«

»

Print this نوشته

دفاع از ایرانی بودن

دفاع از ایرانی بودن

 ‌

   بسیار می‌شنویم که ایرانیان خارج ارتباطی با مردم واقعی ایران ندارند، از آنچه بر آنها می‌گذرد آگاه و در احساسات و باورهای آنان شریک نیستند. با آنها همدلی و همدردی نمی‌کنند. درباره اقلیتی از ایرانیان خارج بی تردید می‌توان چنین گفت. اگر از شوربختی ایرانیان در رژیم اسلامی سخنی به میان آید بی اعتنا می‌مانند یا اظهار نظر می‌کنند که حقشان است یا منکر می‌شوند و اصرار می‌ورزند که آن مردم همین را می‌خواهند. رهائی ایران برایشان به این معنی است که برابری دلار با ریال به نرخ پیش از انقلاب برگردد و رفت و آمد به ایران آسان شود. این رویهمرفته همۀ آنچه از دگرگونی است که در وضع ایران می‌جویند. اما این گونه زنان و مردان نه نمایندۀ عموم ایرانیان خارج‌اند و نه آنکه تنها در بیرون ایران می‌زیند. در خود ایران چه بسا کسانی که از برج بلورین زندگی‌های مرفه خود نیم نگاهی نیز به دریای بینوائی و خشونت بیرون نمی‌اندازند. غم کشور ندارند و از مردم ایران همان اندازه دورند که همتایانشان در سرزمین‌های خارج. دورافتادگی از مردم نیاز به بیرون بودن از کشور ندارد.

   از این نمونه‌ها که بگذریم ویژگی اجتماع ایرانی در بیرون و درون، نزدیک بودن استثنائی عوالم اعتقادی و عاطفی این دو اجتماع است؛ استثنائی از این رو که در تاریخ انقلابات جهان این تنها مورد است که به چنین نزدیکی می‌توان برخورد. در انقلاب اسلامی ارادۀ بریدن رابطۀ کشور با جهان خارج به صورتی شگفت غایب بوده است. رهبران انقلابی از همان آغاز نه از بریدن این ارتباط برآمدند و نه حتی بطور جدی به آن دست زدند. در نخستین ماه‌ها و سال‌ها آنها و مشاوران چپگرایشان از اینکه “بورژوازی” ایران به کوچ همگروه پرداخت شادمان بودند. “مغزهای گندیده”‌ای که خمینی می‌گفت کشور نیازی به آنها ندارد به آسانی میدان را به مکتبی‌های مذهبی و لنینیست واگذاشتند، و به خارج رفتند. سپس خود رهبران و گردانندگان و دستیاران و نگهبانانشان به وسوسۀ دیدار جهان خارج افتادند و خانواده‌هاشان سفرهای خرید را آغاز کردند. رفت و آمد میان ایران و اروپا و آمریکا روزافزون شد.

   نیاز به گردآوری ریال‌های در دست مردم عامل دیگری برای آزادی رفت و آمد با جهان بیرون بود. حکومت دلار داشت و ریال‌های مردم را می‌خواست. مسافرت خارج وسیلۀ خوبی برای گرد‌آوری ریال‌ها بود. آنگاه نبودن کارشناسانی که به خارج رفته بودند محسوس گردید. حکومت در پی جلب آن کارشناسان و ایرانیان خارج بطور کلی برآمد و باز مسافرت میان ایران و خارج افزایش یافت. هیچ “پردۀ آهنینی” ایران را از جهان بیرون جدا نکرد ــ چنان که در انقلاب‌های دیگر بوده است…

   نتیجۀ این سیاست خواسته و ناخواستۀ جمهوری اسلامی، درجه‌ای از ارتباط و رفت و آمد میان ایرانیان در هر جا بوده است که تفاوت زیادی میان روحیات و حسیات آنان نگذاشته است. ما در بیرون به نوشته‌های ایرانیان درون کشور دسترسی داریم. آنها نیز جسته و گریخته از راه امواج رادیوئی یا نوارها یا کتاب‌ها و روزنامه‌هائی که راه خود را به ایران می‌گشایند از چند و چون ما آگاهند. خبرهای ایران در بیرون به دقت بازتاب می‌یابد. چیز پوشیده‌ای در آن کشور نیست. حکومت آخوندی هرگز نتوانسته است یک نظام فراگیر یا توتالیتر بشود زیرا حتا در دوران خمینی یک پارچه نبوده است. این حکومتی است که خط مشخص فرماندهی در آن نیست و مراکز قدرت پیوسته با هم در کشاکش‌اند. از رادیو تلویزیون و مطبوعات رسمی جمهوری اسلامی بسیار چیزها می‌توان فهمید. مذاکرات مجلس اسلامی بقیۀ تصویر را کم و بیش کامل می‌کند. اگر هم چیزی کم بیاید جناح‌های گوناگون از راه روزنامه‌ها و مجلات وابسته خود مثلاَ در لبنان دست یکدیگر را رو می‌کنند.

   با این ترتیب دعوی اینکه ایرانیان بیرون از حال مردم در ایران آگاه نیستند کلیشه‌ای است که به هر تکرار اثرش را بیشتر از دست می‌دهد. همین هفته‌ای چند هزار تن که میان ایران و خارج در حرکت هستند برای بی پایه کردن چنان ادعائی بسنده است. این دو اجتماع چنان بهم نزدیک هستند که به ظرف‌های مرتبط می‌مانند. فراز و نشیب‌های افکار عمومی خارج از نزدیک افکار عمومی داخل را باز می‌تاباند. در خارج نیز ایرانیان از پشتیبانی بی قید و شرط رژیم اسلامی آغاز کردند و به بیزاری و دشمنی با آن رسیدند. شاید تندتر، یا کندتر، ولی به هر حال در یک جهت. در خارج نیز مانند داخل گرایش‌های ترقیخواهانه و دموکراتیک و تاکید بر ناسیونالیسم ایرانی به صورت پادزهری برای جهان‌بینی آخوندی نیرو گرفت. در خارج نیز مانند داخل، کشمکش بر سر گذشته دارد جایش را اندک اندک به آماده شدن برای رویاروئی با آینده می‌دهد. باز ممکن است تندتر یا کندتر باشد ولی بهرحال در همان جهت است.

   این نقطۀ ضعف بزرگ که در انقلاب و حکومت اسلامی است، یعنی ناتوانی از کشیدن پرده‌ای بر گرد ایران، مزیت بزرگی از نظر مردم ایران در هر جاست. نه تنها پیکار برای رهائی ایران را آسان‌تر می‌سازد بلکه امید به ثبات ایران پس از رژیم آخوندی را نیز افزایش می‌دهد. ما با دشواری کمتری می‌توانیم خود را در هر جا بهم برسانیم، (اگر چنین نشده است از گذشته‌اندیشی ماست بویژه در بیرون از ایران) و به آسانی بیشتری می‌توانیم به یک همرائی کلی برسیم. نزدیکی نسبی اجتماعات ایرانی در درون و بیرون، نقش ایرانیان خارج را در تحولات ایران برجسته‌تر می‌سازد. اگر از کاری برآیند می‌توانند مطمئن باشند که بازتابش در ایران بیش از آن خواهد بود که انتظار دارند. مردم ما با همۀ سرخوردگی‌ها، هنوز به هم‌میهنانشان در خارج امید‌ها بسته‌اند.

   اینهمه، مسئولیت ما را افزون می‌کند. در ایران از ما انتظار ندارند که هنوز در بحث اسکندر و دارا باشیم. هنوز دل مشغولی‌مان شستن خود و آلودن دیگران باشد. مردمی که چنان به انقلاب ۱۳۵۷ پشت کرده‌اند که دیگر می‌کوشند روزهایش را نیز فراموش کنند نمی‌توانند دریابند که چرا ما در خارج هنوز باید در چنبر آن انقلاب دست و پا بزنیم؟

   آنها از ما انتظار ریاست و سروری ندارند. کسی در ایران ننشسته است که مقامات سیاسی را به نو‌رسیدگان و بازگشتگان پیشکش کند. آنها که در ایران هستند و پیکار می‌کنند از ما یاری و همکاری و تلاش می‌خواهند و به دعوی‌ها و بلند‌پروازی‌های فردی ما زهرخند می‌زنند. اگر چیزی این دو اجتماع را از هم جدا کند، دست و پا زدن کسانی است که در خارج از اکنون بر سر مقامات فرضی زد و خورد می‌کنند. اگر چیزی بتواند این مبارزه را با آن مبارزه پیوند بزند، فراموش کردن “خود”ها و “من”‌ها و عنوان‌ها و لقب‌هاست ــ اگر چه برای زمانی کوتاه؛ رساندن این معنی به مردم ایران است که در خارج مبارزه برای رهائی ملی است؛ برای گزاردن وام یک نسل است به میهن و ملت خود، نسلی که دوازده سالی پیش راه را از چاه ندانست.

***

   از تقریباَ دو میلیون ایرانی که به دلیل انقلاب و جمهوری اسلامی از ایران آواره شده‌اند بیشترشان خواه ناخواه در خارج ماندنی هستند. اگر بستگی به فرزندان نباشد، که به شمار روز افزون در سرزمین‌های غربی جذب می‌شوند، ضرورت‌های کار و گذران زندگی از یکسو و بیزاری از زندگی در ایران از سوی دیگر، آنان را نگه می‌دارد.

   این ایرانیان در سال‌های آوارگی و دوری از کشور، از خوان‌های چندی گذشته‌اند. نخست نگرانی یافتن جائی برای اقامت بود که در بسیاری موارد به سال‌ها کشید. آنگاه سروسامان دادن به زندگی بود که برای بیشتر ایرانیان در واقع معنی آغاز کردن از صفر داشت. اکنون زندگی‌ها بیشتر جا افتاده است و غم نان و سرپناه به آن سنگینی نیست که بود. جماعات ایرانی در کشورهای گوناگون، همه کمابیش ز زندگی آبرومندی برخوردارند. جای خود را در کشورهای میزبان به خوبی بازکرده‌اند. با انعطاف پذیری و زود آموزی ایرانی خود، آنچه را که خوب است از شیوۀ زندگی غربیان می‌گیرند و گاه از آنها درمی‌گذرند. انجمن‌ها و سازمان‌ها و رسانه‌ها دارند. در جاهائی قدرت‌های اقتصادی بشمار می‌آیند. تلاش‌های فرهنگی‌شان روبه افزایش است. آیا به اینها می‌باید خرسند بود؟ دیگر کاری برای ما نمانده است؟

   ما به عنوان ایرانی و به عنوان اقلیت قومی تکلیف‌هائی داریم. هر چه هم سرگرم زندگی‌های خود باشیم حق نیست که این تکلیف‌ها را فراموش کنیم. به عنوان ایرانی، مهم‌ترین تکلیف ما پایدار ماندن است. ایرانی را پایدار ماندنش ایرانی کرده است. ما از میدان روزگار بدر نرفته‌ایم. سه هزاره است که خود را به عنوان یک کشور نگهداشته‌ایم. هیچ ملت دیگری ــ به جرات می‌توان گفت ــ هیچ ملت دیگری نمی‌توانسته است با چنان تاریخ و با چنین جغرافیائی اینهمه بپاید. این پایدار ماندن سه هزار ساله میراثی است که بردوش‌های خود، حتا در این سرزمین‌های بیگانه، می‌بریم. در گذشته هرگز دورافتادگی از خانمان ملی را در چنین ابعادی تجربه نکرده بوده‌ایم. اکنون نشان می‌دهیم که از این تجربه تازه نیز چگونه بدر خواهیم آمد.

   دفاع از ایرانی بودن، ایرانی ماندن، این اجتماع بزرگ را در بیرون ایران نگهداشتن، کار بزرگ ماست که برایمان مانده است. در این دریای فروگیرندۀ تمدن برتر غربی، برای مردمی مانند ما که زود می‌گیریم و نمی‌خواهیم از دیگران حتی در سرزمین خودشان واپس بیفتیم، نگهداشتن ایران و ایرانی ماندن آسان نیست و تک تک ما از آن برنخواهیم آمد.

   آنچه تاکنون در این باره کرده‌ایم با ارزش است ولی بسنده نیست. بر پا کردن کلاس‌های فارسی مانند آنست که جلو سیل را با بیلی بگیریم. آنها که با رنج و فداکاری این کلاس‌ها را نگه داشته‌اند، خود نخستین کسانی هستند که به شکاف بزرگ میان امکانات و نیازها گواهی می‌دهند. فرزندان ما با هفته‌ای یک دو ساعت درس فارسی در قلمرو زبان فارسی نخواهند ماند. هم اکنون بویژه در امریکا بیشتر کودکان و نوجوانان ما در برابر فارسی مقاومت نشان می‌دهند. آنها گفتگو به زبان همشاگردان و دوستان و همبازیان، و نه کمتر از همه، تلویزیون همیشه حاضر و همه جا رو، را آسان‌تر می‌یابند.

   چاره را باید از اقوام و اجتماعاتی آموخت که از ما تجربه بیشتری در اینگونه جابجائی‌ها دارند.ارمنیان بیش از هزار سال است در جهان پراکنده‌اند ولی به ندرت ارمنیانی را می‌توان یافت که به ارمنی تسلط نداشته باشند و در خانه و میان دوستان ارمنی‌شان به زبان مادری سخن نگویند. ادبیات وصنعت نشر ارمنی به برکت این پایداری زبانی در همه جای جهان رونق داشته است. در واقع ارمنیان در مواردی آموزگاران سرزمین‌های دوم خود بوده‌اند. صنعت چاپ و نشر مانند بسیاری رشته‌های دیگر تمدن امروزی به یاری ارمنیان در کشور خود ما گسترش یافت. سهم آنها فراموش کردنی نیست.

   راز این پایداری فرهنگی تنها در سربلندی ملی نبوده است که هر قوم و ملتی دارد؛ در مدارس ارمنی است، که در کنار کلیسا، مرکز هر اجتماع ارمنی در هر گوشۀ جهان است. دختر و پسر ارمنی در هر کشوری هستند می‌توانند به آموزشگاه ارمنی بروند و برنامۀ درسی رسمی را به ارمنی و زبان ملی کشوری که در آن هستند بیاموزند؛ با هم آمیزش داشته باشند، فعالیت‌های ورزشی و هنری و اجتماعی‌شان با هم است. اجتماع آنها را پشتیبانی می‌کند و آنها اجتماع را نیرومند‌تر می‌سازند.

   چنان نیست که این بستگی به زبان و فرهنگ ارمنی، ارمنیان را در میدان رقابت با اهل سرزمین میزبان عقب بیندازد یا نام‌های نا‌آشنای ارمنی سبب آزردگی خاطر حساس انگلیسی یا فرانسه زبانان شود و صاحب نام را به عدم مزیتی دچار سازد. چنانکه در هر جا می‌بینیم ارمنیان در صف‌های اول هستند. در کسب و کار، در هنرها، در هر جا که بخواهند نیروی خود را به کار اندازند.

   آسوریان نیز بهمین گونه کرده‌اند. آنها در ایران از هیچ کس کمتر ایرانی نیستند. ولی زبان و فرهنگ خود را به یاری آموزشگاه‌هایشان نگهداشته‌اند.

   اجتماع یهودی در زمینۀ آموزش زبان آن تلاشی را که مثلاَ ارمنیان کرده‌اند نداشته است و با اینهمه هویت مشخص خود را ـ‌موفق‌تر از هر قوم و ملت دیگری در جهان و در مدتی درازتر از دیگران ـ نگهداشته است. ولی گذشته از اینکه یهودیان نیز آموزشگاه‌های خود را داشته‌اند و دارند (دبیرستان کورش در تهران، آموزشگاه‌های آلیانس یهود)، مقام مذهب را در اجتماع یهودی با هیچ اجتماع دیگری نمی‌توان مقایسه کرد و نیروی مذهب که در مورد یهودیان همان قوم و ملت است، چنان است که بیشتر یهودیان “دیاسپورا” زبان عبری را فراموش کرده‌اند و باز همان اندازه یهودی مانده‌اند.

   همین نیروئی که اجتماع یهودی از مذهب می‌گیرد آن را قادر ساخته است که در طول تاریخ و در سرزمین‌های بیشمار، از همسان شدن نهراسند. در ایران ما یهودیان در شمار سنتی‌ترین ایرانیان (در سنت ایرانی) هستند. در همین لوس آنجلس، اجتماع یهودی ایرانی، از نظر بجاآوردن آداب و مراسم ایرانی از ایرانیان دیگر سختگیرتر است. بقیه ایرانیان شاید امروز و در لوس آنجلس بهنگام عروسی، مراسم حنابندان نداشته باشند. آشپزی ایرانی و موسیقی ایرانی که از ستون‌های پایدار نگهداری هویت ملی ما هستند، دژهای استوار خود را در اجتماع یهودیان ایرانی دارند.

   ایرانیان دیگر، نه ساختار آموزشی ارمنیان را دارند نه پشتیبانی دین را چنانکه یهودیان از آن برخوردارند. اسلام برای نگهداشتن ایرانی و هویت ایرانی بس نیست. حکومت آخوندی در ایران چنان اسلام را سیاسی کرده است و به خدمت پست‌ترین منافع فردی و کارکردها در آورده که گروه‌هائی از ایرانیان را چه در داخل و چه خارج از اسلام گریزانده است.

   برای آنکه هویت ایرانی را در اقلیم‌های بیگانه نگهداریم جز پرداختن به آموزش راهی نداریم. پس از مرحلۀ لازم کلاس‌های فارسی، اکنون زمان آموزشگاه‌های فارسی رسیده است. هیچ اشکالی ندارد که ضمن نگهداری کلاس‌های فارسی کنونی از روی نمونه آموزشگاه‌های ارمنی به برپاکردن آموزشگاه‌های فارسی بپردازیم و به فرزندانمان آموزشی بدهیم که آنان را هم برای زندگی در سرزمین‌های تازه آماده سازد و هم ایرانی نگهدارد. با توجه به کم و کاستی‌های نظام آموزشی در کشوری مانند امریکا و محیط خطرناک بسیاری از آموزشگاه‌های امریکائی، چنین ابتکاری از نظر آموزشی و پرورشی صرف نیز ضرورتی است. پدر و مادران بیشماری هستند که از آیندۀ فرزندانشان در فضای بی بندو بار آسانگیر آموزشگاه‌های معمولی امریکا بیمناک‌اند آنها از آموزشگاه‌هائی که به دختران و پسران ایرانی آموزش درست و جدی بدهد، آنان را از آلودگی‌ها بدور دارد و ایرانی نگهدارد استقبال خواهند کرد.

   با این روحیۀ کار‌آفرینی (آنتروپرونور) که در اجتماع ایرانیان می‌توان دید، این یک رشته کسب و کار نوید‌بخش است که سودمندیش بهره همگان خواهد شد.

   ایرانیان در سرزمین‌های غربی بویژه در امریکا با چالش‌های گوناگون روبرویند. نگهداری خود به عنوان یک اقلیت قومی مشخص یکی از این چالش‌هاست. رقابت ناگزیر با اقلیت‌های قومی دیگر، چالش دیگری است. فرهنگ غربی، بویژه گونۀ امریکائی آن، جهانگیر و دامنگیر است. از آن نمی‌توان جز به کوشش رست. منظور ما آن نیست که از این فرهنگ نگیریم که سخنی یاوه است و سزاوار جمهوری اسلامی. اما اینکه امریکائی‌وار زندگی کنیم و ایرانی بمانیم هیچ آسان نیست، بوِیژه برای نسلی که در دامن این فرهنگ شکل می‌گیرد. هم اکنون این آمیختگی نه چندان خوش‌آیند و خوش‌آهنگ فارسی با انگلیسی امریکائی به جائی رسیده است که باید هشداری برای ما، و نه تنها در زمینۀ زبان، باشد.

   در رقابت با اقلیت‌های قومی دیگر، ما با ژاپنیان روبروئیم که برتارک یک موج پیش‌تازندۀ تکنولوژی نشسته‌اند و برای خوردن امریکا و جهان آمده‌اند؛ با اجتماع کره‌ای که افرادش همچون تن واحد برای پیشبردن کره در امریکا تلاش می‌کنند؛ با ویت‌نامی‌ها که می‌خواهند با سلاح آموزش همۀ شکست‌های ملی خود را جبران کنند. همۀ آنان از نظر اجتماعی بر ما برتری دارند. با هم بهتر کار می‌کنند. میان خود سازمان می‌دهند. همگروه به رویاروئی مسائل خود می‌روند.

   اینکه ما چه می‌توانیم از اینجا چه برای ایران بکنیم نیاز به بحثی دیگر دارد. ولی بسیار کارهاست که برای خودمان می‌توانیم انجام دهیم و همه‌اش سازمان می‌خواهد. این کاری است که ما برایش کمتر آمادگی داریم و باید از غربی‌ها و از این ملت‌های ببر‌آسای آسیای خاوری، بیاموزیم.

ما باید گوهر خود را به دنیا نشان دهیم.

***

   ایرانیان در آمریکا هزار هزار به تابعیت آن کشور در می‌آیند. کسانی که پس از سال‌ها توانسته بودند اجازۀ اقامت در آمریکا بگیرند (گرین کارت) اکنون گروه گروه دارای شرایط لازم برای قبول تابعیت آمریکا می‌شوند. گفتگو دیگر بر سر هزاران ایرانی تبعۀ آمریکا نیست، ده‌ها هزار است و شاید در آیندۀ نه چندان دور، صدها هزار.

   در برابر چنین روندی چه باید گفت و چه باید کرد؟ از ایرانیانی که سال‌هاست در این کشور به آزادی می‌زیند و اکنون برای باز هم آسان‌تر کردن گذران خود، با گزیدار (آپشن) تابعیت آمریکا روبرویند چه می‌توان انتظار داشت؟

   برای آنان که از ایرانی سره دم می‌زنند و اجتماع ایرانی آمریکا را جدا از این مردم و این حکومت می‌خواهند، پاسخ آن است: ایرانی باید ایرانی بماند و سوگند وفاداری به قانون اساسی آمریکا یاد نکند ــ حتی اگر ده سال در این کشور زیسته باشد و برای پیشرفت کار خود و فرزندانش از تابعیت آمریکا ناگزیر باشد و احتمالاَ گذرنامۀ ایرانیش را نیز از دست داده باشد.

   نگفته پیداست که چنین انتظاری واقعگرایانه نیست. کسانی که هم‌میهنان خود را از درآمدن به تابعیت آمریکا سرزنش می‌کنند حتی اگر خود در نهان چنین نکرده باشند ــ مواردش اندک نیست ــ در برابر سیلی ایستاده‌اند که با سرزنش یا شعار دادن نمی‌توان جلوش را گرفت. در درون ده‌ها هزار خانوادۀ ایرانی بحث تابعیت گرم است. سودمندی‌های عملی آن را با ملاحظات عاطفی‌اش برابر می‌نهند، و تقریباَ در همۀ موارد ــ استثناها در همه جا هست ــ به پذیرفتن تابعیت نظر می‌دهند.

   بویژه که آمریکا دو ویژگی دارد که یکی از آنها یگانه است و در ارتباط با بحث ما بسیار مهم. نخست، آمریکا کشوری است که مانند چند کشور دیگر جهان تابعیت دوگانه را می‌پذیرد. یک ایرانی که به تابعیت آمریکا در می‌آیند نیازی به ترک تابعیت ایرانی خود ندارد ــ هر چند در بسیاری از موارد، حکومت اسلامی عملاَ تابعیت را از ایرانیان سلب کرده است. دوم، آمریکا کشور اقلیت‌های قومی است. لهستانی‌های آمریکائی و چینیان آمریکائی و ایرلندی‌های آمریکائی و لیتوانی‌های آمریکائی، نمونه‌هائی از آن هستند. این اقلیت‌ها در میان خود می‌زیند و با هم ارتباط سیاسی و سازمانی دارند و گاه‌گاه در سیاست آمریکا به سود امر ملی خود بسیار اثر می‌گذارند. در‌آمدن آنها به تابعیت آمریکا و حتی زیستن چند نسل در این کشور اثری در ملیت آنان نکرده است. وفاداری آنان به آمریکا مانع از وفاداریشان به ملت خود ــ اگر چه نه لزوماَ حکومت‌هایشان ـ نبوده است.  نمونۀ برجستۀ این اقلیت‌های قومی یهودیان آمریکائی هستند که آمریکائیان پر شور و اسرائیلیان پرشورند و آمریکا و اسرائیل بخشی به سبب تلاش‌های آنها به چنین درجۀ نزدیکی و اتحاد رسیده‌اند.

   جامعۀ آمریکائی مفهوم دو تابعیتی را تا همۀ نتایج منطقی و عاطفی آن پذیرفته است. کسی که در آمریکا تابعیت دوگانه دارد تنها دارای دو گذرنامه نیست، دو وفاداری نیز دارد. از نظر آمریکائیان وفاداری به یک کشور دیگر گناهی نیست. البته در زمان جنگ و موقعیت‌های مانند آن موضوع ابعاد دیگری به خود می‌گیرد. برای ما که با چنین فرایافتی آشنائی نداریم و بسیاری از ما پس از سال‌ها زندگی درین کشور هنوز سر از آمریکا در نمی‌آوریم و هیچ نمی‌دانیم نظام حکومتی و سیاسی آمریکا چگونه عمل می‌کند، راه بردن به چنین موقعیت پیچیده‌ای طبعاَ دشوار است.

   یک ایرانی که تابعیت آمریکا را می‌پذیرد در پاسخ سرزنش احتمالی هم‌میهن خود نمونه‌های اقوام دیگر را در جامعۀ آمریکائی دارد که اشاره کند. او به درست، خود را از وفاداری به حکومت کنونی ایران آزاد می‌داند و ایرانی بودنش را نیز هیچ کس نمی‌تواند از او بگیرد ــ رنگ گذرنامه‌ای که در جیب دارد هر چه خواهد باشد.

   اکنون اگر ما با پدیده‌ای اجتناب‌ناپذیر سر و کار داریم، با آن چگونه روبرو شویم که بیشترین سود برای ایران و ایرانی در آن باشد؟ سرزنش کردن ایرانیان آمریکائی شده و به چشم تحقیر و اتهام در آنها نگریستن جز این نتیجه‌ای نخواهد داشت که آنان را از ایران وایرانی دورتر سازد. از آنجا که اولویت همۀ ما در خارج باید نگهداری عنصر ایرانی در این کشورها باشد، از چنین روش‌های انحراف‌آمیزی هرچه دوری جوئیم بهتر خواهد بود. ما نباید از شرکت جستن ایرانیان در جریان زندگی جامعه‌های میزبان خود، شامل جریان سیاسی آن، بهراسیم. اگر ایرانیان ایرانی بمانند هیچ باکی نیست که در آمریکا نماینده یا سناتور شوند یا به صورت یک نیروی سیاسی در آیند که در راه منافع ملی ایران در سیاست آمریکا اعمال نفوذ کند. برای ایرانی ماندن هیچ نیازی به کناره جوئی از جریان زندگی سیاسی آمریکا نیست. چه بسا ایرانیانی که جز موسیقی و خوراک ایرانی چیزی از ایرانی بودن خود نگه نمی‌دارند و فرزندانشان فارسی نمی‌دانند. آنها نه به عنوان آمریکائی و نه ایرانی فعال هستند. تاثیرشان در سرنوشت ایران بسیار کمتر از ایرانیان دیگری است که ایرانی مانده‌اند و در سیاست‌های محلی یا ملی آمریکا نیز فعالیت دارند.

   شرکت ایرانیان در سیاست آمریکا گذشته از آموزش سیاسی لازمی که به آنان می‌دهد پیوند آنان را به عنوان ایرانیان تقویت می‌کند. این شاید در ظاهرتناقض‌آمیز باشد. اما در آمریکا نمونه‌هایش به فراوانی دیده شده است. آن اقلیت‌های قومی که در آمریکا از نظر سیاسی فعال‌تر بوده‌اند ــ به معنی شرکت در جریان زندگی سیاسی آمریکا ــ بهتر توانسته‌اند رشته‌های پیوستگی قومی خود را نگهدارند. کار سازمانی سیاسی در میان اعضای اقلیت قومی، آنها را بهم نزدیک‌تر و بسته‌تر کرده است. ایرانی در آمریکا اگر هستی “اتمیزۀ”خود را ادامه دهد، چنانکه در ایران با آن خو کرده است؛ اگر پراکندگی خود را از ایران به آمریکا بیاورد؛ زودتر در این دیگ جوشان آب خواهد شد.

   اما ایرانی تنها با پذیرفتن تابعیت آمریکا نه به ایرانی بودن خود خدمت خواهد کرد نه به ایران. این یک گام کمابیش ناگریز است و می‌تواند سودمند نیز باشد. شرط اصلی آنست که ایرانی آمریکائی شده ایرانی بماند و مانند پاره‌ای عیب‌جویان خود نپندارد که با آمریکائی شدن، دیگر نمی‌تواند پیوند ملی و سیاسی ــ و نه تنها شخصی و خانوادگی و فرهنگی ــ با ایران داشته باشد.

   لهستانی‌ها از سدۀ نوزدهم در آمریکا می‌زیند. لیتوانی‌ها نیز. هر دو آنها ویژگی‌های ملی خود را نگهداشته‌اند و اکنون که زمانه به آنها امکان داده است، در آمریکا به سود کشور خود تلاش موثر می‌کنند: از آن خانم ثروتمند لهستانی نژاد که به یاری کارخانه‌های کشتی سازی گدانسک (که سولیداریته از آنجا برخاست) رفته است، تا لیتوانیانی که حکومت آمریکا را برای شناسائی حکومت مستقل لیتوانی زیر فشار گذاشته‌اند. چینیان آمریکائی از سال پیش که جنبش دموکراسی چین آغاز شد مهمترین پشتیبان خارجی آن بوده‌اند و کمک‌های بزرگ به هم‌میهنان خود کرده‌اند و می‌کنند.  این فهرست را می‌توان درازتر کرد.

   برای آنکه جامعۀ ایرانی آمریکا از چنین کارهائی بر‌آید باید وارد نظام سیاسی و حکومتی آمریکا شود. باید به شبکۀ رسانه‌های آمریکا دسترسی یابد و باید قدرت خود را به عنوان یک اقلیت قومی و نه توده‌ای از افراد پراکنده نشان دهد. اگر پذیرفتن تابعیت آمریکا به عنوان نخستین گام در چنان راهی باشد برای ایران و ایرانی سودمند خواهد بود وگرنه برای ایرانیانی که ایرانی بودن را در خوراک و موسیقی ایرانی خلاصه می‌کنند چه تفاوت که رنگ گذرنامه‌شان چه باشد؟

آوریل ــ مه ۱۹۹۰