«

»

Print this نوشته

تعلیقه هایی بر مقالۀ «زوال سیاسی در ایران» / تعلیقۀ نخست / سروس پرویزی

اگر نویسندگان اندکی هگل خوانده بودند، در حد سال دوم فلسفه منظورم هست، می‌توانستند بدانند که هگل تاریخ را محل سیر خرد می‌داند، و بدیهی است که طباطبایی، اگر هگلی می‌بود، نمی‌توانست در مورد سیر بی‌خردی در ایران به تمثیل هگل دربارۀ سیر خرد استناد کند. اگر طباطبایی هگلی است ـ برابر اظهار صریح نویسندگان و دیگر دوستان آنان ـ نمی‌تواند تاریخ را سیر بی‌خردی بداند، اما اگر تاریخ را سیر بی‌خردی می‌داند، پس، هگلی نیست!‌

تعلیقۀ نخست

سروس پرویزی

مقالۀ مهرزاد بروجردی پس از یک دهه که از عرضه کردن آن در کنفرانس مطالعات ایرانی می‌گذرد، چند هفته پیش به زبان انگلیسی و سپس به ترجمۀ فارسی انتشار پیدا کرد. کسانی که سخنرانی بروجردی را دربارۀ نظریۀ انحطاط ایران طباطبایی در آن [کنفرانس] شنیده بودند می‌دانستند که از آن یادداشت‌های پراکنده مقاله چندان منسجمی در نخواهد آمد. این نسخۀ جدید دو حسن بزرگ دارد: نخست آنکه به ویراستاری فارسی و انگلیسی علیرضا شمالی آراسته و مطالبی نیز بر آن افزوده شده است. دیگر آنکه در زمانی دو متن انگلیسی و فارسی انتشار می‌یابد که، به قول شاعر، «ز منجنیق فلک بر سر» طباطبایی «سنگ فتنه می‌بارد»! با قید این نکته که صاحب نظریۀ انحطاط «در آبگینه حصاری»، که احتمالا مدعیان گمان می‌بردند باید پناه گرفته باشد، تا خانه بر سر او خراب شود، نیست، یعنی هرگز نبوده است! باری.

مقالۀ فارسی ترجمه‌ای از متن انگلیسی است با عنوان زیر:

The Unfolding of Unreason: Javad Tabatabai’s Idea of Political Decline in Iran

اگر از عنوان اصلی The Unfolding of Unreason صرف نظر کنیم، که پایین‌تر به آن باز خواهم گشت، عنوان فرعی در فارسی و انگلیسی خالی از اشکال نیست. اینکه نویسندگان تا چه پایه‌ای فارسی و انگلیسی می‌دانند مطلبی نیست که من بخواهم دربارۀ آن سخنی بگوییم، اما آنچه از مقایسۀ این دو عنوان می‌توانم دریافت این است که آنان با این درجه از انگلیسی و فارسی دانی تا چه حد می‌توانسته‌اند نوشته‌های انباشته از ظرایف ادبی و اندیشگی دکتر طباطبایی را بفهمند. در زبان فارسی واژۀ «زوال» می‌تواند مکمل فعل واقع شود، چنان که گفته می‌شود «دولت ساسانیان زوال پیدا کرد یا دستخوش زوال شد». پیش‌تر، عنوان کتاب اشپنگلر را نیز «زوال غرب» ترجمه کرده بودند و طباطبایی نیز عنوان یکی از کتاب‌های خود را «زوال اندیشۀ سیاسی در ایران» گذاشته است. از این حیث، «زوال سیاسی در ایران» معنایی ندارد، یعنی وقتی می‌گویم «زوال سیاسی» یا باید اضافه کنیم که منظور ما «زوال سیاسی ایران» است یا «زوال اندیشۀ سیاسی |یا… | در ایران». پس، برابر قواعد زبان فارسی «زوال سیاسی در ایران» بی‌معناست! بدیهی است که خواهند گفت نویسندگان مقاله را به انگلیسی نوشته و آن‌گاه آن را به فارسی ترجمه کرده‌اند، که البته ایراد وارد است! اما مگر انگلیسی می‌دانسته‌اند که انگلیسی نوشته‌اند؟ نگارندۀ این سطور چندان ادعایی در این باره ندارد، اما کتاب لغتی در اختیار دارد و به هر مناسبتی به آن مراجعه می‌کند. عنوان فرعی مقاله در انگلیسی چنین است:  Javad Tabatabai’s Idea of Political Decline in Iran چنان که ملاحظه می‌شود، عنوان فارسی برگردان لغت به لغت انگلیسی است. در زبان انگلیسی، چنان که همگان می‌دانند، واژۀ decline به معنای زوال یا انحطاط به کار رفته است. در فرهنگ بسیار معتبر دوزبانۀ انگلیسی فرانسه کالینز ـ روبر، هر دو واژۀ «زوال» و «انحطاط» به عنوان معادلی برای واژۀ decline آمده است. واژۀ decline می‌تواند به صورت مکمل فعل نیز به معنای «زوال پیدا کردن» و بیشتر از آن به معنای «تنزلِ» به عنوان مثال جمعیت یا تولید ناخالص ملی و… بیاید. متن فرهنگ یادشده را برای روشن شدن مطلب نقل می‌کنم:

decline [dɪ'klaɪn]

 

▶ déclin m, ▶ décadence f

 

■ to be in decline

 

[nation, economy, industry] être en déclin

 

[population, number] être en baisse

 

■ to fall or go into a decline :  dépérir[1]

 

اما همگان می‌دانند که یکی از مشکلات زبان انگلیسی تغییرات معنایی کلمات و فعل‌ها با افزودن حروف اضافه در آن هاست، زیرا وقتی حرف اضافۀ in را به decline می‌افزاییم و می‌نویسم decline in این ترکیب decline دیگر به معنای زوال نیست، بلکه این ترکیب پیش از کمیت‌هایی می‌آید و معنای کاهش میزان آن‌ها را افاده می‌کند. مانند کاهش درجۀ مجبویت کسی یا کاهش کیفیت کالایی و… متن فرهنگ دوزبانه به قرار زیر است:

◊ decline in [numbers, sales, standards] :  baisse f de

 

■ a rapid decline in popularity :  une rapide baisse de popularité

 

■ a decline in standards :  une baisse de qualité

بنابراین، اگر قصد ما نوشتن مطلبی دربارۀ دیدگاه‌های طباطبایی باشد، و به انگلیسی بنویسیم:  Political Decline in Iran معنای آن نه «زوال اندیشۀ سیاسی» خواهد بود و «نظریۀ انحطاط ایران». دو نظری که طباطبایی از آن‌ها دفاع کرده است. وانگهی، نویسندگان قید «روایت جواد طباطبایی» را نیز بر «زوال سیاسی در ایران» افزوده‌اند که ترجمۀ  … J. T.’s Idea of  است که نه ترجمۀ خوبی است نه وافی به مقصود، زیرا خواننده انتظار دارد که نویسندگان توضیح دهند آن روایت یا روایت‌های دیگر کدام‌اند که روایت طباطبایی را باید با آن سنجید. به عبارت دیگر، اگر روایت طباطبایی سیر نابخردی در تاریخ است، چنان که در عنوان اصلی مقاله آمده، آن روایت که سیر عقل در تاریخ ایران را توضیح می‌دهد که گویا باید با برجسته کردن امید و امکان دموکراسی ـ جامعه‌شناس معاصر و رورتی ایران ـ بر یأس طباطبایی فائق آید کدام است؟

باری، مقاله با درآمدی در معرفی طباطبایی آغاز می‌شود و به دنبال چند سطر شرح حال، پیش از آنکه توضیحی دربارۀ نظام فکری طباطبایی داده شود، البته اگر چنین چیزی وجود داشته باشد، نویسندگان از‌‌ همان آغاز خطوط کلی نتایجی را که قرار بوده است بگیرند، آورده‌اند. می‌توان در مصاحبه‌ای یا بحثی خصوصی ادعا کرد که حریف من اعتقادی به دموکراسی ندارد، تاریخ را سیر نابخردی می‌داند و… اما در مقاله‌ای که در کنفرانسی علمی عرضه شده، در مجله علمی به انگلیسی منتشر شده و نام دو استاد دانشگاه‌های امریکایی را یدک می‌کشد، چنین بی‌اعتنایی به روش‌های ابتدایی مقاله نویسی اندکی کم لطفی است. سطرهای پایانی نخستین بند مقاله از این حیث جالب توجه است که نویسندگان عجله داشته‌اند یکی از چند نقل قول بی‌ربط با مقاله را که به احتمال بسیار از یافته‌های علیرضا شمالی است، رونمایی کنند که تا خواننده را از‌‌ همان آغاز با هگل مرعوب و خلع سلاح کنند. نوشته‌اند: «در چشم او (یعنی طباطبایی) اندیشۀ هگل کلید پاسخ به پرسش دربارۀ انحطاط ایران ـ و جهان اسلام ـ را در این جمله به دست می‌دهد که بوف مینروا، یعنی حکمت عملی و نظری، یا به بیان بهتر، خودآگاهی انتقادی، نمی‌توانست بر فراز ایران ـ و جهان اسلام ـ بال بگشاید، به آن نشان که تاریخ این پهنه بازنمای سیر و گسترش نه خرد که بی‌خردی است.»

بگذریم که معنای «در چشم طباطبایی»، که بار‌ها در مقاله تکرار شده، روشن نیست و البته فارسی خوبی نیز نیست. اگر منظور آوردن نظر طباطبایی است، می‌بایست صریح‌تر گفته می‌شد طباطبایی می‌گوید یا بر آن است که… اگر نویسندگان این تعبیر‌ها را به کار می‌بردند، ناچار، می‌بایست دست کم به یک سطر از چند هزار صفحۀ طباطبایی ارجاعی دقیق می‌دادند. نویسندگان مقاله، که در این مباحث چیزی نمی‌دانند، و برای اینکه تز داهیانۀ هگلی بودن طباطبایی را ـ یعنی «با هگل در گِل» بودن او را که پیش‌تر به اثبات رسیده است ـ بار دیگر با برهان قاطع اثبات کنند، ناچار شده‌اند چند نقل قول را رونمایی کنند تا خود را از این نسبت که هگل نمی‌دانند و طباطبایی را درست نخوانده‌اند، مبری کنند. من تاکنون در خواندن چندبارۀ نوشته‌های طباطبایی استعمال هیچ یک از واژه‌های کلیدی عبارتی را که نقل کردم و گویا همۀ مسائل ایران «در چشم طباطبایی» را توضیح می‌دهند، نیافته‌ام. از استادان می‌خواهم که این واژه‌ها در نوشته‌های طباطبایی ـ اگر تورقی درست در آن‌ها کرده‌اند ـ بیابند و برای اطلاع خوانندگان اعلام کنند، تا به قول محمد مرادی نسبت آقاجریسم به آنان داده نشود. آن ترکیب‌ها این‌هاست: «تاریخ این پهنه (کذا!) بازنمای سیر و گسترش نه خرد که بی‌خردی است»، «اندیشۀ هگل کلید پاسخ به پرسش دربارۀ انحطاط ایران» را به دست می‌دهد، «بوف مینروا، یعنی حکمت عملی و نظری، یا به بیان بهتر، خودآگاهی انتقادی، نمی‌توانست بر فراز ایران ـ و جهان اسلام ـ بال بگشاید و…» دربارۀ همین اشارۀ اخیر که ارجاعی نیز دارد ـ اهمیت فلسفۀ سیاسی هگل ـ همین قدر یادآوری می‌کنم که طباطبایی آن را در دو مقاله در بررسی سه کتاب دربارۀ فلسفۀ سیاسی هگل گفته و آن مقاله‌ها هیچ ربطی به ایران ندارد. چنان که استادان دانشگاه‌های امریکا می‌دانند، درآوردن یک عبارت از مقاله‌ای که هیچ ربطی به ایران ندارد و جاسازی آن در مقامی دیگر، اگر مبین سوء نیت و تسویۀ حساب نباشد، دست کم، به معنای بی‌اطلاعی از قواعد تحقیق علمی است. چرا طباطبایی نباید‌‌ همان مطلب را در یکی از چند جلدی که به ایران اختصاص داده آورده باشد.

نویسندگان، در عبارت یکسره بی‌ربط که متن آن را آوردم، سه مطلب را گفته‌اند و از آنجا که دربارۀ هگل ـ و فلسفه به طور کلی ـ هیچ نمی‌دانسته‌اند، رطب و یابس را به هم بافته و شعاری داده‌اند که به لحاظ فلسفی هیچ اعتباری ندارد. نوشته‌اند «در چشم طباطبایی اندیشۀ هگل پاسخ به پرسش… را به دست می‌دهد». مرجع این «در چشم طباطبایی» در نوشته‌های او کجاست؟ تا زمانی که نویسندگان آن مرجع را نشان ندهند، باید گفت هیچ جا! اما آنان به عنوان دلیل گفتۀ خود نیز افزوده‌اند: «… در این جمله به دست می‌دهد که بوف مینروا…» اما اگر نویسندگان به متن هگل مراجعه کرده بودند، می‌توانستند ـ شاید ـ بدانند که این بحث هگل هیچ ربطی به گفتۀ پیشین آنان ندارد و اصلا هگل «در این جمله» چیزی دربارۀ «انحطاط به دست نمی‌دهد»! افزون بر این، نویسندگان از کجا درآورده‌اند که «بوف مینروا یعنی حکمت عملی و نظری، یا به بیان بهتر، خودآگاهی انتقادی». هگل کجا چنین گفته است؟ کجا حکمت عملی و نظری را به هم تمیز داده است؟ ترکیب «خودآگاهی انتقادی» را کجا به کار برده است؟ گمان نمی‌کنم نویسندگان پاسخی برای این پرسش‌ها داشته باشند! زیرا که هگل نخوانده‌اند. وانگهی، از اینکه بوف مینروا نمی‌تواند بر فراز ایران بال بگشاید، چگونه می‌توان نتیجه گرفت که «به آن نشان که تاریخ این پهنه (کذا!) بازنمای سیر و گسترش نه خرد که بی‌خردی است.» من حدس می‌زنم که این افاضه از افزوده‌های شمالی است، زیرا کسی که روابط بین‌الملل خوانده و سیاست روز خاورمیانه تدریس کند نمی[تواند] ‌در این معقولات وارد شود، و چنین خطری نمی‌کند، اما شمالی، به عنوان کمابیش روشنفکر دینی، باید اندکی اهل فلسفۀ تحلیلی هم باشد. من [از] او سئوال می‌کنم: «به آن نشان که…» یعنی چه؟ به کدام نشان؟ اگر عبارت را خوانده‌اید، در متن هگل، پرواز بوف چه ربطی به «بازنمایی سیر و گسترش بی‌خردی» دارد؟

اگر نویسندگان اندکی هگل خوانده بودند، در حد سال دوم فلسفه منظورم هست، می‌توانستند بدانند که هگل تاریخ را محل سیر خرد می‌داند، و بدیهی است که طباطبایی، اگر هگلی می‌بود، نمی‌توانست در مورد سیر بی‌خردی در ایران به تمثیل هگل دربارۀ سیر خرد استناد کند. اگر طباطبایی هگلی است ـ برابر اظهار صریح نویسندگان و دیگر دوستان آنان ـ نمی‌تواند تاریخ را سیر بی‌خردی بداند، اما اگر تاریخ را سیر بی‌خردی می‌داند، پس، هگلی نیست! این تعلیقه را اینجا به پایان می‌برم تا نویسندگان را فرصتی داده باشم که اندکی به یاوه نویسی خود بیندیشند!

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] The Collins Robert Dictionary, s.v. dcline.

نگاشته شده پنجشنبه ششم شهریور ۱۳۹۳

ـــــــــــــــــ

منبع: http://gadim-va-jadid.blogfa.com/post-398.aspx