«

»

Print this نوشته

به یاد دکتر طباطبایی که نوروز امسال از عیدانه او محرومیم.

‌ ‌

به یاد دکتر طباطبایی که نوروز امسال از عیدانه او محرومیم.‌ ‌

(کاش ما را دو مانی بود، یکی همواره پیش ما می‌ماند، دیگری به سفر می‌رفت)‌ ‌‌ ‌

‌ ‌

20190306150027_thumbnail_770x470

به یاد دکتر طباطبایی که نوروز امسال از عیدانه او محرومیم.

(کاش ما را دو مانی بود، یکی همواره پیش ما می‌ماند، دیگری به سفر می‌رفت)

آن زمان که سرور ما و روشنی بخش ما (مانی)، در شهر تیسفون نشسته بود، شاپورشاه او را نزد خود خواند.

پس سرورمان عازم شد. دوباره بازگشت و بسوی ما آمد ….. مدت زمان کوتاهی بگذشت، پس دگر بار شاپورشاه در پی او فرستاد و او را فراخواند …. آنگاه سرورمان رفت و دگر باره بازگشت و به مانستان آمد ….. پس برای سومین بار شاپورشاه در پی او فرستاد. سرورمان رفت و سومین بار برگشت.

آنگاه یکی از شاگردان به سخن درآمد و اینگونه دعا کرد:

آه، تقاضا می‌کنم سرور، یکی مانی دیگر به ما ارزانی دارد، مثل تو، یکی از مانی‌ها نزد ما ماند، همچون تو، و دیگری بسوی شاپورشاه برود.

آنگاه که مانی این سخن را از شاگرد شنید، سرش را تکان داد و به او گفت:

من تنها یک مانی به جهان آمده‌ام تا دانایی را موعظه کنم، تا در آن اراده خیر را که به من محول شده است، به انجام برسانم.

بنگر! من تنها یک مانی هستم اما به من اجازه ندادند تا به آزادی در دنیا سخن بگویم، زیرا جهان عاشق تاریکی است. باز بنگر که جهان مرا در تنگناهای بزرگتری تحت فشار قرار می‌دهد. نادانان به من فضایی و مجالی نمی‌دهند تا حقیقت را در آرامش موعظه کنم، آنگونه که هست. آنان پادشاهان و سزارها را می‌پذیرند و تحمل می‌کنند، اما حقیقتی را که من در میانشان موعظه کردم، نمی‌پذیرند. آنها نوای زندگی را که من در میان ایشان ندا می‌دهم نمی‌شنوند. آنان با من نبردهای عظیمی براه انداختند، منازعات بسیاری با من کردند، مرا گرفتند و پاییدند، اگر حمایت پدر نصیبم نمی‌شد، همو که بی خدایان را یاری نمی‌رساند، حتی برای یک روز هم اجازه نمی‌دادند در سرزمینم حرکت کنم.

آری، در حالی که من تنها یک مانی هستم، یگانه هستم، جهان پذیرای من نیست، تا چه رسد به تحمل دو مانی.

من تنها یک مانی به جهان آمده‌ام، با اینحال، همه قدرتها علیه من به جنبش درآمدند، حال اگر دو مانی به جهان آمده بود، کجا قادر به تحمل و پذیرش آنان بودند؟!

من تنها یک مانی به دنیا آمده‌ام، بر روی پاهای خود می‌ایستم و با پُری و صمدانیت پاهای خود سفر می کنم.

همه شما از خداوند بخواهید تا به آن روزی که رخ خواهد داد، پاهای این مانی را که در میان شما هست، استوار دارد.

پس آن شاگرد چون این سخنان بشنید، به سرورمان مانی گفت:

رستگارم من و برادرانم که از تو این شکوهمندی شنیدیم، ما همگی می‌دانیم که بواسطه آمدن تو، بیش از تمامی انسانها نیکی و دانایی را دریافتیم، تنها پدری که تو را فرستاده تا نیکی و دانایی را موعظه کنی، تنها اوست که قادرست به نیکی مزد رنج تو را به کمال بپردازد. تنها اوست که خواهش و دعای تو در باره ایرانزمین را اجابت می کند.

مصطفی نصیری

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
برگرفته از بخش سفر کفالایا (کلمات مانی) با اندکی دخل و تصرف.