«

»

Print this نوشته

‌زنده باد این عاشقانه! / اندیشه فولادوند/ ایران

زنده باد این عاشقانه!

ترانه سرا: اندیشه فولادوند/ ایران

 ‌

 ‌

به سرزمینم:

 ‌

حوصله ندارم، اما، همۀ قصه رو میگم

همۀ قصه رو، حتی، اونجایی که دوست ندارم

 ‌

بذار صحبت کنیم این بار جای این که بنویسیم

راجع به دو جین سؤال و یه سری عقدۀ بدخیم

می دونم که دیگه مُردم، مرگ من مُوَقَتی نیست

این جوازِ دفن و کفنِ یه صدای لعنتی نیست

 ‌

توی این بحبوحۀ شک، وسط این همه بحران

خودمو گوشۀ آسفالت جا گذاشتم تو اتوبان

 ‌

ژستِ بی خوابی وُ منگی واسه من نگیر دوباره

کسی که جلوت نشسته، عصبی و لَت وُ پاره

من دیگه اصلاً نمیخوام تیغ و رو رگم بِسُرَّم

پایتخت دود و گوگرد، قهرمان قصۀ من!

 ‌

اگه عاشقت نبودم، پا نمی داد این ترانه

بی خیال بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه

 ‌

خط موشک رو تو دستت نسل من خط کشی می کرد

واسه انفجار قلبت شعر من خودکشی می کرد

 ‌

جعبه جعبه استخون وُ غم پرچمای بی باد

کودکیِ نسل ما رو به قرنطینه فرستاد

 ‌

من با زندگی یا شعرم یا با تو شوخی نداشتم

واسه تو شوخی بودیم ما، خیلی تلخه سرنوشتم

 ‌

حالا هی غلط بگیر از دیکته های نانوشته ام

یا که اوراق بهادار بده جای سرنوشتم

 ‌

اگه عاشقت نبودم، پا نمی داد این ترانه

بی خیالِ بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه!

 ‌

بِینِ این صد تا اتوبان، یه مسیر منحنی نیست

که کسی پشت سرم، هی، نَده فرمان واسۀ ایست

 ‌

وقتی آژیر رو کشیدن توی گوش لت وُ پارم

خودم عین بمب دستی، شعرم هم شد انفجارم

 ‌

یه نفر رو در وُ دیوار خونِ خاطره می پاشه

یه نفر که میگه این بار بذار انگشت رو رو ماشه

خیلی ساده نرسیدیم سر صحنه واسه اجرا

انگاری که محض خنده گُرگه زد به گلۀ ما

 ‌

اگه چیزی رو نگفتم، توی خاطرم نمونده

متأسفم که ذهنم خاکِ قصه رو تکونده

تسمۀ دلم بُرید وُ من از اون دقیقه لالم

یه سری تصویر موهوم ساخته میشه تو خیالم

ببین این زخمای کهنه دیگه پانسمان نمیشن

شدن عین تیر آخر وسط جمجمۀ من

 ‌

منزوی شده تو قلبت ،یاد کارون، شب دجله

سرِ کوچه های بن بست ، یاد حجله پشت حجره

 ‌

بچه های خاک و بارون، یادته ریختن تو میدون؟

مادراشون پشت شیشه، پدراشون ته دالون

 ‌

پس چرا با تو غریبه ست، نسل بی خاطرۀ من؟

یادمون نیست که چه جوری، واسه همدیگه می مُردن

 ‌

پاش بیفته باز دوباره، روی مغربت می بارم

باز توی منطقۀ مین ، دست و پام رو جا می ذارم

 ‌

اگه عاشقت نبودم، پا نمی داد این ترانه

بی خیال بد بیاری، زنده باد این عاشقانه!

اسم پایتخت رو با خون ، می نویسم واسه یادداشت

تنها چیزی که تو دنیا ، روی پاهام نگهم داشت

 ‌

سر و ته کُنَم تو جاده ، مقصدم ته اش همین جاست

وسط بُرجای تهرون ، ازدحام شعر و رؤیاست

 ‌

می گذره این روزا از ما ، ما هم از گلایه هامون

عادی می شن این حوادث ، اگه سختن، اگه آسون

توی پاییزمجاور ، وسطای ماه آذر

شد قرارمون که با هم ، بزنیم به سیم آخر.