شاعر کسی نیست که به کلمات وزن و قافیه میدهد، مثل اینکه حساب و نظامنامهای ادارهای را به نظم آورند. این کار جز اتلاف وقت و فشار بی فایده به مغز آوردن چیز دیگر نیست، در صورتیکه شاعر باید مطلب عادی را، که علم و فلسفه آنطور موثر بیان نکرده، بیان کند و گاهی از اوقات بهتر به ثبوت برساند.
نیما یوشیج
«حرف های همسایه»
همسایۀ عزیز من !
ادبیاتی که با سیاست مربوط نبوده، در هیچ زمان وجود نداشته و دروغ است… مفهوم بیطرفی هم بسیار خیالی و بیمعنی است…بعضی از نوشتجات ماکسیم گورکی به خاطرم میآید. میگوید: ادبیات، افکار روشنتر و قانعکنندهتر از آنی را بیان میکنند که علم و فلسفه بیان میکنند.
با این عقیده کاملاً موافقم. امکانپذیر بودن این فکر نظیر این است که بگوییم آیا ممکن است داروی مناسب مرض، برای مریض مفید باشد یا نه. در هر صورت اگر مریض زنده بودنی باشد، جواب منفی نمیتوان به این سوال داد.
ملت ما بیش از همه محتاج به اینگونه ادبیات است، چه نظم باشد چه نثر. یعنی ادبیاتی که زندگی را تجسم بدهد. اما تصور داشتن اینگونه ادبیات، باید ما را داخل اقدام مجدانه کند. این ادبیات، به منزلۀ خون است در عروق… شاعر کسی نیست که به کلمات وزن و قافیه میدهد، مثل اینکه حساب و نظامنامهای ادارهای را به نظم آورند. این کار جز اتلاف وقت و فشار بی فایده به مغز آوردن چیز دیگر نیست، در صورتیکه شاعر باید مطلب عادی را، که علم و فلسفه آنطور موثر بیان نکرده، بیان کند و گاهی از اوقات بهتر به ثبوت برساند. زیرا علم نتیجۀ تجربه و فلسفه نتیجۀ قیاس معالغیر و استقرا و استدلال است. ریشۀ همۀ اینها هم در زندگیست و شاعر یا نویسنده، هرکدام در موردی، چشم بینا و باقوۀ زندگی به شمار میروند. زیرا در قضایای آن واردترند…
اگر شاعر نتواند یک مطلب عادی و به گوش همه رسیده را قویتر از آن اندازه قوت که هست نشان بدهد، اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خیالی را پیش چشم بگذارد، با داستان های خود ثابت بدارد یا باطل کند؛ کاری نکرده است؛ شاعر نیست و همان است که گفتم. اشعار موزون و موافق طبعهای کنونی بالعموم این فقدان قدرت ذوقی و دماغی را بیان میکنند. مثلاً میگوید “کارگر باید مزدش را بخواهد و زندگی کند”. خیلی احمقانه است این تکرار به نظر من و احمقانهتر آن وقت که عین عبارت عادی را که همه میدانند از شکل و شباهت طبیعی برگردانده در قالب وزن و قافیه ریخته باشند، آن هم وزنهایی غیرطبیعی، که هوایی عقب تار و ویولن میرود.
شاعر باید این مطلب را زنده کند. کاری کند که دیگران آن را ببینند آنطور که او میبیند و تکان میخورد. همانطور باید تکان بدهد. شاعر باید موضوع را لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را که در خود او دارد، در مردم تولید کند.
ادبیات جدید ما به کلی فاقد این است. یعنی برای افکار جدید وسیلۀ موثری هنوز به کار نرفته است…نظم کلمات فقط یک روکش است، اصل مطلب حقیقی و مجسم ساختن است؛ یعنی جانی که بدن لازم دارد.
چون این را دانستید میتوانید عامل موثر در جمعیت باشید. ادبیات ما محتاج به این طرح است که من به شما دادهام و همیشه درخصوص آن حرف میزنم و میدانید که همسایه، همۀ کارهای خود را روی آن گرته تمام میکند.
اسفند ۱۳۲۴