انقلاب مشروطه بيشتر آنچه را که میبايد بر آن بسازيم به ما میدهد؛ انقلاب اسلامی بيشتر آنچه را میبايد به دور اندازيم به ما میآموزد. يکی به ما میگويد چه بايد بشويم؛ ديگری می گويد چه نبايد باشيم.
درسهای صد ساله گذشته بويژه دو انقلاب سده بيستم در فرهنگ سياسی جا میافتد و اين نخستين منزل در سفر دراز ما به تجدد است. بی يک بحث جدی در اين دو انقلاب نمیتوان به آينده پرداخت.
انقلاب مشروطه بيشتر آنچه را که میبايد بر آن بسازيم به ما میدهد؛ انقلاب اسلامی بيشتر آنچه را میبايد به دور اندازيم به ما میآموزد. يکی به ما میگويد چه بايد بشويم؛ ديگری می گويد چه نبايد باشيم. پيام انقلاب آغاز سده بيستم تجدد بود؛ پيام انقلاب اواخر آن سده فرهنگ و هويت.
اگر در گفتمان ما تجدد در برابر فرهنگ و هويت قرار میگيرد شگفتی نيست؛ اين درست قلب مسئله ماست. انقلاب اسلامی موضوع هويت و فرهنگ را در صورت غالب اسلامیاش، چنان در کانون گفتمان سياسی قرار داد که بيش از دو دهه انرژی ملتی درگير مسائل مرگ و زندگی اقتصادی و اجتماعی و سياست خارجی و محيط زيستی، صرف اموری مانند حجاب و ناموس و آداب عزاداری و «حفظ کيان اسلام» میشود.
از چند دهه پيش از انقلاب، فرهنگ و هويت با رنگ فزاينده اسلامی که از آخوند تا روشنفکر و از راست مذهبی تا چپ بیخدا به ملاحظات سياسی و به قصد بهرهگيری از احساسات مذهبی مردم بدان دامن میزدند در برابر پيشرفتهای اقتصادی و اجتماعی قرار گرفت و تا نفی و کوچک شمردن تلاش ملی برای بيرون آمدن از چنبر واپسماندگی رفت.
ماموريت انقلاب، چنانکه از سوی رهبرش از همان آغاز اعلام شد، نگهداشت هويت اسلامی و اسلام راستين، بازگشت به ريشههای اصيل اسلامی، پيکار با غرب، و استقلال بويژه در زمينه فرهنگی بود. در بيست و چند ساله حکومت اسلامی هم بسيار کارها کردهاند، از کشتن و بردن و ويران کردن؛ و بسيار کارها نکردهاند ــ ساختن يک جامعه توليدی ــ ولی دلمشغولیشان همواره فرهنگ و هويت بوده است.
نقل از: صدسال کشاکش با تجدد