«

»

Print this نوشته

نجات “آرمان‌های انقلاب اسلامی”

نجات “آرمان‌های انقلاب اسلامی”

 ‌

   دوازده سال پس از انقلاب اسلامی و در حالی که مردم ایران پیامدهای این انقلاب و آرمان‌های آن را تا مغز استخوان خود احساس کرده‌اند، ما شاهد سربلند کردن گرایشی هستیم که از همان نخستین سال انقلاب پدید آمد.

   در انقلاب اسلامی گروه‌ها و گرایش‌های بسیاری شرکت جستند. گذشته از فرصت طلبان که از مواضع و مقام‌های گوناگون به انقلاب پیوستند، دو گرایش بزرگ فکری از نخستین پرچمداران این انقلاب بودند: گرایش چپ شامل همۀ گروه‌ها و عناصر کمونیست تا سوسیال دموکرات؛ و گرایش لیبرال ملی، چنانکه هواداران رنگارنگ جبهۀ ملی به خود نام می‌دهند.

   رهبر و آغاز کنندۀ این انقلاب به تصدیق همۀ دست در کاران و ناظران، یعنی حدود چهل میلیون ایرانی آن سال‌ها، جز خمینی نبود و نخستین نمایش انقلابی یعنی تظاهرات بزرگ عید فطر ۱۳۵۷ نیز به رهبری آخوندها و زیر شعار استقلال آزادی، حکومت اسلامی برگذار شد. تظاهر کنندگان از استاد و بازاری و روشنفکر، روز عید فطر را برای نمایش خود برگزیدند؛ زیر علم‌هائی که هیئت‌های مذهبی فراهم کرده بودند راه پیمودند؛ پشت سر آخوند نماز گزاردند ــ هر چند احتمالاَ بیشترشان نمازخواندن نمی‌دانستند. از آن پس نیز هر تظاهراتی شد به رهبری و سازماندهی و آخوندها و مذهبیان بود. هر شعار انقلابی را آخوندها دادند. هر کس در صفوف انقلابی نام آور شد از همان آغاز به رهبری خمینی گردن نهاد. خمینی بی هیچ مقاومتی از سوی “آزادیخواهان” و ملیون به ایران بازگشت و همه او را استقبال کردند. رهبریش در شش ماهۀ حیاتی تابستان تا زمستان ۱۳۵۷ از سوی هیچ کس در صفوف انقلابی چالش نشد.

   این گرایش‌های دیگر به خمینی و انقلابی که او آغازش کرد و به پیروزیش رساند پیوستند ــ و البته در اصول و آرمان‌های خود مصالحه کردند، یا ترجیح دادند تصور کنند که خمینی نیز به راه آنان می‌رود؛ یا ترجیح دادند تصور کنند که می‌توانند از خمینی بهره بگیرند و خود بر موج انقلاب سوار شوند. حزب توده در پی کودتائی بود که بسیار هم به آن نزدیک شد. گروه‌های چریکی انقلاب اسلامی را برای در هم شکستن حکومت شاه لازم می‌شمردند و طرح قیام مسلحانۀ خود را می‌ریختند که می‌بایست آنان را فرمانروای نهائی ایران سازد. چپگرایان و ملیون خواب تکرار انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت را می‌دیدند: بهره گیری از نیروی مذهب برای برقراری یک نظام غیر مذهبی و ضد استبدادی.

   اینکه حساب‌های هیچ یک از آنان درست در نیامد و همه به دست آخوندها ضربت‌هائی خوردند که از دستگاه حکومتی پادشاهی با همۀ شهرت‌ها که داده‌اند هیچ ساخته نبود داستانی دانسته است و تکرارش “دل‌های نازک را به خشم” خواهد آورد. (البته بسیاری از این دل‌های نازک نه از خمینی به خشم می‌آیند نه از خود، بلکه همۀ دردها را بر سر محمد رضا شاه و پادشاهی خالی می‌کنند).

   انقلاب خیانت شده، نجات انقلاب، و نجات آرمان‌های انقلاب از همان سال ۱۳۵۸ در فرهنگ سیاسی ایران راه یافت. کسانی که با هدف‌ها و آرمان‌های خود به انقلابی پیوسته بودند که با آرمان‌های آنان هیچ سازگاری نداشت به زودی سرخورده شدند. خمینی چنانکه در همان آبان ۱۳۵۷ به سنجابی گفته بود هیچ شوخی نداشت. راه را او تعیین می‌کرد “نه یک کلمه زیاد، نه یک کلمه کم.” جمهوری اسلامی بود، مجلس اسلامی بود. زنان (از همان تظاهرات انقلابی) می‌باید چادر سر می‌کردند، چون اسلام چنین می‌گوید. فرمانروائی با فقیه بود. اینهمه را پانزده سال گفته و نوشته بود. یک بار در راه همین آرمان‌ها شوریده بود و به تبعید رفته بود. اگر دیگران ولایت فقیه یا سخنرانی‌های او را که به آسانی می‌شد یافت نخوانده یا جدی نگرفته بودند به او ارتباطی نداشت. او حتا در زیر درخت سیب حومۀ پاریس نیز هر چه می‌گفت به شرط اسلام محدودش می‌کرد. کسی را فریب دست و حسابی نیز نداده بود. دیگران خودشان این کار را برای او می‌کردند و کرده بودند.

   انقلاب که به پیروزی رسید هر کس به دنبال انقلاب خودش می‌گشت: “پس آنچه می‌خواستیم و برایش برخاستیم، چه شد؟” از فعالان انقلاب گروهی از نزدیک‌ترین عناصر به خمینی و آخوندها اجازه یافتند مدتی زیر فرمان او حکومت کنند. بقیه را حتا از نمایندگی مجلس بازداشتند و آنها را هم که به مقاماتی رسیده بودند در کمتر از یک سال به زیر افکندند. آنگاه بود که صدای فاشیسم را حساس‌ترین گوش‌ها نیز شنیدند.

   اندیشۀ نجات انقلاب و آرمان‌های انقلاب در آن هنگام از آنجا پیدا شد که بسیاری نمی‌توانستند شکاف میان پندارهای خود و واقعیت‌های بیرون را ببینند یا باور کنند. دو سال، یک سال، شش ماه برای انقلابی پیکار کرده بودند که می‌پنداشتند از آن خودشان است. ولی تن به یک رهبری داده بودند که از آن خودشان نبود و از قرن اول هجری به قرن چهاردهم پرتاب شده بود. با نیروهائی همگامی کرده بودند که از ژرفنای تاریک یک جامعۀ هنوز واپس‌مانده می‌جوشید. موقتاَ به آرمان‌هائی سرسپرده بودند که پاک از آن بیگانه بودند. اشتراک در پاره‌ای هدف‌ها، یعنی در هم شکستن نظام پادشاهی و به قدرت رسیدن، را به جای همه چیز گذاشته بودند. یکی بدست آمده بود. ولی از دیگری بهره‌ای هر روز کمتر داشتند.

   در آغاز و در برخورد با نخستین تکانه‌های سرخوردگی، بسیاری از آنان دم از اشتباه کردن و اغفال شدن زدند. اما با گذشت سا‌ل‌ها اندک اندک از موضع دفاعی بیرون آمدند. به نظرشان رسید که اگر انقلاب به راه دلخواه آنها نرفته گناهش نه به گردن آنها بلکه رژیم پادشاهی بوده است. آنها قربانی یک جبر، یک تقدیر تاریخی، شده بوده‌اند. “اکنون” آنها دنبالۀ اجتناب ناپذیر “گذشتۀ” ۵۷ ساله پادشاهی پهلوی بوده است.

   کوشش آنان برای تبرئه و توجیه خود با تبرئه و توجیه انقلاب در آمیخت. از آنجا که نمی‌توانستند رنگ انقلاب را از چهرۀ خود پاک کنند، به سپیدکاری خود انقلاب پرداختند. انقلاب نه آن بود که شد و روی داد و همگان دیدند. نه آن بود که خمینی و آخوندها و موثرترین نیروها در آن گفتند و کردند. انقلاب، نامه‌ای بود که کسانی دو سال پیش از آن به پادشاه یا نخست وزیر نوشته بودند و هیچ اتفاقی نیفتاده بود. اعلامیه‌ای بود که در پاریس انتشار داده بودند. سخنرانی‌هائی بود که در کالیفرنیا یا نیویورک ایراد شده بود. انقلاب واپس بردن ایران به قرن هفتم و ویران کردن کشور و کشتار ده‌ها هزار ایرانی و به کشتن دادن صدها هزار دیگر نبود. سرنگون کردن پادشاهی پهلوی بود و بس. یکی تا آنجا رفت که پس از تاکید بر اینکه انقلاب ملی بوده نه اسلامی، نوشت “انقلاب… یک رویداد مهم تاریخی در ایران منهای جمهوری اسلامی و خمینی، نظیر انقلابات بزرگ جهانی است…” (انقلاب، منهای خمینی و جمهوری اسلامی؟!)

   از آنجا تا سربلندی و طلبکاری بابت شرکت جستن در انقلاب راه درازی نبود و کسانی هم بر آن راه رفته‌اند.

   امروز پس از ده دوازده سال، جای آن دارد که تفاوت میان آرمان‌های کسانی که به انقلاب پیوستند، و آرمان‌های خود انقلاب شناخته شده باشد. اگر ما امروز هم مانند دوازده سال پیش برای “نجات آرمان‌های انقلاب” پیکار می‌کنیم آن دوازده سال را چگونه بسر برده‌ایم؟ از آن چه فرا گرفته‌ایم؟ آرمان‌های انقلاب ــ انقلابی که از خمینی و با او آغاز شد و تا او نخواست، همه با او بودند ــ چه بوده است که امروزه تازه می‌باید در پی نجات آن برآمد؟ استقلال و آزادی که ارتباطی به انقلاب اسلامی نداشت. از پیش از مشروطه شعار همۀ آزادیخواهان و ترقیخواهان ایران همین استقلال و آزادی بوده است. پیکار برای استقلال و آزادی نیازی به نجات آرمان‌های انقلاب اسلامی به رهبری کسی چون خمینی ندارد.

   حکومت اسلامی، جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، بازگشت به ارزش‌های اصیل اسلامی که در این سال‌ها با اسلام ناب محمدی و اجرای احکام شرعی دیه و قصاص و سنگسار نیز تکمیل شده، آن بخش از آرمان‌هائی است که ویژگی انقلاب ۱۳۵۷ بشمار می‌رود و انقلاب مشروطه یا جنبش ملی کردن نفت از آن بی بهره بود. در انقلاب ۱۳۵۷ نیز همین آرمان‌ها به پیروزی رسید و از ۱٢ سال پیش کشور ما بر پایۀ همین‌ها اداره می‌شود. پیامدهایش نیز در پیش روی ماست.

   در همان سال ۱۳۵۷ نیز بی دشواری می‌شد فهمید که استقلال و آزادی با حکومت یا جمهوری اسلامی نمی‌خواند. از همان هنگام می‌شد دانست که خمینی و فیضیه و هیئت‌های مذهبی و شبکۀ روضه خوانان چه نظری به آزادی و حاکمیت مردم دارند و حکومتی که آنها تشکیل بدهند چه بر سر استقلال ایران خواهد آورد. در همان زمان نیز نیازی به آرمان‌های انقلاب اسلامی و خمینی نبود.

   کسانی نخواستند در آن هنگام این حقایق روشن را ببینند. چه ضرورتی است که هنوز بر سر همان انقلاب و آرمان‌هایش پافشاری کنند؟ موجی برخاست و قطاری به راه افتاد و بسیاری از سر آزمندی یا گمراهی به آن پیوستند و زود هم به خود آمدند. می‌گویند به دنبال آرمان‌های دموکراتیک انقلاب اسلامی رفتند. ولی آرمان‌های دموکراتیک با پسوند حکومت اسلامی و به رهبری آخوند نه آنگاه شدنی بود نه در آینده نجات دادنی خواهد بود. اگر هم حکومت و جمهوری اسلامی و صفت اسلامی و رهبری آخوندی را از انقلاب ۱۳۵۷ بگیریم چیزی از انقلاب نخواهد ماند.

   از آزادی و آرمان‌های دموکراتیک در سراسر قرن بیستم در ایران دفاع شده است. بسیاری در راه آن فداکاری‌ها کرده‌اند. ولی هیچ ارتباطی به حکومت اسلامی و ولایت فقیه نداشته‌اند. همان گونه که گفته شد ویژگی انقلاب ۱۳۵۷ اسلامی بودن آنست. با هیچ بند بازی جدلی نمی‌توان آن انقلاب را از ویژگی‌های اسلامیش گسست و آرمان‌هایش را دموکراتیک قلمداد کرد. حقیقت در انقلاب اسلامی آن بود که عناصر و گرایش‌هائی با آرمان‌های دیگر، از جمله آرمان‌های دموکراتیک، در آن انقلاب به زیان خودشان شرکت جستند. آنها امروز اگر می‌خواهند از آرمان‌های دموکراتیک دفاع کنند بسیاری دیگر را نیز در کنار خود خواهند یافت.

   گرفتاری “نجات آرمان‌های انقلاب” درست در همین جاست. “آرمان‌های انقلاب” یک زمینۀ جدل، و یک خط جدا کنندۀ نا لازم است. آنها که از این انقلاب زیان دیده و بهم برآمده‌اند ــ یعنی تقریباَ همۀ مردم ــ علاقه‌ای به نجات هیچ چیزی از این انقلاب ندارند. آنچه نجات دادنی است ایران است، ناسونالیسم و دموکراسی ایران است، نوسازی و ترقی ایران است، رفاه مردم ایران است.

   “نجات آرمان‌های انقلاب” بیشتر به کار کسانی می‌آید که به هیچ روی آمادۀ پذیرفتن اشتباه گذشتۀ خود نیستند و باز در کمین فرصتی دیگرند. مانند شطرنج بازی که یک موقعیت خوب را از دست داده است و باز می‌کوشد با یک سلسله بازی‌های نامربوط و بازنده، آن موقعیت را پدید آورد.

   آسان‌تر آنست که از دفاع و نجات دادن آنچه نه دفاع کردنی است نه نجات دادنی بگذریم. اگر خیلی روی انقلاب اصرار داریم و کارمان بی تکیه کردن بر یک انقلاب نمی‌گذرد، چرا از آرمان‌های انقلاب مشروطه دفاع نکنیم و آنها را نجات ندهیم؟ بسیاری از آنها که در پی نجات آرمان‌های انقلاب اسلامی هستند تا ۱٢ سال پیش روی آرمان‌های انقلاب مشروطه پای می‌فشردند. ما به خطا تصور می‌کردیم تجربۀ کابوس‌وار انقلاب اسلامی، آنان را به درستی نظرهای پیشین خود بیشتر معتقد خواهد ساخت. آنها اگر هم نمی‌خواهند به انقلاب مشروطه اشاره کنند که با پادشاهی مشروطه نسبتی دارد، می‌توانند از نام‌ها و روزها فراتر روند و به اصول بیندیشند ــ آن اصولی که باید نجات داد و از آن دفاع کرد کدام است؟ آنگاه چه بسا بیشتر ایرانیان را در دفاع از آن اصول با خود همرای بیابند. وگرنه انقلابی که از دوازده سال پیش به گفتۀ خودشان “جامعۀ ایران را به هولناک‌ترین و فاجعه انگیزترین پرتگاه‌های تاریخ کشانده” چه جای دفاع و توجیه دارد؟ چه ضرورت است که به بهای جدائی انداختن و سردر گم کردن، در پی یافتن و ساختن جنبه‌های خوب و نجات دادنی در انقلاب اسلامی باشیم؟

***

   کم نیستند کسانی که سرنگون کردن نظام پادشاهی را دستاورد ستودنی انقلاب اسلامی می‌دانند و احتمالاَ همان “آرمانی” که باید در پی نجاتش بر آمد. پاره‌ای نمایندگان این طرز تفکر تا مرز همکاری با بخشی از دستگاه حاکم جمهوری اسلامی پیش رفته‌اند و خواب فراخوانده شدن به زمامداری یا همکاری و ائتلاف با جناح میانه‌رو رژیم را می‌بینند.

   مخالفت با نظام پادشاهی گناهی نیست و حق هر کسی است. آنچه جای بحث دارد، مخالفت تا کجا و به چه بهاست. در مخالفت، یا دشمنی با یک نظام حکومتی یا یک فرد یا گروه تا کجا می‌توان پیش رفت و چه اندازه می‌باید پرداخت؟ اگر این مخالفت بدانجا برسد که کسانی در پی نجات انقلاب برآیند با یک دید نادرست سیاسی روبرو خواهیم بود. اگر کار را به جائی بکشاند که کسانی دیگر، پایندگی نظام اسلامی را ترجیح دهند آنگاه از قلمرو سیاست به قلمرو آسیب شناسی (پاتولوژیک) وارد خواهیم شد.

   سرنگونی پادشاهی پهلوی حتی از نظر بیشتر فعالان گذشتۀ انقلابی نیز هزینه‌های سنگین انقلاب را برای مردم ایران توجیه نمی‌کند. آنها که همۀ تکیه را در انقلاب بر سرنگونی پادشاهی می‌گذارند نادانسته دو کار می‌کنند: نخست، مردم را خواه ناخواه به مقایسه میان پادشاهی پهلوی و انقلاب می‌کشانند که مشکلی نیست ولی شاید چندان به سود خودشان نباشد. دوم، میدان پیکار را تنگ می‌کنند و کسانی را احتمالاَ رو به سازشکاری با جمهوری اسلامی می‌رانند. مفهوم پیام آنها در واقع این است: اگر همۀ ننگ و ویرانی و کشتار دوازده سالۀ گذشته به سرنگونی رژیم پادشاهی می‌ارزد، چه بهتر که همین حکومت در ایران بپاید و احتمال بازگشت پادشاهی ــ حتی از نوع مشروطۀ آن ــ پیش نیاید. تصادفی نیست که در چند سال گذشته نامی از انقلاب مشروطه در پاره‌ای محافل نشنیده‌ایم. انقلاب برای آنها یکی بیشتر نیست و آن انقلاب اسلامی است که خودشان را از ایران رانده است.

   ستایش انقلاب و نکوهش رهبران آن، تلاش برای سرنگونی حکومت اسلامی برآمده از انقلاب و پیکار برای نجات آرمان‌های همان انقلاب، اینهمه گره‌های سیاسی و منطقی پیش می‌آورد که ده سال مباحثات و نوشته‌های بازمانده‌های انقلابی از گشودنش بر نیامده است. تنها کسانی که خود را یکسره از چنبر انقلاب بیرون کشیده‌اند و آرمان‌های خود را از منابع مشکوک نمی‌گیرند، می‌توانند یک توضیح منطقی از آنچه بر ایران رفته است بدهند. آنها همچنین در موقعیت بهتری هستند که راه درست بیرون آمدن ایران را از این مغاک بشناسند.

   ما برای تعیین آرمان‌های خود نیازی به انقلاب اسلامی نداریم. آرمان‌های والای جامعه‌های انسانی یکی است. ما از اینکه خود را همگام پیشرفته‌ترین مردم در دنیا سازیم هیچ زیان نخواهیم کرد. دستاوردهای پنج هزار سال تکامل جامعۀ بشری فراروی ماست. اندیشه‌های سیاسی ما لازم نیست ریشه‌هایش را در ده سال پیش داشته باشد. ده سال پیش نیز ما اندیشه‌هایمان را از سر چشمه‌های دیگر سیراب می‌کردیم. در دنیائی که پیش روی ما ساخته می‌شود آیا هنوز باید در پی الهام گرفتن از شریعتی‌ها و طالقانی‌ها و مطهری‌ها و خمینی‌ها باشیم؟ این آرمان‌های انقلاب ۱۳۵۷، انقلاب اسلامی، از کجای دیگر آمده است؟ مگر آنکه باز بخواهند پای مصدق را، آنهم در انقلاب اسلامی، به میان بکشند.

   موافقت و مخالفت با نظام پادشاهی، حتا با پادشاهی پهلوی، نباید چنان جائی در اندیشۀ سیاسی ما داشته باشد که ما را به تکرار اشتباهات دوازده سال پیش بکشاند. نباید به صورت مانعی بر سر راه همکاری کسانی درآید که، پند گرفته از تاریخ هولناک ایران معاصر، می‌خواهند طرحی نو برای این جامعه دراندازند. باید به دنبال آن طرح نو رفت و آرمان‌هائی که با آن می‌خواند. نجات آرمان‌های چنان انقلاب ننگینی در‌خور مبارزان و روشنفکران نیست.

ژوئن   ۱۹۹۹