«

»

Print this نوشته

تفسیر پدیدارشناسی روح هگل ـ جلسۀ نخست بخش نخست

تفسیر پدیدارشناسی روح هگل ـ بخش نخست جلسۀ نخست

این درسگفتار به مناسبت دویستمین سال انتشار پدیدارشناسی هگل در هشت جلسه در تهران عرضه شده است. آقای مصطفی نصیری با دقت آن ها را از نوار پیاده و بازنویسی کرده است. با تشکر از او این درسگفتارها را در اختیار علاقه مندان قرار می دهیم.

***

اشاره : درسگفتارهای تفسیر پدیدارشناسی روح هگل به تقل از http://gadim-va-jadid.blogfa.com/ در سایت بنیاد داریوش همایون درج گردیده است.

 ***

این درسگفتار به مناسبت دویستمین سال انتشار پدیدارشناسی هگل در هشت جلسه در تهران عرضه شده است. آقای مصطفی نصیری با دقت آن ها را از نوار پیاده و بازنویسی کرده است. با تشکر از او این درسگفتارها را در اختیار علاقه مندان قرار می دهیم.

جلسه اول

فلسفه را در ایران معمولا به خلاصه ها و تاریخ فلسفه برگزارمی کنند ، متن، بویژه متن های مهم و اصلی را درس نمی دهند. من این جا کوشش می کنم برخی متن های مهم را که نمی توانیم آنها را نشناسیم و نخوانیم به تدریج به عنوان متن های اصلی تفسیر کنم. کتاب پدیدارشناسی روح هگل ـ اگر نگویم کل تاریخ فلسفه ـ  مشکل ترین کتاب تاریخ فلسفه جدید است. بنابراین و بی آنکه قصدم ناامید کردن باشد، باید بگویم کار بسیار سختی پیش روی داریم، هم برای من در توضیح وهم برای شما در دنبال کردن رشته مطلب. قبل ورود به بحث باید بگویم که در زبان فارسی، مقدمه پدیدارشناسی یک بار حدود ۱۵ سال پیش توسط آقای عبادیان و یک بار دیگر توسط خانم زیبا جبلی ترجمه شده که خوشبختانه هر دو ترجمه از زبان اصلی یعنی زبان آلمانی به عمل آمده است و من به تدریج در خلال این مباحث به این دو ترجمه اشاره می کنم و برخی از وجوه آن ها مورد ارزیابی قرار خواهم داد. لازم به یادآوری است که پدیدارشناسی در اغلب زبانها چندین بار ترجمه شده و در زبان فرانسه به رغم قرابت فکر و زبان، چهار بار ترجمه شده است، پس، در کشور ما هم این کتاب باید چندین بار ترجمه شود تا شاید در سده آینده بتوانیم به اصل آن نزدیک شویم. افزون بر دو ترجمه پیش گفته، دو کتاب شرحنامه مانندِ ترجمه شدهِ هم در دسترس است، یکی کتابی است که آقای کریم مجتهدی خلاصه ای از شرح پدیدارشناسی روح، نوشته ژان هیپولیت را در آن عرضه کرده است. کتاب شرح پدیدارشناسی روح هیپولیت به حدود ۵۰ سال قبل برمی گردد و از جمله کتابهای منسوخ است که هیچ اهمیتی ندارد و کسی هم آن را نمی خواند، آنچه از کتاب هیپولیت به فارسی ترجمه شده، بخشهایی است که مترجم یا بهتر است بگویم اقتباس کننده، از کتاب هیپولیت فهمیده و ترجمه کرده و از نظر ما فاقد اهمیت است . کتاب دوم هم خلاصه یادداشتهایی از درسهای رامین جهانبگلو در تهران است که منتشر شده است. این کتاب هم بی هیچ تعارفی، کتاب مغلوط و بسیار بدی است. وقتی اسم کتاب، که پدیدارشناسی روح است، به ذهن ترجمه شود، به معنای این است که مترجم اصلا متوجه موضوع بحث نشده است.

پدیدارشناسی روح ، به طور استثنایی کتاب بسیار بسیار دشواری است و در چهارـ پنج دهه گذشته کوششهای بسیاراساسی برای فهم این کتاب و تعیین جایگاه آن صورت گرفته است. یکی از وجوه اهمیت این کتاب این است که در سال های آغازین قرن ۱۹ یعنی در سال ۱۸۰۷ منتشر شد و فیلسوفان بعدی همه به نوعی سعی کردند نظری به آن داشته باشند، حتی هایدگر که آخرین فیلسوف مهم قرن بیستم است و چندین بار هگل را درس داده، بویژه یک بار در یک ترم، تنها مقدمه کتاب را که چند صفحه بیش نیست، تدریس کرده که جلد ۳۶ مجموعه آثار وی است. برخی از مفسران بر آنند که هایدگر در پیکار با تمام متن های مهم تاریخ فلسفه، از هراکلیتوس و افلاطون و ارسطو گرفته تا آخرین فیلسوف، موفق شده برآنها چیره شود ولی در رویاویی با پدیدارشناسی روح، تمام نیروی خود را برای تفوق به آن به کار بسته اما از عهده آن برنیامده است. پدیدارشناسی از زمان انتشار در سال ۱۸۰۷ بارها، بویژه در آلمان و توسط شاگردان هگل و شاگردان آنها و مفسران آلمانی خوانده شده و مورد تفسیر قرارگرفته که امروزه بسیاری از آنها را در فهم این کتاب درست ارزیابی نمی کنند. من بر اساس پیگیرهایی که در طول ۳۵ سال گذشته، از مجموعه مباحث مربوط به فلسفه هگل در چهار کشور مهم به لحاظ فلسفه، یعنی انگلستان، فرانسه، ایتالیا و آلمان که فیلسوفان و مفسران فلسفی مهم دارند، داشته ام، بحثم را به طور عمده بر روی دو جریان تفسیری از پدیدارشناسی روح متمرکز می کنم که یکی در آلمان و دیگری در یک حوزه خاصی در فرانسه جریان داشته است. در حوزه کشورهای انگلیسی زبان تا جایی که من اطلاع دارم، در اواخر قرن ۱۹ ترجمه ای از پدیدارشناسی روح به عمل آمده بود که اینک معتبر نیست و اخیراً ترجمه جدیدتری صورت گرفته و مفسرانی هم سعی کرده اند پدیدارشناسی را توضیح بدهند، اما همچنان بیرون کاخ بلند پدیدارشناسی روح مانده و تنها از بیرون این کاخ و از فاصله دور به توصیف کلی آن پرداخته اند. یکی از مشکلات زبان انگلیسی این است که در این زبان برای Geist آلمانی دو معادل وجود دارد که یکی mind و دیگری spirit است. مترجم اول Geist را به mind ترجمه کرده بود، اما مترجم دوم متوجه اشکال شده و  آن را به spirit ترجمه کرده است. البته این موضوع برای خود انگلیسی زبانها زیاد مشکل آفرین نیست، زیرا کلمه mind برای آنها کاملا کلمه «ذهن» فارسی را منعکس نمی کند، چون کلمه mind انگلیسی از ریشه لاتین mens گرفته شده که در نوشته های لاتینی مانند اسپینوزا معادل همانspirit  است. مترجمین ما از حمید عنایت به بعد متوجه این نکته نشده و Geist را به واسطه مترجم نخست انگلیسی به ذهن ترجمه کرده اند که به طور کلی غلط است.

از زمان انتشار نوشته های هگل تاکنون جهان فلسفه به نوعی به دو جناح مخالف و موافق تقسیم شده است. موریس مرلوپونتی به درستی گفته است که بعد ازهگل هر فلسفه ای به نوعی به فلسفه او برمی گردد. در آغاز سده ۱۹ برخی از فیلسوفان مهم شاگرد یا شاگرد شاگردان هگل بودند، مانند مارکس و کییرکگورد و بعدها فیلسوفانی مانند نیچه به نوعی در رویارویی با میراث هگل می اندیشیدند به این نحوکه می بایست موضع خود نسبت به هگل را روشن می­کردند، درقرن بیستم هم هگل، با توجه به ادامه بحثهای جدید فلسفی درباره فلسفه وی ودرگرفتن مبارزات سیاسی ایدئولوژیک ، درکانون همه بحثها قرارداشت. دراوایل قرن بیستم با توجه به این که هگل فیلسوف بسیارمهمی بود، انجمنی بنام هگل درآلمان شکل گرفت که کنفرانسهای سالانه و دوسالانه درباره هگل برگزارمی کرد ونتیجه مباحث را هم منتشرمی نمود، این بحثها تا جنگ دوم جهانی وپس ازآن ادامه داشت، پس ازجنگ جهانی دوم وبا توجه به شکل گیری اردوگاه سوسیالیزم، تمام مناقشات ومجادلات شرق وغرب به نوعی ازطریق بحث برسرفلسفه هگل به درون این انجمن منتقل می شد . تا سال ۱۹۵۸ متفکران ومفسران هردو اردوگاه درانجمن هگل حضورپیدا می کردند تا اینکه مجادلات ایدئولوژیک درتفسیرهگل به جایی رسید که این دوگروه نتوانستند همدیگررا تحمل کنند ، بنابراین انشعابی ایدئولوژیک در درون انجمن هگل رخ داد که نشان دهنده انتقال جنگ سرد به حوزه فلسفه بود . هردوگروه انشعابی سالها درفلسفه هگل به تحقیق پرداختند والبته الآن یک انجمن بیشتر وجود ندارد. هگلیان اروپایی یا به تعبیری لیبرال(غیرکمونیست) درسال ۱۹۶۲ دریکی ازشهرهای آلمان دورهم جمع شدند ، گادامرکه یکی ازفیلسوفان مهم آلمانی معاصرباگرایش هگلی بود این جلسه را که عمده فیلسوفان ومفسران هگلی مشرب حضورداشتند افتتاح کرد. گادامردرخطابه افتتاحیه خود ضمن پرهیز دادن ازارجاع اختلافات ایدئولوژیک به فلسفه هگل ، این شعار را مطرح کرد که؛ ما هگلیها باید یاد بگیریم که بعد ازاین هگل را هجّی کنیم . منظورگادامراین بود که معنی کلمات هگل باید با توجه به بافت متن خود هگل استخراج شود. این موضوع توسط دیگرشرکت کنندگان هم مورد تاکید قرارگرفت ودرنتیجه آن ، یک دوره جدید درمطالعات هگلی آغازشد که شعارش بازگشت به متن بود. ازاینجا به بعد بود که به این نتیجه رسیدند، باید داخل این کاخ بزرگ شوند وآنرا ازدرون توضیح بدهند. این موضوع یعنی توضیح کاخ پدیدارشناسی ازدرون کاخ یا لزوم هجی کردن هگل درآلمان وفرانسه جدی گرفته شد، جریانی که درفرانسه شکل گرفت درقیاس با سایر گرایش‌های تفسیری پدیدارشناسی روح ، اندکی خلاف آمد عادت است، درحومه پاریس ، درجایی بنام شانتیئی صومعه یسوعی مهمی وجود دارد که یکی ازمراکزعمده تجمع پدران یسوعی کاتولیک است، دراین صومعه بود که چند نفر، راهبانه برروی کتاب پدیدارشناسی تمرکزکردند وسعی نمودند شعارگادامر درمورد پدیدارشناسی را بکاربگیرند

دونفرازاین راهبان بسیارمهم بودند ولی متاسفانه چیزی ننوشته اند اما درعوض شاگردانی تربیت کردند. یکی ازمهمترین آنها راهب یسوعی بنام ژوزف گوَن است بود که با همکاری شاگردانش ، طی سالیان دراز، پدیدارشناسی را بدقت زیرمیکروسکوپ برد وتمام کلمات آنرا بصورت کلید واژه کامپیوتری درآورد، آنها با بررسی این کتاب به این نتیجه رسیده بودند که کلمات هگل آبستن معانی بسیاری است واین معانی ازطریق لفظ به ما منتقل می شود . پدرروحانی دیگری بنام « لوئی ژان لبریر» که شاگرد دوروحانی مذکوراست وبیش از۴۰ سال برروی پدیدارشناسی کارکرده (وهنوزهم زنده است)، درادامه آنها، پدیدارشناسی را به فرانسه ترجمه کرد وعلاوه برمقالات متعدد، دوکتاب مهم هم درباره پدیدارشناسی نوشت که این کتابها یکی ازمنابع عمده من است.

ازطرف دیگردرآلمان هم ،هگلیان اروپای غربی یا هگلیان لیبرال برروی پدیدارشناسی، کارهای مهم واساسی انجام دادند. دولت آلمان دردانشگاه شهربوخن یک مرکزمطالعاتی بنام « بایگانی هگل » با مهمترین کتابخانه هگلی درست کرد وتمام نوشته ها ، دست نوشته ها ویادداشتها وبقایای کتابخانه هگل را وهم چنین همه منابع وهرچه درباره هگل بود ازسراسردنیا به این مرکزمنتقل کرد . این هگلیان دراین مرکزشروع به انتشارجدیدی ازمجموعه آثارهگل دردوسری کردند که یک سری در۳۰ جلد شامل نوشته های هگل ودیگری در۲۰ جلد شامل تقریرات یا درسهای هگل است. جلد ۹ سری اول، چاپ جدید وانتقادی پدیدارشناسی روح است ومبنای من دراین کلاس هم همین چاپ می­باشد . آنچه من دراین کلاس ارایه خواهم کرد مبتنی براین دوجریان تفسیری است، یکی جریان تفسیری الهیاتی یا دینی است اما نه به این معنی که تفسیرشان دینی است، آنها در تفسیر هگل، دیانت خود را به میان نمی‌آورند و صرفا هگل تفسیر می‌کنند، چون اعتقاد آنها این است که تفسیر درست از هگل دیانت ما را هم تایید می‌کند، نه اینکه می‌توانیم دیانت را از هگل بیرون بکشیم. این دو مساله با هم متفاوت هستند. جریان تفسیری آلمان هم با فاصله ای از جریان تفسیری الهیاتی فرانسه ولی بسیار نزدیک به آن است، نتایجی که این دو جریان به آن رسیدند، کمابیش همدیگر را تایید می کند.

در پدیدارشناسی روح، علاوه بر مباحث فلسفی صرف، سطح دیگری هم وجود دارد و آن این است که هگل در نیمه های کتاب برخی مباحث تاریخی و سیاسی را هم وارد می کند که تفسیرها درباره این بخشها کم است و یا تفسیر مهمی از این مباحث وجود ندارد. ذکر این نکته از این جهت بود که به محدودیت منابع اشاره کرده باشم.

ژان لبریر در آغاز یکی از تفسیرهایش درباره پدیدارشناسی روح جمله هشداردهنده شگفتی به این مضمون دارد که پدیدارشناسی روح جاده ای است که به تعبیر حافظ در دو طرف آن «سرها بریده بینی بی جرم وبی جنایت». توصیف پدیدارشناسی روح به عنوان یک راه یا سلوک اصطلاحی است که خود هگل به کار برده است. لبریرمی گوید دو طرف جاده پدیدارشناسی روح پر از کشتگانی است که خواسته اند از این جاده و مسیر بگذرند، زیرا پدیدارشناسی روح تفسیری است فلسفی از مجموعه تاریخ اروپا و نشان می دهد که اروپا در سیر تاریخی خود از آغاز تا آغاز دوران جدید آن از منازلی گذشته و در هر منزلی هم کشتگان بسیار داده است. می خواهم از گفته فردوسی «برافکندم ازنظم کاخی بلند » استفاده کنم و بگویم پدیدارشناسی روح کاخ بلندی از مفاهیم فلسفی است که هگل کوشش کرده مجموعه آنچه عصاره و چکیده تمدن و فرهنگ اروپایی است در این کاخ بلند وارد کند. با این مقدمه می خواستم شما را با محدودیت ورود به کاخ پدیدارشناسی روح و دانستن زوایای آن آشنا بکنم. نهایت کاری که ما می توانیم انجام بدهیم این است که بدانیم این کاخ چیزی شبیه کاخ دراکولاست که عده ای خطر ورود به درون آن را به جان خریدند ولی تنها استخوانهایی از آنان در درون این کاخ باقی مانده است، بنابراین خطر ورود به درون این کاخ به هیچ وجه در توان ما نیست، شاید یک سده زمان لازم باشد تا ما به حدی از آشنایی با فلسفه برسیم که بتوانیم به ورود و گشت و گذار در این کاخ خطر بکنیم، پس کار اصلی من این خواهد بود که در بعضی موارد و در جاهای که احتمال کمترین خطر وجود دارد، شما را در برخی اتاقها و تالارهای کاخ پدیدارشناسی روح وارد بکنم، بنابراین، کار من ناچار این خواهد بود که در دوــ سه تالاری که فکر می کنم خطر کمتری ما را تهدید می کند وارد شویم. منظور من از این توضیح این بود که بگویم در مورد همه فصلها و بخشهای پدیدارشناسی روح نمی توانم بحث بکنم و بحث نخواهم کرد ولی سعی می کنم برخی از بزنگاههای اصلی را مورد بحث قرار بدهم که البته برخی از این بزنگاهها از مشکلترین و برخی دیگر از کم مشکلهاست، بنابراین بحثها با فراز و نشیب تند و بیشتری همراه خواهد بود. از طرف دیگر، از آنجا که برای جمع متشتت و متفاوتی از نظرسطح فلسفی صحبت می کنم ناچار کوشش خواهم کرد گاهی سطح بحث را بالا ببرم و گاهی پایین بیاورم تا به نوعی تفاهم و تعادل ایجاد شود، هرچند این نوع صحبت کردن احتمالا هم برای شما و هم برای من خسته کننده خواهد بود .

در آغاز بحث برای ورود به پدیدارشناسی تجدید مطلعی می کنم تا بیشتر توضیح دهم چرا در طرفین این جاده کشتگان بسیار افتاده اند. می دانید که هابرماس در اوایل سال ۱۹۸۰ کتاب بسیار مهمی با عنوان «گفتارفلسفی مدرنیته[۱]» منتشر کرد که قبل از آن به صورت مقاله در چند کشور منتشر شده بود. هابرماس در این کتاب این ادعای پست مدرنیته را مبنی بر این که پروژه مدرنیته به پایان رسیده و عقل روشنگری دیگر کارگشا نیست مورد اعتراض قرار داده است و در برابر وجه فساد بحثهایی از نوع لیوتار، دریدا و فوکو و دیگران که اکثراً فرانسویان ۱۹۶۰ میلادی بودند از این نظریه دفاع کرده که ما همچنان در مدرنیته هستیم زیرا مدرنیته پروژه ای بلند مدت و بی پایانی است که همچنان ادامه دارد و اصول آن اگر در جایی هم خدشه برداشته باشد، همچنان قابل دفاع است. البته این، موضوع بحث ما نیست، اما نکته جالب این جاست که اولین صفحات این کتاب با اشاراتی به هگل آغاز می‌شود. هابرماس می‌گوید مدرنیته در معنایی که من از آن بحث می‌کنم و مدرنیته در معنای واقعی خود با هگل آغاز شد، یعنی قرن نوزدهم. می دانید که در دوران جدید اروپا گفته می شود که فلسفه جدید با بیکن و دکارت و … آغاز شد، یا حداقل این است که این جریان تا کانت ادامه پیدا کرد و اوست که آغاز انقلاب کپرنیکی و مدرنیته واقعی است، در واقع جریان روسو- کانت جریان مدرنیته است. چرا هابرماس می‌گوید که مدرنیته با هگل آغاز شد؟ توضیحی که هابرماس درباره هگل می دهد جواب این سوال را روشن می کند که چرا مدرنیته با هگل آغاز می شود. اگر بخواهیم خودمان را هم به نوعی به این تاریخ ربط بدهیم، باید بگویم که ما کم و بیش تا دکارت و اندکی پس از او را می‌توانیم بفهمیم فلسفه غربی چه اتفاقی افتاد و فلسفه جدید غربی کم و بیش چیست، ولی وقتی به آغاز قرن نوزده (حدود سال ۱۸۰۰) می‌رسیم، ناگهان زمین‌لرزه‌ای اساسی در تاریخ بشری صورت می‌گیرد و آنجا گسلی باز می‌شود که ما هرگز نتوانستیم از آن عبور کنیم. اما چرا هابرماس چنین حرفی می‌زند؟ او می‌گوید درست است که مدرنیته با «من می‌اندیشم» دکارت آغاز شد و تا انقلاب کپرنیکی کانت هم ادامه پیدا کرد، ولی مسئله این است که ما یک بار کوشش می کنیم در جهت تاسیس یک نظریه فلسفی جدید و یک بار از مرحله تاسیس گذشته­ایم، و اینک این تاسیس جدید یعنی مدرنیته است که به موضوع مدرنیته تبدیل شده است. به گفته هابرماس، با آمدن هگل، مسئله دیگر تاسیس مدرنیته نیست بلکه خود تاسیس مدرنیته به مسئله تبدیل شد است و موضوع فلسفه، فهم مدرنیته از خودش است. پیشتر این جا اشاره کرده بودم و باز تکرار می کنم که یکی از مباحثی که هابرماس برای توضیح این حرفش به آن استناد می کند، عبارت بسیارمهمی از هگل است که در یکی از نوشته های اولیه اش (۱۸۰۱) قبل از پدیدارشناسی روح آمده است. هگل آدر این رساله گفته بود یکی از مسایل بسیار مهم فلسفه نسبت عقل و ایمان و به زبان ما، نسبت عقل و شرع است، چون مسیحیت شرع ندارد، یا شرع به این معنا مهم نیست، بنابراین هگل می گوید عقل و ایمان. البته بعداً خواهیم دید یکی از مسایل بسیار مهم که هگل از همان آغاز پدیدارشناسی روح مطرح می کند، جریانهای دینی ـ عرفانی و باطنی است که ادعا می­کردند ما فقط از طریق شهود و نه عقل می توانیم به علم برسیم، هگل این را در همان آغاز پدیدارشناسی توضیح می دهد که موضوع دو جلسه بعدی ماست، ولی همین جا هم هگل این بحث را مطرح می کند که ما در دوران جدیدی وارد شده ایم که حتی بحث عقل و ایمان هم در حوزه عقل مطرح می شود و نه در بیرون حوزه عقل، به عبارت دیگر، دوره ای (۱۸۰۰) آغاز شده است که در آن همه چیز حتی شرع و ایمان داخل در حوزه عقل است، بنابراین، هیچ مومنی نمی تواند ادعا کند که من در بیرون عقل بحث می کنم و حوزه من حوزه بیرون عقل است. هگل شرع یا ایمان مسیحیت را هم تابع قوانین و احکام عقل دانست. هابرماس می گوید از زمان روشنگری قرن هیجده و تثبیت مبانی عقل یا به قول کانت استقلال و خودمختاری عقل همه چیز در درون حوزه عقل است و هگل متوجه این مسئله شده بود، بنابراین گفت ایمان هم دیگر نمی تواند به طورمستقل خود را مطرح کند. پس این که مدرنیته واقعی با هگل آغاز شد اشاره به این گسلی است که در این دوره ایجاد شد و در پی­ آن مدرنیته به موضوع مدرنیته تبدیل شد.


[۱]  - من discourse را گفتمان ترجمه نمی کنم چون این کلمه تهی ازمعنی که درسالهای اخیر تا حد ابتذال به کارمی رود

     هم عامیانه جعل شده وهم عامیانه درهمه بحثها وارد شده است بنابراین درهیچ بحث  جدی نیاید بکاربرده شود.