تک تک سلولهای همایون از امید ساخته شده بود…. او برخوردار از یک فرهنگ سیاسی ژرف بود: یک دورنگر سیاسی، عاری از بغض و کین سیاسی…. بردباری و رواداری در کردار او مشهود بود….
متن سخنرانی حسین مهری در مراسم یادبود زندهیاد داریوش همایون در لوس آنجلس
- تک تک سلولهای همایون از امید ساخته شده بود…. او برخوردار از یک فرهنگ سیاسی ژرف بود: یک دورنگر سیاسی، عاری از بغض و کین سیاسی…. بردباری و رواداری در کردار او مشهود بود….
- احاطه به تاریخ پرتلاطم ایران، آشنائی با زیروبمهای فرهنگی این سرزمین و کاوش و واکاوی در مکاتب فکری غرب از همایون یک ایرانی فرهیخته والا ساخته بود….
- داریوش همایون: «ملت ایران یک توانائی باورنکردنی برای بازسازی و از نو آغاز کردن دارد. این ملت بارها از میان پیکر خاکستر شدهاش زندگی یافته است….»
***
آنچه در او با شکوه بود، باورمندیاش به نیروی نهفته در درون ملت ایران بود، نیروئی که سرانجام به این سرنوشت سیاه پایان خواهد داد.
اعتقاد شگرفی به توان خودسازی ملت ایران داشت. میگفت ممکن است ملت ایران در کوتاه مدت فریب بخورد، اما در دراز مدت فریبهائی را که خورده ترمیم میکند. در یک نوشتار که در مهر ۱۳۶۱ در ایران و جهان به چاپ رسید گفت:
«این ملت، مانند مرغ افسانهای از میان پیکر آتش گرفته و خاکستر شدهاش بار دیگر زندگی مییابد. بارها از نو زاده شده است. این ملت که در همه تاریخ، نیرومندترین و بدترین دشمن خود بوده است در عین حال، یک توانایی باورنکردنی برای باززایی و از نو آغاز کردن از خود نشان داده است. هربار یا هجوم دشمن خارجی که همواره از همکاری فعال و غیر فعال ایرانیان برخوردار بوده، یا هرج و مرج داخلی، ایران را به پرتگاه نابودی برده است و هر بار ملت خود را رهانیده است و باز سربلند کرده است.
ما سه هزار سال دوام آوردهایم و این بار نیز دوام خواهیم آورد. این جماعت دشمن که به نام ایرانی بر کشور ما حکومت میرانند دیر یا زود در دریای خونی که راه انداختهاند غرق خواهند شد. یک بار دیگر ایرانی خواهد توانست بگوید که میهنش به او تعلق دارد. سیر ناگزیر جامعه ایران به سوی پیشرفت ادامه خواهد داشت. زنان و مردان ایرانی به بازسازی کشورشان خواهند پرداخت….»
همایون درخششی از حس خوشبینی و اعتقاد به آینده بود.
یک لحظه نومید نمیشد. تک تک سلولهایش از امید ساخته شده بود. آینده ایران را یک آینده دمکراتیک میدید. او برخوردار از یک فرهنگ سیاسی ژرف، توام با تواضع و آماده برای پذیرش منطق بود. یک دورنگر سیاسی بدون بغض سیاسی بود. بردباری و رواداری و تسامح در ذات کردار و منتشر در رفتار او بود.
- نخستین دیدار…
داریوش همایون را نخستین بار در سمت سرویس خارجی روزنامه اطلاعات در زمستان ۱۳۳۸ دیدم. ۲۳ سال داشتم و او ۳۱ ساله بود. برای جستجوی کار به ملاقتش رفته بودم. اندک اندک با آشنائی بیشتر دریافتم که او آشکارا با همه تفاوت دارد، خاصه در گفتار و گزینش واژهها. آنچه از همان نخستین روزهای آشنائی در او دیدم شور و ولع به دانستن بود. حسی که به او اعتماد و توانائی و برتری پوشیدهیی میبخشید.
مشخصه دیگری که او را ممتاز میساخت، بیاعتنائی به مادیات و بینیازی شکوهمندش بود. به نظر میرسید جز عشق به خواندن و فهمیدن و سردرآوردن، سرگرمی دیگری ندارد، گرچه یک آرمان دور او را به پروازهای بلند میخواند.
در سال های آینده زمانی که مدیر عامل روزنامه آیندگان شد، روزی در برابر شادروان هوشنگ وزیری، شادروان پرویز نقیبی، منوچهر هزارخانی ـ که اکنون مجاهد شده ـ و من که نویسندگان و مترجمان صفحات تحلیلهای سیاسی ـ اجتماعی این روزنامه بودیم و با درخواست افزایش حقوق و حقالتحریر نزد او رفته بودیم به زبانی پوشیده اعتراف کرد که نیاز مادی برای او چندان معنا ندارد و در زندگی به چیز دیگری، فراتر از مادیات اندیشه میکند.
یک مشخصه او ادب ذاتی بود که با شرم و آزرم در آمیخته بود و او را از برزبان آوردن ناسزاهائی که خصوصیت مردانه دارد، شرمناکانه بر حذر میداشت. به جای آن همواره صدای خندههای دلپذیروی به گفتن یا شنیدن طنزهای ظریف و نکتههای باریک سیاسی به گوش میخورد.
این چنین، دنیای داریوش همایون، حرکت به سوی فراز و بلندنای بود. حرکت یک مرد تنها که با برگرفتن رهتوشههای گرانقدر فرهنگی و با برقرار کردن پیوندهای نیک با طبیعت و آسمان و زمین و انسان و خاصه با نوشتن، آن هم بانثری که ویژگی و سبک روح و روان او را داشت، شتاب رفتن و رسیدن داشت.
از بخت خوش، نوجوانی را در دریای ادب فارسی غوطه خورد. پدری شاعر ـ ترانهسرا و ادبدان داشت که به رغم سابقه در کادر خزانهداری دارایی هزارها بیت از خزانه شعر فارسی از برداشت و به مناسبت باز میخواند. نوراله همایون مدتی مسئول بخش مالی آیندگان بود. وقتی برای دریافت حقوق و حقالتحریر به دیدارش میرفتیم از این بیتها آنقدر پی در پی می خواند که به گفته شادروان هوشنگ وزیری از یاد میبردیم به چه خواستی نزد او رفتهایم. در میان روزنامهنگاران و مفسران سیاسی، به راستی کسانی چون همایون در دهههای ۴۰ و ۵۰ یافت نمیشدند که از چنین تبحری در شعر و نثر کلاسیک و چنین احاطهیی بر تاریخ پرتلاطم ایران و بر زیر وبمهای فرهنگ آن و با چنین اشرافی بر مکاتب سیاسی و فکری جهان برخوردار باشند. میانگین سواد و دانش، بدبختانه فرارفته نبود. همایون همواره به هر پدر و مادری و هر آموزشگری توصیه میکرد که پاس ادب کلاسیک ایران را بدارند، که این شالوده استواری است برای تحول و تطور فکر، اما از این گذشته، فلسفه یونانی بود که به او یاری داد از قفس زرین ادب فارسی پرواز کند و خود را از قالب یک زبان افسونکار که جای فکر را گرفته بود آزاد کند.
در مصاحبه با رضا بایگان در پاریس که زیر عنوان، از اسلام تا غرب، به زبان انگلیسی، در سال ۲۰۰۳ در تارنمای ایران و جهان بازتاب یافت گفت: سقراط نخستین روشنفکر و نخستین قهرمان غیرنظامی، نقش راهنمای او را ترسیم کرد.
«… و ارسطو که همه چیز را توضیح میداد به من اهمیت قدرت دید و تحلیل را آموخت و مرا با سیاست آشنا ساخت، نه سیاست فرودستانه لجن آلودی که غالباً با آن سروکار داریم، بلکه جوهر زیستن به عنوان موجودهای انسانی و نه زیستن به عنوان جانورانی از مرتبت بالاتر.»
در سیاست از کانت تا هابس، هیوم، ادام اسمیت، لاک، بورک وکارل پوپر بسیار آموخت: «من بیشتر در جهان روشنگری اسکاتلندی ـ انگلیسی بسر میبرم: تجربه گرایی و اتکا به عقل عملی به جای نظامهای خشک و متصلب. من خود را محصول ادب فارسی، فلسفه یونانی و عصر روشنگری اروپائی میدانم که پشتوانهیی کامل است برای یک عمر بسر بردن با نوگری.»
همایون به نیروی سرخورده از انقلاب که به نیروی سوم یا خط سوم شهرت یافته بود امید بسته بود و برآن بود که اکثریتی بزرگ از جوانان که این نیرو را میسازند، آماده منفجر شدناند و این هر لحظه ممکن است اتفاق افتد. که اتفاق افتاد، چه کسی این نیرو را رهبری می کند؟ این مبارزه است که رهبری را خلق میکند.
- وقت میخواهم…
میهن برای او که در نوجوانی، از سرچشمه های پانایرانیسم نوشید، تنها یک سرزمین نبود. ایران یک کشورهمانند دیگر کشورها نبود. ایران یک اندیشه بود.
همایون چندی پیش نوشت: «با نوشتن و سخن گفتن و عمل کردن با دقت و وسواس میکوشم به تغییر فرهنگ سیاسی ایران، به ارتقا بخشیدن گفتمان سیاسی و ایجاد یک حزب سیاسی واقعی، یاری دهم. تنها از این دنیا وقت می خواهم. برای چنین آرمان شریفی باید از خود فراتر رفت.»
با داریوش همایون میشد در همه چیز اختلاف رأی و نظر داشت و با این همه، با او میشد زیست و با او میشد همسخنی کرد. ندیدم که در او کین، متن گفت و گو و زمینه رفتار باشد و ندیدم که در او مهر به کین آلاید.
با او میشد همسخن بود و نمونههای خوشبینی به اندازه و حس اندازه و نسبت را دید و با او میشد همسخن بود و بسیار آموخت، خاصه از نثر ویژه او که بسا میتواند مطلب بلندی را به فشردگی بیان کند، نثری که گرایش به سره نویسی در آن مشهود است و گاه تعدد برابرنهاده ها، آن را دشوار میسازد.
در برون مرز، دگرگونیها وتحول های اندیشگی همایون در نوشتارهای او آشکارتر میشود. از آن جمله است گرایش به جهانبینی و فلسفه غرب که شک را پایه قرار میدهد و همواره از شک به سوی یقین عزیمت میکند.
دوران زندان پیش از انقلاب، دوران اختفای خطرآمیز و دهشتبار ۱۵ ماهه پس از انقلاب و ماجرای فرار دردناک و پر مشقت از وطنی آن همه محبوب، در همایون تحولی ژرف آفرید و از همایون، دو همایون پدید آورد: همایون پیش از انقلاب و همایون پس از انقلاب. او در کتاب «پرندگان مرز»، اثر دوستاش، دکتر بهرام محیط که داستان ده گریز از کوه و بیابان است، در بخشی که مربوط به اوست مینویسد: «در آن ماهها… به بازسازی پردامنه خود دست زدم که هنوز ادامه دارد. پس از مردن در شامگاه روز انقلاب، در شرایطی که صدها هزار تن می خواستند مرگ مرا ببینند و هر روز بایست منتظر افتادن به دست پاسداران میبودم، پایه زندگی تازهیی را در آن ژرفا گذاشتم. تصمیم گرفتم بسیاری از گذشتهها را به فراموشی بسپارم. بدین معنی که نگذارم دست و پایم را ببندند. در این کار، بیش از اندازه کامیاب شدم و متأسفانه نامها و چهرهها و یادبودهای فراوان را از یاد بردهام، ولی میتوانم با آزادی بیشتری با هر موقعیت تازه روبرو شوم. اندک اندک ارزش بزرگ آن دستگیری (پیش از انقلاب) بر من آشکار گردید. اگر به زندان نیفتاده بودم پنهان نمیشدم و مرگم حتمی بود. اگر آن دو ساله ۱۹۸۰ ـ ۱۹۷۸ بر من نگذشته بود دیرتر از خود به در میآمدم و بعد آن فرصت اندیشیدن خالص، برای کسی که در عمل میتواند بیندیشد.
در همه آن یکسال و سه ماه اختفا، یک نامه کوتاه توسط دوستی که به اروپا میرفت برای خانمم فرستادم که چون گویای حالت آن زمان من بود و هر حرفش از ژرفای ضمیر برخاسته بود در این جا میآورم:
«روان را ساروج کشیدهام، نه حسرتی، نه اندوهی، نه کینهیی، نه بدهی به هیچکس، نه پوزشی از گذشته، نه بیمی از آینده. اکنون همه غرق در کتابها، به امید یک روز خوش.»
در برون مرز، همایون هرگز و هرگز بیکار ننشست. یک دستاورد او بر پا داشتن حزب مشروطه ایران (حزب لیبرال دمکرات) بود. به نوشته دکتر شاهین فاطمی «اگر هیچ اثر دیگری از این همه توشهای که همایون از خود به یادگار گذاشته است به جای نماند، همین شهامت تأسیس یک حزب آنهم در خارج کشور، برخلاف پیش بینی همه زعمای قوم، خدمتی در خور ستایش بی پایان است. عجیب است که چگونه این همه استعداد میتواند در وجود یک فرد متمرکز شود، استعدادهائی که قاعدتاً باید با هم در تناقض باشند. چگونه می توان متفکر بود، آنهم نه یک متفکر معمولی، بلکه متفکری در بالاترین سطوح که اگر به یکی از زبانهای بیگانه مطلب نوشته بود امروز نام او در ردیف بزرگان و متفکرانی چون «ریمون آرون» در خاطره ها باقی می ماند.»
- سه خاطره…
و نگاه کنیم به بخش هائی در دفتر خاطرات جوانی همایون:
۱۷ مرداد ۱۳۳۲
هیچ شکی ندارم که ملت ما خواهد توانست سرانجام و نه خیلی دیر، قدرتی را که در خود نهفته دارد ظاهر کند و مشکلات راه خود را از میان بردارد. ولی کسانی که این اطمینان را داشته باشند متأسفانه چندان زیاد نیستند. در مملکت ما آنها که می گویند «نه» تقریباً همیشه حق دارند، اما آدمهایی از قماش ما باید آن قدر آری بگویند تا بشود. خوشبینی به آینده اجتماع قبل از هر چیز یک مسئله شخصی است. آیا من به خودم خوشبینم و اعتماد دارم؟ اگر چنین است میتوانم به آینده ملت خودم هم خوشبین باشم.
۲۴ تیر ۱۳۳۴
هر کس مسئول اغلب حوادثی است که بر سرش می آید و هر کس باید لیاقت این را داشته باشد که مسئولیت کردههای خود را به عهده بگیرد.
هدف زندگانی هر کس باید این باشد که به هنگام مرگ با دست های پرتری دنیا را ترک گوید. باید هر چه متنوعتر و با شکوهتر زندگانی کند و زندگی خود را مانند رودخانه عظیمی با انشعابات بیشمار بسازد و هر چه ممکن است از تمام مواهب این دنیا برخوردار شود. باید هر روز، دنیاها و قلمروهای جدیدی را کشف کرد.
۱۰ آبان ۱۳۳۲
زندگی همیشه چیز خوبی است. هیچ وقت نمی تواند بد باشد، اما زندگی آنقدر خوب است که تلخی و بدی گذران را از یاد میبرد. هیچ نقص و کمی و کاستی نخواهد توانست عشق را که به این زندگانی دارم مکدر کند. هر چه هم بد بگذرد در همین گذشتن و به هر حال وجود داشتن، تمام لذت های دنیا نهفته است. هر صبح که آسمان را میبینم دلم از شادی روشن میشود. روز جدیدی آغاز میگردد و چه چیز بهتر از این احساس!