«

»

Print this نوشته

واقعیات میدان و واقعیات تاریخ

بخش ۵

وقار سبز زیر فشار سیاه؛ تاب‌آوری یک جنبش اجتماعی

واقعیات میدان و واقعیات تاریخ

۱۳ آبان به گفته یک ناظر غربی دو امر را نشان داد. جنبش مردمی ایران، جنبش سبز ما، فروکش نمی‌کند؛ و رژیم [هنوز] توانائی ایستادگی در برابر آن را دارد.

آن توده‌های جوانی که در تهران و تبریز و شیراز به خیابان‌ها ریختند، و در بسیاری جا‌ها همراه مادرانی که خود را سپر فرزندان‌شان می‌ساختند، می‌دانستند که با چه ارتش بزرگی از سرکوبگران روبرو خواهند شد. (ابعاد گوناگون این جنبش سبز، همچنانکه رنگ انسانی آن تکان دهنده است و در یاد‌ها خواهد ماند و دیگر نخواهد گذاشت این جامعه در تاریخ سراسر خون و خشونت ۱۴ سده گذشته بزید). آنها توهمی دراین باره نداشتند که با یک دو تظاهرات کار این رژیم را خواهند ساخت. همچنین به تجربه دریافته بودند که چه بهای سنگینی برای سرکشی خود خواهند پرداخت؛ و با اینهمه آمدند و شعار‌های خود را که تند‌تر و تند‌تر می‌شود دادند و تصویر بزرگ خامنه‌ای را، که راه دیگری برای‌‌شان نگذاشته است، کندند و لگد‌مال کردند. خامنه‌ای هنوز در پناه روزبانان خود (واژه‌ای که فردوسی، در کنار مردم‌کشان، برای بسیجی‌ها و حزب‌الله‌ی‌های آن زمان‌ها به کار برده) هست ولی ولایت فقیه در آن روز مرد، دیگر مرد.

در این مرحله فرسایشی پیکار مردمی، که ظرفیت مردم برای تاب آوردن، ظرفیت رژیم را برای زدن و بستن و زندانی کردن چالش می‌کند، جای تردید نیست که کدام ظرفیت زود‌تر پر خواهد شد. رودخانه انسانی نسل جوانی که هیچ رشته‌ای هیچ‌گاه آن را با انقلاب و حکومت اسلامی و ولایت و فقه نپیوسته، سرازیر است؛ و منابع حکومت برای بسیج نیرو‌های سرکوبگری، همان روزبانان و مردم‌کشان، هر چه هم بزرگ، محدود است. آن پایان‌یافتنی نیست، این همچنان ادامه دادنی. چه اندازه می‌توان کلانتری‌های کوچک‌تر و کوچک‌تر ساخت و همه جا را از خبر‌چین و چماق به دست پر کرد؟ چه اندازه می‌توان با گدا‌پروری هوادار ساخت و نگهداشت؟

قدرت جنبش سبز تنها در یک تصادف جمعیت‌شناسی نیست که هر سال هفتصد هزار جوان را به بازار بیکاری می‌فرستد. رژیم اسلامی در آن نخستین سال‌ها مردم را به فرزند آوردن خواند و اینک فراورده‌های برومند آن سیاست. در یک جابجائی همه سویه ارزش‌ها و نگرش‌ها اکنون هر چه امروزین و پسندیدنی است سبز نامیده می‌شود. یک نیروی درونی از این جنبش می‌جوشد که کمتر از رودخانه انسانی پایان‌ناپذیر آن نیست. جوانی و تازگی و روشنگری enlightenment و سبز یکی شده‌اند. همین بس که به آفرینندگی هنری جنبش سبز بنگریم. مانند هر انقلاب اجتماعی مردمی، جنبش سبز نیز با یک جوشش هنری همراه شده است که نخستین بار خود موسوی بدان توجه کرد. (انقلاب اسلامی از نظر جوشش “هنری“ خود نیز ورشکسته بود؛ انقلاب فرانسه مارسییز را ساخت، انقلاب اسلامی انجزه و انجزه چندش‌آور را).

پوسته حکومتی که از هر مشروعیتی تهی شده است و هیچ پایگاه اخلاقی ندارد و تنها می‌تواند وفاداری‌های ناپایدار را بخرد چه اندازه تاب ضربات جامعه‌ای را خواهد آورد که هر چه در آن آلوده و فرو رفته در نادانی نیست با آن دشمن است؟ و با این اقتصاد وارداتی، یک پمپ بنزین بزرگ که هر روز پمپ بنزین‌تر می‌شود، چگونه می‌توان هفتاد میلیون تن را در این سرزمین پهناور زیر فشار و در زندان، بیکار و خشمگین، بی آینده و سرکش، نگهداشت؟ احمدی نژاد در چهار سال اول خود، در به اصطلاح “دولت نهم،“ ۲۲۰ میلیارد دلار واردات داشته است که به معنی ناپدید شدن ساخت ایران از بازار‌ها بوده است. آیا می‌توان تصور کرد که چه فاجعه‌ای در انتظار ایران و “دولت دهم“ خود اوست؟ (ما پس از آنکه در ولنگاری خود حاکمیت را به حد حکومت پائین آوردیم اکنون، ریاست جمهوری و کابینه را به حد دولت بالا می‌بریم: دولت‌های اروپائی، دولت‌های نهم و دهم صدام حسین آینده ایران ــ اگر بپاید).

***

جنبش سبز با واقعیات میدان روبروست ــ هزاران و هزاران مامور انتظامی از همه رنگ و با همه گونه سلاح‌های ضد شورش؛ با دستور بزنید و شوخی هم نکنید ولی روی جمعیت آتش نگشائید. تا اینجا، مگر در ۲۵ خرداد که هیچ چیز نمی‌توانست جلو سیل را بگیرد و خود سیل ایستاد، مردم نتوانسته‌اند آن هزاران و هزاران مامور انتظامی را در خود غرق کنند. اما ظرفیت‌ش را دارند و روزی آن ظرفیت نهفته در زیر سطح جامعه مانند آتشفشانی سر باز خواهد کرد. اما حکومت (و نه حاکمیت، نه دولت دهم) نیز با واقعیات جامعه‌شناسی روبروست. جمکرانی‌هائی که خیال دست انداختن بر همه چیز را دارند هرگز نخواهند توانست شعور را از این مردم بگیرند، میل به زندگی بهتر را در آنها بکشند، آزادی را در چشم‌شان ناپسند بنمایند.

برای آنها اعتماد به یکدیگر در این فضای ترسناک توطئه و کارشکنی و سراسر دروغ و نارو زدن که نام‌ش حکومت اسلامی است مهم‌ترین است و ناگزیرند با حلقه هر چه کوچک‌تری کار کنند و آن حلقه تا‌کنون هیچ استعدادی جز تدابیر امنیتی به هزینه هر چه دیگر، از خود نشان نداده است. میانمایگی mediocrity که صفت غالب حکومت‌های دوران انقلاب شکوهمند بوده است دیگر در توصیف فرمانروایان کنونی کاربرد ندارد و ناشایسته‌سالاری جمهوری اسلامی را باز هم می‌باید با استاندارد‌های پائین‌تری تعریف کرد. احمدی نژاد در این حلقه ناشایسته‌تران آسوده است و نمی‌داند و اهمیتی نمی‌دهد که برکشیدن افرادی که کوشیده است خودش برجسته‌ترین آنان باشد برای کشوری که اشغال کرده چه خواهد آورد. (او هیچ استعدادی را نمی‌تواند در پیرامون خود تحمل کند و با تیپ‌های بچه‌محل از همه خوش‌تر است). آنچه نمی‌داند و می‌باید اهمیت دهد پیامد‌های چنین ترکیبی برای حکومت خود او و رژیم اسلامی است.

بر این‌همه می‌باید طاعون فساد را افزود که بر پیکر حکومت افتاده است و خیال می‌کنند که هزینه‌اش را تنها مردم خواهند پرداخت. اما هیچ پیکر طاعون زده‌ای جان به سلامت نخواهد برد. فرماندهان پاسدار اشتهائی سیری‌ناپذیر دارند و هرچه را بتوانند می‌بلعند. من خود کسانی را به نام و نشان شنیده‌ام ــ از ایرانیان گمنام مهاجر ــ که از آشنایان خود سراغ خریداران نفت می‌گیرند. صد‌ها دست در کیسه نفت، دارد سهمی هر چه بزرگ‌تر را می‌برد و دست‌ها در هر جا در کارند.

ما با اندک آشنائی به تاریخ، به جامعه‌شناسی، به جهانی که در آن زیست می‌کنیم، به روحیات و استعداد‌های ملت خود، آن جنبش را در برابر این حکومت می‌گذاریم. هرچه از آن سو بالندگی است، از این سو گندیدگی است؛ هر چه از این سو فشار است از آن سو پایداری. اگر در پایان این تونل روشنائی را می‌بینیم از آرزو‌پروری بی‌پایه، حتی از خوشبینی لازمه سیاستگری نیست. در هیچ جا پایان چنین موقعیت‌هائی به زیان مردم نبوده است.

یک مایه قدرت دیگر جنبش سبز را هم نمی‌باید از نظر دور داشت. از آنجا که این “انقلاب آگاهی“ اساسا به آگاهی و ارتباط و نه به رهبری و سازمان بسته است، این نزدیک به دو میلیون ایرانی بیرون همین بس که دسترسی آشنایان خود را در ایران به آگاهی، و ارتباط آنان را با یکدیگر بیشتر سازند. ما اگر تنها چند‌گاهی دست از گریبان یکدیگر و تاریخ پنجاه شصت ساله گذشته برداریم و به آن خدمت بی‌خطر و بی‌هزینه پردازیم بسیاری از بی‌خدمتی‌های خود را جبران خواهیم کرد.

نوامبر ٢٠٠٩