وضع مردمانمان بد است و بر سر راه کشور خطرهای بسیار کمین کرده است، رژیم تنها راه سرکوب و نمونه دست پا زدن بشار اسد را الگوی خود کرده است. سودای تجزیه کشور بسیار بیشتر و گستردهتر از مرزهائیست که رفسنجانی اشاره کرده است … ایشان شاید به ملاحظه بدتر نکردن رابطه با کشورهای همسایه و منطقه و جلوگیری از کیش دادن سلفیهای خونآشام به مرزهای کشور همهی کانونهای مرزی خطر را نشمردهاند. در چنین وانفسای بزرگی، تکلیف ما تبعیدیان چیست؟
تنها پس از چند ساعتی از اعلام خبر رسمی مبنی بر رد “صلاحیت” اکبر هاشمی رفسنجانی، موج انتشار نوشتهها، سخنان و مصاحبههائی در رسانههای گوناگون آغاز گردید که حین تقدیر اهمیت نقش او در چهارسال گذشته به عنوان حامی حقوق مردم و تکیه بر تداوم حمایت از وی، همچنین حاوی پیامهای سپاس و قدردانی همهی کسانی بوده است که وی را بر پایه توافقی یکپارچه و بر مبنای تشخیص صلاحیت وی، و به اصرار، ترغیب و تشویق به اعلام آمادگی برای احراز مقام ریاست جمهوری در انتخابات دور یازدهم نمودند. تصمیم و اعلام آمادگی که هر چند و به ظاهر در همان گام نخست توسط انحصارطلبان وحشت زده و مافیای نظامی ـ امنیتی سد شد، اما درستی خود را در دو نمود چشمگیر و تعیین کننده برای ادامه مبارزه در راه حفظ کشور و احقاق حقوق ملت و مردم نشان داد: نخست؛ در بسیج گسترده و خودانگیخته نیروهای فعال اجتماعی که نشان دادند از سرکوب جنبش سبز و قل و زنجیر و سرکوب خود و سخنگویان و مدافعان خویش هیچ نهراسیده و به یأس نیافتادهاند و هشیارانه و حساب شده در میدان حضور دارند. و این همان حضوریست که از جنبش دوم خرداد بدین سو خواب خودکامهگان را آشفته، اما بستر پالایش روح، رفتار و تجدید نظر در سیاستها و باورهای بسیاری از چهرههای نظام را فراهم و از آنان نمونههای بهتری برای مردم ساخته است. و نمود دوم؛ ایجاد شکاف تازهای در صف مدافعان نظام ولایت فقیه و ریزش هر چه بیشتر بدنه باقی مانده آن. این بار دهانه شکاف گستردهتر و ژرفای آن بس عمیقتر از آن شده است که یک انتخابات در چهارچوب نظام اسلامی میتوانست، پدید آورد.
با اعلام تمایل به نامزدی هاشمی رفسنجانی و پشتیبانی یکپارچه و گسترده نهادها و نیروهای اجتماعی، دو دستگی در صف متشتت “اصولگرایان” در دفاع یا مخالفت با رفسنجانی، آشکار گردید و دامنه آن نهادهای نگهدارنده نظام و زیر سلطه و اختیار آیتالله خامنهای نظیر مجلس خبرگان و شورای نگهبان را درنوردید. پیش از آن نیز صف حامیان ولی فقیه ازجمع آیتاللههای بزرگی که هنوز نام و اعتباری داشته باشند خالی شده بود. و این روزها با پخش خبر دخالت مستقیم و اجبار و فشار نیروهای نظامی ـ امنیتی بر شورای نگهبان و موافقت عملی خامنهای در رد “صلاحیت” رئیس شورای مصلحت نظام، این شکاف و رودرروئی ابعاد گستردهتری به خود گرفته است. در این میان انتشار خبر خودداری رفسنجانی از پذیرش درخواست استعفا از مقام نامزدی ریاست جمهوری به خاطر “حفظ آبروی نظام”، همچنین ادامهی صدور بیانیهها و دعوت از حامیان خود در حفظ روحیه و استقامت و امید، و مهمتر از همه متن سخنان اخیر به ویژه سخنرانی وی در جمع اعضای ستاد انتخاباتیاش که در صراحت انتقاد و روشنی هشدار نسبت به خطراتی که کشور و ملت را تهدید میکنند، و همچنین در صداقت و صمیمت اقرار به واقعیتهای تلخ برخاسته از کارنامه رژیم کم سابقه بوده است، همه دلالت بر تصمیم وی بر ایستادگی در برابر مسیری که رهبری نظام و نظامی ـ امنیتیها در پیش گرفتهاند، دارد. خدمتی که باید اهمیت آن را در توان پیشگیری از آسیبهای نهائی به کشوردریافت و از فرصتی که برای گردآوری انرژی مبارزه و تقویت روحیهها ایجاد میکند بهره جست و امیدوار بود که در صورت رودرروئیهای سختتر به دلیل وجود قطب قدرتی بیرون از دایرهی تنگ انحصارگران، قطبی که قادر به حفظ اعتماد و افزایش امید پدیدار شده در مردم ناراضی باشد، شیرازهی کشور از هم نگسسته و خلائی در قدرت ایجاد نگردد. البته خطرها بسیار و “احتمالات” بر ضد منافع کشور و ملت فراوان. و بیتردید تیغ آزار و فشارهای بیشتر نیروی سرکوب دستگاه رهبری ـ امنیتی بر رفسنجانی و مغضوب شدن همه چهرههای تازهای که در این میان به صف حمایت از حقوق مردم پیوسته و از خط بیرون آوردن کشور از بحران کنونی، از گزینش رفسنجانی به مقام ریاست جمهوری حمایت کردهاند، را نباید دست کم گرفت.
ذکر این فشرده از حوادث و روندهای چند روزه، که همگان از آن مطلع هستند، نه به قصد تکرار بلکه برای یادآوری این نکته است که برخلاف نظر بسیاری از کسانی که حتا اگر خود درنیابند، بیزاری و کینه از کلیت نظام اسلامی و به ویژه کدورت از رفسنجانی به عنوان چهره پر سابقه و لاجرم پرمسئولیت آن را مبنای موضعگیری منفی و برخوردهای سیاسی تردیدآمیز خود قرار داده بودند، در عمل نشان داده شد که توافق نهائی در حمایت از نامزدی هاشمی رفسنجانی تصمیمی هوشمندانه و درست و در چنین موقعیت حساس و پرخطری بجا و شایسته بوده است. از این تصمیم انزوای رژیم خودکامگی دامنهدارتر، صف پشتیبانی از مردم و مبارزان درون منسجمتر و ارادهی مصمم ادامه مبارزه برای تغییر از درون پرتوانتر از همیشه نمودار گردیده است؛ همان درستی گذاشتن “مبارزه” و “پشتیبانی از مبارزان درون، بجای شعار سرنگونی”
و اما تذکر این نکته و روی این سخنان با دوستانیست که در نظرات و مواضع عمومیشان شعار سرنگونی از هزاران فرسنگی جائی ندارد و کابوس احتمال سوریهای شدن ایران و یا کوچکترین آسیب به تمامیت ارضی و انسجام و یکپارچگی ملت دمی خوابشان را آسوده نمیگذارد. وگرنه برای کسانی که از هر مطالبهای تنها شعار و از هر شعاری قالبهای میان تهی میسازند، و خاصه برای جریانهائی که در خواب و بیداری رؤیای کسب قدرت به هر قیمت آسودهشان نمیگذارد و کاروان خود را از این سمینار به آن نشست و از این کشور غربی به آن کشور عربی کشانده و از بیرون برای مردم “رهبرتراشی” میکنند، غیرقابل فهم ماندن مسئولیت لحظه روشن است. مضحکتر آن که گویا رژیم از وحشت قدرت آنان بود که رفسنجانی را به میدان انتخابات آورد! طنز تلخ و حکایت اسفبار وضعیت و فلاکتبار تخیلاتشان نیز با کنار گذاشتن اصلاحطلبان و رد نامزدی رفسنجانی از این میدان جای توضیح بیشتری نمیگذارد!
البته در این مقال جای جدال چندانی نیست که بحث اصلی ما بر سر تکلیف و احساس مسئولیت در برابر لحظه و زمانه پرحادثهایست که هستی و نیستی کشور و ملت به موئی بسته است. و رفسنجانی در آن سخنرانی یاد شده و افرادی از درون دایرهی قدرت بر آن تکیه کرده و بدان هشدار دادهاند. وگر نه، در بیرون از مرزهای پربلای میهن هر کس آزاد است سخن خویش بگوید و خود را در حد بلندای نظر و در میزان احساس مسئولیت در برابر خطرات فوری و “احتمالات” نزدیک بنمایاند و حد انصاف خویش را از ارزیابی دشواریهائی که بر گردهی مردم است و هزینههای سنگینی که مبارزان درون میپردازند، به نمایش گذارد. علاوه بر این در این جهان آزاد و فارغ از گرفتاریها و بدور از دشواریهای هموطنان درون و در آسودهگی ما ـ برخلاف آنها ـ ازپرسش جانکاه از بود یا نبود و از مرگ و زندگی در هر گام و بر سر هر دوراهی تصمیم، میتوان همه چیز گفت و خیلی چیزها خواست؛ بیهزینه! راستی تاختن و سرنگون کردن رژیم اسلامی در حال قدم زدن در پارکهای خوش منظره این سوی مرزها و پشت میزهای تحریر و قلمهای بیدغدغه یا در نشست و برخاستها در اتاقهای پشتی مجالس و مجامع پر زر و زور دولتها یا محافل خارجی چه هزینهای دارد؟ آیا اصلاً چشم بیدار منصفی برای دیدن تفاوت هزینههای مبارزه در بیرون و درون وجود دارد؟ ما تفاوت هزینهها را در دست تنگ و صورتهای سرخ سیلی خورده مردممان میبینیم که خشم را فرومیخورند تا خاک و خانه و کاشانه و موطن را از گزند عمل حساب نشده و از سر کین و قهر، از افتادن به حال مردم و کشور سوریه حفظ نمایند. ما این تفاوت را در همان فراخوانده شدن جلائیپور به بازجوئیهای مکرر و در بلندی دیوارهای زندان و حبس صدها تن از مدافعان جنبش سبز و شجاعترین فرزندان آن ملک، در حبسهای انفرادی تاجزادهها میبینیم و از “همسرجان” ایشان، فخرالسادات خانم، میپرسیم، از مادر سهراب، از دختر موسوی که به زور ارعاب کانون خانوادهی جوانش را ویران کردند، میپرسیم، از آنان که قبل از آن که حتا لب به سخن بگشایند و نظر خود را در بارهی انتخابات، شرکت یا عدم شرکت در آن اعلام نمایند، در نیمه شبهای تنهائی و بیپناهی و در نیمخواب و نیمبیداریهای پر هراس در آستانه خانه و کاشانه، با چهرههائی که تنها دیدن تصاویرشان رعب به دلها میاندازند، رو در رو شده و لیستی بلند از انواع و اقسام تهدیدها علیه خود و اعضای خانواده و حتا چند نسبت فامیلی دورتر را نیز دریافت میکنند، میپرسیم، از دلاورانی که به رغم همهی خطرها و فشارها و سرکوبها لب فرو نبسته، همچنان گفته و نوشته و هزینه داده و میدهند. آیا هزینههای سنگینی که درون، در عریان ساختن هستهی خودکامگی و رو کردن یک به یک چهرهها و دستهای سرکوب و انداختن شکاف در دیوار آن پرداخته است، اینقدر گنگ و محو، ودر پیش چشمان بیانصافمان چنان غیر قابل رؤیت است که به آسانی در این سوی مرزها میگوئیم؛ “حال که مردم ایران حاضر به پرداخت هزینه نیستند…”؟!
همه بحث ما امروز در تعبیر و برداشت از این هزینههاست. ملت ایران ـ و هیچ ملت دیگری ـ نمیخواهد، سوریه، عراق، افغانستان و لیبی شود. مبارزان درون ایران چنین سرنوشتهائی را دور از شأن خرد و آگاهیهای خود میدانند. ما باید بپذیریم که نسل امروز مبارزان راه آزادی چشم و گوش بازتر و داناترند و اولویتها را بهتر شناختهاند و با رفتار و منش خود بر آنان که در مکتب قدرت و سیاست سه دهه و نیمهی جمهوری اسلامی درسهای تلخ بزرگی از “ارمانگرائیهای” ایدئولوژیک و خلاف مصلحت ملت و کشور گرفتهاند، تأثیر انکارناپذیر خود را گذاشتهاند؛ حداقل بهتر از نسلهای ما در چهار پنج دهه پیش. به قول داریوش همایون “اپوزیسیون و حکومت یکدیگر را شکل میدهند” حتا اگر مسئولیت حکومتها مهمتر و گستردهتر باشد که هست، اما توان عقل و خرد و قدرت انتلکت اپوزیسیون را هم در درک مسئولیت و شناختن فرصتها نباید دست کم گرفت.
قصد نیش زدن نیست، روی سخن بر سر انصاف است و با کسانی از خودمان، از اعضای دیگر پیکرمان به عنوان مخالفین رژیم اسلامی. اگر به نیش قلم نیشتری میزنیم برای هشدار و بیدارباش به خود در شناخت مسئولیت لحظه و نسوزاندن فرصتهاست. برای باز کردن رگ آماسیده و دفع کردن خون ماندهی کینه و دشمنیست. روی سخن به سوی آن آرمانگرایان شصت سالهایست که ندانسته و چشم بسته بر واقعیتهای بسیار، بهترین بخشهای عمر را با همه هستی در طبق اخلاص سوزاندند و به همراه آن چند دههای از آیندهی کشور را. سخن ما با کسانیست که مهرشان به آن مردمان و به آن آب و خاک، حتا در اوج بیعنایتی و سهلانگاری پابرجا و در این سالهای تبعید معنای دلبستگی به میهن و ملت را دوباره یافته و سر در هالهی هیچ اعتقاد و باوری آن را نمیخواهند از دست دهند. با کسانی سخن میگوئیم که شبها با گلوی ورم کرده از بغض حسرت دیدن دوبارهی آن سرزمین و دمی تنفس هوای آن سر بر بالین تبعید میگذارند و روزهاشان در دلنگرانی از وضع بد مردم خود از رنگ شوق و شادی خالیست. با کسانی حرف میزنیم که در این چند دهه تبعید، هر بار لب گشودهایم و نهیب زدهایم که وارد هیچ اتحادی نشوند که به زیان تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی و منافع کشور باشد، ما را به “گناه” ناسیونالیست بودن و به “جرم” دفاع از خاک کوبیدند، تا زمانی که ایران در کانون همهی اندیشهها و دلنگرانی گروها نشست. آیا آنها به خواب هم میدیدند که مسئله دفاع از ایران و تلاش برای برون بردن آن از بنبست بلا، و جلوگیری از تجزیه کشور محور دعوت فعالترین، آگاهترین و شجاعترین مبارزین درون و تکیه اصلی حمایتشان از سید محمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی باشد؟
وضع مردمانمان بد است و بر سر راه کشور خطرهای بسیار کمین کرده است، رژیم تنها راه سرکوب و نمونه دست پا زدن بشار اسد را الگوی خود کرده است. سودای تجزیه کشور بسیار بیشتر و گستردهتر از مرزهائیست که رفسنجانی اشاره کرده است و این تنها طرح در سنای آمریکا نیست، ترکیه و عربستان و قطر هم اگر پایش بیافتد، باکی ندارند. خطر حملهی نظامی اسرائیل و همکاری با جمهوری آذربایجان را هم به آن بیافزائیم. ایشان شاید به ملاحظه بدتر نکردن رابطه با کشورهای همسایه و منطقه و جلوگیری از کیش دادن سلفیهای خونآشام به مرزهای کشور همهی کانونهای مرزی خطر را نشمردهاند. در چنین وانفسای بزرگی، تکلیف ما تبعدیان چیست؟
در درجه نخست خودداری از گام گذاشتن به راههائیست که تجربه دیگران ثابت میکنند عاقبتی تلختر و خونبارتر از تحمل دمی بیشتر این رژیم را دارند و بیتردید به نابودی ما ـ سرزمین و ملت ما ـ میانجامند. و سپس برای این که در این هراس مات و فلج نشویم و بتوانیم گام به گام چالش و مبارزه با رژیم را در درون تقویت کنیم، باید دریچههای اعتماد بیشتری را رو به به درون و به روی تمامی نیروهائی که به هر اندازهای که میتوانند دست خودکامگان مستبد را در آسیب نهائی به کشور ببندند، بگشائیم. به روی کسانی چون هاشمی رفسنجانی که به قول حسن یوسفی اشکوری “میتواند شانس تغییر را افزایش دهد.” ما این را در درجه نخست به خود میگوئیم و بیشتر نهیب به خود میزنیم که زمان تفریق نیروها از هم نیست، “ما همه” در این لحظهها “به هم نیاز داریم”. حتا اگر رفسنجانی دایره خود را به نیروی “اصولگرایان و اصلاحطلبان معتدل” محدود کند، تا حدود زیادی حق دارد. او در این نبرد سختی که باید بدون کوچکترین تحریک نیروهای خشونتطلب و دست به سلاح باشد و نبردی که آن را باید در درجه نخست از راههای قانونی پیش ببرد، بسیار به نیروی اصولگرایان و نهادهای قدرت که در دست آنانست نیاز دارد. شاید همه اصولگرایان نظیر آقای مطهری که در درک سیاست و استقلال مجلس و ایستادگی بر حقوق این نهاد رفتار و گفتارش در این مدت حقیقتاً در خور ستایش بوده است، هنوز چشمشان بر واقعیت گسترده دگراندیشی و دگرزیستی فرهنگی در جامعه باز نشده باشد، شاید هنوز نمیدانند که در برخی ازعرصههای زندگی اجتماعی در ایران در عمل دین از سیاست جدا شده و مؤمنان مسلمان در کنار کسانی که فاقد باور دینی خاصی هستند به دوستی و مسالمت و همکاری، درد کشور و درمان جامعه را میجویند. آنها شاید در راهی که به تازگی در آن قدم نهادهاند ندانند، اما اصلاحطلبان معتدل خوب میدانند که در “عقبهی اجتماعیشان” نیروهای اصلاحطلب رادیکالتر کم نیستند. و اصلاحطلبان “رادیکالتر” در بدنه جنبش سبز دائماً با دگراندیشانی که از حکومت اسلامی متکی بر ولایت فقیه عبور کردهاند، بسیار سروکار داشته و در بند و زندان همقطار و در خیابان و دانشگاه و ادارات و مدارس و محلهها و در جامعه و نهادهای مدنی مستقل از حکومت و نظام اسلامی دوش به دوش هم بودهاند. حتا حضورشان را در مراکز پژوهشی و معارف اسلامی نمیتوان لمس نکرد. رأی آنان را دیگر در سرنوشت کشور و ملت نمیتوان به حساب نیاورند. آقای رفسنجانی هم میدانند؛ همه بیانیههای دعوت و امضاهای حمایت، و رأئی که قرار بود به ایشان داده شود و همچنان پابرجاست، با بسم الله الرحمن الرحیم و آیهی قران آغاز نشده و کمتر در آنها دلسوزی به حال انقلاب اسلامی و بیشتر نگرانی از سرنوشت میهن و ملت محور بوده است.
ما در در این نبرد پر خطر و پرملاحظه که تازه ثانیههای اولیهاش آغاز شده است، در محدود کردن خود در دایرههای تنگ خودی و غیرخودی سودی نمیبریم. این را بهتر از هر کس باید اصلاحطلبان و خاصه آقای هاشمی رفسنجانی در عمل و در تجربه دریافته باشند که از حذف دائمی نیروها، و از تنگتر کردن دایره، کشور و ملت چه آسیبها که نمیبیند. از اهم تکالیف تک تک ماست که ابتدا به گوناگونی مردممان احترام بگذاریم تا بتوانیم در انسجام و همبستگی ملی از عهده مشکلات برآئیم.