«

»

Print this نوشته

تعلیقه‌هایی بر مقالۀ «زوال سیاسی در ایران» / درآمد / سیروس پرویزی

من حدود ده سال پیش گفته بودم (اینجا) که طباطبایی آمده است و در دهۀ هشتاد خورشیدی یکه‌تاز میدان بحث‌های نظری ایران خواهد شد. در این نخستین سال‌های دهۀ نود، طباطبایی کانون بحث‌های نظری ایران را به داخل ایران انتقال داده، جایگاه خود را به عنوان یگانه سردار میدان این بحث‌ها استوار کرده و در ایران کنونی هیچ بحث نظری نیست بتوان بدون ارجاعی به او پیش برد.

تعلیقه‌هایی بر مقالۀ «زوال سیاسی در ایران»

سیروس پرویزی

درآمد

این یادداشت‌ها ملاحظاتی نقادانه بر مقالۀ «زوال سیاسی در ایران» مهرزاد بروجردی و علیرضا شمالی است. عنوان تعلیقه را از این حیث به آن‌ها داده‌ام که هر یادداشتی بحثی مفصل‌تر از آن طلب می‌کرد که من می‌توانسته‌ام اینجا بیاورم. وانگهی، جای چنین بحث دقیقی فضای مجازی نیست. جای تأسف است که در فقدان دانشگاه در ایران چنین بحث‌هایی ناچار در لامکان و میان حاضران غایب صورت می‌گیرد و بدیهی است که نتایج چندانی نیز نمی‌تواند بر آن مترتب شود. من این یادداشت‌های در صورت تعلیقه‌ها بر باد می‌سپارم به امید اینکه شاید به دست علاقه‌مندی برسد. این امید را نیز دارم که دست کم نویسندگان مقاله آن تعلیقه‌ها را نه به عنوان فعالان سیاسی دموکراسی‌خواهی یا روشنفکری دینی، بلکه به عنوان دانشگاهی بخوانند، در درستی و نادرستی آن‌ها نظر کنند، بار دیگر به منابع و ارجاعات خود و من مراجعه کنند و رگ‌های گردن را دلیل قرار ندهند. گمان می‌کنم باب بحث دربارۀ نسبت مارکشیدن و مارنوشتن آغاز شده است (مقدمۀ طباطبایی بر کتاب قدیم و جدید) و هر ایرادی که بتوان به طباطبایی گرفت، این فضیلت او را نمی‌توان نادیده گرفت که او چنان سهمی در این گشودن باب داشته است که به هیچ وجه نمی‌توان نادیده گرفت. من حدود ده سال پیش گفته بودم (اینجا) که طباطبایی آمده است و در دهۀ هشتاد خورشیدی یکه‌تاز میدان بحث‌های نظری ایران خواهد شد. در این نخستین سال‌های دهۀ نود، طباطبایی کانون بحث‌های نظری ایران را به داخل ایران انتقال داده، جایگاه خود را به عنوان یگانه سردار میدان این بحث‌ها استوار کرده و در ایران کنونی هیچ بحث نظری نیست بتوان بدون ارجاعی به او پیش برد. دهۀ هشتاد دهۀ پایان روشنفکری کهن ایران بود، به احتمال بسیار دهۀ نود دهه‌ای خواهد بود یکسره متفاوت، دهۀ مرگ نوعی از روشنفکری و آغاز راهی نوین در اندیشیدن.

برای روشن شدن موضع من، پیش از ورود در بحث، به یک نکتۀ کلی که در مقاله آمده اشاره‌ای کوتاه می‌کنم. نوشته‌اند: «طباطبایی تأکید می‌کند که نقدش بر سنت از دیدگاهی مدرنیستی است؛ چرا که در بن‌ بست اندیشه، رگ‌های تفکر سنتی ایرانی سخت گرفته‌اند. او، اما، در نوشته‌هایش هیچ جا روشن نمی‌کند که چگونه چنین جایگاه مدرن و ممتازی را، که به باور طباطبایی از همۀ دیگر روشنفکران ایرانی دریغ شده، به دست آورده است. آیا او توانسته است خودش را به ‌تمامی از سنت ایرانی اندیشه برهاند و از گذر این کار، دیدگاهی بیطرف/مدرن به دست آورده و از آن دیدگاه بر سنت ایرانی بنگرد؟ هر پاسخ مثبتی به این پرسش با هرمنوتیک فلسفی ناسازگار خواهد بود که برابرش، سنت پیش‌شرط لازم برای فهم هر چیزی، از جمله مدرنیته، است. از دیگر سو، پاسخ منفی این نکتۀ هرمنوتیکی را آشکار می‌کند که در سنت/افق اندیشۀ ایرانی، به راستی عناصری هستند که به فهم طباطبایی از مدرنیته کمک کرده‌اند. اما آن‌ها چه عناصری از سنت‌اند که به طباطبایی امکان فهم مدرنیته بخشیده‌اند؟ و چرا در خاطر طباطبایی نگنجیده که دیگر هموطنان‌اش نیز بتوانند از همین عناصر برای فهم درخوری از مدرنیته بهره بگیرند؟ چرا برای طباطبایی قابل‌ درک نیست که عناصر برسازندۀ سنت می‌توانند هم چنین در خدمت نقد خود سنت درآیند و بدین روی، چشم‌اندازی از آینده‌ای متفاوت بگشایند؟ چنان که دانشورِ معاصر با طباطبایی، داریوش شایگان، می‌گوید، هویت ایرانی چهل تکه‌ای است که ناهمگنی‌اش نه‌ تنها مایۀ ناتوانی و زمین‌گیری فکری ایرانیان نیست بلکه «امکان‌های تازه و شگفتی برای درک» در کف آنان می‌نهد. تأکید شایگان بر ناهمگنی و چند لایه‌ بودن سنت و هویت در برابر خوانش بدبینانۀ طباطبایی از استخوانی بودن سنت (کذا!) یکپارچه می‌نشیند؛ خوانشی که در قدمگاهش امید سر بریده شده است.»

دربارۀ اینکه طباطبایی دربارۀ سنت چه نظری دارد، من این بحث نمی‌کنم. در تعلیقۀ دیگری خواهم گفت که بحث طباطبایی چه دقت‌ها و ظرافت‌هایی دارد که بیشتر خوانندگان توجهی به آن نمی‌کنند، اما آنچه اینجا باید اشاره کنم این نظر نویسندگان است که «او، اما، در نوشته‌هایش هیچ‌جا روشن نمی‌کند که چگونه چنین جایگاه مدرن و ممتازی را، که به باور طباطبایی از همۀ دیگر روشنفکران ایرانی دریغ شده، به دست آورده است.» او هرگز از همۀ روشنفکران ـ که معلوم نیست چه کسانی باید باشند ـ سخنی نگفته است، بلکه از دیدگاه‌های روشنفکران معینی انتقاد کرده است. طباطبایی باید روشن می‌کرد که به عنوان مثال روشنفکرانی مانند آل‌احمد، شریعتی و شایگان ـ که مورد علاقۀ نویسندگان بویژه در مخالفت با موضع طباطبایی است ـ چه گفته‌اند و چرا موضع آنان را در بحث خاصی نمی‌پذیرد. او این کار را کرده است. اگر نویسندگان ایرادی دارند، باید با ذکر مورد بیان کنند و توضیح دهند که چرا نقد طباطبایی را درست نمی‌دانند. بر این نوع کلی سخن گفتن، «از همۀ دیگر روشنفکران ایرانی»،‌‌ همان ایرادهایی وارد است که آنان بر طباطبایی گرفته‌اند: «ذات باوری»، که گویا‌‌ همان «هگل باوری» است ـ بگذریم از اینکه این ترکیب معنایی ندارد ـ «نگاه کل ساز» و… اینکه آیا موضع طباطبایی با هرمنوتیک سازگار است یا نه فعلا بحثی نمی‌کنم، اما چون نویسندگان به «دانشورِ معاصر با طباطبایی، داریوش شایگان»، اشاره کرده‌اند که می‌گوید، «هویت ایرانی چهل تکه‌ای است که ناهمگنی‌اش نه‌ تنها مایۀ ناتوانی و زمین‌‌گیری فکری ایرانیان نیست، بلکه امکان‌های تازه و شگفتی (کذا!) برای درک در کف آنان می‌نهد»، همین قدر یادآور می‌شوم که نویسندگان بسیار درست گفته‌اند، دلیل آن هم «امکان‌های تازه و شگفتی» است که سنت چهل تکه چند بار «در کف» شایگان گذاشته است. آن دانشور سی و پنج سال پیش در مخالفت با «خوانش بدبینانۀ طباطبایی از استخوانی‌ بودن سنت یکپارچه، خوانشی که در قدمگاهش امید سر بریده شده است»، در انتظار‌‌ همان معجزه‌ای بود که نویسندگان به تبع علی میرسپاسی اینک ظهور آن را وعده می‌دهند. جای آن دارد که عین گفتۀ شایگان را از سایت تایمز لندن بیاورم تا معنای چهل تکه بودن هویت ایرانی روشن شود. خبرنگار روزنامه در مقاله‌ای از تهران در تاریخ دوازدهم فوریه ۱۹۷۹ با عنوان «عصر خمینی: ایران به حکومت دینی تبدیل می‌شود»، از شایگان نقل می‌کند که گفته بود: «دموکراسی در کشوری که سنت دموکراتیک ندارد امری صعب است، اما ایرانیان آماده‌اند که یاد بگیرند.» او به عنوان هند‌شناسی برجسته، که لابد می‌دانست گاندی که بود، اما تردیدی نیست که نمی‌دانست خمینی کیست؟ افزوده بود: «خمینی گاندی اسلام است» ـ یا «گاندی اسلامی است» ـ «محور جنبش ما اوست و بزرگ‌ترین موفقیت او سرنگونی رژیم خواهد بود. اما باید یک جمهوری دموکراتیک برقرار شود. در نظر ایرانیان (یا در خلقیات ایرانیان) معجزه‌ها همیشه در آخرین لحظه اتفاق می‌افتد. امیدوارم یکی از همین معجزه‌ها بار دیگر اتفاق خواهد افتاد.»

این چهل تکۀ کنونی توجیهی بر این اوهام دیروز است که جز به اضغاثِ احلام ختم نمی‌شد. نویسندگان، به عنوان مدافعان روشنفکران و جامعه‌شناسان باید بتوانند توضیح دهند که «معجزۀ دموکراسی»، که دانشورِ خوشبین معاصر طباطبایی بدبین که «خوانش بدبینانۀ او سر امید را در آغاز راه بریده است»، وعدۀ آن را داده بود، چگونه بار دیگر تحقق پیدا کرد. معجزه در جامعه‌شناسی نویسندگان یعنی چه؟ آیا هویت چهل تکه توهمی نیست که با خیالبافی‌های مای انقلابی دیروز در داخل و دموکراسی خواه در خارج امروز سازگار است؟ یعنی وجدان معذب ما را تسلی می‌بخشد؟ و چون سازگار است، آن را نظریه‌ای منسجم می‌دانیم؟ اگر توان این را داشته باشیم که کسوت برازندۀ جامعه‌شناس را از تن در بیاوریم، شاید، بتوان گفت که، به خلاف دانشور معاصرِ خوشبین، «سر امید در‌‌ همان آغاز بریده بود». اینکه آن دانشور، به عنوان هند‌شناس غرق در معنویت، نمی‌توانست با خوشبینی هندو وار خود این سر بریده را ببیند، شاید، از همین خوشبینی چهل تکه ناشی می‌شد، اما اینکه او سه دهه بعد گمان می‌کند چهل تکه گی «امکان‌های تازه و شگفتی برای درک در کف آنان می‌نهد»، از خوشبینی ناشی نمی‌شود. در زبان عامیانۀ کنونی این را «بی‌خیالی» و در زبان دانشوان «عدم احساس مسئولیت» می‌گویند. بر نویسندگان است که توضیح دهند که مبنای موضع خوشبینی آنان کدام است؟ آنان، اگر به خیالبافی‌های دیروز شایگان و امروز میرسپاسی دل خوش نمی‌کنند، از فاصلۀ بیش از ده هزار کیلومتری چگونه و در کجا نشانه ظاهر شدن آن امکانات شگفت را دیده‌اند؟

یک پرسش دیگر نیز باقی می‌ماند و آن اینکه نویسندگان پرسیده‌اند: طباطبایی، «اما، در نوشته‌هایش هیچ‌جا روشن نمی‌کند که چگونه چنین جایگاه مدرن و ممتازی را، که به باور طباطبایی از همۀ دیگر روشنفکران ایرانی دریغ شده، به دست آورده است.» این پرسش در صورت کلی آن معنایی ندارد و در واقع از مصداق‌های‌‌ همان کلی بافی‌های جامعه‌شناسان وطنی است که درست نمی‌دانند «ذات باوری» چیست که در دام آن نیفتند. می‌توان و همه حق دارند، برابر قانون از کجا آورده‌ای؟ از طباطبایی بپرسند که نظر خود را درباره مسئله‌ای بر مبنای کدام مقدمات مطرح کرده و از کجا آورده است؟ این پرسش پاسخی می‌تواند داشته باشد، اما سه عنصر کلی در گزاره‌ای که نقل کردم، «هیچ جا نگفته»، «از همه روشنفکران دریغ شده» و «طباطبایی همه مطالب خود را از کجا آورده؟» عبارتی خطابی است و بحث مشخص نظری نیست. به عنوان مثال، نویسندگان می‌توانستند بپرسند طباطبایی نظریۀ سنت خود را از کجا آورده؟ یا اگر جدی‌تر می‌بودند باید بر بخش‌هایی از آنچه او در چند صد صفحه توضیح داده مناقشه می‌کردند و ایرادهای مشخص می‌گرفتند. چنین مناقشه و ایرادهایی می‌توانست پاسخ‌هایی داشته باشد، اما چون ـ چنان که خواهم گفت ـ نویسندگان این متن‌ها را نخوانده‌اند ناچار به سئوالی کلی اکتفا کرده‌اند تا توهم علمی را القا کرده باشند که ندارند. در افتادن با مباحثی که در چند هزار صفحه بر پایۀ منابع دست اول بسیار مطرح شده مقدماتی می‌طلبد که نویسندگان نداشته‌اند، مقدماتی که آنان به خوشبینی و امید به دموکراسی فروکاسته‌اند. آرامش دوستدار در پاسخی به چنین پرسشی که از او شده بود، گفته است که چنین پرسشی نشانۀ بارزی از مخالف خوانی جهان سومی است. (نقل به مفهوم) مهم این نیست که کسی از چه راه‌هایی رفته تا به نظری برسد، بلکه مهم این است که آیا نظری درست است یانه؟ پرسش از درستی نظریه‌ای به مقدمات علمی ـ دست کم هم سطح طرح کنندۀ نظر ـ نیاز دارد، اما اینکه این پرسش چرا او توانسته است به نظری برسد که دیگران نتوانسته‌اند، مخالف خوانی بی‌بنیاد است. اگر بشریت به خوشبینی‌های چهل تکه‌ای اکتفا کرده بود، و با مطرح شدن هر نظر جدیدی مطرح کننده را محاکمه می‌کرد که چرا دیگران نفهمیدند و تو فهمیدی؟ بی‌گمان تاکنون از عصر هابیل و قابیل پیش‌تر نیامده بود! پاسخ من به نویسندگان این است که مهم نیست که چگونه طباطبایی به نظری رسیده است، شما اگر مخالف هستید یا آن نظر را درست نمی‌دانید باید دلایل خود را عرضه کنید!

در تعلیقه‌های بعدی من کوشش می‌کنم برخی از ایراداتی را که نویسندگان بر طباطبایی گرفته‌اند، مورد بررسی قرار دهم و بر نویسندگان است که به ایرادهایی که بر دیدگاه‌های آنان وارد است، پاسخ دهند.

متن انگلیسی تایمز چنین است:

David Jackson, « The Khomeini Era: Iran Becomes a Theocracy” Times, Monday, Feb. 12, 1979

“Democracy is a very difficult thing for a country that does not have a democratic tradition,” Daryush Shayegan, a noted Islamic philosopher in Tehran, told Times Correspondent last week. “But Iranians are ready to learn it. Khomeini is an Islamic Gandhi. He is at the axis of our movement, and his greatest achievement will have been to have overthrown the regime. But there must be a democratic republic. In the Iranian character, miracles always happen at the last moment. I hope one will happen again

نگاشته شده سه شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۳