«

»

Print this نوشته

مفهوم سیاست و سیاستگر را باید عوض کرد

مفهوم سیاست و سیاستگر را باید عوض کرد

  • هما سرشار ـ با داریوش همایون روزنامه‌نگار آگاه و برجسته و مرد سیاسی، وزیر اطلاعات و جهانگردی رژیم پهلوی گپی دوستانه و گفتگویی خودمانی داریم. شاید بسیاری از جوانان داخل ایران و در آن‌سوی آب‌ها داریوش همایون را به اسم بشناسند ولی از گذشته و سوابقش اطلاعی ندارند. آقای همایون، اگر بخواهید خودتان را به این جوانان معرفی کنید می‌گویید داریوش همایون کیست؟

همایون ـ یک کسی که از جوانی و نوجوانی در بهتر کردن جامعه ایرانی در زمینه‌های گوناگون کوشش کرده و به نظرش رسیده است که بهترین راه برای بهبود و بهتر کردن جامعه ایرانی روزنامه‌نگاری است، سیاستگری است و کار فکری، و زندگی‌اش را روی این سه زمینه تمرکز داده و زیاد هم موفق نشده است.

  • هما سرشار ـ با کار فکری شما همه ما آشنا هستیم و می‌دانیم که این را به‌غایت خوب انجام داده‌اید. می‌دانم شما یکی از معدود کسانی هستید که بسیار کتاب می‌خوانید. کتاب خواندن شما زبانزد است و حتی شنیده‌ام شما موقع راه رفتن هم کتاب می‌خوانید. این عشق به کتاب از چه زمانی در شما به‌وجود آمده است؟

همایون ـ من یک خرده زود خواندن و نوشتن را یاد گرفتم. در ۵ سالگی پدرم کوشش می‌کرد به من یاد بدهد. از هشت‌سالگی مرتب می‌خواندم. نمی‌دانم چند سال است؟ از هشت‌سالگی تا حالا دیگر…

  • هما سرشار ـ به‌طور معمول هفته‌ای چند کتاب می‌خوانید؟

همایون ـ به‌طور معمول هفته‌ای پنجاه شصت ساعت می‌خوانم.

  • هما سرشار ـ پنجاه شصت ساعت کتاب و روزنامه و نشریات؟

همایون ـ کتاب و روزنامه. کتاب متأسفانه وضع غریبی پیداکرده است. برای اینکه به‌اندازه‌ای زیاد است و به‌اندازه‌ای کتاب باید خواند که انسان دچار حالتی می‌شود که در امور خیریه بهش دست می‌دهد. وقتی شما با یک دریای بینوایی روبرو می‌شوید، می‌گویید: «حالا به این‌یک نفر ده تومان بدهم چه تأثیری می‌کند!» در نتیجه گاهی نمی‌دهید. کتاب هم یک‌میلیون کتاب هست که باید بخوانم. گاهی اصلاً می‌گویم حالا این را بگذارم کنار و در نتیجه نشریات تخصصی می‌خوانم. در این نشریات و مجلات علمی و تخصصی، شیره بسیاری از مطالبی که در کتاب‌ها هست می‌آید. به‌ویژه دو سه تا نشریه هست، دو تا در نیویورک چاپ می‌شود و دو تا در لندن، من آن‌ها را مرتب می‌خوانم چون بررسی کتاب می‌کنند. ولی بررسی کتاب نه به معنای متداول ما که کتاب فلان در چند صفحه چاپ‌شده است یا نویسنده در مقدمه می‌گوید فلان و تمام شد رفت. نه! موضوع را بررسی می‌کنند یعنی آن‌کسی که آن بررسی را نوشته است خودش در این زمینه صاحب‌نظر است و اصلاً نگاه دیگری به موضوع می‌اندازد. در نتیجه آدم هم با کتاب آشنا می‌شود و هم با آن نظر. و این منبع بسیار خوبی شده است برای آشنایی با کتاب‌ها. ولی گاه‌گاهی هم کتاب می‌خوانم دیگر، بعضی کتاب‌ها هم مقاومت‌ناپذیرند.

  • هما سرشار ـ چرا ایرانی کتاب‌خوان نیست؟

همایون ـ مک لوهان این داستان را تشریح کرد و گفت «رسانه‌ها یا سرد هستند یا گرم. رسانه‌ای که از نیوشنده‌اش (Audience) مشارکت بطلبد، طبعاً دشوار‌تر است.» تلویزیون و رادیو مشارکتی لازم ندارند. نیوشنده ایستا (Passive) است ممکن است اصلاً کارهای دیگری بکند، حواسش جای دیگر باشد. ولی کتاب نمی‌شود، با کتاب باید تمرکز داشت. کتاب ذهن انسان را درگیر می‌کند. البته نه هر کتابی، کتاب داریم تا کتاب. ایرانی‌ها مردمی هستند خیلی سودگرا. در هر کاری دنبال یک سود آنی هستند: «خب، حالا ما کتاب خواندیم نتیجه‌اش چیه؟» ما هم که تا نوک بینی را بیشتر نمی‌بینیم. بااینکه مشهور است که ایرانی‌ها بینی‌های بزرگی دارند، ولی بینی‌های خیلی درازی نداریم. در نتیجه نوک خیلی محدود می‌شود یعنی تا حد اندکی از این نوک بینی را می‌بینیم. بیشتر از آن را هم حوصله نداریم. به نظر من بیشترین توضیح را دراین‌باره باید در محدودیت جهان ایرانی توصیف کرد. جهان ایرانی جهان بسیار تنگی است و علاقه ایرانی بسیار محدود است. ما خیلی کم کنجکاوی داریم به دلیل‌‌ همان سودگرایی محدود خودمان. چون سودگرایی اگر در معنای وسیع‌اش گرفته بشود، آدمی که سود درازمدت و سود روشنگرانه (به قول انگلیس‌ها Enlightened) را ببیند ایرادی ندارد، چون همه‌چیز سود شخصی است. حالا آن بحث‌های دیگر است. بهر حال، وقتی انسان سود شخصی روشنگرانه خودش را بشناسد البته کتاب هم بیشتر می‌خواند، مسائل را هم بیشتر جدی می‌گیرد، کنجکاو‌تر هم می‌شود. ولی ما سود شخصی را خیلی در سطح روزانه و لحظه‌ای تصور می‌کنیم و کتاب متأسفانه چنان سودمندی‌هایی برای بسیاری از مردم ندارد. مگر کسی بخواهد کاری انجام بدهد و کتابی را بخواند و استفاده‌ای بکند و فراموش کند. خیلی محدود هستند ایرانیانی که حقیقتاً عاشق کتاب باشند. البته عاشق کتاب هم داریم تا عاشق کتاب. کتابخانه‌هایی داریم با کتاب‌های همه یک اندازه و با جلدهای خیلی نفیس…

  • هما سرشار ـ با رنگ‌هایی که به مبلمان اتاق می‌خورند…

همایون ـ … که گاهی تویشان خالی است.

  • هما سرشار ـ ولی‌‌ همان مک لوهان اشاره‌ای هم به دهکده جهانی می‌کند و سیل اطلاعاتی که امروزه با آن مواجه هستیم. شبکه جهانی اینترنت حضوری در داخل ایران یافته از آن محدودیت کم کرده که نتیجه‌اش می‌تواند توجه بیشتر به کتاب و خواندن باشد. نمی‌تواند؟

همایون ـ شما یک کوزه را از یک حوض پرکنید یا از دریا. درست است که ما حالا به دریا دسترسی داریم ولی کوزه‌‌ همان اندازه است.

  • هما سرشار ـ پس مشکل محدودیت ماست.

همایون ـ مشکل محدودیت دید است. چقدر ما در این دهکده جهانی حضور داریم. چقدر از این شبکه ارتباطی جهانی ـ بعضی‌ها اینترنت را تارنما می‌گویند، خیلی هم خوب لغتی است ـ استفاده می‌کنیم؟ کجا‌هایش را استفاده می‌کنیم؟ منظورم این است که این شبکه جهانی و این دهکده جهانی هم زیاد کمک نخواهد کرد، اگر ما دیدمان را وسیع نکنیم. اصلاً به نظر من ایرانی باید یک نگاه به‌کلی متفاوت به وضعیت و موقعیت خودش از دنیا بکند.

  • هما سرشار ـ آیا شما با پست‌مدرنیست‌ها که معتقد به بازنگری تاریخ و بازنگری فرهنگ هستند همسو و هم‌نظر هستید؟

همایون ـ من اصلاً پست‌مدرن نیستم برای اینکه خود پست‌مدرن به نظر من یک تناقض عبارتی (Oxymoron) است. مدرن در خودش همیشه پس از خود را دارد، همیشه نو شدن را دارد. مدرن یعنی نو شدن، یعنی نایستادن، یعنی دائماً بادید انتقادی نگاه کردن. در نتیجه لازم نیست ما پست‌مدرن باشیم. پست‌مدرن ایده بسیار خطرناکی است.

  • هما سرشار ـ جدی؟ چرا؟

همایون ـ برای اینکه بهترین وسیله است برای ارتجاع. برای نگه‌داشتن آنچه زمانش حقیقتاً به سر آمده. پست‌مدرنیسم بنایش بر نسبیت‌گرایی است: همه‌چیز در جای خودش ارزش دارد، یک ایده جهانی وجود ندارد، ارزش‌های جهانی وجود ندارند.

  • هما سرشار ـ پس شما با تئوری نسبیت فرهنگی مخالفید؟

همایون ـ بله، با نسبیت‌گرایی مخالفم. درست است که هر چیزی در جای خودش هست ولی هر چیـزی که در جای خودش هسـت باید عوض بشود. این یعنی مدرنیته. چیزی نباید دائماً پایدار بماند. برای اینکه هیچ‌چیز در طبیعت همیشه پایدار نمی‌ماند، نه در طبع انسانی و نه در جامعه.

  • هما سرشار ـ یعنی تئوری نسبیت فرهنگی این تحول را نمی‌تواند بپذیرد؟

همایون ـ چرا پست‌مدرنیته تحول را می‌پذیرد ولی آنچه را هم که هست می‌گوید ارزش فی‌الذاته دارد، ارزش این‌یکی به‌اندازه ارزش آن‌یکی است، برتری ذاتی میان یکی و دیگری قائل نیست. مثل جنبش رمانتیسم در آلمان قرن نوزدهم، یک واکنش پس‌زنشی (Backlash) است به تجدد، به خردگرایی و به روشنگرایی سده هیجدهم. یعنی معتقدند به‌جای این ارزش‌های جهان‌روا، (بعضی‌ها جهان‌شمول را ترجیح می‌دهند ولی جهان‌روا بهتر است) باید ملاحظات دیگری را که جنبه محلی، جنبه عاطفی، جنبه بسیار شخصی یا نیاگانی یا میتولوژیک دارد، همه این‌ها را باید وارد کرد. پیشرفت‌های زیادی هم در این نگرش به جهان بوده و به پیشرفت فکر تجدد هم کمک کرده است ولی وقتی این را خیلی کش بدهید ـ مثل این اندیشه‌وران فرانسوی دهه‌های اخیر ـ آن‌وقت به آن ارتجاعی که عرض کردم می‌رسید. یعنی دیگر میان فرهنگی مثل فرهنگ اسلامی ایران با یک فرهنگ امروزی سده بیست و یکمی تفاوتی از لحاظ ارزش قائل نمی‌شود. می‌گوید این هم برای خودش هست، این هم باید با همه دیگران زندگی بکند، همزیستی بکند، گفتگو بکند. درحالی‌که ما باید در پی تغییر باشیم، این فرهنگی را که ما هفتاد هشتاد سال داشتیم باید تغییر بدهیم. نه اینکه بگوییم بد است، این هم برایش خودش یک‌چیزی است، ما باید به آن احترام بگذاریم. احترام گذاشتن فرق دارد با عوض نکردن. ما باید در کمال احترام این‌ها را عوض کنیم.

  • هما سرشار ـ روشن است که شما طرفدار پویایی هستید.

همایون ـ آخر جز این نمی‌شود. زندگی‌مان دائماً در حال تغییر است. من چطور می‌توانم به یک‌چیزی که نیای من در هشتصد سال پیش معتقد بوده است ـ به‌عنوان اینکه این سنت است ـ معتقد باشم. سنت همیشه چیز خوبی نیست، سنت بازدارنده هم می‌تواند باشد، سنت زندان است.

  • هما سرشار ـ در مورد فرهنگ یک ملت حرفتان را می‌فهمم. حالا پرسش این است که پویایی را در یک فرد هم می‌پسندید؟ یعنی که یک نفر هم می‌تواند در دوران مختلف زندگیش هم تغییر آرمان و ایدئولوژی و طرز تفکر بدهد؟

همایون ـ حتماً. حتماً می‌تواند بدهد.

  • هما سرشار ـ نشانه پختگی است؟

همایون ـ اصلاً ایدئولوژی هم چیز بسیار خطرناکی است. راجع به ایدئولوژی بحث بسیار است. ایدئولوژی یک زندان است، یک سلاح است، سلاحی که می‌تواند دنیا را ویران بکند. ایدئولوژی‌های ویرانگر بسیار داشتیم. اگر در انسان دائماً تحول پیدا نشود نمی‌شود. نه اینکه هر روز خودش را عوض کند، هر روز نظرش را عوض کند، هر روز اصولش را عوض کند. منظور این نیست. منظور این است که اول اشاره کردم: در هر لحظه و در هر امری دید انتقادی داشتن. حالا از این دید انتقادی بسیاری چیز‌ها جان بدر می‌برند، بسیار خوب. بسیاری هم جان بدر نمی‌برند، دیگر چاره نیست باید عوضشان کرد. منتها دید انتقادی فرق دارد بااینکه به شما بنگرم و دائماً در پی این باشم کجای لباس شما چروک‌خورده که آن را ببینم. نه. منظور این است که یک سلسله ارزش‌ها و مبانی فکری مدت‌های طولانی کم‌وبیش ثابت می‌مانند مثل امور روزانه، امور شخصی و فردی. ولی در امور اجتماعی ـ سیاسی شما یک‌چشم دارید و این چشم را دائماً گشوده نگه‌داشتن و از زوایای گوناگون به آنچه که نگاه می‌کنید نگریستن. نه اینکه این چشم ثابت، بیشتر اوقات هم بسته، چون «من که این منظره را دیده‌ام دیگر احتیاجی نیست!» نه این منظره دائماً عوض می‌شود. اگر ما این دید انتقادی که محصول مدرنیته است بپذیریم، آن‌وقت آن مقدار تغییری که لازم است را خوب خواهیم داد و هویتمان هم به‌هیچ‌وجه عوض نخواهد شد. یعنی شما اگر امروز اعتقادات بیست سال پیش‌تان را عوض کنید به هویت شما هیچ آسیبی نخواهد رسید، برای فرهنگ ملی‌تان هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

نایپال (Sir V. S. Naipaul) که جهان سومی است و سال ۲۰۰۱ هم نوبل ادبیات را گرفت می‌گوید: «من در آن واحد می‌توانم چندین ایده فرهنگی را در ذهنم داشته باشم. هر جا می‌روم می‌توانم چندین هویت را در خود حمل بکنم.» و این هیچ کار ساده‌ای نیست. نایپال یک ترینیدادی است، هندی‌الاصل ترینیدادی و در انگلیس زندگی می‌کند، لقب سر هم بهش دادند، ولی یک نویسنده جهانی است. یعنی نایپال فرق دارد با فلان نویسنده انگلیسی یا فلان نویسنده آمریکایی که نوبل گرفته است؟ این نویسنده ترینیدادی هندی‌الاصل جهان سومی است ولی در جهان امروز در جهان سده بیست و یکم در انگلستان چنان زندگی می‌کند که هر انگلیسی دیگری از بالا‌ترین سطح فرهنگی. این‌ها همه امکان دارد و ما نباید خودمان را به‌عنوان اینکه سنت‌های اصیل داریم، ارزش‌های فرهنگی اصیل داریم، فرهنگ غنی ایرانی داریم ـ خوب این‌ها به‌جای خود محفوظ ـ محدود کنیم. این‌ها سرمایه‌های ما است و جایشان در موزه‌ها. عین این است که شما با‌‌ همان اسباب موزه بخواهید زندگی امروزی‌تان را بکنید. حالا چهارتا کوزه از هفت هزار سال پیش پیدا کردید، توی آن‌هم بخواهید آب بخورید، معنی ندارد! بله این‌ها را می‌شود توی موزه نگهداشت، خیلی هم می‌شود بررسی کرد، بعضی چیز‌ها ازشان می‌شود گرفت. ولی این‌ها را باید دائماً به محک زمان حال و نیازهای حال زد. و این گرفتاری من بوده است در همه زندگی با خودم و با دیگران.

  • هما سرشار ـ این طرز فکر مربوط به بخش سوم از تعریفی بود که از خودتان کردید، نخست روزنامه‌نگار، دوم سیاستمدار و سوم کسی که دوست دارد فکر کند و بیندیشد. به‌عنوان کسی که طرفدار یک حکومت مشخص است، این باور را در بخش سیاسی وجودتان چطور می‌گنجانید؟

همایون ـ من زندگی سیاسی‌ام را با مخالفت سخت شروع کردم. خوب بچه سیزده چهارده‌ساله اصلاً جز اینکه با همه‌چیز مخالف باشد راه دیگری ندارد. آن زمان حقیقتاً چیزی برای موافقت باقی نمی‌گذاشت. هیچ‌چیز در آن نظام سیاسی، در آن جامعه سیاسی ایران نبود که انسان بتواند با آن موافق و یکدل باشد. به‌هرحال نقش مخالف برای آدمی مثل من در آن زمان نقش برازنده‌تری بود. این مخالفت ادامه پیدا کرد، البته نه به‌صورت خیلی افراطی. طی سه چهار سالی هم به آلایش افراط دچار آمد، به فعالیت‌های چریکی، نمی‌دانم شبه‌نظامی، در سطح بسیار ابتدایی و کودکانه. ولی به‌هرحال، پس از آن دوره ناگزیر نوجوانی وقتی دیگر به هیجده نوزده‌سالگی رسیدم، به نظرم رسید که این فعالیت سیاسی باید حتماً با یک فعالیت فرهنگی همراه بشود. و از آن به بعد فعالیت سیاسی من با فعالیت فرهنگی من همیشه یکی بوده است یعنی‌‌ همان نوزده‌سالگی شروع کردم به انتشار مجله هنری «جام جم»… شما هم برنامه‌تان جام جم است؟

  • هما سرشار ـ بله اسم کانال جام جم است. اسم برنامه «با هما سرشار» است.

همایون ـ این جام جم خیلی با روان ایرانی سروکار داشته است. بله «جام جم» را انتشار دادم که یک مجله آوانگارد هنری بود و به هنر یک دید سیاسی خیلی غلیظ و سنگین داشت. حالا بچه بودیم ولی سرمان بوی قورمه‌سبزی می‌داد. آن مجله هم سرمقالاتش را بیشتر من می‌نوشتم برای اینکه به نظر من دگرگونی در جامعه اول در زمینه‌های هنری شروع می‌شود. همین‌طور دیگر در کار سیاست سعی کردم تغییری بدهم و بعد این تغییر را از راه روزنامه‌نگاری شروع کردم. بعد از حدود ۲۵ یا ۲۶ سالگی دیدم کارهای حزبی دیگر سودی ندارد و سخت رفتم در کار روزنامه‌نگاری و دیگر بقیه زندگی‌ام تا دهه پنجاه در روزنامه‌نگاری سپری شد. ولی باز آن روزنامه‌نگاری سراسر سیاست بود و فرهنگ یا آمیخته این دوتا. در دهه پنجاه دوباره وارد سیاست شدم، این بار وارد سیاست عملی شدم. به نظر من در موقعیت ایران اصلاً نمی‌شود این‌ها را از هم جدا کرد، سیاست و فرهنگ را. ما فرهنگمان به‌شدت سیاسی است و سیاستمان باید به‌شدت عنصر فرهنگی قوی داشته باشد، و الا ابتذال است و حرف‌های مفت. در کار سیاسی هم از حزب شروع کردم. وقتی وارد کار سیاسی شدم وقتی بود که حزب رستاخیز اعلام‌شده بود و من به این حزب پیوستم به امید اینکه این حزب مثل حزب خلق آتاتورک مبنای یک نظام چندحزبی در ایران بشود. چون به‌هرحال ایران آن زمان جامعه بسته‌ای بود و راهی به‌جز این به نظر من نمی‌رسید. یا من می‌بایست سیاست را کنار می‌گذاشتم و به‌‌ همان کار روزنامه‌نگاری می‌پرداختم، که چون سیاست بسته بود روزنامه‌نگاری هم محدود بود، یا به سازمان‌های مخالف می‌پیوستم که افراد سازمان‌های مخالف یا جایشان در زندان بود یا در خارج از ایران و در امریکا و دانشگاه‌ها. من فرصت رفتن به امریکا و درس دادن در دانشگاه هم داشتم چون یک سالی در هاروارد درس‌خوانده بودم و آنجا وضعم خیلی خوب شده بود. ولی فایده نداشت یعنی نتیجه آن نوع مخالفت و آن راه تغییر نظام سیاسی ایران به نظر من بن‌بست و خطرناک بود و متأسفانه نظرم هم درست درآمد. در نتیجه فکر کردم نظام را از درون می‌شود درست کرد و چون همیشه به حزب و ضرورت کار حزبی معتقد بودم ـ الآن هم بیشتر زندگی‌ام در فعالیت سیاسی حزبی می‌گذرد ـ فکر کردم که این حزب چون دیگر مخالفی در برابرش نیست و مسئولش هم خود پادشاه کشور است دیگر نمی‌تواند با آن مبارزه کند (چون با احزاب موجود دائماً در حال کشمکش بود) از این راه می‌شود این نظام را باز کرد و حزب را به عاملی برای مشارکت تبدیل کرد. یک سال و خورده‌ای که در آنجا فعال بودم توانستیم خیلی در این زمینه کار بکنیم، ولی بعد این روش و دید ما را در حزب نپسندیدند، و ما را از حزب آوردند بیرون. انگلیسی‌ها یک اصطلاحی دارند که «با لگد پرتش کردند بالا» ما را به‌عنوان وزیر معرفی کردند که از دست حزب خلاص بشوند یا از دست ما در حزب خلاص بشوند، چون خیلی آنجا شلوغ کرده بودیم. مرتب در اطراف ایران جلسات بزرگ هزار و دوهزار نفری داشتم و مردم می‌آمدند و حرف می‌زدند و انتقاد می‌کردند، مقامات دولتی را می‌آوردیم که جواب بدهید. مشارکت بود دیگر! دیگر داشت کمی از حدود خارج می‌شد. به‌هرحال رفتم در دستگاه دولتی و در دولت هم یک سال و خورده‌ای ماندم و بعد هم کارم به زندان کشید و بعد هم به گریز از زندان و بعد هم یک مدتی در ایران پنهان بودم تا گریز از ایران. حالا بیست سالی هم که هست که بیرون هستم همه در کار نوشتن هستم و باز فعالیت سیاسی و مطبوعاتی.

  • هما سرشار ـ داریوش همایون روزنامه‌نگار را بیشتر دوست دارید یا داریوش همایون سیاستمدار را؟

همایون ـ عرض کردم این دوتا برای من هیچ فرقی ندارد یعنی باهم پیوسته‌اند.

  • هما سرشار ـ من می‌توانم یک تفاوت بین این دو قائل باشم. به نظر من روزنامه‌نگاری نگاهی است عادلانه و بی‌طرفانه به جهان اطراف، بدون اینکه برنامه‌ای پشت آن نگاه باشد. داشتن دید باز است برای این کار، درحالی‌که در سیاست شما احتیاج به مقداری پنهان‌کاری دارید و مقداری برنامه‌ریزی پشت‌صحنه. سیاستمدار بودن ویژگی‌هایی دارد که در روزنامه‌نگار بودن نمی‌گنجد. اگر بگوییم طرف دارد روزنامه‌نگاری سیاسی می‌کند این را متوجه می‌شوم. یعنی از قلمش برای اشاعه ایدئولوژی خاصی، گروه خاصی یا فکر خاصی استفاده می‌کند. ولی اگر روزنامه‌نگاری بخواهد همان‌طور که شما می‌گویید تمام زندگی‌اش را بگذارد که بیاموزد و به مردم بیاموزاند و برای خوانندگانش با یک نگاه بی‌طرف، با یک نگاه کاملاً عادلانه بنویسد، آن‌وقت من دچار این مشکل می‌شوم که این دو چگونه می‌توانند با همدیگر کنار بیایند؟

همایون ـ منظور من این نیست که هر روزنامه و هر روزنامه‌نگاری می‌باید سیاسی باشد. به‌هیچ‌وجه. من در مورد خودم فقط صحبت کردم. برای من این دو تا از هم جدا نیستند برای اینکه کار سیاسی در ایران به‌طور سنتی کار بندوبست بوده است، کار آشنایی بوده است، کار رابطه بوده است و پنهان‌کاری ـ که حالا لغت خیلی مؤدبانه‌ای است ـ فریبکاری بوده است، صحبت نکردن، مطلبی برای گفتگو نداشتن و در نتیجه هیچ‌چیز نگفتن بوده است. یعنی هر چه انسان کمتر مطلب داشت یا حرف می‌زد، وضعش بهتر می‌شد. ولی این همین اشکالی است که ما برایش در جامعه‌مان می‌بینیم. چرا این جامعه به این روز افتاده است؟ برای همین. برای اینکه سیاستش چنین ناسالم بوده است. خیال می‌کنید روزنامه‌نگاری‌اش خیلی بهتر بوده است؟ این تعریفی که شما فرمودید این‌ها تعریف‌های جامعه‌هایی است که ما فعلاً در آن زندگی می‌کنیم. روزنامه‌نگاری هم در ایران پنهان‌کاری بوده است، فریبکاری بوده است، دروغ گفتن بوده است، غیر حقیقت گفتن بوده است. هنوز هم در این کشورهای خاورمیانه اسلامی و در خود ایران هم‌چنین هست.

برای اینکه شما سیاست را در ایران اصلاح بکنید و روزنامه‌نگاری را اصلاح بکنید ناگزیرید رابطه این دو را باهم حفظ کنید و هر دو را باهم پیش ببرید. شما نمی‌توانید با سیاست ناسالم روزنامه‌نگاری را درست بکنید و با روزنامه‌نگاری ناسالم سیاست را. خوب، مثلاً در همین شهر شما، ملاحظه می‌کنید مردم چه مشکلاتی برای این روزنامه‌ها به‌وجود می‌آورند و گاهی هم روزنامه‌ها برای مردم ناچارند به‌وجود بیاورند. سیاست شهر و روزنامه‌نگاری شهر، این‌ها باهم ارتباط خیلی خیلی نزدیک دارند. درست است، من همیشه در زندگی روزنامه‌نگاری‌ام و بعد در زندگی سیاسی‌ام این تنشی که میان کارم به‌عنوان یک روزنامه‌نگار و کارم به‌عنوان یک فعال سیاسی هست را احساس کرده‌ام. در سیاست عملی شما نیاز دارید گاهی جلوی زبانتان را بگیرید، در روزنامه قدرت شما در این است که جلوی زبانتان را نگیرید.

  • هما سرشار ـ بله دقیقاً منظور من هم همین بود.

همایون ـ منتهی در شرایط ایران ما به‌عنوان روزنامه‌نگار ناچار بودیم دائماً جلوی زبانمان را بگیریم. به‌عنوان سیاستگر هم که خوب تکلیفمان معلوم بود. حالا، در شرایط آزاد دور از ایران ـ که اولین باری است که در زندگی‌ام احساس خوشی بی‌حد می‌کنم ـ آزادی بسیار فراهم است، چه در کار سیاسی چه در کار روزنامه‌نگاری، آمادگی‌ام هم نسبت به بیست‌سالگی‌ام طبعاً بیشتر شده است.. دیگر هر کسی بعد از پنجاه شصت سال چیز خواندن یک‌چیزی یاد گرفته است. حالا هم مسئله را به این صورت برای خودم حل کردم که ما باید سیاست را هم به سطح به‌اصطلاح امروزی‌ها شفافیت روزنامه‌نگاری برسانیم. یعنی اصلاح سیاست در ایران می‌باید از راه باز کردن همه‌چیز روی میز انجام بگیرد. یعنی مفهوم سیاست و سیاستگر را باید عوض کرد،‌‌ همان مفهومی که ما تصور می‌کنیم سیاستگر کسی است که بتواند نیم ساعت صحبت بکند و چیزی از حرف‌هایش درنیاید. اما این به درد ما نمی‌خورد. سیاستگر کسی است که نیم ساعت صحبت بکند و اقلاً ۲۰ دقیقه‌اش حرف حسابی بزند، یا حرفی را که باید بزند. همچنین روزنامه‌نگار. از این جهت من فکر می‌کنم به‌عنوان فردی که در نیروی مخالف است، در اپوزیسیون کار می‌کند، هیچ‌یک از آن مشکلاتی که شما گفتید ندارم و من دیگر با آن تنشی که در همه زندگی‌ام احساس کردم، روبرو نیستم برای اینکه طبیعت کار سیاسی ما با طبیعت کار روزنامه‌نگاری ما یکی شده است. ما در سیاست هم باید باز باشیم باید صریح باشیم، باید پشت مسائل را هم ببینیم، بیرون بیاوریم و به مردم عرضه بکنیم تا بتوانیم اطمینانشان را جلب کنیم. ولی در شرایط ما در خارج از ایران چون قدرت مورد بحث نیست تا شما بخواهید آن قدرت را از راه‌های دیگری هم حفظ کنید، فقط اعتماد لازم دارید. آنچه که باید به دست بیاورید اعتماد است. اعتماد هم فقط با صراحت و درست گفتن و درستکاری سیاسی به دست می‌آید. درستکاری سیاسی هم یعنی تمام حرفتان را بزنید.

  • هما سرشار ـ این‌یک نگرش آرمان‌گرایانه است و…

همایون ـ … و عملی است.

  • هما سرشار ـ بله عملی است ولی در خارج کشور. آیا به نظر شما داخل کشور هم عملی است؟

همایون ـ نخیر، داخل کشور هر کسی خواست این کار را بکند یا به زندان افتاد یا آمد اینجا در خدمتشان هستیم. ولی جامعه دارد به این‌طرف می‌رود، یعنی همین‌که نمونه‌هایی در ایران جمهوری اسلامی پیدا می‌شود، من برایشان به‌عنوان روزنامه‌نگار خیلی احترام قائل هستم. طبعاً من قدرشان را خیلی بیشتر می‌دانم، که حاضرند بروند زندان و بعضی‌هایشان ناچار به فرار می‌شوند. ولی اینکه حرف‌هایشان را می‌زنند، نشان می‌دهد که جامعه آماده‌شده است. جامعه می‌پسندد، می‌پذیرد و این‌ها هم اگر این پشتیبانی جامعه را نمی‌داشتند این کار را نمی‌کردند. انسان تک‌وتنها نمی‌تواند کاری بکند باید یک پشتوانه یا پشتیبانی، اندازه‌اش هر چه باشد، به دست بیاورد. الآن سیاست هم در ایران همان‌طور که من همیشه دلم می‌خواست، با روزنامه‌نگاری کاملاً یکی شده است. یعنی شما نگاه کنید می‌بینید که مردان سیاسی ۹۵ درصد از روزنامه می‌آیند بیرون و به سیاست وارد می‌شوند. دیگر حوزه مرکز تولید سیاستگران جمهوری اسلامی نیست، مطبوعات هستند.

  • هما سرشار ـ ولی انگار یک گردش کوچک کرده است. در ایران قبل از انقلاب می‌گفتند کسانی که از سیاست سرخورده‌اند به‌سوی روزنامه‌نگاری رو می‌کنند، حالا شما می‌گویید در ایران بعد از انقلاب روزنامه‌نگاران هستند که به‌طرف سیاست می‌روند.

همایون ـ نه، در ایران پیش از انقلاب هم آن‌هایی که از سیاست سر می‌خوردند بیشترشان به روزنامه‌نگاری نمی‌آمدند چون روزنامه‌نگاری هم محدودیت‌های بزرگی داشت. بیشتر می‌رفتند دنبال کسب‌وکار، امکانات فوق‌العاده‌ای هم برایشان بود. حالا آن امکانات که نیست، روزنامه‌ها را هم که می‌بندند، پس آن‌هایی که از سیاست سر می‌خورند بیشترشان می‌آیند بیرون.

به‌هرحال به نظر من این ارتباط ـ که من به‌هیچ‌وجه تعمیم نمی‌دهم که همه باید این‌طور باشند ـ در قلب مسئله سیاسی ماست. ارتباط میان رسانه‌ها و سیاست. اگر این دو را تا باهم اصلاح نکنیم موفق نخواهیم شد. منظورم این نیست که روزنامه‌ها سیاسی بشوند به معنای متداولی که مثلاً در این شهر و خیلی جاهای دیگر می‌بینیم. نه، منظورم این است که آن آرمانی که برای سیاست ایران داریم باید در کار روزنامه‌نگاری هم وارد کنیم. آن کاری را هم که در روزنامه‌نگاری می‌کنیم سیاست آینده ایران را تعیین خواهد کرد. چه ما بخواهیم چه نخواهیم، چه متوجه بشویم چه نشویم. این کارکردهای روزنامه‌نگاری در آینده ایران تأثیر سیاسی خواهد داشت، چنانکه الآن در ایران دارد.

  • هما سرشار ـ بله ولی از یک طرف دیگر تصویر که نگاه کنیم توی چاله‌چوله‌های بزرگی هم می‌افتیم. عده‌ای هم هستند که بدون آگاهی از سیاست و بدون اطلاع از روزنامه‌نگاری به هر دویش می‌پردازند.

همایون ـ باید دید میدان عملشان چقدر گسترده است. خوشبختانه من برای بسیاری از سیاستگران و روزنامه‌نگاران در خارج از ایران میدان محدودی می‌بینم. من فعلاً با ایران کار ندارم چون از بحث ما بیرون است. در خارج میدان عمل‌ها خیلی خیلی محدود است، که در سیاست‌های محلی و منطقه‌ای بیشتر کار می‌کنند. آن‌ها را ممکن است بهتر یا خراب‌تر بکنند. ولی چون محیط باز است و خیلی‌ها می‌توانند دست در کار باشند خوشبختانه این رقابت سطح را رو به بالابرده است. ما اگر به گستره نشریات فارسی‌زبان در خارج از ایران نگاه کنیم، ممکن است به خیلی نشریات کم‌ارزش بربخوریم ولی روزنامه‌های ـ حالا روزنامه را به معنای عامش می‌گویم، منظورم ژورنال است، ماهانه روزانه یا هفتگی هرچه می‌خواهد باشد ـ روزنامه‌های بسیار خوب داریم که در خارج از ایران درمی‌آید و بسیار بهتر از پیش از انقلاب در ایران است.

  • هما سرشار ـ روزنامه‌نگار امروزی را می‌توانیم یک تاریخ‌نگار به‌حساب بیاوریم؟

همایون ـ در ایران روزنامه جای سیاست، حزب، تاریخ‌نگاری همه‌چیز داشته. ولی اصولاً می‌دانید که روزنامه‌نگاری سیاست روز است و تاریخ هم روزنامه‌نگاری گذشته است. روزنامه‌نگار‌ها حقیقتاً نویسندگان تاریخ‌اند.

  • هما سرشار ـ کمی راجع به «آیندگان» برایمان بگویید.

همایون ـ آیندگان در سال ۱۳۴۶ پایه‌گذاری شد می‌شود ۱۹۶۷ و تا سال ۱۹۷۹ ادامه پیدا کرد تا تابستان ۱۹۷۹ یا ۱۳۵۸. من پایه‌گذار این روزنامه بودم، مدیرش بودم، رئیس هیئت تحریریه‌اش بودم و سردبیرش. سردبیران گوناگون داشت که آخرینش آقای هوشنگ وزیری بودند. روزنامه خیلی بزرگی نشد از لحاظ تجارتی ولی بسیار روزنامه متنفذی شد. آیندگان متنفذ‌ترین روزنامه آن روز ایران بود، هم از نظر سیاسی، هم از نظر فرهنگی چون به‌کلی یک دید تازه و یک شیوه تازه در روزنامه‌نگاری آوردیم. سعی کردیم روزنامه‌نگاری سطح بالای اروپایی به‌اصطلاح‌ های براو (Highbrow) یا (Broadsheet) را در مقابل (Tabloid) یا (Lowbrow) وارد ایران کنیم. نقد هنری، هنر سنجی، نقد کتاب، بخش ادبی، کارهای تازه‌ای کردیم که خوشبختانه مؤثر بود. روزنامه‌ای هم بود که وقتی من دیگر هیچ مشارکتی و هیچ دخالتی در آن نداشتم، در چند ماه آخر فعالیت خود یعنی سه چهار ماه اول روی کار آمدن رژیم اسلامی بهترین مبارزه را با جمهوری اسلامی کرد. روزنامه‌ای بود که در آن اولین روز‌ها و هفته‌ها، بیشتر مقالات مخالفت با برقراری فاشیسم مذهبی در آن انتشار پیداکرده بود. این بود که خمینی گفت: «من آیندگان نمی‌خوانم». من آن‌وقت در ایران پنهان زندگی می‌کردم و شنیدم که روی دیوار‌ها نوشته بودند: «من آیندگان نمی‌خوانم چون سواد ندارم» و زیرش اسم خمینی را نوشته بودند. حال نمی‌دانم درست بود یا نه، برای اینکه این را برایم تعریف کردند. روزنامه‌ای بود که وقتی مصادره‌اش کردند، ببخشید، حمله کردند بهش، کارکنانش را گرفتند و سه چهار ماه زندانی کردند و خود روزنامه را هم دیگر اجازه انتشار ندادند و خوشبختانه نام این روزنامه آلوده نشد به جمهوری اسلامی.

  • هما سرشار ـ انگار خوشحال هستید که قطعش کردند! برگردیم سر بحث سیاستگر و روزنامه‌نگار و روشنفکر. شما گفتید ترکیب این سه باهم در دوران معاصر ایران خیلی ترکیب جالبی بوده و وجود و حضورشان در صحنه سیاست و تاریخ و فرهنگ ایران بسیار چشمگیر. من همیشه می‌گویم اشتباه و خطای سیاستمداران خطرناک است، اشتباه و خطای روشنفکران دردناک است، اشتباه و خطای روزنامه‌نگاران را چگونه بنامیم؟

همایون ـ هر چه «ناک» بد دارید می‌توانید به کار ببرید. نتیجه‌اش هم وضع کنونی ایران است دیگر. ما همین‌طور از اشتباه به‌اشتباه پریده‌ایم و فرصت‌های بسیار گران‌بهایی را در این صدسال از دست داده‌ایم. منتهی به قول اسکار وایلد: «انسان نام اشتباهاتش را تجربه می‌گذارد.» و ما تجربه زیادی پیدا کردیم. این اشتباهات خوشبختانه بسیاری از ما را بهتر کرده است، بسیاری از ما را آگاه‌تر کرده است. دست‌کم اشتباهات گذشته را دیگر نخواهیم کرد. حالا ممکن است اشتباهات تازه‌ای بکنیم ولی باز خوب است که آن اشتباهات را نخواهیم کرد، چون اشتباهات گذشته ما خطرناک‌ترین اشتباهاتی بود که می‌شد کرد. این در زندگی انسان هم پیش می‌آید. انسان در نوجوانی ـ که کمترین آمادگی را دارد ـ مهم‌ترین تصمیمات زندگیش را می‌گیرد و دیگر از آن رهایی نخواهد داشت. ما هم در دوران نوجوانی تاریخ معاصر خودمان، یعنی دوران نوجوانی تجدد خودمان مهم‌ترین تصمیماتمان را گرفتیم. در این صدسال دچار آن تصمیمات دوران نوجوانی‌مان هستیم. هنوز هم ما در نوجوانی هستیم. از خیلی جهات جامعه ایرانی امروز را، می‌شود با انگلستان مثلاً قرن هیجدهم مقایسه کرد، ما هنوز دویست و پنجاه سال ـ نه لزوماً از نظر زمانی ولی از نظر فضای فکری ـ عقب هستیم. خوب، راحت می‌توانیم این دویست و پنجاه سال را در بیست‌وپنج سال طی بکنیم و خواهیم کرد. به‌هرحال این اشتباهات همه‌شان خطرناک هستند. حالا کدام بیشتر خطرناکند، اشتباه سیاستگر از همه خطرناک‌تر است.

  • هما سرشار ـ شما به‌عنوان فردی که معتقد به گفتگو و بحث و گاهی اوقات هم جدل هستید، این باور را هم دارید که هر آنچه که الآن می‌گویید حقیقت صرف نیست و ممکن است که عده‌ای این طرز فکر را نپسندند. اگر شما را مجاب کنند که اشتباه می‌کنید، این را به‌راحتی می‌پذیرید؟ آیا قبول دارید پذیرفتن اینکه آنچه من می‌گویم حقیقت صرف نیست، کار یک انسان پخته و یک سیاستمدار پخته و روزنامه‌نگار پخته است؟

همایون ـ این نه‌تنها نشانه پختگی در سطح اجتماعی است که نشانه ورود به دوران تجدد است، نشانه نو شدن است. به دنبال‌‌ همان بحثی که در آغاز راجع به نوگرایی و تجدد یا مدرنیته کردیم، بنای کار بر این است که باید هی بهتر شد. باید اشتباهات را تصحیح کرد و نظرات نادرست را کنار گذاشت و آماده پذیرفتن آنچه که بهتر است و درست‌تر است گردید. اصلاً مدرنیته با دید تجربی شروع شد و بیش از همه در فلسفه فرانسه و انگلستان. حالا نمی‌دانم من چقدر آمادگی دارم، هنوز چقدر به‌اصطلاح شما پخته شده‌ام، ولی بسیار بیش از گذشته آماده تغییر دادن نظرات نادرست خود هستم. به‌هرحال انسان اسیر خودش و اسیر آموخته‌هایش است. آسان نیست تغییر دادن، آسان نیست اذعان به خطا‌ها کردن. ولی چاره هم نداریم باید این کار را بکنیم. منتهی باید عرض بکنم در بیشتر این جدل‌ها و بحث‌هایی که من در این سال‌ها داشتم، ندیدم آن روحیه آماده برای رسیدن به یک حقیقت را، بلکه روحیه اثبات. مطلبی بود که از پیش تصمیم گرفته‌شده بود که درست است. هر کاری هم می‌کردیم تغییری در این وضع پیدا نمی‌شد، هیچ تکانی نمی‌خورد. سلاح‌های جدلی هم بیشتر اوقات ناکارآمد بود. متأسفانه جامعه ما به دلیل واپس‌ماندگی و محدودیتش به آدم امکان این را هم که خیلی خودش را بهتر بکند نمی‌دهد. یعنی شما در برخورد با دیگران می‌توانید بهتر بشوید. انسان در خانه‌اش در پیله خودش می‌تند. انسان باید با بیرون از خودش برخورد داشته باشد، چیزهای بهتری ببیند. بدبختانه در فضای بیرون از ایران در این ۲۱ سالی که من درگیرش بودم، کمتر برخوردم به بحث یا جدلی که انسان را حقیقتاً متقاعد بکند به اینکه به‌کلی پرت بوده و اشتباه کرده است. ولی مسلماً در این برخورد‌ها متوجه شده‌ام که نقاط ضعف کجاست و سعی کرده‌ام آن‌ها را بهتر بکنم. این را بالاخره پیداکرده‌ام.

  • هما سرشار ـ این هم فرهنگی می‌طلبیده که درواقع ما نداشتیم. فرهنگ گفتگو، فرهنگ پذیرش فکر دگراندیش، فرهنگ نشستن در کنار مخالف و حرف زدن بدون شعار، بدون فحاشی، بدون بدزبانی نداریم. این هم از آن چیزهایی است که دستکم می‌توان امیدوار بود که در این محیط خارج از کشور به‌عنوان تجربه یاد بگیریم.

همایون ـ هم این را باید یاد بگیریم هم باید خیلی چیزهای دیگر یاد بگیریم. باید اصلاً یاد بگیریم، باید بیاموزیم. نمی‌باید دلخوش باشیم به آنچه که آموخته‌ایم و آن را کافی بدانیم: «ما که همه‌چیز را خواندیم، ما دیگر اشکالی نداریم، ما احتیاج نداریم به خواندن.» یک کسی را از قولش در جلسه‌ای تعریف کردند، گفتاوردی به‌اصطلاح، که برای من خیلی جالب بود. گفته بود: «مگر من احمقم که کتاب بخوانم. مگر من نادانم که کتاب بخوانم.» خوب بله انسان حقیقتاً نادان است. انسان تا لحظه آخر زندگی نادان از جهان خواهد رفت. برای اینکه آن‌قدر چیزهاست که باید دانست که ما به گوشه‌ایش هم دسترسی نداریم. به‌هرحال اگر فضای بحث در بیرون ـ حالا صحبت بیرون از ایران را می‌کنیم ـ را بشود بالا‌تر برد، ما آماده‌تر خواهیم بود که خطاهای خودمان را بپذیریم و اصلاح کنیم. سطح پایین بحث انسان را جازم‌تر می‌کند بر اعتقاداتش. این است گرفتاری در خارج از ایران. آن‌قدر گاهی سطح پایین است، شخصی است، به قول شما شعار است، دشنام است، پرت شدن از مطلب است، پیش کشیدن مسائل نامربوط است که انسان می‌گوید خوب اگر طرف مقابل من این است پس من بیشتر و بیشتر حق دارم.

  • هما سرشار ـ من خاطره بسیار دوری که از سال‌های اول کار روزنامه‌نگاری‌ام دارم مربوط به زمانی است که شما سردبیر روزنامه آیندگان بودید. من این روزنامه را می‌خواندم. نثر فاخر شما و این فارسی پاکیزه و واژگانی که وارد زبان و ادبیات و روزنامه‌نگاری فارسی کردید برای من خیلی قابل‌تحسین بود.. یک گروه از ما روزنامه‌نگاران جوان‌تر از شما، کسانی که تازه پا به دنیای روزنامه‌نگاری گذاشته بودیم، این شیوه‌ای را که شما در روزنامه آیندگان به‌وجود آورده بودید دنبال کردیم و آموزش دیدیم و سعی کردیم یک نسل روزنامه‌نگار با فارسی پاکیزه‌تر و نثر روان‌تر را به‌وجود بیاوریم. این روز‌ها وقتی نثر روزنامه‌های ایران را می‌بینید چه حالی به شما دست می‌دهد؟ چون دگرگونی عجیبی در این نثر به‌وجود آمده که گاه حتی آن را ناآشنا می‌کند.

همایون ـ بعضی‌هایش خیلی هم خوب است. پاره‌ای از آثار روزنامه‌نگاری ایران حتی امروز بسیار بسیار خوب است. ولی حق دارید. یک فارسی عجیبی در جمهوری اسلامی پیداشده است. از یک‌سو از ورود بیش‌ازحد اصطلاحات عوامانه ـ با عوام مخالفتی نیست، مردم بسیار خوبند هر چه ما داریم از آن‌هاست، ولی عوامانه چیز خوبی نیست ـ باید پرهیز کرد. ولی این پرهیز در نویسندگان روزنامه‌های ایرانی کمتر دیده می‌شود. اصطلاحاتی به کار می‌برند که خوب ممکن است که منظور را حاصل بکنند. شما می‌توانید به یکی از اسباب‌های اتومبیل مثلاً بگویید «سگدست». خوب «سگدست» بسیار خوب است ولی این کار را اگر در علوم اجتماعی بخواهید بکنید، با روحیه سگدست اگر بخواهید بگویید، با زبان اجتماعی جور درنمی‌آید. به بسیاری از این نمونه‌ها برمی‌خورم. باید بگویم واژه‌های خیلی مبتذل به کار می‌برند. در خارج از ایران وضع بهتر است. با نثر بهتری در روزنامه‌نگاری سروکار داریم. ولی مشکل نثر روزنامه‌نگاری و مشکل زبان فارسی هم باز مربوط می‌شود به‌‌ همان مشکل سیاسی و فرهنگی ما. باید بگویم همان‌طور که در سیاست و فرهنگمان به‌شدت محافظه‌کار هستیم، با زبان هم بسیار محافظه‌کارانه و ترسویانه روبرو می‌شویم. می‌ترسیم این زبان را ورزش بدهیم. این زبان همین مقداری است که من و شما بلدیم. هر چیزی که از این خارج بشود دیگر زبان فارسی نیست درحالی‌که زبان فارسی هم بسیار باهوش‌تر از ماست و هم دلیر‌تر از ما. خیلی کار‌ها می‌تواند بکند که ما جرأت نمی‌کنیم. فقط کافی است جرأت کنیم. حالا که ما می‌آییم در محیط مثلاً انگلیسی‌زبان زندگی می‌کنیم می‌بینیم که وقتی جامعه دلاور است این دلاوری زبان به کجا‌ها می‌کشد. وقتی جامعه نوجوست این زبان چه اندازه امکانات نوجویی دارد. در عرض ۲۰ سال گذشته بیشتر در امریکا، یک صنعت به‌کلی تازه‌ای به‌وجود آمده است: صنعت رایانه. تاکنون شاید پنج تا شش هزار واژه وارد این صنعت شده است. نه فقط هفت هشت تریلیون دلار وارد آن شده است شاید هم بیشتر، و نه‌تنها پنج شش میلیون کار همراهش آمده است، پنج شش هزار واژه وارد آن شده است. در زبان فارسی با هر کدام از این‌ها مقاومت شدید می‌تواند نشان داده بشود و می‌شود. اینجا یک واژه به کار می‌رود و فردا جنبه عام پیدا می‌کند. برای اینکه مردم نمی‌ترسند از زبان و زبان برایشان فقط آنچه را که خودشان می‌دانند نیست. یکی از کلیشه‌هایی که در این جامعه کلیشه زده رواج دارد زبان سعدی و حافظ است. ما باید زبان سعدی و حافظ را حفظ کنیم.

  • هما سرشار ـ آخر ما نگهبانان زبان فارسی. هستیم!

همایون ـ در ایران امروز چه کسی به زبان سعدی و حافظ سخن می‌گوید؟ چه کسی به زبان سعدی و حافظ می‌نویسد؟ و زبان سعدی و حافظ خارج از آن حوزه محدود، حوزه عرفان ایرانی و حکمت ایرانی، فلسفه ایرانی ـ که من درش بسیار تردید دارم ما هنوز فلسفه ایرانی نداریم، حکمت ایرانی داریم ـ چه می‌تواند بیان کند؟ شما با زبان سعدی و حافظ امروز چه جوری می‌توانید زندگی بکنید؟

  • هما سرشار ـ مگر اینکه هر جا گیر کردیم از زبان انگلیسی مدد بگیریم.

همایون ـ می‌بینید، همین است. نگهبانان زبان سعدی و حافظ به‌محض اینکه از آن پوسته خودشان بیرون بیایند، به‌ضرورت شغلی چون با یک عرصه دیگر روبرو می‌شوند ناچارند انگلیسی باهم صحبت می‌کنند. این است گرفتاری. زبان سعدی و حافظ مال دیوان سعدی و دیوان حافظ است. باید آموخت، باید خواند. ما هم خوشبختانه می‌خوانیم. فقط هم سعدی و حافظ نیست. ما هفت هشت‌تا شاعر درجه‌یک داریم که آن‌ها را هم باید بخوانیم. ولی همه هم رفته‌اند زیر سایه حافظ. این هم باز از آن حرف‌هاست. آخر چقدر می‌شود دیوان حافظ چاپ کرد؟ آخر چقدر می‌شود حافظ خواند؟ چقدر می‌شود روی حافظ مطالعه کرد؟ آخر یک ملت و یک شاعر؟ مگر می‌شود چنین چیزی؟ آن‌هم یک ملتی که همه‌اش به شاعر‌هایش افتخار می‌کند. اگر ما زبان را هم با این دید نگاه بکنیم که یک‌چیز زنده‌ای است، یک فرآورده تاریخ نوشته سه‌هزارساله است ـ حالا نانوشته‌اش را که نمی‌دانیم چقدر است ـ و در این سه هزار سال این ملتی که با این زبان زندگی کرده و آن را به این پایه رسانده است هزاران، میلیون‌ها، میلیارد‌ها تجربه کرده و همه این‌ها وارد این زبان شده که در این واژه‌نامه‌ها، فرهنگنامه‌ها هست. شما اگر بخواهید زبان فارسی را فقط با این دو سه هزارکلمه‌ای که ما بلدیم و بکار می‌بریم تعریف بکنید، اینکه حتی آن زبان سعدی و حافظ بدبخت هم نیست. یک‌وقت من واژه رسانه را برای میدیوم بکار بردم. میدیوم، رسانه. میدیا، رسانه‌ها و فکر کردم راحت شدم دیگر.

  • هما سرشار ـ خیلی سریع هم این کلمه جا هم افتاد.

همایون ـ خوشبختانه بله. ولی دوست عزیز من آقای دکتر مصطفوی مقاله‌ای نوشت که آقا رسانه یعنی چه؟ من رفتم فرهنگ عمید را نگاه کردم ـ فرهنگ عمید فرهنگی است که بیست هزار لغت دارد، زحمت هم کشیده ولی بیست هزارتا لغت بیشتر ندارد ـ دیدم رسانه در آن به معنای غم و اندوه است. یک بیت شعر هم از یک‌نفری که هیچ‌کس نامش را نشنیده چاشنی کرده. من رفتم به فرهنگ بزرگ‌تر نگاه کردم ـ یکی از سرگرمی‌های من در زندگی خواندن فرهنگ لغات فارسی بود، مطالعه‌ام‌‌ همان بود ـ خلاصه رفتم سراغ فرهنگنامه‌ها دیدم بله، رسانه غم و اندوه است و به‌جز‌‌ همان بیت از‌‌ همان شاعر هیچ‌کس دیگری نشانی از این واژه در جای دیگر ندارد.

به این رفیقم تلفن کردم ـ نمی‌خواستم با او زیادی بحث قلمی داشته باشم، خیلی برایش علاقه و احترام داشتم ـ که: «برادر، آخر زبان فارسی همین فرهنگ عمید است؟ تا ابد هم باید توی این دایره محدود بماند؟ ما تا آخرالزمان باید با این بیست هزارتا واژه فرهنگ عمید زندگی کنیم؟ هیچ‌چیز دیگری نمی‌شود توی این زبان آورد؟ به این فرهنگ‌ها نگاه کن! این‌همه واژه برای غم هست: غصه و اندوه و نمی‌دانم مصیبت و گریه و زاری و فلان داریم، حالا این یک‌دانه لازم نیست اینجا بکار برود، این را قرضش بده به ما!» این‌جوری اگر ما بخواهیم به زبان نگاه بکنیم می‌شود تکرار همین دو سه هزارکلمه‌ای که در زندگی بکار می‌بریم. شما بروید حرف زدن روزانه فرانسوی‌زبان یا انگلیسی‌زبان را بشنوید ببینید پنج برابر ما واژه به کار می‌برند!

  • هما سرشار ـ درست است. خوب زبان آینه محیط و زمان و ملت و فرهنگ یک ملت است.

همایون ـ محدودیت دید که اول عرض کردم همین است. هر چه بحث بکنیم مرتب به جنبه‌های دیگری از این محدودیت دید مربوط می‌شود.

  • هما سرشار ـ یک نمونه جالب در مورد پویایی زبان، زبان عبری است که الآن مورد استفاده است. از زبان توراتی پنج‌هزارساله زبانی ساختند که تمام کلمات، اصطلاحات جدید تکنولوژیک و پزشکی و علوم در آن هست.

همایون ـ جرأت کردند.

  • هما سرشار ـ البته صدسال طول کشید.

همایون ـ زبان این‌ها را دارد. این‌ها جرأت کردند و رفتند این را استخراج کردند از توی این زبان. چون دستور زبان، واژگان موجود، ریشه‌های موجود در زبان قادر است هشتاد تا نود درصد از نیازهای جامعه امروزی را برآورد. خوب برای ده بیست در صد دیگر ما به انگلیسی و فرانسه احتیاج داریم و چاره‌ای نداریم. ولی ما این کار را حاضر نیستیم بکنیم. و یکی از میدان‌های جنگ من همین بود که زبان را با احترام به آن با جرأت به‌سوی نوآوری ببریم و این زبان را از توی گورستان ـ این فرهنگنامه‌ها، چون گورستان است هیچ‌کس به آن‌ها مراجعه نمی‌کند، موزه‌ای است که هیچ‌کس به دیدنش نمی‌رود ـ دربیاوریم. این زندگی روزانه ما را غنی‌تر می‌کند و اگر من خدمتی در این زمینه کرده باشم خیلی خوشحال هستم.

  • هما سرشار ـ دستکم من و تعداد زیادی از کسانی که می‌دانم جزو طرفداران این حرکت شما هستند این کاری که شما کرده‌اید را خیلی قدر می‌گذاریم.

همایون ـ لطف دارید. یک نکته دیگری راجع به زبان این نحو (Synthese) فارسی است. نحو فارسی باز مثل واژگان فارسی افتاده در یک قالب. ما یک نحو معین فارسی داریم که مقدار زیادی تحت تأثیر عربی است، چون اولین دستورنویسان فارسی رفتند از عربی تقلید کردند. ولی زبان فارسی به‌کلی با عربی فرق دارد. واژگان ما یک‌چیزهای مشترک دارد ولی خود زبان دو قطب متفاوت است. باز یکی از گرفتاری‌های من نحو فارسی است چون فارسی را من با یک نحو دیگری می‌نویسم. من اینی که معمول است را دوست ندارم. هر کس این حق را دارد، فارسی هم اجازه می‌دهد. یک نمونه کوچک برایتان بیاورم. شما اگر بخواهید بگویید مثلاً «حسن کتاب را آورد و به حسین داد»، این را پنج شش جور می‌توانید بیان بکنید و همه کاملاً روان و جاافتاده است. در بیشتر زبان‌ها نمی‌شود این کار را کرد. یک‌جور، دو جور، سه جور، بیشتر نمی‌شود گفت. فارسی این خاصیت را دارد. نحو فارسی هم نحو پویایی است، نحو انعطاف‌پذیری است. خوب این را هم ما می‌توانیم درش نوآوری بکنیم، می‌توانیم نحو را تغییر بدهیم، می‌توانیم جمله‌بندی را عوض بکنیم. یک کار دیگری که فارسی لازم دارد جمله‌های طولانی تحلیلی است. لازم نیست شما جمله‌های تلگرافی بنویسید. ذهن بی‌حوصله جمله تلگرافی می‌خواهد و مقطع. آخر یک مفاهیمی را نمی‌شود هی شکست چون نه‌تنها تمام بار فکریش آسیب می‌بیند بلکه از نظر زیبا‌شناسی به آن نثر آسیب وارد می‌شود.

  • هما سرشار ـ فکر می‌کنم داریم وارد بخش سلیقه نویسنده می‌شویم دیگر؟

همایون ـ من منظورم بیش از سلیقه است، ضرورت است. یعنی اگر شما بخواهید بحث را عمیق‌تر بکنید، جمله‌های طولانی‌تر تحلیلی هم لازم دارید کما اینکه نمی‌شود با‌‌ همان نثر سرسری آل‌احمد شما بیش از آل‌احمد بشوید. فکرتان هم‌‌ همان‌قدر مال آل‌احمد می‌شود. حالا آل‌احمد مرد بسیار خوب، به من هم خیلی لطف داشت. ولی خوب…

  • هما سرشار ـ … با خوبی و بدی خودش کاری نداریم. ولی همه می‌دانند آل‌احمد نثر خوبی نداشت. حالا شما هم یک مثالی پیدا کردید که…

همایون ـ بد‌ترین نثـر‌ها را داشـت. ما همـدیگر را یکی دو بار بیشـتر نـدیـدیم، ولی خیلی به مـن در کتاب‌هایش محبت کرده است. ولی چاره نداریم باید این را گفت: «نثر هم همراه اندیشه باید تکامل پیدا بکند و بالعکس».

  • هما سرشار ـ درباره خط چه فکر می‌کنید؟ آیا در آینده ما احتیاج به این داریم که خطمان را عوض کنیم؟ با رشد سریع ارتباطات در جهان، آیا احتیاج داریم زمانی به فکر این باشیم که خطمان را عوض کنیم تا راحت‌تر بتوانیم با دنیا کنار بیاییم؟

همایون ـ خط فارسی بسیار مشکل بزرگی بوده است در ورود ما به تکنولوژی و علم جدید. این تردید نیست درش. با خط فارسی نه فرمول شیمی می‌شود نوشت نه تا این اواخر با اینترنت می‌شد ارتباط برقرار کرد. مشکل تغییر خط فارسی نه‌فقط مشکل لوژیستیکی است یعنی واقعاً میلیارد‌ها میلیارد دلار و بیست سی سال وقت لازم است تا این عادت جامعه ایرانی از خط فارسی به لاتین برگردد. یک مشکل دیگرش این است که با تغییر خط فارسی سیل واژه‌های انگلیسی به زبان فارسی سرازیر خواهد شد و زبان ما مضمحل خواهد شد. برای اینکه الآن مشکل است ما واژه‌های قلمبه انگلیسی را به فارسی بنویسیم. همین آکسیموران (Oxymoron) که من به کار بردم، آکسیموران را شما بخواهید به فارسی بنویسید یک‌چیز هیولایی جلوه می‌کند در مقابل آن کلمه «تناقض». ولی وقتی شما متن‌تان لاتین است‌‌ همان اکسیمورون عجیب‌وغریب را بکار می‌برید. و این در ذهن خواننده ایرانی جای‌گیر خواهد شد. خطرش آنجاست. من خودم در ۱۶ سالگی پیشنهادی برای تغییر خط فارسی کردم، نه اینکه خیلی ما آن‌وقت‌ها زود شروع کردیم، انقلاب مشروطه با بچه‌های دبستان شروع شد. دوره ما رسید به بچه‌های دبیرستان.

  • هما سرشار ـ در مورد فعالیت‌های قلمی خود پس از انقلاب بگویید. تا امروز چند کتاب از شما چاپ‌شده است؟

همایون ـ من سه کتاب در این مدت نوشته‌ام و یک کتاب کوچک‌تر. اولین این کتاب‌ها «دیروز و فردا» است که در سال ۱۹۸۰ نوشته شد و بازهم پارسال تجدید چاپ شد. «نگاه از بیرون» است که ۱۹۸۵ به نظرم چاپ شد و یک «گذار از تاریخ» است که ۱۹۹۰ یا ۱۹۹۱ چاپ شد. مقالاتم هم در روزنامه «نیمروز» درمی‌آید که ماهی دو سه تا مقاله دارم. یک تارنمای هم داریم www.irancpi.org مال حزب مشروطه ایران است. در آنجا هم پاره‌ای نوشته‌های من ظاهر می‌شود. نوشته‌های انگلیسی بیشتر آنجا می‌آید.

  • هما سرشار ـ از فعالیت‌های سیاسی و حزبی خودتان هم بگویید. همین حزب مشروطه ایران.

همایون ـ ما حزبی تشکیل داده‌ایم به نام حزب مشروطه ایران که از سال ۱۹۹۴ رسمیت پیداکرده است. علاوه بر منشور و اساسنامه‌اش که خیلی تفصیلی هم هست و نظرگاه‌های حزب در آن آمده است، به‌تازگی کتابی نوشته‌ام به نام «حزب برای اکنون و آینده ایران» که برنامه سیاسی (Platform) یک حزب راست میانه است. این حزبی است که ما امیدوار هستیم نه‌تنها در شرایط مبارزه امروزی بتواند نقشی داشته باشد ـ که کم‌وبیش دارد ـ بلکه در ایران آینده هم یکی از مبارزان میدان دمکراسی حزبی ایران باشد. در این کتاب تفصیلی‌ترین برنامه عمل برای اداره جامعه و اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران آمده است و ما دامن بحث را بسیار وسیع گرفته‌ایم. همه موضوعاتی که مربوط می‌شود به فعالیت یک حزب سیاسی ـ یک حزب سیاسی باید در بارها همه جنبه‌های اجتماع بیندیشد و برنامه‌ریزی بکند ـ ما سعی کرده‌ایم که در این کتاب وارد بکنیم و امیدوارم که دیگران هم که یا حزب می‌خواهند تشکیل بدهند یا تشکیل داده‌اند، همین کار را بکنند. مردم می‌باید بدانند که با چه سروکار دارند و بعد چه خواهد شد و به که و به چه باید رأی بدهند. حتی مهم‌تر از «که» «چه» است. برای اینکه انسان حرف‌هایی می‌زند می‌رود ولی آن سخن است که باقی می‌ماند.

  • هما سرشار ـ پاسخ آن عده‌ای که معتقدند هرگونه تغییری باید از داخل ایران انجام شود و نه از خارج را چه می‌دهید؟

همایون ـ چه لزومی دارد که هر تغییر از یکجا بشود. بعضی‌ها می‌خواهند از خارج تغییر بدهند. همه ما به‌عنوان ایرانی باید خودمان را تغییر بدهیم، پیرامونمان را و کشورمان را. ما مسلماً سهم بزرگی می‌توانیم داشته باشیم. به‌هرحال وقتی ۳ میلیون ایرانی ـ به یک تعبیری، به یک آماری ـ آمده‌اند به بیرون از ایران و بسیاری‌شان مردمان درس‌خوانده آگاهی هستند، چرا نباید درصدد تغییر ایران بربیایند و چرا نباید با سخن و اقدام خودشان در وضع ایران تأثیر بگذارند. ما در خارج از ایران می‌توانیم در هر دو زمینه، هم از جهت پروراندن گفتمان سیاسی که باید در ایران داشته باشیم و هم از نظر عمل سیاسی یعنی سخت کردن زندگی برای این رژیم، بسیار نقش مهمی داشته باشیم.

  • هما سرشار ـ حالا یا از داخل ایران یا از خارج، یا با کمک حزب‌های گوناگون یا با ایدئولوژی‌های متفاوت، برای آینده چه پیش‌بینی می‌توانید بکنید؟

همایون ـ پیش‌بینی که می‌شود کرد ـ نه پیشگویی ـ این است که ما به‌سوی یک دمکراسی لیبرال در ایران پیش خواهیم رفت و این دمکراسی لیبرال مبتنی است بر مردم‌سالاری یعنی رأی اکثریت مردم، اعتبار رأی اکثریت مردم در امر کشور محدود به اعلامیه جهانی حقوق بشر. آن قسمت لیبرالش حدودی است که اعلامیه جهانی حقوق بشر بر رأی اکثریت می‌گذارد. هیچ اکثریتی حق ندارد از این اصول که در آن اعلامیه آمده است پا فرا‌تر بگذارد و رأی به الغای هر یک از این‌ها بدهد. این به معنی دمکراسی لیبرال است. و ما می‌بینیم که به این‌سو داریم می‌رویم برای اینکه بحث ما و گفتمان ما شده است گفتمان دمکراسی لیبرال. ممکن است که صمیمی هم نباشند ممکن است که تظاهر بکنند، ولی مهم نیست اگر کسانی در جامعه خودشان را مجبور بدانند که به یک امر خوبی تظاهر کنند مقدار زیادی اصلاح در این جامعه صورت گرفته است: وقتی نشود حرف بی‌ربط زد، نشود حرف نادرست زد، نشود از دیکتاتوری دفاع کرد. و این در ایران و در خارج از ایران دارد حاصل می‌شود. ما شرم خواهیم کرد از خودمان و از دیگران اگر سخنی جز دربارها دمکراسی لیبرال در ایران، جز دربارها حق مردم ایران، حق اقوام ایران، غیرمتمرکز کردن حکومت و بردن حکومت در سطح ریشه‌ای اجتماع، بگوییم. و این پیشرفت بسیار بزرگی است که ما کرده‌ایم در این بیست و اندی سال. آنچه که می‌ماند مبارزه ماست برای برطرف کردن رژیمی که مانع برقراری دمکراسی لیبرال در ایران است، دمکراسی که می‌تواند پادشاهی باشد، مشروطه باشد، یا جمهوری باشد. فرق نمی‌کند.

  • هما سرشار ـ نوع رژیم برای شما فرق ندارد؟ مگر شما خواهان مشروطه سلطنتی نیستید؟

همایون ـ ما ترجیح می‌دهیم که این دمکراسی لیبرال در قالب پادشاهی سوئد باشد. ولی دیگران می‌توانند جمهوری‌ای که در فنلاند هست ـ در همسایگی سوئد ـ را ترجیح بدهند. من به هر دو کشور رفته‌ام و هیچ تفاوتی در حکومت سوئد و فنلاند و در زندگی سوئدی‌ها و فنلاندی‌ها نیست. شکل حکومت اصلاً اهمیت ندارد منتهی ما به دلایل خودمان پادشاهی مشروطه را ترجیح می‌دهیم که مهم‌ترین آن تأثیری است که در مواضع کنونی ما می‌تواند داشته باشد بیش‌ازحد نام و عنوان.

  • هما سرشار ـ من از کلام خودتان قرض بگیرم و بگویم که مقایسه ایران و سوئد یک قیاس دور از ذهن است. محدودیت‌های دیدی که در فرهنگ ایران هست و‌‌ همان قالبی که خود شما معتقدید نمی‌گذارد فرا‌تر از یک محدوده‌ای بروید، اجازه هم نمی‌دهد که ایران را با سوئد مقایسه بکنید.

همایون ـ نه، ما با سوئد خودمان را مقایسه نمی‌کنیم. ولی آنچه که برای ایران می‌خواهیم به‌هرحال فرا‌تر از آنی است که الآن داریم. حالا چه جمهوری بخواهیم، چه پادشاهی بخواهیم، چه می‌دانم دیکتاتوری نظامی حتی بخواهیم، دیکتاتوری نظامی هم از این وضع بهتر است که حالا داریم. ما داریم تلاش می‌کنیم جامعه ایرانی را برسانیم به آن پایه. حالا، شما می‌توانید بگویید که چون ایران سابقه دمکراسی نداشته است پس پادشاهی مشروطه هم در ایران نخواهد شد. ما اگر این استدلال را بپذیریم جمهوری پارلمانی هم در ایران نخواهد شد. تبدیل می‌شود به جمهوری اسلامی، جمهوری عراق، جمهوری سوریه، جمهوری صد و پنجاه‌تا کشور عضو سازمان ملل.

  • هما سرشار ـ حرفتان کاملاً درست. تا در کشوری دمکراسی نهادینه نشود هیچ‌کدام از حکومت‌ها کاری از پیش نخواهند برد.

همایون ـ الآن گفتمان جامعه ایرانی گفتمان دمکراسی است، دمکراسی لیبرال. ولی در عمل بستگی به کیفیت و شدت مبارزه ما دارد برای سرنگون کردن این رژیم. خوشبختانه این رژیم خودش را الآن در وضع بسیار دشواری قرار داده است ـ به دلیل درگیری‌اش در تروریسم بین‌المللی. این رژیم خاستگاه تروریسم بین‌المللی است در مفهوم امروزی و در ابعاد امروزی‌اش. یعنی آن جنبه فرهنگی تروریست بین‌المللی را رژیم جمهوری اسلامی فراهم کرد: احیاگری اسلامی، اسلام مهاجم، اسلام امپریالیست که همه جای دنیا را باید بگیرد و صدور انقلاب. این‌ها همه امپریالیستی است. این چیزی است که بن‌لادن دارد اجرا می‌کند. الآن که بنده نمی‌دانم در کدام غار دارد اجرا می‌کند، ولی خیال داشت اجرا بکند. جمهوری اسلامی مبدأ فرهنگی این تروریسم بین‌المللی را فراهم کرد و به‌عنوان یک دولت بسیار فعال سازمان‌های تروریستی را در خارج از ایران تقویت کرد و هنوز در فلسطین می‌کند، حماس و جهاد اسلامی را. بهر حال جمهوری اسلامی خودش را در وضع بین‌المللی بسیار بدی قرار داده است. و درست است که الآن افغانستان و فردا نمی‌دانم عراق، سومالی و بسی گرفتاری‌های دیگر هست که نخواهد گذاشت که به ایران توجه جلب بشود، ولی این توجه جلب خواهد شد. و ما می‌باید از این وضع استفاده بکنیم در عین اینکه به‌شدت با هر حمله‌ای به ایران مخالفت و مبارزه بکنیم، ولی هر فشاری را بر جمهوری اسلامی تأیید بکنیم و تشویق بکنیم. این زمینه بسیار خوبی است برای مبارزه ما در خارج. و از این راه خواهیم توانست عمر این رژیم را کوتاه بکنیم و برسیم به آنچه که الآن مردم ایران یا اعتقاد قلبی است یا به‌ظاهر بیان می‌کنند.

  • هما سرشار ـ یعنی دمکراسی. با مشکل فردپرستی چه کنیم؟

همایون ـ خوب، آن فرهنگی است که به‌هرحال مغلوب دمکراسی خواهد شد دیگر. شما اگر بتوانید روحیه جمعی را یعنی ورود سیاست را در زندگی فراهم نکنید نمی‌شود. باز این موضوعی است که مورد علاقه همیشگی من است، تا جامعه ما سیاسی نشود، درست نخواهد شد. سیاسی شدن به معنای نشستن در محافل و شایعه گفتن و افسانه گفتن و نظریه بافتن نیست. سیاسی شدن به معنی گردآمدن افراد است برگرد هم، کار کردنشان باهم، رعایت انضباط، محدود کردن فرد است به سود جامعه، قرار دادن جامعه است در خدمت فرد. تا این کار را نکنیم دمکراسی از سطح سخن فرا‌تر نخواهد رفت. این است که ما دائماً مردم ایران را تشویق می‌کنیم که سیاست را از حوزه بحث روزنامه‌ها و بحث محافل بیرون بیاورند و وارد عرصه حزبی بکنند. ما حزب لازم داریم، احزاب متعدد و نمایندگان گرایش‌های مختلف. و ایرانی حاضر نیست این جزیره تنهای خودش را ترک بکند و در یک قاره ساکن بشود. همه دوست داریم توی این‌یک جزیره تنها باشیم. دیدید توی این کاریکاتور‌ها یک جزیره هست؟ یک درخت هم کشیده‌اند؟ بعد زیرش یک کسی با ریش‌بلند یا یک خانمی با لباس ژنده خوابیده؟ ما این هستیم. و حقیقتاً سطح زندگی‌مان هر چه باشد، وضع زندگی‌مان هرگونه باشد، همه‌مان در آن وضع ژولیده ساکن آن جزیره تنهاییم: از لحاظ سیاسی، معنوی، از لحاظ هر آنچه که از ما برای جامعه‌مان برخواهد آمد.

  • هما سرشار ـ نیاز به نگرش جهانی داریم؟

همایون ـ نگرش دسته‌جمعی.

  • هما سرشار ـ ممکن است به این علت باشد که طی قرن‌های گذشته، متفکرین ما مرتب به عرفان توجه داشتند و به مسائل دنیوی نپرداختند؟ برخلاف متفکرین غربی که بیشتر به موضوع‌های دنیوی توجه داشتند، به موضوع‌هایی مثل محدود کردن قدرت، و آزادی انسان‌ها، حق رأی برای شهروندان؟ و آیا این نمی‌تواند ریشه در رشد فرهنگ استبداد و فردگرایی و انزواطلبی در کشور ما داشته باشد؟

همایون ـ بین عرفان و تصوف باید تفاوت گذاشت. عرفان یک دید بسیار گشاده است به جهان، یک مذهب است، یک دین است فارغ از آداب، فارغ از جزئیات، فارغ از بایدونبایدهای زندگی روزانه. ارتباطی است با جهان بزرگ، حالا این جهان بزرگ را هر نامی بگذارند. و این بسیار چیز خوبی است و هیچ اشکال ندارد که انسان با هر عقیده دینی یا سیاسی عارف هم باشد، یعنی آن آزادگی، آزادمنشی و آزادفکری را داشته باشد. ولی تصوف یک مذهب تازه است که ایرانی‌ها از مبانی بودایی و اسلامی و یونانی و نوافلاطونی گرفتند و این را به‌عنوان مبارزه و مقاومت در مقابل سختگیری اعراب سنی قشری به کار بردند. این تبدیل شد به سلاحی برای جنگ و شیوه‌ای برای زندگی و همان‌طور که اشاره کردید به تقویت گرایش‌های استبدادی کمک کرد. برای اینکه در تصوف شما رابطه مرید و مراد دارید و مراد آنچه بگوید مرید باید اطاعت بکند. پس شما ولی‌فقیه درست می‌کنید، خودتان را تبدیل به رمه می‌کنید که نیاز به شبان دارد. و این درست جایی است که ما از آن ضربه می‌خوریم و خورده‌ایم در طول هشتصد سالی که فرهنگ ما متوقف‌شده است. از قرن دوازدهم دیگر ما دچار رکود شدیم. از اواسط سلجوقیان آمدند و آن آمیزه حکومت و مذهب را که در دوره ساسانی شروع‌شده بود در ایران کامل کردند. در دوره سلجوقیان این به کمال رسید، دیگر باب همه‌چیز بسته شد و شریعت و حکومت و سیاست دست در دست هم جامعه را به زنجیر کشیدند. ما باید وارد عصر جدید بشویم. وارد انسانیت جدید بشویم و انسانیت جدید نه مراد می‌شناسد، نه مرشد می‌شناسد، نه ولی‌فقیه می‌شناسد، نه استاد اعظم می‌شناسد. ما به‌عنوان افراد می‌باید مسئولیت خودمان را بشناسیم. دنیای امروز روی مسئولیت فردی بیان‌شده است و انسان بالغ و مسئول و مختار زیر بار کسی نمی‌رود مگر اینکه خودش متقاعد بشود. اطاعت کورکورانه هم از هیچ‌کس حق ندارد بکند و الا انسان امروزی نیست.

  • هما سرشار ـ به گذشته خود که نگاه می‌کنید، از همه آنچه کرده‌اید راضی هستید؟

همایون ـ به‌هیچ‌وجه. کاش عمر می‌شد دو بار باشد در این روزگار. ولی روی‌هم‌رفته که نگاه می‌کنم، بیشتر از این‌ها توی این زندگی نمی‌توانستم بکنم. بیش از این از این زندگی مشکل می‌توانستم دربیاورم. البته بهتر می‌شد اگر برمی‌گشتم و از نو، آن‌وقت خیلی فرق می‌کرد. ولی آنچه که در من در این زندگی گذشته است، دورانی که بسر برده‌ام، کشوری که بسر برده‌ام، اوضاع و احوالی که داشتم تصور نمی‌کنم خیلی بیش از این می‌شد ازش درآورد، چنانکه کشور ما ملت ما بیش از این‌ها نتوانست از این دوران دربیاورد.

  • هما سرشار ـ بسیار سپاسگزارم از اینکه دعوت مرا برای این گفتگو پذیرفتید. بهره بردم چون همیشه. امیدوارم در فرصت دیگری که از اروپا به شهر فرشتگان آمدید…

همایون ـ کجایش فرشته است؟!

  • هما سرشار ـ بله می‌دانستم که بلافاصله این را می‌گویید ولی شهر ما چه بخواهیم و چه نخواهیم فرشتگان است دیگر!

همایون ـ خیلی متشکرم.