«

»

Print this نوشته

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / بستن دفتر جنگ صلیبی هشتاد ساله

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

بستن دفتر جنگ صلیبی هشتاد ساله

‏‏‏از فضای سیاست ایران بوهای تازه‌ای بر می‌آید، از هر سو سخن از جبهه و ائتلاف و همکاری است. ‏بار دیگر پس از یک رکود چندین ساله بازار سازمان سازی گرم شده است. پیداست که نسیم تغییرات بر همه ‏وزیده است و همه را به جنبش ‌انداخته‎ ‎است. در این روحیه تازه، فرصت‌طلبی سهم خود را دارد و بیشترین ‏سهم را دارد. ولی می‌باید کوشید که نیروی برانگیزنده اصلی نباشد. در درون، صداهای دلاوری صلای ائتلاف ‏همه‌گیر نیروهای آزادی‌خواه را سر داده‌اند و در بیرون تابش آفتاب امریکا سردترین دل‌ها را نیز گرم کرده است. ‏دورنمای سرنگونی رژیم نمودار شده است و شمار روز افزونی در‌اندیشه آن‌ند که جائی در زیر آفتاب برای خو دست و پا کنند.

‏گروه‌هائی این مقصود اصلی را پوشیده‌تر بیان می‌کنند. بسیاری هم که بیست و چند سال “مبارزه” کرده‌اند ــ به این معنی که به موقعیت شخصی، چه در تبعید و چه در آینده ایران، ‌اندیشیده‌اند و کوشیده‌اند جلو ‏دیگران را بگیرند ــ باکی از آن ندارند که همه تاکید خود را بر مسابقه‌ای که نمی‌باید در آن عقب افتاد بگذارند. ‏سخنانی که از کمک امریکا به مخالفان در میان است مسابقه را تندتر کرده است و اینجاست که می‌باید از ‏بهترین عناصر مخالف رژیم خواست که اجازه ندهند پیکار با جمهوری اسلامی، تجربه نخستین سال‌های پس از ‏انقلاب را تکرار کند. زمینه دارد آماده می‌شود و بی تردید هر که بهتر و بیشتر بکوشد در وضع بهتری خواهد ‏بود ولی می‌توان از این فرصت بهره‌های گوناگون گرفت.‏

سطح سیاسی و فرهنگی جامعه ما هنوز چندان نیست که فرصت و آزادی برایمان بی‌خطر باشد. ما البته در ‏وضع عراق و افغانستان نیستیم و بهتر از مردمان جمهوری‌های قفقاز و آسیای مرکزی ــ که لابد بنا بر تعریف، با ‏اختیار نظام جمهوری به دمکراسی و آزادی رسیدند ــ از فرصت و آزادی که در پیش است بهره خواهیم گرفت. ‏با اینهمه تجربه اروپای خاوری را نیز دربرابر داریم. در آن جامعه‌های استبداد زده، ناسزاوارترین کسان ‏زودتر دست به کار شدند و صحنه را چنان آشفته و فضا را چنان آلوده کردند که پاک کردن سیاست مدت‌ها به ‏درازا کشید و در بیشتر آنها هنوز به آنچه باید نرسیده است. جامعه ایرانی هر چه هم به آن بنازیم به درجه‌ای ‏از نیهیلیسم افتاده است که می‌باید برای همه گونه احتمالات آماده بود. در برابر افراد بی‌شماری که به امید ‏غنیمت یا در آرزوی جبران مافات به هر بها، به میدان می‌آیند باید صف نیرومندی هم آراسته باشد که همه به پول ‏و مقام و انتقام نیندیشد و نگاه بلندتری به اوضاع و احوال ایران و موقعیتی که نه تنها برای گروه‌های دست ‏درکار بلکه ملت ما دارد پیش می‌آید بیندازد. (نیهیلیسم به معنی ناپدید شدن هر ملاحظه اخلاقی در‌اندیشه و ‏رفتار است و در شعار “هدف وسیله را تبرئه می‌کند” و ضرب‌المثل آتش زدن قیصریه برای یک دستمال بهتر ‏از همه بیان می‌شود).

ما نیاز داریم که دست‌کم رگه‌ای از آرمانگرائی را وارد سیاست خود کنیم. در کشوری که بیست و پنج سال ‏حکومت مافیای اسلامی، آن را از هم گسیخته است و پیش از آن هم نمونه سلامت و صلاح نمی‌بود، سیاستی که ‏سود شخصی، تنها ملاحظه و نیروی برانگیزاننده‌اش باشد شیرازه اجتماعی را بیشتر از هم خواهد گسست. ما ‏با پند دادن و موعظه کردن به بهبود فضای ناسالم سیاست ایران نخواهیم رسید. می‌باید نیروئی را در خدمت ‏مبارزه گذاشت که از مهار کردن گرایش‌های ناسالم در این میدانی که به تندی دارد پر می‌شود برآید. امروز تا چشم کار می‌کند در این میدان به عناصر و گرایش‌هائی می‌توان برخورد که می‌توانند پاره‌ای از ناپسندترین ‏جنبه‌های گذشته ما را به آینده نیز بکشند. خطر به همان بزرگی است که فرصت، و باید به پای آن رسید. ‏گورزادان سیاسی که این بیست و چند ساله را به کشاکش‌های گذشته خود گذرانده‌اند هنوز می‌توانند به نسل تازه‌ای که می‌خواهد خود را بالا ببرد بپیوندند. حق بجانبی آنان بیرون از محافل خودشان معنائی ندارد. می‌توانند ‏آن را تا پایان با خود ببرند ولی بهتر است اجازه ندهند که بیش از این کمرشان را خم کند. سیاست ایران بیش از ‏کوله بار و مرده ریگ به نگاه‌های تیز و گام‌های چالاک نیاز دارد. ‏

این سودازدگی گذشته، هر خلعتی بر آن ‏بپوشانند، از بیش از آنچه در دو سه دهه ‏پایانی دوران پهلوی کرد بر نخواهد آمد. در ‏آن دهه‌ها بیشتر استعدادهایی که می‌توانست ‏به گسترش جامعه مدنی و توسعه سیاسی ‏ایران خدمت کند در ترکیبی از انتقام جویی و ‏تلخکامی، کناره‌گیری و خرابکاری هدر ‏رفت و به خدمت نیهیلیسم در بدترین صورت ‏آن درآمد. در آن زمان‌ها با همه سرکوبگری ‏و فساد، امکان مبارزه سازنده، حتا اصلاح ‏از درون، می‌بود. در شرایط بسیار بدتر ‏جمهوری اسلامی ‌نیز امکان مبارزه بوده ‏است و هست، چنانکه می‌بینیم. همچنان ‏بسر بردن در فضای آن سال‌ها انرژی ملی ما ‏را برای نوسازندگی سیاست ایران ضعیف، ‏و دست گرایش‌هایی را نیرومند می‌کند که ‏هیچ سودی در این نوسازندگی ندارند، ‏درست همان گونه که در آن دهه‌ها می‌بود. ‏بسا زنان و مردان، با بهترین نیت‌‏ها، پنج دهه به این دلخوش بوده‌اند که حق ‏دارند، و هر اشتباه و کژروی را بر خود روا ‏دانسته‌اند و امروز خود و ملت خود را از ‏هر حقی بی‌بهره می‌بینند. اکنون از این ‏حق بجانبان همیشگی که همواره در جبهه ‏یزدان با اهریمنان جنگیده‌اند و هر که ‏رویاروی‌شان بوده خودبخود در صف ‏محکومان جا می‌گرفته است می‌توان انتظار ‏داشت که پس از پنجاه سال اولویت‌ها را ‏درست‌تر بشناسند ــ یا شاید هنوز چشمداشت ‏نا ممکنی است.

‎***

می‌توان از تکرار چند واقعیت که امید ‏است از سوی بیشتری از آزادی خواهان ‏پذیرفته باشد آغاز کرد:

ــ جمهوری اسلامی ‌به پایان راه رسیده است ‏و سرنگونی آن به هر صورت موضوع ‏زمان است. نمی‌توان پنداشت که چنین ‏رژیمی ‌در چنان اوضاعی همچنان بپاید مردم جسارت بیشتری می‌یابند؛ رهبری ‏محلی پدیدار می‌شود و افراد فراوانی رژیم ‏را آشکارا چالش می‌کنند؛ خطر از بیرون ‏رو به افزایش است و حکومت government و نه غلط ‏مشهور حاکمیتsovereignty ‎ جز‎ ‎بگیر ‏و ببند پاسخی برای هیچ مشکل خود ندارد. ‏اما بگیر و ببند چیزی است که رهبری محلی ‏پدیدار شونده از آن استقبال می‌کند. در ‏زندان جمهوری اسلامی ‌بودن، امروز از ‏بزرگ‌ترین سرمایه‌های سیاسی است که خود ‏نشانه‌ای بر آفتاب لب بام بودن رژیم است.‏

ــ از درون ایران هیچ نشانه‌ای در دست ‏نداریم که مردم مشکل هشتاد سال یا پنجاه ‏سال یا سی سال پیش را داشته باشند، و آن ‏رهبری محلی که زندان رژیم را پذیره می‌‏شود هرگز پروای مسایل چپ و راست ‏تاریخی، بلکه باستانی و نئاندرتال، ایران را ‏نمی‌کند. دلمشغولی مردم، مسایلی است که ‏ده‌ها میلیون زندگی‌های سوخته در آتش ‏اسلام سیاسی و حکومتی با آن روبروست. ‏

ــ آینده ایران هیچ مسلم نیست که با ‏انتظارات هر گروهی سازگار درآید. ‏کشوری از هم گسیخته است، که اگر کمترین شباهتی به اجتماع کوچک‌تر بیرون داشته ‏باشد جای نگرانی‌های بسیار در آن است. ‏جامعه‌ای است با نیروهائی ناشناخته ‏که همواره آماده خواهند بود تا هر جا بروند و ‏هر تعادلی را برهم زنند. برقراری ‏دمکراسی تنها یکی از سناریوهاست.

ــ نیروهای آزادیخواه در پراکندگی کنونی ‏خود نه برای رهایی ایران کفایت می‌کنند و ‏نه دفاع از ارزش‌ها و نهادهای دمکراتیک. ‏آنها اگر باهم نایستند تک تک فرو خواهند ‏افتاد؛ اگر با هم کار نکنند یکایک قربانی یا ‏تسلیم دیکتاتوری خواهند شد.‏

ــ زمان جمهوری اسلامی ‌تنگ شده است و ‏با این ابرهای آتشزایی که در افق گرد می‌‏آید امکانش هست که فرصت چندانی برای آن و ‏برای نیروهای مخالف پراکنده نمانده باشد.

از اینهمه یک نتیجه منطقی می‌توان ‏گرفت: اگر افراد و گروه‌هایی در پی رهایی ‏ایران و جلوگیری از تکرار اشتباهات و ‏کژروی‌های گذشته‌اند می‌باید پیش از همه ‏نیرویی شوند که در گردباد دگرگونی‌هایی ‏که درپیش است ناچیز نشود و چنان قدرت ‏سیاسی و به ویژه اخلاقی را بسیج کند که از ‏افتادن جامعه به پرتگاه‌های هرج و مرج و ‏تباهی، و استبداد و سرکوبگری جلوگیرد. ‏مانند هر کشور دیگری، ما، هم به احزاب و ‏گروه بندی‌های نیرومند و هم به همرایی آن ‏احزاب و گروهبندی‌ها بر سر اصول و ‏قواعد بازی نیاز داریم. اهمیت این هر دو به ‏اندازه‌ای است که کنفرانس کنونی حزب اگر ‏بیش از همه به آن پردازد بیجا نخواهد بود. ‏تلاش‌هایی که در چند ماهه گذشته برای ‏همکاری و همبستگی شده است اهمیت نگاه ‏تازه و روشنی را بر موضوع آشکارتر می‌‏سازد. حزب مشروطه ایران با تعهدی که به ‏نوسازندگی سیاست و جامعه ایران بطور ‏کلی دارد از آغاز این هدف دوگانه را دنبال ‏کرده است. در میان احزاب جهان تنها ما ‏هستیم که اساسنامه خود را با جمله‌ای آغاز ‏کرده‌ایم که به خوبی ضرورت همرایی ‏احزاب و گروه‌ها را تاکید می‌کند. فراموش ‏نباید کرد که این جمله در آغاز اساسنامه آمده ‏است که ربطی به اصول عقاید و برنامه ‏سیاسی ندارد و یک سلسله مقرراتی است که ‏مناسبات درون سازمانی را تعیین می‌کند؛ نه در منشور حزب که خود پر از اشاره به یک ‏نظام سیاسی کثرت گرا پلورالیستی) است:‏

‏ “ماده ۱ ــ حزب مشروطه ایران که در ‏این اساسنامه حزب نامیده می‌شود از ‏هواداران پادشاهی مشروطه به منظور ‏سازماندهی پیکار رهایی و بازسازی ایران ‏بر پایه یگانگی ملی و تمامیت ارضی و ‏استقلال ایران و برقراری مردمسالاری و ‏احترام به حقوق بشر تشکیل می‌شود و در ‏مبارزه مشترک آماده همکاری همه ‏نیروهای ملی و آزادی خواه است که به اصول ‏یاد شده تعهد داشته باشند.”‏

کم و کاستی سیاسی ما از نداشتن سنت ‏نیرومند حزبی بر می‌خیزد. احزاب جدی ‏سرانجام راه بر دیکتاتوری می‌بندند زیرا نه ‏تنها فضای عمومی ‌را با نیروهای جامعه ‏مدنی پر می‌کنند بلکه ناگزیر به همرایی، به ‏توافق بر سر اصول و قواعد بازی کشیده می‌‏شوند. آنها یا می‌باید یکدیگر را از میان ‏ببرند، که به دلیل نیرومندی‌شان نمی‌توانند، ‏و یا در برابر مخاطراتی که دمکراسی را در ‏هر جامعه‌ای تهدید می‌کند در عین مخالفت ‏با یکدیگر همکاری کنند. از اینجاست که با ‏همه باورمندی خود به همبستگی و همکاری ‏با دگراندیشان می‌باید سخت در استواری ‏سازمانی حزب و نگهداری خود بکوشیم. ‏یک حزب سیاسی در چنین فضایی از هر ‏سو در سایش و فرسایش است. حتا همبستگی ‏نیز اگر درست فهمیده و عمل نشود می‌تواند ‏یکی از عوامل سایش و فرسایش بشود.‏

این سخن را نمی‌باید نشانه مخالفت با ‏تلاش‌ها در راه همبستگی از سوی حزبی ‏شمرد که اساسنامه‌اش را با آن جمله آغاز ‏کرده است. تاکید بر نقش احزاب و تمرکز ‏بر نیرومندی سازمانی حزب از جمله به دلیل ‏نقشی است که در همبستگی دارد. نشست و ‏برخاست و همکاری با دگراندیشان با همه ‏سودمندی، نمی‌باید جای کار منظم تشکیلاتی ‏را بگیرد. به نام همبستگی نمی‌باید به ‏ترتیبات سست و موقتی خرسند بود. نشستن ‏و گفتن و برخاستن بس نیست. ‏

فضای سیاست ایران حتا بیش از آنکه ‏جنگلی باشد کویری است. جنگل نشانه از ‏میانه برخاستن قواعد است؛ کویر نشانه ‏بیقراری مزمنی است که نمی‌گذارد قواعد پا ‏بگیرد. مردمان مانند شن به هر بادی از ‏اینجا به آنجا می‌روند؛ امروز در جایی کپه ‏می‌شوند فردا در جای دیگر؛ و چون انسان ‏از شن انعطاف پذیرتر است، گاه در یک ‏زمان در دو جا هستند. همبستگی می‌تواند ‏بهترین ریگ روان باشد. بهانه‌ای ‏آبرومندتر برای گریز از تعهد و انضباط نمی‌‏توان آورد. هم بودن و هم نبودن، به همه جا ‏سر زدن و به هیچ جا دل نبستن؛ برای هر ‏فرصتی آماده بودن، و همه فرصت‌های واقعی ‏را از دست دادن. ‏

* * *‎

‏همبستگی را می‌باید درست فهمید. ‏معنای اصلی همبستگی در شرایط ایران ‏پایان دادن به جنگ صلیبی چپ و راست و ‏هوادار پادشاهی و جمهوری است. جامعه ‏ایرانی هشت دهه را در این جنگ از دست ‏داده است. دو طرف جنگ به‌اندازه‌ای ‏روحیه بی‌گذشت مذهبی را وارد کشاکش ‏مرگ و زندگی خود کردند که سرانجام ‏مذهب بی گذشت، سراسر سیاست و جامعه ‏ایرانی را به این تباهی ‌انداخت. این جنگ ‏را می‌باید میان سازمان‌های سیاسی و ‏احزاب، و میان سرامدان سیاسی و فرهنگی ‏پایان داد. نسلی که دنباله این جنگ را از ‏انقلاب اسلامی ‌به این سو ادامه داده است این ‏بدهی را به مردم ایران دارد که در واپسین ‏سال‌های خود، دفتر جنگ صلیبی هشتاد ساله ‏را ببندد. بازماندگان این نسل با چیره شدن ‏بر گذشته خویش می‌توانند خدمت آخری به ‏مردم ایران بکنند. برای بسیاری از آنان این ‏بزرگ‌ترین دستاورد زندگی‌هایی خواهد بود ‏که تاکنون دستاوردی بزرگ‌تر از انقلاب ‏‏”بهمن”شان و جمهوری اسلامی ‌ناگزیرش ‏نداشته است. ‏

دریافتن این نکته اصلی است که تلاش‌ها برای ‏همبستگی را از دسته‌بندی و ائتلاف‌های ‏تاکتیکی، یا سرگرمی ‌و وقت گذرانی آمیخته ‏با احساس اهمیت و سهمی‌ داشتن، جدا خواهد ‏کرد. موضوع این نیست که کسانی که ‏عموما مشکل مهمی ‌در میان خود ندارند با ‏هم در هر ترتیباتی گردآیند و هر نام بزرگ ‏پرمدعایی بر خود بگذرند. کسان آزادند هر ‏چه می‌خواهند بکنند. اعضای سازمان‌های ‏سیاسی و احزاب نیز می‌توانند و باید در هر ‏جا با دگراندیشان بر اصولی توافق، و ‏نشست و برخاست و همکاری کنند ــ به ‏شرط اینکه به عضویت در گروه‌های ناپایدار تازه و ‏سست کردن پیوندهای تشکیلاتی نینجامد. ‏اینها همه به پیشبرد همبستگی یاری خواهد ‏داد. ولی تا وقتی چپ و راست تاریخی ‏ایران با هم به همرایی، یعنی توافق بر قواعد ‏بازی دمکراتیک، نرسند و هشتاد سال گذشته ‏را پشت سر نگذارند همبستگی از بند و بست ‏یا ائتلاف تاکتیکی فراتر نخواهد رفت.‏

پشت سر گذاشتن گذشته نه به معنی گریز ‏از آن است و نه فراموش کردن آن، و هیچ ‏مسئولیتی را پاک نمی‌کند. تنها می‌باید ‏گذشته را از صورت مسئله سیاسی روز بدر ‏آورد. در یک فضای دمکراتیک می‌توان ‏انتظار هر اختلاف نظری را از جمله بر سر ‏گذشته داشت. این خود دمکراسی و حقوق ‏بشر است که اختلاف بر نمی‌دارد. گذشته ‏هر چه هم آن را به اکنون بکشانند دیر یا ‏زود به تاریخ خواهد پیوست؛ ما رقیبان خود ‏را در گرایش‌های دیگر فرا می‌خوانیم که آن ‏را از حالت مانعی در راه توسعه و ‏نوسازندگی سیاست بدرآورند. مسایل امروز ‏و آینده ایران به‌اندازه کافی بزرگ هست که ‏همه نیروی ما را به خود صرف کند. نبرد ‏سیاسی در ایران پس از جمهوری اسلامی ‌‏میان نیروهای میانه‌رو و استبدادی، میان ‏آنها که به بازسازی کشور می‌اندیشند و آنها ‏که بر سر تقسیم غنایم می‌جنگند خواهد بود. در مقایسه با چنان نبردی اختلاف بر سر ‏تاریخ، ارزش ساعتی صرف وقت را نیز ‏نخواهد داشت. چگونه می‌توان دمکراسی ‏را در ایران برقرار، و از آن مهم‌تر، ‏نگهداری کرد؟

‏سیر رویدادها چنان است که نیروهای ‏آزادی و ترقی در چپ و راست شاید به ‏زودی خود را ناگزیر از گزینش خواهند ‏یافت. زمان دارد بر همه تنگ می‌گیرد. ‏این گزینش در جاهایی آغاز شده است. ‏بخش مهمی ‌از چپ آزادی‌خواه، بسیاری از ‏همان‌ها که در آغاز حکومت اسلامی‌ نیز ‏گزیدار همکاری با رژیم انقلابی را پذیرفتند، ‏به ‌نظر می‌رسد تصمیم گرفته است خود را ‏بیشتر به جناح اصلاحگر حکومت اسلامی ‌‏ببندد و تا پایان تلخ نومیدی، از اصلاحات ‏قانونی در درون نظام دفاع کند. برای این ‏بخش چپ، مبارزه‌ای که در درون و بیرون ‏ایران با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی‌‏ درگرفته است همان ‌اندازه غیردمکراتیک ‏می‌نماید که هر گرایشی به پادشاهی ‏مشروطه و پارلمانی. بیشتر اعضای این ‏گروه از چپگرایان با چشمی ‌که به بخشی از ‏حکومت اسلامی‌ و به اصطلاح “جمهوریت ‏نظام” دارند، و موضع گذشت ناپذیرشان در ‏برابر مشروطه‌خواهان، از دایره همکاری ‏با بقیه بیرون رفته‌اند. دیگران بی آنکه در ‏نکوهش آنان اختیار از دست بدهند می‌باید ‏کوشش کنند که پایبندی‌شان را به دمکراسی، ‏زمینه‌ای برای همرایی در آینده نگهدارند ‏که خواهد آمد و هر نیرویی برای دفاع از ‏دمکراسی مغتنم خواهد بود.‏

دیگران، آنها که به رهایی ایران از ‏نیهیلیسم و ویرانی می‌اندیشند چاره‌ای جز ‏کار کردن با یکدیگر ندارند. سیاست نیز ‏مانند طبیعت از خلاء بیزار است. ‏مردم ایران و همه نیروهایی که سودی در ‏براندازی جمهوری اسلامی‌ دارند منتظر ‏کسی نخواهند ماند. اگر میدان تهی باشد ‏آزمندترین کسان آن را پر خواهند کرد و ‏آزمندترین، لزوما شایسته‌ترین نیستند. ما ‏هم اکنون گروه‌هایی را می‌بینیم که برای ‏نشستن بر خوان غنایم به تندی سرهم‌بندی ‏می‌شوند. ائتلاف‌های فرصت‌طلبانه با هر که ‏پیش آید به منظور آنکه نامی‌ در فهرست ‏منتظران رهبری بیاید اعلام می‌شود؛ فشار ‏تحولات، فرصت سخت‌گیری و گزینش را ‏محدود می‌سازد. در غیاب سکه‌های خوب، ‏سکه‌های بد بازار را پر می‌کنند. این ‏منظره را با پا پیش نهادن می‌توان پاک ‏دگرگون کرد. حتا در آشفته بازاری مانند ‏سیاست ایران، سره از ناسره به تندی باز ‏شناخته می‌شود.

همفکری شماری از احزاب و ‏سازمان‌های با اعتبار و سرامدان سیاسی و ‏فرهنگی می‌تواند مسابقه ترحم‌انگیز کسانی ‏را که برای نشستن روی صندلی‌های محدود ‏به یکدیگر تنه می‌زنند به نمایش امید بخش ‏همرایی ‏consensus‏ ملی بگرداند. ‏بازتاب چنان رویدادی چنان گسترده و ‏نیروبخش خواهد بود که به آسانی می‌توان ‏ابعاد ملی به آن داد. برای نخستین‌بار ‏نمایندگان برجسته گرایش‌هایی که در سراسر ‏یک دوران هشتاد ساله، از برآمدن سردار ‏سپه تا آغاز جنگ با تروریسم اسلامی، جز ‏فاصله‌های چند ساله، با یکدیگر در کشاکش ‏بوده‌اند به آن جنگ داخلی پایان خواهند داد. ‏در آن جنگ همه بازنده بودند؛ در این ‏همرایی تقریبا همه برنده خواهند شد. میدان ‏بر همه گشاده است ولی هر کس حق گزینش ‏دارد. هر کس می‌تواند گروه‌ بندی و ‏ترتیبات خود را داشته باشد ولی وظیفه ‏ماست که بهترین چهره یک جایگزین ‏alternative‏ را به مردم ایران عرضه کنیم ‏این جایی است که ملاحظات شخصی را ‏می‌باید به کمترینه رساند؛ جایی است که ‏می‌باید ایستادگی کرد. ولی پیش از همه ‏اینها آمادگی برای زیستن در جهان نوینی که ‏ربطی به گذشته‌های ما ندارد و ایران ‏بازساخته‌ای که نمی‌باید ربطی به بدترِین ‏دوران‌های صد ساله گذشته ما داشته باشد ‏لازم است.‏

کجایند روان‌های آزاده‌ای که خود را از ‏همراهان پای در گل جدا کنند و اگر ‏نمی‌توانند آنها را به پای خود برسانند پیش ‏بیفتند؟ یک بخش مهم‌تر چپ، و همه راست ‏میانه‌رو و غیر نوستالژیک در بیرون، دست ‏خود را هم اکنون به موج نیرومندی که از ‏دوم خرداد گذشته است و سرنگونی ‏جمهوری اسلامی‌ را می‌خواهد دراز کرده ‏است. آینده ایران پیش روی ما و در برابر ‏چشمان‌مان دارد ساخته می‌شود. تنها ‏کسانی می‌توانند در این آینده سهمی‌ داشته ‏باشند که گذشته، چشمان‌شان را از دیدار و ‏گام‌های‌شان را از رفتار باز نداشته باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس امریکائی، لوس آنجلس، ژوئن ۲۰۰۳