بخش ۵
سخنرانیها در دفتر پژوهش ح. م. ای
سنت و مدرنیته
مدرنیته همان طور که گفتند عبارت است از تغییر گفتمان سنتی، تغییر نگرش سنتی، یعنی نگرش رایج و رسمی حاکم بر جوامع تا دوران رنسانس و روشنگری و فاصله بین یونان و رم تا دوران رنسانس و روشنگری است. نگاه انسان به جهان و خودش و جایگاه فرد در جامعه عوض میشود و این میشود مدرنیته. مدرنیسم، مکتب است اصولا” مصرف هنری دارد و احتمالا” گاهی فلسفی ولی ربطی به آنچه مورد نظر سخنران بود که مدرنیزاسیون است ندارد. ما در فارسی مدرنیته را تجدد گفتهایم که مدرنیت هم بکار میبرند که تفکر آدمها عوض میشود و خردگرا میشوند، به جای تکیه بر ایمان؛ و عرفیگرا میشوند و انسانگرا میشوند یعنی فرد در مرکز بحث اجتماعی و سیاسی قرار میگیرد و این مدرنیته است و البته تجدد کاملا” این مفهوم را نمیرساند.
پست مدرنیسم هم جنبشی بود در برابر مدرنیسم در مکاتب هنری و ربطی به مدرنیزاسیون که تغییرات مادی جوامع بشری است ندارد ــ اگر چه تعمیم یافته و ضد مدرنیته شده است. بهتر است در آنچه که منظور آقای موبدی از مدرنیسم بود مدرنیزاسیون یا نوسازندگی را بکار ببریم. برای اینکه نوسازی را استفاده نکنیم، نوسازندگی را بکار بردهایم. کارهای دوره رضا شاه و محمد رضا شاه جنبه نوسازندگی داشت. جامعه و نهادها و روابطش و شکل فیزیکی شهرها و خانهها نوسازندگی شد ولی ذهنها رویهمرفته همان که بود ماند. در اروپا این هر دو در کنار هم و هر کدام متاثر از دیگری صورت گرفته است ولی در جوامع واپس مانده چون شتابی لازم بوده لاجرم تقدم را به نوسازندگی میدهند و نه به مدرنیته که جریانی سختتر و طولانیتر است. در بیشتر دوره بعد از شهریور، یک پایمان در تجدد بوده و دیگری در سنت و در مواردی امتیاز به سود ارتجاع داده میشد چون در غیر این صورت مستلزم تصمیمات خطرناک بود. ولی در همان دوره هم تصمیمات جسورانهای گرفته شده که نتایج خوبی داشته است.
ماکیاولی چوب سخن گفتن صریح و بی تعارف خود را خورده است ولی ماکیاولیسم این نبوده که اخلاق را بکلی باید گذاشت کنار. او میگفت مدلی که برای اداره یک اجتماعی داریم مدل انجیل و عیسی مسیح نیست و در مملکت داری نمیشود این کارها را کرد. پس تعالیم عیسی و انجیل را کنار گذاشت و هدف سیاست را ساختن زندگی جامعه نه براساس انجیل، بلکه با شناخت طبیعت بشری و بر اساس امکانات و هنر ممکن دانست. مطمئن نیستم که عین گفتارش است ولی منظورش را میرساند.
در ایران تا آنجا که به ما مربوط میشود ناگزیر بودیم از نوسازندگی شروع کنیم ولی بعد درجا زدیم چون یک: جرئت رفتن به مدرنیته را نکردیم و دوم: غرور ملیمان اجازه نداد. ما خیلی به فرهنگ خودمان مینازیدیم و الان هم مینازیم و حاضر نبودیم تغییرات اساسی بدهیم. جامعه مذهبی بود و از نظر سیاسی هم صلاح نمیدانستند در نتیجه در همان مرحله نوسازندگی کم و بیش درجا زدیم به ویژه که نپرداختیم به اسباب مدرنیته و رفتن به مراتب بالاتر. اسباب مدرنیته را بیشتر با آموختن از دیگران و به ویژه ترجمه منابع اروپایی میشود حاصل کرد و در این زمینه خیلی تنبل بودهایم و هنوز هم کتابهای کلاسیک مربوط به تحول فکری و فلسفی خیلی ترجمه نشده است. انصافا” در دوره ۸ ساله خاتمی بیش از هر دوره دیگری آثار اصلی ترجمه شد. چون نسلی که در زمان محمدرضا شاه رشد کرد و به بلوغ رسید و قبل از خاتمی زیر فشار قرار داشت در آن دوره تا حدی توانست عمل کند ولی دوباره این جریان کند شده است.
جامعه ایرانی از نظر زیر ساخت فرهنگی به درجهای رسیده است که به مدرنیته پا گذارد. میتوانیم بگوئیم بخش بالائی جریان روشنفکری ایران وارد مدرنیته شده است و یک پایش در مدرنیته است و اولین بار است که در ایران این اتفاق میافتد و بقیهاش مسئله زمان است.
کاظمزاده ایرانشهر نماینده گرایشی است در میان روشنفکران که مشکل جامعه را در دور افتادن از ارزشهای ایران باستان و نفوذ عربی در فارسی، و اسلام در اعتقادات مذهبی میدانست و شیفته افتخارات و بزرگی ایران باستان بود و این یک انحراف دیگر بر مدرنیته است. (همان آنچه خود داشت”. مدرنیته عناصر به درد بخور گذشته را میگیرد و بکار میبرد و کاری به افتخارات ندارد. بازگشت به هر گذشتهای صرفا به دلیل اینکه در زمان خوش خوب بوده غلط است. در طرف دیگر این بازگشت به گذشته، اسلامیان بودند که قویتر بودند. کاظمزاده ایرانشهر متوجه اصل مطلب نشد که گرفتاری ایران نبود ایران هخامنشی نیست که دورانش به پایان رسیده است و میخواست آنرا زنده کند… کسروی خردگرایی بود که از زاویه تنگی به مسائل مینگریست مثلا” زبان را میخواست با دقت ریاضی از نو بسازد و از عربی بپیراید. این گرایشها، ما را از راه درستی که باید بپیمائیم دور خواهد کرد.
۲۱ ژوئن ۲۰۰۹