«

»

Print this نوشته

مقدمۀ شفا از ابوعلی‌ سینا / محمدعلی فروغی

در عالم اسلامی اکثر کسانی که با علم و حکمت سروکار داشته‌اند ایرانی بوده و بی‌اغراق می‌توان گفت تمدن اسلامی را ایرانیان ساخته‌اند. ولیکن چون تا چندی پیش عربی زبان عموم مسلمانان بود تألیف و تصنیف‌ها را همه به عربی می‌نوشتند و از این رو یک جا تمدن اسلامی در نزد بیگانگان تمدن عرب شناخته شده و مقام ایرانیان در علم و فضل و حکمت به درستی معلوم نگردیده

foroughi1

 مقدمۀ شفا از ابوعلی‌ سینا

محمدعلی فروغی

در عالم اسلامی اکثر کسانی که با علم و حکمت سروکار داشته‌اند ایرانی بوده و بی‌اغراق می‌توان گفت تمدن اسلامی را ایرانیان ساخته‌اند. ولیکن چون تا چندی پیش عربی زبان عموم مسلمانان بود تألیف و تصنیف‌ها را همه به عربی می‌نوشتند و از این رو یک جا تمدن اسلامی در نزد بیگانگان تمدن عرب شناخته شده و مقام ایرانیان در علم و فضل و حکمت به درستی معلوم نگردیده، و از طرف دیگر امروز که عربی زبان علمی و بین‌المللی نیست و معرفتش مانند پیش عمومیت ندارد ایرانیان از داشتن کتاب علمی تقریباً محرومند و دسترس به معارف قدیم خود ندارند.

راست است که در چهارصد سال گذشته اروپاییان علم و حکمت را بسیار ترقی داده بلکه دیگرگون ساخته‌اند ولیکن معارف قدیم هم یک‌سره دور انداختنی نشده و به چندین جهت ما را به کتاب‌های پیشین نیاز است. نخست این که آثار پدران ماست. دوم این که تاریخ علم و حکمت از آنها برمی‌آید. سوم این که گذشته از سیر تاریخی علم که شناختنش همیشه محل حاجت است بسیاری از آن کتاب‌ها به خودی خود مورد استفاده است و منسوخ نمی‌شود. پس تکلیف ایرانیان دانش دوست اینست که وسایل بهره‌مندی از آن کتاب‌ها را برای همگان فراهم سازند یعنی اصل آنها را پاکیزه و درست به چاپ برسانند و هم به فارسی روان درآورند، و اگر مشکلاتی دارد توضیح کنند تا کسانی که در زبان عرب تسلط ندارند از آنها بی‌بهره نمانند یا مجبور نشوند همه را نزد استاد بیاموزند زیرا از این پس معلوماتی که دانش‌طلبان باید تحصیل کنند به اندازه‌ای فراوان است که مجال نمی‌دهد مانند زمان‌های پیش اوقات خویش را به فراگرفتن زبان عربی و حل مشکلات آن کتاب‌ها در نزد استاد مصروف سازند.

یکی از مفاخر گذشتۀ ما ایرانیان که شاید درخشنده‌ترین ستارۀ معارف شرق است نادرۀ روزگار شرف‌الملک شیخ‌الرئیس ابوعلی حسین بن عبدالله بن سیناست که بی‌شبهه بزرگترین حکما و اطبّای ایران بلکه سراسر مشرق‌زمین است. این مرد بلند قدر گذشته از رساله‌های متعدد که نوشته دو تصنیف بزرگ دارد که هر دو از آثار جاودانی است، یکی کتاب موسوم به شفا که جامع جزیی و کلی از حکمت مشاء است، و دیگری کتاب قانون که در علم طب همان مقام را دارد. ولیکن این هر دو کتاب به عربی نوشته شده و به دلایلی که پیش از این آوردم شایسته است که به فارسی درآید.

این جانب که همه عمر گرفتار مشاغل دولتی بودم از آن‌جا که به علم و معرفت عشق داشتم و نیز اشتیاق به این که تا بتوانم کار تحصیل علم را بر دانش پژوهان آسان کنم تفنن و تفریح خود را در تألیف و ترجمۀ کتب یافتم و از جملۀ هوس‌ها که در دل پروردم این بود که حکمت قدیم و جدید را به دسترس طالبان علم بگذارم، و چون در حکمت مشایی کتابی معتبرتر از شفا نیست با بال شکسته اندیشۀ بلند پروازی به سرم زد و بر آن شدم که هر اندازه از آن کتاب گرانبها را بتوانم به فارسی درآورم. اما البته به تنهایی جرأت اقدام به چنین امری نمی‌کردم و اگر دوستان دانشمندم تشجیع نمی‌نمودند این جسارت نداشتم مخصوصاً استاد ارجمند جامع معقول و منقول آقای آقا شیخ محمد حسین معروف به فاضل تونی مرا به این کار تشویق بلیغ فرمود و از همه جهت در تصحیح اصل کتاب و چه در ترجمه و توضیح مشکلات از هیچ گونه مساعدت دریغ ننمود چنان که من سپاس گزاری نتوانم کرد جز این که آن دانشمند از راه عشق به معرفت و خدمت به علم و حکمت آن چه کرد بی‌مضایقه و منت بود و از این رو من دل پیدا کردم و دست به کار بردم. چون مقداری از آن ترجمه صورت پذیرفت جناب آقای علی‌اصغر حکمت وزیر معارف از این امر آگاه شده، این چاپ را بر شتاب به انجام ترجمه ترغیب نمودند و چاپ آن را تعهد فرمودند.

بر دانشمندان پوشیده نیست که ابوعلی سینا در کتاب شفا پیروی تمام از ارسطو در نظر داشته، و خواسته است فلسفۀ آن حکیم بزرگ را بشناسد و آن کتاب مشتمل بر منطق و طبیعیات و ریاضیات و الهیاتست یعنی مجموع معلوماتی که آن زمان حکمت نظری خوانده می‌شد. این‌جانب منطق شفا را منظور نظر نساختم زیرا فرورفتن در آن فن را با پهنایی که شیخ بزرگوار به آن داده بی‌ضرورت می‌پندارم و از این فن همان اندازه که در مقدمات تحصیل می‌شود کافی می‌دانم. از منطق که گذشتیم به طبیعیات می‌رسیم و در صدر آن فن سَماع طبیعی است که در کلیات آن علم است و مطابق است با یکی از تصنیف‌های معتبر ارسطو که معروف به فیزیک می‌باشد. پس در ترجمۀ شفا از سماع طبیعی آغاز کردم و اینک که آن قسمت به پایان رسیده به صورت کتابی مستقل به چاپ می‌رسد و اگر توفیق رفیق شد از این پس دنبالۀ کار را گرفته هر مقدار از آن کتاب بزرگ را بتوانیم به دسترس دانش‌طلبان می‌گذاریم.

سلیقۀ این جانب در ترجمه مخصوصاً در کتاب علمی چنین است که عین کتاب به فارسی درآورده شود و در این مورد نیز بر همین روش رفتم چنان که می‌توان گفت و ترجمۀ تحت لفظی است زیرا منظورم این بود که کتاب شفا عیناً بی کم و زیاد به فارسی درآید و اگر بنا بود حاصل معنی را بگویم کتابی مستقل می‌نگاشتم و زحمت ترجمه را برخود هموار نمی‌ساختم جز این که هر چند در سلاست عبارت فارسی کوشیده‌ام چون تجاوز از اصل و دخل و تصرف در عبارات مصنف را روا نمی‌دانستم گمانم اینست که فهم آن آسان نباشد زیرا که شفا از کتاب‌های مشکل علمی است چون گذشته از این که مطالب خود دقیق و محتاج به تأمل است چنین می‌نماید و پیشینیان هم تصریح کرده‌اند که شیخ اجل در امر تصنیف اهتمام نداشته، بسیار به سرعت می‌نگاشته، و مراجعه و حک و اصلاح هم نمی‌کرده است. به این واسطه اطناب ممل و ایجاز مخل و پیچیدگی عبارت و مطلب در آن بسیار است. بنابرین برای آسان شدن فهم کتاب تدابیر به کار بردم و در آخر کتاب ملحقاتی بر اصل افزودم که شرح آن در آغاز آن ملحقات در صفحۀ ۴۲۴ داده شده است.

تدابیر مزبور و آن ملحقات همه برای یاری کردن به خوانندگان برای فهم کتاب است. کار سودمند دیگر نیز ممکن و مطلوب بود که صورت داده شود و آن مطابقۀ مندرجات این کتاب بود با فیزیک ارسطو و ذکر اقوال حکمای دیگر در هر یک از مباحث، و مخصوصاً تفاوت‌هایی که در عقاید حکمای جدید با مندرجات این کتاب روی داده است. ولیکن اگر می‌خواستم به این کار دست ببرم دامنۀ مطلب چنان دراز می‌شد که شاید عمرم به انجام آن وفا نمی‌کرد بنابرین جز در مورد ضرورت از آن در درنیامدم و آن تحقیقات دلکش را گذاشتم برای این که اگر فرصت دست داد در موقع دیگر صورت دهم وگرنه یقین است که دانشمندان ما به انجام آن تکلیف خواهند پرداخت.

فعلاً از خوانندگان درخواست دارم که پیش از مطالعۀ این ترجمه اغلاط آن را که در غلط نامه قید شده تصحیح فرمایند و نخست به ملحقات مراجعه کنند تا استفاده‌ای که از آنها در فهم اصل کتاب ممکن است به عمل آید، سپس به مطالعۀ فصول کتاب بپردازند که رنجشان بسی کاسته خواهد شد. و چون این جانب خود را از سهو و نسیان بری نمی‌دانم دور نیست که در ترجمه و ملحقاتی که بر آن افزوده‌ام خطا و قصور بسیار رفته باشد بنابرین از لغزش پوزش دارم و از دانشمندانی که مرا عیب و نقص کارم آگاه فرمایند نهایت سپاسگزار خواهم بود.

***

ترجمۀ این کتاب را این‌جانب در سال ۱۳۱۱ شمسی بدست گرفتم و اتفاقاً در این سال ۱۳۱۶ به پایان رسید که سال نهصدم وفات شیخ‌الرئیس ابوعلی سیناست (به سال شمسی) و به این مناسبت دانشمندان کشورهای اسلامی از شیخ بزرگوار یاد کردند و در بارۀ او به تجلیل و تعظیم پرداختند.

ایرانیان به نگارش شرح حال شیخ و ترجمه و طبع آثار او دست بردند و به تهیۀ مقدمات اصلاح آرامگاه او که در شهر همدان است مشغول شدند.

دانشگاه استانبول مجالس با شکوه به یاد او منعقد ساخت، و دانشمندان ترکیه به اتفاق فضلای ملل دیگر در قدردانی او داد سخن دادند.

مردم افغانستان به همین مناسبت انجمن نمودند و ابن سینا را چنان که باید ستودند، و دانشمندان ممالک عربی زبان نیز شیخ را فراموش نکردند و رساله‌ها در بارۀ او پرداختند و امیدوارم مردم بخارا هم از ادای این تکلیف غفلت نورزیده باشند و این جمله به جا و سزاوار بود و شک نیست که ابن سینا برای کلیۀ ممالک مشرق زمین مایۀ سرافرای است.

عربی زبانان حق دارند که از او سپاسگزار باشند چون مصنفّات خود را به اقتضای زمان به زبان عربی نگاشته و نیز مسلمان بوده و عرب در تأسیس اسلام مقامی خاص دارد که از مفاخر کلیۀ مسلمین از هر قوم و ملت باشند بهره‌مند است.

بر مردم افغانستان هم رواست که به وجود شیخ بنازند به ملاحظۀ این که اصلش از شهر بلخ است و امروز جزء دولت افغانستان می‌باشد.

مردم بخارا نیز به هم‌شهری بودن با ابن‌‌سینا مفتخرند از آن‌رو که تولدش در آنجا و مادرش از آن شهر بوده و زمان کودکی و آغاز جوانی را در آن محل به سر برده است.

مردم ترکیه هم کاری به سزا کردند که بزرگترین فیلسوف شرق را از خویش بیگانه ندانستند و به تجلیل او مبادرت کردند، تنها نغمۀ ناساز که شنیده شد و مایۀ شگفتی گردید این بود که بعضی در آن موقع در بیانات خود مخصوصاً ایرانی بودن او را منکر شدند و لازم دانستند به دلیل ثابت کنند که ابن‎سینا ایرانی نبوده است ولیکن دلایلی بر ایرانی نبودن او آوردند که همه خلاف واقع بود. مثلاً گفتند ابن‌سینا اگر ایرانی بود شیعه می‌بود و به یاد نیاوردند که تا زمان سلطنت صفویه اکثر ایرانی‌ها اهل تسنن بودند و الان هم که چهارصد سال است تشیّع مذهب رسمی ایران شده است باز اهل سنّت در آن بسیارند. ایرانی‌تر از شیخ سعدی کیست؟ و حال آن که در سنّی بودن او شکی نیست. با مزه‌تر این که هر چند ایرانی بودن با تشیّع ملازمه نداشته است اتفاقاً شیخ الزئیس شیعه بوده و در بارۀ پدرش تصریح کرده‌اند که اسماعیلی بود. دلیل دیگر که بر ایرانی نبودن ابن‌سینا آوردند این بود که گفتند آثاری به زبان فارسی ندارد در صورتی که آثار نداشتن به زبان فارسی دلیل بر ایرانی نبودن نیست زیرا که تا همین اواخر زبان علمی همه مسلمانان عربی بود و چه بسیار از دانشمندان ملل مختلف ایرانی و ترک و هندی آثار خود را به زبان عربی نگاشته‌اند و به زبان مادری اثر از خود نگذاشته‌اند و مسلمانانی که به زبان غیر عربی چیز نوشته‌اند نادرند. شمارۀ آنان که به زبان مادری اثری ندارند سخن را دراز می‌کند به ذکر چند نمونه از ایرانی‌ها اکتفا می‌کنیم:

از پیشینیان ابن‌مقفّع که بهترین نثرنویس عربی است و در ایرانی بودنش شکی نیست اثر فارسی ندارد. سیبویه نحوی معروف را همه کس ایرانی می‌داند حتی این که اسمش هم ایرانی است با این همه یک کلمه به زبان فارسی ننوشته است.

ابونواس شاعر شهیر هارون‌الرشید مسلم است که ایرانی بوده ولیکن هر چه شعر از او باقی است به عربی است. طغرایی شاعر نامی که در اوائل مائۀ ششم هجری می‌زیسته یک بیت شعر به زبان فارسی ندارد و حال آن که چنان ایرانی است که قصیدۀ لامیّه مشهور او را لامیة‌العجم می‌گویند. از قدما گذشته متأخرین ما نیز همین شیوه را داشتند.

صدرالدین شیرازی معروف به ملاصدرا که بزرگترین حکمای ایرانی عصر صفویه است همه مصنفاتش به زبان عربی است حتی از معاصرین خود ما بسیارند که مؤلفات خویش را به عربی نوشته‌اند و اگر بخواهم اسم ببرم مایۀ دردسر خواهد شد و به علاوه حاجت به این استدلال نداریم چون اتفاقاً ابن‌سینا از ایرانیانی است که به زبان فارسی هم رساله و کتاب متعدّد نوشته است و بعضی از آنها به طبع نیز رسیده و حتی شعر فارسی هم از او نقل کرده‌اند و اگر کسی باور ندارد به کتاب کشف‌الظنون کاتب چلبی مشهور به حاجی خلیفه که سیصدسال پیش در استانبول نوشته شده و در حدود هشتاد سال پیش در اروپا و مصر و ۴۵ سال پیش در خود استانبول به چاپ رسیده مراجعه کنند خواهند دید که در کلمۀ «دانش‌نامه» می‌گوید از شیخ‌الرئیس ابن‌سیناست و به فارسی نوشته شده است (صفحۀ ۳۶۶ چاپ بولاق ـ جلد اول) هم چنین در کلمۀ «رسالة فی‌المعاد» می‌گوید از شیخ‌الرئیس ابن‌سینا و سپس او آن را به فارسی نقل کرده است (صفحۀ ۴۳۲ و ۴۳۳) و در کلمۀ «رسالة فی‌المعراج» می‌گوید شیخ‌الرئیس ابن‌سینا در این باب رسالۀ فارسی نوشته است (صفحۀ ۴۳۲).

علاوه بر این من از کلمات خود ابن‌سینا می‌توانم استدلال کنم بر این که او غیر از عربی و فارسی زبان دیگر نمی‌دانسته است مثلاً در کتاب اشارات که در حکمت بعد از شفا مهمترین مصنفات اوست در باب منطق در اشارۀ ششم آنجا که تحقیق در قضیۀ سالبۀ کلیّه می‌کند می‌گوید:

«لکن اللغات التی نعرفها قدخلت فی عاداتهاعن استعمال‌النفی علی هذه الصورة… فیقولون بالعربیه لاشیئی من حب….وکذلک ما یقال فی فصیح لغةالفرس هیچ حب نیست. ملاحظه بفرمایید که ابتداء می‌گوید «در زبان‌هایی که ما می‌دانیم» آنگاه مثال از عربی می‌زند سپس از زبان فارسی شاهد می‌آورد و عین عبارت را نقل می‌کند که «هیچ حب نیست» و اگر زبان دیگر هم می‌دانست البته می‌گفت در آن زبان چگونه می‌گویند.

گمان من این است کسانی که ابن‌سینا را ایرانی ندانسته‌اند از یک امر به اشتباه افتاده‌اند و آن این است که ابن‌سینا در بخارا متولد شده و بخارا در کشوری است که این زمان ترکستان روس می‌گویند پس بخارا را جزء ترکستان دانسته و از این رو گمان نموده‌اند ابن‌سینا ایرانی نبوده است، ولیکن در این عقیده چندین خطا رفته است.

اولاً فراموش کرده‌اند که ابن‌سینا اصلاً بخارایی نیست و بلخی است یعنی پدرش بلخی بوده و بلخ بی‌شبهه از شهرهای خراسان است.

ثانیاً بخارا هم در قدیم ترکستان نبوده بلکه یکی از مراکز ایرانیت بوده است و آن کشور را در دورۀ اسلامی ماوراء‌النهر می‌گفتند و ترکستان در شمال شرقی ماوراء‌النهر بوده است.

از علمای جغرافیای قدیم هیچکس بخارا را از بلاد ترک نشمرده‌اند و زبان اهل بخارا را سغدی گفته‌اند (کتاب‌الاقلیم اسطری) که مسلماً از زبان‌های ایرانی است. کتاب‌های جغرافیای اروپا هم تا صد سال پیش در اهل بخارا فارسی زبانان را اکثریت مردم آنجا قلمداد می‌کردند و هم‌اکنون پس از چندین قرن تسلط ترک و مغول بسیاری از اهل بخارا فارسی زبانند و زمانی که ابن‌سینا در بخارا متولد شده سامانیان در آنجا سلطنت داشتند و بخارا پایتخت‌شان بود و دولتشان یکی از بهترین دولت‌های ایرانی بوده که پس از انقراض ساسانیان آنها دوباره ایرانیت را زنده کردند.

مادر ابن‌سینا هم که اهل بخارا بوده ستاره نام داشته است که لفظی است فارسی، در این صورت چگونه می‌توان از اهل بخارا عموماً ایرانیت را نفی نمود. و من باز از کلام خود ابن‌سینا استفاده می‌کنم که بخارا از بلاد ترک نبوده است از جمله در کتاب شفا در فصل ششم از مقالۀ اول از فن پنجم آنجا که در خصایص شهرها و اقالیم و تأثیر سرما و گرما در مردم گفتگو می‌کند می‌فرماید:

«در حال ترکان نظر کنید که چون از سردسیرند بدنشان از سرما چندان متأثر نمی‌شود چنان که حبشیان چون از گرم‌سیرند از گرما تألم نمی‌یابند.»

البته چون بخارا با بلاد ترک مجاور بوده یقین است که اهل آنجا بیش از دیگران با ترک‌ها آمیزش داشته‌اند و زودتر از جاهای دیگر بدست ترکان افتاده و عجب ندارد که امروز در آنجا غلبه با ترک باشد ولیکن هزارسال پیش را که به حالت امروز نباید قیاس کرد و بهترین دلیل این مدّعا این که رودکی که یکی از مؤسسین شعر فارسی است و عمعق که از بزرگان شعرای ایران است هر دو بخارایی هستند و شعرای فارسی زبانان بخارا بسیارند.

بر فرض که شبهه را قوی بگیریم و بخارا را از بلاد ترک بشماریم باز دلیل نمی‌شود که هر کس در بخارا زاده و بزرگ شده ایرانی نباشد خاصه این که معلوم است که پدرش از جای دیگر است و پس از کودکی همه عمر را در بلاد ایران گذرانیده و نزد امرای ایرانی به وزارت رسیده است.

حرف حسابی این است که ابوعلی‌سینا افتخار عموم مسلمانان است و همه باید به او بنازیم و شایسته نیست مربّیان عالم انسانیت را که برای کلیۀ نوع بشر کار کرده‌اند مایۀ جنگ و نزاع بسازیم.

در خاتمه مجدداً از خوانندگان محترم تمنی می‌کنم که غلط‌های کتاب را از روی غلط‌نامه تصحیح فرمایند و پیش از مطالعۀ اصل کتاب به ملحقات آن مراجعه نمایند.

دی ماه ۱۳۱۶

  منبع: مقالات محمدعلی فروغی