بخش ۵
سخنرانیها در دفتر پژوهش ح. م. ای
تغییرات در نیروهای مخالف در سی سال گذشته
درصحبتهای دوستان همه گوشههای تحولی که در گفتمان سیاسی ایران پس از انقلاب پیدا شده است بررسی شد و فقط میتوانیم آن را بسط بدهیم. اساس قضیه این است که تغییر گفتمان و پارادایم روی داده در این تردید نیست. حالا ممکن است به عمق نرفته باشد و تظاهر و پوسته باشد ولی فرق نمیکند. گفتمان مقدار زیادی تظاهر است و پوسته. گروههای بزرگ و اکثریت جامعه از یک گفتمانی پیروی میکنند و لازم نیست که همهشان آن را فهمیده باشند. موضوع اصلی این است که مد عوض شده باشد، در جامعه یک چیزی مد شده باشد حالا چه قدر این موضوع را فهمیدهاند در درجه دوم است. در انقلاب اسلامی هم دیدیم مد، گفتمان اسلامی بود، خیلیها هم نمیفهمیدند و حتا مخالف بودند ولی دنبالش راه افتادند چون مد بود، حالا هم همین طور است. ما این تغییر گفتمان را و پارادایم را به خوبی میبینم یکی از نمونههایش را در اعلامیه جدید حزب در مورد جنبش زنان است. این کمپین یک میلیون امضا اصلا دنبال این حرفها نمیرود که مثل مصدق در دادگاه خودش را سیدالشهدای دوم ببیند یا مثل گلسرخی با ان سوابق چپی یک دفعه مولانا علی از آب در بیاید و این مهم است. زنان که بخش سنتیتر جامعه و شاید هنوز بخش مذهبیتر هستند در مبارزهشان به کلی فاصله گرفتهاند. یک مبارزه مدرن انجام میدهند و یک هدف مدرن دارند که هم زبانش مدرن است هم روشش. همین جمع کردن امضا کاری بسیار تازه است در ایران و کار بسیار ابتکاری است در دنیا و فوقالعاده است.
مدرنیته و توسعه آمده است به مرکز بحث، کاری نداریم که چه اندازه این را فهمیدهاند. امروز در سامانه حزب مقالهای میخواندم که نویسندهاش یک سری مشخصاتی را از مدرنیته ذکر کرده است، مانند احساساتگرایی ولی این چه ارتباطی با مدرنیته دارد. احساسات همیشه بوده است و ربطی به مدرنیته و غیرمدرنیته ندارد ولی نویسنده میخواسته کند و کاو کند و موضوع را بسط دهد و از آن سه خاستگاه کلاسیک مدرنیته، یعنی خردگرایی ،فردگرایی و عرفیگرایی تجاوز کند. از این جزئیات که بگذریم بالاخره این بحث بسط پیدا کرده و همه جا مطرح شده و مهم این است که ما یک چیزهایی را بیاوریم در مرکز بحث. همین طور حقوق بشر برای خود ما هم تازگی داشت ولی حالا کسی جرئت نمیکند در مورد حقوق بشر حرف نامربوط بزند. حقوق بشر امروز مثل هوا لازم است برای جامعه و همه با این موضوع توافق دارند یا ناسیونالیسم که از طرف دیگر ناسیونالیسم قومی که حالا دیگر ناسیونالیسم قومی را هم قبول ندارد و ملتها را مطرح میکند بالا گرفته است. از آن طرف توده اصلی جمعیت و جریان اصلی سیاسی به شدت احساسات ناسیونالیستی دارد خیلی بیشتر از دوران قبل از انقلاب؛ هم در واکنشی به آخوندها و هم در واکنشی به قومگرایان و هویتطلبان و ما شاهد نوزایی ناسیونالیسم ایرانی هستیم، حتی جبهه ملی که گرایش ناسیونالیستی داشتند اما آن قدر مصدق مصدق میکردند که از همه این حرفها غافل بودهاند. اینها هم پیوستهاند به دفاع از ایران و این را در چپ ایران نیز میبینیم. تفاوت دیگری که میشود در این گرایشها دید نگاه به انقلاب است که در این گروهها پیدا شده است. اولش که انقلاب با شکوه و مقدس بود بعدها آرام آرام چشمها باز شد. گفتند انقلاب خیلی هم خوب بود و اجتنابناپذیر بود و به انقلاب خیانت شد و دزدیده شد که این را یک عمله انقلاب مطرح کرد. یکی دیگر باران میخواست سیل آمد. اندک اندک بقدری اوضاع ایران بد شد و جمهوری اسلامی بد عمل کرد که دیگر نمیشود از این حرفها زد. تمام اینها میگفتند که مصادره شده و این بهترین پناهگاه شده بود که ما انقلاب کردیم برای آزادی که دزدیده شد و مصادره شد. حالا میبینیم از خود گرایش چپ نه یک نفر نه دو نفر میگویند چه کسی به دنبال آزادی بود؟ اصلا چه کسی میفهمید آزادی چیست؟
این عوض شدن نگاه به انقلاب تاثیر زیادی در نزدیک کردن کلی گرایشهای سیاسی به هم خواهد داشت چون یکی از بزرگترین آفاتی که گرایشها را غیر از شکل حکومت ( پادشاهی و جمهوری) از هم دور میکرد همین بود که انقلاب چیز خوب یا بدی بود و اکثریت کسانی که از ایران آمده بودند بیرون و اکثریت نیروهای سیاسی که در ایران مانده بودند میگفتند انقلاب خوب است چون درش شرکت کرده بودند و اقلیتی که شکست خورده بود میگفتند بد است. اما امروز همه میگوییم انقلاب بد است.
یا نگاه به تاریخ صد ساله ایران است. نگاه کنید ببنید راجع به انقلاب مشروطه و به خصوص رضاشاه چقدر تغییر کرده است؟ الان در خود ایران انقلاب مشروطه و رضاشاه بالاترین جاها را دارند. بگذریم از اینکه هنوز هم یک عدهای دارند تلاش میکنند که مصدق را جلوی رضاشاه و مصدقیسم را جلوی انقلاب مشروطه بگذارند ولی اینها بقایای گذشتهاند. این توده ایرانی که دارد میآید بالا، آن هفتاد در صد جوانترها خیلی نظر مساعد هم به انقلاب مشروطه دارند هم به رضاشاه. در میان گرایشهای سیاسی میبینم که این دو دارد جایش را باز میکند و غیر از جریان مصدقی حتا در میان چپها ما در مورد رضاشاه ما حرفهای خوب میشنویم و نویسندگان چپ که به زبان انگلیسی کتاب نوشتهاند، مانند آبراهامیان و بروجردی خیلی از رضاشاه تعریف میکنند و خوب اثر خواهد کرد. راجع به بیست و هشت مرداد یک تجدید نظر کلی در جریان است با توجه به اسنادی که در آمده خیلی بحثهای جدید دارد میشود، بیست و هشت مرداد برای خیلیها دیگر از آن حالت خارج شده است و یک موضوع تاریخی است که میشود در بارهاش حرف زد. جبهه ملی و مصدقیها و چپیها سعی کردند بیست و هشت مرداد را تبدیل به یک اسلحه بکنند که بشود به سر هر کسی کوبید و ساکتش کرد و هرچیزی را با آن توجیه کرد. دیگر این طور نیست و قابل بحث است و هر کس نظر خودش را دارد و از نظر ما هیچ اهمیتی ندارد که افراد روی بیست و هشت مرداد چه عقیده داشته باشند، اهمیتی که ما میدهیم به این است که این موضوع از حالت مرگ و زندگی بحث اصلی نیروهای سیاسی در بیاید. شرمآور است که مسئله نیروهای سیاسی کشوری با این همه مشکلات بیست و هشت مرداد باشد.
کمبودهایی هنوز هست، هر گرایشی کمبودهایی دارد. بیش از همه گرایش مصدقی که غیر متشکلترینش هم هست. حقیقتا حاضر نیستند هیچ تغییری، تجدید نظری در خودشان بدهند جز تعداد محدودی که تکفیر و اخراج میشوند برخورد بقیهشان با دگراندیشان به کل حزباللهی است یعنی دشنام و اتهام و ترور شخصیت. ولی این دوام نخواهد آورد برای اینکه اساس ندارد و نمیشود تاریخ ایران را در یک نفر خلاصه کرد و نمیشود یک جریان سیاسی فقط بر روی نام یک مرده بچرخد و اگر اینها میخواهند آیندهای در ایران داشته باشند باید تغییری در خود بدهند. امروز در ایران درباره مصدق راحت میشود صحبت کرد ولی این دلیل نیست که آینده ایران زیر سایه یک نام برود.
چپ ایران هنوز از عادتها و قالبهای ذهنی آزاد نشده است، و اگرچه بسیار تغییر کرده متاسفانه با یک انحراف دیگر تجدید عهد کرده و خواسته و ناخواسته گرایشهای تجزیهطلبانه را تقویت میکند. بسیاری از اینها که به این بحث میپیوندند قصد تجزیه ایران را ندارند ولی توجه نمیکنند که نتیجه این فعالیتها همانی هست که بازرگان گفت که ما باران میخواستیم سیل آمد. این خواستها و این استدلالات و این پس و پیش کردن اصطلاحات و این دلبخواهی رفتار کردن با مسائل اجتماعی و سیاسی و علمی آخرش به جاهای باریک خواهد کشید که شاید مورد نظرشان نیست. احتمالا ولی این گرفتاری چپ است که هنوز از معایب گفتمان گذشتهاش خلاص نشده در این فرو رفته است. رسالت و سرنوشت چپ تجزیه ایران نیست و نباید این گونه اندیشید و همان طور که یکی از دوستان هم گفتند باید کمکشان کنیم.
اسلامیها نمیتوانند تغییر کنند هرچه هم پیشرفت کنند، هرچه به اسلام و دوم خرداد و اینها متوسل میشوند در همان حدود هستند. منتها در جوامع اسلامی و میان مسلمانها ما این جوانههای تحول را میبینیم و این خیلی خوب است، ما نباید انتظار داشته باشیم که همهی مذهبیها و ملی مذهبیها مثل ما فکر کنند ولی هر گونه گرایشی به سمت ما یعنی در جهت عرفگرایی در جهت خردگرایی در جهت فردگرایی یا انسانگرائی به سود جامعه ایرانی است و باید سعی کنیم که گوشههای تیز این گرایش را بگیریم که بتوانند در یک جامعه شهروندی جا بیفتند.
میماند گرایش خود ما. اینجاست که باید اعتراف بکنیم که کار ما هنوز خیلی زحمت دارد. این بند ناف شیفتگی به یک شاه به یک فرد را باید برید. ما طرفدار پادشاهی هستیم بحث هم ندارد خیلی هم به صراحت نوشتهایم و هیچکس هم به این صراحت ننوشته است. نام پادشاه آینده ایران را هم که ما دوست داریم آوردیم که دیگر جای هیچ خواستنی نمیماند. دیگر این تظاهرات این دست بوسیدن و به خدا رسانیدن و تعریفها و تملقها را باید کنار گذاشت. این خوب نیست، بلکه خطرناک است. هیچ فردی نیست که بتواند در مقابل این ژستها مقاومت کند. هر کسی خودش را گم میکند و از بقیه بالاتر میگیرد. باز یک عده مگس دور شیرینی را دور خود جمع میکند. این فکر را نکنید که یک نفر دموکرات و آزادمنش است. نه، فضا به سرعت او را عوض میکند. بارها در تاریخ ایران این اتفاق افتاده است. باید طرفداری از پادشاهی را از شاه پرستی جدا کنیم. ترسی هم نداشته باشیم. در طول این سی سال طرفداران سنتی پادشاهی هر کاری از دستشان بر میآمده برای پائین آوردن ایران به حد یک مقام کردهاند. خوشبختانه خود شاهزاده میداند که از طریق آنها به هیچ جا نخواهد رسید. در نتیجه به انها توجه نمیکند و آنها نمیتوانند تا ابد کاسه داغتر از آش بشوند و به این نتیجه میرسند که باید کوتاه بیایند. اما این مسئله آنهاست.
ما که در گذشته رفتارمان بهتر بود در این چند ماه گذشته ناگهان رگ شاهپرستیمان بالا زده است. باید از خودمان شروع کنیم تا بعد به بقیه برسیم. در عین اینکه به اعتقاداتمان پایبندیم و عوض نشدهایم و برای پادشاهی مبارزه میکنیم باید برگردیم به آن سنت مشروطهخواهی. اصل، مشروطهخواهی است و ماهیت لیبرال دمکرات آن یعنی دمکراسی محدود به حقوق بشر. شکل مشروطهخواهی برای ما پادشاهی است، در این شکی نیست ولی اصل از شکل مهمتر است. ایران با یک جمهوری لیبرال دمکرات، خواهد ماند ولی بایک پادشاهی غیر لیبرال دمکرات، یک دیکتاتوری بی خبر از حقوق بشر، از بین خواهد رفت.
نتیجهای که از صحبت دوستان میگیریم این است که این سی ساله بکلی تلف نشده است، درست است که گرایشهای سیاسی ایران به اندازه سی سال پیشرفت نکردهاند ولی این طور هم نیست که بگوییم فرقی نکردهاند و همان است و با حالت بدبینی رفتار کنیم. نه. این جامعه از اینجا شروع کرد که عکس آدمی را در ماه دید. این در جهان سابقه ندارد، حتا در افریقا این اتفاق نیافتاده، در میان آمازونهای عصر حجر چنین اتفاقی نیافتاده است ما آن قدر پائین رفتیم که بیشتر از آن نمیشد رفت و از انجا شروع کردیم و حالا به اینجا رسیدیم. پس خیلی پیشرفت کردهایم.
***
احزاب سیاسی ما اگر طرحی در جهت منافع ملی را سازمان سیاسی دیگری مطرح کرده باشد نه تنها حمایت نمیکنند بر علیه ان هم وارد عمل میشوند. فکر میکنم حزب مشروطه ایران تنها حزبی بوده که این تابو را شکسته و این گونه عمل نکرده و نمونهاش هم این که در سخنرانی شاهزاده رضا پهلوی در کنگره حزب موضوعی مطرح شد که تمامیت ارضی ایران به خطر میافتاد و حزب خیلی درست و استوار در مقابلش ایستاد و خیلی هم محترمانه بدون اینکه توهینی بشود. این خودش جای امیدواری است که فردا میشود راه همکاری هم باز بشود. خوب بسیاری از این احزاب دم از حقوق بشر میزنند یا این تبدیل به جهانبینیشان شده است ولی با ما همکاری نمیکنند، نمونهاش را هم در جنبش رفراندوم ما دیدیم که ایدهای بود که دست اخر گفته شد هنوز زمانش نرسیده است در حالی که هم مردم پشتیبانش بودند چون ما احزاب گروهها را در نظر بگیریم ۵۰۰ یا ۶۰۰ نفر بیشتر از آنها نبودند که امضا کردند ولی هزاران تن مردم عادی آن را امضا کردند و دیدیم که موضوع درستی بود ولی به محض آنکه طیف راست به ان پیوست دوستان چپ جا خالی کردند و دست اخر حزب مشروطه را متهم به هژمونیطلبی کردند. چگونه میشود اپوزیسیون ایران سعی کند چنین مطالب درستی را پشتیبانی کند؟
اولا موضوع پادشاهی و جمهوری هنوز گره اصلی است در میان گروههای سیاسی یعنی عده زیادی هستند از گرایشهای مختلف که عملا حاضر به همه چیز هستند مگر برگشت پادشاهی به ایران. این هنوز عقده سیاست ایران است. در بیرون اکثریت بزرگ نیروهای فعال سیاسی تا هشتاد درصد دراین مقوله میگنجند، در داخل خبر نداریم ولی هیچ بعید نیست که این گونه باشد. پس هرجا اسم پادشاه و طرفداران پادشاهی بیاید همین بساط است. حداکثر و بهترین صورتش ندیدن و همکاری نکردن است و الا خرابکاری و حمله. حالا ما چقدر کوشش کردیم و چقدر کوششمان موثر بوده که آن فحاشیها کاهش پیدا کرده است. اما راجع به واکنش چپ افراطی در ایران غیر از سلطنتطلبها که بیشترین نمایشهای فاشیستی را دادهاند در دو گرایش میبینیم که این تمایلات فاشیستی بالا گرفته است، یکی در گرایشهای جداییخواهانه که کار به جاهای خطرناک رسیده است. در شرایطی که دستشان به جایی نمیرسد خط و نشانهایی برای همکاران خودشان در گروههای دیگر قومی میکشند که خیلی ترسآور است. دیگری چپ افراطی است که حالت نوع حیوانی به خطر افتاده را دارد. این انواع حیوانی وقتی به خطر میافتند یعنی عدهشان آن قدر کم میشود که رو به زوال میرود سراسر میشوند غریزه دفاعی و برای دفاع از خودشان دیگر حد نمیشناسند. چپ افراطی چنین حالتی پیدا کرده است. نیرویی است که میبیند دارد نابود میشود و این در و آن در میزند برای حفظ خودش و اصولا هم چپ افراطی با فاشیسم از همان دهه سی خیلی نزدیک بوده است؛ شیوههاشان طرز تفکرشان خیلی نزدیک است. منتها فاشیستها آن توحش ضد یهودی را به آنجا رساندند که خوشبختانه هیچ وقت کمونیستها نرساندند ولی تعداد کسانی که چپ افراطی نابود کرده ده بیست برابر نازیها بوده خوب به دلایلی دیگر. یک کینه فرو ننشسته هم به امریکا دارند که ارباب و زیارتگاهشان را از بین برد و حالا به هر چیزی متوسل میشوند.
ولی اینها مهم نیست اینها دیگر حداکثرش تروریسم اسلامی است وقتی که تروریسم اسلامی رو به فنا باشد که به نظر من هست و دیگر به نسل آینده نخواهد کشید اینها دیگر جای خود دارد. در امر همکاری نیروها مشکل آن عقده پادشاهی است و نمیتوانیم منتظر حلش بشویم و باید بسازیم، همکاری هم نکنند مسئلهای نیست. عمده این است که همه بر یک گفتمان کم کم توافق میکنند، گفتمان حقوق بشر و دموکراسی، بقیهاش را دیگر با هم همکاری بکنند یا نکنند اهمیت ندارد. اینکه آن تفاهم پیدا شود، گفتمان عوض بشود تغییر پارادایم بشود، ما وارد پارادایم دموکراسی و حقوق بشر بشویم آن اهمیت اساسی دارد که دارد اتفاق میافتد و موج اینده است و همین طور تعهد به توسعه، به دموکراسی، به مدرنیته. بقیهاش دیگر مسائل تاکتیکی است که به موقع خواهد شد. اگر کار به جایی برسد که امیدی به سرنگون کردن جمهوری اسلامی باشد اینها به هم نزدیک میشوند. فعلا ما نه باید از این موضوع ناراحت باشیم و نه دنبالش برویم، ما زمینه را فراهم نگه میداریم هر وقت آنها خواستند بیایند.
۱۸ مارس ۲۰۰۹