«

»

Print this نوشته

«ایرانشهری» سلطنت نیست / مصطفی نصیری

جمله پایانی دکتر فیرحی را می‌نویسم و نکته‌ای را بر آن می‌افزایم. ایشان گفته‌اند؛ “اینک با افتخار باید از فقه و فقها بپرسیم که سرنوشت ایران زیر دست شماست و ….” نکته‌ای که می‌خواستم به نکته با افتخار دکتر فیرحی اضافه کنم این است که تنها ایرانیان شیعه می‌توانند فقه و فقها را مخاطب پرسش قرار بدهند و بقیه ایرانیان از افتخار چنین پرسشگری محروم خواهند ماند. آنجا که ما ایرانیان همگی می‌توانیم از یک امر مشترک پرسش کنیم، همان “ایرانشهری” است، و به همین دلیل ایرانشهری نظریه حفظ سلطنت نبوده و نیست تا بمیرد. سلطنت تنها صورتی از اندیشه و فرهنگ ایرانشهری در دوران کهن بود. اما ایرانشهری نظریه حفظ ایران و بنیادهای فرهنگی آن بمثابه یک ماده بنیادین است که صورت‌های تاریخی، اعم از سلطنت و ….، بر آن عارض می‌شوند. مرگ صورت مرگ ماده نیست بلکه به معنی پیدایش پیشینی صورتی دیگر است.

‌ ‌

«ایرانشهری» سلطنت نیست

مصطفی نصیری

جناب دکتر فیرحی در مراسم بزرگداشت خود که تحت عنوان تکراری “کجا ایستاده‌ام” برگزار شد، ضمن تاکید بر هیمنه مثلث چپگرایی و استعمار و دولتگرایی که سویه‌های باستانگرایی هم پیدا می‌کند و نیز با اشاره به جنبه “ابزاریت” دولت، گفته است: “همواره در ایران تلاش شده که دولت مقدس شود و بعد از درون این مثلث [چپگرایی و استعمار و دولتگرایی] یک دولت مقدس یکتاگرای مقتدر مطلق گرا درآمده که سرنوشت جامعه ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد”.  ما واقعا نمی دانیم این توصیف بی‌رحمانه جناب فیرحی از دولت، تنها ناظر و راجع به همان دولتی است که به تعبیر خودشان بعد از مشروطیت گوی سبقت را ربوده و باید “با افتخار از فقه و فقها” در باره آن پرسید؟ یا ناظر به واقعیت تاریخی دولت ایرانی به صورت عام یا تاریخ دولت ایرانی است؟  بنا نداریم ادعا کنیم دولت در ایران هیچگاه مقدس و مقتدر و مطلق و … نبوده، زیرا دولت‌های تهی از هرگونه اقتدارگرایی و ….، حتی در دموکراتیک‌ترین صورت‌های دولت، امری عدمی هستند، اما دولتی هم که مستحق چنین خشونتی باشد که دکتر فیرحی توصیف کردند، هیچگاه در ایران واقعیت تاریخی نداشته و اینگونه خشونت‌ورزی علیه دولت، صرفا منبعث از آن ایده‌ئولوژی چپگرایانه‌ای است که بموجب فرموده رفیق اعظم مارکس “ماشین دولت را در هر حالی باید خرد کرد چون ابزاری برای حفظ سلطه طبقه متوسط در برابر طبقه کارگر است”. باری دولت، بویژه دولت ایرانی که نهادی مثل وزارت و سیستم دیوانی و دهقانی اجازه اقتدار مورد نظر دکتر فیرحی را به آن نمی‌داد، هرگز همچون “ابزار” نیست تا پس از رفع نیاز، از مطلوبیت بیفتد. تمثلا دولت تاکسی نیست تا پس از رسیدن به مقصد از آن پیاده شویم، بلکه دولت عین راه و بمثابه “ظرف”ی برای تشکیل “ملت” است و چون هیچگاه از “ملیت” بویژه در جایی مثل ایران تا اطلاع ثانوی رفع نیاز نمی‌شود، پس دولت نیز هیچگاه به لحاظ نظری به مرتبه ابزاریت سقوط نمی‌کند. یا ملت ایران هست، که هست، پس دولت هم با آن هست. زمانی دولت ایرانی نیست که ملت ایرانی نباشد، و تا زمانی که ملت ایران باشد، دولت هم (با عزل نظر از صورت‌های تاریخی آن) باید باشد و خواهد بود. زیرا همچنان‌که عرب‌ها خود را در دوگانه “امت خلافت” دریافته و درک می‌کنند و در چنین بستری با هم ارتباط برقرار کرده و به یک منطق و درک و تفاهم مشترک می‌رسند، ایرانیان نیز بخلاف آنها، تنها در بستر و ظرف “دولت ملت” است که به فرهنگ و زبان و منطق و درک مشترک می‌رسند. چنین ظرفی که اولین وحدت زیبا برای ملت شدن اقوامی را فراهم کرده، مستحق چنان خشونت کلامی نیست. به عنوان نکته پایانی، جمله پایانی دکتر فیرحی را می‌نویسم و نکته‌ای را بر آن می‌افزایم. ایشان گفته‌اند؛ “اینک با افتخار باید از فقه و فقها بپرسیم که سرنوشت ایران زیر دست شماست و ….” نکته‌ای که می‌خواستم به نکته با افتخار دکتر فیرحی اضافه کنم این است که تنها ایرانیان شیعه می‌توانند فقه و فقها را مخاطب پرسش قرار بدهند و بقیه ایرانیان از افتخار چنین پرسشگری محروم خواهند ماند. آنجا که ما ایرانیان همگی می‌توانیم از یک امر مشترک پرسش کنیم، همان “ایرانشهری” است، و به همین دلیل ایرانشهری نظریه حفظ سلطنت نبوده و نیست تا بمیرد. سلطنت تنها صورتی از اندیشه و فرهنگ ایرانشهری در دوران کهن بود. اما ایرانشهری نظریه حفظ ایران و بنیادهای فرهنگی آن بمثابه یک ماده بنیادین است که صورت‌های تاریخی، اعم از سلطنت و ….، بر آن عارض می‌شوند. مرگ صورت مرگ ماده نیست بلکه به معنی پیدایش پیشینی صورتی دیگر است.

‌ ‌

دین ایرانی و اندیشه ایرانشهری

دکتر فیرحی در بخش دیگری از سخنانشان در مراسم بزرگداشت خود به شرح رابطه و نسبت تجدد با دین ایرانی پرداخت و گفت که سعی دارد این روایت بقول خودشان مغفول مانده را برجسته کند. وی ضمن ایجاد “منازعه ای میان شریعت و سلطنت” تاکید کرد که “از مشروطه به اینسو، شریعت برنده این منازعه بوده است. ادعای جناب دکتر فیرحی بالاجبار بر این دو پیشفرض استوار خواهد بود که اولا شریعت از آغاز و بالذات مدعی حکومت بوده و ثانیا از مشروطه به آنسو، بازنده منازعه با سلطنت بوده است. امید است که ایشان روزی این ادعا و نتایج مترتب بر آن را به محک مواد و منابع تاریخ فقه بزند.

دکتر فیرحی سپس با اشاره به این نکته که تجدد غربی مبتنی بر پایه های الهیاتی بوده، نتیجه گرفتند که تجدد ایرانی نیز لاجرم مبتنی بر مبانی الهیاتی خواهد بود و او سعی دارد به اقتفای علمای غربی، این مبانی موجود در شریعت شیعی را روایت کرده و برجسته کند.

 تا زمانی که دکتر فیرحی یافته های جدید خود در خصوص مبانی الهیاتی تجدد غربی را توضیح بدهند، ذکر این نکته ضروری است که موضوع مبانی الهیاتی تجدد غربی، به روشنی و تفصیل در کتاب اندیشه سیاسی جدید در اروپا، نوشته دکتر طباطبایی، تشریح و تبیین شده و آقای فیرحی از این جهت (و قدر متیقّن تا الان) افق جدیدی نگشوده اند. همچنین اشاره به این نکته هم خالی از لطف نیست که دکتر فیرحی متاسفانه در بکار بردن مفاهیمی مثل مذهب، دین، شریعت و الهیات، از ضابطه علمی مشخصی پیروی نکرده و بدون توجه به تمایزات مضمونی مفاهیم یاد شده، به دفعات آنها را به عنوان مترادف همدیگر بکار برده که نقصی اساسی برای ایشان به شمار می آید.

اما در ارزیابی سخنان فوق، باید به جرات گفت که فیرحی، در روایت و یا “برجسته کردن مبانی مذهبی تجدد ایرانی” یکسره به وادی فقه هبوط کرده و دین و مذهب و الهیات را در نهایت به فقه فرو می کاهد. البته بلعیده شدن دین توسط فقه امری با تاریخ طولانی است و چه بسا کسانی مانند دکتر فیرحی معلول این روند تاریخی هستند. اینکه امروزه قاطبه بلامنازع علمای دینی فقیه هستند، اما هرچه به گذشته های دور و آغازگاه های دین بر می گردیم، نمی توانیم تمایز خاصی میان یک عالم دینی با یک حکیم، مورخ، مورخ، اصولی و …. ببینیم، به همین نکته برمی گردد.

باید دانست دین در معنای فقهی نه تنها قادر به پشتیبانی تجدد ایرانی مورد نظر دکتر فیرحی نیست، که به اعتبار تجربه همین چند دهه اخیر، حتی قادر به رفع تضاد از نحله های فقهی نبوده است. از این نکته که بگذریم، دین در معنای کلی نه تنها در “منازعه” با سلطنت (بمثابه صورت کهن سیاسی ماده ایرانشهری) نبوده که اساسا دین ایرانی بخشی از سنت عقلانی ایرانشهری بوده است، و به این معنا، مرگ ایرانشهری پیام خوبی را برای دین ایرانی مخابره نخواهد کرد.

بخلاف منازعه ساختگی دکتر فیرحی، دین شاید از انقلاب ۱۳۵۷ به اینسو، سودای سلطنت و حکومت در سر پروراند، اما تعمیم این سودا به آنسوتر، ادعایی بیش نیست. اگر به آغازگاه سقیفه بنی ساعده و مشاجرات دوجانبه انصار و مهاجرین برگردیم که در فضای آکنده از عصبیت قبیله ای صورت گرفت، هیچ نشانی از اصول و مبانی دینی در جهت دهی به مشاجرات و یا موثر در نتیجه حاصل شده نمی بینیم، اصول و قواعد فقه که جای خود را دارد. اگر از دوره ۴۰ ساله خلافت راشدین که سایه روشن های حضور فرهنگ ایرانشهری در کنار دین ظاهر می شود درگذریم، در دوره بنی امیه، و بویژه هرچه به اواخر سده اول نزدیک می شویم، حضور اندیشه ایرانشهری در کنار دین و تبدیل خلافت به سلطنت نوآیین ایرانی، مورد اعتراف همه اندیشمندان است.

اولین مراوده میان خرد ایرانشهری با دین (که باید آن را نقطه تکوین دین ایرانی دانست) در آثار ابن مقفع ظاهر شده است، و از این حیث می توان در موضوع اسلام ایرانی هانری کربن پیچید و مناقشه کرد که در تبیین این واقعیت به سرچشمه ها باز نگشته است. ابن مقفع پژوهان اعتقاد راسخ دارند که او در انتقال عناصر و مبانی ایرانشهری، از محیط ساسانی به محیط اسلامی، زوائد دینی را از آن عناصر زدود تا بتوانند نسبتی سازگار با دین اسلامی دراندازد. باب برزویه طبیب در کلیله و دمنه، چه متعلق به اصل کتاب باشد، وچه افزوده ابن مقفع، ترسیمی از افق دین ایرانی است. علمای دینی هم، آنجا که توانسته اند گامی بردارند، با بازگشت به اصول دین ایرانی بوده است نه با تکیه بر فقه.

‌ ‌

امکان تفکیک سنت از نص

شاید بی‌مبناترین سخن دکتر فیرحی در مراسم بزرگداشت خود، ادعای تفکیک «نص» از «سنت» بود که از نظر ایشان اولی دارای وجوه دموکراتیکی و دومی «اقتدارگرا» است. این‌که نص یا متن وجوه دموکراتیکی دارد یا ندارد، موضوع بحث نیست، اما این‌که گذشتگان چرا به‌جای سنت دموکراتیکیِ سازگار با نص دموکراتیکی، سنتی اقتدارگرا جعل کردند یک دلیل موجه بیشتر ندارد. گذشتگان مفهومی به اسم «دموکراتیکی و دموکراسی» نمی‌شناختند. از این‌که بگذریم؛ اصولا ارتباط همه کسانی که مخاطب مستقیم یک «نص مقدس» نبوده‌اند، از طریق «سنت» برقرار می‌شود، و همین‌طور هیچ متن مقدسی نیست که سنتی را نتنیده باشد، و مهم‌تر این‌که؛ برخی نص‌ها عین سنت بوده و در سنت و به‌واسطه سنت استمرار یافته‌اند. پس مهم‌ترین ویژگی یک نصْ این است که با سنت خود عجین شده و از آن جدایی ناپذیر است. اگر سنتی که نصی را منتقل کرده است، از نص یاد شده منتزع شود (حتی انتزاع ذهنی)، از یکسو نص منتزع شده بی‌محمل و غیرقابل فهم خواهد ماند، و از سوی دیگر، سنت منتزع شده از متن نیز امکان بقاء «درخود» و «برای‌خود» نخواهد داشت. همه تفاسیر قران، بمثابه سنت تنیده پیرامون قران هستند که بدون آن، وجودی برای آن‌ها متصور نیست، چنان‌که متن قران نیز بدون آن لایه‌های تفسیری برای ما مفهوم نخواهد بود. ادعای جدا کردن سنت از متن، یا، پیراستن متن از سنت، درواقع بمنزله دستکاری ناشیانه و غیرمسؤلانه نسبت «گذشته و حال و آینده»، یا، دور ریختن تاریخی است که فاصله میان مدعی پیرایش و نص مورد نظر را تشکیل داده است. چنین ادعای شاذّی، بویژه از سوی کسی که به‌لحاظ روشی خود را پای‌بند «هرمنوتیک» و «تفسیر» معرفی می‌کند، نشان می‌دهد که مدعی به تاریخی بودن فهم بشری، و نیز به پیچیدگی فراشد انتقال یک سنت از گذشته به اکنونی که فعلا در آینده می‌باشد، تفطّن نیافته است. و ایضا مدعی از التفات به این دقیقه عاجز است که حتی به‌فرض محال، اگر موفق به ارائه نصی پیراسته از سنت شود، باز نصی که او ارائه می‌دهد، تحت «فشار» فهم ایشان از آن نصْ بمثابه یک سنت خواهد بود، زیرا «سنت» به‌عنوان یک مفهوم مدرن، نامی است برای هر آن‌چیزی‌که از گذشته به حال منتقل شده و یا می‌شود (Tradition , Edward Shils , p12) .مسئله این نیست که هیچ نصی را نمی‌توان بی‌التفات به سنت آن ورق زد و خواند، مسئله این است که حتی عزیمت به نص هم تنها از راه اتخاذ موضعی در یک سنت آگاهی می‌گذرد، بنابراین نفس رجوع به سنت و مواجهه با آن، بدون تکیه بر سنتی که موضع تفسیری رجوع‌کننده را متعیّن خواهد کرد، ممکن نخواهد بود. و ایضا انتقال نص پیراسته شده نیز، تنها به موضعی در یک سنت آگاهی اکنونی ممکن خواهد بود.

بی‌گمان ادعای پیراستن سنت از نص، متاثر از نوعی فهم مَدرسی سطحی و تاریخ مصرف گذشته از نظام ارسطویی است که «منطق» در آن، دانشی علی‌حدّه و مقدم بر «فلسفه» به‌حساب می‌آمد. چنین تفکیکی (حتی در وعاء ذهن) در اندیشه جدید، بویژه در سنت ایده‌آلیسم آلمانی، از محالات است، و پس از تلاش بیهوده مارکس برای تفکیک دیالکتیک هگلی بمثابه «روش» از ایده‌آلیسم هگلی بمثابه «ماده و موضوع»، کسی سودای آن را نپزیده است.

اینک با اتکا به این مقدمه می‌پردازیم به ماهیت سنتی که دکتر فیرحی آن را «اقتدارگرا» نامیده و گفته است که می‌خواهد با کنار زدن لایه‌های سنت اقتدارگرا، «وجوه دموکراتیکی» آن نص را نشان بدهد تا به اقتفای علمای غربی بتواند پایگاهی برای تجدد ایرانی فراهم آورد. پرواضح است که ایماء و اشاره‌های ایشان در خصوص سنت اقتدارگرا، اندیشه و سنت ایرانشهری را نشانه گرفته است. اندیشمندان بسیاری به ایرانشهری بودن ماهیت سنتی که در سده‌های اولیه اسلامی، تحولات اساسی را رقم زد، اعتراف کرده‌اند که در ادامه صورت‌بندی دو تن از اندیشمندان عربی غیراصیل (عابد الجابری مراکشی و محمد ارکون الجزایری) و صورت‌بندی دکتر طباطبایی را می‌آورم و سپس ادعای دکتر فیرحی را در برابر آن‌ها قرار می‌دهم.

محمد ارکون در مهم‌ترین نوشتۀ خود که تز دکتری وی تحت عنوان «نزعة‌الأنسنة فی‌الفکرالاسلامی» می‌باشد، با تمرکز بر نسل اندیشمندانی مثل ابوحیان توحیدی و مسکویه (هر دو ایرانی) که عنوان فرعی کتاب‌اش را تشکیل می‌دهند، سنت مورد نظر را سنتی «انسانی ـ Humanism» نامیده است. چارچوب تحلیل ارکون بر مفهوم «ادب» بنیادگذاشته شده است که توسط عبدالحمید کاتب و ابن‌مقفع (هر دو ایرانی) نظریه‌پردازی شده است. ناگفته نماند که ارکون همه توان خود را به‌کار می‌گیرد که سنت یا اندیشه انسانی مورد نظر را ذیل «اندیشه عربی ـ اسلامی» و گاهی «اندیشه عربی» درج کند که قابل فهم است. اما عابد الجابری به‌خلاف ارکون، معتقد است که متن و نص اسلامی در گیرودار دو سنت بود که یکی «سنت عقلانی» با محوریت ابن‌رشد بود که در مغرب اسلامی تکوین یافت. از نظر جابری این وجه از سنتْ عامل اعتلای نص بود. اما سنت دیگر، سنت خسروانی (عرفانی) ایرانی بود که که روحیه «تسلیم» و زبونی در برابر حاکمیت را در جهان اسلام تزریق کرد که وجه انحطاط سنت اسلامی را به نمایش می‌گذارد. طبیعی است که روحیه تسلیم ایرانی، یک روی سکه‌ای است که در روی دیگر آن، اقتدارگرایی و سلطه‌گری حاکمیت نقش بسته است. در هر حال موضوع اصلی هر دو نویسنده «سنت ایرانی» با دو نقش «عرفانی» و «انسانی» است. یکی تلاش می‌کند این اندیشه را به‌عنوانی عاملی سازندهْ ذیل سنت عربی قرار دهد، و دیگری می‌کوشد آن را عامل زوال و انحطاط اندیشه عربی قلمداد کند. و بالاخره براساس نظریه دکتر طباطبایی، اسلام به‌عنوان یک دینْ از محیطی که در آن تکوین یافته بود، خیلی زود فراتر رفت و به‌همین دلیل فرصت نیافت تا سنت اندیشگی خاص خود را پی افکند، و در نتیجه کلیت سنت اسلامی بویژه آن‌جاکه به عصر زرین فرهنگ می‌انجامد، عمیقا متأثر و منبعث از سنت ایرانشهری است. لازم به یادآوری است که نقش یاد شده برای سنت ایرانشهری در نظریه دکتر طباطبایی، نقشی حداقلی و تبعی است، زیرا مهم‌ترین کارکرد سنت عقلانی ایرانشهری، حفظ بنیادهای فرهنگی و سیاسی ایران در بطن زبان و ثقافت عربی و جلوگیری از گواریده شدن آن در هاضمۀ دوگانه خلافت ـ امت بود که در نهایت به استقلال سیاسی و تاسیس دولت‌های مستقل ایرانی انجامید که در این نوشته مطمح نظر ما نیست.

آن‌چه‌ دکتر فیرحی تحت عنوان تحمیل اقتدارگرایی از جانب سنت به نص می‌گوید، درواقع اگر بتواند آن را توضیح دهد، بیان دیگری از صورت‌بندی عابد الجابری خواهد بود.

‌ ‌

https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378?fref=hovercard&hc_location=chat