«

»

Print this نوشته

داریوش همایون، بچه‌های رضاشاهی، و برون آمدن از سه جهان / شروان فشندی

او به اینکه کل خاورمیانه بتوانند از این سه جهان بیرون بیایند چندان خوشبین نبود، به ویژه احتمال می‌داد که کشورهای خاورمیانه که بر پایه اسلام بنا شده‌اند به سختی بتوانند از “جهان اسلامی” بیرون آیند. اما کار را بر ایرانیان آسانتر می‌دید، به این دلیل ساده که گرچه اکثریت ایرانیان مسلمانند، لیکن هویت ایرانی از اسلام نمی‌آید. پیش از اسلام نیز بوده و چه بسا استوارتر و درخشانتر هم بوده است. او نوشت: “جهان اسلامی هیچگاه جهان ما نبوده است، آنگونه که برای عربهاست. ما همواره ایرانی مانده‌ایم و نه آن ‏دویست سال تاراج و کشتار و ویرانی سیستماتیک را برای نابود کردن عنصر ایرانی فراموش کرده‌ایم و نه هزار و ‏پانصد سال بزرگی پیش از آن را. اسلام دین بسیاری از ما است ولی موجودیت ما نیست. ما با عربها بیش از ‏اینها تفاوت داریم. موضوع برتری و فروتری [نسبت به عرب‌ها] نیست. موضوع، تفاوتی است که ۱۴۰۰ سال اسلام نتوانسته ‏است آن را بزداید.”

‌ ‌

_103123615_dh-11

داریوش همایون، بچه‌های رضاشاهی، و برون آمدن از سه جهان

شروان فشندی

 ‌ ‌ ‌ ‌

داریوش همایون در سال ۲۰۰۱، کوتاه زمانی پس از حادثه یازده سپتامبر، مقاله‌ای نوشت که شاید آن را بتوان چکیده‌ای از تحلیل او از مشکلات تاریخی ایران و همچنین چشم‌انداز و راهکارش برای آینده ایران دانست.

عملا ده سال پایانی عمرش را پس از نوشتن آن مقاله به شرح و بسط طرحی که آنجا مطرح شد گذراند. در آن مقاله داریوش همایون می‌نویسد که ایرانیان باید از سه جهان بیرون بیایند: جهان سومی، خاورمیانه‌ای، و اسلامی. تجویز و “باید”ش بر پایه این مشاهده است که زیستن در این سه جهان ما را به بن‌بست کشانده: “ما بر رویهم در این سه جهان زیست می‌کنیم و همراه هر سه به پایان راه رسیده‌ایم”. از دید همایون حداقل بخشی از این بیرون آمدن، افزون بر پیش نیازهای اقتصادی، نیازمند اراده آگاهانه است: “ما در چنین ‏وضع تاسف آوریم زیرا با روحیه جهان سومی می‌اندیشیم، با معیارهای خاورمیانه‌ای زندگی می‌کنیم، و اجازه ‏داده‌ایم که جامعه ما با صفت اسلامی تعریف شود.”

‌ ‌

از نسل بچه‌های رضاشاهی

برای فهم بهتر این چشم‌انداز، به جاست که نقبی بزنیم به خاستگاه فکری داریوش همایون و فضای فرهنگی که در آن بالیده بود. به گفته دوست دیرین و همکار همایون، علینقی عالیخانی، آن ها هر دو از نسل “بچه‌های رضاشاهی” بودند، یعنی نسلی که کودکی و مدرسه رفتنش همزمان شد با پادشاهی رضاشاه و نوسازی ایران.

همایون، زاده شده به سال ۱۳۰۷، تا اوایل دبیرستانش را در دوران رضاشاه گذراند. در آن هنگام، دید غالب در میان ایرانیان پیشرو چنین بود که به قول آن مثل معروف، ما ایرانیان “از اسب افتاده‌ایم، نه از اصل”. به زبان دیگر، ایرانیان پیشرو هنوز به “استثنایی بودن” ایران باور داشتند و در پی باززایی (رنسانس) فرهنگ ایرانی و زنده کردن شکوه ایران بودند.

در این فضای خوشبینی ملی‌گرایانه، درست به وارون آنچه بعدها عمدتا تحت تاثیر دیدگاه چپ در میان ایرانیان جا افتاد، روشنفکران ایران رضاشاه را نه به‌عنوان نابودگر مشروطه که به عنوان مجری آرمان‌های انقلاب مشروطه و حتی قهرمان آن می‌دیدند. این دید ستایش‌آمیز به اصلاحات رضاشاهی تناقضی با کنار گذاشتن موقتی بخشی از آرمان‌های مشروطه از سوی همان رضاشاه نداشت.

برداشت بسیاری از روشنفکران آن نسل چنین بود که آرمان‌های مشروطه تنها در آزادی سیاسی و آزادی کامل مطبوعات خلاصه نمی‌شود؛ روشنفکران آن زمان چون به دوران مشروطه و واقعیات آن زمان نزدیکتر بودند، باززایی فرهنگی و نوسازی مادی ایران و بنیاد نهادن زیرساخت‌هایی همچون دانشگاه، بیمارستان، راه‌آهن، آموزش زنان و دادگستری نوین را نیز از مهمترین بخش‌های آرمان‌های مشروطه می‌دانستند. آن‌ها به‌سادگی و روشنی بر این باور بودند که اگر بخش بزرگی از مردم گرسنه و بیسواد و محروم از آب آشامیدنی بهداشتی باشند و طبیعتا از بیماری‌های گوناگون رنج ببرند، چنین مردمی نه در پی آزادی‌های سیاسی و مطبوعات خواهند بود، نه از آن سودی می‌برند.

‌ ‌

برون آمدن از جهان سوم

داریوش همایون دریافته بود که مطلقا هیچ‌گونه فرهنگ یا زبان یا دین یا نژاد مشترکی جهان سوم را به هم پیوند نمی‌دهد. این کشورها از شرق و جنوب آسیا تا آفریقا تا آمریکای جنوبی کشیده شده‌اند، چنانکه به واقع هیچ وجه اشتراکی جز فقر و واپسماندگی ندارند. پس جهان سوم مفهومی است که با عدم چیزی دیگر، یعنی نبود توسعه و پیشرفت، تعریف می‌شود. از دید داریوش همایون جهان سوم نام دیگری برای واپسماندگی و واماندگی از کاروان پیشرفت و باشگاه (کلوب) بازندگان است. نه می‌باید و نه حتی می‌تواند بخشی از هویت ما (یا هر ملت دیگری) باشد. بر همین پایه، آن حس همبستگی که بسیاری از ما شاید ناخودآگاه با دیگر جهان سومی‌ها داشته باشیم چیزی جز شراکت در نداشتن نیست و کمکی به ما نمی‌کند.

پرسشی که پیش می‌آید این است که پس جذابیت جهان سوم و اینکه خود را پاره‌ای از آن بدانیم در چیست؟ همایون چنین پاسخ می‌دهد: “جهان سومی ستمدیده و قربانی بود، بی‌هیچ ‏کوتاهی و گناه. ستمدیدگی‌اش به آشنائی‌اش با غرب برمی‌گشت. غرب زورمند زورگو که می‌خواست شیوه ‏زندگی او را تغییر دهد، و منابع‌ش را بهره‌برداری کند.” از دید او، فضیلت و جذابیت جهان سومی بودن در همین ستمکش بودنش است؛ به مجرد آنکه خود را جهان سومی بدانی، در جرگه مظلومان جای می‌گیری و همه واپسماندگی‌هایت با استعمار توجیه می‌شود. مظلومیت جهان سومی تو را از گناه و مسئولیت پاک می‌کند، چون مستضعف می‌شوی. شیرینی جهان سومی بودن در این است که از یادت می‌برد که واپسماندگی کشورهای استعمارشده (که بعدها جهان سوم شدند) ریشه‌های هزار ساله داشته و اصلا به دلیل همان ریشه‌ها مغلوب شده بودند.

‌ ‌

برون آمدن از جهان خاورمیانه‌ای

خاورمیانه‌ای بودن جلوه‌ای است ویژه از جهان سومی بودن که عنصر مظلومیت و حس قربانی بودن همراه با طلبکاری را تقویت می‌کند. به زبان همایون یکی از جذابیت‌هایش این است که یک خاورمیانه‌ای “هیچ مسئولیتی ندارد و از ‏بابت شوربختی خود طلبکار دیگران است”. کمابیش مشابه جهان سوم، خاورمیانه نه یک نژاد است، نه یک زبان یا فرهنگ مشترک را نمایندگی می‌کند. اصطلاحی است یکسره برساخته شرق شناسان غربی و شرقیانی که از دیدن نقادانه خود عاجزند و خود را از دریچه چشم غربیان می‌نگرند و ادراک می‌کنند. به گفته همایون: “خاورمیانه بیش از یک اصطلاح مبهم جغرافیائی، و مانند جهان سوم یک ‏حالت ذهنی است”.

یک وجه ویژه فضای ذهنی خاورمیانه‌ای غرب ستیزی آن است، “بویژه آمریکا ستیزی و یهود ‏ستیزی که بر آن سرپوش ضد صهیونیسم می‌گذارند”. از دید داریوش همایون، اندیشه غالب در خاورمیانه برداشتی ساده‌انگارانه و یکسویه از کشاکش فلسطین و اسرائیل که یکی از کهن‌ترین و پیچیده‌ترین کشاکش‌های جهان است دارد و پیچیدگی‌های مساله را در نظر نمی‌گیرد. وجه دیگر اندیشه خاورمیانه‌ای باور کمابیش ابطال‌ناپذیر به تئوری‌های توطئه است. پای تحلیل‌های سیاسی عوام یا تحصیل‌کردگان (فرقی نمی‌کند) خاورمیانه که بنشینید، چه عرب باشند چه ترک یا پاکستانی یا افغان یا ایرانی (باز فرقی نمی‌کند)، همان سخنان تکراری و توطئه نگرانه را می‌شنوید: یازده سپتامبر، القاعده، داعش، جنگ سوریه، و خلاصه همه اتفاقات جهان دستپخت برنامه‌ریزان خارجی بوده و هستند که تا ته کار را ریز به ریز دیده‌اند و همه نقشه‌هایشان هم دقیق عملی شده است.

‌ ‌

برون آمدن از جهان اسلامی

داریوش همایون هرگز نه اسلامگرا بود نه اسلام ستیز. احتمالا جز خانواده و نزدیکانش، هیچکس درباره باورهای دینی شخصی او چیزی ندانست، چراکه هرگز آن را در فعالیت‌های اجتماعی خود ــ چه روزنامه‌نگاری چه سیاست ــ دخالت نداد.

او همواره میان “جامعه اسلامی” و “جامعه‌ای که بیشتر مردمانش مسلمانند” تمایز قائل می‌شد. دومی می‌تواند به سکولاریسم برسد و با جهان نوین هماهنگ شود، اما اولی وجه جهان سومی و/یا خاورمیانه‌ای واپسماندگی را تشدید و پابرجاتر می‌کند؛ همایون می‌نویسد: “اسلامی بودن پیشاپیش به ‏معنای داشتن تصور بسیار محدودی از آزادی و محدودیت فردی است… جامعه اسلامی جامعه‌ای تقدیس شده است… نظام ارزش‌ها ‏و نهادهای ریشه‌دار آن را زیر نور اندیشه آزاد نمی‌توان برد. جامعه اسلامی در هر مرحله‌ای باشد بالقوه یک ‏عنصر آخرالزمانی نیرومند در آن هست: سرنوشت از پیش تعیین شده‌ای دارد؛ آینده و رستگاری نهائی‌اش در ‏بازگشت به گذشته‌ای است بالاتر از هر چه بوده است و خواهد بود”.

البته که در یک جامعه جهان سومی، باورها ‏و نظام ارزش‌های سنتی راه بر پیشرفت می‌گیرند، اما در جوامع اسلامی این مشکل دو چندان است، چرا که مقررات تقدیس شده زیر عنوان “شریعت” سنت‌ها را صلب‌تر و انعطاف ناپذیرتر می‌کند، به ویژه در زمینه حیاتی حقوق بشر. مشکلی دیگر که اسلامی بودن جامعه بار می‌آورد احساس برتری است که دگرگونی را نه تنها نالازم بلکه ناپسند می‌نماید. برتر دانستن فرهنگ خودی بر همه فرهنگ‌های بیگانه از اصول جامعه اسلامی است.

‌ ‌

اراده برون رفت

داریوش همایون آن مقاله تاریخی را درست چند ماه پس از حادثه یازده سپتامبر نوشت، زمانی که موضوع تروریسم و گروه‌های بنیادگرا به صدر اخبار داغ جهان رفته و مشکلات اجتماعی خاورمیانه زیر ذره‌بین محافل فکری جهان قرار گرفته بود. فرای هیاهوهای رسانه‌ای درباره تروریسم، همایون تیزبینانه دریافت که ریشه مشکل از جهان فکری این فرهنگ‌هاست، و نه تنها یک مساله امنیتی یا حتی اقتصادی.

او به اینکه کل خاورمیانه بتوانند از این سه جهان بیرون بیایند چندان خوشبین نبود، به ویژه احتمال می‌داد که کشورهای خاورمیانه که بر پایه اسلام بنا شده‌اند به سختی بتوانند از “جهان اسلامی” بیرون آیند. اما کار را بر ایرانیان آسانتر می‌دید، به این دلیل ساده که گرچه اکثریت ایرانیان مسلمانند، لیکن هویت ایرانی از اسلام نمی‌آید. پیش از اسلام نیز بوده و چه بسا استوارتر و درخشانتر هم بوده است. او نوشت: “جهان اسلامی هیچگاه جهان ما نبوده است، آنگونه که برای عربهاست. ما همواره ایرانی مانده‌ایم و نه آن ‏دویست سال تاراج و کشتار و ویرانی سیستماتیک را برای نابود کردن عنصر ایرانی فراموش کرده‌ایم و نه هزار و ‏پانصد سال بزرگی پیش از آن را. اسلام دین بسیاری از ما است ولی موجودیت ما نیست. ما با عربها بیش از ‏اینها تفاوت داریم. موضوع برتری و فروتری [نسبت به عرب‌ها] نیست. موضوع، تفاوتی است که ۱۴۰۰ سال اسلام نتوانسته ‏است آن را بزداید.”

به همچنین، اگرچه ایران در خاورمیانه واقع شده، او برون رفت از فرهنگ خاورمیانه‌ای را برای ایرانیان ممکن و بیش از هر چیز منوط به اراده و عزمی نو می‌دید، عزمی که از بر دوش گرفتن مسئولیت شکست‌های تاریخی نترسد: “خاور میانه را می‌باید به شکست خوردگانی واگذاشت که که در هر شکست دلایل تازه‌ای برای چسبیدن به ‏عوامل اصلی شکست‌های خود می‌یابند. خاورمیانه وزنه‌ای بر بال پرواز ماست و هیچ چیز برای عرضه کردن ‏به ما ندارد. یک گنداب واقعی فرهنگی و سیاسی است که باید پایمان را از آن بیرون بکشیم. خاورمیانه را، ‏چنانکه بقیه جهان سوم را، می‌باید شناخت و با آن رابطه درست داشت ولی راه ما از همه آنها جداست”.

بدین سان، همایون در دهه پایانی عمر، نسخه‌ای پخته‌تر را برای درمان واپسماندگی ایران پیشنهاد می‌کند که همچنان بر پایه استثنایی بودن ایران ــ استثنا بودن دستکم نسبت به همسایگان خاورمیانه‌ای ــ اسلامی‌اش ــ بنا شده است.

نقل از:

http://www.bbc.com/persian/blog-viewpoints-45270160?SThisFB