«

»

Print this نوشته

فکر و فرهنگ که ساخته شود عمل هم خواهد آمد / فرخنده مدرس

Farkhomdeh 3

ما از این که صدای اصلاح‌طلبی رئیس جمهور جدید نیز چون ندای تعامل و گفتگو با جهانِ سیدمحمد خاتمی و فریادهای میرحسین موسوی در راه سلامت سیاست ایران، دستگاه فکری، فرهنگی و گفتمانی ملت را در راه تأسیس آزادی و استقرار دمکراسی، تکمیل کند و از نظر فرهنگی نهادینه گردند، در هیچ صورتی و با هیچ حسابی زیان نخواهیم کرد. فکر و فرهنگ که ساخته شود عمل هم خواهد آمد.

اگرشرکت گسترده مردم در انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری و گزینش حسن روحانی با رأی اکثریت، نقطه‌ی آغاز نزاع در صف تحریمی‌ها، بر سر موضع مخالفت با شرکت مردم در انتخابات شد، اما آشنائی با دیدگاه‌های رئیس‌جمهور انتخاب شده که در هر فرصتی در سطح گسترده منتشر و در دسترس همگان قرار می‌گیرند، موجب بالا گرفتن موج ناآرامی، بحث و جدل و گریبانگیری میان تحریمی‌ها، به ویژه در جبهه سازمان‌ها و احزاب چپ و جمهوری‌خواه مقیم خارج کشور گردیده است. در میانه‌ی این دعواها، اما کسانی که خود را زیرک‌تر از آن می‌پندارند که همسوئی دیدگاه‌های حسن روحانی، با مطالبات آزادیخواهانه و خواست دمکراسی را خدعه و فریب بنامند یا مسکوت بگذارند، با تاکتیک فرار به جلو، بدون حتا نیم‌نگاهی انتقادی به نادرستی موضع تحریم خود، از رئیس‌جمهور هنوز بر مسند ننشسته “عمل” می‌طلبند! و می‌گویند؛ “دو صد گفته چون نیم کردار نیست” همان ادعای پر نخوت کنار گودنشینان برای کم‌رنگ کردن اهمیت نظر و گفتار در سیاست و عمل. همان ادعائی که با نشان دادن ناتوانی در فهم آنچه که بر سر کشور سه دهه و نیم پیش و در اثر عملی نیاندیشیده آمده است، میان تهی بودن خود را آشکار می‌کند. فراری‌ست از این واقعیت که کشوری که به دست روشنفکریِ سیاست‌زده‌ و مبلغِ طوطی‌وار ایدئولوژی‌های انقلابی سه دهه و نیم پیش به ته چاه نادانی و پارگین فلاکت اخلاقی پرتاب شده است، برای بالا کشیدن، به رشته‌های گسست ناپذیری از فکر و عملی اندیشیده شده، ، یعنی “گفتارهای” بسی فراوان‌تر نیاز عاجل‌تری دارد. امروز آن چه حسن روحانی می‌گوید و منتشر می‌کند تازه مقدمه‌هائی هستند، مقدمه‌هائی همسو و در خدمت نوشتن متن اصلی دستگاه فکری و بستری محکم برای بیرون کشیدن میهن از پارگین فرهنگ، سیاست و اخلاق و استوار کردن دوباره‌ی قامت تکیده و آسیب دیده آن.

و اما پیش از رسیدن به طلبِ “عمل” از رئیس جمهور منتخب مردم و پیش از آشنائی تدریجی با آرا و نظرات وی و قبل از آن که تشت نادرستی موضع تحریم، پر طنین‌تر از هر بار، از بام تخیلات بر زمین واقعیت‌های کشور فرو افتد، آن چه از درون این سازمان‌ها و گروه‌ها در رابطه با مخالفت با شرکت مردم در انتخابات، و در مورد شخص روحانی شنیده می‌شد و بانگی بلندتر داشت؛ چنگ انداختن به تئوری توطئه بود و کوبیدن هاشمی و خاتمی و اصلاح‌طلبان به اتهام “سازش” پشت پرده با خامنه‌ای برای حفظ نظام و نسبت “صحنه‌سازی” برای “فریب مردم” و کشاندن‌شان به میدان انتخاباتِ تقلبیِ دیگر، از جمله “افشاگری” در باره‌ی توافق پنهانی بر روی روحانی و به بهای پائین آوردن سطح خواسته‌های جنبش سبز، در مقابل چشم‌پوشی از دستکاری صندوق آرا. و سپس درغلتیدن “چهره‌های شاخص” جبهه تحریم به ورطه ناسزاگوئی و اهانت به مردمی که به پای صندوق‌ها رفته بودند، با بکارگیری الفاظی ناشایست علیه آنان، نظیر “خودفریبی”، “توهم”، “مانع تحول در ایران” و دادن نسبت‌های ناحقی مانند “انطباق و همسوئی عقیدتی، مشی، بیوگرافیک بخش بزرگی از مردم با حاکمیت در شیوه‌های توزیع امتیازات”!* بروزات خشم مهار نشده‌ای، ناشی از تلخکامی از شکست تحلیل‌ها و ناکامی رهنمود تحریم انتخابات در مواجهه با بی‌اعتنائی مردم، که نمایشی غم‌انگیز بود از روحیه سینک تبعیدیانی که قادر نیستند با نقش حاشیه‌ای خود و بیرون از متن مبارزه‌ی درون کنار آیند و برجستگی و اهمیت و سرآمدی دیگران و شیوه‌های تازه برای دگرگونی در ایران را بپذیرند.

سینیسم که به معنای بی‌اعتقادی‌ست و عموماً با یأس پس از شکست، در زمینه‌های گوناگون و خاصه با تلخی زهر ناکامی در اثبات خود می‌آید، پدیده‌ایست بسیار ناهنجار و مخرب و اگر با سیاست آمیخته شود، هر چند نمی‌تواند انسان‌ها در ابعاد یک جامعه را از میل به حرکت و مشارکت سیاسی برای تغییر و پیشرفت در حد امکانات خود بازدارد، اما می‌تواند در جمع حامیان و اطرافیان گرد یأس بپاشد و بذر ناامیدی بکارد و آنان را در دل بستن به پایگاهی تخیلی در منتهی‌علیه رادیکالیسم و دامن زدن به این خیال که گویا در ناکجائی “تحول بنیادین” حاضر و آماده‌ای وجود دارد که باید در انتظار نزول آن تنها بر طبل نفی بکوبند، زیر تأثیرات منفی گرفته و در فضاسازی و ایجاد تردید ناشی از ترس ایستادن در صف “غلط ” و دور شدن از آن پایگاه، جمعی هر چند کوچک را به مجرای بی‌عملی بکشاند. نتیجه‌ و اثرات منفی چنین روش‌هائی اگر رشد افراطی‌گری و میل به تخریب نباشد، موجب از دست دادن اعتقاد و افتادن به مسیر تلاشی بیهوده است برای تخریب هر چیزی که باوری بی‌آفریند، دستاوردی محسوب شود یا امیدی و پایه‌ای گردد برای بنا کردن.

نخستین بار ما با مصداق روحیه‌های سینیک در تاریخ خود، در نوشته‌های داریوش همایون آشنا شدیم؛ آنجا که در نگارش روزگار خود و در نگاهی از بیرون، به عنوان فردی از میان خانواده سیاسی طرفدار نظام سلطنتی، به بررسی رفتار و گفتار ناباوران به مردم در میان اعضای این خانواده سیاسی و به ویژه روحیه برخی چهره‌های شاخص سلطنت‌طلبی پرداخته است؛ به روحیه‌ و رفتار کسانی که از شدت ناباوری و تحقیر مردم حتا پس از گذشت دهه‌ها و سوختن فرصت‌های بسیار هنوز هم نتوانسته‌اند، ابعاد، اهمیت، ریشه‌ها و علل انقلاب اسلامی علیه خود را بفهمند و در فقدان این فهم، مردم ایران را در نهایت “خلایقی لایق” همان حکومت اسلامی خواندند و انقلاب را هم به توطئه بیگانگان نسبت دادند! و حال تأسف‌بار این که می‌بینیم انقلابیون سابق و ستایندگان دیروز “خلق” امروز در ناکامی اثبات خود و تلخکامی از بی‌اعتنائی مردم، به همان راه سلطنت‌طلبان می‌روند و به جای “خودشکنی” و تصحیح مواضع به “آینه شکستن” افتاده‌اند.

البته اگر کار انتخابات در ایران، واقعاً نمایشی می‌بود، و اگر حول صندوق‌ رأی، دوم خردادی ظهور نمی‌یافت ــ جنبشی که حضور مردم، با کیفیت نوینی از سر آگاهی‌های تازه، را نمودار گرداند ــ اگر جنبش سبز بر گرد “رأی من کو” و در ادامه جنبش اصلاح‌طلبی پدیدار نمی‌شد و آن همه استواری اخلاقی و ایستادگی دلاورانه و از خودگذشتگی سخنگویان و سرآمدانش در دفاع از حقانیت حقوق مردم نبود، اگر هوشمندی و درایت سیاسی چهره‌هائی از درون همین نظام، در این چهار ساله‌ی سیاه تحریک و تخریب نبود، و اگر این ایستادگی‌ها و هوشیاری‌ها با اتکا و به پشتیبانی، شکیبائی، شرافت و فضیلت مردم “موقع شناس” ایران نبود و اگر امروز نام این روحانی با مواضع و دیدگاه‌هائی همسو با مطالبات جنبشی آزادی‌خواهانه و طالب دمکراسی که در درون ایران به قوت جریان دارد، از صندوق رأی اکثریت مردم بدر نمی‌آمد، شاید کار بر ساکنان پایگاه رادیکالیسم و حامیان نفی و تحریم و انکار راحت‌تر و ساده‌تر می‌گذشت.

مشکل تحریمیان ندیدن این واقعیت انکارناپذیر است که مردم ایران از زمانی که به خود آمده‌اند و از هنگامی که با پا و اختیار عقل خود، و نه سروجان باخته‌ی فرمان و خواست رهبری و رهبران “فرهمند” عقل‌ربا، به پای صندوق‌های رأی رفته‌اند، و آنجا که در حد امکانات توانسته‌اند، جز به خیر خود و به مصالح میهن و ملت رأی نداده‌اند.

پس از دهه‌ها سلطه‌ی ایدئولوژی‌های انقلابی‌، روحیه‌‌ها و رفتارهای مبتنی بر دشمنی و حذف رقیب و استیلای ستیزه‌جوئی با جهان و غلبه‌ی این‌ها بر بالای سیاست و بر پائین فرهنگ، جنبش اصلاحات آمد که نقطه‌ی آغاز تجدید نظر و پیدایش رویکردهای تازه شد و مردم در فرازی از آن، و اتفاقاً در پی انتخاباتی به همین میزان غیرآزاد، سیدمحمد خاتمی را برگزیدند؛ نخستین نواندیش دینی و اهل فکر در کسوت سیاست‌گری که پیام‌آور خواست محوری جنبش مردم در اصلاح رویکرد و ایدئولوژی رژیم با مضمون تعآمل با مخالف و تساهل در دین حکومتی و همزیستی مسالمت‌جویانه با جهان گردید و خلق مفهوم گفتگوی تمدن‌ها و میانه‌روی اسلامی ـ در مقابل بنیادگرائی که جهان را از وحشت خود به لرزه انداخته است ـ با نام وی و جنش اصلاح‌طلبی در ایران پیوند خورد و در درون کشور و در دستگاه سیاسی، در هیئت حاکم و در دیوار خودکامگی شکافی انداخت که از آن زمان جز به ژرفای بیشتر ره نپیموده است. مردم در سال ۷۶ و به تکرار در سال ۸۰ در چهارچوب انتخاباتی غیرآزاد، با هشیاری کم نظیر بهترین ممکن خویش را برگزیدند و روحیه و رویکرد نوینی را در آن نمونه انتخاب شده به نمایش گذاشتند.

کیست که جایگزینی فرهنگ انقلابی‌گری و تندروی که ریشه و بنیان را برمی‌افکند و گمراهی‌های فاجعه‌بار و هستی‌سوز می‌آفریند را با اصلاح‌گری و گام‌های کوچک که دامنه اشتباه و زیانش محدود و قابل بازگشت با هزینه‌های کمتریست، به زیان ملت تلقی کند؟ برای چه کسانی دگرگشت در روحیه دشمنی و تبدیل آن به تعامل و بحث و تبادل افکار زیان آور است؟ فروگذاشتن روش‌های سخت‌گیرانه و متعصبانه علیه مردم و به جای آن در پیش گرفتن راه تساهل و تسامح در برابر آنان به زیان کدام انسان است؟ کیست که باز شدن روزنه‌های همزیستی و صلح و مراوده همه سویه با جهان را خلاف مصالح کشور بپندارد؟ مردم ایران از همان جنبش دوم خرداد رویکردهای تازه و روش اصلاحگرانه را در مخالفت با ایدئولوژی‌های انقلابی برگزیدند و در هر انتخاباتی با تکیه و تأکید بر همان رویکردها و روش‌ها به فرهنگ، افکار و روش‌های خودکامگان نه گفتند. انتخابات آزاد نبود، اما مردم آزاد بودند “نه” بگویند، از طریق ماندن در همان میدان انتخابات ناآزاد و با برکشیدن چهره‌هائی با استعداد و جوهره ارائه الگوهای بهتر.

در انتخابات ۸۸ ـ که جنبش اجتماعی را در پوشش سبز قدرتمندتر، در مطالبات ژرفت‌تر و از نظر اخلاقی استوارتر به نمایش گذاشت ـ روش‌ها همان بود. مردم با تیزبینی، آن را که بر اخلاق پای‌دار بود برگزیدند. آنها این بار به شجاعت و سلامت اخلاق رأی دادند، بر علیه سیاست سراپا آلوده به پلشتی نماینده‌ی انتخابی رهبر و جناح امنیتی ـ نظامی و به آن نه گفتند.

در بند شدن شیخ شجاع کروبی که خون خود را ودیعه جبران زیان‌های عظیم نظام اسلامی و بهای شستن دامن روحانیت از پلیدی‌های حکومت دینی کرده است، به حبس رفتن میرحسین موسوی که برچیدن بساط دروغ و اتهام و حذف رقیب در سیاست را فریاد زده است، به همراه زهرا رهنورد همسر خردمندش که بر ماهیت زشت اعدام‌ها و به ویژه اعدام فرزندان کردتبار ایران انگشت گذاشت و در بیانیه‌های اعتراضی خود، خویش را عروس همه ملت ایران و از همه‌ی تیره‌های قومی کشور نامید، هیچ صحنه‌سازی نبود که خواست آزادی‌شان حال برخلاف نظر بعضی از تحریمیان “نمادین” و شعاری باشد، آن هم برای پوشاندن خواست آزادی زندانیان دیگر. هر یک به جای خود! خواست آزادی همه زندانیان از هر عقیده و مرامی و شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» یکی از قدیمی‌ترین شعارها و مطالبات سیاسی ایران است و به جای خود، هدفی پرقدر و والا، و ناظر بر آرزوی دیرینه همه‌ی آزادیخواهان ایران برای بستن و تخته کردن درهای زندان‌های عقیدتی و سیاسی‌ و از بنیان بیان خواست ورچیدن بساط “جرم سیاسی” در کشور ایران و برای همیشه است. اما خواست آزادی این سه تن، حکم آزادی رأی مردم و پوزش از پایمال کردن آن و اقرار به بی‌بصیرتی‌ چندین دهه‌ایست. پیروزی استواری اخلاقی بر حقوق شهروندی ملت و بیش از همه اعلام رسمی با بانگ بلند شکست روش‌های گردنکشی در برابر حقوق مردم است. و همه بی‌صدا و بی‌غوغا و برای عاملان و آمران گردنکش نیز آبرومندانه! دامن بخشش و بلندنظری مردم با شرافت ایران گسترده‌تر از این‌هاست که در تصور برخی بگنجد که تنها در صدد برچیدن دانه‌های فرصت‌طلبی بر زمین خشم و نفرت و سازش‌ناپذیری و انتقام‌جوئی‌ انقلابی‌اند. راز سربسته برای “تحول‌خواهان بنیادین” در صف چپ و جمهوری‌خواه که نشان “عمق” تحول‌خواهی خود را این می‌دانند که تا کنون حاضر نشده‌اند “نام هیچ یک از آدمهای رژیم را روی ورقه‌ رأی بنویسند” این است که درنیافته‌اند جبهه مخالفت و مبارزه‌ای که در ایران یک سرش در خود نظام و ارگان‌های آن است و سر دیگرش در جامعه مدنی ایران، اولاً با هیچ درجه‌ای از سرکوب نخواهند توانست از میانش ببرند و ثانیاً دگرگونی تدریجی و اصلاح روش و ایستادگی آن به همراه بخشندگی مردم به خود شکنی خواهد رسید و آینه‌شکنان را منزوی‌تر خواهد ساخت و ما را به سوی تغییر فلسفه حکومت خواهد برد.

نمونه‌ای از آن گام‌های تدریجی به سوی هدف، حرکت انتخاباتی بنفش بود، که نام حسن روحانی را بر ورقه‌ی رأی نوشت و به وی فرصت داد تا از بالاترین کرسی خطابه مردمی حرف‌هایش را بزند. همان مواضع و دیدگاه‌هائی را توضیح دهد که امروز کار تحریمیان در رد مبارزات مسالمت‌آمیز، اصلاح‌طلبانه و انتخاباتی را دشوار نموده است. بی‌تردید اگر حسن روحانی ـ یک “آدم دیگر رژیم” آن هم در جامه‌ی روحانیت ـ بر صندلی رئیس جمهوری منتخب مردم نمی‌نشست، و اگر به جای او یک “مرد کوچک و محدود” دیگری از نمونه احمدی‌نژاد که به حال سیاست ایران بسیار خطرناک می‌بود، تحمیل می‌شد، و اگر رئیس‌جمهور جدید استعدادِ تجربه‌اندوزی نداشت، و توان آموختن درس‌هائی را نداشت، که مکتب قدرت و حکومت و نشست و برخاست با نمایندگان جهان پیشرفته سیاست می‌آموزد و اگر هر روز اعتبار شخصی‌اش به همت خود، در چشم مردم و نیروهای فعال جامعه مدنی و مبارزین درون، از راه بیان دیدگاه‌ها و مواضع همسو و همزبان با جنبش آزادی‌خواهی و دمکراسی و حقوق شهروندی بالاتر نمی‌رفت، اگر رساله “مفهوم حاکمیت ملی قبل و بعد از ۱۱سپتامبر” خود را که سندی در روشن شدن ریشه‌های تجدید نظر و ضرورت تغییر در سیاست خارجی جمهوری اسلامی و درک جدیدی از بنیان‌های مشروعیت یابی و قوام حاکمیت ملی است، در سال ۸۲ ننوشته بود و همین ریشه های تجدید نظر و ضرورت تغییر را به روشنی و با صراحتی اغماض‌ناپذیر و ژرفای بیشتری در مصاحبه با هفته‌نامه‌ی “چلچراغ” تکرار نکرده بود، اگر این مصاحبه اصلاً انجام نمی‌شد، اگر سخنرانی رئیس‌جمهور جدید در برابر جمع پایوران دین و تکیه وی بر ضرورت استقلال روحانیت از دولت صورت نمی‌گرفت، اگر به باور و تعبیر وی همه مقامات حکومت اسلامی در ذیل قانون تعریف نمی‌شد و اگر این روحانی این چنین بر سخنان قبل از برگزیده شدنش نایستاده بود، امروز هم شاید طوفان نزاع و گریبانگیری هواداران، خمیه و خرگاه “تحول‌خواهان بنیادین” را این چنین درهم نمی‌پیچید و زشتی توهین و سرزنش مردمی که جز دست مریزاد حق‌شان نیست، چنین آشکار نمی‌گشت.

آن چه کار این مردم را در بیرون کشیدن میهن از پارگین پلیدی آسان‌تر می‌کند، مقدمتاً تجدید نظر است؛ تغییر و تجدید نظر در دیدگاه‌هائی‌ست که از چندین دهه پیش و از همه سو، از جمله از سوی همان نوع “تحول‌خواهان بنیادین”، به انقلاب ختم شد و بستر پیش‌برد سه دهه و نیم جهان‌بینی و سیاست رژیم اسلامی را هموار گرداند. اولویت با تغییر رویکردها، اصلاح فکر و فرهنگ و سیاست است و دگرگونی در الگوها و توضیح و تشریح و تلاش در درک و تفهیم آنهاست، از مسیر تعمقی صبورانه‌تر و ژرفت‌تر، تا در وقت عمل، مردم با کمترین خطر و با دادن کمترین هزینه به سرانجامی بازگشت ناپذیر برسند.

در این نبرد و چالش عظیم “دو صد گفته” اندیشیده به کار بیشتری از “نیم کردار” خواهد آمد. لاجرم در فرصتی که فراهم آمده است، پیش از آن که فرصت عمل برای رئیس جمهور جدید فرارسد، پیش از آن که در کارزار دشواری‌ها گرفتار شود، در گرفتاری‌هائی برخاسته از توازن نیرو و انحصار ابزارها و نهادهای قدرت در دست دیگری، و در برابر فشارهای جهان قدرتمند به زحمت افتد یا در عمل ناکام شود و شاید هم به نیم کرداری بسنده کند، باید از فرصتی که برای تأملی ژرفتر بر “دو صد گفته” وی پیش آمده بهره جوئیم تا گفته‌های اصلاح‌طلبی وی بیشتر به گوش مردمان محروم‌مان از رسانه‌های آزاد برسد. ما از این که صدای اصلاح‌طلبی رئیس جمهور جدید نیز چون ندای تعامل و گفتگو با جهانِ سیدمحمد خاتمی و فریادهای میرحسین موسوی در راه سلامت سیاست ایران، دستگاه فکری، فرهنگی و گفتمانی ملت را در راه تأسیس آزادی و استقرار دمکراسی، تکمیل کند و از نظر فرهنگی نهادینه گردند، در هیچ صورتی و با هیچ حسابی زیان نخواهیم کرد. فکر و فرهنگ که ساخته شود عمل هم خواهد آمد.

ژوئیه ۲۰۱۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*به استناد مطالب درج شده در رسانه‌های سلطنت‌طلب‌ها و مجاهدین در همان نخستین روزها و خاصه به بیانیه‌ها و مصاحبه‌های متعدد انجام شده با “چهره‌های شاخص چپ” توسط رسانه‌ی اخبار روز