علاوه بر این به نظر میرسید رهبری مصر هنوز شعبدههائی در آستین دارد. در کنفرانس خرطوم در ۱۹۶۷ فرمول “راه حل سیاسی” عبدالناصر از طرف بیشتر سران عرب پذیرفته شد و امیدهائی پدید آمد. اما کسی توجه نکرد که در شرایط “نه صلح، نه مذاکره، نه شناسائی” جای زیادی برای “راه حل سیاسی” نمیماند.
بحران در مصر
آیندگان ۳۰ شهریور ۱۳۴۸
داریوش همایون
دلائل تغییرات در رهبری مصر هر چه باشد در جدی بودن بحران رژیم در آن کشور تردید نمیتوان کرد. دستگیری گزارش شده علی صبری طرفدار شوروی، ممکن است جز تکرار مانورهای همیشگی عبدالناصر ـ منتها شدیدتر ـ نباشد. او در گذشته نیز به اقتضای مصالح سیاسیاش بارها زکریا محیالدین و علی صبری را جابجا کرده است. همچنین تغییر رئیس ستاد ارتش مصر و فرمانده نیروی دریائی آن کشور ممکن است نتیجهی حملهی دامنهدار نیروهای اسرائیلی در هفتهی گذشته باشد که در آن برای نخستینبار در تاریخ، واحدهای اسرائیلی در آفریقا پیاده شدند.
با این همه گزارشهای رسمی ضدونقیض در بارهی مسافرت عبدالناصر به مسکو و حالت مزاجی وی، منظره را مبهم میکند. از آن مهمتر مصر در وضعی است که بحران یا واژگونی رژیم آن مایه تعجب نخواهد بود. در واقع دوامآوردن این رژیم پس از گذراندن دوسال و چندماه گذشته مایه شگفتی بوده است.
شکست ژوئن ۱۹۶۷ هر حکومتی را میتوانست فرواندازد. این که عبدالناصر از پا نیفتاد قسمتی به سبب حیثیت بزرگ او و کردههای ماندگارش بود و قسمتی به سبب آن که جانشین آشکاری نداشت و قسمتی هم به سبب آن که گناه شکست به گردن فرماندههای نظامی انداخته شد که به او گزارشهای خلاف داده بودند. مصریان چند ماهی را به انتقاد سخت حتی تظاهرات خشونتآمیز گذراندند. ولی سرانجام به “قضا و قدر” تسلیم شدند.
علاوه بر این به نظر میرسید رهبری مصر هنوز شعبدههائی در آستین دارد. در کنفرانس خرطوم در ۱۹۶۷ فرمول “راه حل سیاسی” عبدالناصر از طرف بیشتر سران عرب پذیرفته شد و امیدهائی پدید آمد. اما کسی توجه نکرد که در شرایط “نه صلح، نه مذاکره، نه شناسائی” جای زیادی برای “راه حل سیاسی” نمیماند.
سپس هنگامی که از راه حل سیاسی چیزی برنیامد در عین حال نیروهای مسلح مصر عضلات نو یافته خود را توانستند تمددی دهند به “جنگ فرساینده” پرداخته شد. تیراندازیهای هر روزه به مواضع اسرائیلی در شرق کانال، پروازهای گاهگاهی هواپیماها، گروههای کماندو که در ساحل شرقی پیاده میشدند، و نیز کوشش در ایجاد یک جبهه شرقی از سوریه و اردن و عراق و شاید لبنان و میدان دادن به چریکها، تا زندگی را بر اسرائیل تلخ کنند.
روحیه مصریان رو به بالا بود، هر چند نیم میلیونی از ساکنان شهرهای کنار سوئز آواره شدند و صنایع و پالایشگاههای آن منطقه ویران گردید و ضربتهای متقابل اسرائیل هر روز به شدت بیشتر گرائید. شمار “جنگ فرساینده” دلها را گرم کرد و هنوز زود بود که ببینند کدام طرف فرسودهتر میشود.
ویران کردن تأسیسات برق یا قرارگاههای نظامی در قلب مصر به توسط کماندوهای اسرائیلی و پرواز هواپیماهای دشمن بر فراز خانه عبدالناصر و گلوله بارانهای سخت از خارپشتهای اسرائیلی در آن سوی کانال و هزار پروازی که نیروی هوائی اسرائیل بر فراز مواضع توپخانه مصر انجام داد و سرانجام غرق اژدرافکنهای مصر و ده ساعتی که واحد زرهی اسرائیل در جنوب بندر سوئز بسر بردند، هر یک به تنهائی، برای از میان بردن خوشبینی یا اعتماد مصریان کافی نبود. ولی مجموع این حوادث اثر ویران کنندهای داشت. خاصه که در جبهه شرقی نیز دشمنی و رقابت جائی برای همکاری نیروهای سه کشور نمیگذاشت و لبنان آشکارا از زیر بار شانه خالی میکرد و آمریکا با تحویل جنگنده ـ بمبافکنهای فانتوم جای کمترین تردید نگذاشت که اسرائیل را رها نخواهد کرد.
در شرایط معمول، این پایان راه برای هر رژیمی است. دشواریهای اقتصادی و رکود جامعه و کوه بالاگیرنده وامهای خارجی و… بقیه فهرست دشواریها را تکمیل میکند. حتی سیاستگری به بزرگی عبدالناصر باید گاه به این نتیجه رسیده باشد.
مسئله در این نیست که چه کسی حق دارد و چه میبایست کرد. در لحظه کنونی مسئله در این است که سنگینی بار از طاقت بیرون شده است. تغییرات پیاپی در رهبری سیاسی و نظامی ممکن است وقت پیچاپیچ را به عقب اندازد. ولی به هر حال نشانه بدی است.