«

»

Print this نوشته

فصل یک ‏/ مشروطه و مشروطه‌خواهی

فصل یک ‏

مشروطه و مشروطه‌خواهی

 ‌

‏از پایه‌گذاری رسمی حزب مشروطه ایران در سال ١٣٧٣/۱۹۹۴ (سازمان مشروطه‌خواهان آن‌‏ زمان) منشور و اساسنامه و برنامه سیاسی حزب موضوع بحث‌های فراوان بوده است. این کتابچه ‏دربرگیرنده مهم‌ترین موضوعات درباره جهان‌بینی حزب و برنامه‌های آن است، با توجه به پیشرفت‌هائی ‏که در این سال‌ها در اندیشه ما پیدا شده است، و پس از یک بررسی تحلیلی کوتاه دوران مشروطه، به برنامه ‏سیاسی مشروطه نوین و استراتژی حزب در فصل‌های بعدی می‌پردازد. ‏

‏در مباحث این کتاب کوچک، فلسفه سیاسی و چاره‌جوئی‌های عملی درهم آمیخته‌اند و از آن گریزی ‏نیست. یک حزب سیاسی می‌باید پاسخ‌های روشن برای کشورداری داشته باشد و این پاسخ‌ها می‌باید بر یک ‏جهان‌بینی، بر یک فلسفه سیاسی، بنیاد شود. شعار دادن و راه‌کارهای متناقض، عرضه داشتن نزد ما ‏جائی ندارد. ایدئولوژی با «الف بزرگ» (یا ‏I‏ در زبان‌های اروپائی) به معنی سیستم فکری که همه پدیده‌‏های جهان را به رشته یک اندیشه بنیادی درآورد سپری شده است و در جامعه و اقتصاد می‌باید عمل‌گرا و ‏غیر‌مکتبی بود. انعطاف‌پذیری و گردن‌نهادن به واقعیات زندگی و تجربه عملی نشانه هر برنامه سیاسی ‏کامیابی است. ولی به‌جای یک برنامه سیاسی نمی‌توان کشکولی از شعار‌ها فراهم آورد که یکدیگر را نفی ‏کنند؛ و در هر برنامه سیاسی، ارزش‌های معینی دست بالا را می‌یابند. ‏

‏امروز طبعا در شرایطی نیستیم که برای همه مسائل جامعه برنامه عمل تفصیلی داشته باشیم و ‏لزومی هم نیست. اما به عنوان نمونه‌ای از آنچه برای آینده ایران می‌خواهیم و تاکید بر پاره‌ای ارزش‌های ‏چیره بر برنامه سیاسی حزب در اینجا و آنجا وارد جزئیات عملی شده‌ایم. ‏

‎***

‏واژه مشروطه در فارسی با شرط اشتباه گرفته شده است و در نخستین نگاه به معنی حکومت مشروط ‏که اختیارات نامحدود ندارد می‌آید. ولی هر حکومتی به این معنی مشروط است. حتا خودکامهترین ‏حکومت‌ها نیز مشروط به قانون‌های نوشته و نانوشته و رسم‌هائی است که اختیارات فرمانروا را محدود می‌‏کند (مانند قانون «سالیک» که پادشاهی را از پدر به پسر بزرگ‌تر پادشاه می‌رساند). در تحلیل آخر، ‏بزرگ‌ترین مستبدان تاریخ نیز تابع موازنه نیرو‌ها بوده‌اند و نمی‌توانسته‌اند هرچه می‌خواهند بکنند.

‏مشروطه در نیمه دوم سده نوزدهم از راه عثمانی به واژگان فارسی راه یافت و ترک‌ها آن را از روی ‏واژه «شار‌تر» فرانسه یا «کارتا» و کارتولای لاتین ساختند که در آغاز به معنی لوحی بود که فرمان‌ها را ‏روی آن می‌نوشتند و بعد به قانون اطلاق گردید. ماگناکارتا که اختیارات پادشاه را محدود می‌کرد و ‏نخستین «قانون اساسی» جهان به‌شمار می‌رود و فرمانی بود که در آغاز سده سیزدهم از سوی پادشاه ‏انگلیس به مجلس لردان صادر شد به معنی لغوی لوح بزرگ است.) قانون اساسی به معنی امروزی با ‏انقلاب امریکا آغاز شد و امروز همه کشورهای جهان دارای قانون اساسی هستند (در انگلستان قوانین ‏موجود و عرف یا رسوم، کار قانون اساسی را انجام می‌دهد و آن کشور یکی از قانونی‌ترین حکومت‌ها را ‏دارد.) حکومت مشروطه را روشنفکران زمان در برابر ‏‎ constitutional government‎‏ اصطلاح کردند به معنی ‏حکومت قانونی و دارای مشروعیت برخاسته از اراده عمومی، در برابر حکومت استبدادی سلطنتی. در ‏ادبیات دوره مشروطه تا مدتی مشروطه و «کنسطیطوسیون» با هم بکار می‌رفتند. در حکومت قانونی یا ‏کنستیتوسیونل، شکل حکومت پادشاهی یا جمهوری اهمیت ندارد زیرا هردو پارلمانی هستند.

‏آن روشنفکران نخستین نسل ایرانیانی بودند که با آشناشدن با اندیشه‌های غربی در پی دگرگونی بنیادی ‏جامعه برآمدند و چاره را در حکومت قانونی و درآوردن اختیار کشور از دست پادشاه خودکامه ‏و شاهزادگان دیدند. ایران آن زمان کشوری ازهم‌گسیخته بود که بیشتر روی نقشه جغرافیا وجود داشت ــ نه ‏ارتشی، نه مالیه‌ای، نه زیرساخت ارتباطی یا آموزشی که بتوان از آن سخن گفت. با یک اقتصاد روستائی ‏بدوی و یک توده جمعیت بی‌سواد و بی‌بهره از بهداشت. نقش و اهمیت طبقه متوسط کوچک آن روز ایران ‏که یک‌تنه پیکار نوسازندگی جامعه ایرانی را بر عهده گرفت در تاریخ ما بی‌مانند است. ‏

‏طرح یا پروژه روشنفکران که به نام مشروطه‌خواهان شناخته می‌شدند از شکل حکومت و نوع نظام ‏سیاسی فرا‌تر می‌رفت. آن‌ها به درستی اولویت را به مساله سیاسی ایران می‌دادند، ولی اصلاح حکومت ‏گام نخستین یک برنامه فراگیر برای نگهداری استقلال و یکپارچگی (تمامیت) ایران و رساندن جامعه ‏ایرانی به پیشرفته‌ترین کشورهای غرب می‌بود. از اینجاست که جنبش مشروطه نه تنها یک انقلاب ‏دمکراتیک بلکه آغازگر جنبش تجدد یا نوگری (مدرنیته) ایران شناخته شده است. برای مشروطه‌خواهان ‏میان دمکراسی یا مردم‌سالاری و تجدد تفاوتی نبود و مردم‌سالاری، مانند ناسیونالیسم و توسعه اقتصادی و ‏اجتماعی و عدالت اجتماعی، یکی از اجزاء طرح نوسازندگی جامعه بشمار می‌آمد. آن‌ها در همه زمینه‌های طرح خود دست به تلاشی زدند که جامعه ایرانی تا آن زمان در چنان ابعادی مانندش را ندیده بود. ‏هر چه ما امروز، در حد خودمان، از اسباب تجدد داریم آغازش به آن دوره باز‌می‌گردد ـ از آموزش ‏همگانی تا حزب سیاسی؛ از روزنامه تا رمان و تئا‌تر؛ از راه آهن سرتاسری تا صنعت سنگین، از پوشش ‏درمانی تا برابری زن ومرد؛ از حقوق مدنی اقلیت‌های مذهبی تا عدم تمرکز و حکومت‌های انتخابی محلی. ‏درست است که طرح مشروطه‌خواهان بیشتر روی کاغذ ماند و درست است که امروز ایران از جهاتی به ‏عصر پیش از مشروطه بازگشته است. ولی جنبش مشروطه نیروی بر انگیزاننده جامعه ایرانی در راه پر دست‌‏انداز پیشرفت بود و همچنان هست. ‏

امروز هم ما در اصل با‌‌ همان مسئله مرکزی جامعه ایرانی یعنی تجدد و معنی و کاربردهای آن، و ‏راه‌های رسیدن به پیشرفته‌ترین کشورهای غرب روبروئیم. امروز هم برای جامعه ما مردم‌سالاری و ‏عدم تمرکز در برابر حکومت آخوندی و نظام متمرکز؛ ناسیونالیسم ایرانی در برابر تجزیه‌طلبی از یک سو ‏و جهانگرائی ‏globalization‏ از سوی دیگر؛ توسعه اقتصادی در برابر تسلط بازار؛ توسعه اجتماعی در ‏برابر نابرابری زن ومرد و شیعه و غیر شیعه و مسلمان و غیر مسلمان؛ و عدالت اجتماعی در برابر فاصله ‏روز افزون طبقاتی قرار دارد. امکانات ایران برای گشودن مساله تجدد و رسیدن به آرمان مشروطه‌‏خواهان و بالا‌تر از آن بسیار بیشتر شده است، ولی در اصل مسئله تفاوت چندانی نیست. هنوز مشروطه‌‏خواهی در بنیاد خود بهترین طرح یا پروژه برای ایران به‌شمار می‌رود. ‏

‏از ۱۳۲۰/۱۹۴۱ بسیاری از نویسندگان، جنبش مشروطه را روی ملاحظات حزبی و ایدئولوژیک به ‏سه دوره بخش کرده‌اند: مشروطه اول از ۱۲۸۵/۱۹۰۶ تا ۱۲۸۶/۱۹۰۷ و گلوله‌باران مجلس؛ مشروطه ‏دوم از ۱۲۸۸/۱۹۰۹ تا ۱۲۹۹/۱۹۲۱ و کودتای سوم اسفند؛ و مشروطه سوم از ۱۳۲۰/۱۹۴۱ تا ‏‏۱۳۳۲/۱۹۵۳ و سرنگونی مصدق. این نویسندگان تمام جنبش مشروطه را در مجلس خلاصه می‌کنند. ‏هر وقت مجلس صاحب اختیار بود مشروطه هم بود. این فروکاستن جنبش نوگری و تجدد ایران به یکی از ‏اجزاء آن، با ابعاد واقعی جنبش مشروطه و همچنین با واقعیت نقش مجلس در بیشتر سال‌های معدود برتری ‏آن، نمی‌خواند. با توجه به این واقعیت‌هاست که می‌باید سرتاسر تاریخ ایران را از دهه پایانی سده نوزدهم ‏تا دهه هفتم سده بیستم به عنوان دوره مشروطه شناخت. آن دورانی بود که گفتمان (دیسکور) تجدد و ‏نوسازندگی و توسعه بر جامعه ایرانی چیره شد و جامعه سنتی را چنان از راه‌های هزار ساله‌اش بیرون ‏برد که ارتجاع حکومت اسلامی نیز جز انحرافی از آن به‌شمار نمی‌رود و در پاره‌ای زمینه‌های اصلی در ‏خدمت آرمان‌های مشروطه‌خواهان در آمده است.

‏مجلس دستاورد بزرگ مشروطه‌خواهان بود ولی در دوره‌های برتری خود از کار مهمی جز ‏ایستادگی آبرومندانه یا پیروزمندانه در برابر دست اندازی‌های امپریالیستی بر‌نیامد. از دوره دوم به بعد پس از اصلاح ‏قانون انتخابات، زمینداران بزرگ در شهرستان‌های کوچک‌تر، فرایند انتخاباتی را کنترل می‌کردند مجلس ‏نماینده اکثریت مردم ایران بشمار نمی‌آمد و در بیشتر دوران چیرگی‌اش یک عامل بازدارنده پیشرفت به‌شمار می‌رفت. ‏گذشته از این در سال‌های پیش از رضا شاه، ایران در یک نظام فئودالی، کشوری تکه تکه و بخش‌هائی از آن ‏در اشغال بیگانگان بود و حتا بانک و گمرکاتش از سوی آن دولت‌ها اداره می‌شد. در بیشتر پانزده سال اول ‏مشروطه اصلا مجلسی در کار نمی‌بود و میانگین عمر کابینه‌ها از دو ماه و بیست و سه روز نمی‌گذشت. ‏در سال‌های پس از شهریور هم مجلس نمایش بهتری نداد. بیشتر کابینه‌ها عمری کوتاه داشتند و نمایندگان ‏مجلس به اندازه‌ای دنبال منافع شخصی خود و بازیچه مراجع قدرت از درون و بیرون بودند که حتا ‏مصدق با همه انتقاداتش از رضا شاه که مجلس را در اختیار خود در‌آورده بود گفت مجلس دزدگاه است و ‏در دشمنی با مجلس تا زیر پا نهادن قانون اساسی رفت و پارلمانی را که در حکومت خودش انتخاب شده ‏بود منحل کرد. ‏

‏برای آنکه دمکراسی در کشوری کار کند یک دستگاه اداری، ازجمله یک دادگستری، که از نگهداری ‏نظم برآید؛ و سطحی از توسعه اقتصادی و اجتماعی لازم است. در جهان سوم تنها کشورهائی که حکومت ‏مرکزی نیرومند داشتند توانستند به درجه‌ای از مردم‌سالاری برسند. حتی پاره‌ای مستعمرات پیشین به‌ویژه ‏در امپراتوری انگلیس از این نظر در وضعی بهتر از ایران آن روز‌ها قرار داشتند. در باره دمکراسی هند ‏بسیار می‌گویند. ولی هند در هنگام استقلال خود زیر‌ساخت اداری و آموزشی قابل ملاحظه‌ای داشت و ‏دادگستری آن مایه رشگ هر کشوری در جهان سوم بود و هیچ ربطی به وضع ایران هشت دهه پیش ‏نداشت که در هر گوشه‌اش یک آخوند یا دیوانی هرکار می‌خواست با مردم می‌کرد؛ و پایگاه آموزشی‌اش مکتب‌خانه بود. ‏

‏این مشکل برقراری مردم‌سالاری در کشور واپس‌مانده را مشروط‌خواهان در‌‌ همان چند سال اول ‏دریافتند و تقریبا همه آنان به راه حل دست نیرومند روی آوردند. رضا‌ شاه با پشتیبانی همگانی ـ جز یک ‏اقلیت کوچک ـ به قدرت رسید و چنانکه در عمل ثابت شد در اجرای بیشتر برنامه مشروطه‌خواهان بسیار ‏کامیاب‌تر بود. آنچه رضا شاه در بیست ساله بعدی توانست، در برنامه احزاب مشروطه و در بحث‌های ‏مجلس‌ها و کتاب‌ها و مقالات نویسندگان زمان آمده بود.

‏موضوع در آن زمان این بود که کدام یک اولویت دارد: یک ایران یکپارچه با حکومت مرکزی پرقدرت، ‏و برنامه گسترده توسعه اجتماعی و اقتصادی یا دمکراسی به معنی آزادی بی‌مسئولیت برای یک لایه نازک سیاستگران و روشنفکران ‏که بیشتر در تهران تمرکز یافته بودند و مجلس و مطبوعات در اختیارشان بود؛ و بی‌نظمی و بی‌قانونی و ‏رکود در همه جامعه؟ پس از سوم اسفند ۱۲۹۹/۱۹۲۱ بسیاری از خود آن روزنامه‌نگاران و سیاست‌گران ‏نیز در گزینش حکومت نیرومند تردیدی به خود راه ندادند. جنبش مشروطه‌خواهی پیروز شده بود زیرا ‏جامعه می‌خواست نو شود ولی حکومت مشروطه شکست خورده بود زیرا نمی‌توانست آرمان‌های خود را ‏تحقق بخشد. ‏

‏رضا شاه نیز به آنچه می‌خواست نرسید ــ هم به دلیل منابع اندکی که در اختیار داشت، و هم به دلیل ‏تکیه بیش از اندازه به زور در اداره مردمی که پس از قرن‌ها سرکوفتگی، تشنه بر‌عهده‌گرفتن مسئولیت‌های ‏خود و مشارکت بودند. ولی او توانسته بود یکی از بزرگ‌ترین چرخش‌ها را به تاریخ ایران بدهد. میهن خود ‏را از تجزیه حتمی رهانده بود؛ با پایه‌گذاری یک دستگاه اداری و ارتش نیرومند، از پاره‌های سرزمین ‏ایران و اقوام گوناگون آن یک دولت-ملت امروزی ساخته بود؛ دولت را به صورت عامل توسعه و ‏پیشرفت جامعه در‌آورده بود؛ یک زیرساخت ارتباطی و آموزشی و اقتصادی امروزی به ایران داده بود؛ ‏زنان را آزاد کرده بود، که در کنار اصلاحات ارضی محمد رضا شاه و انقلاب آموزشی پهلوی بزرگ‌ترین ‏انقلاب اجتماعی تاریخ ایران بشمار می‌آید؛ به تسلط آخوند‌ها بر آموزش و دادگستری چنان ضربه‌ای زده ‏بود که حتا حکومت اسلامی نتوانسته است آثار آن را بکلی برطرف کند. ‏

‏پادشاهی سی و هفت ساله محمد رضا شاه بیشترش در کشاکش‌ها و بحران‌هائی گذشت که مجال چندانی ‏برای دنبال کردن طرح نوسازی مشروطه نگذاشت. در پانزده ساله پایانی پادشاهی او آن طرح با توجه به ‏امکانات بسیار بیشتر ایران با آهنگ شتابان و در ابعاد بی‌سابقه‌ای از سرگرفته شد که نقاط قوت و ضعف ‏آن را آشکار‌تر ساخت. یک بار دیگر همه قدرت در تهران و در شخص پادشاه تمرکز یافت و برنامه‌ای ‏برای توسعه همه‌سویه اجتماعی و اقتصادی به اجرا در آمد که ایران را برای نخستین بار در نیمه دوم ‏هزاره دوم ــ از اوج زود گذر دوران صفوی ــ به مرحله «زمین کند» off) ‏take در اصطلاح توسعه اقتصادی، مانند ‏هواپیما در لحظه‌ای که از زمین کنده می‌شود و می‌تواند به نیروی خودش پرواز کند) رساند. اما به سبب ‏ه‌مان تمرکز قدرت‌ها و محدودیت نظرگاه یا پرسپکتیو طرح توسعه، نه تنها به فساد و اتلاف منابع و ‏اولویت‌های نادرست انجامید، بلکه ضعف و آسیب‌پذیری سیاسی جامعه ایرانی را به درجات خطرناکی ‏رساند که در انقلاب اسلامی نمودار شد.

‏تمرکز همه تصمیم‌گیری‌ها در دست‌های یک تن، با کم و کاستی‌هائی که هر انسان معمولی دارد، سبب شد ‏که راه بر هرگونه زیاده‌روی و اشتباه در قضاوت، و دوست‌بازی و خویشاوند‌پروری در امور عمومی، ‏به حدی که یک حلقه کوچک پیرامون پادشاه بر فراز یک گروه سرمایه‌داران بانفوذ سیاسی سهم شیر را از ‏دارائی ملی داشت، گشوده شود. یک نفر را که در روز می‌باید ده‌ها تصمیم کوچک و بزرگ بگیرد بهتر ‏می‌توان زیر همه‌ گونه تاثیرات قرار داد. تاکید بر پیشرفت کمی و آماری، سبب شد که طرح توسعه کمتر ‏به ژرفای جامعه برود و بهره‌گیری درست از منابع شگرفی که با مقیاس‌های ایران در اختیار بود نشود. ‏توسعه ایران در آن سال‌ها حتا از نظر صرف اقتصادی ناقص و ناهماهنگ بود. نقص و ناهماهنگی ‏بزرگ‌تر در زمینه سیاسی بروز کرد.

‏یکی از بزرگ‌ترین خدمات پادشاهان پهلوی، پروراندن یک طبقه متوسط امروزی نیرومند بود که برای ‏نخستین بار در جامعه ایرانی پدیدار شد. جامعه صنعتی و دمکراتیک بی‌این طبقه متوسط شدنی نیست. در ‏سال‌های محمد رضا شاه این طبقه به درجه‌ای از قدرت رسیده بود که می‌توانست دست در دست یک پادشاه ‏اصلاحگر ـ که محمد رضا شاه می‌بود ـ جامعه صنعتی دمکراتیک ایران را بسازد. اما طبقه متوسط بالاگیرنده ‏ایران بجای آنکه مقام شایسته‌اش را در اداره جامعه بگیرد، پیوسته نه تنها با موانع سیاسی گوناگون روبرو ‏می‌بود بلکه آشکارا از سوی رهبری سیاسی تحقیر می‌شد. دست‌کم از دهه چهل/شصت دیگر نمی‌شد ‏مردم ایران را متهم کرد که هنوز شایستگی حکومت بر خود ندارند و می‌باید اختیارشان به دست یک رهبر ‏و خدایگان و پیشوا باشد که همه چیز را می‌داند و از همه کس بهتر می‌تواند. ‏

‏دوره مشروطه در میان دستاوردهای بزرگ و کاستی‌های کمرشکن با انقلاب اسلامی، که تبلور همه ‏گره‌های فرهنگ و جامعه و سیاست ایران بود، به پایان رسید ولی به ایرانیان درجه‌ای از مدرنیته یا تجدد ‏چشاند که پس از آن دیگر به هیچ نام و با هیچ وسیله‌ای نمی‌شد از چشائی آنان بیرون آورد. بیدار شدن ‏ناسیونالیسم به خواب‌رفته ایرانی و احساس سربلندی بر‌حقی به تاریخ سه هزار ساله این سرزمین درنام ‏کنونیش ایران، یک جلوه این تجدد بود؛ برچیدن خان‌خانی و آزادی زنان و روستائیان و پیدایش طبقه ‏متوسط ایران جلوه دیگر آن. مردم ایران هیچ‌گاه پیش و پس از آن به چنان سطح زندگی نرسیده بودند ‏ونرسیدند. جامعه ایرانی همه اسباب زندگی امروزی را، هرچند ناکافی، بدست آورد، و دولت ایران جای ‏خود را در جامعه بین‌المللی بازیافت. مشروطه‌خواهان از هر گرایش، با همه کژروی‌ها و کوتاهی‌هایشان، ‏خدمتی به کشور خود کردند که هرچه می‌گذرد نمایان‌تر می‌شود. ‏

‏با این‌همه شکست انکارناپذیر طرح مشروطه در نخستین دوران آن تا پیش از انقلاب اسلامی، بازنگری ‏گسترده‌ای را در فلسفه و شیوه‌های مشروطه‌خواهان می‌طلبید. این بازنگری از‌‌ همان نخستین سال‌های ‏انقلاب آغاز، و به عنوان مشروطه نوین، پایه برنامه سیاسی حزب مشروطه ایران شد. مشروطه نوین در ‏واقع باز‌گشتی به پیام و معنای اصلی جنبش مشروطه‌خواهی یعنی تجدد بود که دهه‌ها در غوغای حزبی ‏کردن تاریخ همروزگار ایران و دادن تصویری یک‌بعدی از جنبش مشروطه گم شده بود. مشروطه ‏مفهومی بسیار ژرف‌تر و پردامنه‌تر از آن داشت که به‌ویژه از سال‌های جنگ دوم به ایرانیان تلقین می‌شد و ‏اندک اندک آن را به حد یک شکل حکومت، آن‌هم استبدادی، (در دست مخالفان گوناگون رژیم پادشاهی) یا ‏نمایشی زورکی (در دست رژیم) پائین آورده بودند. این از کوتاهی‌های بزرگ پادشاهی پهلوی بود که به ‏عنوان‌زاده جنبش مشروطه و برآورنده بیشتر آرزوهای دیرباور مشروطه‌خواهان، آن همه کوشش در ‏ندیده گرفتن مشروطه داشت. ‏

‏چنانکه دیدیم ناسیونالیسم و آزادیخواهی و توسعه و عدالت اجتماعی در یک مجموعه بهم پیوسته، طرح ‏مشروطه را می‌ساختند. تجدد در آغاز سده گذشته برای رهبران فکری و سیاسی مشروطه در هر چهار ‏صورت آن جلوه می‌کرد. مشروطه‌خواهان نوین این طرح را در تمامیت‌ش گرفته‌اند و آن را پیراسته از ‏تناقضات و کم و کاستی‌های فلسفی و سیاسی دوران هفتاد ساله مشروطه به جامه پایان سده بیستمی‌اش در‌‏آورده‌اند. ‏