«

»

Print this نوشته

«تو پروانه می‌شوی، من اعدام» ـ سپیده جدیری

در بحبوحه‌ی جنبش سبز، چالشی که شاعران مستقل، شاید بتوان گفت دوباره بعد از سال‌ها به شکلی جدی با آن روبه‌رو شدند، مسئله‌ی شعر متهد و شاعر متعهد بود. اما آیا تعهد شاعر و هنرمند نسبت به جامعه، الزاماً با نوشتن یا به تصویر کشیدنِ امر سیاسی، تحقق می‌یابد؟

***

«تو پروانه می‌شوی، من اعدام»

 

تأملی بر شعر سیاسی با نگاهی به مجموعه شعر “به خوابِ من با تفنگ نیا!” اثر آسیه امینی؛

 

 

سپیده جدیری

 

 

اشاره: پاره‌ای از تحلیل‌های مندرج در بخش اول این متن، برداشت آزادی‌ست از مقاله‌ی Poetry and Politics به قلم لیندا سو گریمز، شاعر و پژوهشگر آمریکایی، که در ۱۴ اکتبر ۲۰۰۵ در سایت suite101 انتشار یافته است.

۱

 

در آمریکا در باب همنشینیِ شعر و سیاست، دو نظریه‌ی کاملاً متضاد، مطرح است: نخستین آنها که به نوعی غیرعلمی‌ترین نیز به شمار می‌آید و در عین حال، چندان سطحی هم به نظر نمی‌رسد، این است که “شخصی” همان “سیاسی” است(۱)، و از این رو، شعر رسانه‌ای کاملاً مناسب برای اظهارات سیاسی محسوب می‌شود. کرولین فورشه و آدریان ریچ  در اشعار و آثار فلسفی‌شان، از مطرح‌ترین پیروانِ این نظریه به شمار می‌آیند. دومین نظریه که بیشتر میان محافل آکادمیک طرفدار دارد، این است که شعر هرگز رسانه‌ی مناسبی برای اظهارات سیاسی نبوده و قرار هم نیست که باشد. مثال بارز نظریه‌ی دوم نیز آرچیبالد مک‌لیش است با شعر کلاسیک مشهورش، Ars Poetica که به نوعی بیانیه‌ی نهایی او در باب “هنر برای هنر” محسوب می‌شود و در آن به تعریف دیگری از شعر پرداخته است. تکیه کلام او همیشه این بوده است: «روزنامه‌نگاری با رویدادها مرتبط است و شعر با احساسات. روزنامه‌نگاری با صورتِ جهان مرتبط است و شعر با حسِ جهان.»

این نظریات تا حدودی ریشه در این دارد که شعر را با محتوایش به رسمیت بشناسیم یا با فرم‌ آن. امروزه شاعران اغلب معتقدند که شعر تنها بر مبنای فرم آن تعریف می‌شود و به ندرت می‌توان شاعری را پیدا کرد که مدعی شود این یا آن موضوع برای اجرا شدن در یک شعر مناسب است. بسیاری از شاعران نیز زبان شعر را برای سنجش شعریت آن، در درجه‌ی اول اهمیت قرار می‌دهند. برخی حتی از این فراتر می‌روند و زبان را به عنوان مهم‌ترین وجه تمایز سبک یک شعر از اشعار دیگر در نظر می‌گیرند.  به طور مثال، چارلز برنستین و در مجموع، پیروان مکتب “شعر زبان” در آمریکا این گونه می‌اندیشند.

با این حال، می‌بینیم که خود برنستین در عین این که شهرتش را مدیون سرودن به سبک و سیاق این مکتب است، یکی از سیاسی‌ترین شاعران آمریکا به شمار می‌آید. کتاب Girly Man او در عین هنجارگریزی‌های آشکارِ فرمی – زبانی، حول حادثه‌ی یازده سپتامبر و نیز در واکنش به جنگ عراق نوشته شده است؛ یعنی به تنهایی می‌تواند به عنوان بیانیه‌ای کاملاً سیاسی علیه جنگ مطرح شود.

البته فراموش نکنیم که چارلز برنستین یکی از معدود استثناءهایی‌ست که اثرشان هم سیاسی‌ست و هم شعر.

بد نیست سخنان پیروان نظریه‌ی اول را نیز بشنویم و ببینیم که مثلاً آدریان ریچ، شعر را چگونه تعریف می‌کند. او در مقاله‌ی “جیغ معتکف”(۲)، شعر را به کُد رمزی‌ تشبیه می‌کند که به شکلی زیرزمینی در راه گسترش عقاید به کار می‌رود… البته این نظریه چندان قابل دفاع نیست چون در حقیقت، شعر جهان به ویژه از آغاز عصر روشنگری، به امری آنچنان خصوصی و پر رمز و راز تبدیل شده است که عامه‌ی مردم اصلاً به آن به عنوان چنان رسانه‌ای نگاه نمی‌کنند.

مسلماً کسی به شعر رو نمی‌آورد تا چیزی درباره‌ی سیاست دستگیرش شود. اما ریچ در مقاله‌ی معروف دیگری تحت عنوان “خون، نان و شعر: جایگاه شاعر”(۳)، اشاره‌ی جالبی به ماجرا دارد: «شاید از شعر به این دلیل می‌ترسیم که می‌تواند ما [جامعه] را از نظر حسی به سمت چیزی متمایل کند که خود بر این باوریم که عقل‌، آن را رد می‌کند؛… شاید شعر، آن امنیتی را که برای خود ساخته‌ایم، ویران می‌کند و ما را به یاد چیزی می‌اندازد که بهتر بود فراموشش کنیم.»

۲

 

در ایران، با شعر هوشنگ ایرانی [که پربیراه نیست اگر آن را جنبشی بنیادین در شعر نوی ایران بنامیم] و همچنین بعدها با شعر برخی شاعران حجم‌گرا، کم کم زبان برای تعدادی از شاعران در اولویت قرار گرفت تا این که در دهه‌ی هفتاد، این نگرش به اوج خود رسید و شاعرانِ بسیاری به سمت “شعر زبان” گرایش پیدا کردند.

در بحبوحه‌ی جنبش سبز، چالشی که شاعران مستقل، شاید بتوان گفت دوباره بعد از سال‌ها به شکلی جدی با آن روبه‌رو شدند، مسئله‌ی شعر متهد و شاعر متعهد بود. اما آیا تعهد شاعر و هنرمند نسبت به جامعه، الزاماً با نوشتن یا به تصویر کشیدنِ امر سیاسی، تحقق می‌یابد؟

محمود درویش که خود، اسطوره‌ا‌‌ی است در شعر ایستادگی می‌گوید: «هر شعر زیبایی، یک  جور ایستادگی است.» (۴) این مهم را می‌توان این گونه تعبیر کرد که شعر زیبا؛ شعری که مستقل است و فرمایشی نیست، اما در عین حال، به امر سیاسی نیز نپرداخته است، خودبسنده است برای این که شعر ایستادگی به شمار آید. هنر واقعی، اگر دارای مضمون سیاسی و انتقادی نیز نباشد، در مقابله با هنر فرمایشی، خودبسنده است که هنر متعهد محسوب شود. مثال بارز این نوع هنر، فیلم‌های عباس کیارستمی‌ست، که سیاسی نیست اما چون هنر ناب ا‌ست، در ایران اجازه‌ی اکران پیدا نمی‌کند. یا مثلاً، شعر اروتیک، که سیاسی نیست و به معنای عام‌اش، متعهد نیز نیست، اما تیغ سانسور امانش نمی‌دهد.

محمد آزرم، شاعر و منتقد، درباره‌ی جنبش شعر زبان‌مدار و فرم‌محور‌ در ایران و رابطه و نسبتش با امر سیاسی بر این باور است که: «این شعرها با تعریفی که از امکان یکی دانستن بنیان‌های سیاست و شعر بیان شد، شعرهایی بودند که مفاهیم سیاسی را در فرم خود اجرا می‌کردند یا به همان تعبیر، به جای سعی در بازنمایی امرسیاسی، سیاستی در فرم پیش می‌گرفتند که زبان شعر را به سمت مفاهیمی مثل مرکزیت‌گریزی، چندصدایی و دموکراسی پیش می‌برد. قوانین متنی در خود شعر ساخته می‌شد، پیش می‌رفت و تغییر می‌کرد. روایت غالب از فرم شعر حذف می‌شد یا به بیانی، مرزهای بین متن و حاشیه برداشته می‌شد و صدای مسلط متن با صداهای دیگر هم پایگان می‌شد. پس سیاسی‌ترین شعرها همین شعرهای زبان‌مدار و فرم‌محور بودند که برای ساختن جامعه‌ای متکثر در متن خود مرزهای هر ژانر ادبی و هنری و غیر هنری را برمی‌داشتند؛ یا می‌خواستند که بردارند.»(۵)

 

گفتیم که آدریان ریچ، شاعر فمینیست مطرح آمریکایی از پیروان نظریه‌ی اول؛ یعنی “شخصی” همان “سیاسی” است، به شمار می‌آید. این امر البته چنان که در مورد چارلز برنستین اشاره شد، می‌تواند با حفظ گرایش‌های فرمی – زبانیِ شاعر نیز تحقق یابد.

در ایران نیز معدود شاعرانی وجود دارند که به نوعی می‌توان شعر آنها را بر اساس نظریه‌ی اول تعریف کرد و بر مبنای نگاهِ ریچ به شعر، سیاست و فمینیسم، اما در عین حال، به دلیل توجه ویژه‌‌‌ای که به ساختار‌های خاصِ شعری معطوف داشته‌اند، نمی‌توان به آنها عنوان شاعرانی صرفاً بیان‌گرا و ساده‌نویس را اطلاق کرد. آسیه امینی یکی از این معدود شاعران است.

۳

 

 

انفرادیِ تو، بوی ابریشم می‌دهد.

انفرادیِ من بوی شاش.

 

می‌رویم؛

تو، پروانه می‌شوی روزی،

من، اعدام (مجموعه‌ی “به خوابِ من با تفنگ نیا!”، از شعر صفحه‌ی ۴۱)

آسیه امینی در “به خوابِ من با تفنگ نیا!” همچنان نگرش فمینیستی و شاعرانگیِ خاص خودش را که با مجموعه‌ی نخست‌اش، ” هی … تو که رفته ای” به خوانندگانش معرفی کرده بود، حفظ کرده است، ‌با این تفاوت که اصرارِ جدی‌تری به رعایت فرمی دارد که می‌توان گفت اکثریت قریب به اتفاقِ اشعار این کتاب، در قالب آن سروده شده‌اند؛ فرمی که بر مبنای حس‌آفرینی از تکرار و بازتکرارِ جملات به شکلی پُررنگ، ساخته می‌شود و به این سان، حس و معنایی علاوه بر آنی که خودِ واژگان شعر، حامل آنند، تولید می‌کند.

از این دست است شعری که «برای دوستان و همکارانی» سروده  شده که «پشت دیوارند»:

نوشته‌ام،

همه آنچه را که تو می‌گویی،

گفته‌ام،

همه آنچه را که تو می‌گویی،

دیده‌ام،

همه آنچه را که تو می‌گویی،

خوانده‌ام،

همه آنچه را که تو می‌گویی،

 

فقط آرامتر بزن!  (شعر صفحه‌ی ۲۴)

پرسش این است که این «همه آنچه را که تو می‌گویی» چرا باید در این شعر، عیناً تکرار شود؟ تکراری ملالت‌بار اما هدفمند؛ که با نگاهی دقیق‌تر می‌تواند ما را به این دریافت رهنمون شود که آنچه در این جمله‌ی تکرارشونده مستتر است، جایگاه بازجوست؛ و هدف از استتار آن، این بوده که خواننده، خود آن جایگاه را در دیالوگی تمام‌نشدنی با شاعر بسازد، جایگاهی که بر مبنای ریتم یکنواختِ  شعر رقم می‌خورد، و یادآور ریتمِ یکنواختِ سؤالات بازجوهاست، و این فضای پُر ملال می‌تواند تا ابد ادامه پیدا کند… تا ابد؟ نه، چون به ناگهان و با یک سکوت و سپس با تغییر ریتم در سطر پایانی، می‌شکند. شکستن ریتمِ تکرارشونده و یکنواخت سطرهای پیشین، به ذهن ما ضربه می‌زند؛ ضربه، که می‌تواند یادآور شکنجه باشد و شلاق.

و در این یکی:

یک نفر

ایستاده بالای سرم

و تهدید می‌کند که:

حرف نزن!

 

یک نفر نشسته روبروی من

و پند می‌دهد که

حرف نزن!

 

یک نفر، خوابیده در کنار من

و زمزمه می‌کند که حرف نزن!

 

یک نفر درون من است

و می‌ترساندم که حرف نزن!

 

این،

خاطرات روزنامه‌نگاری است

که حرف نمی‌زند. (شعر صفحه‌ی ۴۳)

باز هم با تکرارِ یک جمله، که یادآورِ جایگاهِ استتار شده‌ی یک طرفِ دیالوگ است – این بار، شاعر – مواجه‌ایم؛ طبیعی‌ست که این «حرف نزن!»‌ها خطاب به کسی‌ست که دارد حرف می‌زند! این بار اما گوینده‌ی جمله‌ی تکراری، “یک نفر”هایی مُجَزّایند که شیوه‌ی بیان‌شان بند به بند تعدیل می‌شود؛ از تهدید به پند و از پند به زمزمه… و زاویه‌دیدشان نیز تعدیل می‌شود، از “رو به پایین” به “روبه‌رو” و از “روبه‌رو” به “کنار به کنار” [در حالت خوابیده]، اما از آنجا که این تعدیلِ تدریجی، در نهایت به خاموشی (حرف نزدنِ) طرفِ دیالوگ می‌انجامد، شاید بیشتر تعبیر «با پنبه سر بریدن» را به ذهن متبادر کند تا تعدیل شدن. از این روست که این شعر به خوبی می‌تواند سیر تدریجیِ سرکوب، سانسور و فشار به سمت خودسانسوری و خفقان را بازتاب دهد.

شعر دیگری که باز هم با موضوع “خودسانسوری” سروده شده، به نوعی دیگر از تکرار زیبایی‌شناسانه بهره می‌برد:

تقدیم به همه سانسورچی‌های دنیا

صلح همیشه بهتر است

برای این که من آدم شجاعی نیستم.

 

فمینیسم چیز خوبی است

برای این که من زن دلربایی نیستم.

 

شعر را می‌ستایم

زیرا نمی‌توانم در هیچ روزنامه‌ای بنویسم

که چقدر از شما بیزارم. (شعر صفحه‌ی ۳۷)

در این شعر، هیچ جمله‌‌‌ای تکرار نمی‌شود بلکه عنصر تکرار در ساختارِ شعر مستتر است. یعنی ساختمانِ‌ بندهای مختلف شعر با مصالحی مشابه و بر پایه‌ی ریتمی مشابه استوار گشته است. این تکرارِ ریتم و ساختار، همخوانیِ شگفت‌انگیزی با تکرارِ زاویه‌ی دید یکسان و سرشار از ناتوانی نسبت به دسترسی به “صلح”، “فمینیسم” و “شعر” دارد که از واژگان “نیستم” و “نمی‌توانم” متبادر می‌شود.

شاعرِ “به خوابِ من با تفنگ نیا!” همچنین رویکردی کاملاً خاص و نوین به استعاره داشته است که در پاره‌ای از اشعار کتاب، جلب نظر می‌کند:

کسی می‌پرسد

این اتوبان، یادگار کیست

که بهشت زهرا را

این همه نزدیک کرده است؟ (بخشی از شعر بلند “چهارشنبه‌ها روز اعدام است” صفحه‌ی ۱۱۹)

روزهای هفته در اعتصابند.

چهارشنبه عصبانی است.

فرزاد معلم را

یک‌ شنبه اعدام کرده‌اند. (بخشی از شعر بلند “چهارشنبه‌ها روز اعدام است” صفحه‌ی ۱۲۱)

و مهم‌تر از این همه، آن است که آسیه امینی یک شاعر است چه از سیاست بگوید و چه از عشق، و جایگاه شعر را به شعار تقلیل نمی‌دهد:

و او رفت

 

یک فصل پیش،

و شاید یک سال و یک قرن پیش،

رفت

که از مسیر دیگری سروده شود. (از شعر صفحه‌ی ۴۸)

برای آوا

گربه همبازی است

برای من

نقشه‌ای جاندار

که از کتاب‌های جغرافی تا امروز

ما را به بازی گرفته است. (از شعر صفحه‌ی ۸۷)

و این همانی‌ست که شعر شعارزده‌ی سیاسی ما غالباً از فقدان آن رنج می‌برد.

 

 

 

(۱)                                                                                     The personal is political؛ یکی از مشهورترین عبارات فمینیست‌ها، که به سال ۱۹۶۹ توسط کرول هانیش – رهبر جنبش فمینیستیِ معترض به “شوی میس آمریکا” – و با مقاله‌ای از او تحت همین عنوان، به جمله‌ای پرطرفدار تبدیل شد. 

(۲)                                                                                     The Hermit’s Scream، نشریه‌ی PMLA (انجمن زبان مدرن آمریکا)، اکتبر ۱۹۸۳٫

(۳)                                                                                     Blood, Bread and Poetry: The Location of the Poet، The Massachusetts Review، ۱۹۸۳٫

(۴)                                                                                     به نقل از وبسایت سازمان سوسیالیست، فمینیست، ضدنژادپرستی SOLIDARITY.

(5)                                                                                     «شعر، سیاست است»، گفت‌وگو با محمد آزرم درباره‌ی نسبت شعر و سیاست، مجله‌ی «صبح آزادی»، شماره‌ی ۱۳، یکشنبه سوم مهر ماه ۱۳۹۰٫

 

 

 

 

*این نوشته بار نخست در سامانۀ «تهران ریویو» منتشر شده است.