«

»

Print this نوشته

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / حزب به عنوان وجدان جامعه سیاسی

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

حزب به عنوان وجدان جامعه سیاسی

ما هیچ‌گاه هوشنگ وزیری را به عنوان عضو حزب در میان خود نداشتیم. او روزنامه‌نگاری بود چنان ‏وفادار به پیشه خود که به زمینه‌های دیگر نپرداخت و تا پایان پربار‌ش تنها در آن رشته ماند. اما به ‏عنوان یک نویسنده‌ اندیشه‌مند، او از برجسته‌ترین سخنگویان مشروطه‌خواهی بود. مشروطه‌خواهی نه ‏در معنای محدودی که موافق و مخالف نا آگاه و مخالف مغرض به یک ‌شکل معین حکومت می‌دهند، بلکه ‏یک جریان فکری آزادی‌خواه و ‌ترقی‌خواه که بستر اصلی مدرنیته یا تجدد ایرانی را در ‌اندیشه و عمل بیان ‏می‌کند. او مشروطه‌خواهی را در تعهد‌ش به دمکراسی لیبرال، به جامعه باز چندگرا (پلورال) به بیرون ‏راندن دین از سیاست و حکومت، و نوسازندگی جامعه در همه ‌شئون زندگی ملی، و در پابیندی‌اش به ‏پادشاهی پارلمانی، با نوشته‌های‌ش و در مقام سردبیری پاره‌ای از مهم‌ترین روزنامه‌های فارسی پیشتر برد ‏و به توده‌های بزرگ‌تری معرفی کرد. نبرد او با رژیم اسلامی ‌و همه تبهکاری‌ها و پلیدی‌ها که یادآور این ‏نام است؛ و با ایدئولوژی‌ زدگانی که نمی‌خواهند ‌اندکی از گذشته‌هاشان آسوده ‌شوند از بهترین ‏دستاوردهای اجتماع ایرانی تبعیدی است.‏

امید‎ ‎‏ ما این بود که هوشنگ وزیری را امروز به عنوان سخنران میهمان در میان خود داشته باشیم و ‏اکنون نامیدن این کنفرانس به یاد او کمترین قدر‌شناسی از سهمی ‌است که در پیشبرد امر مشترک ما داشته ‏است.

امروز می‌خواهم درباره حزب مشروطه ایران باز از نظرگاه دیگری گفتگو کنم. ما این حزب را در این ‏ده ساله از نظرگاه‌ها یا پرسپکتیوهای گوناگون دیده‌ایم‎: به عنوان سلاحی در پیکار رهائی و بازسازی ‏ایران که بی سرنگونی رژیم اسلامی ‌به جائی نخواهد رسید؛ به عنوان نیروئی برای دگرگونی فرهنگ ‏سیاسی ایران؛ به عنوان جنگاور جبهه نبرد فرهنگی، به عنوان یک جایگزین بالقوه حکومت اسلامی، و به ‏عنوان یکی از پیشبرندگان همرائی ملی (توافق بر سر اصول و ارزش‌ها و قواعد بازی دمکراتیک.) این ‏دستور کاری به ‌اندازه کافی بلندپروازانه است ولی در این تنگی و کمبود همه سویه که جامعه نوپای ما را ‏فراگرفته، بس نیست. می‌باید بیشتر خواست و پیش‌تر رفت. نقشی که حزب در زمینه‌های یاد‌شده بر ‏عهده گرفته است آن را ناگزیر به نوعی وجدان جامعه سیاسی در می‌آورد.

در‌شرایط معمولی، روزنامه‌ها و نویسندگان هستند که به عنوان نگرنده، و نه بازیگر دارای اغراض و ‏منافع، چنین نقشی دارند یا می‌باید داشته باشند. ولی ما در‌شرایط معمولی بسر نمی‌بریم. حزب درگیر ‏پیکار قدرت نیست و می‌تواند چندان پروای محبوب ماندن نزد آخرین رای دهنده را هم نداشته باشد. ‏پرداختن به کار عمومی ‌در چنین‌ شرایطی در چنین جامعه‌ای ــ که خواهد آمد ــ از یک عنصر نیرومند ‏آموزشی خالی نیست. آن قدر همه چیز می‌تواند از دست در برود و خراب ‌شود که هر‌اندازه نگرنده و ‏هشدار دهنده در هر جامه و به هر نام داشته باشیم بسیار نیست. یک حزب سیاسی هم می‌تواند سهمی ‌‏برعهده گیرد. ‏

وجدان به معنی نگهدارنده ارزش‌ها و اصول است. ‌شرم و احساس گناه و سربلندی یا خشنودی از گفتار و ‏کردار انسان را تعیین می‌کند. در جامعه نیز همین‌ گونه است. جامعه، و در این معنی جامعه سیاسی،‎ نیز از وجدان بی بهره نیست؛ مگر آنکه کار به نفی ارزش‌ها و چشم بستن بر نیک و بد برسد که نیهیلیسم ‏است و با نیستی حتا در ریشه واژه یکی است. انسان برای گریختن از سختگیری‌های وجدان، ریا می‌‏کند که دوگانگی گفتار و کردار است. می‌خواهد در چشم دیگران خوب بنماید و در عین حال، خودش، ‏خود ناپسندش بماند. هرچه دیگران بیشتر باشند گرایش به ریاکاری بیشتر می‌شود.‏‎ ‎‏جامعه سیاسی ‏polity‏ به این دلیل میدان بیشترین ریاکاری‌هاست و اگر وجدان‌های جامعه کار خود را نکنند از دروغ ‏پوشیده می‌شود. جامعه به زندگی در دروغ (عنوان کتاب زلزله افکن واکلاو‌هاول چک) می‌افتد.

در اینجا به کسانی که ممکن است بگویند حزب کلاس اخلاق نیست باید یادآور ‌شد که یک، ما در مبارزه ‏با رژیم اسلامی ‌از هیچ گروهی کوتاه نمی‌آئیم و می‌توانیم به امور اساسی دیگری هم برسیم؛ و دو، اگر ‏افراد انسانی هم بتوانند بی اصول و با زیر پا گذاشتن ارزش‌های جهانروای اخلاقی، به هر نحو و به هر بها ‏برای خود و دیگران سر کنند، گروه‌های بزرگ و جماعات نمی‌توانند؛ و اثر متقابل و برهم انباشته بدی و ‏پلیدی‌ها آنها را ناچیز خواهد کرد. ما دیدیم که امپراتوری‌های بزرگ زیر سنگینی دروغ از زندگی بیرون ‏رفتند. دروغ را، چنانکه داریوش در سنگ نبشته‌اش گفت، می‌باید خاستگاه و دربر گیرنده همه پلیدی‌ها ‏شمرد. اگر یک عده بخواهند به نام کار سیاسی از هر راه‌ شده به قدرت برسند و کاری به بقیه‌اش نداشته ‏باشند در بهترین صورت‌ش موتلفه بازار و حجره خواهند ‌شد و در بدترین صورت‌ش مجاهدین خلق. اما اگر ‏خیال نداریم پیروزی‌مان در مقوله موتلفه حوزه و بازار باشد و‌ شکست‌مان در مقوله مجاهدین خلق، می‌‏باید نگاهی هم به معنی درازمدت‌تر و ژرف‌تر کار سیاسی بیندازیم‎:‎‏ آیا همه‌اش قدرت‌طلبی و نام و نان ‏است؟ در سیاست هم کمترینه‌ای از سلامت اخلاقی و درستکاری لازم است. سازماندهی مردم یا با ‏بدست آوردن اعتمادشان می‌شود یا با فریب دادنشان و یا با‌ترساندنشان. پیامدهای مصیبت‌بار سازماندهی ‏با فریب یا ‌ترساندن را همین جمهوری اسلامی‌ و انقلابیان باشکوه ٢٢ بهمن، برهنه‌تر از آن به نمایش ‏گذاشته‌اند که بیش از آن بتوان گفت. سازماندهی و بسیج مردم با بدست آوردن اعتماد است که به دلیل ‏کمیابی نمونه‌هایش در ایران نیاز به تاکید دارد. ‏

مردم بسا چیزها هستند و از بسا کارها بر می‌آیند، از جمله فریب خوردن و ‌ترسیدن. ولی هر دستاورد ‏بزرگ تاریخی، نقش ‌شخصیت‌ها در آن هر چه باشد ــ که بسیار و گاه تعیین کننده است ــ به مشارکت مردم ‏نیاز دارد، به نهاده ‏input‏‌ای که توده‌های بزرگ گمنام می‌گذارند. با آنکه در تاریخ نمونه‌هائی هست که ‏مردم از ‌ترس یا به فریب کارهای بزرگ کردند ــ اهرام مصر را‌ ترکیبی از این دو ساختند ــ دستاوردهای ‏حقیقتا بزرگ، مانند سرمایه‌داری، تنها با مشارکت داوطلبانه مردم در صدها هزار و میلیونها‌شان فرا آمده ‏است. مارکس در بیان ‌شگرفی دستاوردهای سرمایه‌داری، آن را با اهرام مصر و مانندهاشان مقایسه ‏می‌کرد. ‏بدست آوردن اعتماد مردم است که ما را به کلاس درس اخلاق می‌رساند. آری، ما، از هر رنگ و ‏گرایش می‌باید در پی بدست آوردن اعتماد مردم باشیم؛ و با دروغ و نیمه حقیقت و همه چیز برای همه ‏کس بودن و در هر مجلس مطابق سلیقه اهل مجلس گفتن و مواضع مجلس پیشین را کنار گذاشتن، اعتماد ‏بدست نمی‌آید. اگر یک حزب یا ‌شخصیت سیاسی برای بدست آوردن دل یک عده آماده زیرپا گذاشتن ‏اصول خود باشد سرمایه بزرگ‌تری را از دست خواهد داد که گرویدن آن عده جبران‌ش نخواهد کرد. آن ‏گروه سیاسی که تنها با دروغ پردازی یا ندیده گرفتن حقیقت می‌کوشد امتیازی از رقیب بدست آورد به ‏جائی نخواهد رسید ــ نمونه‌اش اینهمه سازمان‌های درجا زن دهه‌ها. ‏

***

‏به عنوان یک نیروی دیگر برای نگهبانی اصول و ارزش‌ها، نقش ما کمک به گزاردن و جا‌انداختن ‏ملاک‌های رفتار و گفتار و تذکر دادن در جاهائی است که ملاحظات کوتاه به مصالح بلند آسیب می‌زند. ما ‏می‌باید در سخن و در کردار چنان رفتار کنیم که گوئی به گفته کانت یک قاعده همگانی است؛ همه چنان ‏خواهند کرد. (بی اخلاق‌ترین مردمان نیز اگر تصور کنند که همه مانند خودشان خواهند بود به‌تردید ‏خواهند افتاد.) این وظیفه پیش از همه خود ما را ناگزیر می‌سازد که با دید انتقادی به خویشتن بنگریم. ما ‏احتمالا بیش از بسیاری نیاز به یک نگاه از بیرون داریم که یاد آور زیاده‌روی‌ها و کوتاهی‌های‌مان باشد. ‏

اگر بخواهیم موقتا از ستایش ملت خود دست برداریم و نگاهی به صد ساله ناکامی‌هامان بیندازیم ــ ‏از پس‌تر رفتن در تاریخ می‌گذریم که هم کمتر باربط است و هم روان را تیره می‌کند ــ در میان انبوه معایب ‏و نافهمی‌هائی که ما را به این تیره روزی افکنده است (از جمله دست زدن به احمقانه‌ترین انقلاب تاریخ ‏جهان) یک ویژگی گردن می‌افرازد: ضعف کاراکتر. ضعف کاراکتر یک تعریف ندارد. خود کاراکتر را ‏دست کم دو معنی می‌توان کرد، نخست ویژگی‌های یک ‌شخص که گاه به موقعیت‌ها نیز کشانده می‌شود، ‏مانند انقلاب اسلامی ‌که ویژگی برجسته‌اش همان بود که ‌اشاره ‌شد، و دوم استواری منش، با اساس بودن، ‏داشتن ژرفای استراتژیک، پا برجا ماندن، زود از این حال به آن حال نشدن، در برابر تهدید و وسوسه ‏ایستادن. کاراکتر در این معنی با خودش نگاه بلند می‌آورد و مصونیت بیشتر در برابر فریب.

در همه این صد ساله اگر ما استوار ایستادیم و به وسوسه تسلیم نشدیم، از جمله وجاهت عمومی ‌که بدترین وسوسه‌هاست، مبارزه را بردیم ــ رضا‌شاه در یکپارچه کردن و نوسازندگی ایران؛ مصدق در ‏یک سال اول پیکار ملی کردن نفت، محمد رضا‌شاه در برنامه اصلاحات اجتماعی ١–١٣۴٠ / ٣–‏‏١۹۶٢. هر گاه هم‎ ‎که زرنگی و “سیاست” به خرج دادیم ــ در بیشتر آن دوره ــ یا درجا زدیم، یا پس ‏رفتیم و یا به ‌شکست و سرانجام نکبت افتادیم. سیاست همه فرصت‌طلبی و معامله نیست. منظور سیاست ‏خیرعمومی ‌است؛ زرنگی و “سیاست” به خرج ندادن اگر به خیرعمومی ‌خدمت کند بر ‌شیوه رفتار عموم ‏سیاستگران ما در این سال‌ها برتری دارد. در آن احمقانه‌ترین انقلاب تاریخ، از توده‌های انقلابی و ‏رهبران لیبرال و مترقی و دمکراتیک آنها هر چه بود خود فریبی و بی اصولی بود؛ از رهبری سیاسی و ‏دستگاه حکومتی هر چه بود سست عنصری و بی اصولی بود. در هر دو سر معادله، ضعف کاراکتر نقش اساسی را داشت. هردو در آزمایش دشوار خود ــ و آزمایشی از هر نظر بسیار دشوار بود ــ خود را باختند ‏و به موج رها کردند. هر دو، هرکدام در جهتی، بی مبارزه تسلیم ‌شدند.‏

اینهمه در پهنه ملی است، سیاستی است که در زندگی روزانه یک ملت ورزیده می‌شود، یا می‌باید بشود. ‏در خرده جهان تبعیدیان که پیروزی و ناکامی‌ در‌ شمار نمی‌آید و رویدادها هرچه بزرگ، جز دایره‌هائی ‏بر سطح آب پدید نمی‌آورد می‌توان از تنگدستی عمل به سود توانگری‌ اندیشه و رفتار بهره گرفت. در ‏این خرده جهان می‌توان سختگیرتر و اصولی‌تر بود و پیشینه‌ای گذاشت که در سطح ملی نیز به کار ‏خواهد آمد. ‏

‏با چنین طرز تفکری، ما حتا بیش از گذشته در سازگار کردن گفتار و کردارمان خواهیم کوشید. اگر ‏اصول ما با همفکران و پشتیبانان امر ما در کشاکش افتد با همه تاسف، به آنها اولویت نخواهیم داد. اگر از ‏نزدیکان خود سخن یا رفتار غیراصولی دیدیم خاموش نخواهیم ماند. اگر دست به کاری بزنیم اعلام ‏خواهیم کرد و اگر نشود اعلام کرد انجام نخواهیم داد (فعالیت‌های درونمرز استثناست.) سرو صدای ‏عیب‌جویان حرفه‌ای، ما را از کار درست خود باز نخواهد داشت. هرجا لازم باشد خرد متعارف را ‏چالش خواهیم کرد. در بیشتر موارد آنچه تصور می‌رود عقیده عمومی ‌یا خرد متعارف است نه خرد است ‏نه چندان متعارف. ده‌ها سال تصور می‌شد که مردم ایران جز فلسطین غمی‌ ندارند. از وقتی خود را ‏شناختیم گفتند اسلام نیروی تعیین کننده جامعه ایرانی است. از سال بیرون رفتن رضا‌شاه از ایران آخوند پروری را نشانه سیاستمداری ‌شمردند.‏

***

‏تجربه دراز نشان داده است که مردم، اگر با آنها سرراست سخن گفته و رو راست رفتار ‌شود، درست و ‏نادرست امور و منافع ملی خود را در می‌یابند. مواضع نامحبوب در بسیاری اوقات، مواضع خوب باز ‏نشده‌اند. پنهان‌کاری برای حزبی که با مردم سر و کار دارد بی معنی است. برای آنها که برای ‏ماندگاری صرف می‌جنگند و از حلقه همفکران نمی‌توانند بیرون بزنند سیاستی که ما تبلیغ می‌کنیم ممکن ‏است کشنده باشد. رفتن رویاروی حقیقت، اگر چه در نخستین نگاه خطرناک بنماید، تنها از کسانی برمی‌آید ‏که از مردم نمی‌ترسند و قدرت خود را از آنها می‌جویند. ما از همان آغاز نشان دادیم که از گفتن حقیقت ‏باکی نداریم و نمی‌خواهیم با سوء‌تفاهم، با وانمود کردن و در خلوت چیز دیگری بودن، کار را به هر ‏صورت از پیش ببریم. در جائی که ما افتاده‌ایم کار را به هر صورت نمی‌توان از پیش برد.‌ شکست صد ‏سناریو دارد؛ پیروزی یکی بیشتر ندارد. برای پیروزی می‌باید با ‌شکست‌خوردگان و درجازدگان جدائی ‏گرفت. لازم نیست همه با ما باشند؛ همان ‌اندازه از بهترین و آزاد‌اندیش‌ترین‌شان که بتوانیم برای ما بس ‏است.

بسیار به ما می‌گویند چرا با همه سلطنت‌طلبان متحد نمی‌شوید؟ نخستین دلیل‌ش آن است که بسیاری از ‏هواداران پادشاهی یک ربع قرن برای متحد‌ شدن وقت داشته‌اند و نخواسته‌اند، و تصور نمی‌رود که ‏سبب‌ش بود و نبود ماست. در یک گروهبندی سیاسی ‌شمار مقامات از حدودی بیرون نمی‌رود و بهترین راه‌حل، وجود سازمان‌های بسیار است که بتوانند به هر عضو مقامی ‌بدهند. این دلیل دیگرش است. خود ما چند ‏شاخه را روی دعوای ریاست از دست داده‌ایم. هواداری از پادشاهی به عنوان‌ شکل نظام حکومتی برای ‏اتحاد لازم است ولی بس نیست. مشکل جامعه ما از‌ شکل و صورت ظاهر ژرف‌تر است. ما در کنار خود ‏هواداران پادشاهی را که با دمکراسی آشنائی و به آن باور داشته باشند می‌خواهیم. نوشته‌ها و سخنان‎ ‎و ‏رفتار بسیاری از هواداران پادشاهی هیچ اعتمادی بر نمی‌انگیزد. بیشتر این سروران سلطنت‌طلب تنها ‏بلدند جاوید ‌شاه بکشند ولی چه مبارزه با رژیم و چه اداره ایران به بسیار چیزهای دیگر نیاز دارد، از جمله ‏به خودی‌ شمردن دگراندیشان. مسئله ما و مردم چیز دیگری است. میدان سیاست ما به احزاب واقعی، با ‏برنامه روشن و دربر گیرنده موقعیت ایران، با انضباطی که بیش از هرچیز تاب گذشت زمان و به درازا ‏کشیدن مبارزه و انتظار را بیاورد؛ و به اعتبار اخلاقی که اعتماد انگیز باشد نیاز دارد. در اجتماع ایرانی ‏بیرون این ویژگی‌ها در اکثریتی جمع نمی‌شود. می‌باید گزینشی و سختگیرانه عمل کرد.

طیف هوادار پادشاهی که پابرجا‌ترین مبارزان سرنگونی رژیم اسلامی ‌است، با پدیدارتر‌ شدن دورنمای ‏فروپاشی یا از هم‌پاشی آن، در معرض انحرافاتی است که از نظر‌ شدت با انحرافات جمهوریخواهان دنباله ‏رو دوم خرداد قابل مقایسه است. آن بخش جمهوریخواهان در دوم خرداد دورنمای بازگشت خود را به ‏حاشیه‌های قدرت در جمهوری اسلامی ‌دید. هنوز هم در تماس‌های منظمی ‌که با دوم خردادیان دارد این ‏امید در آن زنده نگهداشته می‌شود: انحصارگران زیر فشار امریکا ناگزیر از امتیاز دادن هستند؛ این ‏امتیازها را بهتر از همه دوم خردادیان می‌توانند بدهند زیرا برای امریکائیان پذیرفتنی‌ترند. در برابر ‏خدمتی که بدین‌ گونه به ماندگاری رژیم می‌شود گشایشی در نظام سیاسی، تا آنجا که وفاداران به انقلاب و ‏هواداران اصلاحاتِ گام به گامِ تا هرچند سال و هر چه بیشتر بهتر، را هم در حلقه خودی‌ها راه دهند پیش ‏خواهد آمد. این استراتژی یا، بهتر، آرزوئی است که پشت ذهن باورمندان آئینی جمهوری قرار دارد که ‏می‌کوشند از یک ‌شکل حکومت که بدترین جنایات را هم به نام آن کرده‌اند و می‌کنند، یک حقیقت ‏محض، یک ایدئولوژی با هرچه خوبی در دنیاست، بیرون بکشند.

هواداران آئینی پادشاهی، استراتژی ـ آرزوی دیگری دارند: فشار امریکا رژیم را رو به سرنگونی خواهد ‏برد. بخت پادشاهی برای جانشینی جمهوری اسلامی ‌از همه بیشتر است. در بیرون باید هر که را می‌‏شود گرد آورد و در درون می‌باید درپی متحدینی برآمد. قوی‌ترین عناصر، روحانیان هستند که از رژیم ‏رو گردانده‌اند و اگر نظرشان برآورده ‌شود به پشتیبانی سنتی از پادشاهی برخواهند گشت. در نتیجه می‌‏باید موضوع عرفیگرائی را به ابهام برگزار کرد. امروز زمان این سخنان نیست؛ اینها را زمان‌هائی می‌‏شد گفت که خرمای قدرت بر نخیل می‌بود. اکنون زمان واقعگرائی است. موشکافی بیش از حد در ‏وابسته کردن مشروعیت پادشاهی به رای مردم هم لزومی ‌ندارد زیرا سلطنت‌طلبان افراطی را مشکوک ‏می‌کند. ‌شعارها باید به حداکثر کلی باشد که کسی را نرنجاند. پادشاهی اکثریت دارد و از این بحث‌های ‏اصولی می‌توان چشم پوشید. مردم دنبال رهاننده‌اند و بس. کسانی از این نیز پیشتر می‌روند: دمکراسی ‏و مشروطه وقت گذرانی است؛ ‌شاه را پیش بیندازید و دیگر کار تمام است. اصلا چیزی جز سلطنت ‏اهمیت ندارد.‏

در هردو طیف آنچه مشترک است فراموش کردن مردم ایران است. آیا آن مردم حاضرند باز منتظر دوم ‏خرداد و ملی مذهبی‌های جمهوریخواه بمانند؟ و آیا چنان درمانده‌اند که دیگر برای‌شان فرق نمی‌کند که ‏چگونه رهائی خواهند یافت. آیا همه آنچه درباره نیرو گرفتن روحیه و گفتمان دموکراتیک در مردم می‌‏شنویم بی پایه است و مردم همین‌ها هستند که هر گروه از طرف آنها نتایج خودش را می‌گیرد؟ آیا مشکل ما ‏گردآوردن بازمانده‌های یک دوره‌ شکست خورده و رو به زوال تاریخ ایران یا راضی کردن ملی مذهبیان ‏و روحانیان است؟ روزگار بر ما چنان تنگ آورده است که می‌باید رهائی خود را در دست‌های واپسمانده‌ترین عناصر در جامعه سیاسی بجوئیم؟ کارکرد وجدان جامعه سیاسی برای چنین موقعیت‌هائی است که ‏آدمیان در برابر فرصت واقعی یا تصوری، خود را می‌بازند و از بندبازی تا افتادن در هر ورطه‌ای که ‏پیش آید می‌توانند بروند.‏

دگرگونی در جمهوری اسلامی، دگرگونی تا فروپاشی رژیم، تنها مسئله زمان است و در این ‌تردید نمی‌‏توان کرد. یک فرصت تاریخی پیدا‌ شده است که جامعه ایرانی را بر راه تازه‌ای بیندازیم. این راه تازه را ‏نه با بقایای انقلاب ‌شکوهمند زیر چتر جمهوریخواهی می‌توان ساخت، نه با بقایای طرز تفکری که در ‏اوج قدرت‌ش هم به پایان رسیده بود و امروز با هیچ جادوئی در مومیائی‌اش جان تازه نمی‌توان دمید. ‏آرزومندان می‌توانند با جهان تصوری‌شان دلخوش باشند و دیگران را به میل خودشان تقسیم بندی کنند. ‏ولی ما با یک توده عظیم ناشناخته به نام مردم ایران روبروئیم که در گوناگونی و سرگشتگی‌اش، و در ‏بدگمانی‌اش که به بی اعتقادی رسیده است، اجازه نمی‌دهد هیچ گروهی به نام او سخن بگوید و برای او ‏تصمیم بگیرد. ما همه ارتباط‌هائی با درون داریم ولی این ارتباط‌ها امتداد ماست در بخشی از آن جامعه ‏بزرگ‌تر. نفس دور افتادگی ما از آن دریای موج زن و ناپایدار می‌باید ما را به احتیاط بخواند.‏

مطمئن‌ترین وسیله برای راه یافتن به ذهن مردم ایران، عرضه کردن بهترین برنامه‌ها و گرفتن بهترین ‏مواضع و نشان دادن صمیمیت است. چشم پوشیدن بر سازشکاری‌های فرصت‌طلبانه بر پایه حساب‌های ‏سطحی در ‌شرایط سیال و نا روشن از نظر مصلحت صرف نیز بهتر است. ما این را در خود تجربه کرده‌ایم. هرچه دورتر را دیدیم و پابرجا‌تر ماندیم وضع‌مان بهتر‌ شد. فرصت سازشکاری برای ساکت کردن ‏عیب جویان، برای گرفتن دوستان تازه، برای ما نیز پیش آمد ولی چنانکه در عمل دیدیم چنان “مزایائی” به ‏خدشه‌دار ‌شدن عامل حیاتی اطمینان نمی‌ارزید. ‏

***

همایش‌های حزبی از کنگره و کنفرانس، مجالی است برای بازنگری در خودمان و در موقعیت کلی مبارزه ‏که در این دو روز بدان خواهیم پرداخت. تا آنجا که به خودمان ارتباط می‌یابد می‌باید بیش از پیش در ‏نگهداری ویژگی‌های این ماهیت مشخصی که در سیاست ایران پدیدار ‌شده است، این پیام و ‌شیوه عمل که ‏می‌کوشد از کم و کاستی‌های رایج فعالِیت سیاسی دور باشد تاکید کنیم. می‌توان در سیاست همان گونه ‏رفتار کرد که در زندگی خصوصی. تفاوت اساسی میان این دو نیست. ما هیچ ‌اشکالی در این نمی‌بینیم ‏که آنچه را در زندگی‌ شخصی پسندیده است در پهنه سیاست نیز عمل کنیم. سیاست لازم نیست پدر و مادر ‏نداشته باشد. می‌شود اصول را در بده بستان‌ها و برخوردهای سیاسی نیز نگهداشت. این ‌شیوه و نگرش ‏تازه‌ای است ولی آسیبی به ما نزده است. ‏

تا آنجا هم که به موقعیت کلی مبارزه ارتباط می‌یابد ما با هیچ چالش جدی جز قدرت جمهوری اسلامی ‌‏روبرو نیستیم که خود رو به سراشیب دارد. مردم از آن برگشته‌اند، از هر سو با تهدیدها و مخاطرات ‏روبروست؛ و می‌باید سخت‌تر از همیشه در نابودی‌اش کوشید. دشمنان دیگر ما جز تهمت و دروغ و ‏تحریف سلاحی بر ضد ما ندارند. دیگران نیز بیهوده می‌کوشند ما را نبینند و نشنوند. در آنجا‌ها که ‏درشمار می‌آید چشم و گوش‌های زیادی هستند که می‌بینند و می‌شنوند و تفاوت‌ها را در می‌یابند. اردوی ‏ما بزرگ است و بزرگ‌تر می‌شود. در درون و بیرون ایران در کنار هر کسی هستیم که برای حکومت ‏غیر دینی؛ جامعه باز؛ دمکراسی لیبرال ــ دمکراسی بر پایه حقوق بشر و نه تنها رای اکثریت ــ برای ‏سرنگونی این رژیم مبارزه می‌کند. نه از نافرمانی مدنی ‌ترسی داریم نه از همه‌پرسی آزادانه برای ‏تعیین نظام حکومتی ایران. به هیچ نامی ‌از ادامه جمهوری اسلامی، از جمهوریت‌ش، از اصلاح‌ طلبی‌اش و ‏از ملی مذهبی‌اش دفاع نمی‌کنیم. زمان گسست نهائی از هر استبداد، از هر مداخله دین در امور عمومی ‌‏رسیده است.‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

‏کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ‌ایران، پاریس، سپتامبر ۲٠٠٣‏‏