«

»

Print this نوشته

نگاهی به صدسال کشاکش با تجدد بخش دوم

نگاهی به صدسال کشاکش با تجدد بخش دوم

گام‌هایی به‌پیش، گام‌هایی به پس،

مدرنیته و مدرنیزاسیون،

پیوند گسستنی دین و فرهنگ و هویت…

  • حسین مهری ـ هفته گذشته درباره کتاب صدسال کشاکش با تجدد، نوشته آقای داریوش همایون، نویسنده و مفسر مشهور سیاسی با ایشان گفت‌وگو کردیم. کتابی در ۴۳۹ صفحه، کتابی با انبوهی از نکات و مفاهیم سیاسی ـ تاریخی و به هر حال لبالب از خواندنی‌ها برای کسانی است که به سیاست و تاریخ ایران علاقه‌مندند. این بار نیز گفت‌و‌گویی داریم با آقای داریوش همایون در باب همین کتاب. جناب آقای داریوش همایون در اروپا درود بر شما

همایون ـ درود بر شما

  • حسین مهری ـ آقای همایون، قبل از هر چیز نامه‌ای رسیده از آقای دکترعلی صدیق‌اسفندیاری که در آن اعتراض کرده‌اند به شما و گفته‌اند که صدسال کشاکش با تجدد در واقع تمام کوشش‌های مبارزان و آزادیخواهان ایرانی را نادیده گرفته و گفته است که این برای ایجاد مدرنیسم و تجدد بوده و نه برای قانون‌خواهی و عدالت‌طلبی و آزادی‌خواهی. و گفته است که آزادی و آزادی‌خواهان به بند کشیده شده‌اند و نتیجه گرفته است که هیچ پیشرفتی بدون آزادی پایدار نمی‌ماند. البته منظورشان تجدد است. آیا شما پاسخی دارید برای آقای دکتر صدیق‌اسفندیاری؟

همایون ـ امیدوارم ایشان همه کتاب را خوانده باشـند. ولی حالا فرض بر این است که آشنایی بدیهی با موضوع پیداکرده‌اند و حالا توضیح می‌دهم شاید موضوع روشن بشود.

انقلاب مشروطه که تجدد با آن شروع شد برای خیلی چیز‌ها بود. فقط برای آزادی نبود، فقط برای عدالت نبود، فقط برای استقلال نبود بلکه برای به‌وجود آوردن یک دولت و یک جامعه تازه بود. انقلابیون مشروطه در یک دورانی فعالیت می‌کردند و انقلاب را به نتیجه رساندند که ایران عرصه تاخت‌وتاز نیروهای بیگانه بود که هر گوشه ایران به دست یک خان و رئیس ایلی افتاده بود و در هر محله‌ای یک شیخ و آخوندی نشسته بود و حکم می‌داد و همه کار می‌کرد، دستگاه اداری در کار نبود، آموزش‌وپرورش نبود، بهداشت نبود، خلاصه آنچه که اسباب یک دولت امروزی را می‌سازد تقریباً وجود نداشت بعلاوه این‌که هر روز هم دست‌اندازی‌های بیگانگان در امور ایران بیشتر می‌شد. انقلابیون مشروطه می‌خواستند که اول ایران را یکپارچه و نیرومند بکنند که بتواند در برابر دست‌اندازی‌های بیگانگان بایستد و موجودیتی پیدا بکند. به این منظور اختیارات پادشاه را می‌خواستند محدود بکنند و پادشاه مستبد را تبدیل به پادشاه مشروطه بکنند که نتواند هر کاری با این کشور بکند و هر روز یک‌گوشه‌ای از آن را بفروشد و هر روز گمرک کشور را گرو بگذارد برود به اروپا خوش‌گذرانی کند. بعد هم ساختارهای لازم را برای یک جامعه امروزی بنیان بگذراند و از این گذشته از متن یک جامعه اسلامی یک نظام سیاسی ـ حقوقی امروزی تدوین بکنند و بیرون بیاورند. از سنت مذهبی شیعه در بستر فرهنگی قرون‌وسطایی آن روز ایران یک ترتیبات تازه‌ای بدهند و به‌وجود بیاورند که تاب امروز را در جهان داشته باشد. یک طرح همه‌جانبه بود و می‌بایست هم همین‌طور باشد. تجدد یک‌تکه نیست. تجدد فقط آزادی نیست، فقط پیشرفت نیست، فقط عدالت نیست، بلکه همه این‌ها همه باهم است. به‌ویژه در شرایط آن روز ایران ضرورت اصلی این بود که اول یک کشوری وجود داشته باشد و یک حکومتی که فرمانش روا باشد در سراسر آن کشور.

آن نیاز فوری‌تر جامعه ایرانی در آن زمان و مشروطه‌خواهان بود. یک طرح همه‌جانبه بود و اِشکالی که بروز کرد دو تا بود: یکی اینکه نظر به محدودیت‌های بی‌شماری که ایران در آن زمان با آن روبرو بود ناگزیر همه این تکه‌ها را باهم و همآهنگ نمی‌شد پیش برد. چنانکه در جریان ۷۰ ـ ۶۰ سال بعد از مشروطه نشان داده شد هر گروهی که اختیار کشور را در دست گرفت، حالا برای هر زمانی، تکیه را بر روی طرح و برنامه مشروطه‌خواهان گذاشت. اگر ایران مثل همه کشورهایی که انقلاب دمکراتیک کردند اول در یک پیش‌زمینه دولت مرکزی نیرومند، اقتصادی کم‌وبیش روبراه، زیرساخت‌های فرهنگی و سیاسی لازم و یک همچون زمینه‌ای انقلاب دمکراتیک روی‌داده بود، خب وضع به‌کلی فرق می‌کرد. ولی در ایران وارونه شد، اول انقلاب دمکراتیک شد بعد شروع شد به ساختن کشور. در حالی که فرانسه بعد از پادشاهی لوئی‌ها که از قرن پانزدهم این‌ها فرانسه را یکپارچه و متحد کردند و فرانسه بزرگ‌ترین قدرت اروپا و یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌های جهان بود. پیش از انقلاب، دوره لوئی چهاردهم، فرانسه ۴۰۰ هزار سرباز زیر اسلحه داشت که اصلاً برای آن دوره باورنکردنی است. ایران در دوره مشروطه ۴ هزار نفر را هم به‌زحمت می‌توانست بسیج بکند. در نتیجه ناهماهنگی‌های بسیار در توجیه مشروطه‌خواهی در عمل بروز کرد. علاوه بر این انقلاب مشروطه از ۱۹۰۹ که سال پیروزی بر محمدعلی شاه است، در واقع از بین رفت. یعنی افتاد به دست عناصری که قبلاً رهبری جریان انقلابی را در دست نداشتند. جریان انقلاب در دست روشنفکران بود حتی مذهبی‌ها و آخوندهای روشنفکر. ولی بعد از انقلاب، بعد از پیروزی ۱۹۰۹، افتاد دست انجمن‌ها و خان‌های مختلف چون نیروهای نظامی فئودال‌ها از شمال و جنوب تهران را گرفتند این‌ها همه‌کاره شدند. به هر حال جنبش مشروطه شکست خورد. و ادبیات آن دوره را اگر توجه بکنیم سراسر بدبینی و گله و شکایت و یأس و ناامیدی است و درخواست دست نیرومند.

من می‌دانم که بسیاری از دوستان و هم‌میهنان ما تاریخ را در این ۶۰ ـ ۵۰ سال گذشته جور دیگری خوانده‌اند چون جور دیگری نوشته‌شده است. تاریخ از نظرگاه خیلی محدودی نوشته‌شده است ولی باید یک نظر کلی‌تری بر تاریخ انداخت بر این دوره مشروطه انداخت که این پروژه مشروطه‌خواهی اولاً چه بوده بعد چرا نتوانسته در تمامیت‌اش عمل بکند.

اینکه من گفته‌ام که انقلاب مشروطه موفق نشد و حتی رضاشاه وقتی آمد پروژه توسعه و نوسازی و به‌وجود آوردن زیرساخت‌ها ناتمام ماند و همین‌طور محمدرضاشاه پروژه‌اش ناتمام ماند، و جنبش ملی شدن صنعت نفت که بجای اینکه به ما یک مشروطه بدهد ـ آن موقع ما می‌توانستیم حقیقتاً یک حکومت مشروطه پیدا بکنیم برای اینکه همه اسبابش فراهم‌شده بود و پشتیبانی مردم هم بود ولی متأسفانه مبارزه رفت به‌جاهای دیگر و شکست خورد ـ و اصولاً اینکه پروژه مشروطه‌خواهی روی‌هم‌رفته موفق نشد و به انقلاب اسلامی انجامید، اساساً موضوع این کتاب است. به همین دلیل نامش صدسال کشاکش با تجدد است. برای اینکه در این صدساله ما یک گام در طریق تجدد پیش‌آمده‌ایم و یک گام یا دو گام عقب‌رفته‌ایم. یک علتش البته این است که ما نگاه درستی به این پروژه نیانداخته‌ایم و به نظر بحث فصل ششم این کتاب است که ما چرا در نگاه‌مان در تجدد اشتباه کردیم و دسته‌ها و گروه‌ها و گرایش‌های مختلف هر کدام… آن پروژه متأسفانه به چنین فاجعه‌ای که اسمش انقلاب اسلامی بود ختم شد. برای اینکه پاسخ کامل‌تری به این دوست گرامی بدهم، باید قدری بیشتر راجع به این کتاب بحث بکنیم.

  • حسین مهری ـ آقای همایون در این فصل ششم که نام بردید سرگذشت تجدد در دوره صدساله آمده و بعد سخن را کشاندید به طرح تفاوت‌های مدرنیته و مدرنیزاسیون. این‌ها چه تفاوت‌هایی دارند؟

همایون ـ ما دو ترم در برابر مدرنیته و مدرنیزاسیون هر دو گذاشته‌ایم در آن دوره. در دوره مشروطه تجددخواهان درست نمی‌دانستند که تفاوت این دو تا چیست و اصولاً معنی این دو تا چیست. یک تصوراتی مبهم از جامعه اروپا و ترکیه که پیشرفته‌تر از ایران بود داشتند. یکی از آرزوهای اصلی این مشروطه‌خواهان رسیدن به ممالک راقیه جهان بود به قول آن روز‌ها. کشورهای پیشرفته جهان. ولی چون جامعه ایرانی تنها جامعه‌ای نیست در دنیا که گام بر راه تجدد گذاشته است، ما می‌توانیم سابقه این اصطلاحات را و بررسی‌های نظری و آنچه که در عمل روی‌داده است را دنبال بکنیم آن‌وقت می‌بینیم که تفاوت‌هایش چیست. منظور از مدرنیته تفاوت در جهان‌بینی است و تفاوت در میان ارزش‌ها. تفاوتی که از دوره رنسانس شروع شد و بر دستگاه کلیسا و پاپ پیروز شدند و به جهان نوع دیگری نگاه کردند با چشم دیگری نگاه کردند و ارزش‌ها تغییر کرد. مدرنیته را می‌توان در سه گرایش خلاصه کرد. یکی خِرَدگرایی است به‌جای ایمان و اعتقاد به امور خارج از اختیار بشری، تکیه بر خِرَد انسانی، یکی عرفی گرایی است بجای پیروی از دستورهای مذهب و کلیسا و مسجد و… رفتن به دنبال راه‌حل‌هایی که از خود جامعه برمی‌آید و به درد خود جامعه می‌خورد و منشاء الهی به‌اصطلاح ندارد و اینکه کار جامعه را با آیه و سوره نمی‌شود اداره کرد و سوم انسان‌گرایی است. گذاشتن انسان در مرکز همه فعالیت‌ها و همه‌چیز در دست انسان و برای انسان. در نتیجه آخرت را آورده‌اند به دنیا. پیش از آن نگاه‌ها بر آخرت بود و انسان بر روی زمین موقتاً چند صباحی با رنج و بدبختی سر می‌کرد و به امید این بود که در آخرت وضع‌اش بهتر بشود. آخرت را گذاشتند کنار و گفتند همین جهان موجود را باید درست کرد و قابل زندگی کرد. این سه تا پایه‌های مدرنیته است. مدرنیته یک برنامه عملی نیست به‌اصطلاح. یک تحول در جهان‌بینی است. خب این در ایران با جنبش مشروطه طی ۲۰ ـ ۳۰ سالی پیش از انقلاب مشروطه شروع شد آغاز می‌شود و تا امروز این مبارزه ادامه دارد و این کشاکش جریان دارد. مدرنیزاسیون یا نوسازندگی ـ چون ما نوسازی وقتی می‌گوییم با تعمیر خانه اشتباه می‌شود ـ نوسازندگی عمیق‌تر است از نوسازی. نوسازی باید یک‌چیزی باشد که آن را بهترش کرد. نوسازندگی ناظر است بر تغییرات و مدرن کردن زیرساخت‌ها، روابط اجتماعی، سازمان‌های اجتماعی، حکومت خلاصه آنچه که رابطه انسان با جامعه و رابطه حکومت را با مردم مرتبط می‌کند. این‌ها متفاوت‌اند باهم. در اروپا این دو فرایند باهم پیش آمدند. یعنی تحولی که در جامعه پیدا شد، یعنی عرفی‌گرایی و خِرَدگرایی و انسان‌گرایی، همراه شد با پیشرفت‌های اقتصادی و اجتماعی و اصلاحات سیاسی به‌تدریج. البته این‌ها کاملاً پابه‌پای هم پیش نمی‌روند در هیچ جا ولی یک رابطه ارگانیک میان این‌ها بوده است در اروپای غربی. در کشورهایی مثل ایران که دیر به این قافله پیوسته‌اند مدرنیته و مدرنیزاسیون از هم فاصله عمیقی داشته‌اند. برای اینکه مدرنیزاسیون و نوسازندگی بسیار آسان‌تر است. ساختن راه، ساختن دانشگاه، تأسیس بانک، تأسیس راه‌آهن و.. همین کارهایی که رضاشاه کرد. رضاشاه این‌ها را در طی ۱۶ سال یا ۲۰ سال ساخت. ولی تغییر ذهن مردم و جهان‌بینی مردم خیلی خیلی بیشتر از این‌ها طول می‌کشد. ما در ایران می‌بینیم که صدسال پس از مشروطه، بالاخره مشروطه یک انقلاب عرفی‌گرا بود که می‌خواست دست آخوند و مذهب را از امور روزانه کشور کوتاه بکند، مردم ما روشنفکران ما، خانم‌های ما می‌ریزند توی خیابان بعد برای یک آخوند شعار می‌دهند، چهره‌اش را در ماه می‌بینند، قائل به معجزات می‌شوند. این نشان می‌دهد که تا چه اندازه دشوار است تغییر ذهن مردم. در ایران مشکل ما این بوده است. مشکل ما ناهماهنگی ما میان روند نوسازندگی با فرایند مدرنیته و به‌اصطلاح نوگری.

در این فصل ششم من این تاریخچه را در این صدسال دنبال کردم آنچه که روشنفکران مشروطه فکر می‌کردند آن‌ها واقعاً رسیده بودند به اینجا که ما چاره‌ای جز اینکه شبیه اروپایی‌ها در همه زمینه بشویم نداریم. بعد پس‌زنشی نسبت به این تفکر پیدا شد، گفتند که ایران جامعه سنتی است مردم مذهبی هستند و زیر بار این صحبت‌ها نمی‌روند باید از درون خود سنت و مذهب مدرنیته را بیرون بیاوریم. راه‌حل‌هایی که جامعه‌شناسان بومی‌گرایی می‌گویند، این‌ها موردنظر قرار گرفت بعد رسید به جلال آل‌احمد که اصلاً منکر شدند رفتند دنبال ارزش‌های اصیل و اسلام راستین و انحرافی که پیدا شد در جریان مدرنیته و نوسازندگی هر دو که این‌ها را بی‌ارزش شمردند و چاره مشکلات ایران را در بازگشت به اسلام در صورت اصیل و راستین‌اش جستجو کردند. امروز ما می‌توانیم بعد از این تجربه صدساله، بعد از این مبارزه‌ای که با مدرنیته کرده‌ایم و نخواسته‌ایم مدرن بشویم خواسته‌ایم تقلید کنیم ولی بیشتر خواسته‌ایم که از خودمان بهتر در برابر اروپا دفاع بکنیم. نمونه‌اش کتاب شادمان است به نام «تمدن فرنگی». شادمان بسیار مرد روشنی است ولی غرب و فرنگ برایش دشمنی است از مغول بد‌تر. حقیقتاً انحراف عجیبی است. حتی عرب‌ها از مغول‌ها بد‌تر نبودند. و می‌گوید که برای اینکه ما بتوانیم در برابر دشمنی که از مغول بد‌تر است از خودمان دفاع کنیم باید با سلاح‌های او مجهز بشویم. این طرز فکر غالب این دوره بوده است که ما ناچاریم شبیه اروپایی‌ها بشویم ولی برای اینکه در مقابلشان بایستیم و شبیه‌شان نشویم و آنچه را که هستیم را بهتر حفظ بکنیم. این معما و پارادوکس جریان مدرنیته و نوگری و نوسازندگی جامعه ایرانی بوده است که سرانجام به همان‌ها هم واقعاً برگشتند و به آنجا رسیدند.

حالا زمان آن است که ما نظرگاه‌مان را به‌کلی عوض بکنیم و به آنچه که در ایران می‌گذرد و به آنچه که می‌خواهیم برای ایران از نظرگاه توسعه نگاه بکنیم. از نظرگاه تجدد نگاه بکنیم. دیگر کشیدن به سنت و همه‌چیز را از سنت درآوردن و به اصل خود برگشتن و… این‌ها را باید بگذاریم کنار. ما تجربه کرده‌ایم که هیچ‌کدام این‌ها به‌جایی نمی‌رسد و چاره‌ای نیست جز آنکه برویم به راهی که اروپایی‌ها رفتند و ۵۰۰ سال است کوبیده شده است.

  • حسین مهری ـ آقای همایون در فصل هفتم کتاب صدسال کشاکش با تجدد، اساساً پرداخته‌اید به پیوند گسستنی دین و فرهنگ و هویت. در آنجا از ریشه واپس‌ماندگی ایران سخت گفته‌اید. شما ریشه واپس‌ماندگی ایران را در چه دیدید؟

همایون ـ در همین پیوند ناگسستنی دین و فرهنگ و هویت. تصور ما در تمام این دوران اسلامی این بوده است که دین ما فرهنگ ما است، فرهنگ ما هویت ما است. ما ایرانی هستیم به دلیل اینکه فرهنگی داریم که این فرهنگ اسلامی است و پانصد سالی است که شیعی است. ما اشتباه فهمیده‌ایم موضوع را. هویت را درآمیخته‌ایم با دین و فرهنگ. اما این دین‌محوری و قرار دادن دین در مرکز و بنا کردن هویت و فرهنگ بر دین سبب شده است که ما پانصد سال گذشته که روشن است چقدر عقب‌رفته‌ایم ولی در واقع ما هشتصد سال است که شروع کرده‌ایم به عقب رفتن. اول متوقف شدیم و بعد از دوره صفوی شروع کردیم به عقب رفتن. بعد هم در دوره جدید، در دوره مشروطه هم این اشتباه ادامه پیدا کرد و ایرانی‌ها هویت خودشان را وابسته به فرهنگ و دینشان کردند.

آنچه که من در این فصل خواستم بگویم این است که اول هویت را تعریف بکنیم. ما هی راجع به هویت صحبت می‌کنیم. این هویت چیست؟ هویت خیلی چیز ساده‌ای است اتفاقاً خیلی امر بدیهی است. هویت این است که من و شما بدانیم که هستیم و دیگران هم به‌‌ همان ترتیب ما را بشناسند. اگر من حافظه‌ام را از دست بدهم و بروم در یک شهر دیگری من دیگر آن شخص نیستم و دیگر آن هویت را ندارم. ممکن است که حافظه من یک قسمتی از آن برگردد و من مسلمان شیعی بشوم ولی دیگر باز آن آدم نیستم برای اینکه نه خودم می‌دانم که اسلام چیست و نه دیگران مرا به آن اسم می‌شناسند.

هویت تغییرناپذیر است. ما از دو سه هزار پیش به خودمان ایرانی گفته‌ایم. دیگران هم به ما ایرانی گفته‌اند. ما در این دو سه هزار سال دین‌های مختلفی داشته‌ایم. فرهنگ ما تغییرات عظیمی کرده است. ولی همچنان هویت ما ایرانی مانده است. امروز هم ما شاهد هستیم که سه چهار میلیون ایرانی در خارج از ایران زندگی می‌کنند و بسیاری از این‌ها دیگر خودشان به‌عنوان مسلمان و شیعه تعریف نمی‌کنند. از نظر فرهنگی تغییرات زیاد کرده‌اند تحت تأثیر زندگی در خارج. خیلی‌هاشان از اسلام به مسیحیت، به بهاییت و زرتشتی‌گری رفته‌اند که مسئله‌ای نیست و اختیار هر کسی است. البته اگر دست آخوند‌ها به آن برسد آن‌ها را می‌کُشند چون بنا بر قوانین اسلام این مرتد شناخته می‌شوند و کسی که دین آبا و اجدادی‌اش را ترک بکند کشته خواهد شد ولی این‌ها این کار را کرده‌اند. هیچ‌کس این‌ها را غیر ایرانی نمی‌داند. همه می‌گویند فلانی ایرانی است و خودشان را هم ایرانی می‌دانند. این هویت است. ولی فرهنگ عوض می‌شود. بسیاری آداب و رسوم‌مان در طی این ۳۰ ـ ۲۰ سالی که در خارج زندگی می‌کنیم عوض‌شده است. تقریباً نمی‌شود خانواده ایرانی را پیدا کرد که نوئل یا کریسمس را نگیرد. بچه‌ها وادار می‌کنند که درخت کریسمس بگذارند و… و یا هالووین همه‌جا عمل می‌شود. ایرانی‌ها هم در آن شرکت می‌کنند. مشکلی هم نیست حقیقتاً چون نوروز را هم حفظ کرده‌اند، چهارشنبه‌سوری هم هر جا بتوانند از روی آتش می‌پرند سیزده‌بدر هم حتماً می‌روند.

منظورم این است که ما نباید هویت را با دین و فرهنگ اشتباه کنیم و در نتیجه برای حفظ هویتمان که خیلی مهم است و به استقلال‌مان ارتباط دارد، بچسبیم به این دین و این فرهنگ. بسیاری چیزهایی که در این فرهنگ هست باید عوض بشود. به درد امروز ما نمی‌خورد و ما را عقب نگاه داشته است. دین را باید از جریان عمومی به‌کلی بیرون برد و امر خصوصی کرد. به هر حال در کشوری که سه هزار سال تاریخ به‌عنوان ایرانی دارد و بار‌ها از مراحل مختلف تحولات فرهنگی گذشته است بسیار جای تعجب است که ما همچنان اصرار داشته باشیم که ما شیعه باشیم یا سینه‌زنی بکنیم یا آدابی که در فرهنگ ما آمده است و یا وقتی‌که کسی مُرد شیون بزنیم و مو‌هایمان را بکنیم و گِل بریزیم بر سرمان و…. این ایرادی ندارد و به‌راحتی می‌شود این‌ها را عوض کرد و کنار گذاشت و آداب‌ورسوم تازه‌ای را پذیرفت.

  • حسین مهری ـ آقای همایون می‌خواستم در باب فصل هشتم کتابتان توضیحی بفرمایید. این فصل اهمیت‌اش در خاصه بحث دگرگونی در پهنه فرهنگی است و در آنجا نوشته‌اید که چرا انقلاب اسلامی، این بحثی تکراری است؟ فرورفتن در بحث تکراری «چرا انقلاب اسلامی؟»

همایون ـ من الآن درست یادم نیست که چرا گفته‌ام «چرا انقلاب اسلامی؟»

  • حسین مهری ـ‌‌ همان مسئله فرهنگی را مطرح کرده‌اید.

همایون ـ علت‌اش این است که همه می‌گویند انقلاب اسلامی به رهبری آخوند این انقلاب آغاز شد به نتیجه رسید. اولین حرکت انقلابی حقیقتاً نماز عید فطر بود به نظرم ۱۳ شهریور ۱۳۵۷. در همین نخستین روزهای حکومت شریف امامی بود که نزدیک ۵۰ هزار نفر استاد دانشگاه، معلم، خانم‌های متجدد، گل سرسبد طبقه متوسط ایران، رفتند در قیطریه زیر شعار «آزادی، استقلال، حکومت اسلامی». آن‌وقت جمهوری اسلامی نبود، حکومت اسلامی بود. رفتند آنجا نماز خواندند، بیشترشان هم نماز بلد نبودند، ولی آخوندی جلو افتاد و این‌ها هم به او اقتداء کردند. به این دلیل است که من این بحث را در آنجا آغاز کردم. آن‌طور که به خاطرم می‌آید این فصل هشتم (در پهنه دگرگونی فرهنگی) تکیه‌اش بر این است که ما باید در فرهنگمان به‌کلی دست ببریم و این نمی‌شود مگر اینکه نگاه بکنیم ببینیم که جامعه‌هایی که پیش افتاده‌اند در این ۵۰۰ سال گذشته و حالا رسیده‌اند به‌جاهایی که ما حقیقتاً تا مدت‌ها هم خوابش را نخواهیم توانست ببینیم، و با این حکومت اگر دوام پیدا بکند هیچ‌وقت خوابش را نخواهیم دید، باید نگاه بکنیم که آن‌ها از چه مراحلی گذشته‌اند و نه اینکه ما عین‌‌ همان مراحل را تکرار بکنیم ولی با آگاهی بر آن فرایند دنبال بکنیم این پروژه تازه تجدد را در ایران.

  • حسین مهری ـ خیلی ممنون از شما آقای همایون

همایون ـ درود بر شما

رادیو صدای ایران ـ حسین مهری

۱۵ آوریل ۲۰۰۷