آن گریزی نمیتوان داشت و خود نخستوزیر چون به هیچوجه به معنای معمول آدم سیاسی نبود و بیشتر تکنوکرات بود، فرصت و حوصله و علاقه به بازیهای سیاسی که مستلزم بجان هم انداختن اعضاء کابینه بود نداشت و من هیچوقت ندیدم موردی را که نخستوزیر سعی بکند از رقابتهای داخلی کابینه به نفع خودش یا هر چیز دیگری استفاده بکند. اصلاً وارد این بحثها نبود و در خود کابینه هم وزراء بیشتر تکنوکرات بودند تا سیاسی و سرشان بکار خودشان گرم بود و یکی دو نفر که سرمشقی شدند برای همکاری و گذشت از منافع وزارتخانههای خودشان، بسود کلی تیم، روحیه را خیلی بهبود دادند. این روحیه بخصوص خیلی در جریان کاهش ۴۰ درصد از بودجه وزارتخانهها نشان داده شد که در اقدامی که دولت برضد تورم میکرد قرار شد که هر وزارتخانه حدود ۲۰ درصد از اعتباراتش را صرفه جوئی کند و این کار خیلی راحت و بدون هیج مبارزه انجام شد و وزیری که مسئول سازمان برنامه بود حقیقتاً تعجب میکرد از روحیهای که وجود داشت.
- سئوال: انتخاب آقای آموزگار بعنوان نخست وزیر آیا صرفاً بخاطر دبیرکلی ایشان بود در حزب رستاخیز یا ملاحظات دیگری پشت سر این مسئله بود؟
آقای همایون: دبیرکلی البته یکی از عوامل بود و نه مهمترین، یکی از عوامل نسبتاً قابل ملاحظه بود، برای اینکه در دوره آموزگار حزب رستاخیز خیلی حالت آبرومندی پیدا کرد و آن دوره موفقی بود در تاریخ حزب، نه خیلی درخشان ولی موفق بود. ولی نخست وزیری آموزگار برمی گردد به سوابق طولانیش در دستگاه دولت. در حدود ۱۸ سال سوابق وزارتهای مختلف داشت و آشنا بود با همه مسائل. در اقتصاد وارد بود و تجربه زیاد داشت. در کار نفت شاید مهمترین کسی بود که در ایران داشتیم، در زمینه بینالمللی نفت. در دوره وزارت کشورش خوب کار کرده بود. انتخابات را خوب انجام داده بود، تمام اینها سبب شد که وقتی شاه بفکر تغییر حکومت و تغییر فضا باصطلاح افتاد، از آموزگار دعوت کرد که همان طوریکه عرض کردم یک خون تازهای وارد حکومت بشود، البته خیلی هم خون تازه نبود چون بسیاری از وزراء کابینه از قبل به میراث رسیدند ولی روی هم رفته یک شروع مجددی بود.
- سئوال: این مسئله احتمالاً چندین بار با شما در میان گذاشته شده ولی من ناچار میپرسم چون نظر مستقیم خودتان را میخواهم بدانم، راجع به مقالهای که در روزنامه کیهان چاپ شد و میگویند در زمان وزارت شما در وزارت اطلاعات بود که این مقاله چاپ شد؟
آقای همایون: بنظرم منظورتان مقالهای است که در دی ۱۳۵۷ در روزنامه اطلاعات چاپ شد و انتقاد سختی بود از خمینی، بله یکی از مطالبی است که خیلی از من سئوال شده. من خیلی کارها در زندگی کردهام که بدلیل آن کارها چندان شناخته نشدم اما بدلیل این کار که نکردم، خیلی خیلی شناخته شدم و این از طرفههای زندگی من است. این مقاله بهیچوجه چیز بیسابقه، یکباره و ناگهانی نبود، سوابقش بر میگردد به مبارزه طولانی بین خمینی و شاه که از سال ۱۳۴۲ شروع شده بود، در تمام این سالها خمینی مشعول مبارزه برضد شاه و فرستادن سخنرانیها و نوارها در این اواخر به ایران بود که پر از دشنام به شاه بود. شاه هم آدمی بود که هیچ چیز را بیجواب نمیگذاشت و یک سودا و «ابسیونی» داشت برای پاسخگوئی، مثلاً من در وزارت اطلاعات خودم دیدم که یک روزنامه درجه سوم در یک کشور درجه ششم یک مطلبی راجع به ایران مینوشت که هیچ کس از وجود آن روزنامه و آن مطلب اطلاعی نداشت، وزارت اطلاعات میبایستی جوابی تهیه بکند و بفرستد برای روزنامهها و روزنامهها چاپ بکنند و مطلب آن روزنامه را باصطلاح پاسخ بدهند و توجه عموم جلب میشد به اینکه آن روزنامه اصلاً چه گفته، هرچه هم ما میگفتیم که اصلاً اشاره به این روزنامه صلاح نیست و بیشتر موضوع را برجسته میکند بخرج کسی نمیرفت. این یک صفت شخصی شاه بود که از خصوصیاتش بود که هیچ کاریش نمیشد کرد. بهرحال شاه به مبارزات خمینی به صورتهای مستقیم و غیر مستقیم پاسخ میداد. حتی خودش یک مصاحبهای شاید دو سال قبل از انقلاب، حالا من یادم نیست یا دو سال قبل از آن مقاله که در اطلاعات چاپ شد کرد و خیلی از مطالبی که در آن مقاله آمده، خود شاه گفت که این شخص اصلاً ایرانی نیست، و اینکه مخالف است با پیشرفت و آزادی، و اینکه با انگلیسها ارتباط داشته، اینها را همه را خود شاه در آن مصاحبه گفت. وقتی پسر خمینی در سال ۱۳۵۶ مُرد بنظرم در تابستان، خوب این قضیه فوراً استناد داده شد به دستگاه حکومت ایران و ساواک که بکلی بیاساس است. آن آدم بدلائل دیگری مُرد و خمینی هم سخنرانی خیلی تندی کرد که نوارهایش به ایران رسید و به شاه حمله کرد و یک آیتالله روحانی بود در قم که نماینده خمینی بود، رفت بالای منبر و گفت شاه منعزل است و باصطلاح عربی او بگوئیم منعزَل است و مبارزه خیلی شدیدی را بر ضد شاه شروع کردند عوامل خمینی، باضافه اینکه دو سال پیش از آن هم در مسجد فیضیه و مسجدخان، طلاب قم تظاهرات شدیدی بر ضد رژیم کردند و نیروهای ویژه از تهران فرستاده شدند و بک عده از آنها را از بالای بام پائین پرت کردند و چند نفرشان با گلوله کشته شدند و عده زیادی از آنها دستگیر شدند. این مبارزات سابقه داشت و دانشگاه تهران پیوست به مبارزات طلاب مدرسه فیضیه و از آنها پشتیبانی کرد. در همان سال ۵۶ وقتی ما آمدیم در دولت، وقتی که دانشگاهها باز شد، دانشجویان دانشگاه تهران اعتصاب و تظاهرات خیلی وسیعی راه انداختند و خواستار جدائی کامل پسران و دختران دانشجو شدند. یعنی همان دانشجویان محترمی که بعداً نیروهای خمینی به رهبری بنیصدر رفتند و تعطیلشان کردند و بیرونشان انداختند، اینها سخت مبارزه میکردند برای تمام حرفهائی که خمینی بهرحال زد و عمل کرد نمیدانم اینها دشمنیشان با خمینی از کجاست برای اینکه خمینی، آنچه را که اینها گفتند انجام داد و تمام کسانی را که آنها گفتند باید اعدام بکند، اعدام کرد، تمام سیاستهائی را که آنها گفتند باید اجراء بکند، اجرا کرد، حالا یک کارهای دیگری هم البته کرد اضافه بر آنها و نمیدانم این مبارزه و دشمنی شدید آن انقلابیون آن روز با خمینی برای چیست. بهرحال از این بحث میگذریم. این سابقه طولانی مبارزات بود. وقتی نوار خمینی رسید به تهران و خوب انعکاس خیلی وسیعی هم پیدا کرد، شاه عصبانی شد و دستور داد که جوابی داده بشود. در وزارت دربار یک دفتری بود که قبلاً در نخستوزیری بود یکی از روزنامهنگاران قدیمی هم که قبلاً معاون وزارت اطلاعات بود، او هم رئیس آن دفتر بود، یک عده روزنامهنگار هم با او تماس و ارتباط داشتند، به آن دفتر دستور داده شد که یک مطلبی بنویسند بر ضد خمینی، آنها هم یک مقالهای نوشتند و آن مقاله را وزیر دربار برد پیش شاه و شاه خیلی متغیر شد و گفت این حرفها چیست و باید خیلی شدید بنویسند و آنها هم بردند و دادند به آن نویسنده مقاله، و او هم مطالبی که شاه گفته بود اضافه کرد و مقاله را خیلی شدیدتر کرد و از طرف وزارت دربار فرستاده شد برای وزارت اطلاعات که بدهند به روزنامهها. قبل از اینکه من در وزارت اطلاعات شروع بکار کنم از نخستوزیری مستقیماً مقالات را میفرستادند برای روزنامهها، من که آمدم به وزارت اطلاعات دیدم که از دربار مستقیماً مقاله برای روزنامهها میفرستند، گفتم به وزیر دربار که این صحیح نیست و یک همآهنگی و تمرکزی باید وجود داشته باشد، قرار شد مطالبی را میخواهند بفرستند از طریق وزارت اطلاعات چاپ بشود، که این را هم فرستادند و من هم اتفاقاً آنجا جلسه کنگره حزب رستاخیز بود یعنی آخرین کنگرهاش که آموزگار دوباره به دبیرکلی حزب انتخاب شد در آن کنگره. من مسئول کمیسیون اساسنامه کنگره بودم و خیلی سرم گرم بود، رئیس دفتر وزیر دربار با یک پاکتی آمد پیش من و گفت که این همان مطلبی است که آقای وزیر دربار گفتند. چون وزیر دربار به من تلفن کرده بود که یک مطلبی است که امر فرمودهاند هرچه زودتر در یکی از روزنامهها چاپ بشود، عیناً عبارت همین بود. من هم مطلب را گرفتم یعنی پاکت را و چون فرصت خواندنش را نداشتم و گرفتار کارهای اساسنامه حزب بودم و چهل و یا پنجاه نفر هم دورم جمع بودند و مقدار زیادی کاغذ، فکر کردم که این را گمش خواهم کرد و اولین خبرنگاری که آنجا رد میشد، خبرنگار روزنامه اطلاعات بود، دادم به او با همان پاکت وزارت دربار و مهر وزارت دربار هم رویش بود، من پاکت را از او پس گرفتم و مطلب را به او دادم، او هم برد. فردای آن روز روزنامه اطلاعات تلفن کرد که این مطلب صلاح نیست و بضرر روزنامه است، نه اینکه صلاح مملکت نیست، صلاح روزنامه نیست و در قم تیراژ روزنامه را پائین خواهد آورد و من گفتم بهرحال چاره نیست، فرستادهاند و گفتهاند که چاپ کنید و شما هم میدانید که چه کسی فرستاده است. آنها هم البته میدانستند، آنها با نخستوزیر تماس گرفتند، نخستوزیر با من تماس گرفت، گفتم موضوعی است که وزیر دربار گفته باید چاپ بشود، منهم به اینها گفتم که چاپش بکنند و نخستوزیر هم به روزنامه اطلاعات گفت بله دیگر اعلیحضرت امر کرده باید چاپ بشود و آنها هم چاپ کردند. این داستان آن مقاله بود، البته بعداً آن مقاله را بنام من و حتی به قلم من قلمداد کردند که دیگر معنی ندارد چون وزیر اطلاعات مملکت وقت مقاله نویسی معمولاً نداشت و لازم هم نبود که خودش بنویسد، صدها نفر بودند که مقاله مینوشتند. در هر حال گفتند من نوشتم یا من مجبور کردم روزنامه اطلاعات را، مجبور کردن در این حد بود که گفتم که شاه دستور داده، باید چاپ کنید. این وضعی بود که گفتم.
- سئوال: آقای همایون حکومت آینده ایران را چطور میبینید و چه میبینید؟
آقای همایون: سئوال آسانی نیست و در جواب دادنش هم انسان خواه ناخواه تحت تأثیر عقایدش قرار میگیرد. چون دسترسی به اطلاعات و دادههائی که براساس آنها میشود پیشبینی دقیقی کرد، وجود ندارد پس بیشتر جنبه «سوبژکتیو» و ذهنی پیدا میکند، ولی با توجه به تجربهای که ما از تاریخ سایر کشورهای دنیا داریم و از روحیه و روانشناسی مردم خودمان، به نظر من ایرانیها الان در کار، و شاید آن کار تکمیل شده باشد، یک چرخش ۱۸۰ درجه دیگر هستند. چهارسال پیش ایرانیها ۱۸۰ درجه تغییر جهت دادند و از سلطنت و پادشاه و پهلوی به خمینی و انقلاب اسلامی و جمهوری گرایش پیدا کردند. الان بعد از نمایشی که خمینی داده، من تقریباً تردید ندارم که اگر امروز از ایرانیها بپرسند که دو انتخاب بیشتر ندارند: یا بازگشت دوباره به دوره شاه با همه خصوصیات خوب و بدی که آن موقع داشت، یا ادامه وضع کنونی با همه خصوصیات، حالا یا خوب یا بد هرچه هست، من همانطوری که عرض کردم تردید ندارم که اکثریت بزرگی از آنها رای خواهند داد که همان رژیمی که چهارسال پیش مشت هایشان را بر ضدش به هوا بلند کردند و گره کردند، به آن رای خواهند داد. جمهوری اسلامی مدتهاست که هیچ مشروعیت ندارد و بکلی بیاعتبار شده و آن چه نگاهش داشته زور صرف و زور برهنه است و بس. رژیم آینده هم برخلاف تصور بسیاری ایرانیها و خارجیها به هیجوحه جنبه اسلامی، و نمیدانم میانه رو و ادامه انقلاب و توسط عناصری که در انقلاب شرکت کردند ولی خوب یک آب شستهتر از بقیه انقلابیون هستند، رهبری نخواهد شد. اگر انقلاب بیاعتبار شده، هرکه با این انقلاب سر و کار داشته بیاعتبار شده است. ممکن است گفته شود تودههای مردمی که خودشان رفتند و فریاد کشیدند آنها سمپاتی بیشتر خواهند داشت با رهبران سابقشان، که حالا در صف ضد انقلاب هستند، ولی آن تودهها چون نامشان جائی نیامده، چون عکسهایشان تک تک جائی نیست، به راحتی منکر هر گونه شرکت در آن انقلاب میشوند و میگویند که از اول اصلاً علاقهای به آن نداشتیم. بهرحال برای تودهها بسیار آسان است که بگویند آنروز آنطور فکر میکردند و حالا این طور فکر میکنند، اما کسانی که نامشان با این انقلاب درآمیخته، بسیار مشگل است که بار دیگر بتوانند در صحنه وارد بشوند و وارث این انقلاب بشوند. وارث انقلاب، ضد انقلاب خواهد بود و بس و در این هیچ شکی نیست. حالا این ضد انقلاب هر رنگی ممکن است داشته باشد، ولی ادامه حکومت، عناصری که به انقلاب کمک کردند تحت عنوان تازه، به نظر من غیرممکن است. یک استثناء باید بگویم نه بعنوان استثناء ولی یک تذکر باید بدهم که یک گروه از کسانی که در انقلاب نقش حیاتی داشتند، یعنی مجاهدین خلق به سبب قربانیهائی که دادند و نه به سبب آنچه که هستند، نه به سبب درست بودن حرفهایشان، نه به سبب اجتنابناپذیری بودن عروجشان به قدرت، بلکه صرفاً به سبب اینکه چند هزار جوان را به کشتن دادند، از یک موقعیتی برخوردارند که با همه انقلابیون سابق، که حالا جزء صف ضد انقلاب هستند، متفاوت است. چون بهرصورت عدهای کشته دادهاند و ایرانیها مثل هر ملت دیگری و بیش از هر ملت دیگری قدر خون و کشته را میدانند ولی مجاهدین به سبب سیاستهای نادرست ایدئولوژی بسیار خطرناک و ناقصشان به نظر من شانسی ندارند و حداکثر یک دردسر بزرگ برای هر رژیمی خواهند بود که در آینده ایران روی کار خواهد آمد. رژیمی که در ایران اینده برسرکار خواهد آمد بیتردید در مراحل اولش یک رژیم بسیار مقتدر هست و یک «آنتی تز» کامل انقلاب خواهد بود، یعنی با اسلحه نظم و قانون و انظباط وارد کشور خواهد شد، یعنی زمام کشور را بدست خواهد گرفت و با همین شعار خواهد بود که پشتیبانی توده مردم را جلب خواهد کرد. الان مردم ایران بیش از هر چیز خواستار امنیت و نظم و قانون و انضباط هستند و هر رژیمی که اینها را برایشان ارمغان بیاورد و مدعی باشد که نظم و امنیت و قانون را به مملکت بازخواهد گرداند، از پشتیبانی عمومی برخوردار خواهد شد. البته این رژیم چطور روی کار خواهد آمد، سناریوهای بسیار میشود تصور کرد، فروریختگی رژیم از داخل، مرگ خمینی، مبارزه قدرت داخلی، دشوار شدن وضع اقتصادی بصورت حتی ضروریات اولیه و حداقلی که الان میتوانند فراهم کنن، به قیمت آتش زدن واقعاً نفت، آنرا هم از عهده برنیایند، تمام اینها یا یک حزکت نظامی، یا یک حرکت آمیخته نظامی و غیرنظامی، ولی بهرحال مسلحانه، تمام اینها ممکن است که به تغییر رژیم خمینی منتهی بشود. آنچه بعد از این رژیم خواهد آمد، یک نظام بسیار مقتدر و تمرکزگرا است که اولین وظیفهاش همانطور که عرض کردم برقراری نظم و امنیت در مملکت خواهد بود. ولی در یک دوره طولانی من بسیار خوشبین هستم به بازگشت نظام سلطنتی به ایران، یک نظام سلطنتی مشروط، برای اینکه اولاً ایرانیها با مفهوم سلطنت و پادشاهی بسیار بسیار آشنا هستند، حتی قدیمیتر از مفهوم دین، مفهوم سلطنت است در خودآگاهی سیاسی ایرانیها. دین اسلام را ما ۱۳۰۰ سال است پذیرفتهایم، با پادشاهی و سلطنت ۳۰۰۰ سال است آشنا هستیم، این یک نکته بسیار مهمی است چون در آن توده اصلی جامعه ایرانی، پادشاهی و سلطنت خیلی جای محسوس و ریشه خیلی عمیقی در ضمیرش دارد. علاوه بر این، سلطنت در دست کم ۵۷ سال آخر دوران پادشاهی در ایران، با پیشرفت، با نوسازی، با رفاه و با ترقی همراه بوده، با یکپارچگی ایران، با دفاع از منافع مملکت، با دفع دشمنان خارجی که هر ایرانی به سهولت میتواند این مفاهیم و دست آوردها را با همه معایبی که در آن دوره داشته و معایب بیشمار و اساسی هم داشته است ولی آن مسئله دیگری است و اصلاً بیمعنی است که ما تصور کنیم که در جامعهای مثل ایران، در شرایطی مثل ۵۰ یا ۶۰ سال گذشته، میشد خیلی متفاوت از آنچه که کردیم بکنیم، آن بحث دیگری است، حالا بهرحال با همه آن معایب، توده ایرانی سلطنت را با آن دست آوردها یکی میکند و میشناسد و بعد از سلطنت، و جمهوری را با این چهار ساله حقیقتاً ننگین تاریخ ایران یکی میکند و میشناسد. بسیار ساده خواهد بود که مثل ریگن در آن بحث مشهور تلویزیونیش با کارتر، یک سئوال اساسی از مردم بکنند که این چهار سال وضع شما بهتر شده، یا قبل از این چهار سال. خیلی خیلی برای ایرانی این قابل فهم است و خوب هرکسی قبل از این چهارسال را ترجیح میدهد و سلطنت با دوره قبل از این چهار سال خیلی راحت یکی میشود، بخصوص که پادشاه جدید، پسر پادشاه درگذشته است، اسمش هم رضاست و رضاشاه دوم خواهد بود، خاطره رضاشاه اول را هم زنده خواهد کرد. عوامل روانشناسی بسیار به نفع سلطنت در ایران از نظر سیاسی، اینجا دیگر وارد بحث «سوبژکتیو» میشویم یعنی مسئله اعتقادات شخصی من است، بسیار به صلاح ایران است که رژیم حکومتی داشته باشد که دائماً در معرض مبارزه و کشمکش سیاسی قرار نگیرد و ماوراء و مافوق جریانات سیاسی قرار بگیرد و من امیدوارم که پادشاه جوان از سرنوشت پدرش، بخصوص پند بگیرد و آن اشتباهات را تکرار نکند و پادشاهی را با حکومت درهم نیامیزد و فریب کسانی را نخورد که معتقدند فقط شاه و جز شاه هیچ چیز و سر به تن مملکت نباشد، و این مهملاتی که حقیقتاً سبب خواهد شد که نه مملکت بماند و نه پادشاهی، فریب این صحبتها را نخورد و حرمت مقام سلطنت را نگاهدارد و حرمت مقام سلطنت تنها در صورتی نگهداشته خواهد شد که: ۱ ـ پادشاه همیشه با جریان اصلی فکر ملت ایران همراه باشد و ۲ ـ خودش را بالاتر از کشمکشهای روزانه و تصمیمهای هر روزه قرار بدهد و ۳ ـ حافظ منافع کلی و مشروعیت سیاسی رژیم و تمامیت ارضی مملکت باشد. من امیدوارم که پادشاه با این برداشت سلطنت بکند و با اینصورت هم پادشاهی خیلی راسختر خواهد شد در ایران و هم به دمکراسی خیلی کمک خواهد شد، ولی ایران تا یک رژیم دمکراتیک هنوز متاسفانه بسیار بسیار فاصله دارد.
ادامه دارد
منبع: آرشیو شخصی داریوش همایون