«

»

Print this نوشته

اگر فورد شکست نخورده بود

بخش ۳

روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهه‌های واپسماندگی

اگر فورد شکست نخورده بود

بیست و هشتمین سالروز انقلاب اسلامی چند هفته‌ای پس از مرگ جرالد فورد رئیس جمهوری پیشین امریکا فرا می‌رسد. در نخستین نگاه میان این دو رویداد ارتباطی نمی‌توان دید. ولی در میان عواملی که در توضیح آن انقلاب برشمرده‌اند جرالد فورد را، در واقع شکست انتخاباتی او را در ۱۹۷۶، نمی‌باید از نظر دور داشت. در آن سال فورد در امریکا ریاست جمهوری را با فاصله‌ای اندک به جیمی کارتر باخت و آن پیکار انتخاباتی در آن سوی جهان، در ایران، در دینامیسم پیکار دیگری که دهه‌ها در جبهه‌های گوناگون درگیر بود تاثیری قاطع بخشید. (از همان درونمایه حقوق بشر در پیکار انتخاباتی کارتر و تاخیر طولانی در فرستادن پاسخ تبریک شاه، مخالفان قویدل شدند و شاه روحیه را باخت).

دستگاه حکومت فورد اساسا همان دستگاه نیکسونی و با همان روحیه بود ــ مردانی چون کیسینجر وزیر خارجه و شلزینگر وزیر دفاع، با بینش ژرف استراتژیک و آشنائی از نزدیک با کارکرد قدرت، و اراده استوار برای جلوگیری از برهم خوردن تعادل بویژه در حساس‌ترین مناطق جهان، از جمله حوزه خلیج فارس. نمی‌باید فراموش کرد که نیکسون، همه عیب‌هایش به کنار، یکی از بزرگ‌ترین روسای جمهوری امریکا در سیاست خارجی بود و تنها دوگانه استثنائی ترومن و اچسون از ترکیب سهمگین او و کیسینجر در می‌گذشت. با شکست فورد آن گروه کار دیده جای خود را به نورسیدگانی از رئیس جمهوری تا پائین داد، مردمانی بی اعتماد به خود و با تصورات مبهم و ناپخته، که کمترین صلاحیت را برای اداره شرایط بحرانی داشتند؛ و در اینجاست که ارتباط میان آن انتخابات و آن انقلاب آشکار می‌شود.

انقلاب اسلامی را (“انقلاب بهمن“ در کوششی برای اختراع تاریخ) مانند همه انقلابات یا از نظرگاه جامعه شناسی صرف می‌توان بررسی کرد ــ آنچه عموما می‌کنند ــ یا از نظرگاه جامعه شناسی و اداره بحران. در بررسی انقلاب نیز مانند هر چه دیگر، نظرگاه (پرسپکتیو) بیشترین اهمیت را دارد. این را نقاشان رنسانس به ما آموختند: چشم می‌بیند؛ عمده آن است که از کدام گوشه بنگرد. سودمندی نظرگاه در نقاشی در این است که بزرگی و کوچکی (درواقع فاصله و نور) را برجسته می‌کند؛ اشیاء و کسان را در جای خودشان می‌گذارد و از این رو به ژرفاهائی می‌رود که انسان پیشامدرن به ندرت به آنها می‌رسید. (مقایسه با مینیاتور که از پرسپکتیو تهی است بهتر این تفاوت را نشان می‌دهد). در بررسی انقلابات نیز بسیار مهم است که از چه گوشه‌ای بنگریم.

بحث از نظرگاه جامعه شناختی یا از نظرگاه اداره بحران برای نگریستن به انقلاب، ما را به لنین می‌رساند. او با تفاوت گذاشتن میان موقعیت انقلابی و انقلاب، نخستین بار ما را راهنمائی کرد که به تفاوت میان جامعه شناسی انقلاب و اداره بحران پی ببریم. تکیه او البته نه بر نقش حکومت (اداره بحران) بلکه بر نیروی انقلابی (حزب پیشتاز پرولتاریا از نظر او) در تبدیل موقعیت به رویداد نهائی بود. ولی درسی به‌همه انقلابیان و به حکومت‌های درخطر انقلاب داد که بسیاری در گروه دوم، ناخوانده عمل می‌کنند.

نگاه جامعه شناختی، عوامل پدید آمدن موقعیت انقلابی را به خوبی تصویر می‌کند ــ چرا یک جامعه به حال انقلاب می‌افتد؟ پاسخش به گفته مشهور لنین هنگامی است که جامعه نمی‌خواهد و حکومت نمی‌تواند (در این تعبیر، نمی‌تواند با جامعه راه بیاید.) اما چرا همه جامعه‌هائی که به حال انقلاب می‌افتند، بدین معنی که عوامل جامعه شناختی انقلاب در آنها جمع است، دچار انقلاب نمی‌شوند؟ پاسخ یکی بیشتر نیست. توانائی‌های نیروی پیش‌برنده انقلاب از یک سو و کیفیت اداره بحران از سوی دیگر در جامعه‌های دچار موقعیت انقلابی که بسیار پرشمارند تفاوت می‌کند. در همه آنها جامعه نمی‌خواهد اما در بیشترشان، در تقریبا همه‌شان، حکومت می‌تواند با استراتژی‌های گوناگون از عهده برآید. خود لنین تا پیش از جنگ هیچ انتظار نداشت انقلاب روسیه را ببیند. در انقلاب نیز مانند جنگ (البته جنگ میان نیروهای کمابیش همزور) همه چیز بستگی به کیفیت اداره دو طرف دارد؛ و البته با مداخله بخت یا تصادفات. ناپلئون ژنرال‌های خوش اقبال برای ارتش خود می‌خواست.

***

ایران سال ۷-۱۳۵۶ / ۹-۱۹۷۸ بی‌تردید در موقعیت انقلابی می‌بود: بحران مشروعیت رژیم، فضای سیاسی آشتی‌ناپذیر، فاصله‌های از همه گونه و فزاینده؛ احساس عمومی رنجوری malaise در گروه‌های فرمانروا و برخوردار، همراه با احساس عمومی بیزاری و طغیان تا مرز خودویرانگری در هر گروه دیگری که تصورات مبهم خود را از دگرگونی می‌داشت. آن موقعیت انقلابی به کوشش بیست ساله روشنفکران و سیاستگرانی بیشتر غیرآخوند، داشت از سر تا پا رنگ تند اسلامی می‌گرفت. موقعیت برای انقلاب اسلامی، که لابد اگر بجای بهمن مثلا در آذر روی داده بود پس از ده پانزده سالی انقلاب آذر نامگذاری می‌شد، آماده می‌بود. با اینهمه ایران آن زمان اتفاقا کمتر از هر کشور دیگری در موقعیت انقلابی ــ دست کم نیمی از اعضای سازمان ملل متحد ــ بدبختی آن را داشت که قربانی چنان انقلابی با چنان رهبری از آخوند و بویژه غیرآخوند، گردد.

درکنار همه عوامل جامعه شناختی که برای آن انقلاب می‌شمرند از این واقعیات نمی‌باید چشم پوشید که در ۷-۱۳۵۶ / ۷۹-۷۸ ایران برای بسیاری از جهانیان یک نمونه رشد شتابان اقتصادی به شمار می‌آمد که به تندی در مسیر صنعتی شدن پیش می‌رفت و اقتصادش شکوفان بود و داشت برای نخستین بار جامعه‌ای از زنان و مردان درس خوانده و امروزین پرورش می‌داد؛ در جنگ خارجی شکست نخورده یا فرسوده نشده بود و بهترین روابط را با هردو اردوگاه جهانی برقرار می‌داشت. هیچ کشور دیگری در چنان شرایطی به انقلابی که با سود شخصی روشنرایانه بیشتر دست درکارانش هم در تضاد آشکار می‌بود تسلیم نشده است. در هر انقلاب دیگری انقلابیان پیروز با دستگاه حکومتی از هم گسیخته، ارتشی تحلیل رفته، و خزانه‌ای تهی روبرو بوده‌اند.

 آسیب پذیری مرگبار ایران آن سال، که در همه انقلاب‌های پیروزمند، یعنی در آن موقعیت‌های انقلابی معدود که به انقلاب رسیدند، می‌توان سراغ کرد در جای دیگر بود. ایران نیز در موقعیت انقلابی، نمونه‌ای از بد اداره کردن بحران را به نمایش گذاشت. در یک دوره نسبتا کوتاه، که برای ایران از شش ماه در نگذشت، حکومت به هر اشتباه و کوتاهی که می‌شد تن در داد. هر چه را می‌بایست نکرد و هر تصمیمی را که بیشتر به زیانش بود گرفت. از آنجا بود که نالازم‌ترین انقلاب تاریخ، آسان‌ترینش نیز شد. حکومتی که نمی‌توانست، به دست خود مردمی را که نمی‌خواستند، هلهله کنان به احمقانه‌ترین انقلاب تاریخ راند. در رهبری انقلاب، خمینی با بالا‌ترین رهبران کشور در رقابتی سخت بود.

ایران یک ویژگی شرماور دیگر نیز داشت که در انقلابات دیگر دیده نشده است و آن تکیه محض در اداره بحران به دو دولت بزرگ غربی بویژه امریکا بود تا جائی که برای رویاروئی پرزور با انقلابیان از رئیس جمهوری امریکا نوشته می‌خواستند و به اجازه‌های زبانی خرسند نمی‌بودند. آن رئیس جمهوری از بخت بد ایران نه جرالد فورد که جیمی کارتر بود که نامش در تاریخ امریکا به ناتوانی ثبت شده است. اگر در ایران آن شش ماهه یک بخش گروه فرمانروا بجای دفاع از خود و کشور به نابودی جناح دیگر می‌کوشید و وزیران کابینه در پشتیبانی انقلابیان برضد حکومت خود اعلامیه می‌دادند و برای تقدیم کشور به آخوند‌ها مسابقه درگرفته بود، در امریکا نیز همتایانشان هرکدام ساز خود را می‌زدند و رئیس جمهوری، آونگ آسا در دو سر تردید و ندانم کاری در نوسان بود. به خوبی می‌توان تصور کرد که اگر کیسینجر کهنه سرباز جنگ سرد بجای سایروس ونس بره بی گناه در Foggy Bottom نشسته بود چه اندازه همه چیز تفاوت می‌کرد. (نام مقر وزارت خارجه در واشینگتن در آن دوره مصداق کامل “گودی مه آلودی“ بود که کارتر امریکا را در آن انداخت.) نقش امریکا در جلوگیری از انقلاب اسلامی قاطع می‌بود زیرا رژیم پادشاهی همه امکانات را برای جلوگیری از فاجعه داشت ولی از توهم توطئه امریکا به فلج افتاده بود. بی تصمیمی و نادانی کارتر آن توهم را قوت داد و فلج غیرلازم را بدتر کرد. در آن اوضاع و احوال رهبری سیاسی عاجز ایران همه مسئولیت را به دوش امریکائی انداخته بود که خود عاجزی بیش نمی‌بود. (به هر سوی آن انقلاب وارونگی همه چیز بنگریم می‌باید عرق شرم را از پیشانی ملی پاک کنیم).

با چنان “اداره“ بحران، رهبری انقلابی بیش از آن کار چندانی نداشت که منتظر اشتباهات و امتیاز دهی بیشتر رژیم بنشیند و حد اکثر امتیازات مشروط تاکتیکی و زبانی بدهد (“همه چیز آزاد است در چهارچوب اسلام“) و استوار بر موضع خود ــ پیروزی با هر بها و بی هیچ قید و شرط ــ بایستد و در لحظه سرنگونی رژیم چشمان خود را از ناباوری بمالد.

***

اگرها در تاریخ بیش از ورزش‌های فکری هستند. تاریخنگاری از جمله برای نشان دادن این است که رویداد‌ها می‌توانستند گونه دیگر بگیرند؛ و در امور بشری با دست گشاده‌ای که اراده انسان دارد نه جبری هست (به معنی امر مقدر) و نه اجتناب ناپذیری. رویکرد رایج به انقلاب که یا آن را فرا‌ آمد توطئه بشمارند یا نتیجه اجتناب ناپذیر گذشتة بلافاصله پیش از آن، مسئولیت شخصی و ملی را لوث می‌کند، همت جامعه را به پستی می‌کشاند، و عادت نگرش سیاسی، به زبان دیگر کاسبکارانه، را به تاریخ دیرپای‌تر می‌سازد.

اگر فورد انتخاب شده بود…

فوریه‏ ۲۰۰۷