قانون گرشام در میان مشروطه خواهان
تظاهرات هفتۀ مشروطیت در اینجا و آنجا، مانند قطار مشروطیت چند ماه پیش از آن در آلمان، بی تردید اثر بزرگی در نیرو بخشیدن به مشروطه خواهان داشته است و به آنان قدرت سیاسی و اخلاقی بیشتر بخشیده است. مشروطه خواهان دست کم از سه سال پیش جماعت را داشتند هر چند سازمان نداشتند ــ در برابر مجاهدین که سازمان را دارند اما جماعت را ندارند. اکنون میتوانند به زمانی در آینده بنگرند که سازمان را نیز احتمالاَ خواهند داشت. نشان دادن قبول عامی که مشروطه خواهی یافته است به خودی و بیگانه، حتی در اوضاع نه چندان مناسب کنونی نیروهای مشروطه خواه، اثر سازندهای بر تلاشهای سازماندهی خواهد گذاشت و انگیزههای نیرومندتری فراهم خواهد کرد.
با اینهمه دربارۀ اثر تظاهرات مبالغه نباید کرد. یک نیروی سیاسی تا هنگامی که ایدئولوژی (جهانبینی و برنامۀ سیاسی) و برنامۀ عمل و سازمان نداشته باشد، شایستۀ چنان نامی نیست. و کیست که بتواند ادعا کند که هواداران پادشاهی مشروطه فرسنگها از چنان شرایطی فاصله ندارند؟ بیش از همه نبودن یک ایدئولوژی است : نگرش روشنی به سیاست و اجتماع، و جای حکومت و حقوق و مسئولیتهای فرد، و تصور مشخصی از آن جامعۀ دلخواهی که میخواهند بسازند، آنچه میخواهند به جای ایران کنونی بگذارند. از نشریات فراوان هواداران پادشاهی در واقع جز معدودی، دیگران وارد این بحثها نیستند و بیشترشان یک مکتب ویژۀ روزنامهنگاری را پیروی میکنند که معمولاَ در دورههای “آزادی” و “دموکراسی” تاریخ ایران تبدیل به جریان اصلی مطبوعاتی میشود.
بیخبری پارهای از هواداران پادشاهی تا آنجاست که پادشاهی یا حداکثر پادشاهی مشروطه را ایدئولوژی خود میشمارند. در حالی که پادشاهی یک نظام حکومتی است و ممکن است گرایندگان ایدئولوِِِژیهای گوناگون هواداران آن باشند ـ چنانکه در اسپانیا از راستگریان تا سوسیالیستها و حتی کمونیستها هوادار پادشاهی هستند. بحثهای نظری آنان اوجی بالاتر از موشکافیهای سترون حقوقی نمییابد و بحثهای آخوندهای اصفهانی را در هنگام حملۀ نیروهای محمود افغان به یاد میآورد که بر سر سوزن چند فرشته جای میگیرند.
ایدئولوژی هواداران پادشاهی بیشتر از موضع آنان در برابر مخالفان آشکار میشود : از حکومت جمهوری اسلامی بیزارند، از مجاهدین بیزارند، از چپگرایان افراطی و حتی میانهرو، از “لیبرال”هایی که هر یک زمانی همسفر خمینی بودند یا هنوز هستند بیزارند. (بسیاریشان از یکدیگر نیز بیزارند). اما این بیزاری کمتر وارد قلمرو بحثهای ایدئولوژیک میشود. یک واکنش انفجار آمیز در برابر همۀ افراد و نیروهایی است که مسئول پیروزی و به حکومت رساندن آخوندها شناخته میشوند.
در موضوع خود پادشاهی مشروطه بحثهای آنان کمتر از ستارخان و تشریفات مجلس در دوران پهلوی فراتر میرود. ژرفاندیشی دربارۀ مشروطیت ایران و مساله دموکراسی و قدرت حکومتی در نزد آنان جای زیادی ندارد. اگر هم وارد بحث عمقی شوند از ناسازگاری دموکراسی با مبارزه، و با توسعه و پیشرفت، و با شرایط سیاسی و اجتماعی ایران امروز و آینده دم میزنند. از یک سو مشروطه خواهی، از سوی دیگر انکار مردمسالاری، از یکسو ستودن جانباختگان انقلاب مشروطه، از سوی دیگر نفی بسیاری از ارزشهای آنان در عمل، توجیه پادشاهی مشروطه برایشان در شمارش سطحی دستاوردهای دوران پادشاهی خلاصه میشود. چرا پادشاهی خوب است؟ چون دوران پادشاهی از جمهوری اسلامی بهتر بود.
هنگامی هم که به جامعۀ دلخواه، به برنامۀ سیاسی خود میپردازند عموماَ به ردیف کردن جملات تشریفاتی که به هیچ کار جز پرکردن اعلامیهها و مراسم نمیآید، بسنده میکنند : برنامه ریزی دقیق منطبق با بهترین روش علمی، بالا بردن درآمد سرانۀ مردم، تشویق کشاورزی و توسعۀ امور اقتصادی و خودکفائی (خود بسندگی)، برقراری روابط دوستانه با کشورهای دیگر و احترام به منشور ملل متحد، اجرای برنامههای وسیع آموزشی… سخنانی میان تهی که بیشتر بینوایی اندیشه را پوشاندن است تا چیزی را آشکار کردن. سخنانی که هر گروه یا گرایش سیاسی دیگر هم میتواند ردیف کند و مقاصد سیاسی ویژۀ خود را، در تضاد کلی با دیگران، در نظر داشته باشد.
شگفتی نیست اگر در چنین فضای سیاسی کممایه جای گروهی از بهترین نمایندگان اندیشۀ سیاسی مشروطه خواهی خالی باشد. هواداران پادشاهی در نشئۀ اکثریت نو یافتۀ خود باید اندکی به پیرامونشان بنگرند و در راز ناپیدا بودن لایههای پیشرفتهتر و تحصیل کردهتر اجتماع ایرانی در فعالیتهای مشروطه خواهان تاملی کنند. چرا از آن لایههای فرهیختهتر نمایندگانی چنین معدود در صحنۀ تلاشهای مشروطه خواهان حضور دارند؟ تردید نیست که غریو عمومی بر ضد روشنفکران برخواهد خاست که همزمان با خمینی نعره سر دهند. که همۀ بدبختی ایران از روشنفکران است و چه بهتر که آنها در میانه نیستند. اما نپسندیدن گروهی از روشنفکران را نباید به ضدیت با روشنفکری تبدیل کرد و از این گذشته به روشنفکران نیز باید حق داد که مانند بقیۀ لایههای جامعه از فراز و نشیب اوضاع درس گرفته باشند. روشنفکرانی که یک دهۀ پیش برای انقلابی که خود نیز تصور درستی از آن نداشتند پیکار میکردند امروز کمتر از مردمی که به خیابانها ریختند پشیمان نیستند. این بحث نیز که روشنفکران چه اندازه پیشرو مردم بودند و چه اندازه دنباله رو مردم جای دیگری دارد.
روشنفکران ایران هر گذشته و مسئولیتی داشته باشد. دارای تواناییهای انکارناپذیر اندیشگی و عملی هستند. بیشتر آنان یا هوادار پادشاهی مشروطهاند یا بی دشواری زیاد میتوانند به یک برنامۀ سیاسی ملی که آزادیخواهی و ترقیخواهی در آن جای اساسی داشته باشد گردن گذارند. اما جز شمار اندکی از آنان به میدان نمیآیند. سهم آنان در تلاشهای چپ افراطی و میانهرو بیش از مشروطه خواهی است. علت آنست که مشروطه خواهان در روشها و برداشتهای خود باز فاصلۀ میان هواداری از پادشاهی را با جهان روشنفکری برقرار میسازند. علت آنست که بیشتر مشروطه خواهان خود را از اندیشیدن و بحث سیاسی و تلاش فرهنگی دور میگیرند و حتی بی نیاز میدانند و میدان را در این زمینهها، به هر چه به فعالیت جدی ذهنی ارتباط مییابد، به مقدار زیاد به چپگرایان از هر دست ــ مگر مجاهدین که از نظر بینوایی فرهنگی با خواهران و برادرانشان در جمهوری اسلامی پهلو میزنند ــ واگذاشتهاند.
با این ترتیب اکثریت کنونی آنها به دشواری میتواند پایدار بماند و پیوسته نیازمند یک فضای سیاسی نویدبخش است. تا در افق سیاسی روشنی امیدی هست اکثریت خواهد ماند. ولی ساروج اندیشه و سازمان در میان نیست که صفها را حتی در شرایط نا مساعد سیاسی، استوار نگهدارد و، به همان اندازۀ اهمیت، نیرویی بوجود آورد که توانایی چیره شدن بر مرده ریگ هراسانگیز انقلاب و جمهوری اسلامی را داشته باشد.
هواداران پادشاهی دست به تهیههای لازم اندیشگی و سازمانی نزدهاند و تا هنگامی هم که بیشتر پیشروان فکری از آنان برکنارند و صدایشان از میان هیاهوی میدانداران به گوش نمیرسد امیدی نیست که بزنند. کمیت و اندازه البته اهمیت دارد و کموبیش ـ در نسبت با دیگران ـ فراهم میشود. اما مشروطه خواهان به کیفیت و بالابردن سطح مبارزه نیز نیاز دارند و با این روحیۀ ضد روشنفکری و ضد آزادفکری که در بسیاری از آنان هست بدان نخواهند رسید.
ترساندن یا بیزار کردن اندیشمندان و روشنفکران کار دشواری نیست. قانون “گرشام” در سیاست نیز میتواند درست درآید (سکههای بد سکههای خوب را از بازار میرانند). بسیاری از روشنفکران منتظر کمترین بهانهاند تا خود را از، به قول خودشان “غوغای عوام” دور بگیرند. آنان به پیرامون خود مینگرند و هر چه میبینند یا تهدید یا عبارت پردازی یا لاف زنی است. از محیط ناپذیرای فکری هواداران پادشاهی یا در حلقههای محدود خود پناهی میجویند یا به چپگرایان گوناگون روی میآوردند که اگر هم در یکسونگری و تعصب دست کمی از راستگرایان نداشته باشند، با حال و هوای روشنفکری سازگارترند.
***
در آنجا که پای شماره در میان است و هواداران پادشاهی از هر گرایش دیگر در گذشتهاند و در مراکز بزرگ گردآمدن ایرانیان در خارج صحنه را در دست گرفتهاند. اما جز تظاهرات و مراسم گاهگاهی چه دارند که عرضه کنند؟
بازگشت به گذشته آسانترین راه حلشان است. ایران پیش از انقلاب داشت ژاپن دوم میشد پس باید دوباره کوشید و ایران را از ژاپن دوم کرد. چه جامعۀ دلخواهی بهتر از آنچه به آن میرسیدیم و نگذاشتند برسیم؟ بی شناختن ژاپن، بی شناختن ایران، با وارد نشدن در جزئیات، که سهل است، حتی وارد نشدن در بحث اولویتها و سیاستها، بسیاری از سردمداران هوادار پادشاهی فرمول بسیار سادهای را به تودۀ ایرانیان عرضه میدارند. اگر این فرمول زیر یک نگاه دقیق تاب نمیآورد و مانند زیبایی پارهای زنان باید از روشنی مستقیم بپرهیزد، و برای بسیاری متقاعد کننده نیست، غمی ندارند، کمبودها را هر چه هست با شعار دادن و بد زبانی و تهدید جبران میکنند. به قول سعدی مانند “آزربت تراش که چون با پسر (ابراهیم) بر نیامد به جنگش برخاست.” آنها کارساز بودن تاکتیکهای حزبالله را دیدهاند و اگر چیزی کم داشتهاند از آن آموختهاند.
اما حزب الله اگر در ایران کارساز بوده است در بیرون ایران از چیزی بر نمیآید و تاکتیکهای حزبالله نیز در کشورهای دموکراسی لیبرال، حتی در میان اجتماع ایرانیان سر در بال هم فرو برده و برکنار از جریانات سیاسی و فرهنگی جهان پیرامونشان، بیهوده است. حتی در محیط فروبستۀ ایرانیان خارج نیز آن اندازه هوای آزاد اندیشه در جریان است که تاکتیکهای حزباللهی را خنثی کند. با دشنام و تهمت و ترساندن و شعار دادن و کلی گویی، کیفیت مبارزه بهتر نشده است و کمیت نیز تنها بطور نسبی و در برابر گرایشهای دیگر بهبود یافته است. وگرنه به صف آوردن بیست سی هزار تن از میان یک میلیون ایرانی خارج که اینهمه نیست.
بیزاری از ژرفاندیشی و کار بنیادی سازماندهی، در میان بسیاری از ایرانیان هم از گرایش عمومی ضد روشنفکری آنان برمیخیزد و هم از اعتقاد آرزوپرورانهشان به بازگشت نزدیک به ایران. آنها چنان به سرنگونی نزدیک رژیم اسلامی حتم دارند که اگر کسی بخواهد کار دراز مدت کند او را منحرف کنندۀ مبارزه میخوانند. شش سال است از نوروز به تابستان و از تابستان به پاییز و از این سال سرنگونی رژیم خمینی به سال دیگر حوالت دادهاند و هنوز از کسی نمیپذیرند که زمان را نباید بیهوده به انتظار از دست داد و باید از فرصت و آسودگی خارج بهره گرفت و پایههایی را گذاشت. در این اثنا اگر رژیم اسلامی زود سرنگون شد چیزی از دست نرفته است و اگر دیرتر سرنگون شد مقدمات چیزی به جایش هست. بگذریم از اینکه بعید است بی آن مقدمات، رژیم اسلامی به این آسانی فرو ریزد.
جمهوری اسلامی تا هنگامی که جایگزین خود را نیابد با این افراد یا افراد دیگر به زندگی خود ادامه خواهد داد. باید جایگزین آن را ساخت: یعنی یک ایدئولوژی سیاسی که توانایی جذب بهترین لایههای اجتماع ایرانیان را داشته باشد، و یک سازمان که نیروهای دهها و صدها هزار تن را بسیج کند، و یک دستگاه تبلیغاتی که افکار عمومی جهانیان و تودههای مردم ایران را برانگیزد و شبکهای که مبارزه را رهبری کند. با همصدا شدن اکثریتی از ایرانیان خارج و حتی داخل ایران در هواداری پادشاهی، زمینه برای ساختن آن جایگزین بدست آمده است ولی نه بیش از آن.
اگر کسانی بخواهند به پشتگرمی این اکثریت به دیگران زور بگویند و به افکار عمومی (نه آن گروه همفکران خودشان) بیاعتنائی کنند و خود را از سخن درست گفتن و متقاعد کردن دیگران بینیاز بدانند، در این خطرند که اکثریت را نیز از دست بدهند. اگر به این خرسند باشند که میتوانند تظاهرات چند هزار نفری به راه اندازند، چندی نخواهد گذشت که از آن نیز برنخواهند آمد.
پیکار هواداران پادشاهی باید وارد پهنههای گستردهتری شود. دلخوش ماندن به پیروزیهای آسان تا کنون، پیروزیهایی که بیشتر بر اثر ننگ و بیاعتباری جمهوری اسلامی به دست آمده، مزیتهای کنونی را نیز از آنان خواهد گرفت. آنها تا کنون توانستهاند گروههای بسیاری را بر گرد خود بیاورند که مانند و در گذشته روزگار بهتری داشتهاند و جمهوری اسلامی بر سر راه بازگشتشان بدان گذشته ایستاده است و باید سرنگون شود. این مردمی که پسند و ناپسندهای روشنی دارند استخوانبندی هر پیکاری هستند. اما ایرانیان همه در این چهارچوب نمیگنجند. بسیاری از آنان دربارۀ همه دورههای تاریخ معاصر ایران پرسشها و سخنان دارند و آیندۀ اطمینانبخشی را نیز در پیش روی نمیبینند. بسیاری از آنان شعار شاه خوب است و خمینی بد است، و “ما خوبیم چون خمینی بد بوده است” را بسنده نمیدانند. آنان را نیز باید در برگرفت و اتفاقاَ برای کار ژرف و سازماندهی، آنها هستند که بهترین کادرها را فراهم میآورند.
با آنان به زبان “ایران داشت ژاپن دوم میشد” یا ما میخواهیم ایران باز هم ژاپن دومی بشود نمیتوان سخن گفت. در درجۀ اول، ایران اصلاَ نمیتواند ژاپن دومی بشود. آمریکا هم با همۀ تلاش برای رسیدن به پای ژاپن نمیتواند بشود. توسعۀ اقتصادی به مقدار زیاد یک مساله فرهنگی است. با فرهنگ اسلامی ـ قرون وسطائی ـ خاور میانهای مردمی قضا قدری و اهل تقیه و فردگرا و سهل انگار و سست بنیاد که از مذهب خود اجازۀ دروغ گفتن و ریا کردن و تاریک اندیشی میگیرند نمیشود به معجزات اقتصادی یک فرهنگ با انضباط که وفاداری و سختگیری و همبستگی و گذشت و صرفهجویی را در فرزندانش همچون طبیعت ثانوی جاگیر میکند رسید ــ فرهنگی که مادربزرگهایش نیز گریستن را در برابر عموم ناپسند میدانند. هر فرهنگی باید گردۀ (الگوی) توسعۀ خود را بگزیند و اگر کشوری میخواهد به پای کشورهای بالاتر از خود برسد از پارهای اصلاحات و دگرگونیهای فرهنگی گریزی نخواهد داشت.
از این گذشته مسالۀ اولویتها و سیاستهاست. آیا در ژاپن نیز هر روز دستگاه حکومتی و رهبری سیاسی یک اصل یا یک سلسله مقررات وضع میکند و تعادل همه چیز را بر هم میریزد؟ آیا به “کی ریتسو”ها (امپراتوریهای مالی ـ صنعتی ـ بازرگانی) تکلیف میکنند که به تقلید سوئد سهامشان را به کارگران بفروشند؟ آیا در شهرهای ژاپن هم خانههای خالی مردم را دولت یا شهرداریها اجاره میدهند؟ آیا در آنجا هم ۶۰ هزار روستایی را از زمینهایشان بیرون میریزند که شرکتهای کشت و صنعت نمونۀ آمریکایی مثلاَ مارچوبه پرورش بدهند؟ یا ۳۰۰ هزار روستایی را به زور در واحدهای تولیدی کشاورزی اقتباس شده از کلخوزهای شوروی به صورت کارگر یا اجاره گیر (رانتیه) در میآورند؟ نظام آموزش ژاپن هم بیشتر به بالا بردن آمار دیپلمهها و لیسانسهها دلخوش است، و در ژاپن هم ارزش ین را مصنوعاَ بالا نگه میدارند که واردات ارزانتر شود؟
بحث بر سر این نیست که این سیاستها خوب یا بد بوده است. بر سر اینست که وقتی کسی میگوید ایران داشت ژاپن دومی میشد یا باید بشود، باید بداند دربارۀ چه سخن میگوید. برای ژاپن دومی شدن باید مانند ژاپنیها رفتار کرد. در جهان چند ملت و چند نظام را میتوانند نشان دهند که بیش از ایران و ژاپن با هم تفاوت داشتند؟
ایران لازم نیست ژاپن یا آمریکا یا آلمان بشود. ایران میتواند و باید جامعهای بشود که با نگهداری هویت ملی خود از چنبر واپسماندگی فرهنگی قرون وسطائی (همانچه که کسانی به نام سنت “ملی ـ عرفانی” و کسانی دیگر به نام “ارزشهای اصیل” در پی نگهداری و ادامهاش هستند) بدر آید و برای مردم خود سطح زندگی قابل مقایسه با کشورهای پیشرفتهتر را فراهم سازد. اما خود این هدف، و راههای رسیدن بدان، موضوع بحثی است که هواداران پادشاهی باید سر کنند ــ البته بتوانند از وقت گذرانی محبوب خود، بدگویی به این و آن، فراغتی یابند.
نوامبر ۱۹۸۵