«

»

Print this نوشته

بسیج دانشگاهی علیه بنیادهای فکری دفاع از ایران / بخش دوم / فرخنده مدرّس

«استادانِ» وصل به دستگاه اکسیژن عاریه‌ای غربی‌ها، یکی دو نام از نویسندگان آنان را ذکر کرده و این سخنان دست و پا شکسته‌ را از زبان آنان نقل کرده و گفته‌هایی بریده از متن بحث‌هایشان را به عنوان «زیباترین فرم» توصیف هژمونی‌طلبی پسامدرنیِ «جامعه‌شناسی»، به گفته‌های خود می‌افزایند؛ و بدین ترتیب، صحنه بحث «علمی» خود را همچون میدان پیکار، به منظور استقرار «هژمونی» «علم جامعه‌شناسی» خویش، آرایش می‌دهند، و «سوزن» بدست، به دکتر طباطبایی و به بارقه‌ای از پژوهش‌های تاریخی ایشان در بارۀ «سنت اندیشیدن ایرانی» حمله می‌کنند. و در این حملۀ «سوزنی» نیز متوجه نیستند که نوک نازک «علم» نیاموخته خود را به گوشه‌ای از پیکر دستگاه نظری و دیدگاهی فرو می‌کنند که، همچون پیل‌تنی بر بستر تاریخ ایران ایستاده و از درون آن، از رشتۀ پیوندی میان متون تاریخی و فرهنگی نام‌آور این کشور سخن می‌گوید که افکار بزرگمهرِ وزیر، تنسر کاهن، ابن‌مقفع دبیر، فارابی فیلسوف و ابن‌سینای حکیم، خواجه نظام‌الملک وزیر بزرگ ایران، فردوسی حکیم و حماسه‌سرای ایران، بیهقی تاریخ‌نگار ایران، سعدی صاحب سخن و رهبر انقلاب غزل، حافظ نگهبان «آتشی» که هرگز در دل‌ها نمیرد و………….. تا اندیشۀ وزیر بزرگ و نخستین نمایندۀ مصالح عالی دولت ایران قائم‌مقام فرهانی را به هم متصل می‌کند و حرکت، تحولات، فراز و فرود آن «اندیشه» را، بر پایۀ دگرگونی‌های تاریخ ایران، می‌نمایاند.

‌‌ ‌

FM

بسیج دانشگاهی علیه بنیادهای فکری دفاع از ایران

 

بخش دوم: «بادبادک خیس» جامعه‌شناسانه

فرخنده مدرّس

در بخش نخست این نوشته، با عنوان «نیرنگ استقلال»، به یادآوری تاریخ تهاجم به نظام آموزش عالی و مصادرۀ بسیاری از کرسی‌های استادی دانشگاه‌های کشور، از آغاز استقرار نظام اسلامی، پرداخته و به آسیب‌هایی اشاره شد که به بهانۀ مبارزه با «وابستگی» برخی رشته‌های علوم به غرب و به نام «طرح اسلامی کردن» دانشگاه، به نظام آموزش عالی وارد آمد. از انتشار آن نوشته دو روزی نگذشته بود که، در تأیید، «شاهد از غیب رسید»؛ در مصاحبه‌ای که توسط کانال چهار تلویزیون اسلامی و در برنامۀ «شوکران» (۲۷ نوامبر ۲۰۱۸) ترتیب داده شده بود، میهمان برنامه یعنی نجفقلی حبیبی ـ از مسئولان و رؤسای دانشکده‌های گوناگون، در مقاطع مختلف، از جمله رئیس دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، در هنگام بازگشایی و اجرای طرح «انقلاب فرهنگی» ـ به مدت بیش از یک ساعت به پرسش‌های مصاحبه‌گر اعزامی، از سوی روزنامۀ کیهانِ شریعتمداری، پاسخ گفت و گوشه‌هایی از پردۀ حوادثی را بالا زد که، تا کنون، بر دانشگاه‌ها و نظام آموزش عالی کشور رفته و امروز موجب رنجوری «نظام تولید علم» و تنزل سطح آموزش عالی شده است.

با هر دیدی که به آن برنامه تلویزیونی نگاه شود، اما هستۀ اصلی پرسش‌های مجری «شوکران» و اقرارهای آقای نجفقلی حبیبی در آن مصاحبه را نمی‌توان نادیده گرفت، به ویژه آنجا که بر تنزل سطح دانشگاه و بی‌اعتنایی مردم به روشنفکران آن دانشگاه انگشت ‌گذاشتند. این واقعیت‌ تلخ را، بیش از همه، باید «استادانی» بگوش بگیرند که همچنان در چهارچوب نظام دانشگاهی و آموزش عالیِ از اعتبار افتاده، فعال مایشاء هستند و اصرار به ادامۀ همان راهی را دارند که از آغاز توسط اسلام‌گرایان انقلابیِ «پیروزمند» گشوده شد؛ یعنی از حیثیت انداختن و تضعیف ارکان و نهادهای نگاه‌دارندۀ کشور و ملت ایران، که آموزش عالی و پرورش علمی، دانشگاه و دستگاه رسمی تولید علم، از مهمترین‌های آن بوده‌اند. در بخش قبلی این نوشته به نمونه‌ای از مواضعِ این نوع «استادن» اشاره داشتیم و در این بخش به نمونه‌ای دیگر؛ یعنی مواضع سیدجواد میری «عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی»، خواهیم پرداخت، که در مصاحبه «فرهیختگان روزنامۀ صبح وابسته به دانشگاه آزاد اسلامی ـ بخش آنلاینی» اتخاذ نموده است. وی در آن مصاحبه، در پوشش دفاع از «جامعه‌شناسی»، در رد «اندیشه ایرانشهری» و در حمله به دکتر جواد طباطبایی، سخنانی ایراد نمود، که تأملی بر آنها، عوامل بی‌اعتباری دانشگاه و علل بی‌اعتنایی مردم به روشنفکران چنین دانشگاهی را هر چه بیشتر می‌نمایاند. سیدجواد میری در بخشی از پاسخ‌های خود می‌گوید:

«یک‌وقت من کار علمی و تحقیق دارم و در نشریات علمی‌پژوهشی مقاله چاپ می‌کنم و در واقع یک محقق هستم، اما گاهی در عرصه عمومی، سیاست‌نامه ایجاد می‌کنم و در مهرنامه فعال هستم و در عرصه عمومی سخن می‌گویم و دیگر مخاطبان من فقط اجتماع علمی نیست. آقای طباطبایی زبان فرانسه و انگلیسی و تا حدودی هم آلمانی می‌دانند و بیشتر مباحثش با گفتمان شرق‌شناسی است و ایشان می‌توانسته نظرات خود را به‌صورت علمی و مقالات علمی‌پژوهشی نوشته و به چند زبان چاپ کند و در کنفرانس علمی هم شرکت کنند. به رزومه ایشان نگاهی بیندازید. در چند کنفرانس علمی ایشان شرکت کرده و نظرات خود را مطرح کرده است؟ اما اکنون مخاطب ایشان جوانان هستند یا فردی مانند آقای عباس آخوندی است و عرصه عمومی را مخاطب قرار داده است که نشان می‌دهد او در حال ساخت یک ایدئولوژی است.»

خلاصه مطلب و معنی سخن میری این است که؛ دکتر طباطبایی «در صدد ساختن یک ایدئولوژیست» به این نشان ‌که، برای نشریات فرنگی به زبان‌های دیگر مقاله «علمی» نمی‌نویسد، در «رزومه ایشان» شرکت چندانی در سمینارهای «علمی» یافت نمی‌شود. یعنی همۀ آن کارهایی که «استاد» میری، به وفور و به نشانۀ «علم» و «تحقیق»، انجام می‌دهد و دکتر طباطبایی از انجامش سرباز می‌زند و بجای آن «سیاست‌نامه ایجاد می‌کند» و مقالاتش در «مهرنامه» ـ و البته در بسیاری از نشریات دیگر کشور ـ درج شده و در «عرصۀ عمومی» سخن می‌گوید و «اکنون جوانان و… را مخاطب قرار داده است.»

آنچه در این سخنان روشن است این که، تألیف چندین اثر منسجم و پیوسته، به همت دکتر طباطبایی، بر مبنای بازخوانی متون تاریخی، ادبی و فلسفی دوران گذشتۀ ایران با شرح حوادث تاریخی و بر بستر تاریخ کشورمان، و به موازات آن، بررسی و تفسیر جزء به جزء برخی از مهمترین نوشته‌های نام‌آورترین فیلسوفان قدیم و جدید اروپا، بازهم بر بستر زمان و مکان و شرایط تاریخی سرزمین‌های آنان، به علاوۀ بازبینی و تبیین نوینی از جنبش مشروطه و انقلاب آن، از مسیر تفسیر افکار نوآیین روشنفکران آن جنبش، همچنین بررسی و نقد «گفتار» برخی از نام‌آورترین روشنفکران سنت‌مدارِ پیش از انقلاب اسلامی، در کنار نقد افکار مارکسیستی و ایدئولوژی‌های مهیاکنندۀ انقلاب اسلامی، هیچ یک، از دید جناب میری، پژوهش و کار علمی، نیست و نه تنها قدر و مقام و جای سپاس ندارد، بلکه، باید مسکوت گذاشته و مورد اغماض قرارگیرد، چون از نوع مقالات اهدایی به نشریات خارجی نبوده و مؤلف آنها حضوری در «سمینارها» نداشته است!

به رغم اغماض و سکوت «استاد» میری در بارۀ کتاب‌های دکتر جواد طباطبایی، که از قضا چندین سال است که نزاعی سخت بر سر ادامۀ انتشار آن کتاب‌ها درگرفته و تا کنون توطئه‌های بسیاری برای جلوگیری از پخش آنها صورت گرفته است، اما عجیب است که نام دکتر طباطبایی و نمودهایی از اندیشۀ ایرانشهری ایشان، همچون بارقه‌‌هایی از آتش «غایبی»ست که به میان «جمع» کثیری، از «استادانی» مانند آقاجری، فکوهی و اباذری و میری و… افتاده، به صورتی که این «روشنفکران» دارای کرسی «استادی» در «دانشگاه اسلامی» دائماً بدان مشغول و از شراره‌های آن می‌سوزند ولی علت و مرکز آن آتشی را که هرگز نمیرد نمی‌یابند تا از خاموش کردن ناممکن  آن دست بردارند.

و اما از این نکته که بگذریم، سیدجواد میری، این «استاد جامعه‌شناس» و مقاله‌نویس و اهل مصاحبه، که باید اهل پرسش‌های آماری نیز باشد و بتواند آنها را تحلیل و تفسیر کند، شاید بهتر می‌بود؛ اول در بارۀ تأثیر مقالات پرشمار خود، به زبان غیر، و موجب فخر خویش، از محافل و مجلات «علمی» غرب پرسشی می‌کرد و ارزیابی آنان را نیز از سطح «علمی» خود جویا می‌شد و پس از آن، از میزان توجه و ارزش‌گذاری جامعۀ ایرانی، نسبت به مقالات «تحقیقی» و فعالیت‌های «علمی» خود به زبان فارسی، سئوالی می‌نمود که، طبیعتاً ملاک و محک خوانندگان ایرانی در سنجش و ارزیابی متون «تحقیقی» و «کار علمی» ایشان به زبان غیر است. «استاد» میری حتا اگر به همین حد از پرسش‌های آماری نیز مبادرت و توجه می‌کرد، شاید آنگاه متوجه می‌شد، چرا و با نگاه به کدام نمونه‌هاست که، آقای نجفقلی حبیبی و شومن روزنامۀ کیهان در برنامۀ «شوکران»، از بی‌اعتباری دانشگاه‌ها و روشنفکرانِ خوش‌خدمت آن، در چشم مردم، گلایه می‌کنند.

سیدجواد میری، اگر واقعیت نزول دانشگاه و بی‌اعتباری آن را، از زبان ما، قبول نمی‌کند، اما شاید از زبان آن «شاهدی» که دهه‌ها در رأس امور دانشگاهی، «انقلاب فرهنگی»، و «آزمون» و «گزینش» استادان و دانشجویان بوده است، بپذیرد. و اگر، بازهم، این همه اسناد تاریخی و مدارک روشنگرانه کافی نباشند، آنگاه توصیه می‌کنیم از مدیران انتشاراتی و مسئولین نشریات ایرانی بپرسد: چرا، دیریست، بر سر انتشار آثار دکتر طباطبایی رقابت و بعضاً درگیری بوجود آمده است؟ چرا دست‌درکاران جراید و مطبوعات کشور اصرار داشته‌ و دارند، نام و نوشته‌ای از دکتر طباطبایی را در جریده‌هایشان بیاورند؟ میزان اشتیاق آنان به درج نوشته‌ای از دکتر طباطبایی به چه میزان است و این اشتیاق از برای چیست؟ و چرا هنگامی که متنی از دکتر طباطبایی را در هفته‌نامه‌ها، ماهنامه‌ها و فصل‌نامه‌های خود درج می‌کنند، میزان استقبال بالا می‌رود؟ البته شاید توصیه به طرح این پرسش‌ها بیهوده باشد. شاید، هم «استادان فرهیخته‌ای» نظیر میری و هم دست‌درکاران «روزنامۀ فرهیختگان وابسته به دانشگاه آزاد اسلامی» که، به تازگی همدل و هم‌سخن به «اندیشۀ ایرانشهری» می‌تازند، بر پاسخ این پرسش‌ها اِشراف داشته و از فضای عمومی یا به قول ایشان «عرصۀ عمومی» اطلاعات دقیق‌تری دارند و همین اِشراف و اطلاع است که ناآرام و خشمگین‌شان کرده و لاجرم، همسو، دست به حملات و تبلیغات منفی، از طریق روزنامه‌هایی، برده‌اند که وابستگی‌ و تحریض‌شان آشکار است.

این مقدمه را، البته نه در انتقاد و ایراد به «روزنامۀ فرهیختگان»، که وابستگی اسلامی‌اش به ایماء و اشاره نیاز ندارد، بلکه تنها به عنوان یک حاشیۀ کم اهمیت، به منظور تذکری به «عالِم فرهیخته‌» و این «عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» آوردیم که خود در خانه‌ای شیشه‌ای، آنهم بس شکننده نشسته و سنگ پرتاب می‌کند؛ خانه‌ای بنا شده بر مرداب نظام اسلامی که در حال فرورفتن و فروریختن در خود است.

و اما نکته‌ای دیگر در بارۀ «مخاطب قرار دادن جوانان و…»:

خوانندگان جدی آثار دکتر جواد طباطبایی خوب می‌دانند؛ در هیچ جایی از آثار ایشان دیده نمی‌شود که جوانان، یا اصولاً هیچ قشری از مردم ایران، مورد خطاب بوده باشند. اما اگر نقد ایدئولوژی‌ها و آشکارکردن کج‌اندیشی‌‌ها و برهم زدن توهمات و رد سخن طوطی‌وار و از هم‌گسیخته به نام «علم» را بتوان «خطابیه» قلمداد کرد، آنگاه می‌توان گفت که اگر دکتر طباطبایی قشری را مورد خطاب قرار داده‌ باشند، آن قشر جز «استادان» و «پژوهشگران» و «روشنفکران فرهیختۀ» فاقد تعهد به علم و خالی از عنایت به دستگاه آموزش عالی کشور، نبوده و چنین «خطابیه‌هایی»، از سوی دکتر طباطبایی، نیز از ضرورت‌های اولیۀ فهم آثار ایشان، یعنی فروانداختن پرده‌های ایدئولوژی روشنفکری ایران ــ امروز در لباس استادی ــ به مثابۀ بزرگترین مانع شناخت ایران و تاریخ این ملت و مصالح این کشور بوده‌ است. حال اگر، از این منظر، دکتر طباطبایی، از طریق آثار خود، توجۀ بخش بزرگی از جامعۀ ایرانی، به ویژه جوانان، را جلب کرده‌اند، بی‌تردید، از آنجاست که حتماً، جوانان و جامعۀ ایرانی نفع و خیری در آنها یافته‌، تبیین علمیِ آگاهی حسی و علقۀ عاطفی و سرخوردۀ خویش را در آن آثار ملاحظه کرده و راه بقای خود و کشور و ملت خویش را در علم اهدایی آن آثار می‌بینند.

دکتر طباطبایی کار پژوهشی و علمی خود را از گوشۀ «گمنامی» آغاز کرد و در همان آغاز راهش را بریدند ـ البته به همان دلیلی که نجفقلی حبیبی اقامه کرده است که به آن اقامۀ دلیل، در فرصتی دیگر، باید پرداخته شود. علاوه بر این، کیست که نداند، حتا بر سر راه دستیابی ایشان به کتابخانه‌های کشور و متون تاریخی و کمیاب ایرانی موانع بسیار تراشیدند. اما اگر، به رغم همۀ موانع، این آثار خلق شدند و به رغم دوری مؤلف آنها از «فعالیت سیاسی» و پرهیز از ابراز نظر «سیاسی» در مسائل روز و بدون آن که کسی، جز «اهل علم» و «اهل نظر» و «استادان» را مورد خطاب قرار دهند، آن آثار بر ذهن جوانان تأثیرگذار بوده‌ و نظر آنان را جلب کرده است، و یا اگر، به اقرار خشم‌آلود «استاد» میری، برخی عناصر حکومتی و کارگزاران دولتی را متوجه سیاست‌های نابکارانه یا نابخردانه علیه منافع کشور و خیر ملت کرده و آنان را ناآرام و در انجام «خدمت‌گزاری»، به نظام اسلامی حاکم، دچار وجدانی ناآسوده کرده است، این دیگر «گناهش» به گردن مؤلف آن آثار نیست که، به راه خود و تعهد علمی خویش می‌رود.

حال این تأثیرات به کنار، اما ما نمی‌توانیم بفهمیم که چرا «استاد» از افزایش آگاهی و اصلاح «عرصۀ عمومی»، تجدید نظر فکری برخی کارگزاران نظام اسلامی و تلاش آنان برای جلوگیری از ادامۀ سیاست تخریب کشور نگرانند؟ و در شگفتیم که چرا ایشان، متأسف نیستند که چرا صف افرادی نظیر «عباس آخوندی» فشرده‌تر و مقاومت‌شان استوارتر نمی‌شود؟ چرا ایشان، مانند ما، متأسف نیستند، از این که؛ کسانی نظیر «دست غیبی» «رهبر معظم» و مشاور «اعظم»، آقای خامنه‌ای، و «رئیس دولت پنهان» ایشان، یعنی آقای علی اکبر ولایتی ـ فرماندۀ سپاه حمله به «دانشگاه آزاد اسلامی» ـ نیز این آثار را نخوانده یا از آنها تأثیری نگرفته‌، تا بلکه درکی از کشورداری یافته و در رفتار و کردار و سیاست‌های ضد ملی خود تجدید نظر کند! در اینجا پرسش از این «استاد» سنگ‌انداز این است که؛ آیا هشدار به نظام و دستگاه فرمانروایی نابکار و نابخرد، آن هم نه از راه سخنان پراکنده و اشاعۀ افکار بی‌پایه، بلکه از طریق روشن ساختن معنا و توضیح منطق درونی مفاهیم کلیدی در دانش سیاسی و علم کشورداری، یعنی ملت، کشور، حاکمیت، حکومت، قدرت، سیاست، دین، جامعه، مدنیت و… طی آثاری منسجم و مستند به تاریخ و تجربه، بهتر است و به حال جامعه مفیدتر، یا اجیر و بسیج شدن در ذیل فرمان و زیر سلطۀ همان دَم و دستگاه «روزنامه‌ای» استبداد و خودکامگی، به نمایندگی مشاور و همه‌کارۀ «رهبر معظم»، یعنی آقای علی اکبر ولایتی؟

سیدجواد میری در بخش دیگری از سخنان خود در آن مصاحبه توضیح می‌دهد که، ظاهراً، «تمایل برای Debunking کردن» در طبیعت «جامعه‌شناسی» نهفته است و لذا طبیعی‌ست که جامعه‌شناسانی نظیر ایشان، زیر تأثیر این «میل»، تحریک شوند؛ «به نظام معرفتی و ایدئولوژیک ایرانشهری» دکتر طباطبایی که گویا از جمله «نظام‌های خودارجاع» و «کلان روایت» است که دیگر «در جهان پسامدرن معنا ندارد»، برخورد کرده و «مانند بادبادکی… به آن سوزنِ» جامعه‌شناسانه بزنند، تا از «فربه شدنش جلوگیری» بعمل آورند.

به «میل جامعه‌شناختی» و حرف‌های «پسامدرنی» ایشان ذیل توضیحات دیگری باز خواهیم گشت، اما پیش از آن این تذکر که: «استاد»! سوزن را به بادکنک می‌زنند، نه بادبادک! ظاهراً «استاد» نه تنها ماهیت و کارکرد فلسفه، تاریخ‌نگاری و جامعه‌شناسی و رشته‌های اتصال میان آنها، در عین استقلال‌شان، را نمی‎‌شناسد و معنای مفهوم «ایرانشهری» را از پایه نفهمیده است، بلکه حتا اِشرافی نیز بر تفاوت میان بادبادک و بادکنک ندارد و نشان می‌دهد، از همان دوران نوباوگی چنان درگیر مقاله‌نویسی «جامعه‌شناسانه»، به زبان انگلیسی، یا هر زبان دیگری، بوده که حتا فرصت چشیدن لذت بادبادک سازی و بادبادک بازی دوران کودکی را نیز نیافته است و لاجرم، تجربه‌نیاموخته، نمی‌داند در مقام «سوزن زنی» فرضی و خیالی، چه چیزی را باید هدف قرار دهد. ایشان احتمالاً نمی‌داند: بادکنک، با باد گرم دم، یا گازهای دیگر، که استنشاق آنها گاه سمی‌ و خطرناک است و به یاری تلمبه پر می‌شود، تا در اثر فشار گاز بزرگ شده و به هوا فرستاده شود. دیوارۀ این مخزن پلاستیکی، که به نسبت حجم باد نازک می‌شود، البته به اشارۀ نوک سوزنی می‌ترکد. علاوه براین، اگر به طمع بزرگی خارج از ظرفیت، به درون آن زیادی بدمند، بازهم خطر ترکیدن دارد. اما بادبادک و اوجی که می‌گیرد با وزش باد طبیعی نسبتی دارد. علاوه بر آن درستی ساخت و وضعیت زمینی آن بر به پرواز درآمدن و اوجگیریش تأثیر تعیین‌کننده دارد. چنانچه اگر بادبادک درست ساخته نشده باشد یا خیس شود و به لجن آلوده و سنگین، لاجرم به پرواز درنیامده و زمین‌گیر می‌ماند. در اینجا البته مهم نیست که «استاد» تفاوت بادبادک و بادکنک را نمی‌شناسد اما مهم است که ایشان در فکر و دلمشغول «علم» جامعه‌شناسانۀ خود باشد، که فعلاً «سفارشی» به نظر می‌رسد و همچون بادبادکی تردامن به آبِ آلوده و لجن تبلیغاتی رژیم اسلامی سنگین شده و به پرواز درنمی‌آید و، با این همه «وزاندن بادهای سمی» تبلیغاتی به زیر آن، اوج نمی‌گیرد و در سپهر دلبستگی جوانان و ایرانیان، به این کشور و ملت، دیده نمی‌شود.

و اما یک تأمل دیگر، که از قضا مهم‌ است، و در عین حال اعتراضی‌ست به این سخنان بی‌پایه و آشفتۀ «استاد» میری‌ که می‌گوید: « آقای طباطبایی که امروزه یا پیشتر به جامعه‌شناسی حمله می‌کنند…» و گویا « این ضدیت یا حرکت‌های تهاجمی نسبت ‌به مفهوم جامعه‌شناسی یا رشته آکادمیکی به نام جامعه‌شناسی و نظام معرفتی سوسیولوژیکال، از اینجا نشأت می‌گیرد» که «جامعه‌شناسی» یک گرایش «امپریالیستی» دارد. و «امپریالیسم علمی یک استعاره است و به این معناست که جامعه‌شناسی و بینش جامعه‌شناختی تلاش می‌کند که تمامی رشته‌های موجود در حوزه علوم اجتماعی را تحت سیطره بینش خود تبیین و تفسیر کند» و آقای طباطبایی که «از اندیشه سیاسی و حقوقی وارد مبحث شده است و بینش جامعه‌شناسی را از این منظر یک رقیب رشته‌ای و دیسیپلینر می‌بیند.» و نمی‌خواهد تن به این «سلطۀ امپریالیستی» بدهد. البته میری، این «استاد» متولی «جامعه‌شناسی» در ایران، نسبت به این «گرایش امپریالیستی دیسیپلین سوسیولوژیکال» بی‌طرف نیست و ظاهراً حظی نیز از آن می‌برد و برای بالا بردن درجۀ کیف خود و افزودن به «اعتبار» خویش، اشاره‌ای نیز به ادعای «جامعه‌شناسی» به مثابۀ «علم برین» دارد که گویا عالمان آن امروز «کاهنان جدید» دنیای «پسامدرن» و حتا مدعی «تبیین شیمی و فیزیک» هم هستند. در اینجا لازم به اشاره نیست که میری برای اثبات این ادعاها، از خود، و به استقلال، چیزی ارائه نمی‌کند، تنها، به رسم متداول «استادانِ» وصل به دستگاه اکسیژن عاریه‌ای غربی‌ها، یکی دو نام از نویسندگان آنان را ذکر کرده و این سخنان دست و پا شکسته‌ را از زبان آنان نقل کرده و گفته‌هایی بریده از متن بحث‌هایشان را به عنوان «زیباترین فرم» توصیف هژمونی‌طلبی پسامدرنیِ «جامعه‌شناسی»، به گفته‌های خود می‌افزایند؛ و بدین ترتیب، صحنه بحث «علمی» خود را همچون میدان پیکار، به منظور استقرار «هژمونی» «علم جامعه‌شناسی» خویش، آرایش می‌دهند، و «سوزن» بدست، به دکتر طباطبایی و به بارقه‌ای از پژوهش‌های تاریخی ایشان در بارۀ «سنت اندیشیدن ایرانی» حمله می‌کنند. و در این حملۀ «سوزنی» نیز متوجه نیستند که نوک نازک «علم» نیاموخته خود را به گوشه‌ای از پیکر دستگاه نظری و دیدگاهی فرو می‌کنند که، همچون پیل‌تنی بر بستر تاریخ ایران ایستاده و از درون آن، از رشتۀ پیوندی میان متون تاریخی و فرهنگی نام‌آور این کشور سخن می‌گوید که افکار بزرگمهرِ وزیر، تنسر کاهن، ابن‌مقفع دبیر، فارابی فیلسوف و ابن‌سینای حکیم، خواجه نظام‌الملک وزیر بزرگ ایران، فردوسی حکیم و حماسه‌سرای ایران، بیهقی تاریخ‌نگار ایران، سعدی صاحب سخن و رهبر انقلاب غزل، حافظ نگهبان «آتشی» که هرگز در دل‌ها نمیرد و………….. تا اندیشۀ وزیر بزرگ و نخستین نمایندۀ مصالح عالی دولت ایران قائم‌مقام فرهانی را به هم متصل می‌کند و حرکت، تحولات، فراز و فرود آن «اندیشه» را، بر پایۀ دگرگونی‌های تاریخ ایران، می‌نمایاند.

 علاوه بر این، میری «جامعه‌شناس» چنان درگیر حملات «سوزنی» خود است که نمی‌بیند که ایرانیان اهل مطالعه می‌دانند؛ شخصیت علمی و پژوهشگر صاحب نظرِ مورد حمله «دٌن کیشوتی» وی، حتا بجای ایشان و سایر «استادان جامعه‌شناس» ما نیز کار کرده و بار وظیفه‌ای را، که در اصل بر عهدۀ آنان بوده است، بر شانه‌های ستبر علمی خود نهاده و در گوشه‌ای از آثار پیوستۀ خود، ناگزیر شده است، معنای علم جامعه‌شناسی، موضوع و تاریخ تأسیس آن در غرب را نیز روشن نماید تا پرده‌های توهم و ایدئولوژی‌های کهنه و نوی «جامعه‌شناسانه» در ایران را، به عنوان مقدمۀ بقیۀ سخنان خویش، پایین بکشد.

ما در اینجا، برای خودداری از افزودن طول کلام، از ادامۀ سخن در بارۀ گاف‌های دیگر «استاد» میری صرف‌نظر کرده و قضاوت و ارزیابی از میزان «خرد جامعه‌شناسانۀ» در گفته‌های آنلاینی وی را به خوانندگان آن مصاحبه وامی‌گذاریم و تنها در سخن آخر خود به این گفتۀ بی‌پایه وی می‌پردازیم که گویا: «آقای طباطبایی» به «جامعه‌شناسی حمله می‌کنند…»

خوانندگان کتاب‌ها، مقاله‌ها و شنوندگان سخنرانی‌های دکتر طباطبایی، خوب می‌دانند که دکتر طباطبایی هرگز نه به جامعه‌شناسی به عنوان یکی از شاخه‌های علوم اجتماعی و انسانی و نه به هیچ شاخه و هیچ رشتۀ دیگر علمی حمله نکرده است. اندیشمندی که خود در راه احیای علم اندیشی، و شیوۀعلم آموزی و آموختن علم سخت کوشیده است، دانشمندی که شاید برای نخستین بار در ایران، راه تأسیس علوم جدید انسانی در غرب را با استناد به پایۀ تاریخی و بحث‌های فلسفی آن تبیین و زایش آنها را از دل آن تاریخ و فلسفه و نظریه‌های شناخت نشان داده و پیوند ارتباطی شاخه‌های علوم انسانی و اجتماعی را، بر بستر آن بحث‌ها شناسانده است، چگونه می‌تواند، به علم یا شاخه‌ای از آن حمله کند، که در این صورت تلاش‌های وی نقض غرضی بیش نخواهد بود. «حمله به جامعه‌شناسی» سخن بی‌پایه‌‌ایست که، برخی «استادان» زخم‌خورده، و از قضا در رشتۀ «جامعه‌شناسی» دانشگاه‌های ایران، از روی خشم و از سرِ تفرعن خودبزرگ‌بینانه می‌پراکنند؛ خشم از آن‌ رو که بادبادک‌های جامعه‌شناسانه‌‌شان خیس و آلوده، زمین‌گیر مانده‌اند. و تفرعن از آنجا که «علم» سفارشی و بادشدۀ خود را جای علم جامعه‌شناسی می‌نشانند. حال آن که، برخلاف چنین سخن بی‌پایه، نه تنها دکتر طباطبایی تاکنون حمله‌ای به «جامعه‌شناسی» به عنوان یکی از شاخه‌های علوم انسانی و اجتماعی نکرده است، بلکه، ایشان، کار توضیح موضوع جامعه‌شناسی، ماهیت و منطق امر مستقل آن را نیز برعهده گرفته و پروسۀ بحث‌های فلسفی و تاریخی زایش و الزامات آن را به زبان فارسی و برای جویندگان دانش بیان کرده‌اند؛ به ویژه و به طور متمرکزتر در اثر خود، یعنی «ابن خلدون و علوم اجتماعی ـ گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی».

هسته اصلی گفتار دکتر طباطبایی در عنوان اثر یعنی «گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی» نمودار است و نشان می‌دهد که بحث در این اثر، بر محور تلاش برای یافتن پاسخی بدین پرسش می‌گردد که؛ چرا در «تمدن اسلامی» به رغم وجود اندیشمند بزرگی مانند ابن‌خلدون، که تا آن زمان در داشتن نگاه تاریخی ـ تمدنی به «جهان» اسلام و آگاهی از «انحطاط» آن «جهان» استثنایی بوده است، آن اندیشمندی که توانست «تاریخ را وارد علوم عقلی در دورۀ اسلامی» نماید، اما هم‌ او نتوانست؛ «مفهوم “امر اجتماعی” و منطق درونی آن را تدوین کند و به این ترتیب» نتوانست «علم جدیدی ـ علم عمران خود ـ را تأسیس نماید» تا با بسط آن، پایۀ علوم اجتماعی و انسانی در «جهان» اسلامی گذاشته شود. دکتر طباطبایی، بر بستر بررسی و تفسیر «مقدمۀ» ابن‌خلدون، لحظه‌های دقیق و متعدد اندیشۀ ابن‌خلدون، از منظر «ممتنع بودن» در تأسیس علم جدید را نشان می‌دهد و دلایل و «شرایط امتناع» آن را در دیدگاه ابن‌خلدون به تفصیل بازکرده و به تشریح عناصر دیدگاهی، به مثابۀ موانع فکری، وی را می‌شکافد، از جمله و به عنوان نمونه؛ بیرون کردن عقل از درِ تعهد به ظاهر شریعت، که در زمان وی از ارکان اصلی ادارۀ «جامعه» بحران‌زدۀ اسلامی و ابن‌خلدون اهل سنت قاضی شرع آن.

بر اساس توضیحات دکتر طباطبایی: ابن‌خلدون «در زمان‌هایی قاضی شرع و اهل شریعتی سخت‌گیر و بر پایۀ ظاهر شریعت حکم می‌کرد.» وی « با بکارگیری عقل در مباحث کلامی مخالف بود اما بر کاربرد عقل در فهم حوادث تاریخی و توضیح پدیدارهای «اجتماعی» تأکید داشت.» دکتر طباطبایی این دو نکته را در تناقض دانسته و بررسی منطق شکست ابن‌خلدون در پایه‌گذاری «علم عمران» وی را از این جا آغاز می‌کند. (ص ۹۷ «گفتار در شرایط امتناع…») و در ادامه در یک بحث تفصیلی، از جمله آوردن نمونۀ ایجابی در بارۀ چگونگی تأسیس علم «تئولوژی» ـ و طرح عقلانیت در آن ـ در تاریخ مسیحیت و بر مبنای عقل نقاد و تبیین کنندۀ «داده‌های ایمانی»، نشان می‌دهد؛ که چرا با بیرون راندن عقل از افق دید شریعتمدارانی نظیر ابن‌خلدونِ «پیرو مکتب غزالی» «تأسیس» هر علمی «ممتنع» می‌بود. همچنین ایشان، در ادامه، توضیح می‌دهد؛ چرا در افق نظری این دانشمندِ معتقد به قانون از پیش تعیین شدۀ شریعت، پایی برای «ورود به حیات مدنی» نداشت و لاجرم «امر اجتماعی و استقلال» در افق دید او نمودار نگردید و تشخیص و لاجرم تبیین و تدوین آن ممکن نشد، که ضرورتِ «تأسیس علمی به نام جامعه‌شناسی» است.

البته موضوع گسترده‌تر و بس مهمتر از آنست که دست به خلاصه‌نویسی آن زده شود، و باید از اقدام به چنین عملی در همینجا پوزش خواسته شود. اما برای جلب نظر به این مباحث در اثر فوق و برای روشن ساختن این نکته شاید تا حدی موجه باشد که؛ «استادان جامعه‌شناسِ» ما که در «دانشگاه اسلامی» تدریس می‌کنند، تا چه حد دستشان از این بخش از دانش و تاریخ آن خالی‌ و لاجرم ناآگاهی‌شان بر بنای «علم» خود، کماکان، بر «شرایط امتناع» فکری که بر دانشگاه اسلامی حاکم است، تا چه میزان گسترده است. نکتۀ دیگر این‌که؛ با توجه به تداوم «شرایط امتناع » که ترجمان عملی آن در تأسیس علم در ایران و «جهان» اسلام ـ حداقل در مورد علوم جدید و با نگاه به ضابطه‌های پایه‌گذاری آنها ـ موضوعی «عدمی»‌ بوده است، این پرسش پیش می‌آید که؛ آنچه را که «وقوع نیافته»، «حادث نشده»، «ممتنع بوده»، «بسط نیافته» و «مغفول مانده»، جز به صورت «تاریخ عدمی» آن، چگونه می‌توان تبیین و تدوین و حتا تدریس کرد؟ خوانندگان می‌توانند خود مشاهده کنند این عبارت‌های ناظر، گویا و تشریح‌کنندۀ وضع عدمی علم در کشورمان چندین بار در تفسیر «مقدمۀ» ابن‌خلدون آمده است. و به طبع این پرسش را به ذهن تداعی می‌کند که «استادان» ما چه چیزی را تدریس می‌کنند؟

دکتر جواد طباطبایی، در برابر طرح و ایضاح پردامنۀ «شرایط امتناع»، در همان اثر، شرح مفصلی در بارۀ «شرایط امکان»، از مسیر بررسی جدال فلسفی میان فلاسفۀ تاریخ و نظریه‌پردازان شناخت و نظریه‌های شناخت علمی، در غرب نیز ارائه داده و دقایق نظری و نقطه‌های دگرگونی، تا مرحلۀ تأسیس علوم جدید، از جمله جامعه‌شناسی، بر محور موضوع مستقل هر یک از آنها، به مثابۀ یک «مفهوم کلیدی»، نشان می‌دهد و گام به گام خواننده را به این اصل کلی می‌رساند که:

«بنیان‌گذار یک علم جدید باید موضوع اصلی و مستقل آن علم را به صورت مفهومی بنیادی توضیح و تبیین نماید و نظام مفهومی آن را تعیین کند. مثلاً در جامعه‌شناسی اجتماع و امر اجتماعی از مفاهیم کلیدی و تبیین منطق درونی آن اهمیتی اساسی دارد.»

حال اگر «علمای جامعه‌شناس» ما، که نه تاریخ عدمی تأسیس علم خود را می‌دانند و نه قادرند مبانی نظری و فلسفی و تاریخی چیزهایی که به تقلید می‌گویند، به فارسی تبیین کنند، بر فرض محال اگر از حملات «سوزنی» خود دست بردارند، و اگر بپذیرند که «علم» آنان در «توضیح و تبیین بنیاد» خود، مانند هر علم دیگری، به «مفاهیم کلیدی و تبیین منطق درونی» آنها نیازی الزامی دارد، آنگاه باید نیاز خود به «حوزۀ فلسفه» ـ در شناخت ماهیت یا حقیقت امر اجتماعی به مثابۀ یک موضوع مستقل ـ و به تاریخ‌نگاری فکری و مفهومی ـ برای دستیابی به مفاهیم کلیدی علم خود یعنی جامعه‌شناسی ـ را به رسمیت شناسد. و اگر به یاری آموخته‌های علمی خود قرار است جامعۀ ایران را بشناسند، طبعا باید تاریخ این کشور و فرهنگ آن را، برای سنجش مفاهیم عاریه‌ای و ابزارهای غربی، بشناسند. علاوه بر این باید بدانند که چنین شناختی ـ در بارۀ تاریخ و فرهنگ ایران ـ مستلزم نظریه‌های تاریخی و فلسفی‌ و نظام‌ها مفهومی آن است، چون در غیر این صورت، آگاهی‌ از تاریخ و جامعه در حد اطلاعات پراکنده خواهد ماند و به کار نخواهد آمد. و در همین رابطه، استادان جامعه‌شناس، به رغم همۀ علاقه‌ای که به تجربه‌های مشخص و عینی ابراز می‌کنند، باید به توضیح زیر که، بازهم با پوزش، خلاصه‌ایی از سخنان دکتر طباطبایی در باره رابطه تجربه، مفهوم، فلسفه و تاریخ‌نویسی است (در همان اثر ـ ص ۵۴) توجه کنند که می‌گویند؛

تجربه همواره فردی، مشخص و سوبیکتیو و پراکنده است. نتیجه‌گیری از تجربه‌های گردآوری شده و تشخیص وجه مشترک آنها و اخذ مفهوم که ناظر به همه وجوه مشترک آن تجربه‌ها ـ البته در کنار حوادث پراکنده ـ باشد، کار فیلسوف است. و تاریخ‌نویس به یاری آن مفاهیم به نگارش تاریخ می‌پردازد. اهل تجربه نخستین گزارشگران ساده پدیدارهای جالب دوران خود، که به تصادف با آنها روبرو شده‌اند، هستند. و فیلسوفان هستند که تاریخ‌نویسی همین تجربه‌ها را ممکن می‌نمایند. پس تاریخ وقتی معنا دارد که تجربه واقع شده باشد و گزارشی از آن تجربه‌ها موجود باشد که البته همیشه به نوعی وجود دارند. انسان هرگز از تکاپوی ثبت دوران و پیرامون خود و پدیدارهای جالب آن بازنمانده است. این وظیفۀ اهل خرد و کنجکاوی آیندگان است که آنها را بجویند.

همچنین باید به این اصل کلی نیز توجه کنند که: «در واقعیت تقدم بر فرد است، اما در تأمل نظری و فرایافت اصول کلی در هر بحثی در فلسفه، علم، سیاست تقدم بر عمومیت است» و این اصل کلی در علم جامعه‌شناسی نیز صادق است، آنجا که نتایج علمی را که از بسیار تجربه‌های منفرد می‌گیرد و به تولید و انباشت علم می‌پردازد. در اینجا نیز «هرچند بنا و شالودۀ هر اصل عامی بر تجربه‌ها و مفردات نهاده شده، اما این فردانیت نیست که بر عمومیت اشراف و تقدم دارد، بلکه این عام است که بر خاص ناظر و جاری می‌شود.»

و آنگاه، اگر عنایتی به آن اصول نهفته در آن گفتار داشته باشند، در این صورت ترس از روش تاریخ‌نگاری اندیشه و تاریخ‌نگاری مفهومی و نظریۀ فراگیر تاریخی دکتر طباطبایی بی‌معنا و بی‌پایه خواهد بود؛ دیدگاه فراگیری که در نوع خود، در ایران، بی‌سابقه و بستر روشنگری‌های بسیار در اجزاء است، از جمله روشنگری در بارۀ اصول و الزاماتِ کارآمدی جامعه‌شناسی در ایران.

حال اگر ترس‌ها بریزند و نگاه دانشجویانۀ استادی به این الزامات توجه کرده و بجای میل دائمی «سوزن زدن»، به این اصول گردن گذارد، آنگاه شاید، در برابر حوزه‌های علمی دیگر، از جمله دو حوزۀ فلسفه و تاریخ ، اندکی سربه زیرتر و خاضع‌تر شده و حداقل در برابر عالِم و دانشمندی که همۀ این اصول و الزامات را روشن، رابطه‌ها و پیوندها میان شاخه‌های علوم را، برای نخستین بار در ایران آشکار و بی‌دریغ در اختیار قرار داده است، فروتن و قدرشناس شده و حرمت «نان و نمکی» که از خوان گستردۀ وی برمی‌دارد، نگه ‌دارد. شاید!

 ‌ ‌

بخش اول:

http://bonyadhomayoun.com/?p=17836