وقتی همایون را با معیارهائی که از کسانی چون رمون آرون، ژان پل سارتر و هانا آرنت آموختهایم بسنجیم، بیتردید او را نماد قامت افراخته روشنفکر مسئول مییابیم او حقیقت پژوه است و دمی از پویش بازنمیایستد،
سخنان حسن منصور در مراسم یادبود زندهیاد داریوش همایون در لندن
وقتی همایون را با معیارهائی که از کسانی چون رمون آرون، ژان پل سارتر و هانا آرنت آموختهایم بسنجیم، بیتردید او را نماد قامت افراخته روشنفکر مسئول مییابیم او حقیقت پژوه است و دمی از پویش بازنمیایستد، در مرزهای اندیشه میتازد، در ذهن او فلسفه یونان، اندیشه های سدههای مدرن غرب در تاریخ و فرهنگ و ادب ایران میجوشد و به بار مینشیند.
او نوآور است نه از سر تفنن، بل بتحریک ضرورت، و این نوآوری هم در عرصهی اندیشه و هم در عرصهی زبانی که اندیشه نو را برتابد، جاری است. همایون را باعتبار نوآوری زبانی میتوان با برجستگانی چون فروغی، کسروی، امیرحسین آریانپور، احمد آرام و آشوری ردیف کرد.
او خود شکن است و بآنچه از جستجوی حقیقت دستیافت گردن میگذارد، او در دشوارترین لحظات نسبت به انسان و آیندهی او خوشبین است چون حافظ که در تارترین روزگاران میسرود که
چون دور جهان یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حاصل این ویژگیها اینکه او در عین وقوف به پابندها و پادرگل ماندنها برآنست که آدمی می تواند «از خود تاریخی خود فراتر رود» . چه بسخن سعدی «مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی!» چون به اسارت دیو درآمدن بر هر انسان و هر ملتی ممکن است ولی در آن اسارت جا خوش کردن و دیر پائیدن، با شعور و شرف آدمی ناسازگار است. پس عنصر آگاهی مدد ساز میشود و آدمی بیاری آگاهی بیتعارف، به ضعفهای خود تاریخی خویش اشراف می یابد و برای فراتر رفتن از آن خیز میگیرد.
همایون دریافته است که «ایرانی بمثابهی بزرگترین دشمن خود، خود را به آتش میافکند. ولی در نهایت از خاکستر خویش چون ققنوس زنده و چالاک سربرمیآورد.» او در وصف پادرگل بودن کنونی ایرانی میداند که «ایرانی در سیاهچال سه جهان عقب ماندهی جهان سوم جهان خاورمیانهای و جهان اسلامی فرورفته است و میتواند و باید که خود را به ورای این خود تاریخی برکشاند.» و خود او چراغ بدست در کنار ملت است.
همایون مدام میخواند، میاندیشد و در نتیجه می تواند «از خودِ تاریخی خود» ـ که از آن گریزی نیست، فراتر رود و ضعفهای خود را به قدرت بدل کند. خود بر آنست که از بداقبالیهای او که برداشته شودیکی اینکه «زودتر از زمان خود بدنیا آمده» دو دیگر اینکه «نابهنگام پا در سیاست نهاده است» ولی او ازهر دوی اینها پیروزمندانه گذر میکند و از قالبهای تنگ ناسیونالیسم سومکائی به یک اندیشمند فراخاندیش فرامیروید و ایران را خانه مشاع همه ایرانیان میبیند، اعم از لر و کردو بلوچ وترک وفارس و همهی دیگرانی که در این سرزمین زندگی کرده و آن را خانه خود می دانند. تمامیت این خانه مشاع برای همایون اولویت اول است. و اینکه بافت پرتنوع این مردمان که به زبانها و گویشهای گونه گون سخن میگویند؛ به باورهای دینی و فلسفی گوناگون دل سپرده اند و یا فارغ از هر باوری می اندیشند؛ به اقوام و قبایل، عشایر، ایلها و نژادهای گوناگون تعلق دارند، تنها ضرورت یک نظم دمکراتیک بنا شده بر حقوق بشررا الزام می کند تا با پذیرش همگان، روابط درون این شریکان خانه مشاع را تنظیم کند. چون یک خوزستانی نه تنها در خوزستان سهیم است که در آذربایجان، کردستان، بلوچستان، لرستان، کهکیلویه، فارس، اصفهان، شمال و جنوب و شرق و غرب ایران حق مشاع دارد و این حق قابل واگذاری و طاق زدن نیست و بنابراین «فدارلیسم» نمیتواند حتی بعنوان یک گزینه مطرح شود.
برای همایون زنجیرهائی که به پایمان بسته است، گسلیدن را و فرارفتن را ایجاب میکند؛ مصالح پیروزی از شکستها ساخته میشود؛ و بیداری ضرورتی است برخاسته از تیرهروزی؛ انسان حقمدار از خاکستر انسان مکلف سربر میآورد و در کانون نظم اجتماعی مینشیند و معنی حقمداری و آزادی را تعریف می کند و تکلیف فرع آزادی انسان حقمدار است در راستای اینکه آزادی همگانی بحد اکثر شکوفا شود.
همایون با فرارفتن از خودِ تاریخی خود، نمونه بارزی برای ملت شد. او در امروز و فردای ایران آزاد و آباد خواهد زیست.