ما هرجا که باهم نبودیم زخم خوردیم؛ و پیروز شدیم هرجا که همراه بودیم … ما چارهای نداریم جز این که با هم و کنار هم باشیم … به زمین و زمان سوگند اگر نقطۀ عطفی در حیات اجتماعیام باشد، همان خرداد ۸۸ است …اگر ۸۸ هزار بار دیگر تکرار شود، هزار بار دیگر رای میدهم و هزار بار دیگر سبز میشوم …
هیلا صدیقی/ ایران*
دو هفته است دلم این پا و آن پا میکند مدام… نه شبها خواب دارم، نه روزها آرام و قرار… عقل و احساسم کنار نمیآیند باهم و خود نیز بر سر حرفشان نمیمانند… بعد از دوسه ماه بالا و پایین شدن نقدها و بررسیها، بعد از آنکه تمام راهکارها به بن بست رسید، دو هفته است چشم دوختهام به این صفحه مانیتور لب تابم و فقط تماشا میکنم… مناظرهها را میبینم چیزی از تویش درنمی آید… همایشهای انتخاباتی را تماشا میکنم، جوانانی را که هنوز امید دارند و با تمام ناامنی حضور دارند و برای رسیدن به روزنهای تا هرجا که شود پا بر زمین میکوبند… دو هفته است تماشای همان سرودهایی که زمانی میخواندیم و دوباره میخوانند، همان امیدها که داشتیم و دوباره دارند، همان تلاشها که میکردیم و دوباره میکنند… اشک به پهنای صورتم میریزم… جای زخمهایم هنوز تازه ست… نه… هیچ کدام از ما حافظه تاریخیمان کوتاه نیست… درد میکند… جای زخمهایمان هنوز درد میکند…
حرفهای زیادی دارم که هرگز نگفتهام… چیزهای زیادی دیدهام که هنوز خاطرهاش میآزارادم… تنور انتخابات کجا! تنورسینههایمان هنوز داغ داغ است… دوستانمان هنوز در زندان، میر و شیخ و بانو هنوز درحصرند… به حاشیه کشانده شدهایم تا در کنج عزلت خود مرثیههای وطنی بخوانیم… داروهایمان چینی، ریالمان بیارزش و پاسپورتهایمان هم حتی تحریم شدهاند… این سوی مرز، دولتمردانی برای دنیا ابرو درهم میکشند، آن سوی مرز، (هموطنانی!) پشت پرده لابی میکنند تا فشار تحریمها و حملۀ نظامی بر ایران بیشتر شود… این سو ما را زندانی میکنند، باتوم میزنند، تفنگ به رویمان میگیرند، آن سو در ضیافت خون ما، پشت پرده ائتلاف میکنند… ما را قربانی میخواهند تا تنورهای دیگری را داغ کنند، این سو خائن و فتنه میخوانندمان، آن سو مزدور… ما زخم خیانت کم نخوردهایم… ما وقت نبرد، در جبهۀ دشمن کم خودی ندیدهایم. این سر بام و آن سر بام آشیانهای برای ما نبود…
ما برای قدرت، فریاد نزدیم، ما برای جنگ، مشتهایمان را بالا نبردیم، ما برای صف آرایی هموطنان در برابر هم، شعار ندادیم… نسل ما نسلی بود که میان شکافها به دنیا آمد… وقتی که خطوط بسیار برمساحت دایره افتاد… وقتی دوگانه زندگی کردن، خیلی از ما را دروغگو بارآورد… وقتی مرز کشیدیم و از هم جدا شدیم. وقتی خیانت دیدیم و بیاعتماد شدیم. وقتی جنگ دیدیم و خسته شدیم. وقتی کشتار دیدیم و زخمی شدیم. وقتی دور میدان به تماشای دار ایستادیم و بیرحم شدیم. وقتی دایره اخلاق را آنقدر تنگ کردیم که هرکسی پایش کج شد از دایره بیرون افتاد. همه برچسب بیاخلاقی خوردیم و بیاخلاقی عادی شد برایمان…
دیگر همه خوب میدانیم، مشکل ما رئیس جمهور و دولت نیست، مشکل ما انتخابات نیست که چارهاش در صندوقهای رای باشد… مشکل ما خود ماییم… خود ما که در برابر هم صف کشیدهایم… ما زخمیِ روزگار خویشیم… فرهنگ خویش… تعصب خویش… خودخواهی خویش… چارهای نداریم جز اینکه به هم دروغ نگوییم، به خاطر تفکرات و باورهایمان میان خود فاصله نیاندازیم، اعتماد کنیم، رحم کنیم، مهربان باشیم، دایرۀ اخلاق را وسیعتر کنیم و اخلاق مدار باشیم… ما هرجا که باهم نبودیم زخم خوردیم؛ و پیروز شدیم هرجا که همراه بودیم… ما چارهای نداریم جز اینکه با هم و کنار هم باشیم… به زمین و زمان سوگند اگر نقطۀ عطفی در حیات اجتماعیام باشد، همان خرداد ۸۸ است… اگر ۸۸ هزار بار دیگر تکرار شود، هزار بار دیگر رای میدهم و هزار بار دیگر سبز میشوم…
دو هفته است تمام تحلیلها را میخوانم… میان آنها که میگویند رای بدهیم و آنها که میگویند رای ندهیم، هیچ کدام قانعم نکرد… هیچ کدام راه خروجی از این تنگنا نبود… هرچند میدانم هردو گروه عاشق ایران و نگران آیندۀ این سرزمیناند… و میدانم هر کدام برای انتخابشان دلیل و منظق و برهانی دارند که آن را برای مردم و کشور بهتر میدانند… دو هفته است دل و چشم و گلویم بیقرار باریدن است… سالها کار انتخاباتی کردهام و حالا گوشهای فقط تماشا میکنم. ده سال است نتیجۀ هیچ انتخاباتی نه شورا نه مجلس نه ریاست جمهوری پیروزی ما نبود، چه آنجا که تحریم کردیم و عقب افتادیم، چه آنجا که حاضر شدیم و حضورمان کافی نبود… بعد از این ده سال خوب یاد گرفتهام، بُرد و باخت این انتخابات در شخص منتخب و یا تحریم نیست… بُرد و باخت این انتخابات در انتخاب رفتار ما، در کنش ما و در اندیشۀ ماست…
من نه به حسن روحانی رای میدهم و نه به پنج نامزد دیگر… من به باور شما به شور شما و همراهی شما رای میدهم. ما در سکوت، سالها یکدیگر را گم کردیم… حاضر میشوم تا در این حضور همراه و همپای شما باشم. مهم نیست رای من خوانده شود یا نه. مهم این است که شما شعر همراهی و همسرایی مرا بخوانید. من رای میدهم تا در کنار شما برای سرنوشت کشور گامی بردارم. تا بر سر عهد و پیمان پیشین خود باشم… تا جای خود را در این زنجیره خالی نگذارم… تا باورتان به حضور را نخشکانم… من رای میدهم تا رئیس جمهور بعدی، هرکس که میخواهد باشد بداند که چه جماعتی هنوز در کنار هم، ناظر و حاضر و نگران سرنوشت کشور خویشاند… من رای میدهم تا در این شور و تلاش و امیدواری شما نقش کوچکی داشته باشم و در این راه جز یک برگ رای و اندکی آبرو چیزی ندارم تا تقدیم کنم…
من حسن روحانی را نمیشناسم و اصلا نمیدانم فردای این جمعه چه خواهد شد… من به ائتلاف شما رای میدهم و امیدوارم شخص منتخب (آقای روحانی) شایستۀ این ائتلاف و این شور و امید شما باشد… تاریخ ما را قضاوت خواهد کرد… هرگز کسی شرمندۀ همراهی و همدلی نشد مگر آنان که به همراهانشان پشت کردند… من تا آخر همدلیهایتان همراه میمانم…
خُنُک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش / بنماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
والسلام
هیلا صدیقی
۲۱ خرداد ۹۲
*برگرفته از فیس بوک هیلا صدیقی