بیتردید هر مبارزهای که با رژیم کنونی ایران بشود و شده، ارزش خودش را دارد و داشته است. من خیلی به کارائی گروههای مخالف در خارج از ایران اعتقادی ندارم و خیلی تصور نمیکنم که فعالیت اینها در شکل دادن به رژیم آینده ایران، حکومت آینده ایران و سیاستهای آینده ایران تأثیری داشته باشد، ولی خالی از تأثیر هم نخواهد بود. بهر حال ورزشهای فکری و کوششهای تشکیلاتی که در این چند سال شده و همچنان دارد میشود اثری کم و بیش برآینده ایران خواهد گذاشت.
برنامه تاریخ شفاهی
مصاحبه شونده: داریوش همایون
مصاحبه کننده: بهروز نیکذات
واشنگتن دی سی: ۱۱ سپتامبر ۱۹۸۲
بخش پایانی
- سئوال: آقای همایون خواهش میکنم که به سئوالی که شاید نصفهکاره ماند جواب بفرمائید، راجع به روند تصمیم گیری در کابینه و دولت چگونگی نظارت بر اجراء تصمیمات دولت که اثرش مآلاً برمیگشت به مردم، صحبت بفرمائید؟
آقای همایون: وقت وزراء کابینه تا آنجائی که به تصمیمگیری مربوط میشود تقسیم میشد: ۱ ـ به تصمیمهائی که در جریان کارشان به آن میرسیدند، پیشنهادها و طرحهائی که از وزارتخانه آنها ناشی میشد و آنها نزد نخستوزیر میفرستادند و نخستوزیر در هیئت دولت مطرح میکرد یا به یک کمیسیونی ارجاع میکرد و آن کمیسیون نتایج کارش را به هیئت دولت گزارش میداد و تصمیم گرفته میشد و سرانجام هم به نظر شاه رسانده میشد یا در شورای اقتصاد مطرح میشد و به تصویب شاه میرسید و قسمت دیگر وقت آنها صرف بررسی و حل و فصل تصمیمهائی میشد که یک عدهای قبلاً رفته بودند و گرفته بودند و نظر مساعد شاه را جلب کرده بودند و گاه دستور صریح شاه را جلب کرده بودند و به وزراء ابلاغ میشد و وزراء میبایست یا مقاومت کنند در مقابلش یا بپذیرندش یا مبارزه کنند و بپذیرند یا هر ترتیب دیگری، در طول سالها این کم کم بصورت عادت درآمده بود که کارهای مهم مملکت، کارهائی که پول زیادی در آن بود، این کارها را عده، نسبتاً کوچکی اشخاص و مقامات صاحب نفوذ در دست میگرفتند و طرحهائی برایش تهیه میکردند. گاهی این طرحها حقیقتاً چند جمله بیشتر نبود، چند پاراگراف، و در یک فرصت مناسبی با شاه در میان میگذاشتند و گاه، همانطوری که عرض کردم، شاه دستور صریح درباره آنها میداد،گاه ارجاع میکرد به مقامات کشور و آنوقت کسی بود که میآمد و با وزیری صحبت میکرد یا با نخستوزیر صحبت میکرد و طرحی را یا پیشنهادی را که مستلزم چندین میلیون، چند ده میلیون و گاه بیشتر هزینه بود در میان میگذاشت و آنوقت جریان تبدیل میشد به یک مسابقه و مبارزه یک بده و بستانی بین آن مقام و دستگاه دولتی و دفتر مخصوص پادشاه که مرتباً مکاتبات و مراجعات از آنجا بود تا مسئله یک طوری فیصله پیدا میکرد. این مقامات و اشخاص متنفذ در اغلب طرحهای خودشان معمولاً موفق میشدند. در دولتی که خود من کار میکردم موارد بیشمار بود. بخود من از این مراجعات چندین بار خیلی زیاد شد. ولی در دولت آموزگار باید من منصفانه بگویم هم بدلیل اینکه جلوی هزینهها بناچار گرفته شده بود و دست و بال دولت بسیار تنگ شده بود، به سبب تورم و کسر بودجه و وظیفه ضد تورمی که دولت برای خودش قائل بود و هم به دلیل اینکه بسیاری از وزراء تازه بودند و آشنا با این ترتیبات نبودند مقاومت میکردند هم به دلیل پشتیبانی که نخستوزیر از وزرایش در این زمینهها میکرد، کمتر موردی را من میتوانم از موفق شدن این صاحبان نفوذ و مقامات مثال بزنم. ترتیب تصمیمگیری در مملکت رویهم رفته این بود که با پیشنهادی از طرف هیئت دولت به شاه میشد و نظر شاه را نخستوزیر در شرفیابی یا در جلسات شورای عالی اقتصاد جلب میکردند، یا از ظرف شاه مطالبی اعلام میشد و تبدیل میشد به تصمیم دولت، و وزرا و هیئت دولت مسئول یافتن راههای اجراء آن تصمیم بودند. بیشتر مسائل مهم بطور روزافزون باین صورت دوم تبدیل به تصمیم میشد، یعنی شاه گاهی بدون اطلاع بیشتر اعضاء کابینه یک برنامه سیاسی خیلی مهمی را اعلام میکرد در یک زمینه، و آن میشد تصمیم دولت و آنوقت مسابقه شروع میشد برای انجام هرچه سریعتر آن تصمیم پادشاه که گاهی هم اسم فرمان به آن میدادند و یا اصل و یا اصل انقلابی. یکی از دلائل نابسامانی کارها همین ترتیب تصمیمگیری لگام گسیخته بود که بدون مطالعه و بدون در نظر گرفتن هیچیک از جوانب، مطلبی اعلام میشد و تصمیم گرفته میشد و در اجراء آن هم چون بیشتر قصد نمایش دادن و نشان دادن توانائی و کارآئی مقام سیاسی بود، به ظاهر سازی برگزار میشد، یعنی وزارتخانه مسئول سعی میکرد در کوتاهترین فرصت نشان بدهد که تصمیم را اجراء کرده، ولی در واقع تصمیم اجراء نشده بود و یک کارهای سطحی انجام شده بود. نتایج آن کارهای سطحی آنوقت عواقب خیلی بدی ببار میآورد که آن بحث دیگری است. بندرت میشود اشاره کرد که مطلبی از پائین توسط کارشناسان سنجیده شده باشد، به هیئت دولت پیشنهاد شده باشد و هیئت دولت آنرا بررسی کرده باشد و بعد شاه با آن موافقت کرده باشد و در آتیه بشود تصمیم مملکت. اینکه میگویم بندرت، شاید زیادهروی باشد، ولی در اقلیت موارد چنین بود. در اکثر موارد تصمیمگیری از بالا بود. مستقیماً از طرف شاه یا بهرحال با نظر شاه بود و از جریان منظم کار خارج بود.
- سئوال: آقای همایون گفته میشود که شاه در سالهای آخر گرفتار تشتت تصمیمگیری بود برای انتخاب نخستوزیر، چقدر این مطلب موثر بود در رفتن کابینه آقای آموزگار؟
آقای همایون: این تشتت فقط در مورد تعیین نخستوزیر نبود، به نظر من شاه در همه سیاستهایش در این اواخر دچار تشتت بود. از طرفی میخواست اقتصاد ایران را متکی به یک بخش خصوصی بسیار نیرومند بکند. خیلی با خوشحالی اعلام میکرد ما موسسات خصوصی چندصد میلیون دلاری داریم که قابل مقایسه با همتایان اروپائی و آمریکائی خودشان خواهند بود، و از طرفی سیاستهائی را اعلام میکرد که بخش خصوصی را دچار سرگردانی میکرد و سبب میشد که سرمایهها به خارج انتقال پیدا بکند و کسی سرمایه در کارهای بزرگ نیادازد، از طرفی به دنیای غرب درس میداد و دستور میداد که در مصرف نفت صرفه جوئی کنند و نفت ماده نجیبی است و آنرا نسوزانند و از بین نبرند و از طرفی اجازه میداد که تولید اتومبیلهای بسیار بزرگ که در آمریکا هم آنموقع تولیدش، یا داشت متوقف میشد و یا کاهش پیدا میکرد، در ایران بصورت مونتاژ با قیمتی خیلی بیشتر از بازار آمریکا تولید بشود و مصرف نفت بیحساب افزایش پیدا کند. از طرفی روی بهرهوری، روی کارآئی، روی قدرت تولید تکیه میکرد و از طرفی سیاستهائی را اعمال میکرد و اجراء میکرد که هرگونه رابطهای را بین کار و مزد از بین میبرد و کارگران و کارکنان دارای حق خود به خود به افزایش سود و مزد و درآمد میشدند، بدون اینکه هیچ کوششی برای افزایش بهرهوری خود بکنند. این تناقضها و تشتتها در غالب سیاستهای آن دوره دیده میشد. در مورد دولت آموزگار و رفتن دولت آموزگار، آموزگار و دولتش همانطور که عرض کردم سیاسی نبودند بمعنای مصطلح کلمه، یک هیئت تکنوکرات بود و تصور میکرد که مسائل مملکت جنبه فنی دارد و باید این مسائل را حل کرد. بیشتر وقت هیئت دولت به امور خیلی جزئی میگذشت و امور تفصیلی میگذشت. بحث سیاسی در دولت خیلی خیلی کم انجام میگرفت. من به تعداد انگشتان دو دستم فکر نمیکنم برسد. مواردی هم که بحث سیاسی پیش میآمد خیلی زود جلویش گرفته میشد. اصولاً دستگاه دولتی بعنوان دستگاه تکنوکرات و دستگاه فنی که مسئلهاش یک مسئله فنی است تلقی میشد و بخودش اجازه نمیداد که وارد عمق مطالب سیاسی بشود. البته اواخر یک قدری نگرانی در مورد امنیت مملکت پیدا شد، ولی آن نگرانیها را هم شاه فوراً برطرف کرد و به نخستوزیر گفت که هیچ نگران نباشد، با ارتشی که ایران دارد جای نکرانی نیست و دولت بهتر است که به همان کار بودجه و تنظیم امور مملکت بپردازد. اصولاً بنظر من دولت آموزگار، دولت ما، از شش ماهه دوم کارش دیگر تناسبی و ارتباطی با وقایعی که در مملکت میگذشت نداشت و میبایستی یا دولت تغییر بکند یا روشهای دولت تغییر بکند. آنچه ما میکردیم در آن شش ماه دوم، ارتباطی با آنچه در مملکت میگذشت نداشت. تغییر دولت باین معنی بنظر من اجتنابناپذیر بود. اما میشد مسئله را همانطور که بود با آن روبرو شد حتی توسط آن دولت. دولت آموزگار با اینکه شاید تصور درستی از ابعاد مشکلاتی که مملکت دچارش بود نداشت، ولی اراده سیاسی لازم را برای غلبه بر آن مشکلات داشت یعنی تا دولت آموزگار، دستگاه حکومتی صد در صد هم مایل بود، هم مصمم بود و هم قادر بود که با دشمنان رژیم مبارزه بکند. هیچ نوع فکر آشتی در دولت آموزگار نسبت به دشمنان رژیم در میان نبود، با مخالفین صحبت میشد که بهتر است تماسهائی برقرار بشود ولی دشمنان رژیم به هیچوجه در این شمار قرار نمیگرفتند و هیچ فکر امتیاز دادن در آن دولت در میان نبود. با این ترتیب بنظر من میشد که دولت یک وظیفه تازه و بقول انگلیسها و آمریکائیها یک «مندیت» تازهای پیدا بکند و بجای اینکه وقتش را صرف جبران کسر بودجه یا مسائل فنی از این قبیل بکند، به مسائل سیاسی مملکت بپردازد و در توانئیش آنوقت میبود بنظر من، با تغییر روحیه و با تغییر به اصطلاح آن «مندیت»، ولی شاه پیدا بود که دولت آموزگار را فقط مناسب میداند برای سر و سامان دادن به کارهای اقتصادی مملکت و براه انداختن چرخ دستگاه حکومتی که انصافاً از این جهت خیلی حکومت بدی نبود و اگر وقت پیدا میکرد این مسائل را حل میکرد، یک سال خیلی کم است برای حل مشکلاتی که مملکت آن موقع با آن دست به گریبان بود و شاه تصور میکرد که بهتر است مسئله سیاسی را که پیش آمده بود توسط یک کابینه سیاسی حل بکند. کسانی بودند که با دولت آموزگار سخت مبارزه میکردند، در وزارت دربار بخصوص مبارزه شدیدی میشد، از شرکت ملی نفت مبارزه شدیدی میشد، یکی از سیاسیون قبلی که وارد وزارت دربار شده بود و مقام بسیار مهمی پیدا کرده بود، او خیلی سخت با دولت مبارزه میکرد. اینها جبههای تشکیل داده بودند، در سازمان امنیت با دولت مبارزه میشد، حتی میان استانداران کسانی بودند که چون اتکاء داشتند به دربار، و به سازمان امنیت، با دولت رسماٌ مبارزه میکردند. اینها موقعیت دولت را ضعیف کرده بودند. در قم آیتاللهها بسبب حوادثی که روی داده بود و تیراندازیهائی که شده بود و طلبهای که در خانه آیتالله شریعتمداری کشته شده بود آنها هم با دولت نظر موافقی نداشتند و توسط دوستان و کسانشان که یکی از آنها اتفاقاً عضو دولت بود، وزیر دولت آموزگار بود، به شاه پیغام میدادند که این دولت باصطلاح دستهایش خونی شده و نمیتواند ادامه پیدا بکند. علت اینکه شاه آموزگار را تغییر داد این بود که تصور میکرد که زمان یک کابینه باصطلاح سیاسی فرا رسیده، منتهی در تعبیر این «سیاسی» بنظر من اشتباه خیلی مصیبتباری شد و آن این است که سیاست را تلقی کردند به توانائی با همه خوش و بش کردن و ارتباط برقرار کردن. ایران در سال ۱۳۵۷ احتیاج داشت به سیاست تازهای، به سیاست بمعنائی که اروپائیها و آمریکائیها بیشتر از آن میفهمند، یعنی به مقامات بالای رهبری، توانائی بعهده گرفتن مسئولیت و مقابله با خطر و با مخالفت و با هر چه هست. ایران احتیاج داشت به یک سیاست خیلی استوار، روشن و جدی و تزلزل ناپذیر. اینها صفاتی بود که نه در شاه بود، نه در نخستوزیری که انتخاب کرد بجای آموزگار. میگویم که دولت اموزگار میبایست یا تغییر بکند یا روشهایش تغییر بکند و هر دوی اینکارها کاملاً امکان داشت ولی بهیچوجه لازم نبود که تغییر بصورت تزلزل و امتیاز دادنها و ضعف نشان دادنهائی که دولت جانشین ما در پیش گرفت باشد.
- سئوال: باز هم میگویند که ظاهراً هرچند آقای آموزگار نخستوزیر بود، ولی آقای هویدا که وزیر دربار بود کارها را از پشت اداره میکرد؟
آقای همایون: نه، کارها را از پشت اداره نمیکرد. ولی به سبب اختلافی که بین نخستوزیر و وزیر دربار بود به سبب صحبتهائی که نخستوزیر هنگام معرفی کابینه و برنامهاش به مجلس کرد چنین تلقی شد که به نخستوزیر سابق حمله و انتقاد میکند، بین آنها مبارزه سختی درگرفت و وزیر دربار هم بدلائل شخصی که میخواست با نخستوزیر و جانشین خودش حسابهایش را تصفیه کند، هم بدلیل اینکه دولت آموزگار و خود آموزگار را مناسب برای اوضاع و احوال نمیدید و یک روز به خود من گفت که شما بیش از اندازه اداری و تکنوکرات هستید، تغییر دولت را لازم میدانست و نقشش در این حد بود نه در حد گرداندن امور. دولت تا وقتی که بود با قدرت کارهایش را اداره کرد و خیلی بیش از دولت هویدا، وزراء اقتدار داشتند در امور خودشان.
- سئوال: ملاحظاتی که منجز شد به اینکه دولت شریف امامی بر سر کار بیاید چه بود؟
آقای همایون: چند ملاحظه بود، یکی اینکه شریف امامی شهرت داشت به دوستی با شوروی و به نزدیک بودن با انگلیس، و شاه خیال میکرد که در آن موقع باید مثل معمول دوره قاجاریه، در حالیکه ایران سال ۵۷ ایران دوره قاجاریه نبود و این اشتباه را کرد که فکر میکرد باید مثل دوره قاجاریه به قدرتهای سنتی صاحب نفوذ در ایران امتیازاتی بدهد و خیال آنها را جمع بکند و راحت بکند، تا بحران حل بشود. بزرگترین برگ برنده شریف امامی روابطی بود که با انگلیسها داشت و روابطی بود که با روسها داشت، دومین برگ برندهاش ادعای این بود که از خانواده روحانی است. نمیدانم پدرش یا پدر بزرگش روحانی بودند یا رهبر مذهبی بودند و خودش با مقامات مذهبی ارتباطات بسیار نزدیکی داشت که معلوم شد بهیچوجه این طور نیست و ادعا بوده، سومین عاملی که در انتخاب و برگزیدن او تاثیر داشت، اعتماد زیادی بود که شاه به او داشت، چون سالها بنیاد پهلوی را اداره کرده بود و بنیاد پهلوی کارهای مالی شاه و دربار را میکرد یعنی امور مالی و اقتصادی، و طبیعی است که ارتباط اقتصادی و مالی در طول سالهای دراز، اعتماد خیلی زیادی بوجود میآورد. البته مجلس سنا را با قدرت زیاد مثل یک مدرسه و سربازخانه اداره کرده بود و این تلقی میشد به اینکه قدرت اداره و رهبری دارد ولی خوب فرق میکند که انسان مجلس سنای آن سالها را بتواند اداره بکند تا کشور ایران را در سال ۱۳۵۷. این عوامل سبب شد که شاه که میخواست با رهبران مذهبی و با انگلستان و شوروی وضع بهتری پیدا بکند شریف امامی را بیاورد روی کار.
- سئوال: آقای همایون بنظر شما علت انقلاب ایران چه بود؟
آقای همایون: علت نمیشود گفت، علل باید گفت، امری به این پیچیدگی و وسعت نمیتواند یک علت داشته باشد. من این موضوع را در یک کتابی که نوشتهام با یک تفصیل بیشتر بیان کردهام، ولی برای بحث امروز سعی میکنم بطور خیلی خلاصه عرض بکنم. ایران اساساً به این دلیل دچار انقلاب شد که نظام سیاسی ایران جوابگوی مسائلی که جامعه با آن روبرو بود دیگر نبود و انقلاب به این دلیل روی داد که این نظام سیاسی در هم فروریخت و در هم شکست و از کار باز ماند. این البته تعریف انقلاب بود، یکی از تعریفهای انقلاب این است که نظام سیاسی توانائی خودش را در حل مسائل، در اداره جامعه از دست بدهد، ولی چطور شد که انقلاب در آن لحظه روی داد و توسط آن نیروها رهبری شد و به پیروزی رسید، به دلائل بیشماری برمی گردد به این برمیگردد که بهر حال تعصبات مذهبی مردم و سلسله مراتب رهبران مذهبی و داعیه قدرت طلبی و حکومت طلبی که در اصل فکر شیعهگری هست، این همیشه خطر بالقوهای را متوجه نظام حکومتی ایران، هرنظامی که بود میکرد و کافی بود که نظام حکومتی ضعیف بشود تا این نیرو خودش را به صحنه بیاورد و مستقر بکند و همین طور هم شد. به این برمیگردد که نظام حکومتی ایران دچار کندی و سستی و رکود و فساد و عدم تحرک شده بود، رهبری سیاسی از توانائی پیشبینی مشکلات و مقابله با مشکلات و تطبیق دادن خود با شرایط تازه عاری شده بود و یک پیری و فرتوتی و فرسودگی بر همه نظام حکومتی چیره شده بود، به این دلیل بود، به این بر میگشت که جامعه ایرانی که تشنه پیشرفت بود و انتظارات خیلی بزرگی پیدا کرده بود، به اندازه کافی پیش نرفت و انتظاراتش برآورده نشد. به این برمیگردد که رژیمی که تمام قدرت و مشروعیت خودش را بدلیل استحکام و تردید ناپذیرش در بکار بردن تمام وسائل برای دفاع خودش، بدست آورده بود، در لحظه خطر، از بکار بردن آن وسائل خودداری کرد و در دفاع از خودش تردید نشان داد. به این دلیل برمیگردد که امتیازهائی که سالها و دههها به عقل سلیم و به منطق و به حکومت درست داده نشده بود، در عرض چند هفته و چند ماه به نیروهای مخالف و دشمن و کسانی که فقط در پی سرنگون کردن رژیم بودند داده شد. به این برمیگردد که توده مردم ایران نمیدانستند که چه میکنند و نمیفهمیدند که چه میخواهند و روشنفکران نه میدانستند که چه میکنند و چه میخواهند، نه حتی اگر میدانستند آن استحکام فکری و اخلاقی و ایدئولوژیک را داشتند که مواضع خودشان را عوض نکنند و به معتقدات خودشان خیانت نکنند. به این برمیگردد که هم جامعه و هم حکومت آنجائی که ادعا میکردند نایستادند و زیر پای خودشان را خالی کردند. باین برمیگردد که تمام معایبی که در خلقیات و روحیات ملی ماست، و در نظام حکومتی ما بود در یک دوره کوتاه تاریخی توانست که ظاهر بشود و روی آب بیاید به اصطلاح. انقلاب ایران، انقلاب اسلامی ایران، انقلاب واقعی شاه و ملت است بصورتی که در سال ۱۳۴۱ ادعا شد ولی نبود و در ۱۳۵۷ تحقق پیدا کرد. حقیقتاً اگر ما یک انقلاب شاه و ملت داشتیم، این انقلاب ۱۳۵۷ بود. شاه آنچه توانست برای پیروزی انقلاب کرد و ملت آنچه توانست برای حکومت رساندن ملایان انجام داد و از هیچ اقدامی که به دشمنانش کمک بکند، شاه فروگزار نکرد و دستگاه حاکم همگی هر اشتباهی که ممکن بود مرتکب شدند و هر ضعفی که امکان داشت نشان دادند. اگر خیلی خلاصه بخواهیم برداشت بکنیم انقلاب ایران به این دلیل روی داد، به این علت روی داد که آنچه ادعا میکردیم با آنچه در واقع بودیم بسیار بسیار تفاوت داشت. ادعا میکردیم کشوری رو به پیشرفت، در حال رسیدن به تمدن بزرگ هستیم، در حالیکه بدترین و عقب ماندهترین ایدئولوژیها را به آسانی حتی روشنفکران ما میپذیرفتند. در حالی که در مقابل یک باد مخالف به لرزه در میآمدیم، ادعا میکردیم که روشنبین و آگاه هستیم، در حالیکه سراپا اشتباه بودیم و نادانی. اگر یک دلیل بشود آورد آن ورطه بسیار عمیقی بود بین آنچه ادعا میکردیم و میپنداشتیم که هستیم با آنچه که واقعاً بودیم.
آقای همایون بنظر شما علت انقلاب ایران چه بود؟
- به این برمیگردد که توده مردم ایران نمیدانستند که چه میکنند و نمیفهمیدند که چه میخواهند و روشنفکران نه میدانستند که چه میکنند و چه میخواهند، نه حتی اگر میدانستند آن استحکام فکری و اخلاقی و ایدئولوژیک را داشتند که مواضع خودشان را عوض نکنند و به معتقدات خودشان خیانت نکنند.
- باین برمیگردد که تمام معایبی که در خلقیات و روحیات ملی ماست، و در نظام حکومتی ما بود در یک دوره کوتاه تاریخی توانست که ظاهر بشود و روی آب بیاید
- انقلاب ایران، انقلاب اسلامی ایران، انقلاب واقعی شاه و ملت است بصورتی که در سال ۱۳۴۱ ادعا شد ولی نبود و در ۱۳۵۷ تحقق پیدا کرد. حقیقتاً اگر ما یک انقلاب شاه و ملت داشتیم، این انقلاب ۱۳۵۷ بود. شاه آنچه توانست برای پیروزی انقلاب کرد و ملت آنچه توانست برای حکومت رساندن ملایان انجام داد
- سئوال: نظرتان را راجع به علل انقلاب ایران و حکومت آینده ایران گفتید. بعد از انقلاب و بیرون آمدن عده زیادی از مردم از کشور، گروههای مخالف با رژیم اسلامی در سراسر دنیا تشکیل شده است، نقش اینها را شما برای حکومت آینده ایران یا به ثمر رسیدن یک حکومت دیگر در ایران چه میبینید و فعالیت اینها را تا جه حد منطقی میدانید؟
آقای همایون: بیتردید هر مبارزهای که با رژیم کنونی ایران بشود و شده، ارزش خودش را دارد و داشته است. من خیلی به کارائی گروههای مخالف در خارج از ایران اعتقادی ندارم و خیلی تصور نمیکنم که فعالیت اینها در شکل دادن به رژیم آینده ایران، حکومت آینده ایران و سیاستهای آینده ایران تأثیری داشته باشد، ولی خالی از تأثیر هم نخواهد بود. بهر حال ورزشهای فکری و کوششهای تشکیلاتی که در این چند سال شده و همچنان دارد میشود اثری کم و بیش برآینده ایران خواهد گذاشت. رویهمرفته من دچار سرخوردگی و تا حدی نومیدی هستم، نه تنها از بابت گروههای مخالفی که در خارج از ایران فعالیت کردند، بلکه جماعت بسیار بزرگ ایرانی که به خازج آمدهاند، گلهای سرسبد جامعه ایرانی، بقول خودشان و به اعتقاد خودشان از ایران خارج شدهاند. سه سال و نیم است که این ایرانیها، تعدادشان نیم میلیون یا یک میلیون، ارقام گوناگون تخمین زده میشود، از ایران آمدهاند و در اروپا و آمریکا و در فضای بکلی متفاوت با ایران در محیطهای آزاد از نظر سیاسی مشغول زندگی و فعالیت شدهاند. من در این سه یا چهار سال ندیدم تغییر محسوسی، قابل ملاحظه که جای خود دارد، در روحیات و خلق و خو و عادات ذهنی این جماعت بسیار بزرگ که عموماً از درس خواندهترین و فهمیدهترین مردم ایران هستند، پیدا شده باشد. بنظر میرسد که انقلاب، آنچنان را حتی آنچنانتر کرده است. بسیار از معایبی که سبب شدند که ایران به چنین روزی بیفتد هنوزدر اکثر ایرانیان که به خارج آمدهاند نمایان است و حتی شدت بیشتر بخودش گرفته و به سبب دشواری و ابهام و تردید در باره آینده، این معایب حتی بیشتر شده است. من امیدوارم بودم که انقلاب درس عبرتی برای ایرانیها شده باشد، امیدوار بودم که ایرانیها اکنون که چنین بهای سنگینی پرداختهاند در صدد اصلاح خودشان و رفتارها و روشهایشان برآیند امیدوار بودم که ایرانیها ارتباطی میان معایب اخلاقی و اشکالات رفتاری خودشان با آنچه بسرشان آمده برقرار بکنند و در نتیجه سعی بکنند که آن اشکالات و آن معایب را برطرف کنند. متاسفانه از قدم اول میبینم که ایرانیها هرگونه امیدی را به اصلاح و تعدیل از دست دادهاند و قطع کردهاند. چون از همان آغاز هیچ ارتباطی میان کم و کاستیهای خودشان یا سرنوشتی که پیدا کردند نمیبینند، و با اصرار عجیبی در صدد جمعآوری دلیل و بینه هستند برای اینکه این انقلاب و آوارگی و مسائلی که به همراه آن دامنگیر آنها و ملت ایران شده، هیچ ربطی به ملت ایران و خودشان نداشته و یک توطئه ساخته و پرداخته خارجی بوده و در نتیجه نه انگیزه برای مبارزه با خمینی باقی میگذارند. چون میگویند انقلاب را دیگران کردهاند، تغییر را هم دیگران باید بدهند. نه هیچ لزومی میبینند با این ترتیب که دستی در اخلاق و رفتار و برداشتهای خودشان ببرند. این افسانهای که ما در باره علل انقلاب بین خودمان ساختهایم و افسانههائی که ساختیم سبب شده که یک حالت تخدیر و فلج فکری بما دست بدهد و از هر گونه تفکر سازنده، بیشتر خالی بشویم. این خاصیتی که در بیشتر ایرانیهائی که از ایران خارج شدهاند، یا ایرانیهای آواره، دیده میشود، طبعاً تأثیراتش را در گروههای مخالف هم گذاشته. گروههای مخالف مثل اینها از دسترسی داشتن به توده ایرانی محروم هستند. گروههای مخالفی هم که ما در ایران داشتیم و فعالیت میکردند آنها هم بدلائل و شرایط زمان و مکان دارای چنان ارتباطی با توده مردم نبودند. اینهائی هم که اینجا هستند به دلیل روانشناسی و فضای فکری غالب بر جماعت بزرگ ایرانیان آواره، نمیتوانند از نیروی آنها استفاده بکنند، در نتیجه مبارزه معنی واقعی پیدا نکرده و در ابعاد کوچکی باقی مانده و ابعاد کوچک همیشه بضرر مبارزه است و سبب میشود که هم از تأثیرش کاسته بشود و هم از واقعیتش. من گروههای مخالف رژیم را در خارج از ایران هم مسئول و هم قربانی روانشناسی عمومی جماعات آواره ایرانی در خارج میبینم. مسئول هستند برای اینکه از آغاز سعی نکردند که وضع را برای ایرانیها چنان روشن بکنند که دچار توهم نباشد و سعی بکنند که اوضاع را در پرتو واقعیات ببینند و در نتیجه به آن هدف اصلی که من دارم و آن تغییر روحیات و تغییر اخلاق و رفتار هست، برسند. قربانی هستند برای اینکه با این روحیهای که ایرانیها دارند و با برداشتی که از قضایا دارند، اضلاً جائی برای مبارزه جدی و وسیع باقی نمیماند. اکثریت بزرگ ایرانیها اصلاً ضرورتی به مبارزه و اقدام نمیبینند و نمیشناسند. در این فضا کسانی که دارند فعالیت میکنند محکوم به کماثری و بیاثری هستند. بهرحال با کمال تاسف دنباله معایبی که کار مملکت ما را به آنجا رساند، الان در خارج از مملکت کشانده شده و جامعه ایرانی در خارج از مملکت جامعهای است بسیار کماثر، بسیار پراکنده و فاقد حیثیت لازم. ایرانیها در کشورهائی که زندگی میکنند ممکن است که بسبب افرادی برجسته، آبروئی در جامعه هائی که میزبانشان هستند کسب کرده باشند در آمریکا نیست که مردم از یک جامعه ایرانی که یک خصوصیاتی داشته باشد و یک کارهائی توانسته باشد انجام بدهد، نام نمیبرند و در همین کشور آمریکا هیچ اقلیت قومی نیست که از نظر بیاثری و بیخاصیتی حقیقتاً قابل مقایسه با ایرانیها باشد که عده آنها هم خیلی زیاد است و از لحاظ ترکیب اجتماعی و صفات فردی و امکانات مادی و معنوی از بسیاری از آن اقلیتهای قومی هم بالاتراند. در اروپا هم بهمین طریق، آنچه از ایرانیها ظاهر میشود بصورت و عنوان مواد چاپی و برنامههای تلویزیونی و رادیوئی و امثال آنها، متاسفانه از سطحی برخوردار است که هیچ کمکی به افزایش این حیثیت و اعتبار اجتماعی نمیکند و هیچ کمکی به آموزش مردم نمیکند و یا کمک خیلی کمی میکند. متاسفانه من ناچارم این گفتگویم را با بدبینی پایان بدهم. ما از انقلابی که روی داد در ۱۳۵۷ تقریباً هیچ درس سودمندی نگرفتیم، من میترسم که آینده ایران دنباله گذشته ایران باشد. هر آینده دنباله گذشته است، ولی آینده میتواند بهبود گذشته هم باشد. این برداشتی که اکثر ایرانیها دارند سرنوشت آینده ما خیلی بهتر از گذشته نباشد.
- خیلی متشکرم
منبع: آرشیو شخصی داریوش همایون