«

»

Print this نوشته

نگاهی به صدسال کشاکش با تجدد بخش سوم

نگاهی به صدسال کشاکش با تجدد بخش سوم

حسین مهری ـ هم‌میهنان گرامی، در این بخش از برنامه با آقای داریوش همایون گفت‌و‌گو می‌کنیم. به یاد دارید که در هفته‌های گذشته در برنامه به‌سوی ایران، یکشنبه، دو بار با ایشان درباره کتابشان «صدسال کشاکش با تجدد» گفت‌و‌گو کردیم و این بار سومین و آخرین باری است که در باب این اثر با آقای همایون سخن می‌گوییم. این اثر در ۴۵۰ صفحه منتشرشده و دربرگیرنده بسیاری از مسائل و مفاهیم و نکات سیاسی است.

  • آقای داریوش همایون عزیز، درود بر شما

همایون ـ درود بر شما

  • حسین مُهری ـ آقای همایون در فصل هشتم کتاب «صدسال کشاکش با تجدد»، عنوانی آورده‌اید در پهنه دگرگونی فرهنگی و نوشته‌اید که انقلاب اسلامی سرآغازی برای بازنگری همه موقعیت ایران است. می‌خواستم تقاضا کنم این عبارت فشرده را توضیح بفرمائید.

همایون ـ من فکر می‌کنم که با نگاهی که به انقلاب اسلامی داریم، به اصل موضوع کمتر پرداخته‌ایم. بیشتر رفته‌ایم سراغ اینکه کی چه کرد، اگر این‌طوری می‌شد، آن‌طور نمی‌شد و… مسئله اصلی در انقلاب اسلامی این است که این انقلاب تبلور همه بیماری‌ها و کوتاهی‌ها و تنگی‌های جامعه ایرانی است. هر چه کم و کاستی ما در این جامعه داشتیم مثل یک غده چرکین در این انقلاب سر باز کرد. در نتیجه ما باید آغازگاه و نقطه عزیمت را در این انقلاب برای اکنون و آینده ایران از این انقلاب واقعاً بگیریم. یعنی آنچه که در این انقلاب نمی‌پسندیم که همه انقلاب و شئون‌اش را در برمی‌گیرد، به آن توجه بکنیم و چاره بکنیم. در این انقلاب، جامعه ایرانی شکست کامل خورد. و برای اینکه بر موقعیت ناهنجارش غلبه بکند باید آنچه که موجب این شکست شد را بشناسد و ما با بررسی عواملی که در انقلاب اسلامی سهیم بودند بهتر می‌توانیم زرادخانه لازم را فراهم بکنیم برای شکست دادن این انقلاب و در واقع این گذشته. به هر حال من از آنجا شروع کردم و این‌که این انقلاب، انقلاب اسلامی و بیهوده به این نام آن را نمی‌نامیم. نه‌تنها همه دنیا می‌گویند انقلاب اسلامی و هر چه هم عده‌ای سعی بکنند بگویند انقلاب بهمن، فایده ندارد این انقلاب، انقلاب اسلامی بود. بیشتر به این دلیل که آن گرفتاری اصلی جامعه را در این انقلاب بازبشناسیم و سراغ آن برویم. از این جهت است که من نام این فصل را گذاشته‌ام دگرگونی فرهنگی. چون تا ما فرهنگ را دگرگون نکنیم این جامعه، این اقتصاد، این سیاست و این حکومت دگرگون نخواهد شد. ما با جابجا کردن فرمانروایان نخواهیم توانست مسائل عمده و ریشه‌ای جامعه را برطرف بکنیم.

  • حسین مهری ـ آقای همایون، چه چیزی را باید دقیقاً دگرگون کرد؟

همایون ـ روی‌هم‌رفته رویکرد ما به سیاست و اجتماع، به اخلاق و به جامعه. ما در همه این زمینه‌ها دچار اشکالات اساسی هستیم. مثلاً فرض کنید که اعتماد در جامعه ما وجود ندارد. خب، اعتماد یک عامل اصلی است در ساختن یک جامعه سیاسی. در هر معامله کوچک، در هر رابطه شخصی و وقتی شما اعتماد را در یک جامعه‌ای از بین بردید خب هیچ‌وقت ما در جامعه ایرانی از نظر اعتماد وضع درستی نداشتیم. ولی الآن به پایین‌ترین درجه رسیده‌ایم. و عامل اعتماد بسیار عامل مهمی است حتی در توسعه اقتصادی. فوکویاما یک کتابی را به این موضوع اختصاص داده است و نمونه‌ها آورده است نه‌تنها از جهت تأثیر اعتماد و عامل اعتماد بر رشد و پیشرفت جامعه بلکه، امکان به‌وجود آوردن اعتماد در شرایطی که هیچ وجود ندارد. مثلاً از آلمان مثال آورده است در هنگام جنگ جهانی دوم که یک‌چیزی بود نزدیک به اینکه مطلقاً به هم اعتماد نداشتند و هیچ‌چیز که به آینده موکول بشود ارزشی ندارد. و خب آن نشان می‌دهد که تغییر حکومت و سیاست چگونه این عامل اعتماد برگشته به جامعه. این‌ها را من رویش بررسی کردم. یا فرض بفرمایید که این رویکرد ما به سیاست در موضوع اختلاف‌نظر. ما میان مخالفت و دشمنی تفاوتی نمی‌گذاریم. به‌راحتی از عدم توافق بر یک مسئله به دشمنی خونین و سخت و آشتی‌ناپذیر می‌رسیم. به هر حال خب مراحلی هست. فرض بفرمایید که انسان می‌تواند موافقت بکند یا نکند و بگذرد و برود به سراغ چیزهایی که می‌شود روی آن موافقت کرد. یا سرعتی که ما در رسیدن به خدمت، به خیانت به خرج می‌دهیم. میان خدمت و خیانت فاصله زیادی هست. اولاً که خیانت را ما در وسیع‌ترین صورتش بررسی می‌کنیم. در حالی که خیانت، به قول تالیران، اقلاً در بیشتر موارد موضوع زمان است که یک‌چیزی امروز خیانت شناخته می‌شود بعد اسنادی درمی‌آید و معلوم می‌شود خدمت بوده است. این است که این ظرافت‌کاری‌ها، این تمایز گذاشتن‌ها، اهل تمیز بودن‌ها در جامعه ما غایب است. و این‌ها در آن زمینه دگرگونی فرهنگی جای می‌گیرد. یا اینکه سیاستگران حاضر باشند که نظر مردم را بپذیرند، حاضر باشند به رأی اکثریت اگر موافق میل‌شان نبود تن در بدهند، اگر در یک انتخاباتی بازنده شدند تمام بازی را به هم نزنند. یا فرض بفرمائید که جنگ بر سر شکل حکومت در حالی که اصلاً عکس قضیه، یعنی برداشتن جمهوری اسلامی مورد اشکالات فراوان است و نیاز به خیلی کار‌ها دارد و مانع هر حرکتی در این ۲۰ ـ ۳۰ ساله شده است. در این زمینه، چون به نظر من آنچه که ما داروی دردهای ما می‌شناسیم باید یا مستقیماً از غرب بگیریم یا از غرب بگیریم در پرتو تجربه‌های ملی خودمان. ما هیچ چاره‌ای جز این نداریم که به‌کلی غرب‌گرا بشویم. البته عرض می‌کنم یک مقدار زیادی از این غرب‌گرایی در متن تجربه ملی و تاریخی خود ما است. یعنی این را می‌آوریم و در دستگاه گوارش ملی خودمان می‌گذرانیم و نتیجه بهتری از آن می‌گیریم. ولی اساساً نگاه ما به تجربه ملی و تاریخی خودمان با عینک غربی خیلی بهتر می‌شود. در زمینه نقد ادبی این را شاهد هستیم. می‌بینیم که سخن‌سنجان ایرانی که در مکتب سخن‌سنجان و نقد ادبی غرب پرورش‌یافته‌اند نگاه بسیار بسیار تیز‌تر و شکافنده‌تر و جذاب‌تری دارند به گذشته فرهنگی ما و آثار منتقدان سنتی ادبیات فارسی. این سهم بزرگی که غرب دارد برای باز کردن چشم و گوش ما مقداری در این فصل آمده است. در این فصل هم به سیر دموکراسی در غرب پرداخته‌ام که خب خیلی بحث طولانی است. کنار رفتن مذهب به‌عنوان تنظیم‌کننده روابط اجتماعی اصل کار ما است و اگر بتوانیم این کار را بکنیم هشتاد درصد راه را رفته‌ایم. موضوع اصلاح مذهبی است که خب در غرب معنا داشت، جا داشت و زمان داشت و در ایران دیگر نه زمان دارد، نه جا دارد و نه معنا. اصلاً گذشته و سپری‌شده. ولی خب نقش اصلاح مذهبی در تکامل دموکراسی در غرب، بازگشت به مبانی حقوقی تمدن غربی مثل حقوق رُم، آن کُد حقوقی رُم که یک شاهکار بی‌نظیر بشری است، یا مبانی فلسفی آن در یونان، تقدس‌زدائی از امور عمومی و هر چه مربوط به جامعه و سیاست است.

بعد از این بررسی، پرداخته‌ام به دو پیش‌زمینه اصلی دگرگونی فرهنگی در جامعه ما. ما اگر بخواهیم جامعه خودمان را از نظر فرهنگی دگرگون بکنیم، دو جا را باید رویش تأکید بکنیم. یکجا زن است در جامعه و دیگری خشونت. این دو تا است که ایران را در این گرداب انداخته است و نگه‌داشته است. باید زن جای درست خودش را در جامعه پیدا بکند، یعنی درست مانند مرد و برابر مرد. و باید ما خشونت را از جامعه خودمان برداریم و ریشه‌کن بکنیم. این نگرش سراپا جنسی و جنسیتی که اسلام به زن دارد و پدیده‌های ناموس و غیرت که این صحنه‌های فجیع را می‌آفریند این را به‌کلی باید عوض بکنیم، کیفر اعدام را باید برداریم، دادگاه‌های محکومیت بی‌کیفر برای عوامل جمهوری اسلامی تشکیل بدهیم، به مقوله جرم سیاسی پایان بدهیم بجای اینکه تعریف بکنیم. جرم سیاسی یعنی دگراندیش بودن. و دگراندیش بودن در هیچ جا و در هیچ زمینه‌ای جرم نیست. اقلیت به معنای حقوقی، نه به معنای جنسی و مذهبی و قومی، را باید از بین ببریم…

  • حسین مهری ـ آقای همایون بعد‌ها اگر دادگاه‌هایی برای محاکمه مسئولان جمهوری اسلامی تشکیل بشود این دادگاه‌ها بی‌کیفر خواهد بود؟

همایون ـ بله من پیشنهادم این است که برای ریشه‌کن کردن خشونت، به‌کلی ما از عامل انتقام‌جویی صرف‌نظر بکنیم و حالا هر جنایتی هم شده است یک‌بار محکوم و افشاء بشود و اسنادش دربیاید ولی مجازات را برداریم برای اینکه این سلسله قطع بشود. باز خونخواهی، باز انتقام، باز در یک فرصتی برگردیم حساب همدیگر را تسویه بکنیم، باز بمب‌گذاری قربانیانی که خودشان را قربانیان «بی‌عدالتی» می‌دانند. چون هر کس که محکوم بشود معتقد است که بی‌عدالتی شده است. باید تمام کنیم این کار را. واِلا این سلسله پایان نخواهد یافت. حالا این بحثی است و پیشنهادی است ولی من خیلی به آن اعتقاد دارم. بالاخره در این بحث دگرگونی فرهنگی به دو دگرگونی‌مان در جهان‌بینی‌مان اشاره کردم. جهان‌بینی ما ایرانیان در دو جا باید عوض بشود که خیلی عمیقاً ریشه مذهبی دارد. یکی رویکرد ما به مشیت است. این بسیار بسیار چیز خطرناکی است و خیلی بحث جذابی است از نظر من.

مشیت عبارت از این است که یک نیرویی بر‌تر از منِ انسان هست و او تعیین‌کننده سیر نهایی من است به‌سوی سرنوشتی که دارم. و سهم خود من هم بسیار کم است. من این را بحث کرده‌ام که این ریشه‌اش کجاست. ریشه‌اش تفاوتی که ما در این زمینه با مشیت غربی داریم، مشیت مسیحی داریم در کجاست. در تورات که خب پایه مسیحیت است می‌گوید که خداوند جهان را در شش روز آفرید و یک روز آخر را تعطیل کرد و به استراحت پرداخت. حالا بگذریم از اینکه ژاک پرِور فرانسوی که شما می‌شناسید، شاعر خیلی ظریفی بود متعلق به نیمه اول سده گذشته، او یک سئوال فوق‌العاده‌ای مطرح کرد. گفت خدا پیش از آفرینش جهان چه می‌کرد؟ حالا از این سئوال من می‌گذرم، ولی این داستان که در شش روز آفرید و روز آخر را تعطیل کرد و رفت دنبال کارهای دیگرش، این خیلی پرمعنا است در فرهنگ غرب. برای اینکه در صومعه‌های مسیحی به‌ویژه در قرن دوازدهم، شروع کردند راجع به این فکر کردن که خب این معنی‌اش چیست. معنی‌اش این است که خداوند یک ماشینی را ساخت و به راه انداخت و ر‌هایش کرد که دیگر کار خودش را بکند. و این دید مکانیکی، که البته ما دید مکانیکی به جهان نداریم، ولی این دید مکانیکی تا پایان سده هجدم و اوایل سده نوزدهم دید غالب بود. این نگرش مکانیکی بسیار کمک کرد به آزادی ذهن غرب که خب، ما با یک دستگاه قانونمندی سروکار داریم، یک نظام منظم پیش‌اندیشیده که خودش کار می‌کند. در واقع یک ساعتی که کوکش کرده خداوند و ما باید قوانین این را بشناسیم. و این کاری بود که اروپائیان شروع کردند از‌‌ همان قرن دوازدهم که عرض کردم، و رسید به رنسانس و رسید به روشنگری و رسید به انقلاب انفورماتیک امروزی و انقلاب نانولژوی که در پیش است. ولی خب ما برعکس، خداوندی را تصور می‌کنیم که هر لحظه در امور جهان حاضر است. این واقعاً شگفت‌آور است که انسان امروزی ایرانی سرش که درد می‌کند درمانش را از امام حسین می‌خواهد یا حضرت رضا می‌خواهد و یا بچه‌اش که مریض می‌شود سفره می‌اندازد. یا وزنه‌بردار روزی ۹ ـ ۸ ساعت تمرین می‌کند ولی دور سرش یا ابوالفضل می‌بندد و خیال می‌کند یا ابوالفضل او را برنده مسابقه کرده در حالی که پیش از او هزاران نفر برندگان مسابقات شدند و بعد از او هم هزاران نفر برنده مسابقات خواهند شد و هیچ‌کدام به ابوالفضل نه‌تنها متوسل نشدند بلکه اصلاً وجود او را اذعان ندارند. ربطی میان این دو نیست. ولی این دید و نگرش خاص مذهبی ایرانی، شرقی و مسلمان، و بیشتر شرقی‌ها، مانع پیشرفتشان شده است. اگر ما به مشیت به‌عنوان نه امری که هر لحظه برای ما تعیین می‌شود و ما سهمی در آن نداریم، بلکه به‌عنوان امری مربوط به اراده انسانی نگاه بکنیم به اینکه کاراکتر ما سرنوشت ما است، آن‌وقت خب خرافات از ذهن و زندگی ما خواهد رفت. رویکرد دیگری که باید عوض بکنیم، موضوع رستگاری است. برای ایرانی معمولی مسلمان جهان موجود و آن چیزی که در دست داریم این یک جهان گذرا است، یک پدیده اعتباری موقتی است و ما باید دائماً دنبال رستگاری در جهان آینده باشیم. در جهان پس از مرگ. در فرهنگ اروپایی غربی به‌هیچ‌وجه این‌طور نیست. انسان باید زندگی خودش را در این دنیا بهتر بکند. آخرت‌اش هم اگر اعتقادی به آن داشته باشد مسلماً بهتر خواهد شد. تردید نیست کسی که پس از مرگش ده میلیارد دلار می‌گذارد برای مبارزه با ایدز به‌مراتب اگر بهشتی را انتظار داشته باشد زود‌تر به آن دست خواهد یافت تا کسی که عمری فقط نماز خوانده و جای مهر بر پیشانی‌اش است و هزاران روز در دوره زندگی‌اش روزه گرفته به امید اینکه برود به بهشت. اگر ‌این رستگاری و مشیت را عوض بکنیم آن کار دگرگونی فرهنگی ما به انجام خواهد رسید. این ماحصل این فصل کتاب که به نظرم از مهم‌ترین فصل‌های این کتاب است و خیلی فصل طولانی‌ای هم هست.

  • حسین مهری ـ آقای همایون می‌خواستم در دقایقی که در پیش داریم، خواهش کنم که به چند فصل دیگر کتاب هم اشاراتی بفرمایید از جمله فصل نهم. منظور شما را متوجه نشدم. از جنگل هابسی به موزائیک چندگرا.

همایون ـ بله، یک خرده عنوان مغلقی است ولی نکته درست در همین عنوان است. جامعه ایرانی امروز یک جنگل هابسی است. هابس از این فرض شروع می‌کرد که انسان در شرایط طبیعی گرگ انسان است. برای اینکه امکانات زندگی محدود است، شرایط زیست سخت است و رقابت شدید است بر سر آن ضروریات زندگی و یک جمله معروفی دارد به لاتین Homo homini lupus (قرن هفدهم هنوز زبان لاتینی زبان مسلط بود) می‌گوید که انسان گرگ انسان است. جامعه ما مصداق این جمله هابس است. موزائیک چندگرا جامعه پلورالیستی امروزی غربی است. موزائیکی است که تکه‌های مختلف و متفاوت ولی در کنار هم مجموع تصویر کلی را می‌سازند. چهل‌تکه‌ای است که گرچه خیلی اختلاف دارند باهم ولی در کنار هم و در زندگی باهم قرار دارند. در این فصل بحث‌ام را از اینجا شروع کردم که به عامل فرهنگ و جهان‌بینی باید در جامعه و در تئوری‌های توسعه جای بالا‌تر را داد بر اقتصاد. حالا این روند تازه‌ای است. چهل پنجاه سالی است که جامعه‌شناسان در مطالعات مربوط به توسعه به‌جای تأکید بر اقتصاد تکیه را گذاشته‌اند روی عامل فرهنگ و جهان‌بینی. تا نیمه سده بیستم این نگرش اقتصادی غلبه داشت. بهترین توضیح‌اش را والت ویتمان روستو داد در آن نظریه زمین‌کَند اقتصادی است. ولی جامعه‌شناسان امروز متوجه شدند که این‌طور نیست. یکی از دلایل‌اش هم تجربه‌ای بود که در آفریقا کردند. آفریقا قاره‌ای است که از نظر منابع انسانی و طبیعی فوق‌العاده است. مردم بسیار، منابع طبیعی بسیار، مردم سخت‌کوش، قادر به زندگی در سخت‌ترین و بد‌ترین شرایط و کمک‌های اقتصادی هم خیلی زیاد شده است به کشورهای مختلف آفریقایی. ولی اتفاقی نیفتاده است. حالا چند کشور به ضرب صادرات نفتی دارند به یک درجاتی می‌رسند ولی روی‌هم‌رفته داستان شکست و ناکامی و نا‌توانی است آفریقا. جامعه‌شناسان و اقتصاددانان نگاه کردند و دیدند که در سرزمین‌های مشابه‌‌ همان عوامل اقتصادی نتایج متفاوتی می‌دهد. مثلاً در هند فرض بکنید که از یک کیلومتر مربع خوراک ۳۸۴ نفر را می‌شود به دست آورد، در آفریقا خوراک ۴ نفر را می‌شود به دست آورد. خلاصه چون من در این کتاب بیشتر نظرم به این است که ما جهان‌بینی و دید و نگرش انسان ایرانی را باید عوض بکنیم تا بقیه چیز‌ها درست بشود خیلی روی این موضوع در این فصل تکیه کرده‌ام. یکی از عوامل مهم در این عامل فرهنگ و جهان‌بینی در زمینه توسعه، تفاوت گذاشتن میان سود شخصی است یعنی enlightened. این اصطلاح را برای اولین بار آدام اسمیت بکار برد.

منظورش این است که ما درست است همه دنبال سود شخصی هستیم ولی نکته عمده این است که ما سود شخصی را این‌جور می‌توانیم تعریف بکنیم که انسان نگاه بکند که در هر لحظه چه به‌سود اوست و به‌دنبال آن برود. خب این طبیعی است و معمولاً همه آدم‌ها این کار را می‌کنند و همه آدم‌های عقب‌افتاده این کار را می‌کنند. اما انسان پیشرفته‌تر در همین جامعه‌های واپس‌مانده هم ما می‌بینیم کسانی هستند که از لحظه فرا‌تر می‌روند. به‌اصطلاح از نوک بینی‌شان دور‌تر می‌بینند. نگاه می‌کنند می‌بینند که این سودی که متصور است برای یک اقدام پیامدهایش چیست. و اگر اکنون این رفتار یا رویکرد زیانی درش باشد آیا به سود بزرگ‌تر آینده می‌ارزد یا نه و برعکس. و این خیلی خیلی مهم است. اگر ما توانایی شناخت سود روشنرایانه شخصی خودمان را داشته باشیم و به سود لحظه قناعت نکنیم خیلی پیشتر می‌رویم. من مثالی می‌زنم. توزیع مطبوعات در خارج از ایران. خب ما دیده‌ایم روزنامه‌ها و مجله‌های بسیاری منتشر می‌شوند و می‌فرستند به مراکز توزیع و این مراکز توزیع شش ماه، یک سال پول این‌ها را نمی‌دهند به انتظار اینکه این‌ها تعطیل خواهند شد و از بین خواهند رفت. و خب همین سبب می‌شود که آن‌ها تعطیل بشوند. در حالی که اگر این‌ها بتوانند تغذیه بشوند پایدار می‌مانند و کسب‌وکار آن مراکز توزیع بهتر می‌شود. ما به این ترتیب سود شخصی آنی را مقدم می‌داریم و جلوی سود بزرگتر آینده را می‌گیریم. اینجا است که ما دیگر وارد آن بحث می‌شویم که این اصل اخلاقی چیست. در آخر به‌نظرم باید به آن حکم معروف کانت برسیم که اگر انسان در هر رفتار اخلاقی که می‌کند در نظر بگیرد که همه مردم این کار را بکنند چه خواهد شد، آن‌وقت رفتارش را اصلاح خواهد کرد. آن یعنی سود شخصی روشنرایانه. اگر ما فکر کنیم که حالا که جیب کسی را می‌زنیم و همه شروع کنند به زدن جیب یکدیگر چه دنیا و چه زندگی خود ما خواهیم داشت و فرزندان و خویشان و دوستان ما، احیاناً تجدیدنظر خواهیم کرد.

  • حسین مهری ـ آقای همایون فصل سیزدهم به نظر من فصل بسیار روشنگرتری است. جهان سوم، جهان اسلام و جهان خاورمیانه. زیر عنوان بیرون از جهان‌های ما.

همایون ـ آن را عرض خواهم کرد ولی بحث‌های مربوط به سپهر تازه سیاست ایران و بیرون آمدن از مرداب اندیشه و تاریخ را بخصوص به‌نظر من در موقعیت ما بحث‌های مربوطی است. اگر موافق باشید من این جنگل هابسی را در چند کلمه تمام کنم. چون یک نکته بسیار با ارزش هست که ما از آن غافل هستیم و آن بازگشت به ارزش‌های ماندنی زرتشت.

عرض کنم در دنبال این بحث‌ها من بررسی کردم روی اصول بنیادی جامعه دموکراسی لیبرال. و از آنجا رسیدم به برداشت‌های تأکید از گذشته و یک بحث مفصلی راجع به اهمیت سیاست. ما به‌قدری درباره سیاست اشتباه می‌اندیشیم و نگاه می‌کنیم که حقیقتاً ارزش دارد که راجع به این موضوع بحث کنیم و بازگشت به ارزش‌های ماندنی زرتشت. من بخصوص از فرصت باقی‌مانده می‌خواهم استفاده بکنم.

می‌دانید، ما خیلی اسلامی فکر می‌کنیم. خب ۱۴۰۰ سال از مسلمان شدنمان می‌گذرد، حق هم داریم، بخش بزرگی از فرهنگ ما است. ولی این نباید ما را از آن دورانی که ما اسلامی نبودیم و دوران بسیار افتخارآمیزی هم بود به این سادگی بگذریم. ایرانی امروز می‌تواند از گذشته تاریخی خودش خیلی چیز‌ها بگیرد برای بازسازی آینده‌اش. نه اینکه برگردیم به پرستش شاه و ذوب کردن دولت در شاه که مایه انحطاط آن فرهنگ درخشان شد و بی‌توجهی‌مان به دموکراسی. اما خیلی چیزهای دیگر هست که می‌توانیم از این فرهنگ، از آن دوره بگیریم. مسئله این است که، ما در‌‌ همان دوهزار و پانصد سال پیش هم از بسیاری چیز‌های دموکراسی و جامعه بی‌خبر بودیم. مثلاً دموکراسی یونان را مسخره می‌کردیم، آگورا را کوروش مسخره می‌کرد، ولی امروز می‌توانیم از ایران کهن درس‌های لازم را بگیریم. می‌توانم بگویم که ماد‌ها و پارس‌ها برای اولین بار تاریخ را وارد بحث سیاسی و اجتماعی کردند. ما یک ملت تاریخی هستیم. به قول هگل ما اولین ملت تاریخی هستیم. یعنی آن فرایافتی که ایرانیان از زمان داشتند به‌کلی اصلاً استثنائی بود. تمدن‌های چین و هند و تمدن باستانی مصر، این‌ها تمدن‌های ایستایی بودند. و نقش آن‌ها بازسازی و حفظ گذشته بود. ایرانی‌ها چون با این تصور شروع کردند که ما وظیفه‌داریم که جهان آینده را بسازیم، یعنی پیروزی اهورامزدا را بر اهریمن ممکن بکنیم، در نتیجه همیشه ایرانی‌ها به آینده توجه داشتند. و این موضوع که ما مردمی بودیم که مدارا و رواداری داشتیم، احترام سنت‌ها و دین‌ها دیگر را نگه می‌داشتیم، احترام انسان را نگه می‌داشتیم، مثلاً داریوش ممنوع می‌کرد قربانی کردن انسان را در کارتاژ دورافتاده، که جزو امپراتوری ایران بود بدون اینکه یک سود سیاسی برایش داشته باشد، این‌ها خب خیلی توجه همه را جلب کرده. یا رفتاری که ما با زن‌ها می‌کردیم و آن‌ها را برابر می‌دانستیم، تا پادشاهی و فرماندهی نیروی دریایی هم می‌رساندیم، این‌ها بسیار توجه همه جلب کرد. ولی یک نکته را ما فراموش کردیم و آن این است که این نگرش دینامیک به زمان و به نقش انسان برای آینده و اینکه وظیفه امروز و آینده و حفظ و بازسازی گذشته، این فرایافت انقلابی است حقیقتاً. چیزی است که به‌شدت ما باید به آن برگردیم. این کناره‌جویی و بی‌طرفی اخلاقی، اطاعت از کاهنان، یا آئین‌های ایستا، این نبود در آغاز و طلوع تمدن و فرهنگ ایرانی. باید به این‌ها برگشت. اینکه ما خودمان باید میان نیک و بد انتخاب کنیم، مجبور نیستیم و مشیتی ما را موظف نکرده، ما گناهکار آفریده نشده‌ایم ما معصیت‌کار آفریده نشده‌ایم، خدا تشخیص نداده که ما گمراه بمانیم و یا هدایت بشویم. این‌ها بسیار مهم است. اگر ایرانی امروزی به این ارزش‌ها برگردد بیشتر به دست خواهد آورد تا اینکه دائماً در فکر عزاداری و سینه‌زنی باشد و نگاهش به گذشته باشد. حالا این عزاداری و سینه‌زنی برای امام حسین است یا برای آریامهر است، یا برای مصدق است، چه برای جزنی است… باید از این فضای عزاداری و زنده کردن و زنده نگه‌داشتن گذشته صرف‌نظر کنیم. این نگرش دوگانه ایرانی، نیکی در برابر بدی و نبرد همیشگی آن‌ها، در واقع پیام رستگاری و به کمال خود رسیدن و به‌اصطلاح سیر فرازنده به‌سوی پایان خجسته‌ای از زمان، و تغییر مشیت را در نظر داشتن، یک همچین مفاهیمی است که ما داشتیم و با این مفاهیم اصلاً ۲۵۰۰ سال پیش وارد تاریخ جهان شدیم. من نمی‌گویم که ما باید زرتشتی بشویم چون زرتشتیان خودشان تجربه تلخ خودشان را با خرافات پیدا کردند در دوران ساسانی و بعد از ساسانیان به‌ویژه، غرق خرافات شد ولی مسئولیت انسان نه‌تنها در برابر خودش بلکه در برابر جهان هستی، آن خوش‌بینی وجودی، existantial ایرانی که ما بالاخره جهانی خواهیم ساخت که بدی در آن مغلوب شده است، و نوجویی و تلاش برای ساختن آینده بهتر، احترام گذاشتن به فرد انسانی و آب‌وخاک و جانور. همه این بود در فرهنگ ما. همه این‌ها ما را در چالش‌های بزرگی که با آن روبرو هستیم امروز، بکار خواهد آمد. این روحیه رنسانسی که ما دنبالش هستیم، به مقدار زیادی از آن عناصر در ایران هست. ما لازم نیست برای رنسانس خودمان فقط به یونان مراجعه کنیم که باید بکنیم. ما به ایران کهن هم می‌توانیم مراجعه بکنیم و بازگردیم. خب ما دیدیم ۲۵۰۰ سال پیش این روحیه چنان انفجار انرژی و نوآوری را پدید آورد در جهان. به هر حال با اینکه به بازسازی هیچ گذشته‌ای نباید فکر بکنیم ولی این یکی از گرانبها‌ترین میراث‌های کهن ما است که باید زنده نگه‌داریم و بازگردیم به آن برای ساختن آینده ایران.

  • حسین مهری ـ جناب آقای همایون خیلی سپاسگزاری می‌کنم از شما.

همایون ـ درود بر شما تا آینده

رادیو صدای ایران ـ حسین مهری

۶ مه ۲۰۰۷