«

»

Print this نوشته

توافق با که و بر سر چه؟

‌‌

توافق با که و بر سر چه؟

 ‌

افکار عمومی ایرانیان در سه سالی که از تکان انقلاب اسلامی می‌رود از مراحل گوناگونی گذشته است و اکنون در آستانه آن است که پس از یک دوره سردرگمی شکل مشخص‌تری بگیرد. نخستین واکنش بیشتر ایرانیان در برابر انقلاب اسلامی شیفتگی و خود باختن بود. بیشتر ایرانیان در‌بست هوادار انقلاب شدند. آنها هم که در ته دلشان شاید هنوز ملاحظاتی داشتند ترسیدند و دهانشان در برابر عظمت رویداد بازماند (عظمت با شکوهمندی اشتباه نشود).

اما انقلاب اسلامی که آبروی رژیم پیشین را ریخته بود به تندی شروع کرد آبروی خود را بریزد. نخست نوبت “لیبرال”ها بود. در نخستین ماه‌های انقلاب به نظر می‌رسید به هر چه آرزو داشته‌اند رسیده‌اند. دولت و ارتش و بیشتر رسانه‌های همگانی در اختیار‌شان بود. در شورای انقلاب نمایندگانی چون بازرگان و بنی صدر (رئیس شورا) داشتند که از اعضا یا هواداران قدیمی جبهه ملی بودند. افکار عمومی نیز پشت سرشان بود. آنها سرانجام بر رژیمی که بیست و پنج سال پیش سرنگون‌شان کرده بود پیروزشده بودند ــ به چه بها بعدا معلوم شد.

داستان شکست نه چندان افتخار‌آمیز “لیبرال”ها پس از نه ماه حکومت مشهور است. در واقع همان فرصت‌طلبی که در انقلاب آنها را به پیروزی رساند مایه ویرانی‌شان شد. در انقلاب آنها رهبری ملاها را پذیرفته بودند که نه خبر از ملت و ملی گرایی داشتند و نه لیبرالیسم و مردمسالاری. پس از انقلاب هم عناصری از آنان، یکی پس از دیگری، برضد همقطاران خود با ملاها همدست شدند و ملاها یکایک آنان را مانند لیموی فشرده به دور افکندند. اما همه‌شان تا پایان، تا آنجا که ریشه در آب و امید ثمری بود ــ تملق ملاها را گفتند و پیشوا پیشوا کردند ــ حتی در امنیت تبعید اروپا. برای هر کدام شکست یا انحراف انقلاب اسلامی، تاریخ معینی داشت که با کنار گذاشته شدن خودشان همزمان بود؛ البته ناتوانی آنان در اداره کارها نیز سهم خود را داشت. یاد‌آوری این موضوع صرفا از این روست که نشریات “لیبرال” خارج از کشور اینهمه شکست رژیم پیشین را به رخ نکشند و آن را سند محکومیت نسازند. خود “لیبرال”ها دو بار در ایران به قدرت رسیدند و هر دو بار به شکل بدی شکست خوردند (رژیم گذشته دست کم کشوری را ساخت) بار دوم بارکشان انقلاب و جمهوری اسلامی شدند. بار اول داشتند این کار را برای کمونیست‌ها می‌کردند.

انقلاب به جریان آبروریزی ادامه داد. آخوندها صف صف به میدان آمدند و آبروی مذهب و خودشان را بردند ــ از میانه‌روها‌شان که به سازشکاری و ناتوانی و بی‌جرئتی شناخته شدند تا تندروهاشان که از دزدی به تاراج و از کشتن به کشتار و از بی‌لیاقتی به بی‌عرضه‌گی رسیدند. توده‌های مردم هم از این خوان گسترده بی‌آبرویی عمومی بی‌بهره نماندند. مردمی که در اعتصابات گسترده و راه‌پیمایی‌های میلیونی شرکت کرده بودند کم کم با نا‌باوری به سهم قاطع خود در پیروزی انقلاب نگریستند و نخست آبروی‌شان پیش خودشان رفت و سپس دنیا شروع کرد به آنها و سست‌عنصری و زود‌باوری و نا‌پختگی‌شان به چشم خواری بنگرد. این روزها که هر فیلم مستندی از ایران نشان می‌دهند مایه آبروریزی ملی است.

از چپگرایان نیز در این میانه ذکری لازم است که تشنگی خود را به خون در این سه سال سیراب کردند. در جریان انقلاب و نخستین ماه‌های جمهوری اسلامی هر چه توانستند کشتند و زمینه کشتار دیگران را فراهم آوردند و سپس در سه مرحلۀ پیکار انقلابی ادعایی خودشان (که هرگز از مرحله نخست نگذشت) یعنی مرحله مبارزه چریکی، مبارزات مسلحانه خیابانی و قیام مسلحانه خلقی با رژیم اسلامی، هزاران نوجوان و جوان ساده نا‌آگاه فریب‌خورده را به شکنجه‌های غیر‌انسانی و جوخه‌های اعدام اسلامی سپردند. یکی از رهبران اصلی آنان در پاریس اکنون تصویر زنده آبرو‌ریختگی است، رهبر یک سازمان چریکی انقلابی که پس از دروغ‌های انقلابی و تقیه‌های انقلابی (اینهمه سخنان خود اوست) در گرما گرم پیکار “پیروزمندانه” فرار انقلابی را بر قرار (لابد غیر انقلابی) ترجیح داده است و پیروی از نظریه شاگرد مدرسه‌ای “رد تئوری بقا”‌ی پرویز پویان نظریه‌پرداز بزرگ جنبش چریکی را که به موجب آن “عناصر آگاه و پیشاهنگ” باید به نفی زندگانی و بقای خود بپردازند، به بقیه مجاهدین وا گذاشته است.

در این میانه آن صدها هزار تنی که در سال ١٣۵۷ سرنگون شده بودند و هزاران تن‌شان را یا اوباش مسلح “لینچ” کرده بودند یا به دست فلسطینی‌ها و نوچه‌های چریک و فدایی آنها اعدام شده بودند و بقیه عموما به خارج گریخته بودند و بیشتر در شرایط دربدری و تنگدستی می‌زیستند کم کم به خود آمدند. شدت تبلیغات و تکان سخت حوادث گذشته در آنها حس گناه و شکست بزرگی بوجود آورده بود. آنها خود را مسئول و گناهکار می‌دانستند. ولی نخست معلوم شد که گناه انقلاب تنها متوجه کسانی نیست که در انقلاب شکست خورده‌اند. آنها که با شرکت و فعالیت خود پیروزی انقلاب را میسر ساخته بودند سهم بزرگ‌تر را داشتند. دوم، با همه دشنام‌هایی که نثار رژیم پیشین (در واقع گذشته خود این افراد بیشمار) می‌شد، زمان ثابت کرد که آنچه پس از آن رژیم آمد جز پلیدی و رسوایی نبود و کسانی که دشنام می‌دادند هنگامی که کار به دست خودشان افتاد حتی نتوانستند دستاوردهای رژیم پیشین را نگهدارند و همه چیز را بر باد دادند.

در میان کسانی که در رژیم پیشین بر سر کار بودند و گوشه‌ای از بار کشور را چه در بخش خصوصی و چه بخش دولتی بر دوش داشتند دو گرایش پیدا شد. گرایش اول که نا سالم است انداختن همۀ مسئولیت انقلاب بر دوش دیگران و آویختن به نظریه توطئه بزرگ بود تا بدین ترتیب خیال خودشان را آسوده کنند و رژیم گذشته و سهم خودشان را در آن پاکیزه و بی عیب ببینند و در پی تکرار و تجدید آن گذشته باشند. آنها تفاوت میان پادشاهی مشروطه و نظام شاهنشاهی را یا نمی‌دانند یا ندیده می‌گیرند. شاه بی مسئولیت قانون اساسی را با شاهنشاه رهبر و فرمانده یکی می‌شمارند. در حالی که نظام شاهنشاهی ربطی به مشروطیت ندارد و به شاه مقامی بالاتر از پیشوا می‌دهد.

گرایش دوم که سالم است دور انداختن احساس گناه در عین درس گرفتن از اشتباهات گذشته بود. آنها به سهم خود در انقلاب اذعان داشتند ولی در آن مبالغه نمی‌کردند. ارزش دستاوردهای گذشته را می‌شناختند و به هدف‌های اصلی نظام پیشین، یعنی توسعه و نوسازی و بهروزی، وفادار بودند. در عین حال پی برده بودند که توسعه را باید در مفهوم گسترده‌تر و ژرف‌تر و با توجه بیشتر به جنبه کیفی آن در نظر گرفت و باید مردم را بیشتر در شمار آورد. اگر این گروه صادق باشند و دید خود را بلند بگیرند رستگار خواهند بود.

در میان “لیبرال”ها نخست این گرایش پیدا شد که انقلاب را هر چند “شکوهمند” بود منحرف شده توصیف کنند. شکوهمند بود چون خودشان در رده اول آن قرار داشتند. منحرف شده بود چون خودشان دیگر در رده اول آن قرار نداشتند. از سویی گناه را به گردن ملاها انداختند که راه انقلاب را کج کردند ــ در صورتی که ملاها از روز نخست گفته بودند دنبال حکومت جمهوری اسلامی و ولایت فقیه هستند. و از سویی رژیم گذشته را به باد ناسزا گرفتند که هرچه کرده بود محکوم و بد بود، و از جمله چرا مردم را با سواد نکرده بود تا دچار تعصبات مذهبی نباشند و گوسفند وار دنبال آخوند ها راه بیفتند. آنها هیچ به یاد پدیده بازرگان به فرنگ فرستاده شده و کتاب “مطهرات در اسلام” او نیفتادند، یا به اینکه اگر مردم بیسواد بودند و دنبال “لیبرال”ها و جبهه ملی و نهضت آزادی، و زیر بار ملا‌ها رفتند، آن همه دکتر و مهندس و استاد و روشنفکر و نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگار و تحصیل کرده چرا گوسفند‌وار در پی ملا‌ها افتادند و طوطی‌وار شعارهای آنها را تکرار کردند و مردم را هم به گمراهی کشاندند؟ بجای اعتراف به اشتباه که نجیبانه‌تر است و شهامت بیشتری می‌خواهد، از تکرار این مطلب کهنه که انقلاب شکوهمند منحرف شد و آقایان و خانم‌های محترم اغفال شدند و فریب خوردند خسته نمی‌شوند. اصرار آنان شخص را به یاد خبر چند سال پیش یکی از روزنامه‌های عصر تهران می‌اندازد که دختر بیست و سه ساله‌ای را یک پسر چهارده ساله در یک شب سه بار فریب داد.

انقلابی که رهبر‌ش از آغاز خمینی بود و ملا‌ها نماز عید فطر و تظاهرات میدان ژاله و تاسوعا و عاشورا را راه انداختند کجایش منحرف شده است؟ ملاها کی از این کوتاهی کردند که قدرت سیاسی را بخواهند؟ منتها برخی از آنان قدرت را بی مسئولیت می‌خواستند و اصرار داشتند حق وتو بر قانونگزاری داشته باشند. برخی انصاف و شهامت بیشتر نشان می‌دادند و هم قدرت و هم مسئولیتش را می‌خواستند و سال‌ها پیش از انقلاب دم از حکومت مذهبی و ولایت فقیه زده بودند. معلوم نیست انقلابی که از روز اول با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی راه افتاده دچار کدام انحراف شده است؟ مگر در یک جمهوری اسلامی جز این نوع استقلال و آزادی می‌توان داشت؟ مگر معنی حکومت اسلامی جز حکومت ملا و فتوای مرجع تقلید است؟ مگر نفس تقلید جز پیروی گوسفند‌وار و نفی استقلال و قضاوت فردی معنی می‌دهد؟

اما درمیان “لیبرال”ها نیز کسانی آغاز کردند درباره اساس انقلاب و جمهوری اسلامی شک کنند. آنها خود را سرگردان و رها شده میان آسمان و زمین می‌یافتند و به مصدق و آنچه راه مصدق می‌نامند آویختند. اگر صادق باشند و راه مصدق را که راه مشروطه خواهی و حاکمیت مردم بر منابع و سرنوشت ملی بود دنبال کنند و آن را تنها به عنوان دستاویز ننگرند آنان نیز رستگار خواهند بود.

***

به این ترتیب با گذشت زمان، چنانکه می‌توان انتظار داشت، صف‌های مخالفان رژیم اسلامی مشخص می‌شود و به سوی قطبی شدن پیش می‌رویم. در یک صف مشروطه‌خواهان هستند که اکثریت بزرگ ایرانیان خارج از کشور را تشکیل می‌دهند (درباره ایرانیان در داخل کشور کسی آگاهی درستی ندارد و تا اینجا می‌توان گفت که به جان آمده‌اند و دنبال هر راه رهایی هستند.) در صف دیگر “لیبرال” ها هستند که به خود ملیون می‌گویند ولی بی‌انصافی است زیرا در صف نخستین نیز همه از ملیون هستند و ملی بودن ربطی به شکل حکومت ندارد. صف سومی از چپگرایان است که مجاهدین خلق به برکت سرمایه‌گزاری هنگفت خود در بالای آن جای دارند. این سرمایه‌گزاری، عبارت از به کشتن دادن و به زندان فرستادن چند هزار جوان خام‌اندیش در ایران و چند میلیون هزینه تبلیغاتی از پول‌هایی است که رئیس جمهور اسبق بیرون فرستاده بود.

در کنار هر یک از این صف‌ها گروه های افراطی حاشیه‌ای هستند. در کنار صف مشروطه‌خواهان، مشتاقان گذشته یا شاهنشاهی‌ها قرار دادند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ چیز برای‌شان تفاوت نکرده است. تنها در آرزوی انتقام‌جویی از هر کس و هر چه هستند که به نظرشان این فاصله چند ساله را میان دوره‌های کامرانی دیروز و فردای‌شان انداخته است.

در کنار صف “لیبرال”‌ها دکانداران راه مصدق و انقلابیان شکوهمندی قرار دارند که هنوز دست‌بردار نیستند و به هر کس جز خودشان (و خودشان معدودی بیش نیستند) به چشم اتهام و عیب‌جویی می‌نگرند و دشنام از دهانشان نمی‌افتد. چپگرایان نیز که مانند معمول دچار فرقه‌بازی‌اند و چپ و چپ‌تر و چپ‌ترین دارند.

دو جریان اصلی ایرانیان مخالف، که تصور می‌رود هم در خارج و هم در داخل اکثریت دارند، صف‌های یکم و دوم‌اند ــ مشروطه‌خواهان و پویندگان راه نوسازی و توسعه (همه سویه) از یک سو و لیبرال‌های بریده از انقلاب و جمهوری اسلامی از سوی دیگر. گروه‌های حاشیه‌ای، خود را محکوم به برکناری از جبهه اصلی پیکار کرده‌اند، از جمله چپگرایانی که شعار جمهوری دمکراتیک اسلامی می‌دهند دیگر جایی در پیکار برای ساختن ایران دمکرات و پلورالیستی و ملت‌گرا ندارند.

اما در میان مشروطه‌خواهان و لیبرال‌ها هنوز ورطه‌های ژرف بدگمانی و حتی بدخواهی هست که باید برطرف گردد. مشروطه‌خواهان لیبرال‌ها را به سبب نقش منفی آنها ملامت می‌کنند و لیبرال‌ها با دادن صفت “منحوس” به رژیم گذشته و “خائن” شمردن رهبران آن رژیم جلوی هر تفاهمی را می‌گیرند. از سویی مشروطه‌خواهان باید دست از سر مصدق بردارند و جای شایسته او را در تاریخ ایران بشناسند و به لیبرال‌ها حق بدهند که از اوضاع گذشته ایران خوشنود نبودند. از سویی لیبرال‌ها باید به مشروطه‌خواهان این اعتبار را بدهند که مدافعان مشروط تنها رژیمی هستند که در چهار پنج سده گذشته به ایران درجه‌ای از امنیت و بهروزی و استقلال و نیرومندی داد و با همه جنبه‌های منفی خود قابل مقایسه با رژیم‌های پیش و پس از خود نیست. با مبادله دشنام‌ها کاری از پیش نمی‌رود. در برابر هر دو گروه جمهوری اسلامی است که ریشه هر دوشان را زده است و ریشه کشور را هم خواهد کند و نمایشی از ندانم‌کاری و بی‌لیاقتی خواهد داد که تنها با بی‌رحمی آن پهلو خواهد زد. از تنگ بودن زمان و خطر تجزیه ایران و جنگ داخلی چیزی نمی‌گوییم که تصور نمی‌رود هیچ ایرانی آگاهی آن را دست کم بگیرد.

از دو سالی پیش برای گردهم آوردن مخالفان خمینی و رهایی ایران ازحکومت آخوندی کوشش می‌شود، ولی با آنکه تقریبا همه ایرانیان در دشمنی با فاشیست‌های مذهبی و یاران چپ و راست آنها اتفاق داشته‌اند نتوانسته‌اند در میان خود به یک توافق منفی هم برسند ـــ به اینکه دست کم از تاختن به هم چشم بپوشند. سبب آنست که دشمنی با یک شخص یا رژیم برای همفکری و همکاری بس نیست. از آنجا می‌توان آغاز کرد ولی در همانجا نمی‌توان ایستاد. برای همفکری و همکاری، توافق بر سر دو موضوع دیگر هم لازم است که به همان اندازۀ دشمن مشترک اهمیت دارد: نخست، همکاری با چه کسانی و دوم بر سر چه برنامه‌ای. این دو موضوع به یکدیگر بی ارتباط نیستند.

از کمتر کسی می توان انتظار داشت که دست به دست دشمنان سوگند خورده خود بدهد یا سرنوشت خود را به کسانی بسپارد که او و کشورش را به حال بدتری خواهند انداخت. به همین دلیل بوده است که تلاش برای یک ائتلاف در برگیرنده همه گروه‌ها و روندهای فکری به شکست انجامیده است. برای بسیاری از گروه‌ها و افراد، پاره‌ای مخالفان کنونی خمینی ــ که همه نیز از سرسخت‌ترین پشتیبانان او بوده‌اند ــ هراس‌آور‌ترند. زیرا خمینی رو به زوال است، اما این دسته از مخالفان تازه‌نفس‌تر‌ند. او کوردل و تاریک‌اندیش است، اینها با پیه سوزی به انبار کالا خواهند زد که بهرحال نور بیشتری دارد. بیشتر مخالفان خمینی نمی‌خواهند به کسانی کمک کنند که بازماندۀ ایران را هم بر باد خواهند داد.

برای به نتیجه رسیدن کوشش‌ها باید شعارها و برنامه‌هایی برگزید که با گرایش‌های فکری هرچه بیشتری از ایرانیان سرو کار داشته باشد. شعارها و برنامه‌ها و رهبری پیکار باید برای بیشتر ایرانیان اطمینان‌بخش باشد؛ وگرنه هر کس به استقلال و گاه به رغم دیگران با خمینی دشمنی خواهد ورزید ــ مانند دو ساله گذشته. کسانی گفته‌اند که در انقلاب اسلامی گروه‌های بسیار مختلف و حتی مخالف همکاری کردند. این درست است. ولی در آن هنگام یک تن بالای همه قرار گرفت و آنها را نخست تحت الشعاع قرار دارد و بعد عملا محو کرد. امروز چنان رهبری نیست و کار دشوارتر است. ولی اگر بتوان سرانجام ایرانیان را به گرد هم آورد نیروی کارساز‌تر و اطمینان‌بخش‌تری برای آینده فراهم خواهد شد تا جماعات هیجان زده بی شکلی که کورکورانه به دنبال یک رهبر می‌روند و بعد، هم او را دچار جنون بزرگی می‌کنند و هم خود را به بدبختی می‌اندازند. آنهایی که با افسوس و غبطه از فرهمندی و رهبر فرهمند دم می‌زنند غافل‌اند که در بیشتر موارد فرهمندی یک رهبر، جای پختگی و هوشمندی سیاسی یک جماعت را گرفته است و در پایان به زیان ملت بوده است.

اگر بپذیریم که برای همفکر کردن ایرانیان باید از زمینه‌های طبیعی همفکری بهره جست، دشمنی با رژیم خمینی تنها یکی از این زمینه‌ها‌ست. نباید اشتباه سه سال پیش ایرانیان را تکرار کرد و همه چیز را در خمینی یا چند تن دیگر تمرکز داد. سه سال پیش رهبری خمینی را بسنده دانستند. این بار نباید دشمنی با او را بسنده بدانند. تصور روشن‌تری از هدف لازم است. رهانیدن ایران چه معنی دارد؛ اینهمه ایرانی مخالف چیستند؛ تنها با یک یا چند تن یا یک سلسله رویداد‌ها و طرز تفکرها و کارکردها که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نامیده می‌شود مخالفت دارند؟ با هر ایرانی گفتگو شود این نتیجه بدست می‌آید که ایرانیان عموما از انقلاب زده شده‌اند و بهم بر‌آمده‌اند. دشمنی آنها اساسا متوجه انقلاب است. گرفتاری‌های کشور هم از این انقلاب برخاسته است. اشخاص چندان اهمیت ندارند. یک روز هستند، یک روز نیستند. یک روز در آنجا قرار دارند، یک روز در اینجا. یک روز به قطار انقلاب می‌جهند، یک روز آنها را از قطار پایین می‌اندازند یا زیر چرخ‌هایش له می‌کنند. موضوع اصلی، خود انقلاب است نه رهبران آن که بیشترشان یا کشته شده‌اند یا فراری هستند یا جزء مخالفان آن درآمده‌اند.

حتی هدف منفی پیکار هم باید مشخص گردد. این هدف شخص خمینی نیست. او می‌تواند فردا بمیرد و نظامی که از ١٣۴٢ رهبر و نظریه پرداز آن بوده برجا بماند. پیکار با خود آن نظام است، با حکومت دینی، مداخله دین در سیاست، ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است. روشن است کسانی که هنوز در حسرت انقلاب‌اند و افسوس می‌خورند چرا خودشان رهبر آن نیستند و چرا زور را خودشان نمی‌گویند و دیگری می‌گوید نمی‌توانند در صف پیکار با میلیونها تنی که در آرزوی نابودی این انقلاب‌اند قرار گیرند. همان گونه که صرف مخالفت با خمینی نمی‌تواند دلیل همکاری و همفکری با کسانی باشد، شرکت در انقلاب نیز لزوما کسانی را از صف موتلف مبارزه کنار نمی‌گذارد. اگر کسی در گذشته انقلابی بوده و امروز از آن برگشته، دشمنی با او روا نیست.

در صف ضد انقلاب جایی برای هواداران انقلاب، هرچند دشمن خمینی، نمی‌توان یافت، ولی با آنها که امروز هدف‌های سه سال پیش خود را نفی می‌کنند، که در شخص خمینی تجسم یافت، می‌توان همگام شد. در واقع حضور انقلابیان پیشین در صف ضد انقلاب سودمند است زیرا به ایرانیان بیشماری که زمانی دچار جنون انقلابی شدند اطمینان خاطر می‌دهد. در آینده از بابت شرکت در انقلاب بازخواستی نباید بشود. تنها کسانی که دست به خون بیگناهان و اموال مردم آلوده‌اند مسئول خواهند بود. اگر کسانی آرمان خود را ساختن ایرانی قرار می‌دهند که از ننگ و آلودگی جمهوری اسلامی پیراسته باشد و به سوی آزادی و آبادانی و استقلال پیش رود، هیچ اهمیت ندارد که کی و چگونه از انقلاب اسلامی بریده‌اند.

***

چنانکه گفته شد یک توافق منفی، حتی اگر درست تعریف شده باشد، برای همگامی گروه‌های گوناگون بس نیست و یک برنامۀ کلی و حداقل ضرورت دارد تا اعتماد مردمان جلب شود و یک ائتلاف واقعی بوجود آید. برنامه حداکثر، به ویژه در شرایط کنونی پراکندگی و بدگمانی و سردرگمی ایرانیان امکان ندارد. هر گروهی می‌تواند برنامه حداکثر خود را داشته باشد و با دیگران رقابت کند. برای همکاری گروه‌ها و افراد بی‌شمار از توافقی بر سر یک برنامه حداقل فراتر نمی‌توان رفت.

نخستین اصل، طبعا ضرورت سرنگونی حکومت فاشیستی مذهبی و الغای قانون‌های آن است. اصل دوم پذیرفتن حق مردم برای تعیین رژیم حکومتی آینده است. پس از دوران انتقالی و موقتی که نباید دراز باشد با تشکیل مجلس موسسان باید قانون اساسی تازه‌ای را به رای همگانی گذاشت.

به دشواری می‌توان تصور کرد که ائتلافی که نتواند گروه بزرگ تکنوکرات‌های غیر‌نظامی و نظامی و لیبرال‌ها و اعضای طبقه متوسط بزرگ ایران را جلب کند کمترین بخت پیروزی داشته باشد. احساسات نامساعد مشروطه‌خواهان و لیبرال‌ها به یکدیگر بنیاد واقعی ندارد. آنها هردو میهن پرست و ملت‌گرا هستند. هر دو تا سه سال پیش ــ دست کم بطور رسمی ــ به قانون اساسی مشروطه وفادار بوده‌اند. هر دو را دشمنان مشترک تهدید می‌کنند. هیچ یک از آنها مکتبی و در اسارت یک ایدئولوژی توتالیتر نیست.

البته کسانی از این توافق بر کنار خواهند ماند: چپگرایان و مجاهدین و همه آنهایی که یا روی فرصت‌طلبی اشتباه‌آمیز (زیرا مجاهدین دیگر چندان وزنی ندارند) و یا به سبب تعصبات مارکسیستی، خود را به مجاهدین آویزان کرده‌اند؛ یا انتقام‌جویان مصدق یا محمدرضا شاه. اما ائتلافی که همه را در برگیرد ناممکن است و بیم برکنار ماندن گروه یا گروه‌هائی نباید سبب بیهوده ماندن نیروی صدها هزار تن در خارج و میلیون‌ها تن در داخل ایران گردد.

دی ١٣۶۰