جای رهبران مذهبی در مبارزه
به آنچه که خرد متعارف مینامند همواره باید با تردید نگریست. خرد متعارف به باورهائی گفته میشود که گویا درستیشان به اثبات رسیده است و قبول همگان یافتهاند و میتوان آنها را بیتردید در هر موقعیت بهکار گرفت. اما از آنجا که اندیشه انسانی و واقعیات بیرونی برجا نمیایستند، در بسیاری موارد خرد متعارف، اصطلاح دیگری برای توصیف بیحرکتی و تنبلی ذهنی است، باورهای است که اگر هم هنگامی درست بودهاند زمانشان سرآمده است و دیگر با واقعیات دگرگون شده نمیخوانند، اندیشههای مرده دیروز هستند که با اندیشههای زنده امروز ناسازگارند و با اینهمه ما در راحتطلبی و بیم خود از تازه و ناآشنا به آنها میچسبیم.
بکار بردن سلاح مذهب در پیکار ضد انقلابی، جائی که باید به رهبران مذهبی و باورهای مذهبی در مبارزه داد، از آن جمله است. ایرانیان بیشمار در خارج، به آسودگی یک یقین علمی و تقریباَ طوطیوار این “قضیه” را تکرار میکنند که ایران یک کشور مذهبی است و ایرانیان تعصب مذهبی دارند، آخوندها به عنوان رهبران سردمداران “طبیعی” و بی منازع افکار عمومی ایرانیان هستند، پس در پیکار بر ضد خمینی و انقلاب اسلامی او نیز باید از راه مذهب و به رهبری سران مذهبی و “روحانیون” دست به کار شد. (البته کسی از خود نمیپرسد کجای گروهی دنیادار که شب و روز در پی قدرت و مال و نگران “پروتکل” هستند و پیوسته دم از رهبری و ریاست میزنند و دین را از حکومت جدا نمیدانند و خدا را بهترین فریبکاران (ماکرین) و جبار و انتقامجو مینامند “روحانی” است؟) خرد متعارف به کسانی که هشت سال پیش را به یاد دارند و احتمالاَ بیش از اندازه به یاد دارند تا آنجا که از آثار و پیامدهای شگرف رویدادهای هشت سال گذشته غافلند، میگوید که مردم همان گونه که به فرمان خمینی به خیابانها ریختند، این بار نیز به فرمان کسانی مانند او به خیابانها خواهند ریخت. و آنگاه مایوسانه به جستجوی یک خمینی دیگر بر میآیند و جامهای را که در یک زمان و مکان معین بر قامت یک فرد معین دوخته بود و امروز حتی بر قامت خود او راست نیست به این و آن میپوشانند، اگر قمی در مشهد است، یا شریعتمداری نیمه زنده در قم، یا شریعتمداری مرده در گور، یا خوئی در نجف.
هیچکس نمیتواند نگوید که هشت سال پیش شور مذهبی در میان ایرانیان بیداد میکرد و روشنفکران و آزاداندیشان نیز خود را به دلایل سیاسی به رنگ مذهبی درآورده بودند و فرمان رهبری مذهبی بر زبانهای مردمان بود و مهرش در دلها و چهرهاش بر ماه تابنده؛ و هیچ کس نمیتواند نگوید که هنوز بسیاری از ایرانیان باورهای تند مذهبی دارند و نمیتواند نگوید که هنوز بسیاری از ایرانیان باورهای تند مذهبی دارند و از خمینی پشتیبانی میکنند و اگر رهبر مذهبی فرهمندی (کاریزماتیک) سر برافرازد همچنانکه هر رهبری فرهمند دیگری ــ بر او گرد خواهند آمد؛ و باز هیچ کس نمیتواند نگوید که در پیکار ضد انقلابی از رهبران نیز باید بهره گرفت، چنانکه از دلالان بازار و هر نیرو و لایۀ اجتماعی دیگری. آنچه باید خاطر نشان کرد تفاوتهای وضع کنونی با هشت سال پیش، تفاوتهای موقعیت ضد انقلابی کنونی با موقعیت انقلابی هشت سال پیش است.
اگر هشت سال پیش حتی غیرمذهبیان نیز پشت سر آخوندها نماز میخواندند، امروز روشنفکران، سراسر قلمرو اعتقادی آخوندها را زیر پرسش کشیدهاند و توده مردم، برگشته از آخوندها، مساله تئوریک خود را چنین حل میکنند که کردههای رژیم ربطی به اسلام ندارد. آنها حساب اسلام را از حکومت و آخوند جدا میکنند، کاری که روشنفکران و سران سیاسی در بیرون ایران هنوز نتوانستهاند. هشت سال پیش خود را به اسلام چسباندن، آبرومند و مد روز بود و آخوند هر جا میرفت قدر میدید و بر صدر مینشست. امروز آخوند حاکم در برابر مردم هر چه بتواند ظاهر نمیشود. جایش یا در اتومبیل ضد گلوله است یا پناهگاه بتونی. هشت سال پیش مردم آرمانهای سیاسیشان را در پوشش مذهبی میپیچیدند امروز آن پوشش از هم دریده است و آرمانهای سیاسی تودههای مردم به صورت آرزوی تجدید بهترین جنبههای رژیم پادشاهی پیشین بیان میشود.
به خوبی قابل فهم است که چرا دست یازیدن به سلاح مذهب و به اصطلاح “روحانیون” بیشترین پیروان خود را در میان ایرانیان خارج دارد. در ایران این سخنان به نظر نمیرسد چندان خریداری داشته باشند. سالهاست که اگر هم خطری رژیم را تهدید کرده یا از ارتش بوده است یا سازمانهای چریکی، یا زنان و روشنفکران (با شیوههای مقاومت منفیشان) یا کارگران. رهبران مذهبی پاک بی اثر نبودهاند، اما یا همرنگ شدهاند، یا به کنج خانهشان خزیدهاند، یا به لابه و پوزش افتادهاند، یا به آسانی خاموششان کردهاند. هیچ تهدید جدی از سوی آنها متوجه رژیمی نشده است که در بنیادها نمیتوانند با آن مخالفت داشته باشند. در خود ایران مردم این نکته اساسی را دریافتهاند که چاقوی رهبران مذهبی دسته خودش را نمیبرد. آنها اینهمه که ما در بیرون میبینیم سنگ رهبران مذهبی را به سینه نمیزنند. پر سر و صداترین مخالفتها را سیاستگرانی میکنند ــ که مانند رهبران مذهبی میانهرو ــ مخالفان وفادار رژیم را تشکیل میدهند. یعنی همۀ آنهائی که جمهوری اسلامی را پذیرفتهاند و تنها خواهان ” تعدیل” آن هستند. مردم ایران هنوز مذهبی هستند ولی نه به صورت هشت سال پیش؛ و این مردم در ماجرای ۱۳۰۰ ساله خود با اسلام نشان دادهاند که به صورتهای گوناگون میتوانند مذهبی باشند. میتوانند مذهب را در چشماندازهای بکلی متفاوت ببینند. ایرانیان به عنوان استادان و قربانیان کهنهکار تناقض، توانستهاند با مذهب چنان رفتار کنند که هم باشد و هم جلوی هیچ کارشان را نگیرد و با “حالات ملی” دگرگون شوندهشان در اوضاع و احوال گوناگون ناسازگاری نکند.
این در طبیعت خود اسلام نیز هست ولی در دست ایرانیان مذهب یکسره در خدمت خواستها و نیازها و حتی هوسهای زندگی روزانه است. ایرانی مذهبی پیوسته با مذهبش در معامله و بده و بستان است و آن را دستکاری میکند. امری نیست که برای ایرانی مذهبی، بیرون از مذهب باشد. تقیه به ایرانی امکان داده است که حتی مذهبش را فروپوشاند یا انکار کند. منکری نیست که ایرانی نتواند پیامدهای این جهانی و حتی آن جهانیش را با پول یا اجرای آئینها جبران کند. حتی سختترین احکام قصاص را میتوان به فتوای مجتهد به محال واگذاشت. آخوندهای میانهرو دربارۀ قانون دیه و قصاص جمهوری اسلامی استدلال میکردند که اجرای احکام قصاص باید تا برقراری جامعه اسلامی و اجرای کامل احکام اسلامی معوق بماند. علمای مذهبی جز در موارد انگشت شمار، در همه تاریخ کشورهای اسلامی نقش توجیه کننده و صحه گذارندۀ بدترین ستمکاریهای پادشاهان و ارباب قدرت را داشتهاند. به تازگی نخست وزیر پنجاب در هند به فرمان رهبران مذهبی فرقه خود در معبد سیکها به پاک کردن کفشهای زائران پرداخت ــ به کیفر گناهی که بر او شمرده بودند. در تاریخ اسلام چند تا از این نمونهها میتوان آورد؟
“در دلت ایمان داشته باش و بقیه را به اقتضای شرایط روز واگذار.” این پیام فرصت طلبانۀ مذهب به ایرانی یا ایرانی به مذهب است. این رابطهای است که پدیدههائی همچون مشروب خوردن و دهان را آب کشیدن و به نماز ایستادن مذهبیترین ایرانیان را توضیح میدهد ـ و نیز پدیدههائی را مانند مذهبی نبودن
و آخوند را بر سر خود نشاندن و مذهبی بودن و آخوند را راندن.
از چنین تناقضها نباید در شگفت شد. در اسلام نیکی و پرهیزکاری که “به قصد قربت” نباشد و از ایمان برنخیزد انسان را رستگار نخواهد کرد. به زبان دیگر ایمان میتواند از نیکی و پرهیزکاری جدا باشد. در چنین صورتی بدی و ناپرهیزکاری باید بتوانند با ایمان همراه گردند. فقیهان از شیعه و سنی از همان آغاز عصر اسلامی به اقتضای روز هر چه توانستند زندگی را بر مسلمانان آسان کردند. در یکی از مذاهب چهارگانه، حتی همجنس بازی بر مرد مسافر مجاز است ــ کافی است که ایمانش پا بر جا باشد. بر چنین زمینهای با به یاد آوردن تاریخ معاصر و گذشتۀ نزدیک خودمان چه جائی برای بیم داشتن از نفوذ آخوند و آموزههای او میماند؟ در انقلاب مشروطه، در دوران رضا شاه، در پیکار ملی شدن نفت، در اصلاحات ارضی، مردم ایران مذهبی ماندند و آنچه را که از نظر رهبران مذهبی ناممکن مینمود نیز انجام دادند. آنها که با آخوندهای “مشروعه” جنگیدند، یا بی حجابی زنان را پذیرفتند یا با کاشانی و فدائیان اسلام در افتادند یا روی زمینهای تقسیم شده “غصبی” کشت کردند، از اسلام برنگشته بودند.
ایرانیان خارج با واقعیتهای زنده ایران کمتر آشنائی دارند و بیشترشان هنوز زیر ضربۀ انقلاب هستند و برداشتهایشان کهنه و قالبی است. ایرانیان در خود کشور از نزدیک با آخوند و پدیده آخوند در سیاست زندگی میکنند و چهرۀ فریب و ریا را در زشتی بیکران آن دیدهاند و در کمتر از یک دهه تجربه بیش از هزار سال ادبیات ضد آخوندی ایران را باز زیستهاند و دیگر نه توهمات هشت سال پیش خود را دارند نه توهمات امروز ایرانیان خارج را. آنها میبینند که رهبران مذهبی چگونه به دست و پا افتادهاند که گناه شرکتشان را در انقلاب و حکومت اسلامی بپوشانند و چگونه میکوشند به هر جریان مخالفی پلی بزنند و آن اکثریتی از آنان که در صف فرمانروایان نیستند چه سربزیر شدهاند. حتی در خارج نیز با همه گمراهیها و کجرویها کمتر کسی رهبری “روحانیون” را جدی میگیرد. پیرامون آنها و دستیارانشان تهی است. ممکن است کسی روضه خوانی راه بیندازد و برای گروهی فرصتی فراهم آورد که سرخوردگیها و نامرادیهایشان را به بهانهای بیرون بریزند ولی پای عمل سیاسی که پیش میآید، نه رهبران مذهبی زنده از گرد آوردن مردمان بر میآیند، نه مردگانشان. در مرگ شریعتمداری بسیار به انتظار قیام عمومی در داخل نشستند. اما در بیرون از ایران نیز که بیم جان نبود کسی اعتنائی نکرد. “بقایای انقلابی” که برای زنده نگهداشتن خود از نظر سیاسی، نیاز حیاتی به مردگان دارند (مصدق ـ شریعتمداری) به عبای از هم دریدۀ او چسبیدهاند، اما از تلاشهای خود طرفی نمیبندند. او که در زندگیش جز با خمینی “خدمتی” نتوانست، در مرگ از چه بر خواهد آمد؟
اگر مردم خود را از پیکار کنار میکشند و سازمان نمیپذیرند یا دلسرد و بی اعتقادند نه از آن روست که رهبران مذهبی پیشاپیش آنان راه نیفتادهاند. نه از آنجاست که شرایط غیر ممکن سال ۱۳۵۷ را باید تکرار کرد. دلایل دلسردی مردم در جاهای دیگر است. باز به جای کار دشوار بنیادی در پی راه حلهای آسان که هیچ راه حلی نیستند نباید افتاد. کمبودها را در زمینههای دیگر باید جست و چاره کرد. با علم کردن آخوند زنده و مرده نه مساله نظری ضد انقلاب گشوده خواهد شد نه مساله سازمانی آن. بر عکس بسیار احتمال دارد که هر دو مساله پیچیدهتر شود.
کسان آزادند که به این رهبری مذهبی تلگرام بفرستند و برای آن اعلامیه بدهند و دل به این مرده یا آن زنده خوش کنند. اما اگر به پیکار ضد انقلاب و جمهوری اسلامی به صورت جدی میاندیشیم از این بیراهه رفتنها باید بپرهیزیم. خطهای مبارزه در جاهای دیگر کشیده شده است. نیروهای دیگری درکارند و شعارها و برنامههای سیاسی دیگری لازم است. ایرانیان، آخوند و شعار مذهبی و دلسوزی به حال اسلام کم ندارند. “مظلومیت” فلان آیتالله، رهبر پیشین انقلاب که در هشتادواند سالگی در خانهاش یا بیمارستان درگذشته است، برای مردمی که جوانانشان صدها هزار به دست و به خواست آیتاللههای انقلابی یا در زندانهای آدمکشان میپوسند یا در گورهای بینشان خاک میشوند بیمعنی است… اگر خشمآور نباشد. (ضمناَ باید به عنوان یک ملت خود را از این روانشناسی مظلومیت از اینهمه ناله و مویه و دلسوزی به خود رهائی دهیم. این مردم از بس گریه و زاری کردهاند و بر سر و سینه خود زدهاند و خاک بر سر خود ریختهاند به این روز افتادهاند.)
به نام آخوند زنده و مرده، ایرانی خارج را هم نمیتوان به صف پیکار آورد چه رسد به آن چهل میلیون تنی که جانشان از این کارها به لب آمده است و زندگی دیگر و سیاست دیگری میجویند و بر خود نفرین میکنند که هشت سال پیش چرا به دنبال چنان رهبرانی راه افتادند.
از این فرصتطلبیها و ریاکاریهائی که هیچ کس را نمیفریبد سرگردانی و بیاعتقادیهای بیشتر برخواهد آمد و مردم پراکندهتر و ناامیدتر خواهند شد. به جای پیشگرفتن یک خط راست و مشخص که جای امور و مسائل بنیادی در آن روشن باشد چرا هر روز از این ستون به آن ستون میکنیم؟ رهبران مذهبی بسیاری خود به آنجا رسیدهاند که اگر میخواهند در ایران آینده جائی داشته باشند باید به مسجدهایشان برگردند و به نظام حکومتی که در آن حاکمیت از مردم باشد و دین امری مربوط به خود افراد و محدود به قلمرو اخلاق و وجدانیات، تن در دهند. رهبری سیاسی آنان کار را به جائی رسانده است که نه تنها مشروعیت خودشان از میان رفته، همۀ بنیادهای فکریشان از سوی ایرانیان بیشمار زیر تردید قرار گرفته است. هشدارهای خود آیتاللهها در این باره بهترین گواه است. پائین افتادن مسجد به عنوان مرکز جیره بندی و قاچاق و خرید و فروش اموال دزدی، گواهی دیگر است. پنجاه سال گله کردند که پادشاهان پهلوی دین را با گسستنش از حکومت شکست دادند. اکنون آنها دین را با پیوستنش به حکومت شکست دادهاند. تشخیص اینکه کدام شکست سختتر و قطعیتر است و با خود آیتاللههای جویای نام و نان است.
سهم رهبران مذهبی در پیکار ضدانقلابی محفوظ است و باید از هر کس که به چنین پیکاری میپیوندد استقبال کرد. اما مردم ایران به هیچ کس، از جمله رهبران مذهبی بدهکار نیستند. اگر کسی میخواهد با خمینی و حکومتش درافتد منتی بر دیگران ندارد و انتظار هیچ امتیازی نباید داشته باشد. پیش انداختن رهبران مذهبی، به صرف مقام مذهبی آنان، نه هیچ توجیهی دارد نه ضرورتی. رهبران به عنوان انسان، ایرانی، و بویژه رهبر مذهبی دلائل و انگیزههای خود را دارند و باید مانند هر کس دیگری به مبارزه بپیوندند. همه آینده آنان در ایران بسته به سهمی است که در پیکار ضد انقلابی کنونی و پیکار بازسازی فردا داشته باشند. بجای چاپلوسی رهبران مذهبی را کردن باید آنان را متوجه مسئولیتها و موقعیت پر مخاطرهشان کرد. این مردم نیستند که باید راهی بسوی رهبران مذهبی جویند، رهبران مذهبیاند که باید به مردم بازگردند. آنها هستند که با دامن زدن به انقلاب، با شرکت مستقیم و غیرمستقیم در حکومت اسلامی، کشور ما را به چنین مصیبتی دچار کردهاند. آن گروه اندک هم که مسئولیتی در این انقلاب و جمهوری اسلامی نداشتهاند برکنار و از نظر سیاسی بیاثرند. آنها مقلدان خود را دارند ولی فرمانشان بر مردم روا نیست و خردمندانه دریافتهاند که باید از مداخله در کارهای سیاسی دست بشویند.
آنان دریافتهاند که بر روی هر دو اسب رهبری سیاسی و مذهبی نمیتوانند بتازند. آخوند در سیاست هیچ تفاوتی با سیاستپیشگان دیگر ندارد. ممکن است برای خودش پایۀ مشروعیت الهی بتراشد، ولی دیگران در او جز یک سیاستپیشه معمولی با مسئولیتها و آسیبپذیریهایش نمیبینند. و به هنگامی که کار بر او دشوار شود ــ که به سبب موقعیت پر دردسر و محدودیتهای جهانبینی و پرورشش همواره میشود ــ با پایه مشروعیتی که برای خود تراشیده است، یعنی با مقام رهبری مذهبی و “روحانی”اش، یا مردم در مذهب شک خواهند کرد و احکام آن را نادرست یا نابسنده خواهند شمرد، یا به مقام رهبری مذهبی بدبین خواهند شد و گناه هم از آنان نخواهد بود.
در ایران آینده اگر بتوانیم کشور را از تجزیه نگهداریم و در آن حکومت قانون برقرار کنیم ـ آخوندها جای خود را خواهند داشت و آزاد خواهند بود که با مردم ارتباط مذهبی خود را داشته باشند. اما قوانین کشور پایهای جز ارادۀ عمومی نخواهند داشت و آزادیهای افراد از جمله آزادی عقیده، به هیچ ترتیب و بر هیچ پایهای سلب شدنی نخواهد بود، و آخوندها نخواهند توانست با ماجراجوئیهای سیاسی، مذهب را به خطر اندازند. رهبران مذهبی بیشمار هم اکنون این را دریافتهاند و بدان خرسندند. سیاستپیشگان غیر مذهبی ماندهاند که باید این را دریابند و بدان خرسند باشند.
اگر میلیونها ایرانی در داخل و خارج به مخالفت آشکار و نهان با جمهوری اسلامی برخاستهاند برای سرنگون کردن نظام حکومتی و نظام ارزشهای آنست نه جانشین کردن یک ملای خونریز با یک ملای میانهرو. نقطه مرکزی پیکار و قلب مساله کنونی ما جای دین و آخوند در حکومت و سیاست است؛ ارزشهای آزادی و ترقی در برابر ارزشهای آخوندی است؛ ناسیونالیسم ایرانی در برابر جهانبینی اسلامی است؛ بریدن رابطه دین با اسلحه و ابزار خشونت است. رهبران مذهبی باید به مردم ایران بگویند که در کجا ایستادهاند آنها حاکمیت مردم و قانونگذاری از سوی نمایندگان مردم را میپذیرند یا نه؟ آنها نخست ایرانی هستند یا هر چیز دیگر؟
بیش از آنها رهبران سیاست و افکار عمومی باید از ریاکاری و همه چیز برای همه کس بودن دست بشویند. رویاروی مساله مذهبی جامعه ایرانی رفتن دیگر جرات بیش از اندازه نمیخواهد، اگر هم بخواهد شایسته هر رهبر سیاسی است که به چنین نامی بیرزد. اگر از رهبران مذهبی میخواهند به مردم بپیوندند نباید به بهای چشمپوشی از اصول باشد. رهبران مذهبی دیگر در جایگاهی نیستند که شرایط خود را دیکته کنند.
آنها برگهای خود را در هشت سال گذشته بازی کردهاند و دستشان تهی است. سرمایه هزار سال مخالف خوانی و شرکت در حکومت و گریز از مسئولیتها و بدنامیهای آن را در قمار جمهوری اسلامی نهادهاند و چنان باختهاند که آبروئی چندان برای اصل موضوع نیز نگذاشتهاند. آنها امامزادهای را که خود متولیان آن بودهاند بیاعتبار کردهاند. اولویت آنها باز گرداندن حیثیت آخوند و مسجد است که به دست خود آخوند و مسجد بر باد رفته است. اگر از میانشان کسانی سودای رهبری سیاسی آینده در سر میپرورانند، بهتر است از رویای خود بیدار شوند. جمهوری اسلامی تنها فرصت رهبری سیاسی آخوند است. مختارند آن را غنیمت بشمارند و هزینههای هولناک آن را نیز برای مذهب و پایگان آخوندی بپردازند.
نوامبر ۱۹۸۶